زندگینامه سید علی شوشتری

 

به نام آفریننده عشق

 

عارف کامل، فقیه زاهد و استاد کل آیة الله سید علی شوشتری نامش در سال (۱۲۲۲ هـ . ق) در شوشتر از شهرهای خوزستان چشم به جهان گشود. تبار وی با چند واسطه به عالم بزرگ و محدث کبیر، مرحوم سید نعمت الله جزایری می رسد. وی سرحلقه سلسله عارفان معاصر شیعه است.

 

ویژگی ها

سید علی شوشتری برای تحصیل علم و راهیابی به کمال عازم نجف اشرف شد و از استادان آن دیار کمال استفاده را برد. وی بعد از تکمیل تحصیل و اخذ درجه اجتهاد و کسب اجازه از علمای نجف به دیار خود بازگشت و به امر قضا، حل مشکلات مردم و تدریس پرداخت. سید علی شوشتری برادری نیز به نام سید احمد داشته که از بزرگان عصر خود بوده است.

وی در فقه و اصول شاگرد شیخ انصاری بوده و از سویی وصی او نیز بوده و در عین حال به جهت کمالات معنوی و عرفانی، شیخ انصاری در مجلس اخلاق او زانو می‌زده است. ایشان سیدی عالم، عابد، زاهد، متهجد، سخاوت پیشه و همواره به عبادت و اعانت به اهل علم و مردم مشغول بوده است.

در سال هایی که سید علی شوشتری فارغ از هر امری مشغول تدریس و قضاوت در بین مردم شوشتر بود، سفیری الاهی او را به راهی پر رمز و راز دعوت نمود و او را شایسته بیش از آن چه که هست دانسته و در شبی سیاه و تار او را به وادی نور و حقیقت راهنمایی کرد.
صاحب طرائف الحقائق این حادثه فرح بخش را این چنین بیان می کند: مرحوم سید بعد از تحصیلات مراتب علم و تکمیل اجتهاد از علمای نجف اشرف اجازه حاصل و به وطن باز آمد و به تدریس و قضا مشغول شد. در یکی از شب ها در حدود ساعت ۲ بامداد صدای در را شنیدند. وقتی نام او را پرسیدند، گفت: نام من «ملا قلی جولا» است و می خواهم به محضر آقا برسم.

سید علی فرمود: حالا دیر وقت است. اگر کاری هست فردا به در مدرس بیایید. در این هنگام عیال سید گفت: شاید کاری مهم و لازم داشته باشد که این وقت شب آمده؛ شایسته است رخصت دهید تا به خدمت شما برسند. سید علی فرمود: حال که تو خود راضی به زحمت هستی، پس ناچار باید از اتاق بیرون روی تا آن مرد وارد شود. وقتی ملا قلی وارد شد؛ در گوشه ای قرار گرفت و ساکت ماند. گفتند: حاجتت را بگو. گفت: آمده ام عرض نمایم این راه که می روی به جهنم می رسد. این را گفت و رفت.

وقتی عیال سید آمد، پرسید چه کاری داشت؟ سید جواب فرمود: گویا جنون داشته است. بعد از هشت شب باز در همان وقت، در منزل سید علی کوبیده شد. معلوم شد ملا قلی است و می خواهد خدمت آقا برسد. سید علی وقتی فهمید ملا قلی است گفت: گویا هر وقت جنونش گل می کند نزد ما می آید. بعد از ورود، خطاب به سید علی گفت: مگر نگفتم این راه که می روی به جهنم می رسد. حکم امروزت مبنی بر ملکیت آن محل باطل است و سند صحیحی و معتبر که به امضای علما و معتبرین در وقف بودن آن جا در فلان جا به این نشانی پنهان است؛ این را گفت و رفت.

سید به فکر فرو رفت، که این مرد کیست و چه می گوید؟ چون صبح شد به مدرس رفت و با بعضی از خواص به آن محل رفته و آن جا را کندند. جعبه ای ظاهر شد؛ وقتی باز نمودند، همان سندی که ملا قلی گفته بود. لذا سید علی حکم دیروز خود را لغو نموده و حکم به وقف بودن آن جا دادند. پس از هشت شب دیگر، نیمه شب در کوبیده شد باز هم ملا قلی بود. سید علی وقتی فهمید که ملا قلی آمد. خود به دیدارش شتافته و مقدمش را گرامی داشته و در صدر نشاندنش و گفت: حق با شما بود. حال تکلیف چیست و چه باید کرد؟

ملا قلی گفت: حال که معلوم شد جنون ما گل نمی کند، هر آن چه داری بفروش و بعد از ادای دیون به نجف اشرف برو و ضمن عمل به این دستور العمل منتظر باش تا به تو برسم. سید علی نیز طبق دستور عمل نموده و به نجف اشرف رفت. روزی در وادی السلام ملا قلی را دید که مشغول دعا است. بعد از فراغت از دعا به خدمتش رسید و با هم به محل خلوتی رفتند. ملا قلی گفت: فردا من در شوشتر فوت خواهم کرد و دستور العمل تو نیز این می باشد و از آن جا با سید علی وداع کرد.

این که «جولا» کیست و از کجا آمد، عده ای معتقدند: از آن چه که به اسناد صحیح در احوال جولا نوشته اند؛ این مقام معنوی آن بزرگوار را به استقامت اتصال به باطن ولایت علویه مهدویه حاصل آمده است بلا توسطی. و از این روی می توان گفت که او یکی از بزرگان «اویسی» اصطلاح قدمای مشایخ اهل سلوک نسبت به کسانی که استادی در عرفان نداشته اند بوده است.

از جمله خصوصیات مهم و بارز اخلاقی ایشان بخشندگی بسیار و توجه به تنگدستان بود؛ به گونه ای که اموال خود را به آن ها بخشیده و ایشان را بر خود ترجیح می داد. سید محسن امین در اعیان الشیعه نقل می کند: بعد از فوت سید محمد ـ پدر سید علی شوشتری ـ که از بزرگان شوشتر بود، آن چه که نصیب سید علی شد ـ نزدیک به ۳ هزار تومان ـ آن را نگرفته و به برادرش سید احمد تحویل می دهد تا خرج فقرا و مستحقین بنماید و او نیز تمام آن را در این راه مصرف نمود.

سید علی شوشتری عمرش را ترک لذات دنیوی و زندگی زاهدانه بسر برد و از دنیا به قدر ضرورت بهره گرفت و بدین حالت نیز زندگی را وداع نمود. شیخ محمد تقی اصفهانی از عالمان و بزرگان اصفهان، در کتابش موسوم به «مفتاح السعاده» برخی از اموری را نقل می کند که دلالت بر بلندی مرتبه و عظمت شأن سید علی شوشتری دارد. از برنامه های عبادی ایشان می توان به مواظبت بسیار بر اعتکاف در مسجد کوفه و مسجد سهله نام برد.

سید علی شوشتری قبل از ورود به وادی نور و عرفان، به مرحله اجتهاد رسیده بود و به تدریس نیز اشتغال داشت. بعد از آن بود که به دستور مولا قلی جولا به نجف رفت. احتمالاً وی در آن جا به مباحث فقه و اصول نیز اشتغال داشته است و در کلاس درس شیخ انصاری به اعتراف ملا حسین قلی همدانی نیز شرکت می نموده است.
این نکته ای بس مهم و ارزنده است که وادی علم نه تنها مانعی برای قرب به خدا نیست که زمینه بهتری نیز برای این کار فراهم می نماید. در غیر این صورت بزرگانی چونان سید علی شوشتری و شاگرد مبرزش حسینقلی همدانی، در این وادی قدم نمی زدند.
ارتباط سید علی شوشتری با بزرگ مرد فقه و اصول بسیار نزدیک بود. و محبت شدیدی بین آن دو حاکم بود و همیشه مصاحب یکدیگر بوده اند. این ارتباط به گونه ای بود که مرحوم شیخ انصاری، سید علی را وصی خود قرار داده و سید بر شیخ نماز خوانده است. و این تقرب و نزدیکی با توجه به احتیاطات علمی و عملی شیخ، نشان از اعتقاد شیخ به بزرگی روح و طهارت نفس سید علی است.
شوشتری علاوه بر تبحر در علوم حوزوی و عرفان در طبابت نیز تبحر داشته است؛ ولی به جز «شیخ انصاری» کسی را مداوا نمی نمود که علتش آشکار نیست. فاضل عراقی در «دارالسلام» به مناسبتی ذکری از طبابت سید علی می کند. وی در این کتاب ذیل نام کسانی که خدمت حضرت حجة بن الحسن علیه السلام رسیده اند می گوید:
نقل کرد حاجی ملا علی محمد بزرگ که مرتبه تقوی و تقدس او بر اهل نجف اشرف مخفی نیست و احتیاج به تزکیه و توثیق ندارد از برای حقیر سید محمد که در وقتی از اوقات مبتلا شدم به مرض تب و این مرض طولانی شده و کار به جایی رسید که قوای من ضعیف شد و طبیب من که سید الفقها و المجتهدین آقای حاج سید علی شوشتری که شغل و عمل ایشان طبابت نبود و غیر از شیخ مرحوم دیگری را معالجه نمی نمود، از من مأیوس شد؛ لکن به جهت تسلی خاطر من بعضی دواهای جزئی تجویز می نمود.
مادر شیخ انصاری به سال 1279 قمری در نجف اشرف از دنیا رفت و شیخ از فرط علاقه ای که به او داشت در مرگ او بسیار متأثّر و غمناک شد و گریه کرد. ملا باقر شوشتری شاگرد شیخ می گوید: بعد از غسل و حنوط و کفن کردن، ایشان را برای نماز بر پیکرش به صحن شریف آوردند و صحن شریف از جمعیّت مردم برای نماز پُر شده بود. در این حال شیخ به حاج سید علی فرمود: شما بر مادر نماز بخوانید؛ جناب سید نپذیرفت و فرمود: شما أولی هستید برای نماز بر مادر؛ شیخ انصاری فرمود: «هیچ عملی که بخواهم برای مادر در این دنیا انجام بدهم افضل و بالاتر از نماز خواندن شما بر او سراغ ندارم» سپس جناب سید جلو رفت و بر مادر شیخ نماز خواند.

آمده است: وی در معارف به دورترین نقطۀ آن دست پیدا کرده و در سلوک روشن‌ترین و بالاترین طریقه را داشته است، دارای کرامات و مکاشفات بسیاری بوده است، در مقامات ربانی به حدی بوده است که کماکان شیخ از مریدان وی بوده، و در زهد و ریاضات شرعیّه و مخالفت نفس مشهور بوده است.

میرزا حبیب‌الله رشتی روایت از پسر این سید می‌کند که گفت: در وبایی که در عشرۀ هفتم از مائة ثالثه بعد از هزار هجری واقع گردید، سید مذکور را در اواسط شب ناخوشی وبا عارض شد و چون حالت او را پریشان دیدم و ضعف پیری و عبادت هم در او زیاده بر آن بود، از خوف آنکه مبادا تا صبح نماند و شیخ از ما مؤاخذه نماید که چرا جهت عیادت به او اطلاع ندادیم، فانوس را از برای اعلام شیخ روشن کردیم، سید چون ملتفت شد، فرمود چه خیال دارید؟ عرض کردیم، اراده داریم شیخ را باخبر کنیم،
گفت: حاجت به آن نیست، شیخ حال تشریف می‌آورد، چراغ را خاموش کنید و بنشینید.

چون فانوس را خاموش کرده، نشستیم، لمحه‌ای نگذشته آواز حلقۀ در بلند شد، سپس سید فرمود که: شیخ است، در را بگشائید؛ چون در را بگشودیم، شیخ را با ملا رحمت‌ الله در پشت در دیدیم، شیخ فرمود: حال سید علی چگونه است؟ عرض کردیم حالا که مبتلا شده، خدا رحم کند ان شاء الله؛ فرمود: باکی نیست ان شاء الله، و داخل گردید. چون سید را مشوش و مضطرب دید، فرمود: مضطرب مشو، خوب می‌شود إنشاءالله؛ سید عرض کرد که از کجا می‌گوئی؟ فرمود: خواسته‌ام که تو بعد از من بمانی و بر جنازۀ من نماز کنی؛ عرض کرد که چرا این ‌را خواستی؟ فرمود: حالا که شده؛ پس نشست و قدری سؤال و جواب و مطایبه کردند و شیخ برخواست و رفت.

آیت الله شبیری زنجانی می گوید: دو نفر نزد شیخ (انصاری) مقرب بودند که ایشان حرف آنها را رد نمی‌کرد، یکی آقا سید علی شوشتری و دیگری میرزای شیرازی.

در لؤلؤ الصدف آمده است: حاج سید علی شوشتری و شیخ انصاری از زهّاد علما محسوب می‌شدند. شیخ انصاری، با آن نهایت زهد و ورع و کرامات، مع‌ ذلک نهایت ارادت را نسبت به این سید جلیل داشته و چنین می‌دانسته‌اند که آن جناب خدمت امام زمان عجل‌ الله‌ تعالی فرجه رسیده‌اند و بعضی از حکایت غریب و عجیب از شیخ بزرگوار دربارۀ ایشان نقل کنند.

 

از منظر فرهیختگان

مرحوم علّامه حسینی طهرانی رضوان‌ الله علیه می گوید: مرحوم آقا سیّد علی شوشتری از اعظم فقهاء و از مبرّزین شاگردان شیخ مرتضی انصاری بوده است و پس از فوت شیخ، درس او را از همان‌جا که مانده بود، شروع کرد و او را بحر موّاجی یافتند.

محمّدحسن خان اعتماد السّلطنه می نویسد: حاج سیّدعلی شوشتری عالم عامل و عارف کامل و فقیه فاضل بود، به زهد و ریاضات شرعیّه و مخالفت نفس مشهور است، در جرگه رؤسا، مذهب از کسانی معدود می گردد که حدیث علوّ مقامش تا همه جا رسیده، شیخ الطّائفه استاد الکلّ مرتضی انصاری او را بر جمیع اصحاب خویش علماً و عملاً ترجیح می داد، بلکه حضرت استاد مذکور را می گویند.
در تکمل أمل الآمل آمده است: «سیّد جلیل سیّدعلی فرزند حاج سیّدمحمد فرزند طیب شوشتری غروی، عالم عامل کامل و فقیه فاضل و یکی از رؤسای مذهب شیعه و مراجع این طائفه ی بعد از علّامه ی انصاری است که از خواصّ اصحاب و با جلالت ترین برادران دینی اوست، و او را در معارف، مقامی شافی و در سلوک، مسلکی صافی است؛ صاحب کرامات و مکاشفاتی است که بسیاری از آنها را عدّه ای کثیری از موثّقین برای من نقل کرده اند.»

شاگردان

  • ملا فتح الله کیمیایی
  • ملا فتح الله وفایی
  • ملا حسین قلی همدانی

 

عروج ملکوتی

حاج سید علی شوشتری پس از عمری مجاهده و تحمل رنج مبارزه با نفس، در سال (۱۲۸۱ هـ . ق)از تارخی وفاتش اختلاف است. برخی ۱۲۸۳ و برخی نیز ۱۳۰۵ دانسته اند که ظاهرا سال ۱۲۸۱ صحیح است. در نجف اشرف به دیدار محبوبش شتافت. ایشان را در مقبره متصل به در قبله صحن مطهر علوی مقابل مقبره شیخ انصاری به خاک سپردند.

زندگینامه سید محمدحسن طباطبایی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید محمدحسن طباطبایى در سال ۱۳۲۶ هـ.ق (مطابق با ۱۲۸۶ هـ.ش) در تبریز دیده به جهان گشود. پدرش میرزا محمد قاضى طباطبایى، خود عالمى وارسته و از روحانیان بود. ۵ سال قبل از آن، یعنى در سال ۱۳۲۱ هـ.ق، برادر نامدارش محمدحسین (علامه طباطبایى) به دنیا آمده بود.

 

ویژگی ها

سید محمدحسن الهى طباطبایى (۱۳۴۷-۱۲۸۶ ش)، عالم ربانى و عارف متشرع شیعه، برادر کوچکتر علامه طباطبایى و از شاگردان میرزا على‌آقا قاضى بود. سید محمدحسن الهى از طریق تهجد و توسل و تزکیه نفس، صاحب کرامات و کمالات معنوى بود و به مراتب بلند عرفان عملى رسید. علامه حسن‌زاده آملى از شاگردان بزرگ اوست.

میرزا محمدتقى قاضى طباطبایى متوفى به سال ۱۲۲۰ هـ.ق، جد سوم سید محمدحسن الهى است که عارف مشهور میرزا على‌آقا قاضى طباطبایى (۱۳۶۵-۱۲۸۵ هـ.ق) در این شخص با محمدحسن و برادرش علامه طباطبایى اشتراک نسب دارد. میرزا محمدتقى قاضى، از شاگردان بزرگ و ممتاز وحید بهبهانى بشمار مى رود که در فقه، کلام، ادبیات عرب و مباحث تفسیرى صاحب‌نظر بوده است.

سید محمدحسن در سنین کودکى همزمان با آموزش در مکتب‌خانه و فراگیرى مقدمات ادبیات فارسى و عرب زیر نظر استاد معروف وقت، آقا میرزا على نقى خطاط با هنر خوشنویسى آشنایى یافت و در این اندیشه به مهارت رسید و پس از پایان درس‌هاى شیخ محمدعلى سرابى به مدرسه طالبیه تبریز آمد و سطوح عالى فقه، اصول، فلسفه و کلام را زیر نظر اساتید خبره و دانشوران زبده به کمال رسانید.

او و برادرش محمدحسین، در تمامى مراحل و طى منازل علمى و کمالات عرفانى با هم بودند و در مصائب و سختى ها و امور عادى همچون رفیق و شفیق یکدیگر بشمار مى رفتند که گویى یک جان در دو قالبند.

سید محمدحسن به همراه برادرش، به سال ۱۳۰۴ هـ.ق جهت تکمیل تحصیلات علوم دینى، تبریز را به قصد عتبات عالیات ترک نمود و عازم نجف اشرف گشت و در منزلى واقع در محله عماره که در نزدیکى بارگاه مطهر امام على علیه السلام قرار داشت، اقامت گزید و به محضر اساتید وقت حاضر گردید و به مدت یازده سال از حوزه درسى عارف معروف آیت الله سید على قاضى طباطبایى و سید حسین بادکوبه اى (۱۳۵۸-۱۲۹۳ هـ.ق) در عرفان، فلسفه، ریاضى و طب بهره مند شد.

در نجف اشرف این دو برادر هر شب براى اقامه نماز شب برخاسته و پس از اداى نوافل تا فرارسیدن وقت نماز صبح با یکدیگر تمرین خطاطى (خط درشت) مى کردند و بعد از انجام فریضه صبح با هم به بحث در مسایل مورد تحصیل پرداخته و تا موقع حاضرشدن به درس استاد این روند استمرار داشت.

در سال ۱۳۱۴ هـ.ش آیت الله الهی طباطبایى و برادرش، به موطن خویش (تبریز) بازگشت و در حوزه علمیه شهر به تدریس فلسفه از شفا و اسفار و برخى دیگر از کتب اهل حکمت اشتغال ورزید و برخى جویندگان کمال را به سوى قله معنویت هدایت نمود. آیت الله شیخ ابوطالب تجلیل، برخى دروس حوزه را خدمت ایشان تلمذ نمود.

به دلیل مقامات علمى و اشتهار ایشان در تبحر علوم عقلى، دانشگاه تهران از مرحوم الهى جهت تدریس این رشته از دانش دینى براى تدریس دعوت نمود، اما ایشان از پذیرش امور رسمى اکراه داشت و چون دعوت کنندگان اصرار زیاد کردند، تفألى به قرآن نمود. اما استخاره خوب نیامد ولذا تقاضاى مزبور را نپذیرفت.

آیت الله الهى طباطبایى در سال ۱۳۴۵ به شهر مقدس قم مشرف گردید و قریب یک سال در این دیار بابرکت اقامت گزید و تنى چند از فضلاى حوزه علمیه قم در این مدت از فیض وجودش برخوردار گشتند که در میان آنان، علامه حسن‌زاده آملى بیش از دیگران از حضور پرفروغش استفاده کرد. وی در این مورد خاطر نشان نموده است: «در همه حال، استادم حکیم متأله آیت الله آقاى محمدحسن قاضى طباطبایى تبریزى مشهور به الهى «اعلى الله مقامه» پیوسته مرا به مراقبت و نگاه داشتن ادب در برابر خداوند و محاسبه نفس بسیار توصیه مى فرمود و من نفحات انفاس شریفش و برکات فیوضات منیعش را فراموش نمى کنم».

سید محمدحسن الهى به دلیل تهجد و عبادت هاى شبانه به همراه سلوک روحانى و توسل به پیشگاه خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام خصوصاً حضرت على علیه السلام، به کمالاتى معنوى دست یافت و روزنه‌هایى نورانى برایش فراهم گردید و حالاتى غیبى را کشف کرد. او در نجف، از طریق تزکیه نفس، در عرفان عملى به رتبه اى رسید که چشم برزخى ‌اش باز شد و انسان‌ها را مطابق ملکات و گرایش‌هاى باطنى آنان مشاهده مى کرد. علامه حسن‌زاده آملى نوشته است: براى بنده بارها پیش آمد و در محضر شریف ایشان شواهدى دارم و یادداشت‌ها و خاطراتى در دفتر جداگانه نوشته و جمع آورى نمودم.

مرحوم الهى خیلى ساده و با پرهیز از تجملات روزگار مى گذرانید و از خود منزل مسکونى نداشت و منزلى که به اتفاق خانواده در آن ساکن بود، به همسرش تعلق داشت و پس از ارتحال نیز از اموال منقول و غیرمنقول چیزى باقى نگذاشت و میراث او فکر و اندیشه و اخلاق مهذب و یادداشت ها و نوشته‌هایى است که از وى باقى مى باشد و نیز شاگردانى که از خرمن وجودش خوشه چینى کرده و از چشمه اندیشه اش جرعه‌هایى نوشیده اند.

یکى از مهمترین ویژگى هاى اخلاقى محمدحسن الهى، صبر و استقامت در مسیر زندگى مى باشد و این که ناملایمات را با ایمان و تقوایى که داشت، پشت سر مى نهاد و هر گونه ابتلایى را همچون لطف الهى تصور مى کرد و این امور را در تربیت و سازندگى انسان و بیرون آمدن او از خواب غفلت و حالت نسیان مؤثر مى دانست و عقیده داشت گره هاى مشقت بار زندگى اگر از سوى خود انسان بر اثر برخى جهالت ها پدید نیامده باشد، در تصفیه درون و تقرب به حق مؤثرند.

او انسانى صادق، بى‌آلایش، فروتن، مهربان و مربى نفوس بود و علامه طباطبائى در مناسبت هاى گوناگون خلق و خویش را وصف مى نمود و ملکات‌ نفسانى و حالات معنوى این شخصیت را که در گمنامى مى زیست، تحسین و تمجید مى کرد. آیت الله سید محمدحسن الهى از جمیع جهات شباهت زیادى با علامه طباطبائى داشت و در شیوه زندگى، سعه صدر، همت عالى، زندگى زاهدانه به معناى واقعى، دورى از دنیا و دنیاطلبان، رابطه با خداوند، انس و الفت با ذکر و عبادت که توأم با بصیرت و معرفت بود، شیفتگى به شرع مطهر و محبت برگرفته از معرفت نسبت به خاندان عصمت و طهارت، کوشش در جهت اعتلاى حکم حق و فداکارى زایدالوصف در این طریق، کمک به همنوع و رسیدگى به محرومان و فقیران، نمونه اى بارز در خطه آذربایجان و منطقه تبریز بود و در بین اهالى این سامان به پاکى و طهارت نفس و وارستگى اشتهار داشت.

آیت الله حسن‌زاده آملى در درس هشتاد و یکم از معرفت نفس گفته است: «نکته اى بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سید محمدحسن الهى طباطبائى تبریزى به یادگار دارم، روزى در مزار شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشرف داشتم و هیچ گاه در محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا گله و شکوه اى و حرف کم و زیاد مادى نشنیدم. فرمود: آقا! انسان‌ها همچون معادن هستند باید آن ها را استخراخ نمود. غرض آن جناب این که همچنان که کوه‌ها داراى معادن طلا، نقره، الماس، فیروزه و غیره هستند، انسان‌ها داراى معادن گوناگون حقایق و معارفند. باید هر کسى کوه وجودش را بشکافد و آن معادن را استخراج کند. یعنى در روانشناسى بکوشد تا آب زندگى از او بجوشد، البته این سخن را عمق دیگر است».

علامه طباطبايى در مورد حالات برادر خويش مى ‏فرمايد: «وقتى همراه برادر در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى مرحوم حاج‏ ميرزا على آقا قاضى (قدس‏ سرّه) بوديم، سحرگاهى بر بالاى بام، بر سجّاده عبادت نشسته بودم. در اين موقع خواب سبكى به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر مقابل من نشسته ‏اند. يكى از آنها حضرت ادريس (ع) و ديگرى برادر عزيز و ارجمند خودم آقاى حاج سيد محمدحسن الهى طباطبايى بود. حضرت ادريس (ع) با من به مذاكره و سخن مشغول شدند؛ ولى طورى بود كه ايشان القاء كلام مى‏نمودند و تكلم مى‏ كردند؛ ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مى‏ شد!»

علامه ‏طباطبائى در مناسب‏ت هاى گوناگون براى شاگردان خود از خصوصيات روحى برادرش سخن مى‏گفت و اخلاق و رفتارش را تمجيد و تحسين مى‏ كرد و هوش و استعداد و توانايى‏ هاى علمى برادر را مى ‏ستود و در جلسه‏ اى نقل كرده بود:

«برادر ما راجع به تأثير صدا و كيفيت آهنگ و تأثير آن در روح و به طور كلّى از اسرار علم موسيقى و روابط معنوى روح با صداها و طنين‏هاى وارده در گوش، كتابى به رشته تحرير در آوردند كه انصافا اثر نفيسى بود و تا به حال در دنياى امروز بى‏ نظير و از هر جهت بديع و بى ‏سابقه بود، لكن بعد از اتمام آن، بيم آن را پيدا كرد كه به دست نا اهلان و حكام جائر بيفتد و تشكيلات نامشروع از آن استفاده سوء بنمايند، لذا آن را به طور كلى مفقود نمود.»

استاد فاطمی نیا می فرمود: از آیت الله جعفر سبحانی که از محضر علامه طباطبایی (رحمه الله) بهره مند گشته است، شنیدم که خود علامه می فرمود: «من یک روز مشاهده کردم که آقا سید محمد حسن (الهی) بعد از نماز صبح با انبیاء گذشته جلسه دارد.»

تواضع و فروتنی از خصوصیات برجسته ی آیت الهی بود. به نقل از حجت الاسلام کاظم ایمانی که از مرتبطین ایشان درمدرسه طالبیه تبریز بودند، آمده است: هنگامی که یک بار می خواستند کفش های آیت الله الهی را جلوی پای ایشان جفت کنند نه تنها بازوی آن شخص را می گیرد ومانع این کار می شود، بلکه به گریه هم می افتد ومی گوید: «آخر مگر من که هستم که شما کفش های مرا جفت کنید؟ چرا شما باید کفش های مرا جلوی پایم بگذارید؟»

مرحوم سید محمد حسن قاضی می گفت: من به آیت الله الهی خیلی می گفتم که آخر احضار ارواح چطور می شود؟ ایشان به من گفتند: تو احضار ارواح را چه کار داری؟ احضار احیاء را بخواه! من گفتم: آن شیخی را که دیروز در فلان مجلس با ما بود، احضار کن! گفتند: خیلی خوب! سپس شروع کردن به انجام دادن کارهایی، بعد به من گفتند: برو بیرون خانه! من رفتم دیدم آن شیخ آمده و می گوید آقای الهی داخل همین کوچه شد، اما نمی دانم منزلش کدام یکی است! گفتم: آقا بفرمایید داخل، آمد نشست و با هم مشغول صحبت شدیم.

به نقل ازآقای سید محمد صادق قاضی طباطبایی آمده است: آقای الهی زمانی که درقم بود به روضه ای که درمنزل مرحوم میرزا تقی زرگری تشکیل می شد می رفت. آن ها بعد از روضه یک جلسه خصوصی داشتند.
یک بار پس ازاتمام روضه وقتی برای آیت الله الهی در سینی مسی چای می آورند، ایشان انگشت خود را بر لبشان می گذارد و بعد به سینی مسی می زند، سینی تبدیل به طلا می شود! اما ایشان می گوید ما طلا می خواهیم چه کنیم؟! دوباره انگشت بر لب می گذارد و سینی دوباره به حالت اولیه اش برمی گردد!

 

از منظر فرهیختگان

سید جلال آشتیانی: «دست آقا سید محمد حسن الهی درمراتب سیر وسلوک از برادرش علامه بازتر بود.»

محمد حسن قاضی، فرزند آیت الله قاضی: «علامه طباطبایی و برادرش آیت الله الهی و شیخ محمد تقی آملی موت اختیاری داشتند.»

علامه حسن زاده آملی: «مرحوم الهی، جامع علوم عقلی و نقلی بود و ریاضت های نفسانی او بسیار عجیب بود. من مشاهداتی و مکاشفاتی و حالاتی از جناب حاج سید محمد حسن الهی دارم که اگر بخواهیم بعضی از این امور را بازگو کنیم، شاید موجب استعجاب و استیحاش بعضی واقع شود.»

 

اساتید

  • میرزا على نقى خطاط
  • محمدعلى سرابى
  • سید على قاضى طباطبایى
  • سید حسین بادکوبه اى
  • شیخ محمدحسین غروى کمپانى
  • شیخ محمدحسین نائینى
  • سید ابوالحسن اصفهانى

 

عروج ملکوتی

مرحوم آیت الله الهى طباطبائى، سرانجام در سال ۱۳۴۷ هـ.ش (مطابق ۱۳۸۸ هـ.ق) در تبریز و در سن شصت و سه سالگى این نشأت ناپایدار و فانى را بدرود گفت و در عالم قدس و ملکوت آرام گرفت. پیکر مطهرش را بر حسب وصیتش به قم انتقال داده و پس از تشییع باشکوه، در جوار بارگاه مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها، در مقبره معروف به ابوحسین (قبرستان نو) مدفون ساختند.

زندگینامه سید بن طاووس

 

به نام آفریننده عشق

 

سید علی بن موسی بن جعفر بن طاووس مشهور به سید ابن طاووس (۵۸۹-۶۶۴ق)، از عالمان شیعه در قرن هفتم هجری، صاحب کتاب لُهوف (مقتل امام حسین(ع)) و نقیب شیعیان در زمان حکومت مغول بر بغداد بود. برخی به او به سبب تقوا، مراقبه فراوان و حالات عرفانی «جمال العارفین» گفته‌اند.

 

ویژگی ها

ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس ملقب به رضی‌الدین، از خاندان طاووس بود؛ از این رو به سید ابن طاووس مشهور است. ابن طاووس پنج شنبه ۱۵ محرم سال ۵۸۹ق در شهر حلّه، سرزمین عراق متولد شد. او را ذوالحسبین (کسی که دو نسب شریف دارد) نیز خوانده‌اند؛‌ زیرا جد اعلای او داود بن حسن مثنی، نوه پسری امام حسن(ع) و نوه دختری امام سجاد(ع) است و از سادات حسنی ـ حسینی به حساب می‌آید.

پدرش، موسی بن جعفر، از راویان حدیث است که روایات خود را در ورقه‌هایی نوشته بود و بعد از او، فرزندش آنها را جمع‌آوری نمود و با نام فرقة الناظر و بهجة الخاطر مما رواه والدی موسی بن جعفر منتشر نمود. مادر او دختر ورام بن ابی فراس، از علمای امامیه بود. همچنین مادر پدرش از نسل شیخ طوسی بود، سید بن طاووس، هنگام اشاره به ابن ابی‌فراس و شیخ طوسی، آنان را پدربزرگ خود می‌نامید. برادرش احمد بن طاووس نیز از علمای دوران بود و پس از وفات سید بن طاووس، نقابت شیعیان را بر عهده گرفت.

ابن طاووس تحصیلات خود را در حله آغاز نمود و پس از چندی از حله به کاظمین هجرت کرد. او سپس با دختر وزیر ناصر بن مهدی ازدواج نمود و آن گونه که خود می‌گوید به سبب این ازدواج مدتی طولانی در بغداد سکونت گزید. طبق گزارشی او ۱۵ سال در بغداد اقامت داشته است. که برخی آن را از حدود سال ۶۲۵ هجری تا سال ۶۴۰ هجری دانسته‌اند. پس از آن به حله بازگشت و فرزند او محمد‌مصطفی در آنجا به دنیا آمد چند سال بعد به همراه خانواده خود به شهر نجف و پس از آن به کربلا هجرت کرد و در هر کدام سه سال‌ اقامت نمود. فرزند او با نام علی در سال ۶۴۷ در نجف به دنیا آمد و کتاب فرج المهموم را در سال ۶۵۰ در کربلا به اتمام رساند. ابن‌طاووس در سال ۶۵۲ق بار دیگر به بغداد بازگشت. و در سال ۶۶۱ق سرپرستی و نقابت علویان را از طرف هولاکو خان مغول به عهده گرفت و تا زمان وفات خود این منصب را بر عهده داشت.

گرایش ابن‌طاووس بیش از هر موضوعی به مسائل اخلاقی و معنوی و به خصوص دعا و زیارت‌ بود و مجموعه آثاری با عنوان “تتمات مصباح المتهجد” به رشته تحریر در آورد که تکمیل مصباح المتهجد، اثر شیخ طوسی در موضوع دعاست. علامه حلی و شیخ یوسف سدیدالدین (پدر علامه حلی) از شاگردان علی بودند. کتابخانه‌ی سید بن طاووس که بالغ بر ۱۵۰۰ کتاب داشته است یک مجموعه شخصی قابل توجه است.

ابن‌طاووس تحصیل را در شهر حله آغاز و از پدر و جد خود، ورام بن ابی فراس علوم مقدماتی را آموخت. او در زندگی خودنوشت آورده که در تحصیل فقه در عرض یکسال آنچه را همدرسان او در چند سال پیش از آن تحصیل نموده بودند، فراگرفت. علی به تعبیر خودش، پس از دو سال و نیم آموختن فقه، خود را از استاد بی‌نیاز دید. بعدها او مدتی در بغداد زندگی کرد و در آنجا نیز به تحصیل و تدریس پرداخت.

رضی الدین ابن طاووس در مدت زمان اقامت در بغداد با ابن علقمی وزیر مشهور عباسیان که شیعه مذهب بود٬ دوستی داشت و مورد احترام و توجه خلیفه المستنصر بالله عباسی نیز قرار داشت چنان که خلیفه خانه‌ای در بغداد به او داد. در این دوران خلیفه عباسی٬ پیشنهادهایی برای بر عهده گرفتن امور حکومتی به او داد اما ابن طاووس همگی را رد کرد. به گفته خودش در این دوران منصب فتوا، نقابت سادات و حتی وزارت و ندیمی خلیفه را به او پیشنهاد کردند و او نپذیرفت.

ابن طاووس در سال ۶۵۲ هجری قمریی۶۵۲ق و هم‌زمان با لشکرکشی هلاکوخان مغول دوباره به بغداد رفت. این شهر در سال ۶۵۶ق با قتل عام بزرگی به دست مغولان فتح شد. سید بن طاووس از هلاکو امان‌نامه‌ای داشت که ظاهرا آن‎را به درخواست نصیر الدین طوسی دریافت کرده بود. علی با امان‌‎نامه هلاکو حدود هزار نفر از مردم عراق را با خود به حله برد. بنا به گزارشی وقتی هلاکو بغداد را تصرف نمود علمای مسلمان را در بغداد جمع کرد و از آنان پرسید که آیا پادشاه عادل بهتر است یا پادشاه مسلمان جائر، سید بن طاووس پادشاه عادل را بهتر از مسلمان جائر دانست. برخی اين پاسخ را از اسباب توجه هلاکو به شيعه و علماى شيعه دانسته‌اند.

هنگامی که در سال ۶۶۱ هجری هلاکو منصب نقابت سادات را به او پیشنهاد کرد این منصب را پذیرفت هر چند بنابر گزارش برخی منابع این مقام را به اکراه و اجبار پذیرفت. او نقابت طالبیان را حدود چهار سال تا پایان عمرش بر عهده داشت.

سید بن طاووس کتابخانه‌ای غنی داشته که بالغ بر ۱۵۰۰ کتاب در آن وجود داشته است این مجموعه با توجه به از بین رفتن بسیاری از کتاب‌ها در حمله مغول و برجای ماندن آن، حائز اهمیت است. اتان کلبرگ کتابی نوشته است با نام “كتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او” و در آن تلاش نموده است به کمک تأليفات برجاى ‏مانده از او این کتابخانه را بازسازى كند. او در این کتاب حدود ۶۷۰ عنوان از کتاب های موجود در این کتابخانه را فهرست نموده است.

ابن طاووس بیشتر به مسائل معنوی علاقمند بود. به همین خاطر اکثر آثار وی درباره ادعیه و مناجات بوده است. ابن طاووس کمتر به علم فقه پرداخت و از صدور فتوا پرهیز کرد. خود وی پرهیز از پاسخ‌گویی به سوالات فقهی را به دلیل اختلاف علمای شیعه درباره مسایل فقهی و ترس او از اظهارنظری می‌داند که خطا یا مبتنی بر هوا و هوس باشد. از او تنها دو کتاب فقهی به جا مانده است که به احکام نماز مربوط است.

ابن طاووس درباره علم کلام نظر مساعدی نداشت و به شدت با اندیشه معتزله مخالفت می‌کرد. به گفته ابن طاووس برای رسیدن به معرفت الهی نیازی به دشواری‌های حاصل از علم کلام نیست. او معرفت الهی را نتیجه هدایت و الهام الهی و امری فطری می‌داند و نه حاصل اندیشه عقلی و کلامی. برخی از نویسندگان بر اساس آنچه در نوشته‌های ابن طاووس آمده او را فردی انزواطلب معرفی کرده‌اند. ابن طاووس در توصیه به فرزندش او را از آمیختن با مردم بر حذر می‌دارد و آن را باعث دوری از خدا برمی‌شمارد.

عالمان مکتب فضلیه بر این عقیده هستند که رضی الدین سید ابن طاووس در بدو تولد دارای علم لدنی بوده است یعنی علمی که بدون تعلیم و تعلّم و بی‌ واسطه به دست آمده باشد و شخص سید ابن طاووس را مصداق عینی تعبیر آیهٔ  ۶۵  سورهٔ کهف می دانند: وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً. اما در برخی منابع اساتیدی برای او ذکر شده است که او در دوران طفولیت قرآن را نزد آنها قرائت نموده یا احکام الهی که در قلب او بوده را نزدشان بازگو کرده و آنها بر صحت آنها و بی واسطه بودن این احکام از آنچه ائمه می گفته اند را تایید کرده اند:

  • پدرش الزید فی دین الله موسی بن جعفر
  • جدش سید علی ابن مسلم الفراس مشهور ورام بن ابی فراس حلی
  • سید فخار بن معد موسوی آخرین شخص از سلسله روات و قاریان قرائت هفتگانه که بر صحت قرآنی که ابن طاووس از بر می خوانده است تاکید کرده است.

سید بن طاوس رحمة اللَّه در اواخر کتاب «المهجّ الدّعوات» نقل می کند: من در شهر سامرّا در سحر شب چهارشنبه 13 ذی قعده سال 638 ه. ق (در سرداب) این دعا را از حضرت قائم عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف شنیدم که در مورد بقاء و عزّت مؤمنان دعا می کرد. سید بن طاوس رحمة اللَّه گوید: گویا امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف در دعا بر زندگان این جمله را افزود: «و احیهم فی عزّنا و ملکنا و سلطاننا و دولتنا ، و آنها را در عزّت و شوکت و حکومت و دولت ما زنده بدار» سپس برای شیعیان دعا فرمود. نیز سید بن طاوس رحمة اللَّه در کتاب «غیاث سلطان الوری» مکاشفاتی را که در حرم حضرت علی علیه السّلام برایش رخ داده نقل می کند، و نامه و پیامی که حضرت مهدی عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف توسّط مردی وارسته و صالح به نام عبد المحسن، برای او فرستاده، ذکر می نماید.

همچنین ایشان در كشف‌المحجة خطاب به فرزندش می گويد:

اگر توفيق نصيبت شود، برايت شناخت حضرت مهدي صلوات اللـه عليه را كشف اسرار خواهم كرد به صورتي كه ديگر بر تو مشتبه نباشد و محتاج به ادلة عقليّه و روايات نباشي… و بدانكه پدرت او را مي‌شناسد، شناختي كامل‌تر از شناخت نور خورشيد.

من و برادر صالحم محمّد بن محمّد آوي از حلّه براي زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام حركت كرديم و در روز چهارشنبه ۱۸ جمادي‌الأخري سال ۶۴۱ به نجف رسيديم و حضرت را زيارت كرديم. در شب پنجشنبه حالي پيدا كردم كه در درون نفسم اقبال بر خداوند و حضور و خير كثيري را يافتم و مشاهده كردم چيزي را كه دلالت بر قبول و عنايت و رأفت و رسيدن به آرزو و پذيرايي داشت.

در همان شب برادر صالحم محمد آوی در خواب ديد كه در دســـت من لقمه‌ای است و به او مي‌گويم اين لقمه از دهان مولايمان مهدی صلوات‌ الله عليه مي‌ باشد. و مـــحمّد آوي گويد: مقداري از آن را در خواب به من دادي.

سپس سيد گويد:

در سحر آن شب به فضل الهي نافلۀ شب را خواندم و صبح طبق عادت هر روزه به حرم مشرف شدم تا وارد حرم شدم چنان از فضل خداوند به من روي آورد و مكاشفه‌اي بر من وارد شد كه نزديك بود به زمين بيفتم و رعشه بر اعضاء و پاهايم مستولي گشت و بر اثر تفضّل و عنايت و عطاء الهي و ارائۀ امور ارزشمند بر من، حالت شديدي بر من عارض شد و مشرف بر فنا و مفارقت دار دنيا و انتقال به دار بقا شدم و چنان غرق در اين حالت الهي بودم كه انسانهاي اطرافم را نه مي‌ديدم و نه تشخيص مي‌دادم كه چه كسي است به حدّي كه محمّد بن كتيله در آن حال بر من سلام کرد اما نتوانستم او را ببینم و تشخیص بدهم و بعدا به من گفتند او محمد بن کتیله بود و برای من در این زیارت مکاشفات بزرگ و بشارات جمیله رخ داد!

راوی می گوید: خدمت آقای بهجت رسیدم و به ایشان عرض کردم: ماه رمضان نزدیک است، اگر ممکن است نصیحتی بفرمایید. فرمودند: کتاب اقبال سید بن طاووس برای دعا کافی است و شاید هم انسان نتواند به طور کامل آنها را بخواند. بعد فرمود: مرحوم سید هم مرد دعا بود و هم مرد تألیف و ما مثل او را نداریم.

 

از منظر فرهیختگان

علامه حلی می‌گوید: رضی الدین علی برتر از تمام فقیهان شیعه بود و دارای کراماتی بود که برخی از آن‌ها را تنها ائمه دارا بودند و پاره‌ای از آنها را که جامعه توان پذیرش آنها را نداشت پدرم برای اصحاب راز بازگو کرد و من از او شنیدم.

محدث قمی می‌گوید: سید رضی الدین اباعلی عالمی بزرگوار، باتقوا، زاهد، سعادتمند، عارف، پیشوای شیعیان، چراغ هدایت امت اسلامی، صاحب کرامات ائمه، طاووس آل طاووس و تنها معصومی در بین علمای غیبت کبرا است که من در عصمت او شک ندارم.

علامه مجلسی نیز از ابن طاووس با عناوینی مانند: سید نقیب، موثق، زاهد و جمال العارفین یاد کرده و فرموده است: همه علما و سیره نویسانی که بعد از او آمده اند، او را به عظمت مقام علمی و تقوایی و صاحب کرامات تمجید کرده اند.

میرزا جواد ملکی تبریزی از سید بن طاووس تعبیر به «سید المراقبین» نموده است و می‌گوید: سید بزرگ «ابن طاووس قدّس سرّه» همان کسى که استادم مى‏‌گفت: غیر از معصومین علیهم‌السّلام کسى در علم مراقبت مانند او نیامده است.

علامه میرزا على آقا قاضى درباره‌ وی سید بن طاووس می‌گویند: «سه نفر در طول تاریخ عارفان به مقام «تمکن در توحید» رسیده‌اند: سید بن طاووس، احمد بن فهد حلى و سید مهدى بحرالعلوم».

علامه سید محمد حسین طهرانی می‌نویسد: مرحوم استاد (یعنی علامه طباطبایی) به دو نفر از علما اسلام بسیار ارج مى‌‌‏نهادند و مقام و منزلت آنان را به عظمت یاد مى‌‌‏کردند: اوّل؛ سیّد أجلّ علىّ بن طاووس أعلى اللهُ تعالَى مقامَه الشّریف، و به کتاب «إقبال» او اهمّیّت مى‌‏دادند و او را «سیّد أهل المراقبة» مى‏‌‌خواندند. دوّم؛ سیّد مهدى بحرالعلوم أعلى اللهُ تعالى مقامه

علامه حسن زاده آملی می‌نویسد: «شایسته است سخنى از سید بن طاوس‏ که به فرموده بعضى از مشایخ ما از کمّل بوده است به عرض برسانم: آن جناب در کتاب شریف اقبال فرموده است: «من بدون استهلال و رجوع به جدول تقویم از اوّل ماه و هلال آن باخبرم، و نیز از لیلة القدر آگاهى دارم.»

 

اساتید

  • حسین بن احمد سوراوی
  • علی بن یحیى بن علی خیاط
  • أسعد بن عبدالقاهر شفروه
  • نجیب الدین بن نما
  • فخار بن معد موسوی
  • محمد بن معد
  • حسن بن دربی

 

شاگردان

  • سدیدالدین حلی (پدر علامه حلی)
  • علامه حلی
  • حسن بن داوود حلی
  • عبدالکریم بن احمد بن طاووس
  • علی بن عیسی اربلی

 

آثار

  • فلاح السائل
  • زهرة الربیع
  • الدروع الواقیة
  • اقبال الاعمال
  • أسرار الصلاة.
  • سعد السعود
  • کَشفُ المَحَجَّه
  • اللهوف

 

عروج ملکوتی

او در روز دوشنبه ۵ ذی‌القعده، ۶۶۴ق در بغداد درگذشت. مقبره‌ای در حله منسوب به سید بن طاووس است اما ابن فوطی (م ۷۲۳ق) در کتاب حوادث جامعه گفته است که جنازه ابن طاووس پس از مرگ به نجف منتقل شد و در کنار مرقد امام علی(ع) دفن شد. و سید ابن طاووس نیز در کتاب فلاح السائل نوشته است که برای خودش قبری در کنار مرقد امام علی(ع) آماده کرده و بر آماده‌سازی آن نظارت کرده است. برخی احتمال داده‌اند که بارگاه با نام سید بن طاووس در حله متعلق به فرزند همنام او یعنی رضی‌الدین علی بن علی بن موسی باشد، که در نام، کنیه و لقب، با پدرش، اشتراک داشته است.

زندگینامه سید هاشم حداد

 

به نام آفریننده عشق

 

سیدهاشم موسوى حَدّاد (۱۳۱۸ـ۱۴۰۴ق)، عارف شیعى قرن چهاردهم و از شاگردان سید علی قاضی بود. او در کربلا و نجف به تحصیل علم پرداخت. از حداد، نوشته‌‏ای جز چند نامه باقی نمانده و نظریات و حالاتش در کتاب روح مجرد نوشته شاگردش سید محمد حسین حسینی تهرانی بیان شده است. حداد از راه نعل‌‏بندی گذران زندگی می‌کرد. او به اشعار فارسى شمس‌ مغربى، حافظ و مولوى علاقه فراوان داشت.

 

ویژگی ها

سید هاشم فرزند سیدقاسم در ۱۳۱۸قمری/۱۲۷۹شمسی در کربلا به‌ دنیا آمد. جدش، سیدحسن، از شیعیان هند بود که در نزاع میان دو طایفه در هند، به‌دست گروه غالب اسیر شد. آنان وى را به خانواده‌اى شیعى فروختند و آن خانواده هم در مهاجرت به کربلا، او را با خود به آنجا بردند و آزاد کردند. وى در کربلا به سقایى پرداخت و در همانجا ازدواج کرد.

شغل حداد نعل سازی بود و به سيّد هاشم نعل بند شهرت داشت. بعدها برخی اين شهرت را جهت احترام به ایشان به حدّاد يعنى آهنگر تغيير دادند. وى با آنکه در فقر به‌سر می‌برد، از کسى کمک مالى نمی‌خواست و آنچه را هم که داشت، در اختیار فقیران قرار می‌داد.

سید هاشم حداد موسوی در ایام نوجوانی در کربلا به حوزه علمیه وارد شد و برخی دروس مقدمات را خواند، لیکن درس را رها کرد و به سیر و سلوک عرفانی روی آورد. بیست سال داشت که به نجف رفت و در مدرسه هندى که محل اقامت سید علی قاضی طباطبائی بود، حجره‌اى گرفت. حداد ۲۸ سال در کربلا و نجف با سید علی قاضی طباطبایی در ارتباط بود.

حداد به سوریه، مکه مکرمه و مدینه منوره سفر کرد. او مدتی کوتاهی هم به ایران آمد و در مشهد، قم و اصفهان با آیت‌الله میلانی و علامه طباطبائی و بانو امین اصفهانى و شهید مطهری دیدار كرد.

سیدهاشم حدّاد کتاب یا رساله‌اى از خود برجاى نگذاشته، تنها از او چند نامه کوتاه باقى مانده که مشتمل بر مطالب عرفانى و دستورهاى سلوکى است که برخى استنادات آن فارسى است. سید محمد حسین حسینی تهرانی در روح مجرد، حالات و سخنان عرفانى او را نقل کرده است.

به نوشته سید محمد حسین حسینی تهرانی، حدّاد در توحید بسیار تعصب داشت و کلمه فنا بیش از هر واژه دیگرى بر زبان او جارى بود. حدّاد معتقد بود که توجه به صحت یا بطلان عمل، موجب غفلت از حق و ابتلا به دوگانه‌پرستى می‌گردد. وی معتقد بود وصول به توحید بدون ولایت محال است.

به نظر حدّاد، وحدت‏ وجود از معارف بسیار عالى است که کسى قادر به ادراک آن (چندان که سزاوار اوست) نیست و معناى آن نزد حدّاد این است که جز خدا چیز دیگرى وجود بالذات و مستقل ندارد؛ یعنى، وجود حقیقى، اوست و دیگر موجودات، عین وابستگى و نیاز به حق هستند. همچنین به نظر او، اینکه حاجى در اعمال و مناسک حج، به‏‌ویژه در رمى جمره اولى و وسطى، رو به قبله شیطان را رمى می‌کند و در رمی‌ جمره عقبی، پشت به قبله این عمل را انجام می‌دهد، بدان معناست که حاجى با توجه به اصل توحید، که بدون سمت و سوى است و نیز با نفسى که توجه به آن سمت و سویى ندارد، شیطان را رمى می‌کند. به نظر او، رمی‌ جمره عقبه از دو رمى دیگر زلال‌تر و به توحید نزدیک‌تر است.

سید هاشم حداد، شهادت امام حسین (ع)‌ را عالی‌ترین منظر عشق و زیباترین جلوه جلال و جمال و نیکوترین مظاهر اسماء رحمت و غضب الهى می‌دانست. به نظر او، عاشورا روز کامیابی و ظفر و قبولی ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست. اگر گوشه‌اى از تجلیات الهى در عاشورا را به سالکان نشان دهند تا ابد مدهوش می‌گردند. شیوه نگرش او به شهادت امام حسین (ع) مسبوق به توصیف عرفانى جلال‌الدین مولوى از عاشورا در مثنوى است. وی با آنکه برخی آرای ابن عربی را پذیرفته بود، اما از وى انتقاد نیز می‌کرد.

حداد مردی بسیار متواضع بود. از مال دنیا چیزی نداشت. نسبت به آداب ظاهری دین تقید ویژه ای داشت. از کسی انتظار خدمت نداشت. خود اتاق را جارو می کرد و ظرف می شست و مایحتاجش را خرید می کرد. چون در منزل روضه ای برپا می کرد شخصا از حضار پذیرایی می کرد. جود و احسان بسیاری می نمود و بدون شمارش به فقرا پول می داد. بسیار کم می خورد و کم می خوابید حتی در ماه رمضان. از این که از وی کرامتی دیده شود بسیار خودداری می کرد. به نماز شب تقید داشت و صبرش در ایام سختی معیشت ناگفتنی بود.

حداد کودک را دارای حقیقتی والا می دانست گرچه ما آنها را کوچک می بینیم. لذا معتقد بود باید به اطفال احترام گذاشت. وی می گفت برای احترام به نوزاد باید تا چهل روز پس از ولادت از نزدیکی با همسر خودداری کرد. طفل گرچه زبان ندارد ولی ادارک می کند از این رو باید شیرخواره را به اماکن متبرکه و مجالس روضه برد چرا که او قدوسیت اهل بیت را جذب می کند.

پس از رحلت محمدجواد انصاری همدانی مردی از اهالی مشهد ادعا کرد امام زمان(عج) مردم را کفایت می کند و نیازی به استاد نیست. وی به کربلا آمد و با ادعای کرامت اعلام کرد تا چند ماه دیگر امام زمان(عج) ظهور می کند و باید برای قیام، تجهیزات آماده کنیم. عده‌ای در کربلا، کاظمین و نجف اطرافش جمع شدند و مبالغی بدو دادند. حداد با اطلاع از موضوع یارانش را به شهرهای مذکور گسیل داشت و خودش با سید مذکور ملاقات کرد. مردم با نفی این ادعاها توسط حداد پراکنده شدند و اموال به صاحبانش بازگردانده شد.

علامه تهرانی، حدّاد را در عرفان، کامل دانسته است، اما برخى متشرعان از او انتقاد کرده‌اند که مهم‌ترین آنها مربوط به مسئله وحدت وجود و نقل سخنان ابن‌عربى و قرائت مثنوى جلال‌الدین مولوى و تمایلات عارفانه اوست. حدّاد به آن ایرادها پاسخ داد.

وی در علوم عرفانی و مشاهدات ربانی، استاد کامل و صاحب‌نظر و در مقامات عرفانی از جایگاه بلندی برخوردار بود، گرچه در مسائل فقهی، از متعبدین و از مقلدین محسوب می‌گردد.

سید هاشم حداد معتقد بود انسان باید در هر حال با خدا معامله کند و خواستن خواب‌ها و رؤیاهای معنوی و روحانی و طلبیدن مکاشفات و اتصال با عالم غیب و… از خواهش‌های نفسانی است.

سید هاشم حداد، در علوم اسلامی صاحب نظر بود و هرگونه سؤالی از مشکل‌ترین مطالب منظومه حاجی، اسفار آخوند ملا صدرا، فصوص الحکم و مصباح الانس را پاسخ‌گو بود. در مقامات عرفانی از عوالم کثرت عبور کرده و به فنا رسیده و حقیقت توحید ذات حق را درک کرده و آن‌را چشیده بود. حال ایشان در تمام دهه عزاداری محرم، منقلب بود و زیاد گریه می‌کرد.

غذای او غالبا نان و برگ ترب سفید بود. در طول عمر خواب چندانی نداشت. همیشه ساکت بود و اگر سؤالی می‌شد به‌طور مختصر و مفید جواب می‌داد. قرآن را با صوت حزین و آهنگ جذاب و دلربا می‌خواند. پیوسته با دیگران حالت تواضع و خضوع داشت به گونه‌ای که در خدمت به دیگران هیچ‌گونه دریغ نداشت، اتاق را جارو می‌زد، ظرف را می‌شست و نیازهای منزل را فراهم می‌کرد.

سید هاشم حداد میفرمود: خدا دوست دارد بنده ‏اش تسلیم باشد و او براى بنده خود اختیار کند، نه آنکه بنده چیزى را اختیار کند. اختیار بنده مطلوب نیست؛ و خواست او گرچه برآورده شود و مى ‏شود، خلاف روش محبّت و عبودیّت است. خدا دوست دارد بنده ‏اش بنده شود، یعنى از اراده و اختیار بیرون شود.

به شاگردان خود توصیه مى‏نمودند: دنبال کشف و کرامات نروید! این طلب‏ها سالک را از خدا دور میکند گرچه مطلوبش حاصل شود. کرامت و کشفى که خدا پیش آورد ممدوح است نه آن را که بنده دنبال کند. ما در تمام مدّت عمر از ایشان یک کلام که حاکى از مقام و یا بیان کشف وکرامت باشد نشنیدیم؛ آنچه می فرمودند، از مقامات توحیدى و سیر در عوالم معنى بود. فقط به مناسبتى یک روز فرمودند:

من وقتى که در عَلْوَه دکّان داشتم و پشت کوره مشغول بودم، شخصى که از من پنج دینار طلب داشت و چندین بار هم طلب کرده بود ولى من نداشتم که به او بدهم و وعده میدادم که در اوّلین زمان امکان میدهم ناگهان از طرف راست من آمد و پول خود را طلب کرد. من ناگهان بدون اختیار تکانى خوردم. فورا دیدم یک نفر از سمت چپ من آمد و به من پنج دینار داد. از این دست گرفتم و از آن دست به طلبکار دادم.

و فرمودند: حرارت بدن من بقدرى بود که حتما در زمستان سرد هم باید آب سرد و یخ بیاشامم. در آن وقتی ‏که در منزل پدر زن ساکن بودیم، یک شب زمستان که من نزد عیالم خوابیده بودم و در بالاى سرم کاسه چینى مملوّ از آب خنک بود، همین که برخاستم براى تهجد، ناگهان بدون اختیار پا بر روى کاسه گذاردم، کاسه شکست و آبهایش ریخت.

من باز در اینجا یک تکان خوردم که اى واى! فردا این مادر زن چه بلائى بر سر ما خواهد آورد؟! به مجرد این خطور قلبى، ناگهان دیدم کاسه درست شده و با تمام آبهایش بر سر جاى خود است.

سید هاشم حداد نقل کردند: دختر دو ساله ای داشتم که از دنیا رفت. در آن زمان بنده حالی داشتم که مرگ و حیات را تشخیص نمی دادم و برایم مساوی بود. چون جنازه را به همراه پدر زنم برای غسل و کفن و دفن بردیم، من گریه نمی کردم؛ ولی او خیلی گریان بود و می گفت: این پدر عجب سنگ دل و بی رحم است و به همین علت مدتی با بنده قهر بود.

استاد کامل میرزا علی آقا قاضی به حاج سید هاشم حداد می گوید: سید هاشم! سر را فاش مکن که گرفتار می شوی! روزی می رسد، که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند. من در تمام مدت عمر یک بار آن هم در حقیقت به واسطه محذور و حیا سری را فاش کردم و تا کنون که ده ها سال از آن می گذرد، گرفتار آنم.

مادر زن حاج سید هاشم یکی از زنان نیرومند، پرخاشگر و تندخو بود و بسیار سید هاشم را اذیت می کرد. وی روزی به خدمت علامه قاضی می رسد و می گوید: آزار زبانی و کارهای مادر زنم بی حد شده است و صبر من نیز تمام؛ می خواهم که اجازه بدهید، زنم را طلاق دهم. ایشان فرمودند: آیا همسرت را دوست داری؟ گفتم: بله. فرمودند: زنت نیز تو را دوست دارد؟ گفتم: آری. فرمودند: هرگز راه طلاق نداری! برو و صبر پیشه کن! تربیت تو به دست زنت می باشد. جریان گذشت و بنده طبق دستور استاد عمل می نمودم؛ تا اینکه یک شب تابستانی که خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم؛ مادر زنم از شدت گرما لب حوضچه نشسته و بر روی پاهایش آب می ریخت.

با ورود من، ناسزا و فحش شروع شد. بنده هم تا این وضعیت را دیدم، داخل اتاق نرفتم و از راه پله ها به سوی بام حرکت نمودم. ولی او دست بردار نبود صدایش همین طور بلند و بلندتر می شد؛ حتی همسایه ها نیز می شنیدند. تا اینکه صبرم تمام شد. کلام استادم در مقابل دیدگانم بود. بی آنکه جوابی بدهم، به پایین آمده از خانه خارج شدم. در کوچه و خیابان بدون هدف و ناراحت می گشتم؛ ناگهان حالتی نورانی پیش آمد و دری بر رویم باز شد؛ دیدم من دو تا شده ام یکی سید هاشمی که مورد ناسزا و فحش واقع شده و دیگری من که بسیار عالی و مجرد می باشم و نه ناسزا به او گفته شده و نه به او می رسد.
این اولین تجردی بود که در کربلا برایم پیدا شد. و این در برایم باز نشد مگر به خاطر تحمل و صبر و اطاعت از استاد، که اگر نبود، آن غمناکی ها و پریشانی ها همچنان بود .

استاد مطهری می گوید: یک بار که به دیدن ایشان رفتم از من سؤال کردند: نماز را چگونه می خوانی؟ گفتم با توجه کامل به معانی و کلمات آن، نماز را میخوانم. ایشان فرمودند: پس کی نماز می خوانی؟ در نماز توجه ات فقط به خدا باشد و به معانی توجه مکن. حضرت سید هاشم به شهید مطهری علاقه مند بود و وقتی خبر شهادت ایشان را شنید، متأسف گردید.

علامه تهرانی می گوید: در ماه رمضانی که خدمت جناب حداد بودم در جلساتی که شبها داشتند، یکی از شاگردان ایشان که در مکاشفه برایش باز بود؛ بسیار منقلب بود و شور و وله و آتش داشت. چنان می گریست، که دیگران را تحت تأثیر می گذاشت و گریه هایش از ساعت می گذشت. چشمانش سرخ و متورم می گشت. یک بار جناب حداد به بنده فرمود: سید محمد حسین این گریه ها و این حرقت دل را می بینی؟ من صد برابر او دارم؛ ولی ظهور و بروزش به گونه دیگر است.

 

از منظر فرهیختگان

آیت‌ الله سید محمدحسین حسینی طهرانی می‌ گوید: او شاهباز بلند پروازی بود که هرچه طائر عقل و‌ اندیشه اوج بگیرد و بخواهد وی را دریابد، می‌بیند او برتر و عالی‌تر است. حد او را فقط مرحوم قاضی می‌شناسد.

آیت الله سید محمدحسین حسینی طهرانی در مورد ایشان می گوید: ایشان قابل توصیف نیست! من چه بگویم درباره کسی که به وصف در نمی آید؟ نه تنها لا یوصَف بود بلکه لا یدرَک و لا یوصَف بود!

سید علی قاضی می گوید: او توحید را چنان چشیده و ذوق کرده و لمس نموده که محال است چیزی بتواند در آن خللی ایجاد کند.

آیت الله بهجت می گوید: حداد دریا بود، سرّ الله بود.

آيت الله کشميری می فرمود: سید هاشم صمد بود ، خيلي پُر بود. باز می فرمودند: روزي خدمت ایشان بودم، در حالیکه چشم بر زمین دوخته بودند این آیه را خواندند: قل ان صلاتی و نسكی و محيای و مماتی لله رب العالمین. سپس حقایق این آیه شریفه را با تفسيری برتر و بالاتر از مطالبی که ملاصدرا در کتاب اسفارش آورده است بیان کردند!

شهید مطهری می گوید: این سید، حیات بخش است.

 

شاگردان

  • سید محمدحسین حسینی تهرانی
  • سید عبدالحسین دستغیب
  • شیخ محمدصالح کمیلی
  • سید احمد فهری زنجانی
  • سید مصطفی خمینی
  • سید عبدالکریم کشمیری
  • سید محمدباقر صدر

 

عروج ملکوتی

حداد بر اثر بیماری مدتی در بیمارستان کربلا بستری بود. در ۱۲ رمضان ۱۴۰۴ق/ ۲۱ خرداد ۱۳۶۳ش، از پزشکان می خواهد که او را مرخص کنند. چون به منزل می رسد خضاب می کند و ساعتی بعد دار فانی را وداع می گوید. وی ۸۶ سال عمر کرد. پیکرش در وادی الصفا کربلا به خاک سپرده ‏شد.

زندگینامه سید احمد خوانساری

 

به نام آفریننده عشق

 

سید احمد خوانساری در محرم ۱۳۰۹ در خوانسار به دنیا آمد. نسب خوانساری با سی واسطه به امام کاظم(ع) می‌رسد. پدرش میرزایوسف و جدش میرزابابا، عالم دین بودند. در سه سالگی پدرش را از دست داد و برادرش سید محمدحسن که وی نیز عالم دین بود سرپرستی او را بر عهده گرفت.

 

ویژگی ها

وی از مراجع تقلید شیعه در قرن چهاردهم قمری بود و از معدود مراجعی بود که در دوران مرجعیت خود در حوزه‌های علمیه معروف نبود و قبل از مرجعیت ساکن تهران شده بود. مرجعیت او بعد از درگذشت آیت الله بروجردی آغاز شد. خوانساری به پارسایی و ساده‌زیستی معروف بود. سیره سیاسی وی، دارای فراز و نشیبی بود که به تدریج از مخالفت آشکار با سیاست‌های رژیم شاه و اعلام صریح مواضع خود، به نوعی احتیاط و میانه‌روی سوق یافت.

خوانساری مقدمات علوم دین و دروس میانی را در خوانسار، نزد برادرش و سید علی اکبر بیدهندی (همسر خواهرش) فرا گرفت. در ۱۳۲۵ برای ادامه تحصیل به اصفهان و سپس به نجف، دزفول، سلطان آباد (اراک) و قم رفت و در دروس خارج فقه و اصول و همچنین علم رجال، حکمت و دیگر دروس حوزوی بزرگان آن عصر، شرکت کرد. خوانساری در دوره مرجعیت آیت الله حاج آقا حسین بروجردی از معتمدان او و نیز از مدرسان طراز اول حوزه علمیه قم شمرده می‌شد. وی تا ۱۳۷۰ق در قم به تدریس کلام، فلسفه، فقه و اصول پرداخت.

در سال ۱۳۶۹ هجری قمری که سید یحیی سجادی امام جماعت مسجد سید عزیز‌الله واقع در بازار تهران درگذشت، تاجران و بازاریان از آیت الله بروجردی خواستند که شخص باکفایتی را به عنوان امام جماعت مسجد معرفی کند. بدین ترتیب در ۱۳۷۰ق خوانساری به توصیه بروجردی و به اصرار فراوان مردم به تهران رفت. او از همین سال تا پایان عمر در این مسجد به اقامه نماز، تدریس فقه و اداره امور دینی پرداخت.

او در مدت اقامت در تهران، این مسجد را به محلی برای اقدامات سیاسی و اجتماعی تبدیل نمود. اولین اقدام مهم سیاسی ایشان، صدور اعلامیه مشترکی همراه با سید محمد بهبهانی علیه لایحه انجمن‌های ایالتی – ولایتی بود. پس از آن، به دنبال عدم توجه حکومت پهلوی به اعتراض علما نسبت به این لایحه، چند نفر از علمای تهران، تصمیم گرفتند در این مسجد تحصن کنند و مردم را نیز به این تحصن و تجمع اعتراضی دعوت کردند.

خوانساری تا زمان درگذشت بروجردی در ۱۳۴۰ش/۱۳۸۰ق به تدریس و اداره امور دینی مردم تهران می‌پرداخت و پس از درگذشت ایشان، هر چند برخی از علمای طراز اول از وی خواستند به نجف یا قم برود و مرجعیت عامه شیعیان را بپذیرد، وی تهران را ترک نکرد. اما مرجعیت را پذیرفت و برخی از شیعیان پاکستان، عراق و ایران وی را به عنوان مرجع تقلید خویش برگزیدند.

آیت الله خوانساری معتقد است که اثبات حرمت بازی با آلات قمار بدون برد و باخت مشکل است. از گفته‌های ایشان در کتاب جامع المدارک می‌توان برداشت کرد که طبق نظر ایشان، بازی با آلات قمار حتی اگر عنوان قمار بودن هم بر آن صدق کند بدون برد و باخت جایز است. وی از معدود علمایی است که در شطرنج نظری متفاوت دارد، وی در کتاب جامع المدارک گفته است: هرگاه شطرنج به عنوان یکی از آلات قمار شناخته نشود، بازی با آن حلال است. امام خمینی نیز حکم به حلیت شطرنج با این شرط داد و در مقابل اعتراض یکی از شاگردان خود، به سابقه این حکم توسط مرحوم خوانساری اشاره کرد.

وی در باب ولایت فقیه نیز قائل است که هیچ مرحله از ولایت برای فقیه نمی‌باشد و حتی حق تصرف در خمس را ندارد تا چه رسد به اجرای حدود و قصاص و قضاوت و دیگر امور اجتماعی.

خوانساری از ابتدا در شمار مخالفان تند و صریح حکومت و به ویژه شخص محمدرضا شاه نبود. او که از ناکامی علمای نجف در جریان مشروطه خاطرات ناخوشایندی داشت منش مداراگرایانه حائری یزدی و بروجردی با حکومت را باور داشت، هرچند به نزدیکی با حکومت روی خوش نشان نمی‌داد.

مناسبات خوانساری با حکومت پهلوی با فراز و نشیب‌های بسیاری همراه بود و گاه این مناسبات به تیرگی می‌گرایید. چنان که در قضایایی مانند قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و جشن‌های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی در ۱۳۵۰ش، موضع وی با صدور اعلامیه و اظهار مخالفت صریح به جبهه مخالفان جدی رژیم نزدیک شد. او همچنین در مقاطع مختلف تذکراتی به حکومت وقت می‌داد و خواست‌هایی را مطرح می‌کرد مانند برحذر داشتن رژیم از بی‌حرمتی به عالمان دینی در رادیو، جلوگیری از پخش بعضی برنامه‌های نامناسب از تلویزیون، ساماندهی معافیت طلاب علوم دینی از خدمت سربازی، پیگیری برای آزادی علما و زندانیان دیگر و رفع ممنوعیت از سخنرانی وعاظ ممنوع المنبر.

برخی گفته‌اند که علت اینکه آیت الله خوانساری در مباحث سیاسی ورود نیافت، ماجرای اهانت وی در بازار تهران در مسئله اصلاحات ارضی بود.

خوانساری علاوه بر رسیدگی به حوزه‌های علمیه قم، تهران، نجف و دیگر شهرها به احداث و تعمیر بسیاری از مساجد و بناهای عمومی کمک می‌کرد. هنگام وقوع زلزله خراسان در ۱۳۴۷ش کمک‌هایی به زلزله‌زدگان اختصاص داد و در ماجرای اخراج ایرانیان از عراق در ۱۳۴۸ش، به همت او مجلسی بزرگ در اعتراض به این رفتار حاکمان عراق تشکیل گردید. خوانساری دارای چهار فرزند ذکور به نام‌های جعفر، مهدی، علی و فضل الله بود که دو نفر اخیر در زمان حیات او از دنیا رفتند.

بسیاری از عالمان معاصر احتیاط بسیار و ورع خوانساری را ستوده و وی را در تهذیب نفس و فضائل اخلاقی چون ادب، تواضع و ساده زیستی دارای مرتبه‌ای بلند دانسته‌اند. جایگاه علمی رفیع او نیز برای همگان مشهود بود چنان که بسیاری از بزرگان حوزه قم، نجف و کربلا پس از درگذشت آیت الله بروجردی وی را اعلم و دارای دقت نظر در مسائل فقهی می‌دانستند. ویژگی مهم فقه خوانساری استقلال در رأی است که در بسیاری موارد به مخالفت او با دیدگاه مشهور انجامیده است.

درباره یکی از کرامات آیت‌الله سیداحمد خوانساری نقل شده است: وی بیماری زخم معده داشت که احتیاج به عمل جراحی داشت، از طرفی وی سالخورده و از لحاظ جسمی ناتوان بود و تحمل جراحی بدون بیهوشی نیز ممکن نبود، پیش از آنکه عمل جراحی آغاز شود، وی اجازه بی‌هوش کردن را به پزشک نداد چون به نظر ایشان در وضعیت بی‌هوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می‌شد. از این رو به پزشکان معالج گفت: هر گاه من مشغول قرائت سوره مبارکه انعام شدم، شما مشغول عمل شوید، من توجه‌ام به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمی‌آید -وی آن چنان به قرآن توجه پیدا می‌کرد که احساس درد نمی‌کردند- همان طور هم شد و با تمام شدن عمل جراحی، قرائت سوره مبارکه انعام نیز به پایان رسید!

یکی از بازرگانان مورد اعتماد تهران می گفت: روزی خدمت ایشان بودم و هیچکس دیگر نبود.«آقا ناگاه فرمود: فردی جلوی در است و خواسته ای دارد.» «عرض کردم آقا کسی زنگ نمی زند.» گفت: «چرا کسی هست، این پاکت را به او بدهید تا برود.» پاکت را گرفتم و جلوی در آمدم، شخص محترمی را دیدم که قدم می زند.گفتم: شما زنگ زدید؟ گفت: خیر! پرسیدم: کاری دارید؟ گفت: همسرم بیمار است و برای بستری شدن هشت هزار تومان کسری دارم. پاکت را به او دادم. همان جا باز کرد و پول ها را شمرد. درست هشت هزار تومان بود!

یکی از علمای تهران که در آخرین روزهای حیات پر برکت آیت الله خوانساری برای عیادت خدمت رسیده بود، از ایشان نقل می کند: شخص ناشناسی نزد من آمد و گفت: من عزرائیل هستم. پرسیدم برای قبض روح آمده ای؟ گفت: نه برای عیادت آمده ام، اگر مشکلی داری بگو. گفتم: قسمتی از پایم درد می کند. او به پایم دست کشید و برطرف شد. موقع خداحافظی در حالیکه رو به من و پشت به درب برمیگشت به من گفت: ده روز دیگر برای قبض روح می آیم. و ده روز بعد آن عالم جلیل به لقاءالله پیوست.

این عالم بزرگوار همواره در مواجهه با دیگران صبور بود و اگر کسی به ایشان آزاری می‌رساند، ایشان تحمل می‌کرد. از آیت‌الله حاج میرزا جواد آقا تهرانی(رحمه‌الله) نقل‌شده است که: «شخصی به منزل آیت‌الله‌العظمی سید احمد خوانساری (رحمه‌الله) رفته و به ایشان جسارت کرد و لحظاتی به فحش و ناسزا ادامه داد، تا این‌که موقع اذان و نماز رسید، آیت‌الله خوانساری فرمودند: «ببخشید آقا، وقت نماز است اجازه می‌فرمایید به نماز بروم، آن شخص با دیدن این‌ همه صبر و گذشت و اخلاق اسلامی پشیمان شد و از ایشان عذرخواهی کرد»

پیام تسلیت امام خمینی به مناسبت رحلت سید احمد خوانساری:

بسم اللّه الرحمن الرحیم انا للّه وانا الیه راجعون خبر رحلت مرحوم مغفور آیة الله خوانساری رحمه اللّه علیه موجب تأسف و تأثر گردید این عالم جلیل بزرگوار و مرجع معظم که پیوسته در حوزه‌های علمیه و مجامع متدینه مقام رفیع و بلندی داشت و عمر شریف خود را در راه تدریس، و تربیت و علم و عمل به پایان رساند، حق بزرگی بر حوزه‌ها دارد، چه که با رفتار و اعمال خود و تقوا و سیره خویش، پیوسته در نفوس مستعده، مؤثر و موجب تربیت بود. از خداوند تعالی برای ایشان رحمت و مغفرت و برای علمای اعلام وحوزه‌های علمیه صبر و اجر خواستارم والسلام علی عباد اللّه الصالحین. روح‌الله الموسوی الخمینی.

 

اساتید

  • محمد صادق مدرس اصفهانی
  • عبدالکریم گزی
  • محمدعلی تویسرکانی
  • آخوند خراسانی
  • سید محمدکاظم طباطبایی یزدی
  • ملأ فتح الله شریعت اصفهانی
  • میرزا محمد حسین نائینی
  • آقا ضیاء عراقی
  • شیخ عبدالکریم حائری یزدی

 

شاگردان

  • سید رضا صدر
  • محمدتقی ستوده
  • محمدباقر موحد ابطحی
  • محمدعلی موحد ابطحی
  • احمد روضاتی
  • جلال طاهر شمس
  • سید عزالدین زنجانی
  • محمدباقر سلطانی
  • سید موسی صدر

 

آثار

  • جامع المدارک فی شرح مختصر النافع
  • العقائد الحقة
  • حاشیه بر العروة الوثقی

 

عروج ملکوتی

خوانساری در ۱۳۶۳ش (۱۴۰۵) در تهران درگذشت به مناسبت وفات او امام خمینی پیام تسلیتی صادر کرد و بازار تهران و حوزه‌های علمیه تعطیل و از سوی دولت یک هفته عزای عمومی اعلام شد. پیکر وی را پس از تشییع در تهران به قم منتقل و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه به خاک سپردند.

زندگینامه سید ابوالقاسم خویی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید ابوالقاسم موسوی خویی (زادهٔ ۲۸ آبان ۱۲۷۸ در خوی – درگذشتهٔ ۱۷ مرداد ۱۳۷۱ در کوفه) فقیه، اصولی، مفسر قرآن، متکلم، محقق علم رجال و مرجع تقلید شیعه امامیه بود. او از تأثیرگذارترین و پُرمقلدترین مراجع تقلید شیعه به‌شمار می‌رفت.

 

ویژگی ها

سیدابوالقاسم موسوی خویی در ۱۵ رجب ۱۳۱۷ق مطابق با ۲۸ آبان ۱۲۷۸ش در شهر خوی از توابع آذربایجان غربی به دنیا آمد. پدرش سید علی‌اکبر خوئی، از شاگردان عبدالله مامقانی بود که به دلیل عدم موافقت با مشروطه غیرمشروعه، در سال ۱۳۲۸ق از ایران به نجف مهاجرت کرد.

خویی دو بار ازدواج کرد. فرزندان وی، سه پسر و سه دختر از همسر اول، و چهار پسر و دو دختر از همسر دوم هستند. ابوالقاسم خویی سال ۱۳۳۰ق در ۱۳ سالگی، همراه با برادرش عبدالله خویی به پدر خود در نجف پیوست. او شش سال به تحصیل مقدمات و سطوح عالی حوزه پرداخت و سپس ۱۴ سال در درس استادان علوم مختلف از جمله فقه و اصول شرکت کرد. از این میان، چنانکه خود او در زندگی‌نامه خودنوشت آورده، بیشترین استفاده را از محمدحسین نائینی و محمدحسین غروی اصفهانی داشته است.

سیدابوالقاسم خویی، علاوه بر آنکه به گفته خود، از محمدحسین نائینی و محمدحسین اصفهانی بیشترین استفاده علمی را برده و دوره‌ای کامل از علم اصول و برخی کتاب‌های فقهی را از آنان آموخته، از اساتید دیگری از جمله شیخ الشریعه، مهدی مازندرانی و آقا ضیاء عراقی نیز یاد کرده است.

آغاز مرجعیت خویی به روشنی مشخص نیست، اما بسیاری از منابع، آغاز جدی مرجعیت او را پس از درگذشت بروجردی دانسته و تاکید کرده‌اند که پس از درگذشت سید محسن طباطبائی حکیم، خویی مخصوصاً در عراق، مرجع برتر شناخته می‌شد و جایگاه مرجعیت او در میان شیعیان ایران هم مهم گزارش شده است. خویی، از جمله مراجعی دانسته شده که در میان اکثر شیعیان، اعم از عرب و غیرعرب، نفوذ چشمگیری داشته است.

۱۴ نفر از مجتهدین نجف از جمله صدرا بادکوبه‌اى، سید محمدباقر صدر، سید محمد روحانی، مجتبى لنکرانى، موسی زنجانی، یوسف کربلائی، سید یوسف حکیم، و سید جعفر مرعشی اعلمیت خویی را اعلام کردند. سید موسی صدر از سوی مجلس اعلای اسلامی شیعیان لبنان، خویی را مرجع اعلم معرفی کرد.

ابوالقاسم خویی در خلال تحصیل در حوزه علمیه نجف، به تدریس هم مشغول بوده و به گزارش منابع مختلف، هر کتابی را که می‌آموخته، آن را تدریس می‌کرده است. پس از درگذشت محمدحسین غروی نائینی و محمدحسین غروی اصفهانی، مجلس درس سید ابوالقاسم خویی و محمدعلی کاظمی خراسانی، از درس‌های مهم نجف گزارش شده و بر این اساس، پس از درگذشت کاظمی خراسانی، مجلس درس خویی، از مجالس مشهور حوزه درسی نجف معرفی شده است.

چنانکه خویی در زندگی‌نامه خودنوشت آورده، در خلال سال‌های طولانی تدریس، جز در روزهای بیماری و سفر، هیچ گاه دست از تعلیم شاگردان خویش نکشیده است. او در مجموع ۷۰ سال به تدریس دروس سطح و خارج در حوزه نجف پرداخته و بر اساس منابع، نزدیک پنجاه سال، مجلس درسی نام‌آوری در حوزه علمیه نجف را عهده‌دار بوده و طلابی از ایران، هند، افغانستان، پاکستان، عراق، لبنان و برخی کشورهای دیگر، در درس او حاضر می‌شده‌اند.

خویی، یک دوره کامل درس خارج فقه و شش دوره درس خارج اصول فقه را به شاگردان خود تعلیم داد. او همچنین در یک دوره کوتاه به تدریس تفسیر قرآن پرداخت. خویی، در تدریس مباحث علمی، چیره‌دست و مسلط خوانده شده که مطالب را شمرده، فصیح، منظم و بدون وارد شدن به زواید و حواشی بیان می‌کرده، به مباحث فلسفی نمی‌پرداخته، استفاده فراوانی از روایات می‌کرده و به سندهای روایات توجه ویژه می‌کرده است. درس وی، خلاصه‌ای از آراء و مبانی علمی مجالس درس آقا ضیاء عراقی، محمدحسین غروی نائینی و محمدحسین غروی اصفهانی و نظرات خود وی توصیف شده است.

سید ابوالقاسم خویی، در فقه و اصول فقه، نظرات و آرای قابل توجهی داشته که گاه با نظرات مشهور فقیهان شیعه متفاوت بوده و به گزارش برخی، ۳۰۰ فتوا بر خلاف فتواهای مشهور فقیهان شیعه، در میان فتاوای خویی دیده می‌شود. برخی از این موارد عبارت است از:

  • مخالفت با مکلف بودن کافران به فروع دین: خویی مانند یوسف بحرانی و بر خلاف نظر همه علمای شیعه که معتقدند کافران علاوه بر اصول دین، مکلف به فروع دین هم شده‌اند، بر این باور است که کافران تا زمانی که اسلام را نپذیرند، مکلف به فروع دین نمی‌شوند.
  • عدم پذیرش نسبی بودن آغاز ماه قمری: به باور خویی، بر خلاف نظر مشهور، آغاز ماه قمری برای همه یکسان است و نمی‌توان آن را چیزی نسبی دانست. چرا که معیار آغاز ماه قمری، بر اساس آرای خویی، بیرون رفتن ماه از محاق است که پدیده‌ای تکوینی است و به وضع قرارگیری خورشید، ماه و زمین مرتبط است و وابسته به اجزا و مناطق گوناگون زمین نیست.
  • مخالفت با شهرت فتوایی و اجماع: سید ابوالقاسم، درباره شهرت فتوایی، نظراتی به کلی متفاوت با نظرات مشهور عالمان شیعه داشت. به باور بیشتر اصولیان شیعه، اگر یک فتوا در میان فقیهان، مشهور باشد، روایت معتبری که با آن ناسازگار است، اعتباری ندارد. خویی اما با این اصل مخالف است و «شهرت فتوایی» را در ترجیحات باب تعارض در اصول فقه ذکر نکرده و معتقد است، شهرت عملی ضعف سند روایت را جبران نمی‌کند؛ همانطور که بی‌توجهی فقها به یک حدیث صحیح، آن را از حجیت ساقط نخواهد کرد.

خویی در مهر ۱۳۴۱ش در تلگرافی به محمدرضا پهلوی، شاه ایران، با لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی مخالفت کرد و آن را مغایر شرع خواند. همچنین در پیامی به سید محمد بهبهانی، تاکید کرد که «خاموش کردن صدای ملت با قوه قهریه، دیری نخواهد پایید و تبلیغات عوام‌فریبانه، مشکلات را حل نمی‌کند و اقتصاد ورشکسته و ناخشنودی مردم را درمان نخواهد کرد.»

او همچنین در واکنش به واقعه فیضیه در ابتدای سال ۱۳۴۲ش، تلگرامی به محمدرضا فرستاد و از «انحطاط مملکت اسلامی و خط مشی زمامدارانش» اظهار تأسف کرد. یک ماه بعد در پاسخ به نامه جمعی از علمای ایران، عدم صلاحیت حاکمان فاسد را اعلام کرد؛ وظیفه روحانیت را سنگین دانست و سکوت را ناروا شمرد. ستمگر خواندن دستگاه حاکم ایران پس از کشتار مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ش، حکم به ممنوعیت شرکت در انتخابات دوره ۲۱ مجلس و از اعتبار ساقط دانستن آن، حمایت از امام خمینی در پی دستگیری و شایعه محاکمه امام، برخی دیگر از واکنش‌های سیاسی اوست.

در جریان اخراج ایرانیان از عراق، از اواخر دهه ۱۳۴۰ شمسی، خویی از معدود عالمان شیعه بود که اخراج نشد. با این حال اخراج بسیاری از شاگردانش باعث کاهش رونق درس وی شد. بسیاری از شاگردان خویی با حضور در حوزه علمیه قم، اندیشه‌های فقهی و اصولی استاد خود را ترویج کردند و حوزه علمیه قم در دوره معاصر را که تا پیش از آن تحت تاثیر روش علمی حائری یزدی و بروجردی بود، با رویکردهای فقهی و اصولی خویی، میرزای نائینی، محقق اصفهانی و آقاضیاء عراقی آشنا کنند.

خویی، پس از مرجعیت، از سیاست کناره گرفت. این دوره، با سال‌های حضور امام خمینی در نجف همزمان بود. سکوت او در برابر رخدادهای دوران انقلاب ۱۳۵۷ش ایران، اعتراضاتی را در ایران برانگیخت. حضور فرح دیبا، همسر محمدرضا پهلوی در بیت (دفتر مرجعیت) او در ۲۸ آبان ۱۳۵۷ش، به این اعتراضات دامن زد، خویی در یادداشتی خطاب به برخی علما، این ملاقات را ناگهانی و ناخواسته دانست.

فرح دیبا، همسر محمدرضا پهلوی، شاه وقت ایران، در ۲۸ آبان ۱۳۵۷ش، همزمان با عید غدیر، به دیدار سید ابوالقاسم خویی رفت. این دیدار در شرایطی صورت گرفت که انقلاب اسلامی مردم ایران اوج گرفته و سید روح‌الله موسوی خمینی از عراق اخراج شده بود. ملاقات فرح دیبا با خویی، موجب شد خویی در محافل انقلابی ایران مورد انتقاد قرار گیرد. از همین رو این مرجع تقلید در یادداشتی خطاب به سید صادق روحانی، ضمن تاکید بر ناگهانی و ناخواسته بودن این ملاقات، یادآور شد که در این دیدار، «شدیداً نسبت به حوادث ناگوار و فجایعی که در کشور ایران رخ داده، اعتراض نمودیم.» حسین فردوست، از نزدیکان محمدرضا پهلوی، درباره این دیدار گفت: آیت الله سید ابوالقاسم خویی تقاضای ملاقات فرح پهلوی را بدون پاسخ گذاشته بود و فرح شخصاً با حجاب اسلامی به منزل آیت الله خویی می‌رود.

خویی پس از ملاقات فرح دیبا، در شرایطی که مبارزات مردم ایران علیه حکومت پهلوی تشدید شده بود، به همراهی با انقلاب اسلامی ایران پرداخت و پس از آن هم در موارد مختلف، از جمهوری اسلامی ایران حمایت کرد. وی پیش از پیروزی انقلاب، در بیانیه‌ای خطاب به مراجع، علما و ملت ایران، از مردم خواست که با شجاعت و با حفظ موازین شرعی قدم بردارند. خویی پس از آن در جریان همه‌پرسی تعیین نظام جمهوری اسلامی، مردم را به رأی دادن به جمهوری اسلامی فراخواند، از شاگردان خود خواست تا در امور انقلاب مشارکت کنند و در جنگ عراق با ایران، به رغم فشار دولت صدام مبنی بر حمایت از عراق، حکم به جواز استفاده از وجوهات شرعی در تأمین ملزومات رزمندگان ایران داد.

خویی در دوران مرجعیت خود با اموالی که در اختیار داشت، به ساختن کتابخانه، مدرسه، مسجد، حسینیه، خوابگاه، درمانگاه، بیمارستان، مؤسسه خیریه و دارالایتام، در کشورهای مختلفی از جمله ایران، عراق، مالزی، انگلستان، امریکا و هند دستور داد. ساختمان مرکزی موسسه خیریه خویی، در لندن، است. برخی از مراکز اسلامی تحت نظر موسسه خیریه خویی عبارت است از:

  • مرکز الامام الخویی در لندن، شامل مرکز اسلامی، مدرسه امام صادق(ع) ویژه پسران، مدرسه الزهرا(س) ویژه دختران، سالن اجتماعات، کتابخانه عمومی، و کتابفروشی است. ۸۰۰ دانش‌آموز در دو مدرسه این بنیاد تحصیل می‌کنند. در این مرکز ماهانه مجله «النور» به دو زبان عربی و انگلیسی منتشر می‌شود.
  • مرکز اسلامی امام خویی در نیویورک: شامل سالن اجتماعات با گنجایش سه هزار نفر، کتابخانه با بیش از ده هزار جلد کتاب، مهد کودک، مدرسه پسرانه و دخترانه، هر کدام با ظرفیت ۱۵۰ دانش‌آموز، مدرسه ایمان، ویژه آموزش زبان عربی، قرآن و تربیت اسلامی کودکان، غسالخانه و…
  • مؤسسه خیریه امام خویی در مونترال: این مؤسسه در سال ۱۹۸۹م و با هدف ارائه خدمات دینی، فرهنگی و اجتماعی شیعی در کشورهای اسلامی و غیراسلامی.

علامه خویی گفته است: من در ایامی که در نجف اشرف مشغول تحصیل علوم دینی بودم، بیشتر مقید به آداب و سنن و اوراد و اذکار بودم و گاهی در مجلس پر فیض مرحوم آیت‌الله سید علی قاضی شرکت می‌کردم و از انفاس قدسیه آن بزرگوار بهره می‌بردم تا اینکه روزی به ایشان عرض کردم: چیزی به من یاد بدهید و دستورالعملی بگویید که من انجام بدهم؛ ایشان دستورالعملی را دادند و گفتند: چهل روز به این دستور، عمل کن! و من مشغول انجام آن اعمال شدم و چون روز چهلم شد، برای من حالت مکاشفه‌ای رخ داد و من همه حوادث و چگونگی زندگی و آینده خود را مشاهده کرده و دیدم در بالای منبر درس می‌گویم و در منزل نشسته‌ام مردم می‌آیند و می‌روند، نماز جماعت و مراجعات اینکه رسید به جایی که یک مرتبه شنیدم کسی بالای گلدسته حضرت می‌گوید: انا لله وانا الیه راجعون، ایها الناس! با کمال تأسف، آیت‌الله خویی از دنیا رفت و در این جا آن حالت از من برطرف شد و به حال عادی برگشتم.

 

از منظر فرهیختگان

سید علی خامنه‌ای: عمر طولانی و پربرکت این مرد بزرگ که نزدیک به یک قرن امتداد یافت، سرشار از آزمایش‌های الهی و نشانگر سعی و تلاش یک انسان مؤمن و پرهیزگار است. ایشان در بسیاری از علوم اسلامی رایج در حوزه‌های علمیه از استادان مسلم و کم‌نظیر به حساب می‌آمد. فقیهی بزرگ و اصولی‌ای عمیق و مفسری نوآور و رجالی‌ای صاحب مکتب و متکلمی زبر دست بود.

محمدجواد مغنیه: او آفتابی است که اشعه‌های روشنگر آن در هر زمان و به هر نقطه‌ای پرتو افکنی می‌کند. او استاد من و استاد بزرگان علم و دانشمندان نجف می‌باشد. او همانند محوری است که علوم اسلامی به دور او می‌چرخد. او کسی است که حوزه نجف مرهون زحمات و فعالیت‌های علمی وی می‌باشد.

محمد صادق روحانی: به‌ طور مؤجز و مختصر عرض می‌کنم که ایشان (سید ابوالقاسم خویی) اعلم فقهای عصر غیبت تا کنون می‌باشند و حداقل من کسی را اعلم از او نمی‌دانم. با این تفاسیر ایشان یقینا از مصادیق روایت شریفه فأما مَن کانَ مِن الفقهاء صائناَ لنفسهِ، حافظاَ لدینهِ، مخالفاَ لِهَواه، مطیعاَ لأمر مولاه فللعوام أن یقلدوه هستند. خداوند ایشان را رحمت کند و با اجداد طاهرینش محشور نماید. ایشان بی تردید از شیخ انصاری اعلم است، شیخ اعظم اگرچه در مکاسب و اصول عملیه اعلم است اما در سایر مباحث فقهی این گونه نیست، این مسئله بر کسی که کتب فقهی وی را دیده باشد پوشیده نیست.

 

اساتید

  • محمدحسین اصفهانی
  • محمدحسین نائینی
  • شیخ الشریعه
  • مهدی مازندرانی
  • آقا ضیاء عراقی
  • محمدجواد بلاغی
  • سید ابوتراب خوانساری
  • سید ابوالقاسم خوانساری
  • سید حسین بادکوبه‌ای
  • سید علی قاضی

 

شاگردان

  • محمد اسحاق فیاض
  • صدرا بادکوبه‌ای
  • سید محمدباقر صدر
  • میرزا جواد تبریزی
  • سید علی سیستانی
  • حسین وحید خراسانی
  • محمدتقی جعفری
  • سید محمدحسین فضل الله
  • بشیر نجفی
  • سید موسی صدر

 

آثار

  • البیان فی تفسیر القرآن
  • رسالة فی نفحات الاعجاز
  • معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال
  • منهاج الصالحین
  • حاشیه بر عروة الوثقی

 

عروج ملکوتی

او در روز شنبه، ۸ صفر ۱۴۱۳ ـ ۱۷ مرداد ۱۳۷۱، به علت بیماری قلبی در سن ۹۴ سالگی، در کوفه درگذشت و در مسجد الخضراء صحن حرم علی بن ابیطالب علیه السلام دفن شد. تصاویری از تشییع و خاکسپاری او که بعد از سقوط صدام منتشر شد حاکی از حضور تعداد کمی از نزدیکان و فضای سنگین امنیتی و حضور نظامیان بعث در داخل حرم در حین تشییع است.

زندگینامه سید علی همدانی

 

به نام آفریننده عشق

 

میر سید علی همدانی (۷۱۴-۷۸۶ق) معروف به شاه همدان و ملقب به امیرکبیر، عارف، عالم و شاعر اهل همدان بود که به شبه قاره هند رفت و در ترویج اسلام و تشیع در آنجا به‌ویژه کشمیر نقش داشت. وی از مشایخ طریقه کُبرویه بود و بعد از مرگش پیروانش را همدانیه می‌خواندند.

 

ویژگی ها

سید علی بن شهاب‌الدین حسن همدانی، در سال ۷۱۳ یا ۷۱۴ق همزمان با دوران سلطنت اولجایتو در همدان زاده شد. نسبش از ناحیه پدر به امام سجاد(ع) می‌رسد. مادرش نیز از علویان بود. درباره مذهب وی اختلاف‌نظر وجود دارد. محبت و علاقه به امامان شیعه، در اندیشه وی را شاهدی بر شیعه بودنش دانسته‌اند. همچنین انتقال فرهنگ ایرانی و زبان فارسی به شبه قاره‌ هند از نتایج سفر او و همراهانش به هند دانسته شده است.

بخشی از زندگی میرسید علی همدانی در سفرهای طولانی گذشت. سفر حج، سفر در شهرهای ایران و سفر به ماوراءالنهر و هندوستان و سیلان از جمله سفرهای وی است که منابع شرح حال‌نگاری درباره آنها مطالبی آمده است. میر سید علی در میانه قرن هشتم از همدان به ماوراءالنهر رفت و در ختلان اقامت کرد. علت سفر وی به این دیار را هرج و مرج سیاسی و اجتماعی سال‌های پس از فروپاشی حکومت ایلخانان دانسته‌اند. وی در ماوراءالنهر مریدان زیادی پیدا کرد از این‌رو تیمور گورکانی که بر ماوراء النهر سلطه یافته بود از نفوذ او به وحشت افتاد. نقل کرده‌اند که گروهی از علما که از محبوبیت سید علی آزرده بودند قصد جانش را کردند و به او زهر خوراندند و نزد سلطان از او بدگویی کردند. برخی از پژوهشگران این واکنش‌ها را با تمایلات شیعی میرسید علی مرتبط می‌دانند. میرسید علی بعد از اینکه به نزد تیمورلنگ فراخوانده شد و با او دیدار کرد از ماوراءالنهر خارج شد و به کشمیر سفر کرد.

میرسید علی در سال ۷۷۴ق به کشمیر سفر کرد. او در نامه‌هایی شاهان اطراف را به اسلام و رعایت احکام شرعی دعوت کرد. وی در سال ۷۸۱ق دوباره به کشمیر رفت. گفته شده در این سفر ۷۰۰ تن وی را همراهی کردند. میر سید علی در محله علاء الدین پوره سرینگر ساکن شد. گسترش تشیع و زبان فارسی در کشمیر از نتایج سفر وی به کشمیر دانسته‌اند. رونق هنرها و صنایع دستی ایرانی در این منطقه از دیگر نتایج سفر وی به کشمیر بود. همچنین با ورود وی صنعت شال‌بافی در کشمیر احیا شد. میر سید علی نیز از راه کلاه‌بافی امرار معاش می‌کرد.

سید علی همدانی، از بزرگان طریقه عرفانی کبرویه به حساب می‌آمد. او را از عرفای متشرع دانسته‌اند که در آثارش بر پایبندی به شرع تاکید داشت. تعلیم و پرورش او را در کودکی دایی‌اش سید علاء‌الدین بر عهده داشت که خود میر سید علی او را از اولیاء‌الله دانسته است.

درباره مذهب سید علی همدان اختلاف‌‌نظرهایی وجود دارد. برخی از شرح‌حال‌نگاران با استناد به برخی آثار او همچون «الموده فی القربی و اهل العباء» که مجموعه‌ای از احادیث در فضیلت اهل بیت(ع) است. او را در زمره شیعیان به حساب آورده‌اند. آقا بزرگ تهرانی در الذریعه به نقل از قاضی نورالله شوشتری کتاب الموده فی القربی را دلیلی بر تشیع وی دانسته است. از دیگر آثار منسوب به او که احتمال تشیع وی را تأیید می‌کند رساله‌های انسان الکامل و اسرار وحی است. از این‌رو برخی از نویسندگان تردید در تشیع وی را جایز نمی‎دانند.

سید علی همدانی در زمان حیات، عزت و احترامی بسزا داشت و در غالب شهرهای ایران، ترکستان و هندوستان و عموم طبقات مردم مقام و منزلتی خاص به دست آورده است. مردم همدان نیز برای وی احترام فوق العاده‌ای قائل بودند و حتی پس از وفاتش به کرامات و درجات عرفانی و قدس و جلالش اعتقادی شگفت داشتند. نمونه آن را از سوگندی که به گنبد سبز محل عبادت وی یاد می‌کرده‌اند، می‌توان دریافت. وی از عارفان نیک نهاد و دارای اعتقادی خالصانه است. وی علاوه بر زهد و تقوا ، در علم و حکمت مقامی رفیع داشت و میان علوم ظاهری و باطنی جمع کرده و در هر قسم دارای تصنیفات، آثار و رسائل مشهوری است.

سید علی همدانی در نظر میلیون‌ها مسلمان از ملیت‌های گوناگون چنان تقدسی به دست آورده که کمتر عارف و عالمی به چنین موقعیتی دست پیدا کرده است. با وجود اینکه در برخورد با ارباب قدرت، اهل هیچ گونه سازش نبود، نفوذ معنوی اش موجب گردید که بسیاری از حکام و امیران وقت، حلقه ارادتش را در گوش کرده، نهایت احترام را در حقش مبذول دارند. یکی از سلاطین کشمیر حتی قبل از ورود سید به این خطه، به وساطت نماینده وی، تعهد نمود از مشی اخلاقی و سلوک معنوی سید پیروی کند و برادر او که بعدها به سلطنت رسید، به دستور میر سید علی همدانی جامه خانوادگی خود را به لباس رایج مسلمانان تبدیل کرد و خود همراه مادر خویش به مجلس وعظ سید حاضر گردید.
نبرد خونین و نگران کننده‌ای که بین فرمانروای کشمیر و حاکم پنجاب و دهلی به وقوع پیوست، با اعمال نفوذ این سید عارف متوقف گردید و روابط بسیار حسنه و آمیخته به صلح و صفا بین طرفین متخاصم برقرار گردید.

بر سر این که پیکر پاکش را در چه سرزمینی به خاک سپارند، در میان اهالی نواحی کشمیر، پاخلی (در افغانستان) و ختلان (در تاجیکستان) رقابت و کشمکش سختی پیش آمد. تقدسی که آرامگاهش پیدا کرد آن چنان موقعیت و امتیازی به دست آورد که حاکمان وقت حداقل برای خودنمایی و جلب نظر مردم، برای تعمیر، مرمت، تزیین و آراستن آن با یکدیگر مسابقه می‌دادند. یکی از آنان از راهی بس دور و دراز دو تخته سنگ بسیار بزرگ از مرمر که مختصر احوال و مناقب سید بر آن حک گردیده بود، بر پشت دو پیل به سوی ختلان فرستاد تا بر مزار سید نصب کنند.

حتی تیموریان که سرسلسله آنان یعنی امیر تیمور گورکانی ( امیر تیمور گورکانی سید را تهدید به قتل کرده و او را از وطن آواره ساخته، فرزند، داماد و جانشین سید و برادرش را به شهادت رسانیده بود و شاگردش را مدت‌ها در حبس نگاه داشت و سپس تبعید نموده بود.) پس از ارتحال سید به دلیل محبوبیت فوق العاده‌ای که وی داشت، مزار او را بنا نهادند و حتی در بین مردم چنین شایع کردند که این ساختمان را امیر تیمور ساخته است. یکی از نوادگان تیمور را نیز جهت تیمن و تبرک در حوالی مزار سید به خاک سپردند.

حتی غیر مسلمانان نیز بر آن حرمت می‌نهند زیرا خدمات متنوع سید در نظر آنان هم در خور تحسین و تمجید است. در جوار مسجد نیز پرچم سید علی همدانی که از استاد خویش گرفته و چندین بار آن را با خود به حرمین شریفین برده بود، تا مدتی در اهتزاز بود و مردم از نقاط دور و نزدیک بدانجا می‌شتافته‌اند. سلطان قطب الدین هم یکی از کسانی است که به آنجا شتافته و پرچم و صفه مبارک را احترام گذارده است. تعداد قابل توجهی مسجد و مدرسه در کشمیر، جامو، گلگیت و بلتستان به نام و یاد او ساخته شده یا نامگذاری گردیده است.

پیروان مذاهب گوناگون اسلامی اعم از شیعه ، حنفی ، شافعی و حنبلی هر کدام او را از خود می‌دانند زیرا با وجود آن که او از نوادگان حضرت علی علیه‌السّلام بود به خوبی از لابلای آثارش می‌توان برتری اهل بیت علیهم‌السّلام را بر دیگران در نظر وی دریافت. وی در نوشته‌های خود نسبت به پیروان مذاهب اسلامی و پیشوایان آنان احترام لازم را مراعات می‌نمود و رعایت عدل و انصاف سیره او بوده است.
کرامات بسیاری به سید علی همدانی نسبت داده شده که تعدادی از آن‌ها در کتاب‌های تذکره و منابعی که به شرح حالش پرداخته‌اند آمده است، مردم در مشکلات زندگی و گرفتاری‌های فردی و اجتماعی به خصوص در هند و آسیای مرکزی، از مقام معنوی وی استمداد می‌طلبند. قایقرانان وقتی از کار و تلاش و پارو زدن خسته می‌شوند، از روح میر سید علی کمک می‌گیرند و فریاد یا «شاه همدان» سر می‌دهند.

همه ساله در ششم ذیحجه، که مقارن با سالروز وفات سید علی همدانی است، به یادبود او و برای تجلیل از وی در کشمیر و دیگر نقاط مسلمان نشین شبه قاره هند، مراسم و اجتماعاتی برپا می‌دارند و طی آن از فضایل، کرامت‌های انسانی و حالت‌های عرفانی و تعلیمات سید، سخن می‌گویند.

بزرگان و مورخان و تراجم نویسان به نظم و نثر، در ستایش او مطالبی نوشته‌اند. رونوشت‌های بسیاری از آثار خطی او تهیه شده است و پاره‌ای از نوشته‌های او به چندین نوبت به زبان‌های اردو، ترکی، فرانسوی، پشتو و… ترجمه شده و شروحی بر آن نوشته شده است. آثار متعدد او مکرر در ایران ، پاکستان ، ترکیه، هند، عراق و لبنان ، با هیاتی نفیس، توضیحات، شروح و تعلیقات کافی به طبع رسیده است. همچنین نوشته‌های مستقلی به زبان‌های گوناگون، در ذکر مناقب، شرح احوال، افکار، نوشته‌ها و عقایدش به نگارش درآمده و در این آثار مکتوب مقام علمی و عرفانی و کمالات معنوی او ارج نهاده شده است.

سید علی همدانی از عارفان انگشت شماری است که شریعت و طریقت را به کمال داشت و رعایت آداب و موازین شرعی در سیره، سخن و مواعظ او به خوبی مشاهده می‌گردید. بسیار امر به معروف و نهی از منکر می‌نمود و پیروان و شاگردان خویش و دیگر اقشار مردم را از بدعت منع می‌کرد و آن را نوعی ضلالت تلقی می‌نمود. وی مکرر به رعایت امور شرع، نه صرفا به لحاظ وجوب رعایت ظاهر و اکتفا نمودن به امور شریعت بلکه واقعا از حیث اعتقاد به اقامه دین و امور اسلامی هشدار داده است.

در یکی از نامه‌های خود هشدار می‌دهد که: زنهار امور اقامه دین را سهل نگیری و بدانی که امری را که سهل بگیری نتیجه ندهد. تشرع ریشه دار او، در آثارش نیز بازتابی ویژه یافته است. حتی از عنوان برخی نوشته هایش مثل «اعتقادیه» می‌توان این واقعیت را دریافت که کتابی است در اصول و فروع دین به سبک عرفانی. کتاب «ذخیرة الملوک» چند باب از ده بابش به شرایط امور احکام ایمان، امر به معروف و نهی از منکر اختصاص دارد.

وی در نامه‌ای خطاب به سلطان قطب الدین می‌نویسد: «اگر دینداری آن است که صحابه و تابعین داشتند و مسلمانی آن که در قرن اول اسلام ورزیدند، جای آن است که گبران و مغان از تردامنی ما ننگ دارند و جهودان بی مقدار، مسلمانی ما با این اعتقاد را به کاه برگی برندارند». همدانی بر اساس اعتقاداتی که دارد، خواهان دگرگونی وضع موجود برای بهسازی جامعه و سوق آن به سوی فضیلت است و تفکر مذهبی سیاسی خود را در تشیع علوی و مهدویت جستجو می‌نماید.

سید علی همدانی به پیروان خود توصیه می‌نمود قبل از آن که به عرفان و طریقت روی آورند، لازم است حتما مقلد یکی از مراجع در امور شرعی باشند و هر وقت در شریعت به پایگاهی رسیدند، در طریقت گام نهند. خود سید نیز کاملا این گونه عمل می‌کرد و در مسائل فقهی و آداب زندگی مقلد مراجع زمان خویش بود. (البته بعدها خود در امور فقهی به درجات بالا رسید و رساله‌ای هم نگاشت که تا امروز رساله عملیه مردم کشمیر است، نسخه‌ای از این رساله در کتابخانه مزار سید جلال الدین حیدر موجود است.) ایشان و پیروانشان به معنای مصطلح صوفیان، از قطب بودن خود بیزاری می‌جستند و حضرت مهدی علیه‌السّلام را قطب می‌دانستند.

از خصال این عارف وارسته سخاوت اوست، صاحب مستورات، بذل و بخشش سید علی همدانی را چنین وصف کرده است:
آن جناب سیادت، آن قدر سخی بود که هزار شاهی نذر می‌رسید در آن لحظه به فقیران می‌داد، به همین دلیل استادش شرف الدین محمود مزدقانی نقل کرده است چون او، هیچ کس صاحب همت و عزیمت نیست. سید علی همدانی برای به دست آوردن روزی حلال به «کلاه بافی» اشتغال ورزید و می‌گویند این شغل را از روی کرامت یاد گرفته بود. روزی یکی از کلاه‌های بافته خود را به سلطان قطب الدین اعطا کرد و او این کلاه را بر سر می‌نهاد و جانشینان وی هم این تبرک را کماکان نگاه می‌داشتند.

صاحب رساله مستورات، از قول شیخ سعید حبشی گفته است: وی در رؤیایی دیده که رسول اکرم صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و فرمود: بعد از هجرت من ـ هفتصد و سیزده یا چهارده سال ـ در سرزمین عراق ، عجم، در شهر همدان آن ستاره (سید علی)، طلوع خواهد نمود، تولد سید علی هنگامی روی داد که سلطان محمد خدابنده (اولجایتو)، هشتمین پادشاه از سلاطین مغول ایلخانی، بر بخش‌هایی از ایران فرمان روایی می‌نمود و در آن زمان جمال الدین آق قوش (آغوش) حاکم سابق تریپولی بر نواحی شمال غرب و غرب ایران حکومت می‌کرد.

در رساله «مستورات» حیدر بدخشی نوشته است: میر سید علی همدانی در ختلان (کولاب) حضرت رسول (ص) را در عالم واقعی زیارت کرد از زبان ایشان شنید که مزار او همین جا خواهد بود. میر سید علی همدانی چون به خطه ختلان (کولاب) علاقه مخصوص داشت، از این بشارت خوشحال گردید و زود دو رکعت نماز را به عنوان نافله گذارید. سید علی همدانی این واقعه را به مریدان ختلانی خود بیان نمود و در جواب پرسش آنان که وفاتش کی واقع می‌ گردد گفت: «سه سال و یک روز و یک شب بعد از این»

نقل است از شمس الدین ختلانی که گفت: روزی جناب میر علی همدانی در اربعین نشسته بودند این فقیر خادم درویشان بود، در شهر فریاد و شوری برخاست این فقیر بلا اختيار بیرون آمدم و دیدم که ماری سیاه و بزرگ به مهابت تمام به سوی خانقاه دویدن گرفت، ترسیدم و دروازه خانقاه بستم؛ مدتی ایستاده ناگاه آن جناب سیادت (سید علی همدانی) برای طهارت بیرون آمدند عرض کردم که ای بزرگوار در خانقاه، ماری عظیم ایستاده است و تمام شهر از ترس او گريخته است. آن جناب به زبان مبارک گفت: زود در وا کنید. چون در وا کردیم دیدم که به صورت آدمی در خانقاه درآمد و از آن جناب بیعت کرد باز به صورت اژدها گریخت این فقیر از جناب سیادت پرسید که این چه کس بود؟ گفتند: پادشاه جنیان بود. امروز من در خلوت دعای سیف خوانده بودم از این وجه برای بیعت حاضر آمد.

شمس‌ الدین ختلانی می‌گفت: روزی در خدمت سید علی حاضر بودم دیدم که جماعت صوف‌ پوشان از در خانقاه درآمدند و با آن جناب مصافحه کردند حضرت مرا فرمودند بیرون رو و من بیرون آمدم. ساعتی بودم آواز پرهیبت شنیدم بترسیدم بعد از مدتی در باز شد و من از جناب سید پرسید که یا حضرت این صحبت چه بود؟ به زبان حال فررمودند: اين جماعت اوتادان بودند برای صحبت آمدند. گفتم که یا بزرگوار پس وفت رخصت هیچکس ندیدم و نعره شنیدم. گفتند که در اثنای صحبت ایشان به وقت تعلیم و تلقین، ابلیس حاضر آمده بود چون ایشان را دید که همه شایستگان حق بودند نومید شده و نعره زد و برفت.

نقل است از شمس‌ الدین ختلانی که گفت: روزی در ایام اربعین در خدمت بودم بعد از نماز اشراق دیدم که لشکری عظیم به هم رسید و جماعت زربفت‌ پوشان دیدم و در میان ایشان مردی دیدم با تاج مرصّع و چند کس نیز با تاج‌ هایی مرضع بودند. حیران شده و متفکر گشتم که بار خدایا گر پادشاه این شهر است این سلطنت از کجا آورد؟ اگر از ولایتی دیگر آمد قبل از این نشنیدم کدام کس خواهد بود؟ چون در خانقاه درآمدم بی‌اختیار سر در قدم نهادم از من پرسیدند که سید در کدام حجره خلوت نشسته است؟ به دست راست حجره اشاره نمودم. پنج کس در حجره درآمدند. چون وقت نماز چاشت رسید دیدم که جناب سید از حجره برآمدند و دیگر کسی ندیدم. لون من تغییری پذیرفت آن بزرگوار به زبان خود، فرمودند که چرا ترسیدید جدّ بزرگوار من به همراه اصحاب برای تلقین ذکر من آمده بودند.

از جناب سید که به زبان مبارک خود فرمودند کُره مسکون را سیاحت نمودم و در مرتبه اول، شهری به شهری و مرتبه دوم قریه به قریه و مرتبه سوم خانه به خانه واز سیاحت افلاک چه نویسم که بحری بود بی‌ ساحل و هیچکس از ملائکه و نبی مرسل نبود که او را ندیدم (همه را دیدم) و در پس هر یک از نبی مرسل نماز گزاردم و از هر کدام فاتحه گرفتم.

از جناب سید علی پرسیدند که سبب اجازت ابوسعید جیشی چه بود؟ به زبان حال تقریر کردند که چون به خدمت ایشان مشرف شدم در سن بیست و دو بودم از ایشان پرسیدم که یا مرشدی با مولایی تو را مُعَمّر از چه وجه می‌ گویند؟ فرمود که من صحابه حضرت عیسی علیه السلام بودم چون ایشان به سماوات عروج کردند از ایشان دعا خواستم و در تورات و انجیل آمده بود که پیغمبر آخرالزمانی به عرصه خواهد آمد بنابراین از ایشان نیز دعا خواستم تا دیدم و تا تو را دیدم و از زبان ایشان نیز صفت ‏تو را شنیده بودم. بعد در خدمت شریف حضرت محمد صلی الله علیه و آله مشرف شدم.

چندگاه در خدمت مطهر و منور ایشان بودم ناگاه روزی آن سید مختار و آن کاشف جمیع اسرار و آن واقف تمام استار با کل صحابه ابرار نشسته‌ بودند چند مرغی از هوا به سوی زمین فرود آمدند آن سرور به زبان مبارک فرمود که «مرحبا من هذا الروح الولد» بنده در خدمت آن طبیب حاذق علت پرسیدم که یا قریشی لقب و ای هاشمی مطلب و ای راحت‌ العرش و الملک این جانوران که بودند؟ گفتند که یا اباسعید جیشی اینها چند روحی از سراج امت من بودند. گفتم یا رسول الله «مرحبا من هذا الروح الولد» پس چه فرمودند؟ گفتند: که در این جانوران روح یکی از اولاد من بود، اگر من نبودمی علی‌ بن ابیطالب به جای من بودی و اگر علی‌ بن ابیطالب نبودی او بودی.

گفتم یا رسول الله پس کی خواهد بود؟ فرمود که بعد از هجرت من هفتصد و سیزده سال در زمین عراق از شهر همدان آن ستاره طلوع خواهد نمود. گفتم یا رسول‌ الله نام او چه خواهد بود؟ فرمودند: علی همدانی. بعد از آن از حضرت نبوی دعا خواستم که الله تبارک و تعالی مرا نصیب کند که او را هم ببینم لاجرم آن سرور کائنات و آن مفخر کل موجودات دعا کردند که الله تبارک و تعالی اجابت کرد اکنون من منتظر تو بودم و امروز به شما ملاقات شدم.

نقل است: روزی آن جناب سید به اتفاق جمیع یاران به سفر آمد چون نزدیک زمین فرنگ رسیدند در یک منزل نزول کردند و قوام‌الدین بدخشی که یکی از خلفای آن جناب است چهل سال در سفر و حضر در خدمت شریف حاضر بود او را همراه گرفتند و به سوی آن قریه روان شدند. چون در آن موضع رسیدند دیدند اهل آن دیار همه عیسوی‌اند و کلمه حضرت عیسی علیه‌ السلام می‌خواندند حناب سید قوام‌ الدین را فرمودند: برو یاران را طلب کن در خاطر قوام‌ الدین گذشت که ظاهرا سید همراه اين مردم جنگ خواهد کرد. جناب سیادت به زبان مبارک فرمودند که در خاطر وسوسه را راه مده؛ چون قوام‌ الدین به طلب یاران رفت، جماعت اهل آن قریه پیش آن جناب حاضر آمدند و پرسیدند که شما را از کجا می‌ پرسیم؟

آن جناب فرمودند که ما الحال از زمین مکه می‌ آییم. چون اسم مکه شنیدند در دل ایشان اثری پیدا شد. همه‌ پیش آن جناب نشستند و یاران هم در خدمت رسیدند و در میان آن مردم و آن جناب مباحثه روی داد. آن جناب سید پرسیدند که مذهب شمایان چیست؟ گفتند: مایان کلمه عیسی می خوانیم. سید گفت: چرا کلمه محمد ما نمی خوانید؟ گفتند: پیامبر ما مرده زنده می کرد و در این زمان کیست که مرده زنده کند؟ در این زمان، سید و یارانش به مناجات پرداختند و صدایی شنیدند که اگر شما دعا کنید، تمام مرده ایشان زنده خواهيم کرد. سید به مسیحیان گفتند: اگر در میام ما کسی مرده زنده کند، آیا اسلام خواهید آورد؟ گفتند: البته! سید به همراه اصحاب به گورستان آنجا رفتند و به مجرد دعا کردن، هفتاد نفر زنده شدند و ساکنان آن قریه نیز اسلام آوردند.

نقل است: از بازاریان یکی فوت شد بر جنازه کردند چون صحن مسجد داخل کردند جماعتی بسیار همراه جنازه در مسجد بودند و سید را التماس کردند که یا بزرگوار دین و دنیا، از سرداران آنجا یکی فوت شده و جنازه او را بیرون مسجد آوردند. قدم ارزانی فرما و نماز جنازه او فرمایید که باعث رستگاری او از عذاب سرمدی خواهد بود. آن جناب سیادت تبسم فرمودند و جواب گفتند: برای چه می‌ مرد؟ او زنده است. حاضران مجلس در جواب گفتند که او مرده و جنازه بیرون است. همه در گفتگو بودند که مردم او را نماز جنازه گزارده و در گورستان آوردند. جناب سید از مسجد بیرون آمد و دید که جنازه بردند. از مردم پرسید که آیا او را نماز گزاردند یا نه؟ در جواب گفتند: یا سید نماز گزارده و او را در گور کرده باشند.

سید فرمود که زود کسی برود که او را در خاک نیندازند. مردم حیران ماندند و زود کس فرستادند و دیدند که داشتند او را در گور می انداختند. سید به طرف گورستان رفت چون بر سر او رسید، سید او را فرمود که او را از گور بیرون کشید و آن جناب سید به زبان مبارک خود فرمود که: «برخیز علی‌ الفور»؛ برخاست و روان شد‌. مردم از او پرسیدند که احوالت چگونه شده بود؟ در جواب گفت: من از مریدان حضرت بودم و در عمر خود به غیر از گناه کاری نکرده بودم و در آخر وقت توبه نخوانده بودم و ملک‌ الموت جان از من گرفته بود. آن جناب سیادت حاضر آمدند و ما را خلاص کردند. ایشان تا دوازده سال زنده شده و بعد به غیر از عبادت کاری نکرد.

نمونه ای از اشعار وی:

هر که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد   هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد

هر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنی   هر گلی از باغ وصلش بشکفد بی خار باد

در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار    هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد

***

پرسید عزیزی که علی اهل کجایی   گفتم به ولایات علی کز همدانم

نی زان همدانم که ندانند علی را   من زان همدانم که علی را، همه دانم

 

از منظر فرهیختگان

نورالدین جعفر رستاق بازاری بدخشی، در «خلاصة المناقب» سید علی همدانی را این گونه وصف می‌نماید:در بیان بعضی از فضائل آن عروه وثقی، شاهباز باپرواز آشیان عمی، شمس سمای قدوسی، مختار خیار حضرت الرحمن، الشکور الغفور بجناب الدیان، المرشد الطالبین فی طریق السبحانی، الموصل للموجهین الی الجمال الرحمانی…

شیخ المتاخرین آقا محمدهاشم درویش شیرازی، که خود از عارفان نامی است در ولایت نامه، وی را چنین معرفی می‌کند:

مظهر انوار حق سید علی    در همدان داشت موطن آن ولی
صاحب اوراد فتحیه است او    سه کرت معموره را دیده است او

نورالدین عبدالرحمن جامی درباره اش گفته است: جامع بود میان علوم ظاهری و باطنی، وی را در علوم باطن، مصنفات مشهور است.

خواند میر می‌نویسد: حاوی علوم ظاهری و باطنی و جامع فضایل صوری و معنوی بود. در اوائل حال، به قدم ارادت، ملازمت شیخ شرف الدین عبدالله مزدقانی می‌نمود اما از شیخ تقی الدین علی الدوستی کسب روش طریقت فرموده، مصنفات امیر سید علی در میان عرفا اشتهار دارد.
قاضی نورالله شوشتری در اثر مشهور خود کمالات و درجات روحانی این عارف ستوده خصال را از نظر خوانندگان گذرانیده است.

دکتر مهدی درخشان ذیل نام میر سید علی (علی ثانی) می‌نویسد: پیشوای عارفان دل آگاه و زبده روحانیان و راهروان سیر و سلوک است. نسب شریفش با ۱۴ واسطه به امام زین العابدین علیه‌السّلام می‌رسد.

شهید مرتضی مطهری می‌نویسد: «یکی از کسانی که در کشمیر به اسلام خدمت کرده است میر سید علی همدانی بوده، این مرد بزرگ که از مفاخر اسلامی است هزارها شاگرد در کشمیر تربیت کرد که هر کدام برای خود استاد شدند، مقام سید علی همدانی هنوز در کشمیر محترم است و مردم آنجا را زیارت می‌کنند.»

 

اساتید

  • شیخ محمود مزدقانی
  • شیخ اخی علی دوستی
  • قطب‌الدین نیشابوری
  • شیخ علاءالدوله سمنانی
  • شرف الدین درگزینی

 

شاگردان

  • جعفر رستاق بازاری بدخشی
  • اسحاق بن امیر ارامشاه علیشاهی ختلانی
  • حاجی بن طوطی علیشاه ختلانی
  • عبدالله بن شیخ رکن الدین شیرازی
  • برهان الدین بن عبدالصمد بغدادی
  • شیخ محمد عرب
  • شیخ شمس الدین بدخشی
  • میر سید حسین سمنانی
  • سید اشرف جهانگیر

 

آثار

  • ذخیره‌الملوک
  • مرآة التائبین
  • سیر الطالبین
  • رساله اعتقادیه
  • مشارب الاذواق
  • اسرار النقطه
  • ذکریه عربیه
  • رساله انسان الکامل

 

عروج ملکوتی

سید علی همدانی پس از مدت‌ها فعالیت علمی و فرهنگی در کشمیر، چون سلطان قطب الدین را در اجرای اصلاحات اساسی و تحولات فرهنگی ناتوان دید، در ذیقعده سال ۷۸۶ هـ. ق. گویا به قصد سفر حج از کشمیر بیرون آمد، چند روزی از حرکت او نگذشته بود که حاکم پاخلی از او دعوت کرد تا چند روزی در سرزمینش بماند و مردم را موعظه کند. سید قبول کرد و حدود ده روز در آنجا سخنرانی نمود و پس از آن، سفر خویش را ادامه داد. سید علی در این سفر بیمار شد و پس از پنج روز، در شب چهارشنبه، ششم ذیحجه سال ۷۸۶ هـ. ق. به سرای جاوید شتافت. وی در آن شب وفات تا بامداد می‌گفت یا الله یا حبیب یا رفیق و در حالی که کلمه مبارک بسم الله الرحمن الرحیم بر زبانش جاری بود، دعوت حق را لبیک گفت.

زندگینامه سید حسین بروجردی

 

سایت عاشقان خدا

 

سید حسین طباطبائی بروجردی (۱۲۹۲ق-۱۳۸۰ق/ ۱۲۵۴ش-۱۳۴۰ش) از مراجع تقلید شیعه است که هفده سال زعیم حوزه علمیه قم و پانزده سال مرجع عام شیعیان جهان بود. سید حسین بروجردی در صفر سال ۱۲۹۲ق در بروجرد به دنیا آمد. پدرش سید علی طباطبایی، از علمای شهر و مادرش سیده آغابیگم، دختر سید محمدعلی طباطبائی بود. نسب ایشان، با ۳۲ واسطه به امام حسن(ع) می‌رسد.

 

ویژگی ها

آیت الله بروجردی از همسر نخست خود، دو پسر و سه دختر داشت که همه‏ در کودکی وفات کردند؛ جز یکی از دختران، به نام آغا نازنین که دو سال پس از ازدواج با عموزاده خود به نام بهاء الدین طباطبائی، هنگام زایمان، درگذشت. ازدواج دوم ایشان با دختر حاج محمد جعفر روغنی اصفهانی بود که نتیجه این ازدواج دو دختر و دو پسر است. همسر سوم آیت الله بروجردی نیز دختر سید عبدالواحد طباطبایی عموزاده ایشان بود.

سید حسین بروجردی در ۷ سالگی وارد مکتب خانه شد و پدرش چون پیشرفتش را دید، او را به حوزه علمیه نوربخش بروجرد برد. وی در سال ۱۳۱۰ق برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و در درس حاج سید محمد باقر درچه‏ ای، میرزا ابوالمعالی کلباسی و سید محمدتقی مدرس شرکت کرد. ایشان در درس فلسفه‏ آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی نیز شرکت کرد. بعد از چهار سال تحصیل در اصفهان، در ربیع الاول سال ۱۳۱۹ق به بروجرد مراجعت کرد.

سید حسین بروجردی در ۲۷ سالگی از بروجرد به نجف رفت و در درس آخوند خراسانی شرکت و نه سال از محضر درس ایشان استفاده کرد. دیگر اساتید ایشان در نجف سید کاظم یزدی و شریعت اصفهانی بودند.

در سال ۱۳۴۵ق رئیس اداره ثبت احوال بروجرد، شخصی بهایی را به معاونت خود منصوب کرد. همچنین مراسمی با حضور زنان برهنه، در سطح شهر به راه افتاده بود. این اخبار به گوش آیت الله بروجردی رسید، ایشان در اعتراض به این رفتار، قصد مسافرت به عتبات کرد؛ ولی فرماندار بروجرد مسئول اداره ثبت احوال را برکنار کرد. گرچه بعد از چند ماه بر اثر اعمال خلاف شرع مسئولین کشوری، به طرف عتبات رفته و در نجف ساکن گردید.

در جریان تحصن علما در قم علیه اعمال رضاشاه پهلوی، علمای نجف تصمیم گرفتند اعتراض خود را به گوش رضاشاه برسانند، بنابراین آیت الله بروجردی و شیخ احمد شاهرودی را به نماینده خود انتخاب کردند تا با علمای قم دیدار کنند؛ اما ماموران شاه این دو را در قصر شیرین دستگیر کرده و به تهران منتقل کردند. وقتی رضاشاه به دیدار آیت الله بروجردی آمد، وی بعد از نصیحت شاه اعلام کرد قصد سفر به مشهد را دارد.

ایشان بعد از ماجرای دستگیری در قصر شیرین و انتقال به تهران، مستقیماً از تهران به سوی مشهد حرکت کرد و مدت ۸ماه در مشهد اقامت داشت. به درخواست آیت الله محمد کفائی (فرزند آخوند خراسانی) و آیت الله سید حسین طباطبایی قمی، شب‌ها در مسجد گوهرشاد، نماز جماعت اقامه می‌کرد. آیت الله بروجردی بعد از ۸ ماه تصمیم گرفت به بروجرد برگردد که در راه بازگشت در قم توقف کرد و شیخ عبدالکریم حائری، از ایشان خواست در قم بماند و تدریس کند.

اصرار طبقات مختلف بروجرد و درخواست‌­های مکرر از آیت الله بروجردی برای بازگشت به بروجرد، باعث شد ایشان تصمیم به بازگشت بگیرد. سید حسین بروجردی در سال ۱۳۶۴ق برای معالجه از بروجرد به تهران آمد. در این هنگام چند نفر از فقهای سرشناس حوزه علمیه قم خصوصا امام خمینی از آیت­ الله بروجردی جهت اقامت در قم و قبول مرجعیت شیعه و مدیریت حوزه دعوت کردند.

سرانجام ایشان در ۲۶ صفر ۱۳۶۴ق وارد قم شده و برخی علماء از جمله امام خمینی، سید محمد محقق داماد و مرتضی حائری برای نشان دادن اهمیت دروس ایشان و تشویق فضلا به حضور درآن دروس، همراه با شاگردان خود در مجالس درس ایشان حضور می­ یافتند. همچنین سید صدرالدین صدر که در صحن حرم حضرت معصومه(س) اقامه نماز جماعت می­ کرد، جایگاه نماز خود را به آیت الله بروجردی واگذار کرد. سید محمد حجت، جایگاه تدریس خود را در اختیار وی قرار داد. سید محمد تقی خوانساری نیز برای احترام در درس ایشان شرکت می‌کرد.

آیت الله بروجردی از شاگردان آخوند خراسانی بود که بعد از بازگشت از نجف در بروجرد ساکن شد. چند سال پس از درگذشت عبدالکریم حائری یزدی به دعوت مراجع سه گانه (حجت،‌ خوانساری، صدر) به قم آمد و ریاست حوزه علمیه قم را بر عهده گرفت. پس از درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی، بروجردی مهم‌ترین مرجع شیعیان بود و در دهه ۱۳۳۰ش مرجع عام شیعیان محسوب می‌شد.

بروجردی به تقریب مذاهب اسلامی اهمیت می‌داد و در این راستا نماینده‌ای برای عضویت در دارالتقریب به مصر فرستاد. فتوای معروف محمود شلتوت برای به رسمیت شناخته شدن فقه شیعه نزد اهل سنت نتیجه فعالیت‌های آیت‌الله بروجردی بود.

اعزام مبلغ به مناطق مختلف ایران و خارج کشور، ایجاد مراکز بزرگ علمی و مذهبی، ساخت مساجد و مدارس در ایران و کشورهای مختلف، درخواست برای گنجاندن درس تعلیمات دینی در دوره ابتدایی مدارس ایران و… از مهم‌ترین اقدامات دینی، سیاسی و اجتماعی او است.

موضع بروجردی در مورد سیاست کاملاً محافظه‌کارانه بود و او نگران بود که دخالت مرجعیت در سیاست و کارکرد اشتباه آن به نام دین نوشته شود. وی در مورد جنبش ملی شدن صنعت نفت گفت که «من در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان را ندانم و نتوانم پیش‌بینی کنم، وارد نمی‌شوم. قضیهٔ ملی شدن صنعت نفت را نمی‌دانم چیست، چه خواهد شد و در آینده در دست چه کسانی خواهد بود. البته روحانیت نباید به هیچ وجه با این حرکت مخالفت کند، که اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند، در تاریخ ایران ضبط خواهد شد که روحانیت مانع شد؛ لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند.»

او همچون علمای سلف خود مثل شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، شیخ طبرسی و سید محمدمهدی بحرالعلوم دارای جامعیتی در علوم اسلامی است. وی در فقه شیوه‌ای استنباطی را به کار برد.

شیوه او در فقه بر چند محور استوار است:

  1. اهمیت به آراء قدماء
  2. اهمیت به روایات و فتاوای
  3. تکیه بر ادله و روایات اولیه
  4. ریشه یابی مسائل

آیت الله شیخ حسین نوری همدانی نقل می کنند: یک وقت در محضر آیت الله بروجردی درباره دید چشم بحث شد. ایشان با اینکه سنشان قریب نود سال بود، هیچ وقت احتیاج به عینک پیدا نکرده بودند و دور و نزدیک را بدون عینک می دیدند و در موقع مطالعه هم، هرگز عینک به چشم نمی زدند، می فرمودند: « من در بروجرد که بودم یک وقت در اثر مطالعه زیاد در چشمم احساس ضعف کردم و درد چشم گرفتم، در بروجرد مراسم مخصوصی روز عاشورا اجراء می گردد، بدین ترتیب که: در نقطه های مختلف شهر گِل درست می کنند و مردم خود را در آن روز با گِل از سر تا پا آغشته می کنند و دسته دسته به عنوان عزاداری حرکت می کنند، من هم یک روز عاشورا، در آن جمع بودم و به قصد استشفاء مقداری از گِل بدن یکی از افراد را گرفته و بر چشم خود مالیدم، چشمم خوب شد از آن تاریخ درد چشم بر من عارض نشده است، ولی تا زمانی که زنده هستم راضی نیستم این موضوع بازگو شود. »

آیت الله مرتضوی لنگرودی نقل می کنند: فردی مجتهد، برایم نقل می کرد که آیت الله العظمی بروجردی قرضی را پرداخت کردند که خیلی عجیب بود. گفتم: قرضی را که به آیت الله کاشانی داده اند را می گوئید؟! گفت: خیر، آن دوازده هزار تومان که چیزی نیست، من هم اینکار را می کنم چون هر وقت می خواهم به کسی چیزی بدهم یا با اسم دوازده امام، دوازده تا می دهم، یا با اسم مبارک چهارده معصوم چهارده تا و یا به اسم پنج تن، پنج تا می دهم و یا اینکه به اسم واحد قهار، یک تومان مثلاً می دهم و این دلالت بر کرامت ندارد، ولی این مطلبی را که می گویم دلالت بر کرامت دارد.

آن مجتهد می گفت: به خود بنده بیست و پنج هزار تومان دادند و من قرضم را ادا کردم که عدد 25 به اعداد مبارک دوازده، چهارده و پنج نمی خورد .من بیست و پنج هزار تومان مقروض بودم و سر رسیدش فردا صبح بود و می بایست کل مبلغ را یکجا پرداخت کنم و طوری هم بود که طلبکاران گفته بودند: وقت را عقب نینداز و خلاصه تهدید کرده بودند . من خیلی ناراحت بودم و در همان دل شب، با همان حالت ناراحتی گفتم: خدایا من که راهی ندارم، خودت عنایتی بفرما.

می گفت: صبح زود دیدم که کسی محکم در می زند، در را باز کردم، دیدم حاج احمد خادمی، خادم آیت الله بروجردی است، متوجه شدم عجله دارند، چون نفس نفس می زدند، پرسیدم: چرا با این همه عجله؟! گفت: از بس که آقا اصرار فرمودند که زود برو خودت را برسان و من تا اینجا را دویدم. از حاج احمد پرسیدم، مگر آقا چه فرموده اند، گفت: فرمود ایشان در ناراحتی عجیبی بسر می برند، برو و ناراحتی ایشان را رفع کن و زود خودت را به ایشان برسان.

خادم آقا را برای صرف صبحانه به منزل دعوت کردم، ایشان نیز تشریف آوردند و به بچه ها گفتم: صبحانه بیاورند. صبحانه را آوردند و همین طور که حاج احمد آقا مشغول بودند من هم پاکتی را که آقا فرستاده بودند باز کردم، دیدم مبلغ زیادی پول است، شمردم، دیدم بیست و پنج هزار تومان است. ناخودآگاه گفتم: الله اکبر. حاج احمد خادمی گفت: چه شده است؟ گفتم: آقا درست بیست و پنج هزار تومان فرستاده است و نه مقداری کمتر و نه بیشتر، با اینکه اصلاً از چیزی خبر نداشته اند. حاج احمد خادمی که سرشان را تکان می دادند گفت: آقا فرموده است: « ایشان مقروض هستند و سر رسید قرضش الان می رسد، خودت را زود برسان که آبرویش در خطر است. و من تمام اینها را نگفتم. »

حجت الاسلام سید عباس موسوی از قول پدر بزرگشان نقل می کنند: در ایام جوانی بعد از ازدواج بچه دار نمی شدم (با توجه به اینکه خود ایشان ید طولایی در اَوراد و اذکار و ادعیه داشتند، مع الوصف) خدمت مرحوم آیت الله بروجردی رسیدم و مشکل را بازگو کردم. آقا هم قندانی که جلوی دستشان بود، دست بردند و مقداری قند جدا کردند و فرمودند: انشاء الله خیر است. بعدا قندها را شمردم، دیدم هفت عدد حبه قند می باشند و بعد از سالیان طولانی خداوند به تعداد همان قندهایی که آیت الله بروجردی به بنده عنایت کردند، اولاد نصیبم کرد.

آیت الله سید عبدالحسین دستغیب نقل می کنند: شیخ محمد نهاوندی شبی در عالم رؤیا می بیند مشهد مقدس رضوی علیه السلام مشرف شده و داخل حرم گردیده، سمت بالای سر، حضرت حجة بن الحسن عجل الله تعالی فرجه را می بیند بخاطرش می گذرد که اجازه تصرف در سهم امام علیه السلام را از آقایان مراجع تقلید دارد خوب است که از خود آن بزرگوار اذن بگیرد، پس خدمت آن حضرت رسیده، پس از بوسیدن دست مبارک، عرض می کند: تا چه اندازه اذن می فرمائید در سهم حضرتت تصرف کنم؟ حضرت می فرمایند: « ماهی فلان مبلغ. »

پس از چند سال شیخ محمد، مشهد مقدس مشرف می شود و در همان اوقات مرحوم آیت الله حاج آقا حسین بروجردی هم مشرف شده بودند. روزی شیخ محمد حرم مشرف می شود، سمت بالای سر می آید، می بیند همانجائی که حضرت حجت علیه السلام نشسته بودند، آقای بروجردی نشسته است، به خاطرش می گذرد که از اکثر آقایان مراجع اجازه تصرف در سهم امام گرفته، خوب است از آقای بروجردی هم اذن بگیرد، پس خدمت آن مرحوم رسیده و طلب اذن می کند، ایشان هم می فرمایند: ماهی فلان مبلغ (همان مبلغی که حضرت حجت علیه السلام در خواب فرموده بودند). پس شیخ محمد تفصیل خواب چند سال پیش در نظرش می آید و می فهمد که تمامش واقع شده الا اینکه بجای حضرت حجت علیه السلام آقای بروجردی است.

نقل است: هنگامی که آقای بروجردی داشتند وصیت نامه می‌ کردند، پس از اتمام وصیت نامه به نواب یزدی که از پس پرده وصیت نامه ایشان را شنیده بود، فرمودند: نواب! از پس پرده بیا بیرون و یک قلم هم اطراف وصیت نامه بکش!

نقل است: امام خمینی وقتی فهمید آیت الله مرتضی حائری برای ادامه تحصیل قصد ماندن در نجف را دارد و حوزه های علمیه نجف را حوزه شیخ طوسی می داند به ایشان گفت: اکنون خود شیخ طوسی (آیت الله بروجردی) به قم آمده است، زودتر بیا که توفیق از دستت می رود.

شهید آیت الله قدوسی می فرمود: من خود از آیت الله بروجردی شنیدم که می گفت: گاهی صدایی می شنوم که راهنمایی ام می کند اما گوینده آن را نمی بینم.

آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی می فرمود: اگر بنا بود از کسی تقلید کنم، از آقای بروجردی تقلید می کردم.

حجت الاسلام شیخ مجتبی عراقی نقل کردند: وقتی که با شکوه تمام جنازه را تشییع کردند و به مسجد اعظم، برای دفن آوردند، خداوند مرا مفتخر به عنایتی کرد و آن در لحد نهادن آن بزرگوار بود. عده معدودی اطراف جنازه بودیم. حاج احمد نزد من آمد و گفت آقا فرموده اند: آقا مجتبی مرا در قبر بگذارد. از این مطلب، حالت عجیبی به من دست داد. وقتی وارد قبر شدم، تمام مستحبات دفن، که سابقه ذهنی نسبت به آن نداشتم، به یادم آمد. آداب را به جا آوردم. آن بزرگوار را در لحد نهادم.

صورتشان را باز کردم و روی خشت گذاشتم. شروع به تلقین کردم، وقتی شانه هایشان را گرفتم و گفتم: « افهم واسمع… »، ناگهان همهمه آن بزرگوار بلند شد. من با همهمه ایشان، بسیار آشنا بودم. وقتی برای شرکت در مجلس استفتاء می رفتم، در ایوان منزل، همهمه ایشان را از بین همه صداها می فهمیدم. با خودم گفتم: شاید خیال به من دست داده است. سرم را بلند کردم، دیدم در بیرون همهمه نیست. دوباره سرم را به قبر بردم و دقت کردم، همان همهمه را شنیدم. همچنین از ایشان نقل شده است که: « هنگام غسل دادن ایشان می خواستم پای ایشان را ببوسم اما ایشان پای خود را کشیدند و مانع شدند. »

 

اساتید

  • آخوند خراسانی
  • سید کاظم یزدی
  • شریعت اصفهانی

 

شاگردان

  • امام خمینی
  • سید محمد رضا گلپایگانی
  • مرتضی مطهری
  • حسینعلی منتظری
  • سید علی حسینی سیستانی
  • علی صافی گلپایگانی
  • لطف الله صافی گلپایگانی
  • محمد فاضل لنکرانی
  • ناصر مکارم شیرازی
  • سید موسی شبیری زنجانی
  • جعفر سبحانی
  • عبدالله جوادی آملی
  • علی صافی گلپایگانی
  • محمدتقی بهجت

 

آثار

  • جامِعُ أحادیثِ الشّیعَة
  • توضیح المناسک
  • توضیح المسائل
  • ترتیب اسانید من لایحضره الفقیه
  • ترتیب رجال اسانید من لایحضره الفقیه
  • ترتیب اسانید امالی الصدوق
  • ترتیب اسانید الخصال
  • ترتیب اسانید علل الشرایع
  • ترتیب اسانید تهذیب الاحکام
  • ترتیب رجال اسانید التهذیب

 

عروج ملکوتی

آیت الله بروجردی در سال 1340 شمسی وفات یافت و در مسجد اعظم شهر قم دفن شد. در پی درگذشت آیت الله بروجردی، سفرا و نمایندگان کشورهای اسلامی ابراز همدردی کردند. کشورهای شوروی، آمریکا و انگلیس پرچم­‌های سفارتخانه­‌ها و کنسول­گری‌های خود را در ایران به نشانه احترام به صورت نیمه افراشته نگه داشتند.

زندگینامه سید موسی زرآبادی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید موسی زرآبادی در سال ۱۲۹۴ هـ ق. در قزوین دیده به جهان گشود. مادر وی بانویی صالحه و دختر یکی از علمای قزوین بود. و پدر او  سید علی زرآبادی قزوینی از عالمان وارسته و فاضل و اهل معانی و حقایق بی شمار بود. تبار و نسب سید، به شهید اهل البیت زید بن علی بن الحسین  علیه السلام می‌رسد؛ بدین گونه سید موسی زرآبادی از سادات حسینی است، چنان که نقش مهر ایشان «موسی الحسینی» بوده است.

 

ویژگی ها

حضرت آیة الله سید موسی زرآبادی از عالمان جامع معقول و منقول و ذوفنون از نوادر روزگار و از متوسلان واصل، و از مستنیران انوار ولایت، و از عابدان و زاهدان و پرهیزکاران بی‌نظیر، و بالغ در سعادت، و نمونه کامل یک تربیت یافته در مکتب قرآنی در علم و عمل می‌باشد.

نقل شده است که هنگام شروع به کار سید موسی، پدرش او را نزد کاسبی که مغازه ی علف ویونجه فروشی داشت می سپارد. روزی سید موسی سنگ های ترازو را وزن می کند ومتوجه می شود که سنگ های بزرگ از قلیل سه کیلو، و ده کیلو، با سنگ های کوچک وریز، کمی تفاوت دارد وسنگ های ریز وکوچک، سنگین تراست. سید تصمیم می گیرد خرید وفروش را با سنگ های کوچک انجام دهد تا مدیون مردم نشود. یک روز، وقتی که صاحب مغازه مشاهده می کند که سیداز سنگ های کوچک برای وزن کردن اجناس استفاده می کند، ازاو دلیل این کار را سؤال می کند! سید جواب می دهد که سنگ های کوچک سنگین تر است! صاحب مغازه عصبانی شده و یک سیلی به اومی زند، سید موسی گریه کنان به منزل می آید وبه پدرش می گوید که من دیگر مغازه نخواهم رفت، می خواهم درس بخوانم، و از آن هنگام وارد مدرسه علمیه قزوین می شود وبه تحصیل می پردازد.

مطالعه ی کتاب صمدیه برای سید موسی ایجاد سؤال می کند و ایشان مکرر برای حل مشکل به در اطاق وحجره استاد می رود! این برنامه چند وقتی ادامه می یابد، اما بعد ازمدتی استاد از زیاد سؤال کردن او ناراحت می شود وبا تندی به او می گوید که دیگر در اطاق مرا نزن! از کس دیگری سؤال کن! این رفتار استاد در روحیه سید اثر زیادی می گذارد؛ به طوری که او تصمیم می گیرد ازهیچ کس سؤال نکند وبا همان حال ناراحتی به خواب می رود.

درعالم رؤیا شخصی نزد سید موسی حاضر می شود ومی گوید: آقا موسی، ناراحت نباش! هر سؤالی داشتی از من بپرس تا جواب دهم! هر موقع برای شما سؤالی پیش آمد همنی قدر که بخوابی من نزد تو حاضر می شوم! وبه این ترتیب ایشان از رنج سؤال آسوده وراحت می شود وبه مقصود خود نائل می گردد. «گفته‌اند وی در کار تحصیل علم همّتی والا داشته است و تلاشی بسیار. برخی از همدرسان او ابراز داشته‌اند که هر موقع از شب که بیدار می‌شدیم چراغ اطاق سید روشن بود.»

مرحوم سید در مراحل تقوا و تهذیب نفس و سلوک شرعی، از نخبگان عصر خود بود. در این مورد نیز (مانند علوم خفیه) مربیان و استادان وی بر ما معلوم نیست؛ شاید توجه او به این مراحل، ‌به اشاره پدرش که اهل این معانی بوده است پدید آمده باشد. گفته‌اند که سید از ابتدای نشو و نمای خویش مراقبت شدیدی در انجام واجبات و پرهیز از محرمات داشته و گاه تمام مستحبات شرعی را انجام می‌داده است. و این امر زبانزد مردم بوده است.

از مرحوم سید نقل شده است که فرمود: در روزهایی که در قزوین امام جماعت بودم مدتی به سیر و سلوک پرداختم و به قدری پیش رفتم که پرده‌ها از جلو چشمم برداشته شد. دیوارها در برابر من حائل نبود، وقتی که در خانه نشسته بودم رهگذرها را در کوچه و خیابان می‌دیدم، روزی به من گفته شد: «حالا که به این مقام رسیده‌ای اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، یک راه دارد و‌ آن ترک اعمال ظاهری است!». گفتم: این اعمال ظاهری با دلائل قطعی و براهین مسلم شرعی به ما ثابت شده است. من هرگز تا زنده‌ام آنها را ترک نخواهم کرد. گفته شد: در این صورت همه آنچه به شما داده شده از شما سلب خواهد شد. گفتم: «به جهنم».

از همان لحظه آن حالت از من سلب شد و یک فرد عادی شدم، دیگر از آن کشف و شهود هیچ خبری نبود. در آن هنگام متوجه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری، با آن همه نقشی که دارد شدیداً در رنج و عذاب است. و لذا تصمیم گرفتم که با تمام قدرت علاوه بر واجبات به اعمال مستحبی روی بیاورم و در حدّ توان چیزی از مستحبات را ترک نکنم. از فضل پروردگار در پرتو التزام به شرع مبین، حالاتی به من دست داد که حالات پیشین در برابر آن ناچیز بود.

آری سید خیلی مراقبت در کردار و گفتار داشتند، حتی بنا به نقل مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی در جلسه درس، «مرحوم سید گاهی فرزند خردسال ایشان فضولی می‌کرد، ایشان با اشاره به قلمتراشی که در پیش رو داشت، می‌گفتند: آقا بنشین این قلمتراش گوش را می‌برد. یعنی حاضر نبودند برای آرام کردن و ساکت نمودن فرزند مثل بقیه مردم بگویند: بنشین، گوشت را می‌برم.»

سید موسی زرآبادی با وجود همه آن اشتغالات ظاهری و باطنی، به امر مشروطیت (که در زمان وی پدید آمد) توجه می‌کند و رساله‌ای درباره فواید آن می‌نگارد. در نوشته‌ای که فرزند ایشان به اینجانب داده‌اند، چنین آمده است: «و ظاهرا مرحوم سید در اوائل مشروطیت طرفدار آن بوده و حتی رساله‌ای حدود ده صفحه در مدح آن نگاشته که موجود است؛ ولی بعدها بر اثر بروز انحرافاتی در نهضت مزبور از مخالفان جدی آن گردید.» موضوع از هر دو بعد، ‌جالب و آموزنده است هم توجه به تکلیف سیاسی و اجتماعی و دینی و پرداختن به آن به اندازه توان، و هم به هنگام بروز انحراف، کنار کشیدن و مخالفت کردن، و بر انحراف‌ها صحه نگذاشتن.

استاد محمد رضا حکیمی در مورد ایشان می گوید: «حضرت سید موسی زرآبادی قزوینی، عالمی بود ربانی، و متألهی قرآنی، و مربی ای بزرگ، و متعقلی سترگ، و سازنده ارواحی قوی، و پرورش دهنده بزرگانی نمونه درفضیلت وکمال وتعالی روحی. خواص ودوستان و شاگردان ایشان، درباره خصوصیات روحی و قدرت معنوی وی و آگاهی از اسرار خفیه، و تسلط براشیاء و تصرفات، و بروز کرامات، و فیض بزرگ تشرف به حضور ولی الله الاعظم (عج)، و اطلاع ازاسم اعظم، و خلع بدن و… مطالب و وقایع بسیار مهمی نقل کرده اند، که اینجانب خود برخی از آنها را از موثق ترین ونزدکی ترین افراد به ایشان، یعنی مرحوم شیخ مجتبی قزوینی رحمه الله که هم برادر همسر حضرت سید، و هم از زبده ترین و مأنوس ترین شاگردان و اصحاب وی بودند شنیده ام.»

یک شب، شیخ علی اصغر شکرنابی، که از شاگردان مرحوم زرآبادی قزوینی بود، به منزل استاد خویش می رود تا شاید بتواند یک قاعده جفری را که به «مالون اللبن» معروف است از ایشان بگیرد. آن شب، باران می آمد و سقف اطاق هم سوراخ بود واز آن آب می چکید. درب اتاق آقا فقط یک نمد وجود داشت که نصف اتاق را فرش کرده بود، نصف دیگر اتاق هم خاکی بود. خلاصه، آب از سقف می چکیده و در یک گوشه جمع می شده است. کم کم آب راه می افتد وخاک ها خیس می شود و به نزدیک نمد می رسد. شیخ می گوید: من، خودم و عبایم را جمع وجور کردم که خیس نشوم! چه کنم، آقا هم که قاعده جفر را نمی دهد! هر کاری کردم نشد که نشد! تا اینکه آب رسید به نزدیک نمد! آقا سید موسی فرمودند: غصه نخور، آب جلو نمی آید! و من دیدم که آب، همان جلوی نمد روی هم جمع شد ولی جلو نیامد و به نمد هم اصابت نکرد!

از مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی نقل شده است که: روزی مرحوم زرآبادی علمای شهر قزوین را به نهار دعوت کردند. بعد از نماز ظهر وعصر، و پس از آنکه علما و پیش نمازها آمدند، سفره را انداختند تا از مهمان ها پذیرایی کنند. دراین هنگام صدای کوبیدن در منزل به گوش رسید. در را باز کردند، دیدند یکی ازاهالی روستای زرآباد قزوین با الاغ آمده وسراغ مرحوم آقا موسی زرآبادی را می گیرد.

مرحوم زرآبادی رفتند در منزل. آن شخص گفت: آقا! یک نفر از اهالی روستا فوت کرده و مرا فرستادند تا شما را ببرم برای خواندن نماز میت. ایشان گفتند: بسیار خوب! و رو کردند به اطرافیان وگفتند: تا شما سفره را بچینید وغذا را آماده کنید می آیم و با آن مرد روانه شدند. طولی نکشید که دیدند مرحوم آقا موسی نفس نفس زنان آمدند. پرسیدند : آقا شما رفتید؟ گفتند: بله، رفتم نماز خواندم و آمدم! و این درحالی بود که هنوز سفره آماده نشده بود! بعد که سؤال کردند چرا این قدر نفس نفس می زنید و عرق می ریزید؟ ایشان گفته بودند: هرکار غیرعادی مشکلاتی هم دارد!

مرحوم شیخ مجتبی قزوینی نقل کرده اند که: در روز تشییع جنازه مرحوم زرآبادی یکی از ارادتمندان ایشان (به نام مشهدی اکبر نعل بر که درخیابان مولوی قزوین مغازه داشت) خیلی بی تابی می کرد وبه سر وصورت خود می زد. بعدها که مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی سبب بی تابی او را پرسیده بودند، ایشان گفته بود: یک روز من خدمت آقای زرآبادی عرض کردم: آقا! دعا بفرمایید خداوند زیارت جد بزرگوارت امام حسین (ع) را قسمت من کند .روز بعد که نماز صبح را در محضر ایشان خواندیم، هنگامی که می خواستم از مسجد بیرون بروم، به من اشاره کردند که بنشین. تعقیبات ایشان تمام شد و درخدمتشان از مسجد بیرون آمدیم. ایشان به من فرمودند: مایل هستید به زیارت جدم مشرف شویم؟!

گفتم: نهایت آرزوی من است ولی باید کارهایم را ردیف کنم و وصیتنامه ام را بنویسم. ایشان فرمودند: نیازی به این کارها نیست، بیا برویم. آنگاه قدم زنان به یکی از نقاط دور افتاده قزوین رفتیم. مرحوم زرآبادی در آنجا چیزهایی را زیر لب خواند، سپس به من فرمود: چشم هایت را ببند! وقتی چشم هایم را باز کردم خودم را درصحن مطهر امام حسین (ع) دیدم! هنگامی که از زیارت سید الشهداء (ع) و قمر بنی هاشم (ع) و حضرت علی اکبر (ع) وسایر شهداء (ع) فارغ شدیم، درصحن مطهر امام حسین(ع) به من فرمود: مایل هستید به زیارت جدم امیرمؤمنان (ع) مشرف شویم؟ اظهار اشتیاق نمودم.

باز هم فرمود: چشم هایت را ببند! هنگامی که چشم هایم را گشودم، خود را در صحن مولای متقیان علی (ع) یافتم! پس از زیارت، آیت الله زرآبادی دست مرا گرفت وفرمود: چشم هایت را ببند! وقتی چشم هایم را باز کردم، دیدم درهمان نقطه از قزوین که ساعتی قبل درمحضر ایشان قدم زنان به آنجا رفته بودیم، هستم! هم چنین از آیت الله شبیری زنجانی در مورد آیت الله زرآبادی سؤال شد، ایشان فرمودند: اگر در میان علمای شیعه، دو نفر به طور قطع صاحب کرامت باشد، یکی از آنها سید موسی زرآبادی است.

از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدند : اینکه مرحوم اقا سید موسی زرآبادی بعد از فوت، به فرزندان خود سر می زده و حتی درسی برای یکی از فرزندان داشته صحیح است؟ فرمود: بله. گفتم: درباره میرزا مهدی اصفهانی نیز نقل شده که ایشان قبل از فوت به فرزندان و خانواده خود فرموده که اگر نترسید، بعد از فوت به شما سر می زنم. از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدم: آیا این جریان درباره شما نیز صدق میکند؛ یعنی بعد از فوت پدر بزرگوارتان (مرحوم شیخ مجتبی قزوینی) ایشان را دیده اید؟ فرمودند: بله.

آیت الله موسی زنجانی از آیت الله وحید خراسانی نقل فرمودند: مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی فرمود: من چند شبهه علمی داشتم و در حل آنها مانده بودم. دیدم مرحوم آقای زرآبادی به حجره ام آمد و گفت: این شبهه جوایش این است. دفعه بعد به حجره‌ام آمد و گفت: این شبهه جوایش این است. همین‌ طور چند دفعه به حجره‌ام آمد و همه شبهات مرا جواب داد و حل کرد.

هنگامی که می خواستند جسد پاک ومطهر مرحوم حاج سید جلیل زرآبادی، فرزند شایسته آیت الله سید موسی زرآبادی، را در جوار پدر بزرگوارش دفن کنند ناگهان روزنه ای به قبر شریف آن عالم بزرگوار باز می شود و جسد ایشان، تر و تازه پدیدار می گردد و کرامتی دیگر برکرامت های بی شمارش افزوده می شود.

شاعر شیدای اهل بیت، آقای علی اکبر ثقفی، که جسد تر و تازه مرحوم زرآبادی را با چشم خود دیده بود این گونه ماجرا را شرح می دهد: هنگامی که پیکر پاک مرحوم حاج سید جلیل زرآبادی را به طرف آستان مقدس امام زاده حسین (ع) تشییع می کردند، من ازانبوه تشییع کنندگان پیشی گرفتم وبه صحن مطهر رفتم تا ببینم آیا لحد حاضر است یا نه؟

وقتی به صحن مطهر رسیدم، دیدم مشهدی اکبر بنا که بنای اختصاصی آستانه ی مقدسه بود در کنار قبر شریف مرحوم زر آبادی، قبرکنده ولی به هنگام کندن قبر، به دیواره لحد فرو ریخته و جسد مطهر مرحوم زرآبادی پدیدار گشته است. مشهدی اکبر بنا، که مشغول چیدن دیوار لحد بود تا مرا دید گفت: بیا، جسد پاک و مطهر آقا را ببین. من جلو رفتم وجسد مرحوم زرآبادی را مشاهده کردم که صحیح و سالم بود! گویی در بسترش آرمیده است. بدن مبارکش، سفید وشفاف مانند بلور بود. کفن، پوسیده بود ولی پیکر پاکش هیچ تغییری نکرده بود.

آقای ثقفی افزوده است: مشهدی اکبر بنا که ازمدت ها پیش دچار پا درد بود، دستش را به بدن شریف مرحوم زرآبادی کشید. سپس آن را به زانوان خود مالید، از آن لحظه پا دردش برطرف شده و دیگر هیچ دردی احساس نمی کند.

آیت الله محفوظی از آقای آزاد و ایشان از پدرشان نقل کردند که گفت: سه قاطر داشتم و یکی از آن‌ها چموش و مزاحم بود. خدمت آقای سید موسی زرآبادی رفتم دیدم چهار سبد انگور جلوی اوست. به من تعارف‌کرد و من تناول کردم و مشکل خود را به ایشان گفتم. ایشان فرمود: در گوش آن حیوان بگویید: سید موسی می‌گوید: رام باش! از آن پس آن حیوان رام شد.

 

اساتید

  • ملا علی اکبر ایزدی سیادهنی تاکستانی
  • میرزا حسن کرمانشاهی
  • سید شهاب الدین شیرازی
  • شیخ علی نوری حکمی
  • شیخ فضل الله نوری

 

شاگردان

  • شیخ هاشم قزوینی
  • شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی قزوینی
  • شیخ مجتبی قزوینی
  • شیخ علی اصغر شکرنابی قزوینی
  • آیة الله حاج میرزا رحیم سامت
  • حاج سید ابوالحسن حافظیان خراسانی
  • سید محمد تقی معصومی اشکوری
  • شیخ مجتبی قزوینی خراسانی
  • شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی

 

آثار

  • تقریرات فقه و اصول.
  • تعلیقه بر بخشی از رسائل
  • حاشیه بر کفایة الاصول، ج ۱ و ۲
  • حاشیه بر مطول، بخش علم بیان
  • حاشیه بر منظومه سبزواری
  • حاشیه بر شرح اشارات
  • حاشیه بر منطق اشارات

 

عروج ملکوتی

سرانجام تقدیر محتوم فرا می‌رسد و حضرت سید، داعی الهی را پاسخ می‌گوید و در روز دوم ماه ربیع الثانی، سال ۱۳۵۳ ق، از این جهان تاریک و محدود و گذران به جهان روشنایی و نامحدود و پایدار رخت می‌کشد و پیکر پاک وی در صحن امامزاده (شاهزاده) حسین علیه السلام در قزوین به خاک سپرده می‌شود و اکنون آرامگاه سید مورد توجه آشنایان و خواص است.

 

زندگینامه سید رضا بهاءالدینی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید رضا بهاءالدینی سید رضا بهاءالدینی (زادهٔ ۹ فروردین ۱۲۸۷، قم – درگذشتهٔ ۲۸ تیر ۱۳۷۶، قم) فقیه، عارف شیعه و مدرّس اخلاق اهل ایران بود.

 

ویژگی ها

سید رضا بهاءالدینی در ۹ فروردین ۱۲۸۷ش در قم به دنیا آمد. پدرش سید صفی‌الدّین خادم حرم حضرت معصومه(س) بود و در درس شیخ عبدالکریم حائری یزدی و شیخ ابوالقاسم کبیر قمی شرکت کرده بود‌‌. بهاءالدّینی به تشویق پدر، از کودکی به تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه قم پرداخت و دروس سطح را نزد میرزا محمد علی ادیب تهرانی، میرزا محمد همدانی، آخوند ملا علی همدانی و سید صدرالدین صدر حاضر شد.

وی در ۱۹ سالگی در درس خارج فقه و اصول شیخ عبدالکریم حائری حاضر شد و پس از او از جلسات درس سید محمد حجت، سید محمد تقی خوانساری و حاج آقا حسین بروجردی بهره برد و از آن پس، سال‌ها به تدریس دروس عمومی ادبیات، فقه و اصول، و نزدیک به بیست سال به تدریس خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم پرداخت.

وی در حوزه علمیه قم، به معلم اخلاق و عرفان مشهور بود و حتی پاره‌ای کرامات، به او نسبت داده شده است. در اسفند ۱۳۷۵ش، سمیناری با عنوان «حوزه و تهذیب اخلاق» برای تجلیل از او در قم برگزار شد.

هیچ یک از نوشته‌های پراکنده‌ای که وی درباره نهج البلاغه، تفسیر قرآن و تقریرات فقهی برخی استادانش نگاشته، منتشر نشده است. اما بخشی از درس های اخلاقی و برخی مصاحبه‌های او، در دو کتاب «سلوک معنوی» و «نردبان آسمان: مجموعه‌ای از درس‌های اخلاق فقیه وارسته و عارف فرزانه، حضرت آیة‌الله بهاءالدینی» به چاپ رسیده است.

از شاگردان ایشان منقول است: روزى به این فکر افتادم که به آقاى امجد (یکى از علماى برجسته) بگویم که به آقا سفارش کند کمى بیشتر ما را مورد عنایت (معنوى) قرار دهد. تا این که یک روز، نزدیک غروب، دیدم آقا از در خانه ما به طرف على بن جعفر علیه السلام قدم زنان مى‏ روند. طرف جنوبى على بن جعفر، پشت باغ بهشت، زمین خالى بود که آقا به آنجا مى‏ رفتند. مقدارى چاى داخل فلاسک ریختم و استکان و مقدارى نبات برداشتم و پشت سر آقا حرکت کردم، تا رسیدیم به جوى آبى که آنجا بود. کنار جوى آب، گیاه هم بود.

آقا لب جوى رو به شرق نشستند و من هم به احترام ایشان، مقابل ایشان نشستم. ایشان فرمود: بیا این جا بنشین، پشت به حضرت رضا علیه السلام نکن! من هم زود پا شدم و آن طرف نشستم و چاى براى ایشان ریختم و ایشان در حال فکربود. ایشان غالبا در حال تفکر بود. ناگهان رو به من کرده و فرمود: فلانى سفارش زید و عمرو، براى ما فایده‏ اى ندارد، شما باید کارى کنى که حضرت رضا علیه السلام سفارشت را بکند و من راه سفارش حضرت رضا علیه السلام را به تو مى ‏گویم. و آن هم اولش این است که دست از زرنگى بردارى.

اگر دست از زرنگ‏ بازى برداشتى، حضرت رضا علیه السلام مى‏ گوید: شیخ را داشته باش؛ و اگر رفتى دنبال زرنگى، که رفتى. این در حالى بود که هنوز من به آقاى امجد چیزى نگفته بودم، فقط در نظرم بود که بگویم. البته دو سه روزى دنبال ایشان بودم، که در همین خلال آقا فرمود: سفارش زید و عمرو براى ما فایده‏ اى ندارد.

هم چنین منقول است: یک بار، شب عید غدیر در خدمتشان بودیم. طلبه‏ هاى زیادى حاضر بودند. یکى گفت: فردا به حساب عید غدیر مى آییم اینجا و کباب مى‏ خوریم. یکى دیگر از آقایان که از سادات بود گفت: خشکه‏ اش را به ما بدهید قبول داریم، و ما مى‏ دانستیم ایشان پولى براى این کارها ندارد. از این جهت دیدم آقا سرخ شد و خیلى ناراحت شد، ولى یک مرتبه دست برد و یک پولى به آن آقا سید محترم داد تا بین طلاب تقسیم کند و به هر کدام پنجاه تومان بدهد.

سید هم گفت: من اول پنجاه تومان خودم را برمى‏ دارم؛ چون مى‏ دانم آقا غیر از این، پولى ندارد. اول پول خودش را برداشت، بعد شروع کرد به تقسیم کردن. جالب این بود که پول به تمام افراد حاضر رسید و به اندازه حاضرین در آنجا بود. بعدا مسأله را از ایشان پرسیدم، فرمود: گاهى پول ‏هایى مستقیما از حضرت رضا علیه السلام به دستمان مى ‏رسد.

يكي از طلاب قم مي‌گويد: نيمه شبی، حدود ساعت يک، خواب را بر چشمان خود نمی ديدم. بدون اختيار، لباس پوشيدم و از خانه بيرون آمدم. از اين خيابان به آن خيابان و از اين كوچه به آن كوچه سرگردان بودم. تا اين كه به منزل حضرت آيت ‎الله بهاءالدينی رسيدم. در همين حال، بی اختيار دستم به سوی زنگ منزل آيت‎ الله رفت. زنگ زدم. در خانه باز شد و خود آقا پشت در آمد. نگاهی به من كرد.

از آقا عذرخواهي كردم و گفتم: آقا ببخشيد! خوابم نمي‌آمد!‌ بدون اراده به بيرون آمدم و نمي‌دانم چرا اين جا آمده‌ام! چون كار خاصی ندارم. حضرت آيت ‎الله لبخندی بر لبان مباركش جاری شد و فرمود: خودم تو را اين جا آوردم! بيا داخل منزل! خداوند متعال، اين مقام را به هر كسی نمی دهد و تنها به كسی می دهد كه آن را در راه او به كار ببرد.

از ديگر كرامات و فضائل حضرت آيت ‎الله بهاءالدينی: حسينيه‌ ای در جوار منزل ايشان است و آقا در ايام محرم و صفر و مناسبت‌ های مذهبی، ‌در آن حسينيه سخنرانی می كنند. اخلاق ايشان بر اين روال است كه اگر كسي در حال سخنرانی باشد، سراپا به آن گوش می كند و از جاي خود حركت نمی نمايد. تا آن كه سخنان گوينده به پايان رسد؛ اما به طور استثنایی، ايشان يك بار وسط سخنراني گوينده، از جاي خود برخاست و بيرون رفت. اين رفتار براي همگان سؤال ايجاد كرد. مجلس به پايان رسيد. از آقا جويای موضوع شدند.

زمان اين اتفاق، زمان جنگ تحميلي عراق عليه ايران بود و دشمن شهر قم را بمباران مي‌كرد. آيت ‎الله بهاءالدینی فرمود: من نشسته بودم. ديدم سی نفر از «رجال الغيب» در آن سوی اتاق با من كار دارند به آن‎جا رفتم و گفتم: چه كار داريد؟ آنان پس از عرض ادب گفتند: هر يك از ما سی نفر، قدرت يكصد هزار نفر را داريم. اگر شما بخواهيد، از صبح تا غروب امروز، كار جنگ را به پايان مي‌رسانيم. دستور شما چيست؟ به آنان گفتم: خداوند متعال چه اراده فرموده است؟ با كدام كار راضی است؟

پاسخ دادند: خداوند متعال مي‌خواهد جنگ به طريق عادی به پايان رسد. به آنان گفتم: من به آن چه خداوند متعال راضی است، رضايت دارم. اين نكته براي حضرت آيت الله بهاءالدینی نيز امتحان بزرگی است. وقتي جنگ با فرمان او در يک روز از صبح تا غروب به پايان می رسد، نبايد طبق خواسته خويش دستور دهد. بلكه بايد مطابق رضايت خداوند متعال تصميم بگيرد.

مرحوم صیاد شیرازی از جبهه که می‌آمدند، به قم رسیده بودند، شب دیروقت بوده. ایشان به دوستش پیشنهاد کرده بود که برویم پیش آقای بهاءالدینی. رفیقش گفته بود که الان که وقتش نیست. گفته بود: «نه، دلم برای آقا تنگ شده». وقتی رفته بودند، در زده بودند، آقا خودش در را باز کرده بود و چایی هم آماده بود. مرحوم صیاد گفته بود: «آقا! ما فکر می‌کردیم دیروقت داریم می‌آییم. چه‌جور شد که چایتان آماده است؟» فرموده بود: «همانی که در دل شما انداخت که بیایید، همان هم به ما گفت که چای درست کنیم».

حضرت آیت الله مبشر کاشانی در ادامه افزود: مرحوم آیت الله بهاءالدینی روزی به یزد دعوت شدند، صاحب خانه که یکی از متدینین یزد بود برای احترام خواست گوسفندی را پیش پای آقا ذبح کند، وقتی گوسفند را آوردند، آقا فرمود: گوسفند گفت: به اینها بگو که امروز مرا نکشند، بگذارند روز تاسوعا مرا بکشند، آیت الله بهاءالدینی فرمود: من به اینها گفتم که حیوان را نکشید، بگذارید روز تاسوعا، ولی اینها به ظاهر گفتند چشم، امّا گوسفند را بردند پشت دیوار کشتند خیال کردند ما پشت دیوار را نمی بینیم.

یکی از دوستداران ایشان می گفت: شب عقد ازدواجم مصادف بود با شب ولادت باسعادت حضرت ام الائمه فاطمه زهرا علیها السلام، روی ارادت و عشق به آقای بهاء الدینی، مقید بودم ایشان عقد را بخوانند.

درب منزل ایشان رفتم، گفتند: آقا را به مجلس جشن ولادت، منزل یکی از آقایان برده اند. به آن مجلس رفتم، خجالت می کشیدم خواسته خود را اظهار کنم و ایشان را از آن مجلس که خیلی ها به عشق ایشان آمده بودند، بلند کنم. اما به محض ورود، آقا چشمش به من افتاد از جا بلند شد و فرمود: «ما دیگر برویم.» صاحب بیت و دیگران دویدند که آقا کجا؟ با لحن شیرین پر از صفا و محبت فرمودند: «آخر آقا این بچه سید با ما کاری دارد برویم کار او را اصلاح کنیم.» به محض اینکه خدمت آقا رسیدم و سلام کردم فرمود: «مبارکه!» با اینکه هیچ حرفی در این باره به آقا زده نشده بود.

یکی از دوستداران ایشان می گفت: روزی با آقا وعده کردم در ساعتی معین بعد از ظهر، خدمت ایشان برسم و در ساعت معین خدمتشان جایی برویم. طبق وعده، خدمت رسیدم و نشستم و دیدم آقا حرفی از رفتن نمی زند. تعجب کردم که آقا در قرارهای خود مقید بود. عظمت آقا مانع بود از این که بگویم: بفرمایید برویم. ایشان هم چیزی نفرمود.

یک مرتبه صدای کوبه در حسینیه بلند شد، آقا فوراً دست زیر تشکی که روی آن نشسته بود برد و قبضه پولی را به من داد و فرمود بده به ایشان که در می زند. رفتم در را باز کردم دیدم پیره زنی است پول را به او دادم و گفتم: آقا داده است. برگشتم دیدم آقا نزدیک پله های حسینیه ایستاده است و می فرماید: برویم، دانستم که تأخیر آقا برای این بود که آن زن که اراده کرده بود به آقا برای مشکل خود مراجعه کند، بیاید مشکل او رفع شود، آنگاه آقا از خانه بیرون رود.

یکی از شاگردان ایشان نقل می کند: روزی در خدمت آقا بودیم، طلبه ای ضبط صوت را تنظیم کرد و رفت نزدیک آقا نشست که فرمایشات آقا را ضبط کند. چون آقا اجازه نمی داد کسی فرموده هایشان را ضبط کند. آن طلبه خواست مخفیانه این کار را بکند. سؤالاتی از آقا کرد و ایشان جواب داد و به همان نحوی که ضبط صوت روشن بود از منزل خارج شدیم. در خارج منزل نیز مذاکراتی شد که ضبط می شد، نوار را آن آقای طلبه برگرداند که صحبتهای پیر روشن ضمیرمان را از اول بشنویم، ولی با کمال تعجب دیدیم یک کلمه از حرفهای ایشان ضبط نشده و به حرف های خودمان که رسید دیدیم ضبط شده است. خیلی تعجب کردیم. و از این شگفت انگیزتر که روز بعد با همان طلبه خدمت ایشان رسیدیم. به آقا عرض کرد: اجازه بفرمایید فرمایشات شما را ضبط کنم. آقا با نگاهی که به او کرد فرمود: «اگر به دردت می خورد همان دیروز ضبط می شد!»

یکی از برادران مورد اعتماد از قول مرحوم حاج آقا فخر تهرانی نقل می کند: در مسیر قصابی گوسفندی را خوابانیده بود تا ذبح کند، آقا با سرعت جلو رفت دست مرد قصاب را گرفت و قیمت گوسفند را داد و فرمود: «او را بگذارید محرم برای حضرت ابوالفضل علیه السلام سر ببرید.» قصاب هم قبول کرد. بعد آقا به من فرمود: «گوسفند گریه می کرد و می گفت من نذر حضرت ابوالفضلم. اینها می خواهند مرا در عروسی سر ببرند.»

نقل است: پدر و مادری برای فرزندشان خیلی ناراحت بودند. به جبهه رفته بود و نمی دانستند شهید شده یا نه. پدر می آید خدمت آیت الله بهاءالدینی و آقا را قسم می دهد که اگر راهی دارد بفرماید فرزند او چه شده است؟ آقا در فکر فرو می رود و پس از لحظاتی می فرماید: «اسم او را در زمره شهدا ندیدم.» بعد از چند روز فرزند از جبهه سالم برمی گردد.»

یکی از رزمندگان جبهه می گفت: قبل از عملیات کربلای پنج خدمت آیت الله بهاء الدینی رسیدم. ایشان فرمود: «شما بهره ای از شهادت می برید.» در همان حمله من به شدت مجروح شدم.

آيت الله بهاءالدینی در مورد تفکر می فرمودند: چهار سال در کلاس تفکر نشستم، برکاتی داشت. طوری ما را سیر دادند که اکنون تسلط به عالم برزخ داریم.

آیت الله بهاءالدینی میگفت: «مدت شصت سال بود ما آروزی زیارت حضرت را داشتیم. یک روز در حال نقاهت و کسالت در این اطاق خوابیده بودم یک مرتبه آقا از در اطاق دیگر وارد شد. سلام محکمی به من کرد آن چنان سلامی که در مدت شصت سال کسی چنین سلامی به ما نکرده بود و آن قدر گیج شدیم که نفهمیدیم جواب سلام را دادیم یا ندادیم. آقا تبسمی کرد و احوال پرسی و از آن در خارج شد.»

یکی از آقایان مورد اعتماد می‌فرمود: در دوران نقاهت حضرت آیت الله بهاءالدینی یک روز بعد از نماز صبح نشسته بودم و چشمم روی هم بود. حالتی به من دست داد؛ در آن حال آیت الله بهاءالدینی را دیدم که به من فرمود: یک هفته دیگر من از دنیا می‌روم و سلمان و ابوذر به تشییع من می‌آیند. پس از یک هفته ایشان از دنیا رفت. بعد از وفات ایشان یکی از بزرگان گفته بود که دو شخصیت بزرگ از پیشینیان در تشییع جنازه ایشان بودند اما اسم آن دو را نبرده بود.

آیت الله خامنه ای می گوید: ایشان از نوادری بود که با رفتن وی، ثلمه ای در اسلام ایجاد شد که لا یسدها شئ.

 

اساتید

  • شیخ عبدالکریم حائری یزدی
  • سید محمد حجت
  • سید محمد تقی خوانساری
  • آیت الله بروجردی

 

شاگردان

  • مرتضی مطهری
  • احمد جنتی
  • علی مشکینی
  • احمد آذری قمی
  • محمد فاضل لنکرانی
  • حسینعلی منتظری
  • سید مصطفی خمینی
  • سید عبدالله فاطمی‌نیا

 

عروج ملکوتی

آیت الله بهاءالدینی در ۲۷ تیر ۱۳۷۶ش درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم به خاک سپرده شد.