زندگینامه سید حسین یعقوبی
به نام آفریننده عشق
سید حسین یعقوبی قائنی (زادهٔ ۱۳۰۳ شمسی قائن ، درگذشت ۲۰ بهمن ۱۳۹۶ شمسی) مجتهد و عارف معاصر ایران است.
اساتید
- سید علی قاضی
- محمدجواد انصاری
- سید جمالالدین گلپایگانی
- سید رضا بهاءالدینی
- محمدهادی میلانی
ویژگی ها
سید حسین یعقوبی در اوایل جوانی با عارف سید علی قاضی دیدار داشته و شاگرد دو عارف یعنی محمدجواد انصاری همدانی و سید جمالالدین گلپایگانی نیز بوده است. از وی به عنوان آخرین شاگرد بازمانده از سید علی قاضی یاد میشود. وی در مشهد زندگی میکرد.
وی درباره خود میگويد: یک روز با خود فکر میکردم که اگر من به وضع عادی بخواهم ترقی کنم و با سعی خود پیشرفت نمایم، عمری طویل لازم دارد و چون فطرتا عقیده خوب و محکمی به ائمه اطهار (ع) داشتم، با خود گفتم: عریضهای بنویسم و از آنها کمک بخواهم تا راه برایم روشن شود. لذا با زعفران عریضهای نوشته و به مشهد فرستادم تا آن را در مرقد مطهر امام رضا (ع) بیندازند. مضمون آن عریضه تا آنجا که در خاطرم هست چنین بود: یا علی بن موسی (ع)، به هر کجا و هر شغلی که دوست دارید فقیر را موفق فرمایید.
سر انجام تصمیم گرفتم خود را به کنار قبر امام حسین (ع) برسانم و آن بزرگوار را نزد خدای خود شفیع قرار دهم تا خدا، بنده را بیامرزد و پس از آن از این عالم ببرد! دیگر هیچ آرزوی دنیوی در نظر نداشتم. حتی مسئله طلبه شدن هم در فکرم نبود. فقط میگفتم: اگر قرار است زنده باشم هر شغل و هر محلی که خدا و رسولش دوست دارند، از لطف و مرحمت، بنده را رهنمون شده و برایم مقدور فرمایند. با قلبی صاف و دلی امیدوار به درگاه بینیاز دست بلند نموده و عرض کردم: خدایا تکلیفم چیست و چه باید کرد؟ بلا فاصله در دلم جواب آمد: از راه اهواز به سمت کربلا برو. این جواب که خالی از صوت بود چنان در دلم جای گرفت که تصمیم صد در صد بر امتثالش گرفته و از جا حرکت کردم.
در سامرا وارد مدرسه میرزای بزرگ شده و مشغول تحصیل گشتم. در خلال درس خواندن توجهم به اصلاح امر آخرت بود و چنان یاد مرگ در وجودم قوی شده بود که هر آنی از آنات عمر را غنیمت دانسته و در راهی که برای آخرت نافع باشد صرف میکردم و همواره مترصد آمدن ملکالموت بودم و میگفتم: تا نیامده برخیزم کاری انجام دهم! سرانجام در دهه عرفه که بهترین ایام زیارت امام حسین (ع) است بعد از آن همه اشتیاق و انتظار، توفیق زیارت کربلا شامل حال این بیبضاعت گردید.
پس از چندی، ملاقاتی با آقای نجابت داشتم. در یکی از شبها، به امام زمان (عج) متوسل شدم و به ایشان گفتم: آقا! من میدانم که شما زندهاید، صدایم را میشنوید و میتوانید جواب بدهید. به من بفهمانید که آیا باید مانند سایر طلاب فقط درس بخوانم یا هدف و راه دیگری نیز هست و چنانچه راهی دیگر هست، بنده را هدایت فرمایید. همان شب در عالم رویا دیدم که در مهمانخانه بزرگی ایستاده و آقای نجابت هم سمت راست حقیر میباشد و سیدی به طرف ما آمده و خطاب به آقای نجابت کرده و فرمود: آشیخ، چطوری؟ ایشان گفت: الحمدالله بد نیستم. آن سید فرمود: ما که بیست و چهار ساعت با مولا خوشیم! بعد نگاهی به حقیر افکنده و به وی فرمودند: ایشان را مواظب باش.
پس از ملاقات با آقای نجابت، خواب خود را نقل کرد و نشانههایی را که از آن سید در نظر داشتم بیان نمودم. با اینکه قبلا او را ندیده و اسمی از ایشان نشنیده بودم، فرمود: کسی که شما او را در خواب دیدهاید عارف بزرگوار جناب آیت الله سید علی قاضی هستند. پس از چندی به نجف اشرف مشرف شده و زیارت آن مرد بزرگ همان روز نصیب گردید. در وقت ملاقات نسبت به آن عالم ربانی، حالاتی به من دست داد و متوجه شدم مانند چنین سیدی تا کنون ندیدهام.
آن طور که در نظرم مانده، چند ماهی در دوری از استاد محبوب به سر بردم و در این ایام با رفیق شفیق، جناب آقای نجابت، برادری و انس برقرار بود. هر روزی که می گذشت اشتیاق به ملاقات استاد بیشتر میشد، تا اینکه کم کم سوزش دوری به جان رسیده و حقیر و آقای نجابت را تقریبا بیطاقت کرد. لوازم زندگی را فروخته و با خانواده به سمت ایران حرکت کردیم و خوشبختانه خدای متعال همراهان خوبی همچون آقای نجابت و آقای میرزا حسن شیرازی نصیب فرموده بود.
در کربلا هر روز به حرم میرفتم و آنجا بسیار مأنوس میشدم و به خصوص، وقتی گریه میکردم بسیار لذت میبردم. در ضمن، آن قدر عنایات و الطاف زیاد بود که هر چه درخواست میکردم، بیجواب نمیماند. در کنار اشتغال به عبادات و توسلات و کوشش برای امر آخرت، با جدیت تمام به درس و مباحثه مشغول بودم. همچنین خدای متعال، نوری مرحمت کرده بود که بدون دقت در سند روایات و بدون مراجعه به کتب رجال، به محض اینکه روایتی را میدیدم، متوجه میشدم که آیا از ائمه صادر شده یا نه. برای امر معاش نیز روزانه دوازده شبانه روز نماز استیجاری میخواندم.
در نجف اشرف، با عنایت حضرت خضر (ع)، توحید افعالی به این بیبضاعت افاضه گردید. پس از مدتی عازم سامرا شدم. در سامرا بسیار غریب بودم و با هیچ کس نمیتوانستم انس بگیرم و از این جهت خیلی ناراحت بودم، تا اینکه یک روز در حرم عسکریین (ع) از خدای متعال درخواست کردم که یک کمک روحی و یا یک رفیق و برادر روحانی نصیبم گرداند. همان روز توفیق ملاقات با پیر مردی منور و با وقار یعنی آیت الله میرزا علی آقا شیرازی به برکت مرقد شریف عسکریین (ع) نصیبم شد.
یکی از فیوضات بسیار عظیمی که به برکت آن ملجأ اولیا به این بنده بیبضاعت شد، از این قرار بود: شب در رکعت وتر بودم که دیدم اطرافم دارد روشن میشود و گویا میخواهم بمیرم! مرتب اطرافم روشنتر میشد. ترس عجیبی مرا فرا گرفته بود. ناگهان متوجه شدم که دارم از بدنم بیرون میروم. اما این بار با دفعه قبل که در کربلا پیش آمده بود بسیار متفاوت بود. زیرا این بار، صورتی در کار نبود. خود را بدون صورت و ماده مییافتم.
سید حسین یعقوبی میگوید: یک روز در حرم عسکریین (ع) نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم. حرم بسیار خلوت بود. هنگام قرائت قرآن به آیه «ام لم یعرفوا رسولهم فهم له منکرون» رسیدم. ناگهان کسی از درون به من گفت: نگاه کن! آیا رسولت را نمیشناسی؟ همین که سرم را بلند کردم حالتی به من دست داد که تمام آن چند نفری را که در حرم بودند به صورت امام زمان (عج) میدیدم. یعنی هر یک از آنها به منزله آیینهای شده بود که در آن، یک حقيقت (حقیقت امام عصر (عج)) ظاهر بود. عجیب این است که در عين حالی که «شخص» هر کدام را میدیدم، آن حقیقت واحد را نیز در آنها مشاهده میکردم. گویی هم آینه را میدیدم و هم حقیقتی را که در آينه ظاهر شده بود!
آیت الله یعقوبی میگفت: در ایامی که با یکی از رفقا رفت و آمد داشتیم، روزی صحبت از علم ضمیر به میان آمد. وی پرسید: اگر من شخصی را در نظر بیاورم شما میتوانید بگویید چه کسی است؟ گفتم: بله. او شخصی را در نظر خود آورد. حقیر دیدم کسی که او در نظر آورده است امام زمان (عج) میباشند. لکن چون دأبم بر احتیاط بود و باید مصلحت او را هم در نظر میگرفتم، به نحو تردید گفتم: این شخص یا امام زمان (عج) است و یا کسی است که بین او و امام فاصلهای نمیباشد.
سید حسین یعقوبی میگوید: یک روز برای زیارت به قبرستان بقیع مشرف شدم و در مقابل قبور ائمه اطهار (ع) نشسته و مشغول زیارت شدم. آن روز حال بسیار خوبی پیدا کرده و میدیدم که گویا از قبور مطهر آن چهار امام معصوم و مظلوم، نوری می درخشد و به آسمان متصاعد است. من محو آن نور شده و با آنان مأنوس شده بودم. در اين هنگام، عربی که نعلین خود را زیر بغل گذاشته و پیراهن عربی به تن و چفیه و عقال بر سر داشت از دور توجه مرا به خود جلب کرد. نگرانی و اضطراب از سیمایش آشکار بود و وصف «المرتقب الخائف» را در ذهن تداعی مینمود. رنگ چهرهاش گندمگون و مانند کسانی بود که در بیابانها گشته باشند. چشمهای عجیبی داشت و همین طور که در حدقه میگردید گویا عالمی در آن میچرخید. گاهی به آسمان و گاهی به زمین نگاه میکرد. قامتش معتدل و از افراد معمولی کمی بلندتر بود. قیافه بسیار فوقالعادهای داشت. (این شخص به احتمال بسیار حضرت مهدی (عج) بوده است).
آیت الله یعقوبی میگوید: وقتی قضیهای را که در حرم عسکریین (ع) به این حقیر عنایت شد برای آیت الله میلانی نقل کردم، ایشان فرمود: «من تا کنون تجرد از صورت را برای بشر غیر ممکن میدانستم، اما چون شما را صادق میدانم، قبول میکنم که تجرد از صورت هم ممکن است.» آیت الله یعقوبی میگوید: یکبار در بیابان میخواستم نماز مغرب بخوانم که ناگهان حالت جذبهای مرا گرفت، به طوری که نمیتوانستم تکبیر بگویم. گاهی بیاختیار میخندیدم و گاهی گریه میکردم. گاهی سرور، بهجت و حالت سکر پیدا میکردم و خلاصه وضع عجیبی بود که به مراتب برتر و بالاتر از تمام گنجهای دنیاست و اگر اربعین ها زحمت کشیده شود، معلوم نیست چنین حالی نصیب انسان گردد.
شبی قبل از خواب چند مرتبه ذکری را میگفتم. در عالم رویا تمام عوالم سیر و سلوک از جمله کیفیت سیر به سوی حقیقت را به من نشان دادند. برخلاف آنچه تصور میشود که سیر انسان به طرف بالاست، جهت این حرکت را از بیرون به درون و از ظاهر به باطن میدیدم و هر چه به مقصد نزدیک تر میشدم با عالم وسیع تری مواجه میگشتم. برای ترقی از عالمی به عالم دیگر باید ذکر خاصی را گفته و امتحانی میدادیم و مادامی که ذکر مخصوص آن عالم را نگفته و امتحان آن را پشت سر نمیگذاشتيم، به عالم بعدی راه پیدا نمیکردیم.
بنده ذکر هر عالمی را گفته و امتحانش را دادم و با گفتن ذکر آخرین منزل که صلوات بود و پشت سر گذاشتن امتحان آن عوالم، سیر به پایان رسید. آنگاه وارد عالمی شدم که از مکان خالی بود و جز بهجت، صفا و نور محض چیزی یافت نمیشد. فهمیدم که منزل آقای انصاری نیز در همان عالم است. با خود گفتم: بروم از ایشان احوالی بپرسم. در آن هنگام دو نفر روحانی را دیدم که با اشاره به من، یکی به دیگری می گفت: کار ایشان یک گیر دیگری نیز دارد که به حضرت اباعبدالله (ع) ارجاع میشود. وقتی اين را شنیدم با توجه به الطاف و عنایاتی که از آن حضرت دیده بودم، با خود گفتم: پس من باکی ندارم، کار من تمام است! سپس با خوشحالی خدمت آقای انصاری رفتم و از خواب بیدار شدم.
آیت الله یعقوبی میگوید: مدتی پسرم مریض شد و مرتب بیماری او شدت میگرفت. پولی هم نداشتم که او را معالجه کنم. عصر یک روز جمعه، مادرش از خانه بیرون رفته بود که ناگهان پسرم حالش دگرگون شد و گویا از دنیا رفت! مضطرب شدم و عجیب دلم شکست. گفتم: خدایا! حالا جواب مادرش را چه بگویم؟ در آن وقت ربطم بسیار قوی بود و حال خوبی داشتم. عرض کردم: خدایا! حالا روحش را باز گردان تا مادرش او را زنده ببیند، بعد از آن خودت میدانی. همین که مادرش آمد چشم هایش را باز کرد اما گویا روح او با نخی به روح من وصل شده و بین زمین و آسمان معلق بود.
حدیث کساء میخواندم و اشک میريختم. رحمت عجیبی مرا احاطه کرده بود و از طرف مرقد مطهر امیرالمومنین (ع) اشاره میشد که راضی شوم بمیرد، لکن نمیتوانستم راضی شوم. در اين هنگام، آقای سید عبدالله فاطمی که گویا در کشف چیزی دیده بود، به منزل ما آمد و گفت: فرزندت را این قدر اذیت نکن! چرا نمیگذاری او را ببرند؟ اين را گفت و رفت. من هم گفتم: خدایا! راضی شدم. بلافاصله گویا کسی آن نخ را قیچی کرد و محمد از دنیا رفت.
سید حسین یعقوبی هنگام مباحثه یا آیت الله میلانی میگفت: بنده این توانایی را به دست آوردهام که اگر کلمات علما و ادله احکام در اختیار من گذاشته شود، تکلیف خود را از آنها میفهمم. ایشان فرمود: امتحان میکنيم. سپس یک فرع از فروغ حج را مطرح کرده و روایاتش را خواند و فرمود: شما از اینها چه میفهمید؟ همان طور که قبلا هم اشاره کردم بنده حالی داشتم که وقتی روایتی را میخواندم آن صاحب حدیث را با آن میدیدم و گویا نوری در قلبم روشن میشد و معنای واقعی روایت و مقصود امام را می فهمیدم.
به محض اینکه روایات را قرائت نمود، حکمی را که از آنها فهمیده میشد خدمت ایشان عرضه داشتم. فرمود: این حکم بر خلاف قول مشهور است. گفتم: آیا شما احتمال میدهید که دلیل قول مشهور روایت دیگری باشد؟ پاسخ داد: خیر. من تحقیق کردهام و میدانم که دلیل مشهور نیز همین روایات است. عرض کردم: در این صورت قول مشهور برای خودشان حجت است. ایشان فرمود: مخفی نباشد که من هم سی سال است آن چیزی را که شما از این روایات میفهمید استنباط کردهام، لکن چون بر خلاف مشهور است، جرأت نکردهام به آن فتوا دهم.
آقای موسوی مطلق میگوید: روزی با دو تا از رفقا به محضر آیت الله یعقوبی مشرف شدیم و آن دو رفیق، درخواست تقویت حافظه و دفع دشمن از آقای یعقوبی داشتند. هنگام ملاقات، بدون اینکه درخواست خود را از آقای یعقوبی بخواهند، ایشان دو دستور به آنان میدهد که یکی از آنها برای تقویت حافظه و دیگری برای دفع دشمن بود.
از منظر فرهیختگان
عبدالقائم شوشتری از عرفای معاصر، وی را به عنوان «یکی از بزرگمردان دفاع از شعائر ایمان و عارف بزرگوار» میشناسد.
سید ابوالحسن مهدوی، وی را با عنوان «عالم ربانی و فقیه وارسته» میشناسد.
شاگردان
- محیالدین حائری شیرازی
- علی صیاد شیرازی
- عبدالقائم شوشتری
- سید عباس موسوی مطلق
- صادق آهنگران
عروج ملکوتی
وی در ۲۰ بهمن سال ۱۳۹۶ شمسی در سن ۹۳ سالگی درگذشت. یک روز بعد، پیکر وی در قم تا حرم فاطمه معصومه (س) تشییع گردید و پس از اقامه نماز میت در صحن امام رضا (ع)، در حرم فاطمه معصومه (س) در حجره «شهید مفتح» دفن گردید.




دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.