زندگینامه مجتبی قزوینی
به نام آفریننده عشق
مجتبی قزوینی (۱۳۸۶ – ۱۳۱۸ قمری)، فقیه و حکیم شیعه در قرن چهاردهم هجری و از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی و شیخ عبدالکریم حائری بود.
ویژگی ها
شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، فرزند میرزا احمد تنکابنی در سال ۱۳۱۸ قمری در قزوین متولد شد. وی تحصیلات مقدماتی را در شهر قزوین به پایان برد و بعد به همراه پدرش راهی نجف اشرف گشت و حدود ۷ سال در آن سامان مقدس بماند و از اساتید و عالمان بزرگی چون سید محمدکاظم یزدی و میرزا محمدتقی شیرازی و میرزای نائینی کسب فیض کرد. در سال ۱۳۳۷ قمری در ۱۹ سالگی به قزوین باز میگردد و نزد شوهر خواهر خویش، سید موسی زرآبادی به مدت دو سال به کسب معارف الهی و اخلاقی و تحصیل علوم غریبه میپردازد و ریشههای مخالفت با حکمت در وجودش شکل میگیرد.
پس از آن دو سال نیز به خدمت شیخ عبدالکریم حائری در قم میرسد و سرانجام در ۱۳۴۱ در سن ۲۳ سالگی به مشهد مشرف میشود و به حلقه درس میرزا مهدی اصفهانی میپیوندد و از محضر آقا بزرگ حکیم و شیخ اسدالله یزدی نیز در حکمت و از میرزا محمد آقازاده و حاج آقا حسین قمی در فقه استفاده مینماید. قزوینی از شیخ عبدالکریم حائری اجازه اجتهاد دریافت کرد. نقل شده که محمدحسین غروی اصفهانی، سید ابوالحسن اصفهانی و میرزا مهدی اصفهانی نیز اجتهاد او را تأیید کردهاند. وی از میرزای نائینی نیز اجازه روایت داشت. هاشم قزوینی، شیخ کاظم مهدوی دامغانی و شیخ غلامحسین محامی بادکوبهای را هممباحثهٔ شیخ مجتبی قزوینی دانستهاند.
شیخ مجتبی قزوینی در عین حال که مستغرق در عوالم روحانی و معنوی بودند، هیچگاه از انجام تکالیف سیاسی و اجتماعی غفلت نمی کردند و از همان ابتدای شروع نهضت امام خمینی در سال ۱۳۴۲ حکم کردند: «حاج آقا روح الله در همه زمین مرجع است و همه باید به ایشان رجوع کنند!» وی پیوسته از ایشان حمایت کامل داشتند و حتی تصویر امام خمینی را در منزل خود که محل آمد و شد روحانیون و طلاب بود، در بالای سر خود نصب کرده بودند. آن مرحوم در نهضت انقلاب ایران بسیار فعال بوده و در جهتدهی نهضت به سوی رهبر عظیم الشأن نهضت اسلامی ـ با وجود اختلاف فکری ـ از خود گذشتگی بسیاری نشان داد. در مشهد مقدس، رهبری حرکت طلاب حوزه در مسیر نهضت امام خمینی را عمدتاً مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی بر عهده داشت.
در یکی از مسافرت ها از ایشان سوال شد: شما انقلاب را چطوری میبینید؟ ایشان نظرش این بود که این انقلاب پیروز میشود و دولت سقوط میکند و شاه نیز سقوط میکند؛ منتهی بعد از سقوط شاه، جنگی بین ایران و اعراب وارد خواهد شد و این جنگ طول خواهد کشید و در آن جنگ هم ایران پیروز خواهد شد! از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدند: اینکه مرحوم اقا سید موسی زرآبادی بعد از فوت، به فرزندان خود سر میزده و حتی درسی برای یکی از فرزندان داشته، صحیح است؟ فرمود: بله. گفتم: درباره میرزا مهدی اصفهانی نیز نقل شده که ایشان قبل از فوت به فرزندان و خانواده خود فرموده که اگر نترسید، بعد از فوت به شما سر میزنم. از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدم: آیا این جریان درباره شما نیز صدق میکند؟ یعنی بعد از فوت پدر بزرگوارتان (مرحوم شیخ مجتبی قزوینی) ایشان را دیدهاید؟ فرمودند: بله!
از فردی نقل شده است: خداوند در فردوس به ما فرزندی عنایت کرد و من مقید به عقیقه برای بچه بودم ولی بودجه آن مهیا نبود. روز ششم ولادت دیدم یکی از تجار و نزد من آمد و پاکتی به من داد و گفت: این را شیخ مجتبی قروینی فرستادهاند. من باز کردم دیدم کل مخارج عقیقه در آن است. یکی از مریدان شیخ نقل میکند: روزی در خانه شیخ مجتبی نشسته بودم. ایشان داشتند صحبت میکردند که ناگهان صحبت را قطع کردند و گفتند: فلانی هم اکنون سه نفر از سر کوچه به سمت منزل میآیند و دو دقیقه دیگر به منزل میرسند؛ برو در را باز کن. من رفتم و در را باز کردم و آنها سه عالم جلیل القدر بودند. وقتی به خانه برگشتم از مرحوم شیخ سوال کردم: شما از کجا اطلاع داشتید که اینها میآیند؟ مرحوم شیخ تبسمی کرد و جوابم را ندارد.
از کرامات باهره شیخ در هنگام اقامت در فردوس، نماز باران است؛ وقتی اهالی اظهار داشتند مدت زیادی است باران نیامده و زراعت و دام از تشنگی هلاک می شوند، ایشان گفتند: فردا بعد از نماز جماعت همراه جمعیت به طرف خارج شهر برای نماز میرویم. تعدادی بره و بزغاله هم بیاورید. روز موعود بعد از نماز جماعت، مرحوم حاج شیخ و مردم با پای برهنه رفتند به خارج شهر و در زمین مسطحی که معروف به بند میرزا تقی بود جمع شدند. مرحوم شیخ فرمودند: برّه ها، بزغالهها را و اطفال شیرخوار را از مادرانشان جدا کنید. وقتی آنها را جدا کردیم، صدای ضجه و ناله گوسفندان و اطفال بلند شد. در همان حال ایشان به نماز ایستادند و پس از اتمام نماز فرمودند: ای مردم! به منازل خود برگردید. هنوز مردم به فلکه و میدان نرسیده بودند که طوفان شدیدی وزید و بعد از آن هم باران مفصلی آمد.
شیخ مجتبی قروینی میگوید: در زمان رضاشاه از صحن مطهر امام رضا (ع) عبور میکردم که دیدم پیرمردی نشسته و قرآن میخواند. مردی از متجددین، با کفش زیر دست این پیرمرد زد به طوری که قرآن کریم روی زمين افتاد و خطاب به پیرمرد گفت: این کتاب به چه درد تو میخورد که نشستهای و آن را میخوانی؟ از این کتاب چه کاری برمیآید؟ من از دیدن اين منظره و توهین بزرگ به قرآن کریم چنان عصبانی شدم که جلو رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی؟ الان به تو میفهمانم که از اين کتاب چقدر کار ساخته است. اين را گفتم و آیهای را از دلم خطور دادم. هنوز نخوانده بودم که مردک دستش را به دلش گرفت و گفت: الان میمیرم، نجاتم بده! اشارهای کردم تا به حالت اول برگشت و سپس فرار نمود.
شخصی نقل میکند: یک روز به وسیله ماشین به همراه حاج شیخ به مسافرت میرفتیم. در بین راه باران و برف شروع میشود و در آن سرمای شدید، برق ماشین ناگهان قطع میشود. ما در وسط بیابان و آن هوای سرد و با وجود هزاران خطری که ما را تهدید میکرد، متحیر بودیم که چه کار کنیم؟ در آن لحظه حاج شیخ سوال کردند که چه شده؟ گفتیم برق ماشین قطع شده است. ایشان گفتند: ناراحت نباشید؛ دقایقی بعد گفتند الان ماشین را روشن کنید. من ماشین را روشن کردم و دیدم برق ماشین درست شده و ماشین کاملا سالم است.
سید جعفر سیدان خراسانی میگوید: غدهای در گردنم پیدا شده بود و به طبیب مراجعه کرده و مشغول معالجه بودم. مرحوم استاد که متوجه این امر شده بودند، پس از درس فرمودند: چه شده است؟ جریان را به ایشان عرض کردم. ایشان فرمودند: ایشان انگشت خود را اطراف غده کشیدند و آیه و دعایی خواندند. از محضر ایشان برخاستم و چند قدمی که از منزلشان دور شدم، احساس کردم که آن غده وجود نداره و بهبود یافتهام.
شیخ مجتبی قروینی شبی خواب میبیند که در عالم رویا کاغذی به ایشان میدهند که در اطراف آن آیاتی نوشته شده است و وسط آن نوشته شده است: بسم الله الرحمن الرحیم و در آخر کاغذ نوشته شده: «الاربعين». ایشان خوابشان را برای میرزا مهدی اصفهانی نقل می کند و مرحوم میرزا متأثر میشود و میگرید و خواب را چنین تعبیر میکند: «آیات قرآن» و «بسم الله» حقایقی از بطون قرآن است که به شما خواهد رسید اما «الاربعین» آخر کاغذ اشاره به زمانی دارد که شما خدمت امام زمان (عج) میرسید. حاج شیخ می گفتند از زمان این تعبیر، من همواره انتظار آن هنگام را انتظار میکشیدم تا اینکه ایشان را زیارت کردم و در همان نگاه اول آن وجود مبارک را شناختم و چون به ایشان نزدیک شدم آغوش باز کردند و مرا در آغوش گرفتند.
یکی از شاگردان ایشان میگوید: در ایامی که در درس اشارات استاد میرفتم غدهای در گردنم پیدا شده بود که فکرم را مشغول کرده بود. به طبیب مراجعه کرده و معالجه مینمودم. یکی از روزها که در درس، در محضرشان بودم، مکرّر دست خود را بر آن غده میگذاردم. مرحوم استاد پس از درس فرمودند: چه شده است؟ جریان را به ایشان عرض کردم. ایشان فرمودند: نزدیک بیا، آنگاه انگشت خود را اطراف غده کشیدند و آیه شریفه «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ» را بعد از استعاذه قرائت کردند. سپس جملهای را هم که نفهمیدم خواندند. به خوبی در خاطرم هست که از محضر ایشان برخاستم و چند قدمی که از منزلشان دور شدم احساس کردم که آن غده وجود ندارد و کاملاً بهبود یافتهام.
نقل است: یکی از دوستان مرحوم حاج شیخ به نام میرزا اسدالله اسکندری با همسرش عازم سفر حج میشود. برای خداحافظی نزد حاج شیخ می آید و درخواست میکند که دستوری به من یاد دهید تا در سفر اگر مشکلی پیش آمد استفاده کنم. ایشان دستوری به مرحوم اسکندری می آموزند. مرحوم اسکندری به سفر میرود و در هنگام مراجعت، گذرنامه ایشان گم میشود. خیلی ناراحت میشود که یکباره به یاد دستور حاج شیخ میافتد. آن را انجام میدهد و مراجعه به سفارت میکند. ده ها هزار گذرنامه در قفسه ها چیده بوده است. از مسئولین گذرنامه درخواست میکند و التماس زیاد که اجازه دهید گذرنامهها را بررسی کنم، شاید گذرنامه گم شدهام را پیدا کنم. اعضای سفارت با تمسخر و بیاعتنایی میگویند: نگاه کن! مرحوم اسکندری از بین آن همه گذرنامه، یک گذرنامه را بیرون میآورد و میبیند گذرنامه خودش است!
صبیه مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی، در یکی از زمستانهای سرد، زمانی که از منزل خارج میشود، در بین راه، یخبندان زیاد باعث سر خوردن و زمین خوردن ایشان میگردد. در اثر زمین خوردن، دست او میشکند و به شکسته بند مراجعه میکند و مدتی دست او بسته میماند. برای خانمی خانهدار بسیار مشکل است که با این وضع امور زندگی را سر و سامان دهد. روز دیگری برای تهیه مایحتاج از منزل خارج میشود و برای مرتبه دوم زمین میخورد و دست شکستهاش دوباره میشکند. به شکسته بند مراجعه کرده و دوباره دست شکستهاش را میبندد، اما درد و ورم دست او زیاد بوده است.
روزی با ناراحتی فرزند خود را پیش هم منزل خود، آقای میرزا محمدحسین سروقدی میگذارد و میگوید: کمی میخواهم استراحت کنم، لطفاً بچه را نگه دارید. ایشان بچه را نگه میدارد و شریفه خانم (دختر حاج شیخ) میخوابد و در عالم خواب پدر بزرگوار خود را میبیند. مرحوم شیخ سؤال میکند که حال شما چه طور است ؟ صبیه با عصبانیت میگوید: شما که از ما خبر نمیگیرید! میبینید که چه مشکلاتی داریم. ایشان لبخندی میزنند و می گویند: دست تو که چیزیش نیست، خوب شده! از خواب میپرد و نگاهی به دست میکند. میبیند ورم دست او از بین رفته و دست شکسته اش خوب شده و باند شکسته بند در دست او بالا و پایین میرود! از خوشحالی با عجله پیش آقای سروقدی میآید و میگوید الان حاج شیخ (پدر) را درخواب دیدم و نظری به دست من کردند و شفا گرفتم. آقای سروقدی میگویند: این کارها از پدر شما بعید نیست، ایشان از این امور بسیار داشتند!
از منظر فرهیختگان
آیت الله خامنهای میگوید: آن مقام علمی، آن قدس، آن معنویت، آن جوهره ارزشمند روحی که بنده مکرر گفتهام، نظیر آن را در بین همه بزرگان و علمای شیعه، شاید من یک مورد دیگر داشته باشم. آن فلز گرانبها و جوهر روحی این مردِ بی نظیر، موثر بود.
سید عباس سیدان خراسانی میگوید: ایشان از نوابغ روزگار و نوادر دهر بودند و قدر ایشان شناخته نشده است.
آثار
بیان الفرقان (به فارسی) در ۵ جلد؛ مهمترین اثر بر جای مانده آیت الله قزوینی است که به بررسی توحید، معاد، نبوت و امامت از منظر قرآن کریم میپردازد. رساله ای در معرفه النفس؛ شامل: بیان نظریه ارسطویی و نقد آن؛ نظریه «مادیة الحدوث بودن نفس» و نقد آن؛ نظریه مادیین درباره نفس و نقد آن؛ و سرانجام تبیین معرفة النفس قرآنی.
شاگردان
- سید علی خامنهای
- سید علی سیستانی
- سید جمال الدین استرآبادی
- محمدباقر ملکی میانجی
- سید حسن ابطحی
- شیخ ابوالقاسم خزعلی
- سید عباس سیدان
- محمد واعظزاده خراسانی
- شیخ عبدالنبی کجوری
- سید محمود مجتهدی
- • سید عبدالکریم هاشمینژاد
- • محمدرضا حکیمی
عروج ملکوتی
شیخ مجتبی قزوینی پس از سالها تلاش و کوشش در راه دین، در روز دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۴۶ پس از تحمل یک بیماری طولانی درگذشت. پیکر ایشان در حرم مطهر امام رضا (ع) در صحن عتیق (رواق دارالحجه فعلی) به خاک سپرده شد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.