زندگینامه مشتاق علیشاه

به نام آفریننده عشق

 

مشتاق علیشاه (درگذشت ۱۲۰۶ قمری) با نام اصلی میرزا محمد تربتی، از چهره‌های سرشناس عرفان، تصوف، شعر و هنر ایران به‌ شمار می‌رود.

 

ویژگی ها 

میرزا محمدخان تربیتی که به مشتاق علیشاه معروف شد، یکی از چهره‌های مهم ادبیات، هنر و عرفان در اواخر دوران زندیه و اوایل قاجاریه است. بنا به روایت مشهور، مشتاق، در تربیت حیدریه چشم به جهان گشاده و دوران خردسالی تا نوجوانی را در اصفهان می‌گذراند. در جوانی به کرمان آمده و مدتی را در مقبره و بارگاه شاه نعمت‌الله ولی در ماهان کرمان به سر می‌کند و بعد به شهر کرمان وارد می‌شود. مشتاق شیرخوار بود که پدرش رحلت نمود. با وجودی که پدرش سفارش کرده بود که برادرانش با محبت با وی رفتار کنند، اما اخوانش چون برادران یوسف (ع) به آزارش پرداختند.

مشتاق به جز شهرت در عرفان و ادبیات، در موسیقی نیز چهره ماندگاری از خود به جای گذاشت. از چیره‌دستی او در نوازندگی هنوز هم داستان‌ها و روایت‌های بسیاری بر سر زبان‌هاست. همچنین او کسی است که سیم چهارم را به ساز سه‌تار اضافه کرد و اکنون این ساز برخلاف اسمش، چهار تار دارد. سیم چهارم هم به نام مبدع خود نام‌گذاری شد: «سیم مشتاق.» مشتاق این سیم را بین سیم دوم و سوم اضافه کرد و بر مبنای آن ساختار ساز به این‌گونه تغییر پیدا کرد که دو سیم اول، سیم‌های تک هستند و دو سیم دوم زوج. اضافه کردن این سیم باعث شد تا صدای سه‌تار شفاف‌تر شود. بعد از مدتی مریدان زیادی جذب مشتاق علیشاه شدند که پرآوازه‌ترین آن‌ها، محمدتقی کرمانی، معروف به مظفر علیشاه بود.

روزی یکی از بازاریان مجلس، روضه‌خوانی سالانه داشت و علمای شهر به مجلس وی دعوت شدند.  در این هنگام، مشتاق علیشاه بی‌خبر وارد مجلس شد و در زاویه‌ای مقابل ملا محمدتقی نشست. هنگامی که سفره انداختند، ملا محمدتقی و طرفداران وی به پیروی از او دست به سفره دراز نکردند. صاحب مجلس که مردی متدین بود، ناراحت شد و علت را پرسید و در ضمن اشاره نمود تمام مخارج سفر از کسب حلال است و ذره‌ای ناحق نیست. ملا محمدتقی ضمن تأیید گفته میزبان به مشتاق علیشاه اشاره کرد و گفت که قرار نبود دراویش بر سر این سفره باشد. مشتاق علیشاه با نگاه نافذ و معنی‌دار خود، تاثیر شگرفی بر محمدتقی گذاشت و گفت: «سفره مولاست، درویش و غیر درویش ندارد.» سپس از مجلس بیرون رفت و ملا محمدتقی به دنبال نگاه نافذ او روانه شد. از آن روز، ملا محمدتقی، دگرگون شده و یکی از مریدان خاص مشتاق علیشاه شد.

مشتاق علیشاه فرموده بود که قتل ما در شهر کرمان واقع خواهد شد. یا اینکه گفته بود که ما به دست فلان شخص هلاک خواهیم گشت. آخر الامر، همان شخص هم باعث شهادت آن جناب شد. نقل است که هرگاه ایشان با عالمی مباحثه می‌کرد، با آنکه امّی و درس نخوانده بود، اما بر آن عالم پیروز می‌گشت. نقل است: در مجلسی از ایشان سوال شده بود و ایشان پاسخ را به خادمی موکول‌ کردند. آن خادم در حضور جمع ایستاد و به نحو احسن پاسخ را داد و باعث تعجب همگان گردید. مشتاق علیشاه فرمود: چه عجب دارید و چرا متحیر شدید؟ باده‌ای که من به آن خادم چشانیده‌ام، اگر قطره‌ای از آن را به این گربه بچشانم  هر آینه به وجد و سماع درآید. اتفاقا در آن مجلس گربه‌ای بود و به محض تکلم مشتاق به آن کلام، گربه به وجد و سماع آمد و بعضی از حضار مجلس از مشاهده آن امر مدهوش شدند و جمعی “هذا سحر مبین” گفتند و از آن مجلس بیرون رفتند و برخی به حلقه ارادت درآمدند.

نقل است: شخصی به بیماری تب مبتلا بود. یکی از بستگان این بیمار نزد مشتاق علیشاه آمد و از ایشان برای بیمار طلب شفا کرد. ایشان نیز مقداری ماش که خودش از آن تناول کرده بود را به بیمار داد و بیمار نیز به محض استفاده از غذا، شفا یافت. نقل است: در همان محل که اکنون مشتاق مدفون شده، مکررا خودش در همان‌جا خوابیده بود و به اشخاص حاضر فرمود که عن قریب در این مقام، خالی از زحمت خاص و عام، خوابی راحت خواهم کرد. نقل است: مشتاق علیشاه به کرّات از کشته شدن خود خبر داد و خرابی کرمان و قتل و غارت آنجا و اسیر شدن مردمش را اعلام نمود. همچنین مکرر خبر داد که درویش جعفر علی با من کشته خواهد شد و کس دیگری به قتل نخواهد رسید. نقل است: شخصی بعد از شهادت آن جناب در موسم خزان، در باغ خود رفته و تمنای انگور نمود. هر چند تفحص و سعی کرد چیزی به دست نیامد. در حین گردش باغ، آن جناب را دید که خوشه انگوری به وی لطف نمود و صحبت بسیار نمود و آن شخص، غافل از آن بود که آن جناب شهادت يافته است. بعد از مدتی، مشتاق از نظر آن کس غایب گشت و او هرچه جستجو کرد، ایشان را نیافت.

 

عروج ملکوتی

در روز ۲۷ رمضان ۱۲۰۶ قمری، هنگامی که ملا عبدالله بر منبر بود، مشتاق علیشاه وارد مجلس شد و در گوشه‌ای به عبادت مشغول گردید. در همین حال، از بالای منبر، حکم سنگسار کردن و قتل مشتاق را داد و اولین قدم را خودش برداشت. سپس دز یکی از شبستان‌های مسجد جامع که در آن زمان تل خرفروشان نام داشت، درویش را در گودال انداختند و او را سنگسار کردند. یکی دیگر از مریدان مشتاق، به نام جعفر، خود را به روی مشتاق انداخت تا از پرتاب سنگ در امان بدارد. اما به جعفر هم رحم نکردند و او را هم کشتند. ملا محمدتقی (مظفر علیشاه) زمانی رسید که کار تمام شده بود و زمانی که آن صحنه را دید گفت: «شهری خون بهای مشتاق است.» اینک مدفن وی در میدان مشتاقیه کرمان، معروف به گنبد مشتاقیه یا سه گنبدان است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *