زندگینامه سید حسن مسقطی

 

به نام آفریننده عشق

 

سیدحسن مسقطی، یکی از علما و عرفای معاصر و شاگرد عارف مشهور سید علی‌ آقا قاضی طباطبایی بودند که برای امر تبلیغ به فرمان مرجعیت زمان، به هندوستان رفت.

 

ویژگی ها

سیدحسن مسقطی در سال ۱۲۹۷هـ. ق در کربلای معلی چشم به جهان گشود، پدرش سید اسدالله از اهل علم بود. شهرت اصلی وی اصفهانی است و خاندانش اهل اصفهان بودند اما به خاطر مسافرت به مسقط و سکونت در آنجا، به مسقطی مشهور گردید. نسب سید با بیست و شش واسطه به امام موسی بن جعفر (ع) می‌رسد.

اطلاعات ما در مورد حیات سیدحسن مسقطی بسیار‌ اندک است. تنها می‌دانیم که از محضر آیت‌ الله سیدعلی قاضی در عرفان عملی و نظری بهره برد و آن بزرگوار را استاد حقیقی خود می‌دانست. محبت عمیقش به استاد، دلیل روشن بر میزان استفاده‌اش از او بود. سید در تمام عمر، ارتباط خود را با استاد از طریق نگارش نامه و… حفظ کرد.

سیدحسن مسقطی به تدریس حکمت و عرفان در نجف مشغول بود و به خاطر بلاغت و فصاحت و معنویت باطنی شاگردان فراوانی در اطرافش جمع می‌شدند. سیدمهدی پسرخواهر مسقطی می‌گوید:

«هنگامی که دایی ما در نجف تدریس می‌کرد، من در شهر «خالص» عراق سکونت داشتم. دایی ما در نجف منزلت رفیعی داشت. او در تدریس و بیان دارای مهارت عجیب و در فصاحت و بلاغت بی‌نظیر بود. حرارت الهی بیان او، آهن را نرم و نفوس را خاضع می‌کرد. سخن او در جان شنونده نفوذ می‌نمود. در حدود پانصد نفر از اهل علم در مجلس درس او که صحن نجف اشرف بود، شرکت می‌کردند. او صاحب جلالت و هیبت بود و قدرت فراوانی در اقناع مستمع داشت. فضای درس او با فضای درس‌های نجف متفاوت بود.»

 

سیدحسن اصفهانی مسقطی از اعاظم تلامذه مرحوم قاضی بوده و با حضرت آقای حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه‌ای داشت. آقای حاج سیدهاشم حداد بسیار از آقای سیدحسن مسقطی یاد می‌نمودند و می‌فرمودند: آتش قویی داشت. توحیدش عالی بود. در بحث و تدریس حکمت استاد و در مجادله چیره‌دست و تردست بود. کسی با او جرات منازعه و بحث را نداشت.

وی در صحن مطهر امیرالمؤمنین (ع) در نجف می‌نشست و به طلاب درس حکمت و عرفان می‌داد. چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب می‌دمید و آنان را از دنیا اعراض می‌داد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق می‌داد.

مسقطی میلی به ترک نجف نداشت و جدایی از قاضی برایش بسیار سخت بود. به همین جهت نزد استاد آمد و عرضه داشت: شما اجازه دهید من به رغم امر مرجع وقت در نجف بمانم و به تدریس و ترویج معارف الهی ادامه دهم؟ مرحوم قاضی فرمود: طبق فرمان مرجع وقت به مسقط رهسپار شو. خداوند با تو است و تو را در هرجا که باشی، به مطلوب غایی و نهایت راه سلوک و قله توحید و معرفت هدایت می‌کند.

سیدحسن در مسقط با افرادی روبه‌رو شد که اقبالی به مسائل عرفانی نداشتند. او با صبر و رنج فراوان، افراد کمی را اطراف خویش جمع کرد و به تربیت آنان مشغول شد. بهره‌مندی مردم مسقط از معنویت و دین حاصل زحمات سیدحسن و برادرش سیدحسین مسقطی است.
آقا بزرگ تهرانی می‌نویسد:

«چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغ نمود که عده‌ای از اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و به راستی و صداقت و بی‌اعتنایی به زخارف مادی و تعینات صوری و اعتباری دعوت کرد و همه وی را به مرشد کل و‌ هادی سبل شناختند و در برابر عظمت او عالم و جاهل و مردمی عامی و خواص سر تسلیم فرود آوردند.»

سیدمحمدحسن قاضی هم می‌نویسد:

«به هرحال سید با همه مکانت علمی و جلالت قدرش به مسقط مسافرت کرد. در آن‌جا هم به اعمال و وظایف دینی و ارشادی خود به احسن وجه عمل کرد. شیعیان اهل مسقط از او بزرگواری‌ها و کرامت‌ هایی را نقل می‌کنند. به برکت تلاش‌های وی جمعی از جوانان به مطالعه معارف اسلامی، عرفان و فلسفه علاقه‌مند شدند. این علاقه همواره موجود است. اسم سیدحسن در مسقط پیچید و تا هند رسید. بنابر آنچه نقل شده سفرهایی به هند کرد و در اجتماع طلبه‌هایی که در آنجا بودند حاضر شد. مدرسه‌ای که در آن هنگام آن را مدرسه واعظین می‌نامیدند طلاب و وعاظ و سخنرانان بسیاری پرورش داد.»

 

یک‌ بار سید حسن مسقطی در برابر گروهی که در مراسم عروسی مشغول به شادی حرام بودند، ایستاده بود و اشک از چشمانش جاری بود. عده‌ای که از کنارش عبور می‌کردند، گفتند: در شان تو نیست که اینجا بایستی و نگاه کنی! حالا چرا گریه می‌کنی؟ سید گفت: شما آنچه من می‌بینم، نمی‌بینید.

سید در ایام عاشورا به کربلا می‌آمد و تمام وقایع گذشته کربلا را با چشم برزخی و مثالی مشاهده می‌کرد و به اسرار آن آگاه می‌شد. در یکی از سال‌ها که عاشورا وسط تابستان قرار گرفته و هوای عراق بسیار گرم بود، ایشان برای زیارت به کربلا آمده بود. او در شب عاشورا مقداری یخ تهیه کرد تا به منزل ببرد. در راه حضرت ابوالفضل (ع) را دید که به او نهیب می‌زند: صدای العطش اولاد سیدالشهداء را می‌شنوی و یخ تهیه می‌کنی که به منزل ببری؟ ایشان فورا یخ‌ها را بر زمین ریخت و با دست خالی به منزل رفت.

حاج حسن ابن حاج عبداللطیف نقل می‌کند: پدرم که از تجار معروف بود، کالایی را از بمبئی به کراچی فرستاده بود. او می‌خواست به کراچی برود تا از نزدیک به کالای خود اشراف داشته باشد اما مردد بود که با قطار برود یا با ماشین‌های عادی به باخره و از آنجا به کراچی برود.

نزد سیدحسن که در مسجد مغول ساکن بود آمد تا استخاره کند. سیدحسن نگاهی به او کرد و گفت: من از انگیزه تو کاملا آگاهم و نصیحت می‌کنم به باخره بروی و از آنجا به کراچی سفر کنی و از قطار استفاده نکنی! پدرم به توصیه سید عمل کرد و روز بعد خبر واژگونی قطار بمبئی، کراچی در روزنامه‌ها درج گردید.

سیدمصطفی فرزند مرحوم مسقطی می‌گوید: در سیزده سالگی همراه پدرم و شیخ رشید ترابی و سیدصادق به حیدر آباد رفتیم. این آخرین سفر پدرم به حیدر آباد بود. حال پدرم خوب بود. شب جمعه به زیارت مقبرة المؤمنین رفتیم. پدرم به اطرافیان خود گفت: بالا بیایید و جایگاه شب جمعه بعد مرا ببینید. پدرم بعد از یک هفته وفات کرد و در همان مکان دفن شد.

حاج موسی شعبان می‌گوید: یکی از شاگردان سیدحسن وارد مجلس ایشان شد. سید که مشغول وعظ بود، موضوع نصیحت را تغییر داد به‌طوری که دیگران متوجه نشوند، در باب جنابت سخن گفت و فرمود اگر داخل در مجلس علما می‌شوید، سعی کنید طاهر از جنابت باشید! آن شاگرد فهمید که مقصود از این سخنان اوست و سید واقف بر حالات اوست.

حاج موسی شعبان می‌گوید: کسی از منطقه جیرو آمده بود. او در یکی از جشن‌هایی که در آن طبل و غنا بود، حاضر شده بود. وقتی به مجلس سیدحسن وارد شد، سید موضوع سخن را عوض کرد و گفت خداوند از طبل و غنا نهی کرده است. مرد که فهمید مقصود اوست، از کار خود توبه کرد.

سیدمحمدحسن قاضی شوق سیدحسن به دیدار امام زمان (عج) را چنین نقل می‌کند: «سیدعلی قاضی او را به دیدار امام زمان (عج)، بشارت داده است. مرحوم قاضی این بشارت را در ضمن اشعار زیبایی برای او، در جواب نامه نگاشته است.» سیدحسین مسقطی برادر مرحوم مسقطی هم می‌گوید: سیدحسن امام خود را زیارت می‌کرد. او نه تنها خود به این دیدار نایل آمد بلکه شاگردان خود را به آن محبوب واصل می‌نمود.

در اینجا یکی از آن موارد را بیان می‌کنیم: یک بار که رشید ترابی در شهر بمبئی بالای منبر برای مردم سخن می‌گفت، هنگام فرود، سیدی صاحب هیبت و وقار را مشاهده می‌کند. (در آن زمان سیدحسن در بمبئی ساکن بود.) سید در حالی که لبخند بر لب داشت، او را فراخواند. رشید ترابی می‌گوید: من نزد او رفتم.

سید فرمود آیه‌ای را که چنان تفسیر کردی، باید چنین تفسیر کنی! اشکال خود را در سخنان وی یافتم و پس از آن او را رها نکردم. سید مراد من شد و من شاگرد وی و از دریای علم و حکمت وی بهره‌مند گردیدم. بعد از مدت طولانی شاگردی سید، یک شب، (دو ساعت از شب گذشته)، صدای کوبیدن در خانه را شنیدم. وقتی در را باز کردم، دیدم استادم پشت در است.

شگفت‌زده علت را سؤال کردم، فرمود: لباست را بپوش و با من بیا. وقتی حاضر شدم، دست مرا گرفت و از خیابان‌های شهر گذراند و به بیشه‌هایی برد که آن‌ها را تا آن وقت ندیده بودم. مسیر طولانی را پیاده رفتیم. نزدیک صبح به ساختمانی شبیه مسجد رسیدیم. آن جا نشستیم و به اذان گوش دادیم. غیر از ما شخص دیگری هم آنجا بود. از سیدحسن پرسیدم چگونه وضو بگیریم؟ در این وقت شخصی غیر از ما وارد شد و از ابریق آب بر دستان من ریخت.

دیدم آب خنک و گوارایی است، آن را نوشیدم ابریق را گرفتم و وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد از نماز آن شخص را ندیدم ما به سوی منزل برگشتیم. سید در راه از من پرسید: آیا آن شخص را شناختی؟ گفتم: خیر. گفت: او امام زمان (عج) بود! سرگشته شدم و از آن روز زبانم به حمد و ذکر خدا گشوده است و دیگر از ذکر الهی و حکمت بسته نگردیده است.

عروج ملکوتی

امیر نظام آباد، حاکم حیدر آباد دکن و رئیس کتابخانه آن شهر سیدحسن را به حیدرآباد دعوت کرد. سید بعد از اصرار فراوان، قبول و به بمبئی مسافرت کرد. زمانی که در بمبئی بود در یکی از مساجد حیدرآباد سکونت داشت. یک روز صبح او را دیدند در حال سجده است و سر از سجده بر نمی‌دارد. سرانجام متوجه شدند در حالت سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده است. سید محمدحسن قاضی در کتاب خود می‌نویسد: مرحوم سید علی قاضی بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطی بسیار متاثر گردید، تا مدتی سخن نمی‌گفت و غرق در تفکر و تامل بود.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *