زندگینامه ابوبکر شبلی
به نام آفریننده عشق
ابوبکر شِبلی (۳۳۴-۲۴۷ قمری)، ملقب به تاجالصوفیه، عارف، فقیه و شاعر مشهور قرن سوم و چهارم است.
ویژگی ها
درباره نام او و پدرش اختلاف هست. او را دُلَف بن جَحْدَر، دلف بن جعفر و جعفر بن یونس خواندهاند. بیشتر منابع، دُلَف بن جَحدَر گفتهاند، ولی بر سنگ قبرش جعفر بن یونس نوشته شده است و از حسین بن یحیی شافعی، نقل شده است که نام جعفر بن یونس را روی قبر وی دیده بود. کنیهاش را ابوبکر گفتهاند. وی اصالتا خراسانی و از مردمان روستای شبلیه در اُسروشَنه یا اُشروسنه (منطقهای در ماوراءالنهر، بین سیحون و سمرقند) بود؛ از این رو او را شبلی خواندهاند. اما به نوشته سمعانی، شبلی برگرفته از ندای شَبَّ لی (در من بسوز) است. شبلی در سال ۲۴۷ قمری در سامرا یا بغداد به دنیا آمد و تا پایان عمر در بغداد زیست. برخی شبلی را سنّی مالکی دانستهاند اما برخی، به دلیل اینکه در روز غدیر به شیعیان تبریک گفته است، وی را شیعه امامی دانستهاند.
قاضی نورالله شوشتری، شبلی را همچون بسیاری از بزرگان تصوف، از شخصیتهای شیعه برشمرده و تلاش کرده است شواهدی برای اثبات نظریه خویش، ارائه دهد، از جمله این شواهد، حکایتی است که ابوالفتوح رازی در تفسیر خود، درباره شبلی نقل کرده است. براساس این حکایت، شبلی در دست گرفتن پیامبر (ص) دستان امام علی (ع) را در روز غدیر، با داستان زلیخا و حضرت یوسف مقایسه کرده است که تفصیل آن به شرح زیر است: شبلی در روز غدیر، نزدیک یکی از معروفان شد از علویان و او را تهنیت گفت، آنگاه گفت: «یا سید، تو دانی تا اشارت در آن چه بود که جدت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت؟» گفت: ندانم. گفت: اشارت بود به آن زنانی که از جمال یوسف، بیخبر بودند و زبان ملامت در زلیخا دراز کردند و گفتند: «امْرَاَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا اِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» او خواست تا طرفی از جمال یوسف، به ایشان نماید، مهمانی بساخت و آن زنان را بخواند و در خانه به دو در، بنشاند و یوسف را جامههای سفید پوشانید و گفت: «برای دل من ازین درِ خانه در رو و به آن در، برون شو.»
ایشان را گفت: من میخواهم تا این دوست خود را یک بار بر شما عرض کنم. برای دل من، هرکسی با او مبرتی کنید. گفتند: چه کنیم؟ هر یکی را کاردی و ترنجی به دست داد و گفت: چون آید هر کسی پاره ترنج ببرد و به او دهد. گفتند: چنین کنیم. چون از در آمد و چشم ایشان به جمال او افتاد خواستند که ترنج ببرند اما دست ها را بریدند و از دهش و حیرت چون او برفت گفتند: «حاشَ للَّهِ ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ.» گفت: این آن است که شما زبان ملامت دراز کردهاید به سبب این: «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ؛». رسول (ص) هم اشاره کرد و گفت: این، آن مرد است که وقتی از او سخن گفتم شما را خوش نیامد. امروز بنگرید تا خدای تعالی در حق او چه فرمود و او را چه منزلت داد.
به گزارش تذکرهها، شبلی بیست سال به فراگیری حدیث اشتغال داشت و به همین مدت با فقها مجالست داشت، اما بعدها از علم ظاهری رویگردان شد و آن را تحقیر کرد. شبلی در مجلس یکی از صوفیان، به نام خیر نَسّاج توبه کرد، سپس نسّاج، وی را نزد جنید بغدادی برد تا به وی دست ارادت بدهد. شبلی بیش از شش سال شاگرد جنید بود. جنید در آغاز شبلی را به کسب و پس از مدتی به گدایی، حلالیتطلبی از مردمان دماوند و به خدمت مریدان توصیه کرد. شبلی پس از مدتها شاگردی نزد جنید به مقامی رسید که جنید او را تاج صوفیان نامید. روزبهان بقلی، ابوالحسین نوری را نیز دیگر استاد او دانسته است. شبلی شاگردان بسیاری تربیت کرد اما برخی، ابوالحسن علی بن ابراهیم حُصری را تنها شاگرد واقعی شبلی دانستهاند، شاید به این دلیل که شبلی، وی را همانند خود دیوانه مینامید و بر آن بود که میان او و حصری الفت ازلی وجود داشته است. شیوه سلوکی شبلی چنین بود که شاگردان را پس از توبه، به رفتن به حج بدون توشه سفارش میکرد.
از شبلی تألیفی برجای نمانده است ولی سخنان، اشارات، مناجات، اشعار و حکایات ژرفی از او در تذکرهها آمده است. عطار نیشابوری در منطق الطیر و الهینامه برخی حکایات درباره شبلی را به نظم درآورده است. ابنعربی نیز در التجلیات الالهیه نوشته است که در دو مرتبه از مراتب تجلی با شبلی دیدار کرده است. وی در فتوحات مکیه نیز از شبلی حکایات و سخنانی نقل کرده است. شبلی، عارفی اهل عشق و سکر است مانند بایزید بسطامی. وی بر عشق تأکید میورزد و از رؤسای عشاق محسوب میگردد، برخلاف صحوی مسلکانی مانند جنید بغدادی که بر علم و معرفت تأکید میورزیدند. از گفتگوهای او با جنید میتوان دریافت که وی کشش حق (جذبه) را مقدّم بر طلب و کوشش بنده میدانسته است، اما جنید و یارانش کوشش بنده را سبب کشش حق میدانستند.
شبلی، عارف مجذوبی که افعال غیرمتعارفش او را در ردیف عقلای مجانین قرار داده است، چنانکه نوشتهاند وی گاه به علت جذبههای شدید دچار دیوانگی میشد و او را به بیمارستان (دیوانهخانه) میبردند. ابنعربی نیز در فتوحات مکیه، حالات او را با بهالیل قابل مقایسه دانسته است. شبلی گفت: «مرا سه مصيبت افتاده است، هر يک از ديگر صعب تر.» گفتند: «کدام است؟» گفت: «آنکه حق از دلم برفت.» گفتند: «از اين سخت تر چه بود؟» گفت: «آنکه باطل به جای حق بنشست.» گفتند: «سوم چه بود؟» گفت: «آنکه مرا درد اين نگرفته است که علاج و درمان آن کنم و چنين فارغ نباشم.»
نقل است که یکی از بزرگان گفت: خواستم که شبلی را بیازمایم. دستی جامه از حرام به خانه او بردم که اين را فردا چون به جمعه روی درپوشی. چون به خانه باز آمد، گفت: این چه تاریکی است در خانه؟ گفتند: این چنین است. گفت: آن جامه را بیرون اندازید که ما را نشاید. بکیر گوید: شبلی را روز جمعه در یک بیماری خفتی شد. گفت به مسجد جامع میروم. تکیه بر دست من کرده بود و میرفت. مردی ما را در راه پیش آمد. شبلی گفت: بکیر! گفتم لبیک! گفت: فردا ما را با این مرد کاری است. پس برفتیم و نماز بگزاردیم و به خانه باز آمدیم. شب را فوت شد. گفتند در فلان موضع مردی است صالح که غسل مردگان را میکند. سحرگاه به در خانه وی رفتم و آهسته در بردم و گفتم: سلام علیکم! از درون خانه گفت: شبلی بمرد؟ گفتم: بلی! پس بیرون آمد دیدم همان مرد بود که در راه مسجد پیش آمده بود. به تعجب گفتم: لا اله الا الله! گفت تعجب از چه میکنی؟ سبب را گفتم. پس سوگند بر وی دادم که تو از کجا دانستی که شبلی مرد؟ گفت: ای نادان، از آنجا که شبلی دانست که امروز من را با او کار است.
منقول است که شبلی روز غدیر را به علویان تبریک می گفت. همچنین یکی از یاران نزديک شبلی از وی پرسید: هرگاه کسی دارای پنج شتر باشد چند شتر بلید به عنوان زکات بدهد؟ پاسخ داد بنا بر مذهب تو يک گوسفند اما بنا بر مذهب ما همه آنها را باید در راه خدا داد زیرا حضرت علی (ع) هر آنچه در اختیار داشت، همه را به حضور پیامبر (ص) آورد. نقل است: وقتی شبلی بیمار شد، خلیفه طبیب ترسا به معالجت وی فرستاد. از وی پرسید که خاطر تو چه میخواهد؟ شبلی گفت: آنکه تو مسلمان شوی. طبیب گفت: اگر من مسلمان شوم تو نیک می شوی و از بستر بیماری برمی خیزی؟ گفت: آری! پس ایمان بر وی عرضه کرد و وی ایمان آورد و شبلی از بستر برخاست و بر وی از بیماری اثری نبود. پس هر دو همراه پیش خلیفه رفتند و قصه را باز گفتند. خلیفه گفت: پنداشتم که طبیب پیش بیمار فرستادهام؛ من خود، بیمار پیش طبیب فرستاده بودهام.
از منظر فرهیختگان
جنید بغدادی میگوید: شبلی در مقام خود ایستاد و از آن دورتر نشد. اگر دور میگردید امامی میشد.
عطار میگوید: آن غرق بحر دولت، آن برق ابر عزت، آن گردن شکن مدعيان، آن سرافراز متقيان، آن پرتو از عالم حسی و عقلی، شيخ وقت، ابوبکر شبلی، از کبار و اجله مشايخ بود و از معتبران و محتشمان طريقت و سيد قوم و امام اهل تصوف و وحيد عصر، و به حال و علم بیهمتا و نکت و اشارات و رموز و عبارات و رياضات و کرامات او بيش از آن است که در حد حصر و احصا آيد.
عروج ملکوتی
شبلی در ۸۷ سالگی درگذشت و در آرامگاه خیزران در بغداد به خاک سپرده شد. سال وفات وی را سالهای ۳۳۴، ۳۳۵ و ۳۴۲ قمری دانستهاند.




دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.