زندگینامه محمد کوهستانی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد کوهستانی (زاده ۱۲۶۷ شمسی روستای کوهستان (بهشهر) – درگذشت ۸ اردیبهشت ۱۳۵۱) عارف، فقیه و روحانی شیعه در قرن چهاردهم هجری بود. شیخ محمد کوهستانی فرزند حاج شیخ محمدمهدی از علمای بهشهر مازندران در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. پدرش، از عالمان برجسته زمان خویش به حساب می‌آمد. در کودکی پدرش را از دست داد. وی در نوجوانی وارد حوزه علمیه شهرستان بهشهر شد و بیشتر تحصیلات مقدماتی خویش را در همین حوزه گذراند. همچنین، مدتی را در حوزه علمیه ساری و مدتی نیز در حوزه علمیه شهرستان بابل، در مدرسه «کاظم بیک» و «سقا» به تحصیل پرداخت. وی برای ادامه تحصیل، وارد حوزه علمیه مشهد شد و در مدرسه «میرزا جعفر» اسکان یافت.

 

اساتید

  • نجفعلی فاضل استرآبادی
  • حسین قمی
  • محمد کفایی
  • عبدالحسین فقیهی شاهی جمنانی
  • حسین نائینی
  • سید ابوالحسن اصفهانی
  • ضیاءالدین عراقی

 

شاگردان

  • آقا اسماعيل كوهستاني (فرزند محمد كوهستاني)
  • سید حسن شجاعی کیاسری
  • علی کاشانی
  • سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد
  • حاج سید تقی حسینی نصیری
  • سید احمد مصطفوی اشرفی
  • سید صابر جباری
  • عباسعلی سلیمانی
  • نورالله طبرسی
  • سید علی جبارزاده
  • عباسعلی قلی پور کوهستانی
  • سید حسن حسینی کوهستانی
  • سید رسول حسینی کوهستانی
  • سید حسن ابطحی
  • محمد فاضل استرآبادی

 

ویژگی ها

ایشان در مورد زندگی خود می فرمایند: زمانی که در مشهد مشغول تحصیل بودم به خاطر فرا رسیدن سال نو میوه های بسیار تازه و رنگارنگ در بازار آمده بود. روزی از بازار می گذشتم وقتی چشمم به آن میوه های تازه و مرغوب افتاد مجذوب شدم، به حدی که نتوانستم بدون خریدن میوه از آن بگذرم. یک کیلو سیب خریدم چند عدد را در بین راه به دوستان تعارف کردم و مقداری را نیز به مدرسه آوردم؛ وقتی به مدرسه رسیدم با خود گفتم، شیخ محمد حیف نبود، چه قدر زود مجذوب این زرق و برق شدی!  چه قدر زود دست و پایت را گم کردی.

اثر سخنان بیهوده
آقا زاده ایشان می گوید: روزی راجع به غذای حرام از آقا سؤال کردم و عرض کردم نظر شما چه طور است و غذای حرام چه قدر در روح انسان تأثیر دارد . آقا به مناسبتی در بین فرمایشات خود فرمود: حرفهای بیهوده و لغو تأثیری زیاد در روح دارد و روح را می میراند.  سپس درباره تأثیر منفی سخنان بیهوده در روان آدمی فرمود: من حرفهای بیهوده را کمتر از غذای حرام نمی دانم.

پیمان ترک گفتار لغو
ایشان می فرمود: در دوران طلبگی چند سال با طلبه اردبیلی هم حجره بودیم ابتدا که می خواستیم با هم در حجره درس بخوانیم و زندگی کنیم ، تعهد کردیم که جز حرف های واجب و مستحب حرفی دیگر نزنیم. در طول این چند سال کوشیدیم به این تعهد عمل کنیم و عمل هم کردیم.

عمل، بهترین وسیله نجات
شخصی به آقا جان گفت: چه کار کنیم، مرگ خیلی سخت است، خدا چگونه می خواهد با ما معامله کند. معظم له در جوابش فرمود: اگر عمل داشته باشی چیزی نیست، مثل این است که پیراهن کثیف را از تنت بیرون کنی و پیراهن تمیز بپوشی!

برای منبر قیمت نگذار!
حجت الاسلام سید خلیل حسینی رکاوندی می گوید: آیت الله کوهستانی به من سفارش نمود که اگر دعوت منبری را قبول کردی برای منبر قیمت تعیین نکن، زیرا هر کس گذاشت مزد خود را گرفته و دیگر در آخرت مزد ندارد.

شرط دیدار با امام زمان (عج)
از ایشان پرسیدم: شما خدمت امام زمان علیه السلام رسیدی؟ آیا با او ملاقات کردی؟ آقا جان فرمود: اگر ما خوب باشیم، امام زمان (عج) خودش به سراغ ما خواهد آمد.

بدترین بلا
آقاجان می فرمود: پسر، بدترین بلا در دوره آخرالزمان آن است که انسان وظیفه خود را نمی داند.

تربیت شده خدا
آقا زاده گرامی می گوید: از آقا پرسیدم شما استاد اخلاق داشتید یا نه؟ فرمود: من تربیت شده خدا هستم، استاد اخلاق به خصوصی نداشتم.

آیت الله کوهستانی می فرمود: در گذشته فکر می کردم با استفاده از آیات سوره نور چراغی بسازم که همیشه روشن باشد و نیازی به سوخت نداشته باشد. هم چنین می خواستم ماشین سواری درست کنم که بدون سوخت حرکت کند، ولی استخاره کردم و مصلحت ندیدم. عرض کردم: چنین چیزی شدنی بود؟ فرمود: بلی.
هم چنین از معظم له نقل شده که فرمود: در فکر بودم با استفاده از آیه نور چیزی درست کنم که وقتی بیرون می روم به چراغ احتیاج نداشته باشم.

شخصی می گوید: وقتی که در محضر آقا نشسته بودیم، به ذهنم خطور کرد که این آقا در این دِه، عده‌ای از مردم را فریفته و آنان را مشفول به خود ساخته است؛ اگر این آقا چیزی می داند و اهل معنا و کرامت است، یک استکان چای در استکان خودش برای من بریزد. همین که این فکر را کردم، آقا بلند شد و یک استکان چای در استکان خودش برای من ریخت و به من تعارف کرد. من نیز فهمیدم که ایشان اهل کرامت است‌.

آقای براتعلی زابلستانی که از مداحان مخلص اهل بیت است، نقل می کند: من اغلب در مناسبت‌ های مذهبی و ولادت اهل بیت، خدمت آقای کوهستانی می‌ رسیدم و محضر آقا مداحی می‌ کردم؛ او نیز به شیوه مرثیه و مداحی من علاقه ‌مند بود. روز نیمه شعبان بود که برای مجلس عروسی به کوهستان رفتم. چون موقع ظهر بود برای اقامه نماز به مسجد رفتم و آقاجان در حال خواندن نماز ظهر بود جمعیت مأمومین نیز نسبتا زیاد بود. چون می‌ دانستم سجده و رکوع‌ های آقاجان طولانی است، پیش خود گفتم: خدا به داد این پیرمردها و من برسد. در هر حال نماز ظهر را به آقا اقتدا کردم و به فکر این بودم که نماز عصر را فرادی بخوانم. ناگهان آقاجان وارد شد و به یکی از نزدیکان خود فرمود: برو به مداح بگو یک نمازش را فرادی بخواند و برود حسینیه که میهمان دیگری هم داریم آنجا بنشیند. سپس با خود فکر کردم که آنها غذا آش ترشی دارند و من نمی توانم آش ترشی بخورم. آنگاه آقای کوهستانی که از ضمیر من با خبر شده بود، همان آقا را صدا زد و به او گفت: برو به براتعلی بگو: آش ترشی به او نمی دهیم، چون آقای محمدی لائینی تشریف دارند، برنج هم داریم!

آقای سید خالق موسوی کنتی چنین نقل کرده است: در سفری که آقاجان کوهستانی به منطقه هزار جریب داشتند، در مسیر راه به روستای کنت رسیدند. شب را در منزل برادرم که او نیز از ارادتمندان آقاجان بود به سر بردند. در همان شب معظم له نیاز به حمام پیدا کردند و از بنده پرسیدند: شما در محل حمام دارید؟ عرض کردم: حمام داریم ولی آب حمام هم سرد است. چون زمستان بود و هوا بسیار سرد، گفتم: برای شما آب گرم کنيم. فرمود: نه! مرا تا حمام همراهی کن. من ايشان را همراهی کردم. آقا به من فرمود: شما در همین رختکن منتظر باش تا برگردم! مدتی صبر کردم و دیدم آقاجان دیر کردند. با خود گفتم شاید از سردی آب حمام است که آقا دیر کردند.

لذا نگران شده و آهسته داخل حمام رفتم ولی با کمال تعجب دیدم آقاجان داخل خزینه است و از آب خزینه هم بخار بالا می‌ زند! دستم را داخل آن کردم دیدم گرم است. متحیرانه بیرون آمدم، وقتی آقاجان از حمام بیرون آمدند خطاب به من فرمودند: مگر نگفته بودم منتظر باش؟ چرا وارد حمام شدی؟ عرض کردم شما خیلی طول دادید و من نگران شدم و الان هم در شگفتم که چگونه آب حمام گرم شده بود. آقاجان فرمود: «هر چه دیدی؛ راضی‌ نیستم تا زنده‌ام برای کسی نقل کنی.»

حاج ملا آقاجان دانشمند می‌گوید: ایامی که در کوهستان بودم در کنار تحصیل برای طلاب نیز درس می گفتم تا اين که چند روزی بر اثر تب در بستر بیماری افتاده و از درس و تدریس باز ماندم. آیت الله کوهستانی از بیماری من با خبر شد. برای احوالپرسی و دل‌جویی به بالینم آمد و فرمود: برخیز برویم مقداری در هوای آزاد و زیر آفتاب بنشینم. هوا کمی سرد بود. از بستر برخاسته و با آقا جلوی آفتاب رفتیم. معظم له مرا نوازش کرد و گفت: تو نباید مریض باشی، باید صحیح و سالم باشی تا برای بچه‌ ها درس بگویی. آن گاه ساعت بغلی خود را در آورد و توی جیب من گذاشت و فرمود: این ساعت را در جیب تو می‌گذارم به شرطی که تب در بدنت نباشد! چیزی نگذشت که تب از بدن خارج شد و حال من خوب شد.

سید مهدی پایدار فرمود: پدرم که از خواص آیت الله کوهستانی بود نقل می‌کرد: سه نفر از ایشان هر کدام مبلغ سی تومان پول درخواست کردند آیت الله کوهستانی به یکی از آنان سی تومان، به دومی بیست تومان و به نفر سوم ده تومان دادند. آنان که کمتر از سی تومان گرفته بودند تقاضای وجه بیشتری می‌نمایند. آیت الله کوهستانی فرمودند: بقیه را خودتان دارید. بعدا معلوم شد حقیقت همان طور بوده است که آقا فرموده بودند.

نقل است: روزی یک خانم به خدمت آیت الله کوهستانی می‌رود و اظهار نیاز می‌کند. آقا به ایشان می‌فرماید: تو که پول داری چرا اظهار نیاز می‌کنی؟! آن خانم نادم شده و از کار خویش توبه می‌کند.

شیخ اسماعیل تیرگری که خود از طلاب حوزه علمیه کوهستان بود می‌گوید: روزی قرار بود بنده پولی را از آیت الله کوهستانی بگیرم و برای شیخ امامقلی تیرگری پارچی از شاگردان معضم له ببرم لذا داخل بیت ایشان شدم. در ذهنم گفتم: مقداری از این پول ها را برای خودم بر می‌دارم؛ در همان لحظه معظم له نگاه تندی به من کرد و فرمود: پول را بده به پدرت!

از فردی نقل است: من روزی با آیت الله کوهستانی به سمت قبرستان می رفتیم که ناگهان فردی سوار بر اسب از پیش رویمان عبور کرد. آقای کوهستانی فرموند: این شخص که بود؟ گفتم: کسی که شغلش خوانندگی، نوازندگی و مطربی است. ایشان فرمود: پس به همین دلیل من ایشان را مانند میمونی سوار بر اسب دیدم.

سید موسی موسوی سبزواری نقل می کند: یک روز برای رفتن به روستای کوهستان و استفاده از آیت الله کوهستانی مردد بودم و به همین دلیل استخاره کردم. جواب استخاره خوب آمد، پس به جانب کوهستان رهسپار شدم. وقتی آیت الله کوهستانی را دیدم بدون آنکه به ایشان چیزی بگویم، فرمودند: استخاره لازم نبود!

خالق موسوی کنتی نقل می کند: یک روز آیت الله کوهستانی در منزل ما بودند و احتیاج به حمام پیدا کردند. چون زمستان بود، من به ایشان گفتم: ما حمام داریم ولی آبش سرد است و آب گرم نداریم. ایشان گفتند: اشکالی ندارد، و به حمام رفتند. بعدا متوجه شدم که از حمام به دلیل گرمای آب، بخار بالا می زند. با خود گفتم: چگونه ایشان از آب گرم استفاده می کنند؟ بعدا متوجه شدند که من از قضیه ایشان مطلع شدم و از من خواستم تا زنده هستند قضیه را نقل نکنم.

بعضی از امام زمان عجل الله فرجه نقل کرده اند که ایشان فرموده است: سرباز ما باید مثل شیخ محمد کوهستانی باشد.

 

از منظر فرهیختگان

علامه طباطبایی می گوید: از وقتی آقای کوهستانی را دیدم هیچ شبی نشد که ایشان را فراموش کنم.

آیت الله مرعشی نجفی می گوید: کوهستانی لنگر ارض است.

سید عبدالکریم کشمیری می گوید: او صاحب نفس زکیه بود.

رجبعلی خیاط می گوید: آقای کوهستانی سر تا پا نور است. من وقتی به آنجا می روم از ایشان نور می گیرم و برمی‌گردم.

آیت الله حکیم می گوید: او عالمی عارف و زاهد است و از اولیای الهی است‌‌.

 

عروج ملکوتی

وی در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۱، درگذشت. پس از تشییع جنازه با شکوه در شهرستان بهشهر و نیز تشییع باشکوه در مشهد، پیکر پاکش در جوار حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام در رواق دارالسیاده به خاک سپرده شد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *