زندگینامه سید علی قاضی طباطبایی

به نام آفریننده عشق

 

سید علی قاضی طباطبایی تبریزی (۱۲۸۲-۱۳۶۶ق)، از عرفا، علما و استادان اخلاق حوزه علمیه نجف در قرن چهاردهم هجری قمری بود. ایشان به هیچ‌ یک از سلسله‌های صوفیه مرتبط نبود و طریقه عرفانی وی همان طریقه حسینقلی همدانی و سیدعلی شوشتری بود.

 

ویژگی ها

سید علی قاضی طباطبائی، در ۱۳ ذیحجه ۱۲۸۲ یا در ۱۲۸۵ در تبریز به دنیا آمد. خاندان وی از سادات طباطبائی و مشهور به فضل و تقوا و اغلب در کسوت روحانیت بودند و نسبشان به ابراهیم طباطبا، نواده امام حسن مجتبی (ع)، می‌رسید. پدرش، سید حسین قاضی، از شاگردان میرزای شیرازی در سامرا بود که به تبریز بازگشت و به تهذیب نفس پرداخت. وی علاوه بر تفسیر مختصری بر قرآن، تفسیری بر سوره فاتحه و تفسیری ناتمام بر سوره انعام نوشته بود. پدر مادر سید علی، میرزا محسن قاضی تبریزی نیز از عالمان و عابدان بود و با ملا‌هادی سبزواری مصاحبت داشت.

قاضی طباطبائی مبادی علوم دینی و ادبی را در زادگاهش آموخت و نزد پدرش تفسیر کشاف را خواند. علاوه بر پدرش، استادان دیگر وی، موسی تبریزی و محمدعلی قراچه‌ داغی بودند. او ادبیات فارسی و عربی را نیز از شاعر نامی، محمدتقی نیر تبریزی، مشهور به حجت الاسلام، فرا گرفت و مدتی نیز به توصیه پدرش، برای تهذیب نفس، نزد امام قلی نخجوانی شاگردی کرد.

سیدعلی در سال ۱۳۰۸، برای کسب علم به نجف هجرت نمود و در آنجا فقه و اصول و حدیث و تفسیر و دیگر علوم را فرا گرفت. قبل از سفر به نجف اشرف؛ ابتدا پدر را از این تصمیم آگاه می‌سازد، پدر از احساس عطش و شوق نونهالش در راه تحصیل و تهذیب، شادمان گشته و وی را با گروهی از اهالی تبریز روانه نجف اشرف می‌سازد.

زمانی که قاضی به شهر نجف می‌رسد، به حرم علوی مشرف شده و از آن حضرت برای رشد و شکوفایی کمک می‌خواهد و خود را به آن امام همام می‌سپارد تا راهی را که رضایت خداوند در آن است، به وی نشان دهد و همیشه در تمام مراحل زندگی همراهی‌اش نماید. این درخواست قاضی مورد قبول امیرالمومنین (ع) واقع شده و آن حضرت، راه سعادت و خوشبختی را به وی نشان می‌دهد؛ به‌ گونه‌ای که از اساتید بزرگواری استفاده نموده و صاحب کرامات و فضایل عرفانی می‌شود.

قاضی در مورد استاد و تاثیر آن در تعالی و رشد شاگرد می‌گوید: اگر کسی که طالب راه و سلوک طریق خدا باشد برای پیدا کردن استاد این راه، نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا آن استاد را پیدا کند، ارزش دارد و کسی که به استاد کامل رسید، نصف راه را طی کرده است.

کوشش‌های خستگی ناپذیر سیدعلی قاضی در راه کسب کمال و دانش، به ثمر نشست و در سن ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد نایل آمد گرچه افراد بسیاری از خانواده‌ها و علمای سرشناس در این راه قدم برداشته‌اند ولی عده‌ اندکی به درجه اجتهاد، آن هم در سنین جوانی، موفق شده‌اند. ویژگی‌هایی که در قاضی وجود داشت (مثل پشتکار، جدیت در بحث، انس با بزرگان، مراقبت‌های خانواده، تهذیب نفس و ارتباط با خدای متعال)، از وی عالمی عارف و مجتهدی توانمند ساخت.

وی در لغت عرب نیز کم‌ نظیر بود؛ به‌ طوری که چهل هزار لغت عرب را از حفظ داشت و شعر عربی را چنان می‌سرود که عرب‌ها از تشخیص آن عاجز می‌ماندند و نمی‌فهمیدند که شعر، از یک شاعر عجم است. روزی در بین مذاکرات، آیت‌ الله شیخ عبدالله مامقانی به ایشان می‌گوید: من آنقدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم که اگر شخص غیر عرب، شعر عربی بگوید، تشخیص می‌دهم؛ گرچه آن شعر در اعلی درجه فصاحت و بلاغت باشد.

آیت‌ الله قاضی یکی از قصاید عربی را که سراینده‌اش عرب بود، شروع به خواندن کرد و در بین آن، چند بیت از اشعار خود را اضافه و سپس از آیت‌ الله مامقانی پرسید: کدام یک از این‌ها را غیر عرب سروده است؟ ایشان نتوانستند تشیخص دهند. نوشتن و بیان شخصیت افرادی چون مرحوم سیدعلی آقا قاضی، که بی‌شک از اولیای خاص الهی می‌باشد، بسیار دشوار، و قلم از بیان وجوه مختلف زندگی او، ناتوان است؛ به‌ همین‌ جهت فقط به گوشه‌هایی از شخصیت عرفانی و الهی استاد اشاره می‌شود.

علامه طباطبایی در این مورد می‌گوید: «معمولا ایشان در حال عادی یک ده بیست روزی در دسترس بودند و رفقا می‌آمدند و می‌رفتند و مذاکراتی داشتند و صحبت‌هایی می‌شد و آن وقت، یکباره ایشان ناپدید می‌شدند و چند روزی اصلا خبری نبود؛ نه در خانه، نه در مدرسه، نه مسجد، نه کوفه و نه در سهله از ایشان خبری نبود. رفقا در این روز‌ها به هرجا که احتمال می‌دادند، سر می‌زدند ولی ایشان را پیدا نمی‌کردند. چند روز بعد، دوباره پیدا می‌شد و درس و جلسه‌های خصوصی را در منزل و مدرسه دائر می‌کردند و همین‌ جور حالات غریب و عجیب داشتند.»

در این روزها استاد به تهذیب نفس و خود سازی می‌پرداختند و به‌ جایی رسیده بودند که واقعا می‌شود گفت خلیفة الله شده بودند و کارهای خلیفة اللهی انجام می‌دادند. علامه تهرانی در این رابطه می‌گوید: چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما، از یکی از بزرگان و مدرسین نجف اشرف نقل می‌کردند که می‌گفت: من درباره استاد میرزا علی قاضی طباطبایی و مطالبی که از ایشان شنیده بودم و احوالاتی که به گوشم رسیده بود، در شک بودم. با خود می‌گفتم: آیا این مطالب که نقل شده، درست است یا نه؟ تا اینکه روزی برای نماز به مسجد کوفه می‌رفتم. (مرحوم قاضی زیاد به مسجد کوفه و مسجد سهله علاقه‌مند بودند.) در بیرون مسجد با ایشان برخورد کردم؛ با هم مقداری صحبت کردیم و در طرف قبله مسجد، برای رفع خستگی نشستیم.

گرم صحبت بودیم که در این زمان، مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و در جلوی ما خزیده و به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. در آن نواحی مار بسیار است و غالبا به مردم آسیبی نمی‌رساند. همین‌ که مار به مقابل ما رسید و من وحشتی کردم، استاد اشاره‌ای به مار کرد و فرمود: «مت باذن الله؛ به اذن خدا بمیر» مار فوراً در جای خود خشک شد. قاضی بدون اینکه اعتنایی کند، شروع به دنبال صحبت کرد، سپس به مسجد رفتیم و من در مسجد وسوسه شدم که آیا این‌ کار، واقعی بود و مار، مُرد یا اینکه چشم‌ بندی بود؟ اعمال را تمام کرده و بیرون آمدم و دیدم مار خشک شده و به روی زمین افتاده است؛ پا زدم، دیدم حرکتی ندارد. شرمنده به مسجد بازگشته و چند رکعتی دیگر نماز خواندم. موقع بیرون آمدن از مسجد، برای رفتن نجف، باز هم با یکدیگر برخورد کردیم، آن مرحوم لبخندی زده و فرمود: خوب آقا جان! امتحان هم کردی!

سیدعلی آقا همه چیز را در نماز شب و تهجد شبانه می‌دید و سفارش‌های اکیدی بر شاگردان خود داشت که نماز شب را اقامه کنند. علامه طباطبایی می‌گوید: «چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، به‌ خاطر قرابت و خویشاوندی به محضر قاضی رفتم، روزی کنار در مدرسه‌ای ایستاده بودم که قاضی از آن‌جا عبور می‌کرد؛ چون به من رسید، دست خود را بر روی شانه من گذاشته و فرمود: «ای فرزند! دنیا می‌خواهی، نماز شب بخوان و آخرت می‌خواهی، نماز شب بخوان.»

استاد خود نیز اهل تهجد بود و از راه نماز شب به این مقام والا رسیده بود و آن‌قدر مواظب اعمال و رفتار خود بود که حتی حاضر نبود عبادت و نمازش، برای دیگران و حتی خانواده و فرزندانش ذره‌ای مزاحمت ایجاد کند. به همین‌جهت، در مدرسه قوام حجره‌ای برای این‌ کار گرفته بود. آیت‌ الله سیدمحمد حسینی همدانی گوید: «در سال ۱۳۴۷ قمری که من در مدرسه قوام نجف اشرف بودم. روزی سیدعلی آقا به مدرسه آمد و از متصدی آن، حجره‌ای درخواست کرد. درخواست وی مورد قبول واقع شده و بعدا معلوم شد که قاضی، حجره را به‌ عنوان مکان خلوتی برای تهجد و عبادت می‌خواستند؛ چون تصور می‌کردند که تهجد ایشان، شب هنگام در خانه، باعث مزاحمت بچه‌ها می‌شد. به‌ همین خاطر، شب‌ها حدود ساعت دوازده (که معمولا طلبه‌ها برای آمادگی جهت درس‌های فردا به استراحت می‌پرداختند) شب زنده‌داری قاضی آغاز می‌شد.»

یکی از مظاهر اعتقاد و باور‌های دینی، این است که انسان در مشکلات زندگی، خود را نبازد و به‌خدای خود توکل کند. قاضی در اوج توکل بود چنانچه آیت‌ الله احمدی میانجی به نقل از علامه طباطبایی می‌گوید: «روزی به شدت نیاز به پول داشتم. خدمت قاضی رفتم تا مبلغی از ایشان قرض کنم و وقتی از ایران برایم پول رسید، آن را پرداخت کنم. همین‌که خدمت استاد رسیدم، دیدم پسرش از کوفه آمده و می‌گوید: مادرم زایمان کرده و به پول احتیاج داریم. قاضی دست در جیبش برد و دید هیچ پولی ندارد و فرمود: همان‌ طور که می‌بینی، پول نیست. همه این مراحل با تمام آرامش و اطمینان بود، که برای من بسیار شگفت‌ انگیز بود!»

نتیجه این توکل را نیز قاضی و دیگران عملا مشاهده می‌کردند و خداوند در اثر این خصلت والا، مشکلات این بزرگ مرد را حل می‌کرد. آیت‌ الله شیخ علی‌ محمد بروجردی (از شاگردان قاضی) می‌گوید: روزی در منزل نشسته بودم، حال عجیبی رخ داد و طوری شد، مثل اینکه کسی از نشستنم مانع می‌شد؛ هرچه به اطراف نگاه کردم، چیزی ندیدم. کیسه‌ای پول همراه داشتم، آن را برداشته از منزل خارج شدم. مانند اینکه کسی مرا از پشت سر حرکت دهد، در مسیری ناخواسته به راه افتادم. مقداری که رفتم به آقای قاضی رسیدم و ایشان کنار کوچه ایستاده بود. فوری به طرفش رفته و عرض ادب کردم. استاد نیز لطف فرمود. آقای قاضی گفت: می‌خواستم مقداری میوه و خوراکی تهیه کنم اما پولی نداشتم، همین‌ جا ایستادم تا خدا گشایشی نماید.

فورا مقداری پول از کیسه درآورده و به ایشان تقدیم کردم و استاد نیز به‌ اندازه نیاز برداشته و بقیه را به من برگرداند و خداحافظی کرد. همین‌ که پول را به قاضی دادم، حالت اضطراب از من رفته و حالت شعف و انبساط روحی زیادی به من دست داد. سپس به خانه برگشته و با آرامش خاطر استراحت کردم.

مرحوم قاضی که از تجملات دنیا وارسته و مثل مولایش آن را طلاق داده بود، در نجف اشرف به قبرستان وادی السلام می‌رفت و ساعت‌ های طولانی به تفکر و مکاشفه می‌پرداخت تا هرچه بهتر بتواند دل از دنیا کنده و به مشاهده‌ دوست نائل شود. مرحوم محمدتقی آملی (از شاگردان آن بزرگوار) می‌فرماید: من مدت‌ها می‌دیدم که مرحوم قاضی، دو سه ساعت در وادی السلام می‌نشینند، با خود می‌گفتم: «انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه‌ای روح مردگان را شاد کند، کارهای لازم‌تر هم هست که باید به آن‌ها پرداخت!» این اشکال در دل من بود اما به احدی ابراز نکردم، حتی به صمیمی‌ترین رفیق خود از شاگردان استاد.

مدت‌ها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش می‌رفتم، تا آنکه از نجف اشرف بر مراجعت به ایران عازم شدم، اما در مصلحت بودن این سفر، تردید داشتم. این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود. شبی بود می‌خواستم بخوابم؛ در آن اتاقی که بودم، در تاقچه، پایین پای من، کتاب بود؛ کتاب‌های علمی و دینی. در وقت خواب، طبعا پای من به سوی کتاب‌ها کشیده می‌شد. با خود گفتم: برخیزم و جای خواب را تغییر دهم یا لزومی ندارد، چون کتاب‌ها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته و این، هتک حرمت کتاب نیست.

بالاخره بنا بر آن گذاشتم که هتک حرمت نیست و خوابیدم. صبح که به محضر استاد، مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم. وی فرمود: «علیکم السلام! صلاح نیست شما به ایران بروید و پا دراز کردن به سوی کتاب‌ها هم هتک احترام است.» بی‌اختیار هول زده گفتم: «آقا! شما از کجا فهمیده‌اید؟» فرمود: «از وادی السلام فهمیده‌ام.»

مرحوم قاضی، بنده‌ای خاضع و فروتن بود؛ از هرگونه شهرت‌ طلبی پرهیز کرده و خدمت به خلق خدا را وظیفه خود می‌دانست. سیدمحمد حسن قاضی در یادداشت‌های خود آورده است: «نقل کرده‌اند که روزی آیت‌الله قاضی با آیت‌الله سیدمحسن حکیم در صحن شریف حیدری (در نجف اشرف) تصادفا با هم ملاقات نمودند. در این وقت، در صحن، جنازه‌ای را تشییع می‌کردند و صاحبان میت از مرحوم قاضی درخواست اقامه نماز بر آن میت کرده بودند. مرحوم قاضی، آیت‌الله حکیم را مامور به خواندن نماز نموده بود، ولی مرحوم حکیم امتناع نموده و اصرار به مقدم نمودن مرحوم قاضی کرده بود. مرحوم قاضی فرموده بود: «چون شما بین مردم مشهورتر از من هستید، اگر شما اقامه نماز بکنید، مردم زیادی جمع می‌شوند و این، سبب ثواب زیادی برای میت می‌شود.» به ناچار آقای حکیم اقامه و مرحوم آقا سیدعلی قاضی به ایشان اقتدا کرده بود.»

استاد با اینکه خود در علوم متبحر و یگانه بود اما گاهی مشکلاتی برایش پیش می‌آمد که با محاسبات دنیوی نمی‌توانست حل نماید. در این‌ گونه موارد، به بارگاه حضرت امیر (ع) پناه برد و از ایشان استعانت کرد. شاگردش آیت‌الله شیخ حسنعلی نجابت می‌فرمود: «آقای قاضی، زمانی طالب مطلب خاصی بودند، اما آن‌ چنان که می‌خواستند فتح باب بر ایشان حاصل نمی‌شد. از هر دری وارد می‌شدند، نتیجه نمی‌گرفتند، تا اینکه برای برآورده شدن آن خواسته، قصیده بلند و بسیار عالی در مدح امیرالمومنین (ع) انشاء فرمودند و به تمام معنا در آن مطلب خاص که می‌خواستند، فتح باب بر ایشان رخ داد.»

علامه طباطبایی می‌فرماید: مرحوم استاد ما قاضی می‌فرمودند: (حضرت در موقع ظهور) به اصحابش مطلبی می‌گویند که همه آن‌ها در اقطار عالم متفرق و منتشر می‌گردند و چون همه آن‌ها دارای طی الارض هستند، تمام عالم را تفحص می‌کنند و می‌فهمند که غیر از آن حضرت، کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهی و مامور به ظهور و قیام و حاوی همه گنجینه‌های اسرار الهی و صاحب الامر نیست. در این‌ حال، همه به مکه مراجعت می‌کنند و به آن حضرت تسلیم می‌شوند و بیعت می‌نمایند. مرحوم قاضی می‌فرمود: من می‌دانم آن کلمه‌ای را که حضرت به آن‌ها می‌فرماید و همه از دور آن حضرت متفرق می‌شوند، چیست.

آقابزرگ تهرانی که سال‌ها با قاضی دوستی و مراوده داشته، وی را با صفاتی چون استقامت، کرامت و شرافت ستوده است. قاضی استقامت در طلب خداوند را عامل درک اسم اعظم و لایق اسرار ربوبی شدن می‌دانست. وی، در عین فقر و ساده‌ زیستی، با ریاضت‌های سخت و غیرشرعی مخالف بود و اعتقاد داشت که سالک باید به جسم هم رسیدگی کند، زیرا جسم مرکب روح است، از این‌ رو به وضع ظاهری خود اهمیت می‌داد و معمولاً عطر می‌زد و لباس سفید و تمیز می‌پوشید و به حسن خلق و نیکوکاری سفارش می‌کرد.

آیت‌الله شیخ عباس قوچانی می‌گوید: «در نجف اشرف با قاضی جلساتی داشتیم و غالبا افراد با هماهنگی وارد جلسه می‌شدند و همدیگر را هم می‌شناختیم. در یک جلسه، ناگهان سید جوانی وارد شد، استاد بحث را قطع کرده و احترام زیادی به سید جوان نمودند و به او گفتند: آقا سید روح‌الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد، باید مقاومت کرد، باید با جهل مبارزه کرد. این در حالی بود که از انقلاب خبری نبود. ما خیلی تعجب کردیم؛ ولی بعد از سال‌های زیاد و پس از انقلاب فهمیدیم که قاضی در آن روز از چه جهت آن حرف‌ها را زد و نسبت به امام احترام کرد.»

از قاضی کرامات بسیاری نقل کرده‌اند، مانند طی الارض، میراندن مار با استفاده از نام المُمیت خداوند، زنده شدن مرده به دعای وی، خبر دادن از احوال و افکار و حالات و افعال اشخاص، خبر دادن از آینده از جمله خبر دادن از مرجعیت سیدابوالحسن اصفهانی، پیش‌گویی زمان مرگ خود، ساطع شدن نوری از وی در حال نماز. از سیدابوالقاسم خوئی نیز نقل شده که حوادث مافوق طبیعی در مرگ سیدعلی قاضی رخ داده است و همچنین گفته شده که کراماتی نیز از قبر وی به ظهور رسیده است.

قاضی، وصول به مقام توحید و سیر صحیح الی الله را بدون پذیرفتن ولایت امامان شیعه (ع) و حضرت زهرا سلام‌ الله‌ علیها، محال می‌دانست. در واقع، روش سلوکی وی همان روش سلوکی حسینقلی همدانی بود. در این روش، سالک باید برای دفع خواطر، در شبانه‌ روز، دست‌ِ کم نیم ساعت را برای توجه به نفس خود تعیین کند تا رفته رفته معرفت نفس برای او حاصل شود. به‌ علاوه، باید برای رفع حجاب‌ها و موانع، به امام حسین (ع) متوسل شود.

او همچنین برای از بین بردن اغراض و نیت‌های نفسانی، روش احراق را توصیه می‌کرد و این طریقه را از قرآن کریم الهام گرفته بود. در این طریقه، سالک باید بداند که همه چیز، ملک مطلق خداست و او فقر ذاتی دارد و این تفکر سبب سوختن تمام نیات و صفات او می‌شود؛ لذا به آن احراق می‌گویند. یک روز، یک نفر از ایشان پرسید: آیا شما خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه مشرف شده‌اید؟! فرمودند: کور است هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان (عج) نیفتد.

از میان کتاب‌های عرفانی نیز، قاضی، رساله سیر و سلوک، منسوب به سیدمحمدمهدی بحرالعلوم را بهترین کتاب عرفانی می‌دانست، اما از شاگردش عباس قوچانی و فرزندش محمدحسن قاضی نقل شده است که به کسی اجازه به‌ جا آوردن برخی دستورالعمل‌ های سخت این رساله را نمی‌داد. او به کتاب‌های فتوحات مکّیه و مثنوی مولوی نیز علاقه‌ مند بود و برخی عرفا مانند مولوی و ابن عربی را شیعه می‌دانست. ایشان فرموده بود: اگر کسی نمازهایش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند.

 

اساتید

 

شاگردان

 

از منظر فرهیختگان

سید محمدحسین طباطبائی می گوید: ما هر چه داریم از قاضی داریم.

سید هاشم حداد می گوید: از صدر اسلام تاکنون عارفی به جامعیت قاضی نیامده‌ است.

سید ابراهیم خسروشاهی از طباطبائی نقل می گويد: کتاب های معقول را خواندم،  ولی وقتی خدمت سید علی آقا قاضی رسیدم، فهمیدم که یک کلمه هم نفهمیدم.

 

عروج ملکوتی

قاضی در سال‌های آخر عمر به بیماری استسقا مبتلا شد و در ۶ ربیع الاول ۱۳۶۶، بهمن ۱۳۲۵ شمسی درگذشت و سیدجمال گلپایگانی بر وی نماز خواند و در وادی السلام، نزدیک مقام صاحب الزمان (عج) در کنار پدرش به خاک سپرده شد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *