زندگینامه ابوالحسین نوری

 

به نام آفریننده عشق

 

ابوالحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی (۲۲۵- ۲۹۵ هـ)، از عرفای خراسانی‌ الاصل و از صوفیان مشهور بغداد در قرن سوم هجری قمری بوده که پیروان او را فرقه نوریه خوانده‌اند.

 

ویژگی ها

ابوحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی، عارف و صوفی مسلک بود و از بزرگان و رهبران صوفیه به شمار می‌رفت. پیروان او را «فرقه نوریه» خوانده‌اند. احمد بن محمد بَغَوی هروی، به ابن‌بَغَوی مشهور و به نوری ملقب بود. نام وی را محمد هم آورده‌اند. نوری را امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووس‌العباد نیز لقب داده‌اند، برخی کنیه وی را ابوالحسن، ولی اغلب کنیه‌اش را ابوالحسین نوشته‌اند.

در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را ۲۲۵ یا ۲۲۶ تخمین زده‌اند. پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در خراسان بین هرات و مرو، بود و از آنجا به بغداد نقل مکان کرد و نوری در آن‌جا متولد شد و پرورش یافت. دربارۀ وجه تسمیۀ نوری سخنان بسیاری گفته‌اند، از جمله آن‌که هنگام سخن گفتن در تاریکی، نوری از دهان او می‌تابید؛ از صومعۀ محل عبادت وی، در شب نور ساطع می‌شد؛ با نور فراست خبر از باطن افراد می‌داد؛ حسن چهره‌اش سبب این نام بود، از اهالی نور، شهری میان سمرقند و بخارا، بود، اما بنا بر این سخن نوری: «نوری درخشان در غیب دیدم و پیوسته در آن نظر می‌کردم تا وقتی که همه خود آن نور شدم»، احتمالا رسیدن وی به نورانیت باطنی و درونی، وجه تسمیه نوری است.

وی با مشایخ بسیاری مصاحبت داشت، از جمله با سری سقطی، محمد بن علی قصاب، جنید و احمد بن ابی الحواری، از سری سقطی حدیث روایت می‌کرد، وی با ابوحمزۀ بغدادی حشر و نشر داشت و تقریبا هم مشرب بودند، برخی به سبب شباهت سخنان و احوال ایشان حدس زده‌اند که نوری مرید و جانشین ابوحمزۀ بغدادی بوده و بعضی از سخنانش نیز تقریر تعالیم وی است، نوری با جنید نیز مصاحبت داشت و با وجود مناسبات دوستانه و گاه مریدانه، در مواردی نیز از او ایراد می‌گرفت یا به او طعن می‌زد، به نظر می‌رسد این امر ناشی از آن بود که خود را از اقران جنید می‌دانست، نه از اتباع او.

نوری از کسانی مانند شبلی و ذوالنون مصری بهره گرفت. جنید نیز اگرچه نوری را بزرگ می‌داشت و او را صدیق زمانه می‌خواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند، گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوه‌های غریبش در تربیت نفس، نکوهش می‌کرد.

گفته شده است که معتمد عباسی در ۲۶۴، بر اثر سعایت غلام خلیل، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی را داد، نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد کرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از این‌ رو می‌خواهد پیشاپیش یاران خود کشته شود اما وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد و قاضی نیز پس از سؤالاتی از نوری، حکم به برائت آنان داد، البته برخی گفته‌اند که نوری پس از دستور قتل از سوی خلیفه، از بغداد گریخت و احتمالا چهارده سال در رِقه در انزوا به سر برد و وقتی به بغداد بازگشت همنشینان و یاران خود را از دست داده بود و به سبب ضعف بینایی و جسمانی دیگر سخن نمی‌گفت.

از دیگر وقایع زندگی نوری، سخت‌گیری وی به معتضد عباسی بود، او در برابر عتاب خلیفه خود را محتسب معرفی کرد و آنگاه که خلیفه ‌پرسید: «تو را چه کسی محتسب کرده؟» گفت: «آن که تو را خلیفه کرده است»، به نوشتۀ شعرانی، نوری پس از این واقعه، بغداد را به سمت بصره ترک کرد و پس از درگذشت معتضد، به بغداد بازگشت.

ذهبی دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از مدتها به بغداد بازگشت، احوال غریبی پیدا کرده بود و مایل به حضور در محل اجتماع صوفیان نبود و از همه کناره می‌گرفت و بیشتر اوقات خود را در صحرا و در مقابر سپری می‌کرد، زمانی هم که با جنید و اصحاب او، که در بارۀ فرق اول و فرق ثانی و جمع سخن می‌گفتند، روبرو شد، به سخنشان گوش داد و خاموش ماند و آنگاه که نظرش را پرسیدند، گفت که این سخنان را نمی‌فهمد، همچنین ذهبی از برخی عرفا نقل کرده است که وی سخنان متناقض می‌گفت و جنید نیز در این‌باره گفته بود که او اندکی مشاعرش مختل شده است.

نوری از جمله مشایخ بزرگ عصر و از حیث بیان اشارات و لطایف عرفان، سرآمد اهل عراق بود و حتی گاه او را برتر از جنید دانسته‌اند، از جمله از ابواحمد مَغازَلی نقل شده است که نوری از جنید عابدتر بود، همچنین گفته‌اند که علم جنید از وی بیش‌تر و احوال نوری از جنید قوی‌تر و پیش‌تر بود. میان آموزه های عرفانی نوری با جنید تفاوت‌هایی وجود دارد، شاید تنها شباهت مشرب عرفانی جنید و نوری، که این دو را کمی به هم نزدیک می‌کند، پای بندی به اصول شریعت باشد، به نظر نوری هیچ حال و مقامی موجب ترک شریعت نمی‌شود، او گاه در کار شریعت و امر به معروف، مانند زاهدان عصر، تند و بی‌گذشت می‌شد.

اما نوری، بر خلاف جنید، اهل تواجد در مجالس سماع بود و در این مجالس، مستمعان را به وجد و سماع تشویق می‌کرد، و حتی برانگیخته شدن به هنگام سماع را از ویژگی‌های صوفیان می‌دانست، او همچنین بر خلاف جنید، به برگزاری حلقۀ درس و مریدپروری تمایلی نداشت و شبلی و جنید را به سبب وعظ سرزنش می‌کرد. با این حال، خود وی نیز گویا پیروان و مریدانی پیدا کرد که به نوریه معروف شدند.

هجویری نوریه را در شمار طریقت‌های مقبول آورده است، گفته‌اند که در طریقۀ وی ایثار در حق دوستان و مصاحبان، فریضه و انزوا ناپسند بود و نوریه اهل معاشرت و صحبت و مخالف عزلت و خلوت بودند، اما نوری خود مدت‌ زیادی را در انزوا به سر برده بود و از وی نقل شده که برترین مقام اهل حقایق دوری گزیدن از خلایق و نشانۀ اخلاص، گریز از همراهی با مردم است.
یکی از خصوصیات عرفان نوری توجه او به ذکر است، گفته‌اند که وی پیوسته تسبیح به دست داشت و این کار تا زمان وی هنوز از رسوم صوفیه نبود، به گفتۀ نوری هرچیزی عقوبتی دارد و عقوبت عارفان آن است که از ذکر بازمانند، او توبه را نیز به معنای رو‌گردانی از ذکر غیر خدا می‌دانست.
نوری همچنین اهل ریاضت شدید و سکوت بود و درد و اندوه را از لوازم طریق سلوک می‌شمرد، ماسینیون نیز خصیصۀ بارز عرفان وی را اصرار در تحمل رنج دانسته است، او به ارتباط متقابل عشق و رنج عقیده داشت و گفته‌اند که وی دربارۀ عشق الهی سخن می‌گفت و این موضوع از آموزه‌های عرفانی وی بود. در طبقات الصوفیه آمده است که ابوالحسین نوری می گفت: دی همه روز با خضر میگفتم و دوست می شنید و می پسندید یا نه، زبان من خشک گردید.
به گفتۀ شیمل، نوری بعد از رابعه از برجسته‌ترین نمایندگان مکتب عشق در عرفان است، او احتمال داده است که واژۀ عشق را نوری وارد ادبیات عرفانی کرده باشد به عقیدۀ نویا، اختلاف نوری و کسانی چون غلام خلیل در این زمینه بر سر ماهیت زبان دینی بود، از نظر غلام خلیل، سخن گفتن از خدا جز بدان گونه که او خود در قرآن از خود سخن گفته است، جایز نیست، اما از نظر نوری، عارف سخن خدا را نه تنها در قرآن، بلکه در تجربۀ شخصی نیز می‌تواند بشنود.
رساله‌ای به نام مقامات القلوب به او منسوب است که، اگر از وی باشد، نمونه ای از طرز فکر شاعرانه و زبان اشارت‌ آمیز او در بیان تجربه روحانی‌اش است. آنچه سبب تردید در صحت انتساب این رساله به وی شده‌، آن است که در شرح احوال نوری در مآخذ قدیم، از این اثر نامی نیست و همچنین در آن عبارتی هست که در کتاب سلمی از قول ابوعثمان حیری آمده و ذکر کلامی منسوب به شاه بن شجاع کرمانی که از معاصران وی بوده است.
نوری گفت: وقتی از خدای تعالی درخواستم که مرا حالتی دائم دهد هاتفی آواز داد که ای ابوالحسين بر دائم صبر نتواند کرد الا دائم. جعفر خلدی گفت: نوری در خلوت مناجات میکرد من گوش داشتم که تا چه میگويد گفت: بار خدايا اهل دوزخ را عذاب کنی جمله آفريده تواند به علم و قدرت و ارادت قديم و اگر هر آينه دوزخ را از مردم پرخواهی کرد قادری بر آنگه دوزخ از من پر کنی و ايشان را به بهشت ببری. جعفر گفت: من متحير شدم آنگاه به خواب ديدم که يکی بيامدی و گفتی که خدا فرموده است که ابوالحسين را بگو که ما تو را بدان تعظيم و شفقت بخشيدیم. نقل است که گفت: روزی در آب غسل میکردم دزدی جامه من ببرد هنوز از آب بيرون نيامده بودم که باز آورد دست او خشک شده بود گفتم الهی چون جامه بازآورد دست او بازده در حال نيک شد.
عمر بن مالک می گوید: من سیصد درم (درهم) اوام (قرض) داشتم. نزد ابوالحسن نوری رفتم و چون خواستم عرض حاجت کنم گفت: ای جوانمرد، روزی دهنده زنده است و هرگز نمرد و نمیرد؛ از من چه خواهی؟ دست زیر وطا کرد و صرّه ای بیرون آورد و گفت: این بگیر و قرض خود ادا کن. وقتی ن را نگریستم، سیصد درم بود، نه کمتر و نه بیشتر!
در کتاب شرح تعرف آمده است: او را امیرالقلوب می گفتند که در اسرار خلق تصرف می کرد چنانکه امیر در ولایت خویش.
در کتاب طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری آمده است: در شأن و مرتبه نوری همین بس که جنید هنگام مرگ وصیت کرد که او را در کنار نوری دفن کنند، اگرچه‌ عملی نشد.
نقل است که شبلی مجلس می گفت. نوری بیامد و بر کناره ای ایستاد و گفت: السلام علیک یا ابابکر. شبلی گفت: و علیک السلام یا امیرالقلوب!
نوری می‌ گفت: دی همه رور با خضر می گفتم و دوست می شنید و می پسندید یا نه، زبان من خشک گردید‌.
یکی از درویشان می گفت: قصد بادیه کردم و به بازار رفتم تا برای راه نعلینی بخرم.  نعلینی برداشتم به دیناری و قیراطی مرا بها کرد. به دیناری بخواستم نداد. بنهادم و برفتم و از کنار مسجد نوری بگذشتم. ابوالحسین در میان سخن چنین گفت: آیا شرم ندارد یکی از شما که قصد خانه پروردگارش را کند سپس برای قیراطی بخل ورزد که در بهای نعلین بدهد. گفتم: سبحان الله، خداوند علم را جایی که بخواهد وامی‌گذارد.

عروج ملکوتی

نوری در سال ۲۹۵ درگذشت. گفته‌اند وقتی خبر وفات نوری به جنید رسید، گفت نصف علم عرفان با مرگ او از میان رفت. دربارۀ علت مرگ نوری گفته‌اند که او با شنیدن بیتی به وجد آمد و روانۀ صحرایی پر از خار شد و بر اثر جراحات ناشی از خارها، روز بعد در خانۀ خویش از دنیا رفت، به روایتی دیگر، نوری در مسجد شونیزیه درگذشت و چهار روز به حالت نشسته برجای ماند و کسی از مرگ او آگاه نشد و هنگامی ‌که جنازۀ او را حمل می‌کردند، شبلی فریاد می‌کشید که علم از زمین رخت بربست.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *