زندگینامه عبدالزهرا گرعاوی
به نام آفریننده عشق
حاج عبدالزهرا گرعاوی، سالک الهی و از شاگردان سید هاشم حداد بود.
ویژگی ها
وی باب مکاشفات صحیحه برایش باز بود و میگفت: در نماز هم وقایع کربلا را می بینم. بسیار اهل گریه بود و علت مکاشفاتش هم همین بود. رابطه قلبی شدیدی با حضرت آقای حداد داشت. آیت الله کمیلی میفرمودند: یک زمانی حاج عبدالزهرا خدمت سید هاشم حداد آمد و گفت: دیگر نمیتوانم ذکر یونسیه بگویم. آقا فرمودند: چطور؟ عرض کرد: وقتی به سجده می روم دیگر لبهایم تکان نمیخورد و ذکر همینطور در قلبم تکرار میشود. سید هاشم نیز از اینکه ذکر یونسیه حاج عبدالزهرا قلبی شده بود، خوشحال شدند. نقل است: حاج عبدالزهرا آینده را هم در مکاشفات بین نماز میدیده و همه چیز مثل فیلم از جلوی چشمش عبور میکرده است. ظاهرا با توسلاتی که به امام حسین (ع) داشته این مشکل مرتفع شده و دیگر رویت مکاشفات، اختیاری میشود و حرقت زائد الوصفی از ناحیه امام حسین (ع) شامل حالش میشود.
مرحوم حداد شبهای چهارشنبه به مسجد سهله مشرف میشد. عبدالزهرا خیلی آتش درونی داشت. مرحوم حداد یکبار به علامه طهرانی فرمودند: این آتش عبدالزهرا را میبینی؟ من چندین برابر این را دارم ولی مشخص نمیشود. عبدالزهرا یک ماشین استیشن داشت که همان حسینیه سیار معروف است. آیت الله کمیلی خراسانی نقل میکند: در جلسه ای، حاج عبدالزهرا گرعاوی سقا شده بود و در کاسهای به همه آب میداد. حالتی داشت که همه از حال او اشک میریختند. گریه میکرد و با حال شوق، کاسه آب را به این و آن می داد و میگفت: بیا شراب بخور، شراب محبت!
علامه طهرانی میفرمود: حاج عبدالزهرا گرعاوی، اصالتا عرب بود و مردی متدین و روشن ضمیر و ساکن کاظمین و گاهی به کربلا به خصوص در شبهای جمعه برای زیارت مشرف میشد. برای آنکه روزهاش نشکند، همان شب پس از زیارت مراجعت میکرد. یکی از روزها که من بر حسب عادت از خواب بیدار شدم و وضو ساختم که به حرم مطهر سیدالشهدا (ع) مشرف گردم، دیدم حالم سنگین است و قبض عجیبی مرا گرفته است. با مشقت و فشار زیاد تا صحن مطهر آمدم ولی هیچ میل به تشرف نداشتم. مدتی در گوشه صحن نشستم ولی هیچ میل به تشرف پیدا نشد، تا نزدیک ظهر شد. در این حال، ناگهان یک حال نشاط و سرور زائدالوصفی در خود مشاهده کردم. برخاستم و با کمال رغبت مشرف شدم و به توسلات، زیارت و نماز مشغول شدم. همان شب مرحوم حاج عبدالزهرا از کاظمین به کربلا مشرف شد و گفت: سید محمد حسین! این چه حالی بود که امروز داشتی؟! قریب ظهر بود که من در حجره خود در بغداد بودم، دیدم که حال تو بسیار سخت است و در قبض شدید به سر میبری! فوراً سوار ماشین شدم و به کاظمین آمدم و برای رفع این حال تو حضرت موسی بن جعفر (ع) را شفیع در نزد خدا قرار دادم. حضرت نیز شفاعت فرمودند و حال تو خوب شد.
علامه طهرانی در کتاب معاد شناسی میگوید: دوستى داشتم به نام حاج عبدالزهرا گرعاوى نجفی که مردى بسيار باهوش، سريعالانتقال، تند ذهن و در عين حال متدين و عاشق امام حسین (ع) بود. وی داراى حال بكا و گريههاى طولانى و شوريده بود و بدين جهت از مكاشفات صوريه و مثاليه نيز برخوردار بود. یک روز كه به حرم مطهر كاظمين مشرف شديم و در مراجعت از حرم، طفل اكبر اينجانب كه در آن وقت چهار سال داشت، چون چشمش در راه به خيار نوبر افتاد طلب كرد و گريه كرد؛ و اتفاقاً چون قدرى حالت اسهال و تردد داشت و براى او خوب نبود، ما از خريدن امتناع كرديم و او هم اصرار داشت تا بالأخره من اعتنايى به گريه او ننمودم و روى دست او زدم و از مقابل خيارها گذشتيم.
نزديک غروب آفتاب بود كه يكى از دوستان كربلایى ما به مسافرخانه آمد و گفت: حاج عبدالزهرا امروز از زيارت نجف اشرف مراجعت كرده است! مىآیى به ديدنش برويم و نماز را هم همانجا بخوانيم؟ من گفتم: ضررى ندارد! لذا با هم از مسافرخانه حركت كرديم و تا منزل او كه در آن وقت در خارج كاظمين و متصل به آن و از نواحى جديدالاحداث بود، پياده روان شديم. در راه ديدم جماعتى گِرد آمدهاند و مشغول تماشاى چيزى هستند. از همراهم پرسيدم: اين چيست كه تماشا مىكنند؟ گفت: تلويزيون است که تازه در كاظمين آوردهاند و مردم براى تماشا جمع شدهاند. من از دور نگاه كردم ديدم عكسها و صورتهاى متحرّكى بر روى صفحه مىگذرد. بسيار در شگفت آمدم كه خدايا صنعت بشر به كجا كشيده است كه صدا و سيماى افرادى را از راه دور مىآورد و در همان لحظه در مقابل ديدگان قرار مىدهد. اين حديث نفسى بود كه با خود كردم. بارى گذشتيم و به منزل او رسيديم.
چون وارد شديم، ديديم سجاده خود را پهلوى باغچه انداخته و مشغول نماز است و ما نيز نماز را خوانديم و پس از اتمام نماز و احوالپرسى و تعارفات عادى گفت: حق با باطل مخلوط نمىشود و بالأخره حق به كنارى و باطل نيز به كنارى مىرود! گفتم: صحيح است! گفت: حق و باطل، مانند روغن و آب هستند، اگر آنها را به روى هم بريزى و تكان هم بدهى، باز روغن در رو و آب در زير مىايستند! گفتم: همينطور است! گفت: سید محمد حسین! مىدانى كه انسان به تمام مقامات و مناصب با نقشه و تدبير و مكر ميتواند برسد؛ تاجر شود، مالدار شود، عالم و مرجع شود، سلطان و رئيسجمهور شود، ولى راه خدا نقشه و حيلهبردار نيست! گفتم: آرى همينطور است! گفت: من امروز صبح از نجف خارج شدم و با سيّاره (ماشين) به سوى كاظمين مىآمدم. ناگاه ديدم كه ممكن است انسان در طبقه دهم از يک عمارتى باشد و به واسطه مختصر غفلتى، یک مرتبه به طبقه پایين سقوط كند!
من فهميدم كه اين همه گفتارها و سؤالها به جهت اين است كه به من بفهماند: زدن روى دست طفل كه خيار مىخواسته است صحيح نيست و طفل را بايد با صبر و تحمل آرام كرد. او در همان وقتى كه ما از نزد مغازه عبور مىكرديم، در ماشين خود نشسته و در بيابان حلّه به سوى بغداد در حركت است ولی از حال ما و كيفيت درخواست بچه و ضرب ما مطلع بوده، اما نمىخواهد صريحا بگويد كه تو چنين كردهاى!
آیت الله صافی اصفهانی نقل میکند: رفیقی داشتم در نجف اشرف به نام حاج عبدالزهرا که شخصی صد در صد صادق بود و سر سوزنی احتمال اینکه خلاف بگوید دربارهاش نبود. با اینکه به تجارت مشغول بود ولی بیشتر اوقات در مشاهد مشرفه به سر میبرد. مرد بسیار باتقوا، باصفا و اهل دل بود و در سیر و سلوک زحمت کشیده بود، مخصوصا در محبت به اهل بیت فوق العاده بود و با هم خیلی رفیق بودیم. ایشان میگفت: یک مدتی مثل فیلم سینمایی تمام حوادث و وقایع فردا را در شب قبلش در قنوت نماز میدیدم و فردا تمام آن به صورت کامل اتفاق می افتاد. مثلا در شب میدیدم که کسانی آمدند با من معامله کردند و درخواستهایی داشتند. فردایش عینا همان چیزها اتفاق میافتاد.
این حاج عبدالزهرا شب های چهارشنبه به مسجد سهله می رفت و بعد از اعمال، معمولا مقداری با هم مجالست داشتیم. یک شب به من گفت: آقای صافی، این اواخر یک اتفاقات ناگواری برای من رخ میدهد. گفتم:خیر است ان شاء الله، چه اتفاقی؟گفت:ردر قنوت نمازم تمام اتفاقاتی که فردا میخواهد رخ بدهد مثل یک فیلم سینمایی میبینم، به نظر شما اینها مکاشفات شیطانی نیست؟ این گذشت تا این که یک روز با حالت عصبانیت و ناراحتی سراسیمه به منزل ما آمد و گفت: آقای صافی، آخر این چه ایمانی است که من دارم؟ این چه نمازی است که من می خوانم؟ عوض این که در نماز، تمام توجهم به خدا باشد، همهاش به این فیلمها طی میشود. اینها به چه درد من میخورد.
به او گفتم: برو نزد امام حسین (ع) و این ها را با محبت او مبادله کن، یک معامله خیلی شیرین. او هم یک مقدار آتشش خوابید. حاج عبدالزهرا مرتب شبهای جمعه به کربلا مشرف میشد. یک روز به من گفت: شب جمعه به زیارت حضرت سیدالشهدا (ع) مشرف شدم و به حضرت عرض کردم: «من اینها را نمی خواهم، شما را می خواهم.» خیلی جدی و محکم گفت اینها را از من بگیر و محبت خودت را به من بده. گفت: آقای صافی، فکر میکنم خواسته من اجابت شده و این معامله انجام شد؛ چون آنها را از من گرفتند و تمام شد و حالا احساس میکنم مثل این که نسبت به امام حسین (ع) یک حالت دیگری پیدا کردم.
گفتم: چه حالتی؟ گفت انگار یک محبت خاص و فوق العادهای نسبت به آن حضرت در خودم احساس میکنم که با گذشته فرق دارد. ما هم میدیدیم که این حاج عبدالزهرا، حاج عبدالزهرای قبل نیست، حال عجیبی پیدا کرده بود و گریه های عجیبی داشت. اسم امام حسین (ع) که می آمد، آتش میگرفت و مثل یک گلوله آتش شده بود. البته از آن به بعد، آن فیلمها برایش اختیاری شده بود و اگر میخواست میدید، اما محبت و عشق به امام حسین (ع) فرصت به او نمیداد و رمقش را گرفته بود.
عروج ملکوتی
حاج عبدالزهرا گرعاوی، سرانجام در نجف از دنیا رفت و در غرفهای از غرفههای صحن حضرت کمیل در دروازه نجف به خاک سپرده شد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.