زندگینامه سید عبدالله فاطمی شیرازی
به نام آفریننده عشق
سید عبدالله فاطمی شیرازی، عارف و عالم شیعی و از معروفترین و مبرزترین شاگردان سلوکی محمدجواد انصاری همدانی بود.
ویژگی ها
وی در جهرم متولد شد وتحصیلات حوزوی را در نجف طی کرد. آیت الله نجابت شیرازی میفرمود: شروع تحولات سید عبدالله، جذباتی بود که در صحرا او را گرفته بود (خود آقای نجابت شاهد بودند) و ظاهرا با برافروخته شدن چهره و نورانی شدن ایشان و غلبه نورشان بر نور مهتاب همراه بوده است. خود آقای فاطمی میفرمود: یک نعمتی خدا به من داده که اصلا ثقل ندارد و غیر از همیشه هستم، چیز فهم هستم لکن بدون زحمت، قبلا فشار داشتم در نفس خودم برای اطاعتش اما حالا نه، فشار ندارم.
سید عبدالله فاطمی میفرمودند: یک روز بین قبر حافظ و سعدی قدم می زدم و راجع به اینکه امام زمان (عج) کجاست فکر میکردم که ناگهان یک سیدی جلو آمد و فرمود: چه میخواهی، بگو ببینم؟ من به او گفتم: تو که میدانی من حاجتی دارم، خودت بگو چه میخواهم! فرمودند: سوال شما عربی است و این است که «اَینَ الحُجَّة؟» گفتم: بله همین است، خب شما بفرمایید کجاست؟! فرمودند: «فی خِطة النعیم فی جزیرة الخضراء» (در خطه نعیم، در جزیره خضرا). آقا سید عبدالله فاطمی میفرمودند: بعدا متوجه شدم که کسی در اطراف من نیست.
نقل است: عادت مرحوم آقا سيد جمالالدین گلپایگانی این بود كه هر ساله در شب نیمه شعبان از نجف به زیارت سيدالشهدا (ع) مشرف میشدند و روز نیمه شعبان به نجف مراجعت میكردند. در یكی از سالها به واسطه مانعی نتوانستند در شب نیمه شعبان به كربلا بیایند، در نتیجه به سيد عبدالله فاطمی شیرازی، قدری پول میدهند و میفرمایند: از طرف من به زیارت سيدالشهدا (ع) برو و حاجتی را كه از آن حضرت تقاضا دارم، بگیر و برای من بیاور. آقا سيد عبدالله به سمت كربلا حركت میكند و در شب نیمه شعبان وارد كربلا میشود و قبل از تشرف به حرم، به حمامِ نزدیک خیمهگاه میرود تا با غسل زیارت مشرف شود. وقتی وارد خزینه میشود میبیند از در و دیوار ذكر «یا هو» به گوش میرسد، حتی وقتی آب را از خزینه برمیدارد، آب «یا هو» میگوید و وقتی آب را به سر جایش میریزد، باز صدای «یا هو» از آن شنیده میشود؛ خلاصه در تمام مدت اشتغال به غسل، تمام اشیای داخل حمام با او به ذكر «یا هو» مترنم بودند.
سيد پس از انجام غسل به حرم سيدالشهدا (ع) مشرف میشود و پس از فراغ از زیارت و نماز، در گوشهای مینشیند و خدمت حضرت، حاجت آقا سيد جمال را عرضه میدارد؛ در این وقت مشاهده میكند حضرت سيدالشهدا (ع) از داخل ضریح بیرون آمدند و خطاب به او فرمودند: «به آقا سيد جمال بگو حاجتت را برآورده نمودیم.» مرحوم آقا سيد عبدالله فردا به سمت نجف حركت میكند و همان روز مرحوم آقا سيد جمالالدین را ملاقات میكند و قبل از اینكه پیغام حضرت اباعبدالله (ع) را به او برساند، آقا سيد جمال به او میگویند: پیغام امام حسین (ع) به ما رسید و از آقا سيد عبدالله فاطمی تشكر میكند.
عبدالله شیرازی میفرمود: چند روز قبل از تولد فرزندم، یکی از اقوام برای مراقبت از همسرم به منزل ما آمد. یکی از این شبها وقتی به خانه برگشتم، آن خانم گفت که چیزی در خانه نیست. از من خواست مقداری مواد غذایی تهیه کنم. پولی برای خرید نداشتم و چون ساعات پایانی شب بود، اقدامی برای قرض گرفتن نیز ممکن نبود. ناچار به قصد تهیه چیزی از خانه بیرون آمدم و به سمت حرم حضرت فاطمه معصومه (س) حرکت کردم. خیابانها خلوت بود و در حرم نیز بسته شده بود. هیچ آشنایی را اطراف حرم ندیدم. از دور به گنبد نگاه کردم و مشغول دعا کردن شدم.
با همه وجود به حضرات معصومین (ع) متوسل شدم و به صورت گلهمندی مطالبی را بیان کردم. دست خالی و خجالت زده به خانه برگشتم و بدون اینکه کسی متوجه بازگشتم شود، به رختخواب رفتم ولی از شدت ناراحتی خوابم نمیبرد. قبل از اذان صبح به قصد خواندن نماز شب بیدار شدم؛ ناگهان صدای در بلند شد و وقتی در را باز کردم، دستی از پشت در، پاکتی داد و گفت: این از طرف امام حسین (ع) است و آن حضرت پیغام فرستادهاند: «ما از فرزندمان بیش از اینها توقع داریم.» تا من به خود آمدم و درب را باز کردم دیگر چیزی را ندیدم. داخل پاکت، مقداری پول بود. وقتی فرزندم به دنیا آمد، تمام هزینههایش برابر با مبلغ داخل آن پاکت بود.
عبدالله فاطمی شیرازی میفرمود: شبی بعد از نماز شب، حال عجیبی پیدا کردم و ارتباط خوبی با حضرت حق یافتم. در حال مناجات بودم که متوجه سر و صدایی شدم. تعدادی از شیاطین جن بودند که در اتاق مجاور سر و صدا میکردند تا مانع راز و نیاز من شوند. میشنیدم که هلهله میکنند، میخندند و میگویند: «او هم می خواهد آدم شود، ولی ما نمی گذاریم.» سخنشان را که شنیدم، لعنشان کردم و بلند گفتم: «به کوری چشم دشمنان و شیاطین، آدم هم می شوم.» راز و نیازم را قطع نکردم و حال بهتری پیدا کردم.
آقای صفوی قمی نقل میکند: من با ایشان مراوده زیادی داشتم و از ایشان خرق عادات زیادی دیدم. یک روز جناب آقای شرکت که از عارفین وارسته است به من پیغام دادند: سیدی به منزل ما آمده، خوب است به منزل ما بیایی و او را ملاقات کنی. من هم به منزل آقای شرکت رفتم. دیدم سیدی لاغر و سیاهچهره آنجا نشسته که آثار ریاضت و عبادت از چهره او نمودار است. در همان برخورد، شیفته اخلاق او شدم. بعد از ساعتی ایشان فرمود: شب برای شام اینجا بیا که با هم باشیم. من گفتم: شب، سه تا منبر دارم و طول میکشد. ایشان فرمودند: اگر تا ساعت دوازده شب هم طول بکشد، ما منتظر شما هستیم. خلاصه من آن شب منبر سوم را تعطیل کردم تا زودتر خدمت آنان برسم. آمدم منزل، استحمامی کرده و بعد که خواستم بروم، دیدم همسرم برایم سفره غذا انداخته و اصرار دارد که شام را چون آماده است میل کنم. من هم برخلاف میل باطنی، شام را در منزل خودم خوردم و بعد به طرف منزل آقای شرکت رفتم. حدود ساعت ده و نیم بود که آنجا رسیدم. دیدم سفره غذا را دارند جمع میکنند.
گفتم: مگر شما قرار نبود که تا ساعت دوازده منتظر من باشید! سید عبدالله فاطمی فرمود: من دیدم که سفره انداختهای و مشغول غذایی، من هم به آقای شرکت گفتم: غذا را بیاور. بعد سید فرمود: مگر شامت فلان چیز نبود! مگر بعد از غذا یک پرتقال پوست سبز هم نخوردی! مگر پشت کرسی غذا نمی خوردی و …! و تمام خصوصیات اتاق و غذاخوردن مرا ذکر کرد، بعد مشغول صحبت شدیم. گفتم: جناب آقای فاطمی! فلان فامیل من در بیمارستان بستری است، سرانجامش چطور می شود؟ دیدم او شروع کرد گفت: پیرمرد است، دو دندان از دندان های بالایش شکسته است و تمام خصوصیاتش را گفت و من تا آن زمان با اینکه شخص مریض از بستگان نزدیکم بود توجه به دندانهای شکستهاش نداشتم، فردا که به بیمارستان رفتم و نگاه کردم، دیدم دقیقاً دو تا از دندان هایش شکسته است. بعد آقای فاطمی فرمود: او را نور سیادتش تا الان نگه داشته وگرنه تا کنون در جهنم سقوط کرده بود ولی مریضی او خوب میشود. آقای صفوی میگوید: از او هرچه درباره بستگان سؤال کردم، ایشان از همه با ذکر خصوصیات جواب میداد.
همچنین جناب آقای صفوی نقل میکند: یک روز آقای فاطمی برایم نقل می کرد: جوانی کمونیست نزد من آمد و گفت: پدرم در حال احتضار است. مردم می گویند که از شما کارهایی برمیآید. اگر پدر من برگشت، من مسلمان میشوم. من با آن جوان به سمت منزلش رفتیم. وقتی که پشت در رسیدیم، دیدم ملائکه قبض روح داخل خانه آمدهاند، به درگاه الهی عرض کردم: خدایا من دلم میخواهد این جوان مسلمان شود؛ یک طوری عمر پدر او را طولانی کن. دیدم که ملائکه قبض روح رفتند، بعد داخل خانه شدم و دیدم پدرش را رو به قبله کرده بودند. دست او را گرفتم و یک سوره حمد خواندم. یک دفعه بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من و دور من میچرخید. گفت: ملائکه قبض روح آمده بودند، من دیدم این آقا پشت در دعا کرد و ملائکه رفتند. آن جوان مسلمان گشت و کارمند یکی از بیمارستانهای اصفهان شد.
عبدالله فاطمی شیرازی میفرمود: شبهای پنجشنبه در منزل آقای رضوی هندی در کربلا روضه هفتگی بود. یک شب که در روضه او نشسته بودم و معمولا ده الی پانزده نفر شرکت میکردند، هنگامی که روضهخوان مشغول روضه بود، دیدم که نور قرمزی وارد خانه شد، بعد نور قرمز رفت و نور سفیدی آمد. من نور سفید را می شناختم و آن نور امیرالمؤمنین علی (ع) بود، مثل این که خورشید وارد خانه شد. من دعا کردم: خدایا برای آقای رضوی وسیله خیر بیاور. بعد از مجلس، یک راجه پولدار هندی نزد من آمد و گفت: من می خواهم ماهی چهارده دینار به مجلس اباعبدالله (ع) کمک کنم. من گفتم: پس هفت دینار آن را به آقای رضوی بده. بعد آقای رضوی نزد من آمد و گفت: آیا امشب در مجلس خبری بود؟ گفتم: چطور! گفت: من نور ضعیفی به در و دیوار میدیدم.
عبدالله فاطمی شیرازی میگوید: در کارخانه آردی مشغول کار بودم. صاحبش گفت: آردها را پا بزن تا خنک شود. در اثر گرمای آرد پایم تاول زده بود و درد شدیدی میکرد. در همان حال، حضرت حجت (عج) تشریف آوردند و دلجویی فرمودند. پس از آن دیگر هیچ ناراحتی از کار نداشتم.
شیخ اسدالله طیاره میگوید: مرحوم سید عبدالله فاطمی شیرازی، نَفَسِ قوی داشت. میتوان گفت ایشان صاحب ولایت تکوینیه به نحو اجمالی بود. شاهد بودم با تصرف ایشان، کسی که وفات کرده بود، برگشت.
عروج ملکوتی
عبدالله فاطمی شیرازی در تاریخ ۱۳۵۴ شمسی به سرای باقی شتافت و در دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد.




دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.