زندگینامه محمد کوهستانی
به نام آفریننده عشق
محمد کوهستانی (۱۲۶۷ – ۱۳۵۱ شمسی) عارف، فقیه و روحانی شیعه در قرن چهاردهم هجری بود.
ویژگی ها
شیخ محمد کوهستانی فرزند حاج شیخ محمدمهدی، از علمای بهشهر مازندران، در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش از عالمان برجسته زمان خویش به حساب میآمد. وی در کودکی پدرش را از دست داد و در نوجوانی وارد حوزه علمیه شهرستان بهشهر شد. محمد بیشتر تحصیلات مقدماتی خویش را در همین حوزه گذراند. همچنین مدتی را در حوزه علمیه ساری و مدتی نیز در حوزه علمیه شهرستان بابل، در مدرسه «کاظم بیک» و «سقا» به تحصیل پرداخت. وی برای ادامه تحصیل، وارد حوزه علمیه مشهد شد و در مدرسه «میرزا جعفر» اسکان یافت.
ایشان در مورد زندگی خود میفرمایند: زمانی که در مشهد مشغول تحصیل بودم به خاطر فرا رسیدن سال نو، میوههای بسیار تازه و رنگارنگ در بازار آمده بود. روزی از بازار میگذشتم؛ وقتی چشمم به آن میوههای تازه و مرغوب افتاد، مجذوب شدم، به حدی که نتوانستم بدون خریدن میوه از آن بگذرم. یک کیلو سیب خریدم و چند عدد را در بین راه به دوستان تعارف کردم و مقداری را نیز به مدرسه آوردم. وقتی به مدرسه رسیدم با خود گفتم: شیخ محمد حیف نبود، چه قدر زود مجذوب این زرق و برق شدی، چه قدر زود دست و پایت را گم کردی!
پسر ایشان میگوید: روزی راجع به غذای حرام از آقا سؤال کردم و عرض کردم نظر شما چطور است و غذای حرام چه قدر در روح انسان تأثیر دارد؟ آقا به مناسبتی در بین فرمایشات خود فرمود: حرفهای بیهوده و لغو تأثیری زیاد در روح دارد و روح را میمیراند. سپس درباره تأثیر منفی سخنان بیهوده در روان آدمی فرمود: من حرفهای بیهوده را کمتر از غذای حرام نمیدانم. نقل است که یک نفر از ایشان پرسید: شما خدمت امام زمان (عج) رسیدهاید؟ ایشان فرمود: اگر ما خوب باشیم، امام زمان (عج) خودش به سراغ ما خواهد آمد.
شیخ محمد کوهستانی میگوید: پسر، بدترین بلا در دوره آخرالزمان آن است که انسان وظیفه خود را نمیداند. پسر ایشان میگوید: از آقا پرسیدم شما استاد اخلاق داشتید یا نه؟ فرمود: من تربیت شده خدا هستم، استاد اخلاق بهخصوصی نداشتم. آیت الله کوهستانی میفرمود: در گذشته فکر میکردم با استفاده از آیات سوره نور، چراغی بسازم که همیشه روشن باشد و نیازی به سوخت نداشته باشد. همچنین میخواستم ماشین سواری درست کنم که بدون سوخت حرکت کند، ولی استخاره کردم و مصلحت ندیدم. عرض کردم: چنین چیزی شدنی بود؟ فرمود: بله. همچنین از معظم له نقل شده که فرمود: در فکر بودم که با استفاده از آیه نور چیزی درست کنم که وقتی بیرون میروم به چراغ احتیاج نداشته باشم.
شخصی میگوید: وقتی که در محضر آقا نشسته بودیم، به ذهنم خطور کرد که این آقا در این دِه، عدهای از مردم را فریفته و آنان را مشغول به خود ساخته است؛ اگر این آقا چیزی میداند و اهل معنا و کرامت است، یک استکان چای در استکان خودش برای من بریزد. همین که این فکر را کردم، آقا بلند شد و یک استکان چای در استکان خودش برای من ریخت و به من تعارف کرد. من نیز فهمیدم که ایشان اهل کرامت است.
آقای براتعلی زابلستانی که از مداحان مخلص اهل بیت است، نقل میکند: من اغلب در مناسبتهای مذهبی و ولادت اهل بیت (عج)، خدمت آقای کوهستانی میرسیدم و محضر آقا مداحی میکردم؛ او نیز به شیوه مرثیه و مداحی من علاقهمند بود. روز نیمه شعبان بود که برای مجلس عروسی به کوهستان رفتم. چون موقع ظهر بود برای اقامه نماز به مسجد رفتم و آقاجان در حال خواندن نماز ظهر بود. جمعیت مأمومین نیز نسبتا زیاد بود. چون میدانستم سجده و رکوعهای آقاجان طولانی است، پیش خود گفتم: خدا به داد این پیرمردها و من برسد. در هر حال نماز ظهر را به آقا اقتدا کردم و به فکر این بودم که نماز عصر را فرادی بخوانم. ناگهان آقاجان وارد شد و به یکی از نزدیکان خود فرمود: برو به مداح بگو یک نمازش را فرادی بخواند و برود حسینیه که مهمان دیگری هم داریم آنجا بنشیند. سپس با خود فکر کردم که آنها غذا آش ترشی دارند و من نمی توانم آش ترشی بخورم. آنگاه آقای کوهستانی که از ضمیر من با خبر شده بود، همان آقا را صدا زد و به او گفت: برو به براتعلی بگو: آش ترشی به او نمیدهیم، چون آقای محمدی لائینی تشریف دارند، برنج هم داریم!
ملا آقاجان دانشمند میگوید: ایامی که در کوهستان بودم در کنار تحصیل برای طلاب نیز درس میگفتم، تا اين که چند روزی بر اثر تب در بستر بیماری افتاده و از درس و تدریس باز ماندم. آیت الله کوهستانی از بیماری من با خبر شد. برای احوالپرسی و دلجویی به بالینم آمد و فرمود: برخیز برویم مقداری در هوای آزاد و زیر آفتاب بنشینم. هوا کمی سرد بود. از بستر برخاسته و با آقا جلوی آفتاب رفتیم. معظم له مرا نوازش کرد و گفت: تو نباید مریض باشی، باید صحیح و سالم باشی تا برای بچهها درس بگویی. آن گاه ساعت بغلی خود را در آورد و توی جیب من گذاشت و فرمود: این ساعت را در جیب تو میگذارم به شرطی که تب در بدنت نباشد! چیزی نگذشت که تب از بدن خارج شد و حال من خوب شد.
سید مهدی پایدار فرمود: پدرم که از خواص آیت الله کوهستانی بود، نقل میکرد: سه نفر از ایشان هر کدام مبلغ سی تومان پول درخواست کردند. آیت الله کوهستانی به یکی از آنان سی تومان، به دومی بیست تومان و به نفر سوم ده تومان دادند. آنان که کمتر از سی تومان گرفته بودند تقاضای وجه بیشتری مینمایند. آیت الله کوهستانی فرمودند: بقیه را خودتان دارید. بعدا معلوم شد حقیقت همانطور بوده است که آقا فرموده بودند.
نقل است: روزی یک خانم به خدمت آیت الله کوهستانی میرود و اظهار نیاز میکند. آقا به ایشان میفرماید: تو که پول داری چرا اظهار نیاز میکنی؟! آن خانم نادم شده و از کار خویش توبه میکند. شیخ اسماعیل تیرگری که خود از طلاب حوزه علمیه کوهستان بود، میگوید: روزی قرار بود بنده پولی را از آیت الله کوهستانی بگیرم و برای شیخ امامقلی تیرگری، پارچی از شاگردان معضم له ببرم، لذا داخل بیت ایشان شدم. در ذهنم گفتم: مقداری از این پولها را برای خودم بر میدارم؛ در همان لحظه معظم له نگاه تندی به من کرد و فرمود: پول را بده به پدرت!
از فردی نقل است: من روزی با آیت الله کوهستانی به سمت قبرستان می رفتیم که ناگهان فردی سوار بر اسب از پیش رویمان عبور کرد. آقای کوهستانی فرموند: این شخص که بود؟ گفتم: کسی که شغلش خوانندگی، نوازندگی و مطربی است. ایشان فرمود: پس به همین دلیل من ایشان را مانند میمونی سوار بر اسب دیدم. سید موسی موسوی سبزواری نقل میکند: یک روز برای رفتن به روستای کوهستان و استفاده از آیت الله کوهستانی مردد بودم و به همین دلیل استخاره کردم. جواب استخاره خوب آمد، پس به جانب کوهستان رهسپار شدم. وقتی آیت الله کوهستانی را دیدم بدون آنکه به ایشان چیزی بگویم، فرمودند: استخاره لازم نبود!
خالق موسوی کنتی نقل میکند: یک روز آیت الله کوهستانی در منزل ما بودند و احتیاج به حمام پیدا کردند. چون زمستان بود، من به ایشان گفتم: ما حمام داریم ولی آبش سرد است و آب گرم نداریم. ایشان گفتند: اشکالی ندارد، و به حمام رفتند. بعدا متوجه شدم که از حمام به دلیل گرمای آب، بخار بالا میزند. با خود گفتم: چگونه ایشان از آب گرم استفاده میکنند؟ بعدا متوجه شدند که من از قضیه ایشان مطلع شدم و از من خواستند که تا زنده هستند قضیه را نقل نکنم.
بعضی از امام زمان (عج) نقل کردهاند که ایشان فرموده است: سرباز ما باید مثل شیخ محمد کوهستانی باشد. همچنین شخصی پس از رحلت آیت الله کوهستانى، ایشان را در حرم حضرت رضا (ع) دیده بود و گفته بود: شما که مردهاید، چگونه به زیارت آمدهاید؟ ایشان فرموده بود: «سخن مگو! شتر دیدى ندیدى!»
از منظر فرهیختگان
علامه طباطبایی میگوید: از وقتی آقای کوهستانی را دیدم، هیچ شبی نشد که ایشان را فراموش کنم.
آیت الله مرعشی نجفی میگوید: کوهستانی لنگر ارض است.
سید عبدالکریم کشمیری میگوید: او صاحب نفس زکیه بود.
رجبعلی خیاط میگوید: آقای کوهستانی سر تا پا نور است. من وقتی به آنجا میروم از ایشان نور میگیرم و برمیگردم.
آیت الله حکیم میگوید: او عالمی عارف و زاهد است و از اولیای الهی است.
اساتید
- نجفعلی فاضل استرآبادی
- حسین قمی
- محمد کفایی
- عبدالحسین فقیهی شاهی جمنانی
- حسین نائینی
- سید ابوالحسن اصفهانی
- ضیاءالدین عراقی
شاگردان
- آقا اسماعيل كوهستانی
- سید حسن شجاعی کیاسری
- علی کاشانی
- سید عبدالکریم هاشمینژاد
- سید تقی حسینی نصیری
- سید احمد مصطفوی اشرفی
- سید صابر جباری
- عباسعلی سلیمانی
- نورالله طبرسی
عروج ملکوتی
وی در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۱ درگذشت. پس از تشییع جنازه باشکوهی در شهرستان بهشهر و نیز تشییعی باشکوه در مشهد، پیکر پاکش در جوار حرم امام رضا (ع)، در رواق دارالسیاده به خاک سپرده شد.




دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.