زندگینامه نجم الدین کبری

به نام آفریننده عشق

 

ابو عبدالله احمد بن عمر بن محمد بن عبدالله خیوقی خوارزمی،  با کنیه ابوالجناب و ملقب به نجم‌الدین و طامةالکبری و مشهور به شیخ ولی‌تراش، از صوفیان ایرانی و از درخشان‌ ترین چهره‌های عرفان اسلامی شیعی در سده‌های ششم و هفتم هجری قمری است.

 

ویژگی ها

خوارزمی در سال ۵۴۰ قمری در یکی از اصیل‌ترین طوایف خیوه که دارای عنوان علمی و اجتماعی بودند دیده به دنیا گشود. ایام طفولیت را در دامن مادری عارفه گذرانید و پس از دوران کودکی، علم‌آموزی را از حوزه علمی زادگاهش آغاز نمود. در همان ایام، درد طلب دامن‌گیرش شد و به تهذیب و تزکیه نفس به شیوه عارفان نزد پدر بزرگوارش که از اجله مشایخ عارف نامی شیخ ابویعقوب یوسف همدانی بود پرداخت.

با گذشت زمانی کوتاه، شخصیت علمی او در همان ایام جوانی، مورد توجه خاص اساتید حوزه علمی خوارزم قرار گرفت و به صلاحدید پدر و استادان خویش به سیر و سیاحت پرداخت. اتفاقا به مصر رسید. پس از مدتی اقامت و تدریس، سعادت رفیقِ شفیق او گشت به‌ صحبت شیخ‌الشیوخ روزبهان وزان مصری (ایشان با روزبهان بقلی شیرازی فرق دارند) که از اجله خلفای عارف نامی شیخ ابونجیب عبدالقاهر سهروردی بود رسید که درباره آن بزرگوار می‌فرماید: اکثر اوقات مستغرق تجلی حق و حیران مشاهده جمال مطلق بود.

چون به صحبت او رسیدم، به ریاضت اشتغال نمودم و مدتی در خلوت بودم تا ابواب فتوحات غیبی بر من گشادن گرفت و سعادت انس با عالم قدس دست داد و خلوات متعاقب به سر بردم تا آتش قدس مستور که‌ “من عرف الله کل لسانه” عبارت از آن است و کشف مشهور که “من عرف الله طال لسانه” اشارت به آن است، حاصل شد. حالات من در نظر شیخ پسندیده آمد و مرا به فرزندی قبول کرد و سرپوشیده خویش به من داد و مرا از آن دختر، دو پسر حاصل شد.

شیخ در حوزه علمیه ابومنصور تلمذ نمود. روزی در حوزه ابومنصور در حالیکه با جمعی از ائمه و مشایخ تبریز به بحث سرگرم بودند، ناگاه شیخ واصل، بابافرج تبریزی که از اکابر مشایخ طریقت و اولیای اخفیا بود وارد مجلس درس شد. با ورود آن بزرگوار به حوزه درس و بحث ابومنصور، نجم‌الدین مجذوب او می‌شود، به حدی که ادامه مباحثه برایش غیرممکن می‌گردد. بابافرج نیز نظری به او افکنده و در حالیکه تبسمی به لب داشت مجلس را ترک می‌کند. نجم‌الدین می‌فرماید: به کلی از دست رفتم و از استاد خود امام پرسیدم که این درویش چه کسی است؟ امام گفت: او از مجذوبان است و بابافرج نام دارد.

نجم‌الدین آن شب را با یاد و خیال بابا فرج به سر می‌برد که چگونه بابا فرج با یک نگاه، آتش به جانش افکنده است، صبح چون روزهای گذشته به نزد استاد می‌رود، این‌ بار نه برای تلمذ و فراگیری بلکه از صیادی که او را صید نموده سخن به دل دارد.
از او که با نگاه و تبسمی دلش را ربوده است. نجم‌الدین می‌رود تا شاید گره این مشکل به دست محدث بزرگ گشاده شود. ابومنصور را می‌گوید: ‌ای شیخ، بابافرج ما را صید کرده است و به سلسله شوق قید کرده لطف فرمایید تا در خدمت برویم و او را بیابیم باشد که از بابافرج، فرجی حاصل شود.

ابومنصور پیشنهاد برجسته‌ترین شخصیت حوزه علمی خویش را پذیرفته و با جمعی از اکابر ائمه و مشایخ حدیث که در حوزه‌اش تلمذ می‌نمودند، عازم خانقاه بابا فرج می‌شوند. اجازه تشرف به وسیله بابا شاذان، خادم خانقاه به این صورت داده شد: اگر آن‌چنان‌ که به درگاه خدای می‌روند توانند پیش من آمدن.

نجم‌الدین که مست فیض نظر او بود، کلام اسرارآمیز بابافرج را درک نموده، دستار از سر نهاد و به غیر ازار (شلوار) هر چه پوشیده بود بیرون آورد، دست بر سینه نهاده شرف حضور یافت و بعد از مراقبه‌ای کوتاه، حال بر بابافرج متغیر گشت. عظمتی در صورت او پدید آمد و چون قرص آفتاب روشن و متلالی گشته،  دوتایی که به تن داشت منشق شده و بعد از لحظه‌ای آن جامه را که از عظمت غلبات شوق ذات و صدمات تجلیات منشق شده بود بر نجم‌الدین پوشانید و خطابش فرمود: تو را وقت خواندن نیست که تو سر دفتر جهان خواهی شد.

نجم‌الدین به اشارت بابافرج، دلش از نقوش پاک شد و دوات و قلم از دست بینداخته و به خلوت نشست. آنگاه دل را آینه فتوحات غیبی یافت و پس از اعتکاف کوتاهی در خانقاه بابافرج، به طلب کامل مکملی از تبریز خارج شد و نسیم عنایت الهی وزیدن گرفت. آنگاه به شیخ عمار یاسر بدلیسی که از اعاظم مشایخ و اکابر اولیا بود رسید و به ریاضات و مجاهدات اشتغال ورزید. از برکات انفاس و توجهات آن بزرگوار، بر اسرار مکاشفات و مشاهدات اطلاع یافت. خود می‌فرماید: از حال به محول الاحوال پرداختم‌.

مدتی را به دید و بازدید با مقامات علمی شریعت و شیوخ طریقت مصر اشتغال داشت. سپس در سن ۳۵ سالگی در سال ۵۷۵ قمری عازم زادگاهش گردید. با ورود به خیوه (جرجانیه امروز) پس از مستقر شدن و دید و بازدید، در خانقاهی به تدریس علوم اسلامی پرداخت. حوزه درسش چنان مورد استقبال طلاب علوم و معارف اسلامی واقع شد که در‌ اندک زمانی آوازه آن به مراکز علمی آن روز رسید. شخصیت‌های علمی برای دیدار این استاد تازه‌ نفس عازم خوارزم می‌شدند و چون دیگر تلامذه در آن حوزه علمی تلمذ نموده و استفاده می‌کردند.

نجم‌الدین کبری، ابر مرد تاریخ عرفان و از درخشان‌ترین چهره‌های عرفان اسلامی شیعی د سده‌های دوازدهم و سیزدهم میلادی (ششم و هفتم قمری) است. نجم‌الدین در طی مراحل سلوک، بسیاری از بزرگان عرفا و مشایخ زمان خویش را درک نموده و نزد هر یک از آن شخصیت‌های علم و فضیلت استفاده‌های سرشاری برده است و بعد، آموزگار یک سلسله کامل از‌ اندیشمندان، دانشمندان، مستفیضان از فیوضات قرآن کریم، فقها، حدیث‌شناسان، فیلسوفان، حکیمان و شاعران گردید.

شیخ نجم‌الدین کبری درباره انتساب خود به مشایخ و پیران بزرگوارش فرموده است: خرقه از دست شیخ‌الوری اسماعیل قصری پوشیده‌ام. وی در اجازاتی که جهت فارغ‌التحصیلان حوزه علمی معنوی خویش مرقوم داشته این خرقه را به عنوان خرقه اصل خود معرفی کرده است و مشایخ، آن را معنعن به ساحت قدس ولی تابعین و مصباح موحدین کمیل بن زیاد نخعی، یار شهید و صاحب اسرار امیرالمؤمنین (ع) بیان فرموده است.

در شرح مقامات حضرت شیخ نجم‌الدین کبری مذکور است که وقتی حضرت شیخ در بیابانی ذکرگویان رفته‌اند ناگاه ذکر بر او مستولی شده و مغلوب ذکر گشته و از غلبات و عظمت حضور مذکور و صدمات کلی مست شده و چرخ می‌زده و ذکر می‌گفته است. اتفاقا چاهی در راه بود شیخ در آن چاه افتاده‌اند و خداوند چند شیر را فرستاده بر سر آن چاه آمدند و دست در پای یکدیگر زده‌اند و یکی پای را فروگذاشته سوی شیخ و حق تعالی خطاب فرمود: یا ابا الحارث، دست در پای شیر زن و از چاه هستی، یوسف‌وار بیرون آی.

نجم‌الدین با یک نگاه، آتش به جان‌ها می‌زد و سوزی در دل‌ها می‌نهاد که درمانی جز وصال نداشت. آن‌قدر در آتش نگاه پرفروغ او می‌سوخت تا خاکستر خودی ننگینش را بر سر کوی قرب به باد داده و خلعت تشرف به کعبه وصال می‌پوشید و خود را در کنار یار احساس می‌کرد و آنگاه رحمت لقاء‌ الله را احساس می‌نمود. بارقه نگاه شیخ، سالک را به عالم جبروت و جلوه صفات الهی عروج می‌داد‌. وی عاشق سینه چاکی بود که جز عشق سرمایه‌ای نداشت و تمام هستی‌اش عشق بود.

نجم‌الدین را ولی‌تراش خواندند چون در غلبات وجد نظر مبارکش به هرکه می‌افتادی نه تنها آتش به جانش می‌زد بلکه به مرتبه ولایت می‌رساندش‌. چنانچه گفته‌اند بازرگانی به قصد تفریح به خانقاه شیخ راه یافت. در آن لحظه شیخ را حالتی قوی بود. نظرش بر آن بازرگان افتاد و او را به مرتبه ولایت رساند. شیخ از او پرسید در کدام مملکت زندگی می‌کنی؟ گفت: فلان جا، شیخ وی را اجازه ارشاد نوشت تا در وطن خویش مردم را ارشاد کند.

فرید‌الدین عطار نیشابوری که از بزرگ‌ترین پرورده‌های‌ مکتب عرفان کبروی است در آثار خویش به عظمت مقام پیر و مرادش شیخ نجم‌الدین کبری اشاره نموده است و اشعاری را سروده که در آن شیخ را با عنوان کبیر یاد فرموده است:
خواجه گوید سر مظهر گوش کن‌   جام از مظهر بگیر و نوش کن‌
بودم‌ اندر پیش نجم‌الدین شبی‌   آن که جز مرغان نبودش هم لبی‌
مایل هروی می‌نویسد: می‌گویند وقتی نجم‌الدین کبری در خوارزم آفتابه گلی به دستش بوده می‌خواست وضو بسازد به حیرت رفت و همان‌طور آفتابه به دستش بود که بعد از لحظه یک‌باره آفتابه به زمین‌ رسید و وی گفت: الحمدلله. مریدان از موضوع پرسیدند که سبب مکث و تفکر شیخ چه بود؟ شیخ نجم‌الدین کبری گفت: من می‌دیدم که فخر رازی هنگام وفات می‌خواهد جان به جان آفرین تسلیم کند و با شیطان در مجادله فکری گرفتار است و شیطان می‌خواست او را در بحث و استدلال مجاب کند و ایمان او را به غارت برد ولی دیدم که شیطان مغلوب شد و فخر‌الدین‌ رازی ایمان به سلامت برد.
نقل است: روزی سخن از اصحاب کهف می‌رفت‌. شیخ سعدالدین حموی را به خاطر گذشت که آیا در این امت نیز کسی هست که سخن وی در سگ اثر کند. نجم الدین به نور فراست بدانست. برخاست و نظری به یکی از سگان کرد و آن سگ در حال بخشش یافت و متحیر و بی‌خود شد و روی از شهر بگردانید و به گورستان رفت و سر بر زمین می‌مالید تا آورده‌اند که هر کجا که می آمد و می‌رفت قریب پنجاه یا شصت سگ، گرداگرد او حلقه می‌کردندی و دست پیش دست نهادندی و آواز نکردندی و هیچ نخوردندی و به حرمت بایستادندی‌. عاقبت در آن نزدیکی بمرد و شیخ فرمود تا وی را دفن کردند و بر سر قبر وی، عمارت ساختند.
طریقت کبرویه منسوب به شیخ شهید نجم‌الدین کبری است که نسبت خرقه ارشاد و خلافت ایشان به واسطه شیخ‌الوری کهف‌الدین اسماعیل قصری به کمیل بن زیاد نخعی، تابعی مشهور و یار شهید امیرالمؤمنین (ع) می‌رسد.

اساتید

  • شیخ حسن جامی
  • شیخ ابراهیم
  • شیخ اسماعیل حلبی
  • شیخ اسماعیل کوفی
  • شیخ اسماعیل رومی
  • شیخ‌ اسماعیل بغدادی‌

شاگردان

 

عروج ملکوتی

وقتی که قوم غارتگر وحشی تاتار به خوارزم می‌رسیدند، شیخ نجم‌الدین، اصحاب و مریدان کامل را که می‌بایستی فردا میراث‌دار عرفان عظیم او باشند امر فرمود که به بلاد خویش روند. آنان از ساحت اقدس پیر خویش استدعای عاجزانه نمودند تا شیخ بر آنها منت گذارده و خوارزم را ترک کند اما شیخ می‌فرماید: مرا اذن نیست و می‌باید در این‌جا شهید شوم‌.

چنگیز و اولادش قبل از رسیدن به خوارزم در بخارا توقفی نمودند و قاضی‌خان را که اعلم علمای آن دیار بود با خویش به خوارزم آوردند و چون به خوارزم رسیدند قاضی‌خان به آن‌ها گفت که سلطان‌المشایخ شیخ نجم‌الدین کبری اینجاست؛ با ایشان و مریدان ایشان، گستاخی نتوان کرد. پسران چنگیز خان که سرخیل آن لشکر بودند قاضی‌خان را به رسالت نزد حضرت شیخ فرستادند که ما را با شما و مریدان شما کاری نیست. شیخ لطف فرمایند تا متعلقان و مریدان بیرون آیند که مبادا ندانسته امری واقع شود. قاضی آمد و پیغام گزارد.

شیخ در جواب فرمود: که هفتاد سال در زمان خوشی با خوارزمیان بودم. در وقت ناخوشی از ایشان تخلف کردن بی‌حرمتی باشد. لشکر به خوارزم حمله کرد و شیخ نجم‌الدین کبری با شهامت و ایمانی ذاتی در برابر دشمن، دلیرانه به جنگ پرداخت تا عاقبت در سن ۷۸ سالگی در سال ۶۱۸ قمری با تیری که به سینه مبارکش اصابت کرد به ملأ اعلی عروج فرمود.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *