زندگینامه محمد حافظ شیرازی
به نام آفریننده عشق
شمسالدین محمد شیرازی، متخلص به حافظ و مشهور به خواجه شیراز و لسان الغیب، بزرگ ترین غزلسرای زبان فارسی و یکی از بزرگ ترین شاعران جهان در قرن هشتم هجری قمری بود.
ویژگی ها
تاریخ ولادت حافظ، چنانکه گفته شد، معلوم نیست، ولی چون در اشعارش غالبا به پیری خود اشاره کرده است و اگر این دوران را با توجه به تاریخ وفاتش، به تقریب، هفتاد سالگی او بدانیم، وی باید در حدود سالهای ۷۲۰-۷۲۵ به دنیا آمده باشد.
عبدالنبی فخرالزمانی، مؤلف تذکره میخانه، وفات خواجه را در ۶۵ سالگی او دانسته و به این حساب ولادت او در ۷۲۷ق بوده است، ولی از سوی دیگر در دیوان خواجه قطعهای خطاب به جلالالدین مسعودشاه، پسر شرفالدین محمودشاه و برادر ارشد شیخ ابواسحاق اینجو، مندرج است که در آن به سه سال خدمت خود در دربار شاه و دستگاه وزیر اشاره دارد و چون مسعودشاه در ۷۴۳ق از بغداد به شیراز رفت و در ماه رمضان همان سال کشته شد، حافظ در ۷۴۰ق به خدمت دربار پیوسته بوده یا به نوعی با آن ارتباط داشته است و در این هنگام بایستی لااقل بیست سالی از عمرش گذشته باشد. با این حساب، در حدود ۷۲۰ق به دنیا آمده و در حدود ۷۲ سالگی درگذشته است.
به گفته عبدالنبی فخرالزمانی، نام پدر حافظ بهاءالدین و اصالتاً از مردم اصفهان بوده و به تجارت اشتغال داشته و جدّ او در زمان اتابکان فارس به شیراز آمده و ساکن آن شهر شده است. مادرش از کازرون بوده و در شیراز سکونت داشته است. پس از وفات پدر، محمد با مادر و دو برادر خود زندگی میکرده و روزگار کودکی را به سختی میگذرانده است.
حافظ در اشعارش از مرگ این دو برادر یاد کرده، که یکی در جوانی درگذشته و دیگری، خواجه خلیل عادل، در ۷۷۵ در ۵۹ سالگی وفات یافته است. مؤلف تاریخ فرشته از خواهر او و فرزندان این خواهر ذکری به میان آورده است، بیآنکه نامی از آنان ببرد. آنچه در منابع نسبت قدیمتر درباره خانواده حافظ آمده، همین هاست که یاد شد.
بعضی مؤلفان کوشیدهاند که پارهای اشارات در غزلیات خواجه را به وضع خانوادگی او مربوط بدانند، ولی اینگونه برداشتها و دریافتها بیشتر بر استنباطات شخصی مبتنی است. سخن حافظ بسیار کنایهآمیز و پرابهام است و غالبا وجوه مختلف دارد و به آسانی نمیتوان مضامین شعر او را به احوال و رویدادهای زمانی و مکانی خاص محدود کرد، مگر اینکه اشارت تاریخی صریح در آن باشد.
با اینهمه، در چند مورد از سرودههای او نکاتی دیده میشود که بهروشنی ناظر بر زن و فرزند و اوضاع زندگی اوست. در غزلی که در دوران وزارت قوامالدین حسن سروده است، خواجه از «سروی» که در خانه دارد سخن گفته و در غزلی دیگر از اینکه اختر بدمهر یار عزیزی را از چنگ او به در برده و آن شادکامی ناپایدار و گذرا بوده شکایت کرده است.
در غزل دیگر به درگذشت فرزندی که قرّة العین و میوه دل او بوده و اکنون در لحد جای گرفته اشاره کرده و در غزلی دیگر در ماتم فرزند و «رود عزیز» خود زاری کرده است. از این اشارات میتوان دریافت که او همسری داشته که در نیمههای عمر درگذشته، و فرزندانی داشته که یکی در کودکی و دیگری در جوانی وفات یافته است.
از کودکی و جوانی حافظ نیز آگاهی درستی نداریم. عبدالنبی فخرالزمانی در تذکره میخانه، که در این مورد منبع اصلی اطلاع ماست، آورده است که وی در کودکی روزها در دکان خمیرگیری کار میکرد و در اوقات فراغت به مکتبخانهای که نزدیک دکان بود، میرفت و خواندن و نوشتن و مقدمات علوم را در آنجا میآموخت و از همان روزگار در شعر طبعآزمایی مینمود، ولی نکته شایسته توجه در اینباره آن است که وی حافظ قرآن بوده و تخلص او نیز حاکی از همین حقیقت است و حفظ قرآن باید از کودکی و سالهای اولیه عمر آغاز شود و مستلزم صرف وقت و ممارست مداوم است، از اینرو، شاید بتوان گفت که این بخش از عمر او بیشتر صرف قرائت قرآن و تحصیل مقدمات علوم میشده است تا کسب ضروریات زندگی.
وی در دوران جوانی ظاهرآ یکسره مشغول کسب فضائل و تکمیل مراتب علمی بوده و از عباراتی که گلندام در مقدمه قدیم دیوان آورده است چنین بر میآید که حافظ از شاگردان مولانا قوام الدین عبداللّه، دانشمند مشهور به ابن الفقیه نجم (متوفی ۷۷۲ق)، بوده است، اما جنید شیرازی، شاگرد مولانا قوامالدین، در کتاب شدّ الازار که به سال ۷۹۱ق تألیف شده، از حافظ نامی نیاورده است.
تقیالدین محمد اوحدی بلیانی نیز در عرفات العاشقین، قوامالدین عبداللّه را استاد حافظ دانسته و اینکه هدایت در تذکره ریاض العارفین حافظ را در تحصیل مراتب حکمت در شمار شاگردان شمسالدین عبداللّه شیرازی آورده، ظاهرا مقصودش همین قوامالدین بوده و در نقل نام وی سهوی روی داده است. فرصت شیرازی، از مؤلفان متأخر، میر سید شریف جرجانی را نیز از استادان حافظ ذکر کرده است، لیکن میر سید شریف بسیار جوانتر از حافظ بوده است و این نسبت پذیرفتنی نیست.
حافظ خود بارها در سرودههای خود از اشتغال به کسب علم و تحصیل معارف دینی سخن گفته و از قیل و قال بحث، طاق و رواق مدرسه، علم و فضلی که در چهل سال گرد آورده، رتبت دانشش که به افلاک رسیده، و قرآنی که با چهارده روایت در سینه دارد، یاد کرده است.
در مقدمه قدیم دیوان نیز آمده است که وی به سبب تحصیل و مطالعه مدام، فرصت نداشت سرودههای خود را در یک جا ثبت و مدون سازد.
الکشّاف عن حقیقة التنزیل اثر زمخشری و مفتاح العلومِ سکاکی، که حافظ به بحث و نظر در آنها اشتغال داشته است، هر دو از کتابهای مهم و معتبر آن روزگار بودند و معلوم میشود که حافظ در تمامی علوم شرعی و رسمی و عرفی آن دوران، از تفسیر، کلام، منطق، حکمت، نحو، معانی، بیان، شعر و ادب، دارای تحصیلات کامل و صاحب نظر بوده است و چنانکه از اشارات خود او بر میآید، هر صبح مجلس درس قرآن داشته است.
حافظ با اغلب سلاطین عصر خود، جز با امیر مبارزالدین و شاه محمود پسر او و شاه زینالعابدین پسر شاه شجاع، و نیز با بیشتر وزیران مناسبات صمیمانه داشته و مورد عنایت آنان بوده است. خواجه علاوه بر چند قصیدهای که در مدح شاه شیخ ابواسحاق اینجو، شاه شجاع و قوام الدین صاحب دیوان (صاحب عیار)، وزیر شاه شجاع سروده، در غزلیات خود نیز از شاهان و وزیرانی به نیکی یاد کرده است.
چند تن از سلاطین معاصر حافظ بیرون از فارس و حتی بیرون از حدود ایران، خواستار دیدار او بودند و چنین به نظر میرسد که او نیز به سفر کردن و دور شدن از شیراز در مواقعی بیمیل نبوده است. در غزلی که ظاهرآ برای سلطان احمد بن اویس سروده تمایل خود را به سفر به بغداد و تبریز ابراز داشته است.
حافظ همچنین در زمان محمودشاه، از سلاطین بهمنی دکن، که شعرشناس و دانشپرور بود، به هندوستان دعوت شد و هزینه سفر او را نیز میر فضل اللّه انجو، وزیر محمودشاه، به شیراز فرستاد. حافظ دعوت را پذیرفت، از شیراز به لار و از لار به هورمز (هرمز) رفت، ولی هنگامی که به کشتی نشست، دریا طوفانی شد و موجب هراس او گردید. پس، به بهانه اینکه با بعضی دوستان وداع نکرده است، کشتی را ترک کرد و غزلی را که در همان احوال سروده بود، به دست یکی از آشنایان همسفر، برای میر فضل اللّه فرستاد و خود به شیراز بازگشت.
داستان معروف ملاقات امیر تیمور گورکانی با حافظ، که دولتشاه سمرقندی آورده است و کسانی چون آذربیگدلی و هدایت در مجمع الفصحا و تذکره ریاض العارفین نیز آن را نقل کردهاند، در هیچیک از تواریخ معتبر مربوط به این عصر دیده نمیشود و بیشتر به افسانههایی میماند که درباره اشخاص بزرگ و معروف پدید میآید، چنانکه برخی دیگر از ابیات حافظ نیز انگیزه پیدایش حکایاتی بوده است.
ظاهرا این حکایت در اصل از اوایل سده نهم معروف بوده، زیرا در کتاب انیس الناس، که مجموعهای است از حکایات و افسانهها که در ۸۰۳ تألیف شده، همین داستان با مقدمه و زمینهچینی دیگری آمده و بعد از دولتشاه سمرقندی هم فخرالدین صفی در لطائف الطوائف صورتی از آن را آورده است، ولی هیچ یک از مؤلفانی که تاریخ آل مظفر یا شرح احوال و کارهای تیمور یا تاریخ عمومی ایران و فارس را در عصر تیمور نوشتهاند، چیزی در این باره نگفتهاند.
پادشاهی که دوستانهترین مناسبات را با خواجه حافظ داشت، شاه شجاع (حک: ۷۵۹-۷۸۶)، فرزند امیر مبارزالدین، بود که مردی استوار، باتدبیر و آزاده بود و مردم فارس در دوران حکومت نسبتاً طولانی او در امن و آسایش بودند. شاه شجاع دانشمند و شعرشناس بود و خود نیز به فارسی و تازی شعر میگفت و در انشای فارسی و تازی توانا بود. حافظ بیش از هر کس دیگر در سرودههای خود به شاه شجاع اشاره کرده و به تصریح و تلویح او را مدح گفته است.
از عرفای آن زمان که به نوعی با حافظ ارتباط داشتهاند، یکی شیخ امینالدین بلیانی بوده که حافظ از او با عنوان «بقیه ابدال» یاد کرده و دیگری عارفی به نام کمالالدین ابوالوفا، که ظاهرآ از دوستان وفادار حافظ بوده و خواجه در مقطع غزلی ذکر او را آورده است. گفتهاند که حافظ با شاه نعمت الله ولی نیز ملاقات داشته، لیکن درستی این قول قابل اثبات نیست.
بهاءالدین خرمشاهی، حافظشناس ایرانی معاصر، او را سنی شافعی دانسته که بخاطر نداشتن تعصب یا تمایل شافعی به اهلبیت یا گرایش کلی آنزمان جامعه، دوستدار اهلبیت بوده است. قاضی نورالله شوشتری در کتاب مجالس المؤمنین درباره حافظ گفته است: حافظ، عارف شیراز، سردفتر اهل راز و در حقایق و معارف ممتاز بود و ایمان او مُبرّا از عیب و ریب است. از این عبارت او نتیجه گرفتهاند که وی قائل به تشیع حافظ بوده است.
طبق روایات متعدد، در صبحگاه روز چهلم که مصادف با چهلمین سالگرد اولین دیدار حافظ و عطار بود، به نزد استادش رفت، عطار یک جام نوشیدنی به او داد و با نوشیدن آن جام، بعد معنوی و درک جدیدی از خدا به روی حافظ گشوده شد.
نمونه ای از اشعار عرفانی حافظ:
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم زمهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا زخوب رویان اینکار کمتر آید
***
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد گفتا خموش حافظ کین غصه هم سرآید
از منظر فرهیختگان
مرتضی مطهری می گوید: دیوان حافظ یک دیوان عرفانی است و در حقیقت یک کتاب عرفان است. بعلاوه جنبه فنی شعر، به عبارت دیگر عرفان است بعلاوه هنر. در میان دواوین شعرای فارسی دیوان عرفانی زیاد است، اما دیوانی که واقعا از یک روح عرفانی سرچشمه گرفته باشد یعنی واقعا عرفان باشد که به صورت شعر بر زبان سرایندهاش جاری شده باشد (نه اینکه شاعری بخواهد به سبک عرفان شعر گفته باشد)، زیاد نیست.
علامه محمد تقی جعفری: شکوه و زیبایی بیان هنری شعر حافظ به اندازه ای است که شخص را، چه بداند و چه نداند، حتی چه بخواهد و چه نخواهد، چنان متحیر می کند که آن معنا را که در حال شنیدن یامطالعه و احساس عمیق آن است، مانند حقیقت مطلق و مستقل از دیگر واقعیات درمی یابد.
آیت الله خامنه ای: بلاشک حافظ، یک عارف است. عزیز همیشگی ملت ایران و درّ یگانهی فرهنگ فارسی حافظ است. حافظ بدون شک، درخشان ترین ستاره فرهنگ فارسی است.
علامه طهرانی: ارزش دارد که انسان فقط برای زیارت مزار حافظ از مشهد(محل سکونت ایشان) تا شیراز را با پای پیاده طی کند.
آیت الله شوشتری: تجلیات ذات برای همه انبیاء نبوده است بلکه فقط برای مرسلین برجسته بوده است. چند نفر از اساتید بنده معتقد بودند که حافظ نیز از تجلیات ذات برخوردار بوده است و خود در شعری می گوید:
بی خود از شعشعه پرتوی ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
سید علی آقا قاضی، حافظ شیرازی را عارفی کامل می دانستند و اشعار مختلف او را شرح منازل و مراحل سلوک تفسیر میفرمودند.
گوته: حافظ همتایی ندارد.
ملا محسن فیض کاشانی در مورد اشعار حافظ سروده است:
ای یار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ
اشعار بود بیکار الا غزل حافظ
در شعر بزرگان جمع کم یابی تو این هر دو
لطف سخن و اسرار الا غزل حافظ
استاد غزل سعدیست نزد همه کس لیکن
دل را نکند بیدار الا غزل حافظ
صوفیه بسی گفتند درهای نکو سفتند
دل را نکشد در کار الا غزل حافظ
در شعر بزرگ روم اسرار بسی درج است
شیرین نبود ای یار الا غزل حافظ
عروج ملکوتی
سال وفات حافظ ۷۹۲ق است. او را در کتِ شیراز یا مصلای آن شهر دفن کردند و ۶۳ سال بعد عمارتی بر آن ساخته شد. آرامگاه کنونی او در سال ۱۳۱۶ش ساخته شده و به نام حافظیه معروف است.