نوشته‌ها

زندگینامه ابوالحسن خَرَقانی

 

به نام آفریننده عشق

 

خَرَقانی، ابوالحسنعلی ‌بن احمد بن جعفر، عارف و صوفی نامدار قرن چهارم و پنجم است. خرقانی در روستای خرقان نزدیک بسطام و احتمالا در سال ۳۵۲ یا ۳۵۱ به دنیا آمد. نام پدر او در برخی منابع به پیروی از جامی، جعفر آمده که احتمالا از نوع نسبت دادن شخص به نیای پدری است.

 

ویژگی ها

خاندان خرقانی از طبقه‌ای فرودست بودند، لذا از احوال وی اطلاع زیادی در دست نیست. درباره نوجوانی او همین‌قدر می‌دانیم که به خربندگی، چراندن رمه و هیزم‌کشی اشتغال داشته و به قول خواجه عبداللّه انصاری، امّی باقی‌مانده است. در سخنان خرقانی نیز نشانه‌هایی از این امّی بودن، از قبیل اشتباه در تلفظ عبارات شایع عربی و ردپای لهجه محلی وجود دارد. البته از برخی سخنان او برمی‌آید که با قرآن آشنایی داشته و شاید هم تا همین حد درس آموخته بوده است.

از خود وی نیز نقل شده که با بیتوته بر مزار بایزید بسطامی، یکباره قرآن را آموخته است. لندلت نیز سواد این روستازاده عامی را حداکثر در همین حد، معقول دانسته است. اما این‌که خرقانی راسخ در علوم شریعت و از فضلا و فقهای روزگار محسوب شده، یا اغراق است یا به علوم باطنی و غیرکسبی وی اشاره دارد.

به‌طور کلی، آگاهی در باب زندگی خرقانی را باید با احتیاط از انبوه مقامات و اقوالی که در منابع و رسالات پراکنده صوفیه آمده‌است، که طبعآ از افراط و اشتباه بر کنار نیست، جستجو کرد. تقریبآ همه مقامه‌نویسان وی معتقدند سلوک خرقانی با زیارت و همت جستن از مزار بایزید در بسطام آغاز شده و از روحانیت وی تربیت یافته‌ است.

احتمالا خرقانی به‌جز مدت کوتاهی که در خانقاه ابوالعباس قصاب آملی (در آمل طبرستان) رفت‌وآمد داشت، بقیه عمر را در کلاته خود در خرقان به سر برده است. به نظر می‌رسد براثر تحمل سالها ریاضت و انزوا در خانقاه، شهرت معنوی خرقانی چنان خرقان و بسطام را درنوردید که مشاهیر آن روزگار به شوق زیارت و طلب همت، از راه دور به خانقاه وی می‌آمدند.

ملاقاتهای ابوسعید ابوالخیر (متوفی ۴۴۰) با خرقانی در خانقاه وی و احترام متقابل این دو به یکدیگر، با وجود اختلاف مشرب، با جزئیات در منابع و مقامات هر دو صوفی آمده‌ است. با این‌که برای این دیدارها تاریخی ذکر نشده، گراهام حدس زده ملاقاتی که در آن ابوسعید متحول شد، در حدود ۴۲۴ اتفاق افتاده ‌است.

دیدار ابوالقاسم قُشَیری (متوفی ۴۶۵)، صوفی بزرگ و نامدار خراسان، با خرقانی از نظر تاریخی محتمل است اما وقوع آن در منابع صوفیان متناقض گزارش شده‌ است. گزارش هجویری حاکی از آن است که قشیری خرقانی را ندیده و از او نقل می‌کند که با ورود به خرقان از هیبت خرقانی زبانش بند آمده و گویی از ولایت خود معزول شده است. گزارش یکی از مقامات خرقانی به‌نام ذکر قطب السالکین نیز حاکی از آن است که قشیری همواره در حسرت دیدار خرقانی بوده است. اما بنابه گزارش یکی از افراد خاندان ابوسعید، ابوروح، قشیری در راه حج به خرقان رسید و سه ماه مهمان خرقانی بود. در همین مدت، به اشارت خرقانی سفر مکه را به عزم آشتی با ابوسعید رها کرد و برای طلب رضای وی به نیشابور رفت.

همچنین گفته شده سبب توجه ابن‌ سینا (متوفی ۴۲۸) به عالم معنی و میل او از فلسفه به عرفان، دیدار وی با خرقانی و مشاهده کرامتی از او بوده‌است. البته این نقل که افسانه‌آمیز می‌نماید، در مقامات خرقانی بارها آمده و در تذکره‌های ادبی نیز به آن اشاره شده است. در روایت مولوی در مثنوی، به‌ جای ابن‌ سینا، درویشی طالقانی به ملاقات خرقانی می‌رود و حدس زرین‌کوب آن است که از نظر مولوی به نظر نمی‌رسد حکیمی چون ابن‌سینا اهل سلوک و دیدار با صوفیان باشد. البته اصل این ملاقات نیز از نظر تاریخی محل تأمل است.

دانش‌پژوه با توجه با گفتگوهای رد و بدل شده، این ملاقات را افسانه شمرده است. به‌علاوه، ابن‌سینا در آثار خود هرگز اصول تصوف را کاملا به رسمیت نشناخته و در زندگی خویش نیز مشی صوفیان را دنبال نکرده است، ازاین‌رو، این باور که میل به عرفان در بوعلی محصول دیدار او با ابوسعید و خرقانی است، نادرست به نظر می‌رسد.

دیدار و مناظره تخیلی ناصرخسرو (متوفی ۴۸۱) با خرقانی را نیز نخستین بار دولتشاه سمرقندی نقل کرده ‌است. در این نقل آمده که خرقانی در برابر حکیم قبادیانی حجیت عقل ناقص را رد کرد و با نشان دادن کرامتی، ناصرخسرو را سرسپرده خود ساخت. در برخی منابع دیگر نیز از ملاقات یا شاگردی ناصرخسرو نزد شاگردِ خرقانی سخن رفته است. در حالی که ناصرخسرو چنان‌که در سفرنامه آورده، سفر هفت ساله خود را در ۴۳۷، یعنی دوازده سال پس از وفات خرقانی، آغاز کرده است.

آنچه نسبتآ پذیرفتنی می‌نماید ملاقات خرقانی با سلطان محمود غزنوی (متوفی ۴۲۱) است که البته با اختلاف در جزئیات، علاوه بر منابع صوفیه، در تاریخ بناکتی نیز آمده است. چون گفته شده حسن میمندی فرستاده سلطان محمود نزد خرقانی بوده، احتمالا این ملاقات بین سالهای ۴۰۵ـ۴۱۷، زمان صدارت حسن میمندی، اتفاق افتاده ‌است.

در این ملاقات‌ تاریخی، خرقانی ابتدا در برابر سلطان محمود بی‌اعتنایی نشان می‌دهد و وقتی محمود در پیغامی خود را مصداق اولی‌الامر می‌خواند و اطاعت خود را به نص قرآن بر او لازم می‌شمارد، خرقانی پیام می‌دهد چندان به ‌طاعت حق مشغول است که به‌ طاعت رسول نمی‌رسد، چه جای اولی‌الامر . ناچار محمود به خانقاه وی می‌رود و در برابر مقام زهد خرقانی خضوع می‌ورزد و پس از دیدن کرامت و شنیدن پندی از وی، با دعا و هدیه او به گرمی بدرقه می‌گردد.

از همسر و فرزندان خرقانی نیز جز آگاهی هایی پراکنده و غیرقابل اعتماد، چیزی در دست نیست. بنابر گزارش مقامه‌نویسان، همسر وی که بیش‌تر در جریان دیدار خرقانی با ابن‌سینا از او یاد می‌شود، به ناسازگاری شهره بود. از فرزندان خرقانی، ابوالقاسم در شب ازدواج به‌ طرز مشکوکی به قتل رسید و احمد وقتی برای کسب علم به عراق می‌رفت، دچار راهزنان شد. اما هجویری احمد را یکی از مشایخ معاصر خویش و جانشین خرقانی معرفی کرده‌ است. گویا احمد پس از فوت خرقانی، در سلک مریدان ابوسعید ابوالخیر نیز بوده است.

معروف‌ترین شاگرد و مرید خرقانی، خواجه‌ عبداللّه انصاری است که خرقانی را با وجود امّی بودن از منتهیان معرفت و مقام او را ختم ارشاد معنوی دانسته است. وی که عالمی حنبلی بود، پس از ملاقات با خرقانی به تصوف متمایل شد و خود را گنجی دانست که کلیدش به دست خرقانی بوده است.

در قرن پنجم، نیشابور خاستگاه مشایخی بود که جذبه و همت ایشان در هاله‌ای از قدسیتی خردگرایانه، صوفیان اطراف را که در روستای زادگاه خود به‌سر می‌بردند، تحت سیطره معنوی خود داشت. این تیره از صوفیان را باید سرچشمه «تصوف خراسان » دانست. از چهره‌های نام‌آور این جریان باید از بایزید بسطامی ، خواجه‌عبداللّه انصاری، ابوالحسن خرقانی، ابوالعباس قصاب آملی و شیخ‌ احمد جام ژنده‌پیل نام برد که به «پیران خراسان» شهره‌اند.

سهروردی نیز که خرقانی را پس از حلاج و بایزید در سلسله‌ای با عنوان «خسروانیان» قرار داده، احتمالا بر این باور بوده‌است که اینان تصوف خراسان یا همان طریقت اهل سکر را از یک منبع ایرانیِ پیش از اسلام گرفته‌اند. از ویژگیهای این تصوف، طلب همت و ارشاد بلکه خلافت بی‌واسطه از پیران پیشین به شیوه غایبانه است. درباره خرقانی هم گفته می‌شود بایزید از روی فراست، سالها پیش از به‌ دنیا آمدن خرقانی با شنیدن بوی او از جانب خرقان، مژده زادنش را داده و خلافت خود را بدو واگذار کرده است.

بدین‌ترتیب، خلافت معنوی بایزید بسطامی با یک قرن فاصله، بی‌واسطه از آنِ خرقانی است. البته صوفیان فراتر رفته و مدعی شده‌اند که بایزید نیز در سلوک خود تحت تأثیر خرقانی بوده، دائما از باطن وی مدد می‌جسته و در گفتارش او را به درجاتی بر خود مقدم می داشته است. این گونه خلافت غیر رسمی را سرحلقه خواجگان خراسانی معرفی می کند و به شیوه اویسی، نسب سلسله خود را به ابوالقاسم قشیی می رساند با اینکه هرگز خرقانی و قشیری را ندیده است.

نقش‌بندیه نیز یکی از نِسَب سلسله خود را از طریق فارمدی به بایزید و خرقانی و از آن‌جا به امام جعفر صادق علیه‌السلام رسانده‌اند.

در واقع نقش‌بندیه بی‌هیچ قرینه و سندی، ارادت خرقانی به بایزید را مانند سرسپردگی بایزید به امام صادق علیه‌السلام، رابطه‌ای اویسی تلقی کردند. از سوی دیگر، انصاری تلویحا اشاره دارد که ابوالعباس قصاب آملی، مرشد بزرگ طبرستان و پیر ابوسعید ابوالخیر، خرقانی را جانشین خود قرار داده و پیشگویی کرده است که «این بازارک ما با خرقانی افتد». رشیدالدین میبدی نیز تصریح دارد قصاب در آمل پیش از مرگ، خرقانی را به جانشینی خود برگزیده است.

اما خاندان بوسعید مدعی بودند بوسعید سالی در آمل تحت تربیت مستقیم قصاب قرار داشته و از او خرقه گرفته است. همچنین گفته شده ابوعبداللّه محمد داستانی (متوفی ۴۱۷)، شیخ طیفوریه در بسطام، با خرقانی کشمکش داشته است. سبب این اختلاف به روشنی معلوم نیست. بنابر گزارش محمد بن منور، قصاب آملی به عنوان داور در نزاع میان این دو بر سر اصالت قبض یا بسط در تصوف، موضع بی‌طرفانه‌ای اتخاذ کرد. لندلت اصل این نزاع را بر سر میراث روحانی بایزید دانسته‌ است.

البته رقابت بین ابوعبداللّه داستانی، که نسبش به بایزید می‌رسد، با خرقانی که خود را ظهور دوباره بایزید و مرید غایبانه وی می‌دانست، بعید نیست. به هر حال، خرقانی چنان‌که خود وی تأکید می‌ورزید، از قید سلسله و خرقه رسمی از مشایخ آزاد بوده است. لندلت نیز پیوستن خرقانی به‌ تصوف رسمی را تا حدودی مشکوک خوانده است.

بی‌گمان خرقانی به عنوان یک صوفی در حلقه تصوف خراسان، با اقران خود، خواجه عبداللّه انصاری و بوسعید، مشابهت دارد. با این همه، تصوف وی با مسلک رایج بین صوفیان تفاوتهایی منحصر به‌فرد دارد. او به گفته خود، اهل مرید گرفتن نبوده، استاد نداشته و استادش خدا بوده است؛ همچنین به هیچ نظام خانقاهی و سلسله طریقتی وابسته نبوده است زیرا باور داشته که «از خرقه کسی مرد نگردد».

وی از میان صوفیان پیش از خود نیز، تنها به بایزید آن‌هم با همت طلبیدن از روح وی، چنان‌که آمد، ارادت می‌ورزیده است. خرقانی کرامات صوفیان را نیز منزل اول بنده به خداوند می‌داند. معیشت خرقانی، برخلاف دیگر صوفیان، از کشاورزی در روستا تأمین می‌شد. وی در کنار علم و عبادت، سومین راه به خدا را در « بیل و دشت » می‌دانست و به دید او داشتن حرفه برای کسب روزی حلال برای صوفی ضروری بود.

خانقاه او که بیش‌تر رباط مسافران و سرپناه غریبان بود تا زاویه ریاضت درویشان، از کسب و کار خود وی اداره می‌شد نه از فتوح صوفیان و وقف و نذر مریدان؛ چنان‌که نان و جامه به نیت مهمان آماده می‌کرد و خود به طفیل ایشان روزی می‌برد. از سوی دیگر، از آنچه به مال سلطانی منسوب بود به شدت پرهیز داشت و ندیدن سلطانیان را نیز سودی بزرگ می‌شمرد. از این‌ رو، مشرب خرقانی را به عرفان عملی نزدیک‌تر باید دانست تا تصوف اصطلاحی.

یکی از برجسته‌ترین ویژگیهای خرقانی در این‌گونه سخنان، لحن بی‌پروای اوست. عطار نیز وی را چنین وصف کرده است: «در حضرت، آشناییِ عظیم داشت و در گستاخی کرّ و فرّی داشت که صفت نتوان کرد». البته لغت «گستاخ» در متون قدیم به معنای «صمیمی و خودمانی» نیز آمده است و شاید شایسته‌تر باشد گستاخی های خرقانی را از روی صمیمیت بدانیم نه دلیری با حق.

این بی‌باکی به گونه‌های دیگری نیز در کلام وی نمود یافته است. گاه بی‌پروا می‌گوید خدا را در صحبتِ خری یافتم، یعنی در زمان خربندگی یا به سبب خربندگی خدا را شناختم؛ و گاه در نیایشی صمیمانه خدا را بوالحسنِ خود بلکه بوالحسن بوالحسن می‌خواند. از این فراتر، خدا را به فنا کردن دوزخ و بهشت و پرده برگرفتن از رحمت وی تهدید می‌کند. یک بار هم به کُشتی گرفتن خود با خدا اشاره دارد. نوع دیگر این گستاخی، ادعای گفتگوی صریح و بی‌واسطه با خداوند یا داشتن «وحی القلوب» است.

در این موارد شاید تنها این توجیه پذیرفتنی باشد که این‌گونه نقلها در اصل رؤیاهای خرقانی بوده که بعدها عبارتی مانند «در خواب دیدم» از آغاز آن‌ها افتاده است. زیرا در برخی موارد صراحتا گفتگو با خدا را در عالم رؤیا گزارش کرده است.

کلید شخصیت خرقانی در حوزه عمل را باید در انسان‌دوستی مطلق وی دانست. مشهورترین سخن او که گویند بر سردرِ خانقاهش نوشته بود، «هر که در این خانقاه آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید که آنکه بر درگاه حق به جانی ارزد البته در سرای بوالحسن به نانی ارزد»، هرچند در هیچ منبع معتبری از اقوال و مقامات وی نیامده، از روحیه‌ای انسان‌گرایانه خبر می‌دهد. این شیوه تاحدی افراطی، در بیانات دیگر وی آمده است تا جایی که رگه‌هایی از ملامتی‌گری در آن دیده می‌شود.

در نظر او نه فقط هر که را «قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلی است آن دل از آن من است»، بلکه آرزو دارد به‌جای مردمان مرگ را بچشد تا کسی نمیرد و به‌جای ایشان محاسبه گردد و به دوزخ رود تا خلق به سلامت مانند. وی به شیوه ملامتیه با خلق صلح کل کرده و با نفس خود در جنگ دائم بوده است.

به نظر می‌رسد سلوک خرقانی به جریان ملامتیه خراسان نیز شباهت داشته یا متمایل بوده است. همچنین با توجه به این اقوال که وی لقب صوفی را بر خود نمی‌پسندد، خود را صوفی نمی‌خواند، لقب «جوانمرد» را به جای «صوفی» درباره خود به‌کار می‌برد، صحبت جوانمردان و دوستی با آنان را صحبت و دوستی با حق می‌داند، جوانمردان را صاحبان علم باطن و طاعت را با انکار جوانمردان بی‌وزن می‌انگارد، می‌توان او را از سرچشمه‌های فتوت به‌شمار آورد.

در بیان و احوال او نیز توصیف جوانمردی و آداب آن را به روشنی می‌توان جست، از جمله بی‌نیازی از خلق و نیازمندی به حق، سخاوت و شفقت بر خلق، فعل خود را نادیدن و به نور معاینه حق را دیدن. وی رسول اکرم را نیز صاحب صفات جوانمردان می‌شناسد. خرقانی خود را تابع شریعت مصطفی می‌داند و در باب هدایتگری و پاکی آن حضرت با نهایت خضوع سخن می‌گوید.

خرقانی امّی بود، لذا هیچ نوشته و کتابی را نمی‌توان به او نسبت داد و کتاب نورالعلوم که از قدیم به وی منسوب بوده است، به نظر نمی‌رسد انشای خرقانی باشد. این اثر که صورت اصلی آن مفصّل‌تر بوده، احتمالا گردآورده یکی از مریدان یا نزدیکان خرقانی است و یکی از نسخه‌های آن، دست‌مایه نگارش مقامات خرقانی توسط دیگران از جمله عطار نیشابوری بوده است.

خرقانی می گوید: عالم هر بامداد برخیزد، طلب زیادتی علم کند و زاهد طلب زیادتی زهد کند و ابوالحسن در بند آن بود که سُروری به دل برادری رساند. یکبار خدای را در خواب دیدم که گفت: یا ابوالحسن! خواهی که تو را باشم؟ گفتم: نه. گفت: خواهی که مرا باشی؟ گفتم: نه. گفت: یا ابوالحسن! خلق اولین و آخرین در اشتیاق این بسوختند تا من کسی را باشم، تو مرا این چرا گفتی؟ گفتم: بار خدایا این اختیار که تو به من کردی از مکر تو ایمن کی توانم بود که تو به اختیار هیچ‌کس کار نکنی.

نقل است از شیخ ابوالحسن خرقانی شبی نماز همی کرد. آوازی شنید که هان! ابوالحسن خواهی تا آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند!؟ شیخ گفت: بار الها! خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو می‌دانم و می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ‌کس سجودت نکند؟ آواز آمد: نه از تو، نه از من.

ابیاتی از خرقانی:

آن دوست که دیدنش بیاراید چشم   بی دیدنش از گریه نیاساید چشم

مارا ز برای دیدنش باید چشم    گر دوست نبیند به چه کار آید چشم

 

از منظر فرهیختگان

  • ابوالقاسم قشیری: چون من به ولایت خرقان آمدم فصاحتم برسید و عبارتم نماند از حشمت آن پیر، تا پنداشتم که از ولایت خود معزول شدم.
  • ابوالعباس قصاب آملی: چون از دنیا بیرون می‌رفت، خادم را گفت: رو به خرقان شو، مردی است آنجا مخمول الذکر، مجهول العین، او را ابوالحسن خرقانی گویند. سلام ما به او برسان و به او بگو که این طبل و علم با اذن الله تعالی و فرمان او به حضرت تو فرستادم و اهل زمین را به تو سپردم و من رفتم.
  • خواجه عبدالله انصاری: من از خرقانی شنیدم که الحمد را الهمد می‌خواند که وی امّی بود، الحمد بنمی دانست گفت، و وی سیّد و غوث روزگار بود.
  • جواد نوربخش: شیخ ابوالحسن خرقانی از انگشت شمار پیرانی است که پیرو حکمت خسروانی و پاسدار فرهنگ ایران بود. او جز به حق به کسی و به چیزی توجه نداشت، جز خدا نمی‌خواست و جز او را نمی‌دید. می‌گفت: تا دست از دنیا بداشتم هرگز با سَرَش نشدم، و تا گفتم الله، به هیچ مخلوق بازنگردیدم. عشق به وجود مطلق و خدمت به خلق داشت، از همه بگسست و به حق پیوست.

 

عروج ملکوتی

وفات ایشان در روز شنبه دهم محرم (عاشورا) سال ۴۲۵ق و در سن ۷۳ سالگی در روستای خرقان بوده‌ است.