نوشته‌ها

زندگینامه حضرت عزیر (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

عزیر یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که نسبش به بنیامین فرزند حضرت یعقوب علیه‌ السلام می‌رسد.

 

«عُزَیر» همان عَزرا یا «اسدراس Esdras» است که به امر اردشیر اول، پادشاه هخامنشی، بقیه یهودیان مقیم ایران را به همراه خود به فلسطین آورد. اردشیر اول، او را تقویت کرد و وسائل این مهاجرت را برای وی فراهم ساخت. عزیر را احیا کننده تورات فراموش شده معرفی کرده‌اند.

به عزیر پیامبر وحی شد که بنی اسرائیل را به سوی حق و راه راست هدایت کن. وی اعلامیه را در بیت المقدس (بیت الله) برای مردم قرائت کرد. در این اعلامیه آمده بود: «ای آل یهود! تقوای الهی پیشه کنید و شریعت حضرت موسی علیه‌ السلام را به پا دارید تا خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد، وگرنه، عزیر به شما اعلام خطر میکند که به دست سپاه بابل کشته و یا اسیر میشوید و اگر به تورات عمل نکنید، تمامی کتب موجود میان شما را جمع میکنند و در آتش میسوزانند».

چون خبر انتشار اعلامیه عزیر نبی به گوش یوتاتیم رسید، او دستور داد تا آن را پاره کنند و بسوزانند و عزیر را هر کجا یافتند، دستگیر کنند و به قتل برسانند. سرانجام همانطور که حضرت عزیر اعلام کرده بود، بخت النصر، پادشاه بابل، بیت المقدس را تسخیر و تمام اموال و جواهرات مردم را غارت کرد و یوتاتیم را دستگیر کرد و به بابل فرستاد و برادرش صِدقیا را به جای وی نشاند. صدقیا، ارمیای نبی را ۱۰ سال به زندان افکند، اما وی به دست بخت النصر از زندان آزاد شد و آل یهودا به اسارت به بابل رفتند. بخت النصر به عزیر احسان بسیاری کرد.

روزی حضرت عزیر پیامبر با سبدی پر از انجیر و انگور، سوار بر الاغش رهسپارِ شهرِ ویران شده بیت المقدس گشت. آن شهر ویران و سقف و دیوارهایش فرو ریخته بود. چون عزیر از تپه شهر بالا رفت و نگاهی به اجساد مردگان افکند، با خود گفت: چگونه این سرزمین دوباره زنده و آباد میشود؟ عزیر با دیگر با خود اندیشید که خداوند، چگونه مردگان را زنده خواهد؟! (عده ای از مفسرین احتمال میدهند این شک و تردید پیش از رسیدن به سن بلوغ بر وی عارض شده بود.)

خداوند او را صد سال به خواب عمیقی شبیه به مرگ تسلیم کرد. سپس خداوند او را از خواب بیدار کرد و از او پرسید: چه مدت خوابیده ای؟ گفت: یک روز یا اندکی از یک روز را در خواب بوده ام. (وی در اول روز به خواب رفته بود و وقتی بیدار شد، چند ساعت از روز میگذشت.) خداوند فرمود: چنین نیست؛ بلکه صد سال به خواب رفته بودی، به خوراک و آب خود بنگر که تغییر نکرده است، و همچنین به الاغت بنگر که در نتیجه گرسنگی مرده و از حالت اول خود خارج گردیده است. ما این کار را کردیم تا تو را آیتی قرار دهیم. به آن استخوان ها بنگر که چگونه آنها را برمی آوریم و بر آنها گوشت می پوشانیم. چون این مطلب بر او ظاهر شد، گفت: میدانم که خدای یکتا بر هر چیز تواناست.

نام عزیر پیامبر، فقط یک بار در قرآن مجید و آن هم در آیه ۳۰ سوره توبه آمده است و یک بار هم به صورت ضمنی در آیه ۲۵۹ سوره بقره (داستان خوابیدن و زنده شدن او و الاغش) به آن اشاره شده است. بنا بر روایت ابن عباس، جماعتی از یهود، عزیر را پسر خدا میدانستند و عده ای از آن جماعت در زمان رسول اکرم (ص) می زیستند. پیامبر اسلام (ص) فرمودند: «غضب خدا بر یهود وقتی شدت گرفت که گفتند: عزیر پسر خداست…». با مرور زمان این عقیده یهودیان از میان آنها رخت بربست.

عالم پیر نصرانی به امام محمد باقر علیه‌ السلام گفت: از شما سؤالی می‌کنم که هرگز پاسخش را نتوانی گفت و آن سؤال این است: خبر دهید مرا از مردی که با عیال خود همبستر شد و سپس آن زن به دو پسر حامله گردید و هر دو (به صورت دو قلو) در یک ساعت متولد شدند و هر دو در یک ساعت از دنیا رفتند ولی یکی از آنها صد و پنجاه سال و دیگری پنجاه سال عمر کرد، آنها کیستند و قصه آنها از چه قرار است؟

امام فرمود: آن دو پسر، «عزیز» و «عُزَیر» بودند؛ آن دو در یک ساعت متولد شدند و با هم سی سال زندگی کردند، آنگاه خداوند «عُزیر» را قبض روح کرد و یک صد سال در صف مردگان بود، ولی «عزیز» همچنان در دنیا زندگی می‌کرد. پس از صد سال خداوند «عُزیر» را زنده کرد و او را دوباره به دنیا برگرداند و او بیست سال با برادرش «عزیز» زندگی کرد و سپس هر دو با هم در یک ساعت از دنیا رفتند، روی این حساب «عُزیر» پنجاه سال عمر کرد ولی «عزیز» صد و پنجاه سال عمر نمود.

 

معجزات و کرامات

در قرآن آمده است: عزیر چون از خواب صد ساله بیدار شد، دید که طعام و نوشابه اش (آب) تغییر نکرده است، ولی استخوان ها و مفاصل الاغش از هم گسسته است. آنگاه استخوان های حیوان بر هم سوار شد و زنده شد. چون عزیر به خانه خود بازگشت، پیرزنی (همان خدمتکار خردسالی که قبل از خواب صد ساله، در منزلش کار میکرد) را بر در خانه خود یافت که طراوت جوانی اش به کلی از میان رفته و حتی قوه بینایی را از دست داده بود.

از او پرسید: این خانه عزیر پیامبر است؟ پیرزن گفت: بله. آنگاه باران اشک از دیدگان بیفشاند و گفت: عزیر رفت و مردم او را فراموش کردند و پس از روزگاری، این اولین بار است که می شنوم تو نام عزیر پیامبر را میبری و سراغ خانه اش را میگیری. عزیر خود را به او معرفی کرد و گفت: خدا مدت صد سال مرا به جهان مردگان برد و اینک دوباره به عالم زندگانی باز آورد. زن در ابتدا از سخن او متعجب شد و ادعای او را انکار کرد.

سپس گفت: عزیر مردی صالح و مستجاب الدعوه بود و هر چه از خدا میخواست، حاجتش برآورده میشد. پس اگر تو همان عزیر هستی، از خدا بخواه تا مرا از بیماریها شفا بخشد و دیدگانم را بینا سازد. عزیر دعا کرد، بیدرنگ صحت و بینایی زن به او بازگشت. پس زن دست و پای او را بوسید و به سوی بنی اسرائیل رفت و اولاد عزیر را که به سن پیری رسیده بودند، از ماجرا با خبر ساخت و فریاد زد که خداوند، عزیر را که مدت صد سال از او خبری نبود، اکنون در سن جوانی و خرمی بازگردانیده است. پس عزیر به صورت مردی نیرومند نزد ایشان آمد، ولی قوم او را انکار کردند، و او را دروغگو خواندند، کتفش را باز کردند و خواستند او را امتحان کنند. از این رو، یکی از فرزندانش گفت: روی کتف عزیر، خالی بود که او را از دیگران متمایز میساخت.

کتفش را باز کردند و دیدند که همان خال به جای خود باقی است. یکی دیگر از فرزندان بزرگش برای اطمینان خاطر خود و رفع هر گونه شک و شبه های گفت: به ما خبر داده اند که از زمان بخت النصر و پس از سوزاندن تورات، جز عده اندکی تورات را از حفظ نداشتند و عزیر از جمله آن عده بود. اگر تو عزیر پیامبر هستی، آنچه را که از تورات محفوظ داری، برای ما بخوان. عزیر تورات را بدون کم و زیاد برایشان بخواند. از این رو، او را تصدیق کردند و با او به مصافحه پرداختند و مقدمش را گرامی داشتند، اما گروهی هم به او ایمان نیاوردند.

 

عروج ملکوتی

در دوره کنونی دو مکان به عزیر منسوب است. در شهر عیزریه در کرانه باختری رود اردن در کشور فلسطین قبری به وی منسوب است و در کنار آن مسجدی به نام عزیر قرار دارد. همچنین در شهر عماره در استان میسان در جنوب کشور عراق بارگاهی منسوب به عزیر وجود دارد.