زندگینامه قاضی سعید قمی

به نام آفریننده عشق

 

محمدسعید بن محمد قمی (۱۰۴۹-۱۱۰۳ ق) معروف به «قاضی سعید قمی»، از حکما و عرفای بزرگ شیعه در قرن یازده هجری و از شاگردان فیض کاشانی بود.

 

ویژگی ها 

محمد سعید بن محمد مفید قمی در دهم ذی القعده سال ۱۰۴۹ ق در قم متولد شد. این عالم شیعى در برخى نوشته ها خود را محمد معروف به «سعید» معرفى کرده است و شرح‌حال‌ نویسان از وى تحت عناوین «قاضى سعید قمى»، «میرزا محمد سعید»، «ملا سعید» و «حکیم کوچک» نام برده اند. از قاضى سعید قمی فرزند فاضل متکلمى باقى ماند که راه پدر را در طریق کاوش‌هاى علمى ادامه داد، نامش مولى صدرالدین مى باشد که در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها اصول کافى درس مى داد، بعدها همچون والدش به منصب قضاوت در آذربایجان منصوب گردید.

قاضى سعید قمى پس از فراگیرى علوم مقدماتى و طب نزد پدر و برادر بزرگترش به حکمت و عرفان روى آورد و به حوزه درسى ملا محسن فیض کاشانى وارد گردید. فیض کاشانى در تکوین اندیشه هاى این دانشور تأثیر فراوانى داشت. در مدتى که فیض کاشانى در شهر مقدس قم بسر مى برد، قاضى سعید از محضرش بهره مند گشته، نزد وى اندیشه هاى عرفانى خود را غنا بخشیده و شکوفایى او در قلمرو شعر و سروده هاى عرفانى ماحصل ارتباط وى با فیض کاشانى بوده است. قاضى سعید به عربى و فارسى شعر مى گفت و تخلص وى «تنها» مى باشد و دیوان شعر پارسى او معروف است. برخی عالمان مانند عبدالله افندى در ریاض العلماء وی را از شاگردان ملا عبدالرزاق لاهیجی نیز به حساب آورده‌ اند.

قاضى سعید قمى براى استفاده از اندیشه هاى عرفانى حکیمان اصفهان، شهر مقدس قم را به قصد آن دیار ترک نمود. در این زمان اصفهان یکى از مهمترین کانون‌هاى فرهنگى و علوم اسلامى محسوب مى شد. اقتدار تشیع و روى کار آمدن دولت شیعى صفوى زمینه را براى شکوفایى تفکرات علماى شیعه فراهم ساخت و نوشته ها و آثارى پدید آمد که در آن‌ها اندیشه هاى حکیمانه از خاندان عصمت بهره مى گرفت و از احادیث و روایات سود مى جست.

در زمانى که این جوان تشنه دانش به مکتب حکیمان اصفهان پا نهاد، ملا رجبعلى تبریزى حوزه درسى تشکیل داده بود. از جمله شاگردان وى همین قاضى سعید قمى بود که از افکار استاد خویش ملهم گردید و نامبرده برخى آثار خود را به این استاد تقدیم کرده و یک یا دو اثرش را ترجمه نموده است. ملا رجبعلى در منطق، علوم طبیعى و الهیات تبحر داشت و در این زمینه ها صاحب نظر بود و البته به برخى اندیشه هاى ملاصدرا انتقاد مى نمود. محمد رفیع پیرزاده همراه با قاضى سعید قمى از نزدیکان این استاد بوده است که به توصیه ملا رجبعلى اثرى مفصل با عنوان «معارف الالهیه» نگاشت که در آن تعلیمات استاد خود را بیان کرده و بسط مى دهد.

قاضى سعید پس از رحلت استادش ملا رجبعلى تبریزى، اندیشه هاى وى را پى گرفت و مانند مربى و معلم خود، نزد شاه عباس دوم اعتبارى کسب کرد و در حدود سال ۱۰۶۸ هـ.ق که تکیه فیض را در شهر اصفهان بنا مى نمودند، بنابر مأموریتى که از سوى شاه عباس دوم به وى واگذار شد، از وجوهى که به طریق حلال تهیه شده بود املاک و مزارعى حاصل‌خیز و مرغوب خریدارى کرده بر تکیه مزبور وقف نمود.

بنا به قول مورخان، حکیم قاضى سعید از سوى شاه به قضاوت در قم منصوب گردید و از آن تاریخ به قاضى سعید معروف شد. وى در برخى آثار خویش به لقب قاضى اشاره دارد و این سمت تسلط وى را بر منابع فقهى و شرعى نشان مى دهد، زیرا در عصرى که علماى زیادى در شهر قم بودند، ریاست امور شرعى و قضایى به وى محول گردید و این مسأله از توان علمى و نفوذ اجتماعى قاضى سعید حکایت مى کند.

روشن است که او منصب قضاوت را تنها بدین خاطر پذیرفت که حقوق تضییع شده را بازستاند و در اجراى عدالت و گسترش امنیت اجتماعى بکوشد، بلکه او لازم دید که براى تحصیل قدرتى دینى ضامن اجراى احکام حق و عدل باشد تا از این رهگذر بتواند وظیفه دینى و شرعى خود را انجام دهد. همان طور که در سخنرانى معروف امام حسین علیه‌السلام‌‌ آمده است: «مجارى الامور والاحکام على ایدى العلماء باللّه، علماى ربانى کارگزاران و حکمرانان جامعه هستند». قاضى سعید ریاست امور شرعى و قضاوت را پذیرفت تا با این مقام به محرومان مدد برساند و آنان را از نادارى و استضعاف نجات داده و حقشان را از چنگ تکاثر طلبان و مرفهین بى درد بیرون آورد و نقش کاذب سرمایه داران و زورگویان را بى اثر نموده، مردم را به رهنمودهاى قرآن و عترت علاقه مند نماید.

روش قاضى سعید در اجراى احکام شرعى و تلاش‌هاى علمى وى در قلمرو حکمت و عرفان بر برخى تنگ‌نظران و کوتاه‌ فکران، ناپسند آمد و این نامدار عرصه اندیشه محسود اقران قرار گرفت و هنگام روى کار آمدن شاه سلیمان صفوى (سال ۱۰۷۷ هـ.ق) حاسدان نزد وى و درباریان، زبان به مذمت گشوده و مفسدین سعایت آن عالم سعید را پیشه خود نمودند و نظر حاکمان وقت را نسبت به او مکدر ساختند و با امواج بدبینى و توفان تهمت زمینه هاى تعطیلی فعالیت هاى او را فراهم کردند.

سرانجام قاضى سعید از خدمت در شغل قضاوت و تصدى امور شرعى اخراج و از شهر قم تبعید و در قلعه الموت محبوس گردید؛ اما چون صداقت، صفاى نفس و درستى وى بر آنان معلوم شد مورد عفو قرار گرفت و قبل از سال ۱۰۸۴ هـ.ق به شهر مقدس قم رفت.

برخی منابع دیگر خاطر نشان نموده اند که وى تا آخر عمر به طبابت هم اشتغال داشته و به درمان بیماران در زمان شاه سلیمان صفوى مبادرت ورزیده است. در نسخه اى خطى از کتاب «کلید بهشت» که کاتب، آن را در تاریخ ذی الحجه سال ۱۰۸۵ هـ.ق در زمان حیات مؤلف به پایان برده، از قاضى سعید به عنوان جالینوس زمان یاد کرده است. این عبارت محکم ترین و قدیمى ترین مأخذى است که از طبابت و رشته تخصصى قاضى سعید در طب سخن گفته و عباراتى با این صراحت جز بر قاضى سعید در آن عصر منطبق نمى گردد.

قاضى سعید قمی تا سال ۱۰۸۸ هـ.ق به پژوهش‌هاى علمى در زمینه قرآن، حدیث و علوم دینى مشغول بود تا این که در سال ۱۰۸۹ به اصفهان آمد و تا سال ۱۱۰۲ در این شهر به تحقیق در حکمت و عرفان مبادرت نمود. از نوشته هاى شرح‌حال‌ نگاران چنین برمى آید که قاضى سعید قمى در دست یافتن به استنباط دقایق و نکات پیچیده حکمت اسلامى مورد حمایت غیبى بوده، از لطف الهى و تفضلات ائمه علیهم‌السلام‌‌ برخوردار گشته است. وى چنین فضیلتى را از طریق اخلاص، عبادت و مقید بودن به شب زنده‌دارى کسب کرده است.

مرحوم قاضی سعید قمی جزء مدافعان سرسخت محیی‌الدین عربی و آرای وی می‌باشند و کتب وی مشحون از تمسّک به کلمات محیی‌الدین است و عباراتی در دفاع از تشیع وی نقل می‌نماید. یکی از اعتراضات او به صدرالمتألّهین این است که وی گاه در بیان حقیقت توحید کوتاه آمده و حق مسأله را – که همان نظر عرفاست – بیان ننموده است.

 

از منظر فرهیختگان

میرزا عبدالله افندى که از معاصرین قاضى سعید به شمار مى آید وى را به عنوان حکیمى عارف و شاعرى منشى و نیکوگفتار معرفى کرده و از موقعیت ویژه وى نزد حاکمان صفوى سخن گفته است.

نصرآبادى در تذکره اش مى نویسد: «نیکو اخلاق و پسندیده صفات، طبعش در اکثر علوم خصوصا حکمت نظرى متین و خامه تقریرش در ترتیب نظم نمکین، رجوعش به خلوت تقدس ذاتى و طلوعش از مشرق تنزه طبیعى از حرکت نبض به اندیشه قلبى مطلع و به مجرد پرسش، امراض مهلک را دفع مى کند».

شیخ عباس قمى از قاضى سعید به عنوان عالم فاضل، حکیم متشرع، محقق صمدانى و عارف ربانى نام مى برد و مى افزاید وى در مراتب عرفانى وسعت نظر داشته، اهل معرفت، ادب و حدیث است.

امام خمینى در کتاب «مصباح الهدایه» از وى به عنوان عارف کامل سخن مى گویند و در ادامه مى افزایند: «قاضى سعید در عرفان مقام والایى دارد و در راه سلوک قدمى استوار و کتاب شرح توحید صدوق این فاضل فرزانه زائرى عزیز و نفیس معرفى مى کنند و در موضوع خود بى نظیر است». ایشان همچنین در کتاب «اسرار الصلوة» ضمن آن که قاضى سعید را یکى از اهل معرفت معرفى مى فرماید، در جاى جاى کتاب از «اسرار العبادات و حقیقة الصلوة» وى مطالبى را نقل مى فرمایند.

هانرى کربن مى گوید: «…این اندیشمند و حکیم معنوى (قاضى سعید) داراى چنان اهمیتى است که باید فصلى ویژه به وى اختصاص داد… قاضى سعید از برجسته ترین نمایندگان عرفان شیعى امامى است…»

 

آثار

  • شرح «توحید صدوق»
  • شرح الاربعین
  • الاربعینیات للکشف انوار القدسیات
  • رساله روح الصلوة
  • الکشف عن القرائات السبع
  • الفواید الرضویه
  • مرقاة الاسرار
  • الانوار القدسیه

 

عروج ملکوتی 

سرانجام این عارف شیفته اهل بیت علیهم‌السلام‌‌ پس از جهدى وافر و به یادگار نهادن آثار علمى فراوان و تربیت شاگردانى دانشور، به سال ۱۱۰۳ هـ.ق دار فانى را وداع گفت. پیکر مطهرش در شهر مقدس قم نزدیک مقبره شیخ ابوالحسن على بن بابویه، در کنار خیابان ارم مدفون گردید.

زندگینامه سید محمد حسن میرجهانی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمدحسن میرجهانی (۱۲۸۰-۱۳۷۱ ق)، عالم ربانی، فقیه، ادیب و خطیب نامدار شیعه معاصر و از شاگردان سید ابوالقاسم دهکردی و سید ابوالحسن اصفهانى بود.

 

ویژگی ها 

سید محمدحسن میرجهانی طباطبایی فرزند میر سیدعلی، در روز دوشنبه ۲۲ ماه ذی القعده سال ۱۳۱۹ قمری (اسفند ۱۲۸۰ ش) در قریه محمدآباد جرقویه از توابع استان اصفهان بدنیا آمد. وی از سن پنج تا هفت سالگی تمام قرآن را به انضمام کتب فارسی در مکتب فرا گرفت. سپس به یادگیری صرف و نحو پرداخت و قسمتی از کتاب سیوطی را نزد یکی از فضلای روستای محمدآباد آموخت.

بعد از جدایی از خانواده، وارد مدرسه صدر بازار اصفهان شد. ابتدا از محضر شیخ محمدعلی حبیب آبادی و آقای شیخ علی یزدی فقه، اصول و منطق آموخت و سپس از محضر شیخ محمدرضا رضوی خوانساری، میرزا احمد اصفهانی، آیت الله محمدعلی فتحی دزفولی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی و آیت الله سید ابوالقاسم دهکردی بهره برد. درس خارج را در درس آیات عظام محمدرضا مسجدشاهی و آخوند ملا محمدحسین فشارکی حاضر شدند.

علامه میرجهانی در سن ۲۵ سالگی مصادف با سال ۱۳۰۵ هـ.ش، راهی نجف اشرف شد و از اساتید مبرزی چون شیخ عبدالله مامقانی (صاحب رجال)، سید عبدالهادی شیرازی و آقا ضیاءالدین عراقی بهره مند شد. سپس به مدت پنج سال یکی از ملازمان خاص آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی گردید و امور مالی این مرجع تقلید در دست علامه قرار گرفت.

آیت الله میرجهانی پس از رسیدن به درجه اجتهاد و دریافت اجازه هاى متعدد فقهى و روایى از علما و مراجع نجف، بعد از سه سال و نیم به ایران بازگشتند. ایشان در سال ۱۳۰۹ شمسی به منطقه دهاقان از توابع سمیرم اصفهان رفت و مدت سه سال مرجع امور شرعى مردم آن سامان گردید و در ضمن به حل و فصل مشکلات اجتماعى پرداخت.

وی بعد از حدود ۲۱ سال سکونت در محله خواجوی اصفهان، در ۱۳۲۹ شمسی به همراه خانواده راهی مشهد الرضا شد. حدود هفت سال اقامت در صحن انقلاب حرم امام رضا علیه السلام، به تصحیح نسخ خطی قدیمی موجود در کتابخانه آستان قدس رضوی، تألیف، تصنیف، تدریس و مبارزه با خرافاتی که در باب ذکر و ورد و حرز بین مردم باب شده بود اشتغال داشت.

وی کوشش نمود دعاهاى اصیل و مستند، حرزهاى موثق که از ائمه علیهم السلام رسیده و نیز برخى ختومات معتبر را از لابلاى منابع روایى و تاریخى استخراج کند و از این راه مردم را در رفع گرفتارى ها و مصایب یارى کند. همچنین ایشان در صحن آزادی حجره ای داشت و آیت الله سید محمدهادی میلانی همنشین ایشان بود. این رابطه صمیمانه تا آنجا پیش رفت که آیت الله میلانی درخواست کرده بود با علامه عقد اخوت و برادری بخوانند. امامت جماعت مسجد قائم، خطابه و منبرهای فوق العاده وی به خصوص در مسجد سپهسالار تهران نیز، از فعالیت های علمی – تبلیغی ایشان در این شهر بود.

علامه میرجهانی در سال هاى ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۷ شمسی به زواره اصفهان دعوت شد تا در ایام ماه مبارک رمضان، به وعظ و اجراى مراسم عبادى و شرعى مشغول گردد. در همان ایّام، پیروان فرقه ضاله بهائیت در زواره فعال شده و براى اغواى مردم به انواع شگردهاى گمراه کننده روى آورده بودند. وی که این حرکت انحرافى را مشاهده کرد، در خط مقدّم مخالفت با بهائیان قرار گرفت و با بیانات و ارشادات خویش و نیز افشاى ماهیت پلید این فرقه، حقایقى را براى مردم زواره روشن ساخت و آنان را علیه بهائیان بسیج کرد.

ایشان به دلیل زندگی زاهدانه و عبادت های فراوانی که داشت، چشم باطن بینش باز شده بود و چهره حقیقی مردم بازار را مشاهده می کرد.

نقل است که میرجهانی در سرداب امام زمان عجل الله فرجه مشغول خواندن دعایی ندبه بود. هنگامی که به جمله “و عرجت بروحه الی سمائک” رسید امام زمان عجل الله فرجه به او فرمود: این جمله از ما نرسیده است، ” و عرجت به الی سمائک” درست است.

ایشان یکبار با صفای معنوی وارد صحن عتیق حرم امام رضا علیه السلام شده بود که ناگهان در عالم کشف و شهود ملاحظه نمود در داخل صحن، چادرهای سفیدی برافراشته و آنها را با طناب هایی بسته اند. چون از این وضع جویا گردید، گوینده‌ ای پاسخ داد: این چادرها از آنِ دوستان و محبان ائمه است که به زیارت امام رضا علیه السلام می‌ آیند.

یکبار ایشان به زیارت کربلا مشرف شدند اما زود برگشتند. وقتی علت را جویا شدند، ایشان فرمودند: امام حسین علیه السلام را دیدم که اظهار داشت: ما بیشتر دوست داریم، شما در شهر خود مردم را ارشاد نمایید، لذا زود برگشتم.

برخی از فعالیت های اجتماعی و نیز سجایای اخلاقی آیت الله میرجهانی به اجمال چنین نقل شده است: نجات مردم از قحطی بر اثر خشکسالی، میهمانداری، برگزاری مجالس احیاء امر اهل بیت علیهم السلام و مجلس روضه خوانی امام حسین علیه السلام، تعبیر خواب، مبارزه با هوای نفس، خلوت گزینی، ساده زیستی و صفای باطن، رضا و تسلیم، تهجد و شب زنده داری، انس با قرآن و تشرف خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه.

 

اساتید

  • محمدعلی معلم حبیب‌ آبادی
  • سید ابوالقاسم دهکردی
  • محمدرضا نجفی مسجدشاهی
  • آقا ضیاء عراقی
  • سید ابوالحسن اصفهانی
  • عبدالله مامقانی
  • حاج آقا حسین قمی
  • سید عبدالهادی شیرازی
  • سید محسن حکیم

 

آثار

  • روایح السمات
  • جُنة العاصمة
  • نوائب الدهور
  • البکاء للحسین علیه السلام
  • الدرر المکنونه
  • تفسیر ام الکتاب

 

عروج ملکوتی

مرحوم آیت الله میرجهانی سرانجام در ۲۰ جمادی الثانی سال ۱۴۱۳ قمری (آذر ۱۳۷۱ ش)، در سن ۹۴ سالگی دیده از جهان فرو بست. ایشان در وصیت نامه اش خواسته بود یک جلد از کتاب «البکاء للحسین» و نیز مجلّدى از کتاب «الدرر المکنونه» بر روى سینه اش نهاده و همراه ایشان دفن گردد. مردم اصفهان پیکر مطهر علامه میرجهانی را پس از تشییع باشکوه، در بقعه علامه مجلسی در مسجد جامع اصفهان به خاک سپردند.

زندگینامه محمد هادی تهرانی

به نام آفریننده عشق

 

محمدهادی تهرانی ملقب به مقدس تهرانی (۱۳۲۱-۱۲۵۳ ق) فقیه و اصولی قرن سیزدهم قمری است.

 

ویژگی ها 

محمدهادی در بیستم رمضان ۱۲۵۳ قمری در خانواده ای روحانی در تهران به دنیا آمد. پدرش، محمدامین، مشهور به «واعظ» بود. او در تألیفات خود، از جمله در مَحجّة العلماء، چندین بار مجلسی اول را جدّ خود، مجلسی دوم را دایی و وحید بهبهانی را عموی خود معرفی کرده است. برخی، برای توجیه چگونگی این انتساب ها سخنانی گفته اند.

شیخ هادی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در تهران، به حوزه علمیه اصفهان (که در آن زمان بزرگترین حوزه علمیه در ایران بود) رفت و نزد سید محمدباقر خوانساری صاحب روضات الجنات و سید محمدهاشم خوانساری صاحب مبانی الاصول، سید حسن مدرس، ملا علی نوری و سید محمد شهشهانی به فراگیری علوم منقول و معقول پرداخت.

وی سپس به تهران بازگشت و پس از مدتی راهی عراق شد و در دهه سوم عمر خود در نجف محضر شیخ مرتضی انصاری را درک کرد و پس از وفات وی به کربلا رفت و از درس شیخ عبدالحسین طهرانی (معروف به شیخ العراقین) که گفته می شود دایی او بوده است، استفاده کرد. شیخ هادی پس از وفات شیخ العراقین در ۱۲۸۶، به نجف بازگشت و مدتی نزد میرزا محمدحسن شیرازی درس خواند، سپس خود حوزه درس مستقلی تشکیل داد. مقدس تهرانی در دوران عمر خود به دلایلی ازدواج نکرد.

استقلال رأی و بیم نداشتن از کثرت و عظمت مخالفان یکی از مهم‌ترین ویژگی های علمی شیخ هادی بود؛ برای نمونه او در محجة العلماء، آرای استادش شیخ مرتضی انصاری را با صراحت و گاه تعبیرات تند (مثلاً زَعَمَ، توهَّمَ) نقد کرد که در محیط علمی آن روز نجف تنش هایی به وجود آورد. شیخ هادی گاهی در فقه، اصول فقه و فلسفه آرایی خلاف آرای مشهور ابراز می کرد که بعضی از آنها از آرای منحصر به فرد اوست. او همانند اخباری ها و بر خلاف اصولی ها، روایات کتب اربعه شیعه را معلوم الصدور و حجیت آنها را قطعی می داند.

از مهمترین حوادث زندگی شیخ هادی، ماجرای تکفیر اوست، از این رو گاهی از او با عنوان «شیخ هادی مُکفَّر» یاد کرده اند؛ زمینه اصلی این تکفیر، سخنان تند و گاه جسارت آمیز وی در نقد آرای عالمان امامیه و برخی آرای شاذ بوده است. در عین حال، ماجرای مذکور به صورت رسمی صورت نگرفت. به گزارش موسوی اصفهانی در مجلس ترحیم یکی از علمای نجف، یکی از اطرافیان میرزا حبیب الله رشتی، فقیه و شارح بزرگ آرای شیخ انصاری، در حضور او، تعبیری به کاربرد که به منزله تکفیر شیخ هادی بود. میرزا حبیب اللّه سکوت کرد و اینطور تلقی شد که وی این مواجهه را قبول دارد. در همان حال شیخ محمدحسین کاظمی، مؤلف هدایة الانام و از هم شاگردی های شیخ هادی، این تکفیر را نفی کرد که مانع خدشه دار شدن شخصیت شیخ هادی شد.

با این همه، تبلیغات شدید مخالفان شیخ هادی، مؤثر افتاد، به گونه ای که فقط چند تن از فقها، همچون شیخ محمدحسین کاظمی و ملا محمد ایروانی، از وی دفاع کردند، حتی فقیه بزرگی همچون میرزای شیرازی که در آن زمان زعامت و مرجعیت عامه شیعیان را برعهده داشت و در سامرا به سر می برد، چاره ای جز سکوت ندید. شاگردان شیخ نیز از دور او پراکنده شدند و فقط حدود پانزده تن مخفیانه در درس او حاضر می شدند. در هجوم دوباره به شیخ هادی، فقط تعداد اندکی از فقها، همچون شیخ آقا رضا همدانی و شیخ محمد طه نجف، مشارکت نداشتند، اما فوت پدر شیخ هادی و شرکت تعدادی از بزرگان نجف در مراسم نماز وی، به بازسازی وجهه شیخ در میان مردم کمک فراوان کرد.

یک روز مقدس تهرانی با اتوبوس به مسافرت می رفت. هنگام نماز شد و مقدس از راننده درخواست کرد تا برای نماز توقف کند اما راننده توجهی به او نکرد. حاج مقدس نیز که مشاهده می کند در صورت ادامه حرکت اتوبوس نمازش قضا می شود به پروردگار متوسل می شود. دقایقی بعد اتوبوس دچار نقص فنی ظاهری شده و از حرکت می‌ایستد. مرحوم حاج مقدس نیز از فرصت استفاده نموده و نماز را به جای می‌آورد. این کار در حالی صورت می‌گیرد که راننده وضعیت فنی ماشین را بررسی می‌کند و هیچ نقصی مشاهده نمی‌کند. به همین دلیل مجددا سوار می‌شود و هر چه استارت می‌زند، اتوبوس روشن نمی‌شود. نماز مرحوم مقدس تمام می‌شود و به مجردی که ایشان پا بر رکاب اتوبوس می‌گذارد، به راننده می‌فرماید: حالا استارت بزن! اتوبوس مجددا روشن می‌گردد. راننده اتوبوس در جا از مرحوم مقدس عذرخواهی می کند و می‌ گوید هر چه که بود از سوی تو انجام شد.

محمد حسامی نقل می کند: در دوران نوجوانی وقتی به خانه وارد شدم، مرحوم حاج عمو به من نگامی کرده و سوال نمودند: کجا بودی؟ خدمتشان گفتم: با بچه‌ها فوتبال بازی می‌کردیم: ایشان گفتند: من نمی‌گویم ورزش نکن و يا از بازی فوتبال دست بردار ولی با فلانی (نام یکی از دوستان مرا بردند) رفاقت نکن و سعی کن با اوی ارتباط نداشته باشی. سپس مشخصات ظاهری دوستم را بطور کامل ذکر کردند. این در حالی بود که حاج عمو دوستان مرا از نزدیک ندیده بودند. بعدها صحت گفته آن مرد الهی بر من ثابت شد. چون همان شخصی که ایشان نام برده بودند فرد ناصالحی از آب درآمد.

همچنین آقای حسامی نقل می‌ کند: یک مرتبه با دوستان به فشم رفته بودیم. در مراجعت به محض آنکه حاج عمو مرا دیدند با حالت خاصی پرسیدند: رفته بودی فَشَم، فلانی هم (همراهت) بود.

از فردی منقول است: یک شب به اصرار دوستان به مجلس گناهی رفتم و مقداری شراب نوشیدم. فردای آن روز وقتی به میخواستم به مغازه بروم، حاج مقدس را دیدم که به من فرمودند: دوستان ناباب دیشب تو را گول زدند و مجبورت کردند که مشروب بخوری. امروز، هم نماز صبحت قضا شد و هم دیر به سر کار آمدی. باز هم به این خطاها ادامه می دهی؟!

شخصی نقل می کند: یک روز از خانه همسایه سر و صداهایی شنیدم. از جا بلند شده و نگاهی به داخل آن خانه انداختم. دیدم که چند زن و دختر در حال آب تنی در حوض هستند. بلافاصله از اين که به خانه همسایه نگاه کرده بودم پشیمان شدم و آن زن ها را نفرین کردم. چون به نظر خودم، سر و صدای آنان باعث شده بود که من به گناه دچار شدم. ساعتی بعد مرحوم حاج مقدس به خانه آمد و به محض اینکه وارد اتاق شد، نگاه تندی به من کرده و گفت: «تو گناه کردی که به خانه همسایه نگاه کردی. چرا آنها را نفرین کردی؟ تو گناه کردی که به خانه همسایه‌ات نظر انداختی. جلوی خودت را می‌بایست می‌گرفتی!»

محمد حسامی برادر زاده حاج مقدس رحمت الله علیه نقل می کند: «من اغلب در همان اتاقی می خوابیدم که مرحوم حاج عمو (حاج مقدس) می خوابیدند. یک شب از خواب بیدار شده و دیدم که حاج عمو روی سجّاده مشغول به تهجّد و عبادت هستند، ولی انوار سفید رنگی چرخ زنان در فضای بالائی اتاق به حرکت در آمده اند. مشاهده آن پرتوهای نورانی مرا شگفت زده ساخت.راستش قدری ترسیده بودم. از حاج عمو پرسیدم این پرتوهای نورانی چیست که در اتاق حرکت می کنند؟ ایشان گفتند: چیزی نیست. سعی کن بخوابی. من هم دستور ایشان را اطاعت کرده و خوابیدم. جالب آنکه فردا صبح به طور کلی موضوع از یادم رفت و تا حاج عمو زنده بودند فرصتی نیافتم که راجع به آن انوار سفید رنگ از ایشان سؤال کنم.

همسر مکرّمه برادر حاج مقدس سر کار خانم بهجت حشمتی ، برای اینجانب نقل کردند که: روزی از منزل برای انجام کاری بیرون رفته بودیم. اصولاً عادت معهود ما چنین بود که کلید منزل را نزد خواربار فروش می گذاشتیم ، تا موقعی که حاج آقا مرحوم حاج مقدس به خانه بازمی گشت ، معطل نشوند. ولی یک مرتبه فراموش کردیم که باید کلید را به خواربار فروش بسپاریم. زمانی که به خانه مراجعت کردیم ، همان خواربار فروش ما را صدا زد و گفت: حاج آقا امروز اینجا آمد تا کلید را از من بگیرد ولی به ایشان گفتم که گویا فراموش کرده اند که کلید را به من بدهند. و ایشان پس از آنکه متوجه شد کلید نزد من نیست ، مدتی در کوچه قدم زد و سپس دیدم که عبا را روی سر خود انداخت و در مقابل در خانه ایستاد و شروع به دعا خواندن کرد و وقتی مطمئن شد که کسی رفت و آمد نمی کند آهسته با نوک نعلین خود اشاره ای به در کرد و به آن ضربه کوچکی زد ، و من با چشمان خو دیدم درب حیاط به سادگی باز شد و مرحوم مقدس به داخل خانه رفت.

نقل است: وقتی حاج مقدّس به اطلاع آیت الله بروجردی رسانده بود که قصد مسافرت دارد ، آقای بروجردی نگاهی به مرحوم مقدس انداخته و گفته بودند: مقدس دیگر از این سفر برنمی گردی! حاج مقدس در جواب آن مرجع فقید گفته بودند: حضرت آیت الله، خودم این مطلب را می دانم!

شخصی نقل می کند: چند روزی بود که عبد صالح الهی، حاج مقدس، جهان ناسوتی را ترک و به عالم باقی رخت کشیده بود. فرزندم به شدت بیمار شد. با پریشانی و ناراحتی کودک بیمار را برداشته و به منزل مرحوم حاج مقدس آمدیم. قبل از آن هر بار که یکی از فرزندان بیمار می شدند و کار به شدت می‌کشید، آنها را خدمت حاج مقدس می‌بردم و ایشان در استکانی از آب قند دعایی می‌خواند و با نفس نفیس خود در آن می‌دمید و آن را به بیمار می‌داديم و در کوتاه مدت سلامتی حاصل می‌گردید. اما آن روزها خانه از حاج مقدس خالی بود. آن روز، پس از ورود به خانه ایشان، چشمم به عبای مرحوم مقدس افتاد که به جا لباسی آویزان بود. عبا را به دور طفل بیمار انداختم و پس از گذشت ساعتی، آثار بهبودی در او ظاهر شد.

یکی از علاقه‌مندان حاج مقدس نقل می کند: در یکی از سفرهایم به عتبات عالیات، در نجف به دنبال قبر حاج مقدس می گشتم اما نتوانستم قبر ایشان را پیدا کنم. با خود گفتم: خدایا! اگر این مرد نزد تو مقامی دارد، مکان دفن او را به من نشان بده. پس از یکی دو دقیقه شخصی را دیدم که نیمی از صورت را با پارچه پوشانده و در حالیکه مشغول تمیز کردن قبری بود، رو به من می‌کرد و مجددا صورت خود را به طرف قبر برمی‌گرداند. به همین دلیل به طرف او رفتم و هنگامی که بالای سر او قرار گرفتم دهانم از تعجب باز ماند، چون آن قبر حاج مقدس بود که مرد ناشناس مشغول پاک کردن آن بود. فاتحه ای برای ایشان خواندم و پس از دقیقه‌ای روی خود را برگرداندم تا از آن فرد به خاطر راهنمایی اش تشکر کنم، اما هیچکس در کنار من نبود.

 

از منظر فرهیختگان

مدرس تبریزى می گوید: «از بزرگان علماى طراز اوّل سده حاضر (چهاردهم هجرى) مى باشد که حاوى فروع و اصول، جامع معقول و منقول، محقق، مدقق و مبتکر مطالب عمیق مى باشد. سپس به دانش اندوزى وى نزد مشاهیرى چون شیخ انصارى و میرزاى شیرازى اشاره دارد و مى افزاید تا آن که گوى سبقت از دیگر معاصرین خود ربود و تألیفاتش برهانى استوار بر درجات علمى او هست.»

محمدمهدى موسوى اصفهانى کاظمى می گوید: «دانشمند ژرف اندیش، فاضل آگاه، فقیه مطلع، پژوهشگر باوجاهت و داراى تحقیقات دقیق و حاوى ابتکارات.»

شیخ آقا بزرگ تهرانى می گوید: «شیخ علامه، فقیه اصولى، ناقد بصیر و آگاه و از بزرگان دانشمندان و محققان در علوم عقلى و نقلى و در هوش و دقت هاى علمى او شگفتى هایى دیده مى شود.»

 

شاگردان

  • شیخ شریف
  • میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی
  • عبدالکریم حائری یزدی
  • شیخ علی اصغر خطایی
  • فیاض الدین سرخه ای زنجانی
  • محسن کوه کمری
  • میرسید علی نجف آبادی
  • آقامیرزا یوسف آقا مجتهد

 

آثار

  • تفسیر آیة النور
  • ذخائر النبوه فی احکام الخیار
  • رسالة فی المواسعه و المضایقه
  • الرضوان فی الصلح
  • کتاب البیع
  • وسیلة النجاه
  • کتاب الاجتهاد و التقلید

 

عروج ملکوتی 

شیخ محمدهادی تهرانی در دهم شوال ۱۳۲۱ قمری در ۶۸ سالگی درگذشت و در حجره جنوب غربی صحن مقدس حضرت علی (ع)، در کنار قبر سید جواد عاملی صاحب مفتاح الکرامه، دفن شد.

زندگینامه سید غلامعلی موسوی سیستانی

به نام آفریننده عشق

 

سید غلامعلی موسوی سیستانی، عالم و عارف ایرانی بود.

 

ویژگی ها 

عالِمِ عارفِ گمنام، حاج سیدغلامعلی موسوی سیستانی به سال ۱۲۹۹ش در قریه‌ قاسم آباد سیستان بلوچستان تولد یافت. نسل وی با ۲۸ واسطه به حضرت امام موسی کاظم سلام الله علیه می‌رسد. پدرش سیدرضاقلی، عالِم و خیّر و مورد وثوق منطقه بود و مادرش زنی متمول و فاضله که آداب‌دان بود.

تا پنج سالگی نعمت مادر بر سر داشت، بعد فوت مادر، اسیر ستم‌های نامادری می‌شود و در نتیجه به هند و پاکستان هجرت می‌کند. سپس به پابوسی امام رضا سلام الله علیه می رود و در آن مکان مقدس دو سال کسب فیض می‌نماید پس از آن مدتی را در قائنات و سپس به قم و تهران مهاجرت می کند سپس از دست ماموران ستمشاهی به لرستان می رود و در همانجا ازدواج می‌کند و رحل اقامت می‌افکند.

ایشان همه روزه به رتق و فتق امور مردم و‌گره گشایی مشغول بود. وی دارای تالیفاتی بود که بعضی از آنان به چاپ رسیده است. این عارف روشن ضمیر، پس از فرار، به کشورهای هند و پاکستان سفر میکند و سالها در آنجا مشغول تحصیل می شود.

پس از چند سال، تقدیر الهی او را به «قائنات» می کشانَد و سالها هم در همان دیار جهت مخارجش، مشغول به کار میشود. در آنجا در منزل یک افسر هم کار میکند و هَم دو فرزند او را درس می دهد. در همین ایّام، هاتفی به صورت سیّدی او را ندا میکند… همان گاه تصمیم میگیرد سفری دیگر در پیش گیرد. باز، بارِ سفر میبندد و به پابوسی امام رضا علیه السلام می رود و در آن مکان مقدس دو سال کسب فیض می کند. البته با وجودِ تحقیقاتِ بسیار، درباره استادانش فقط خود ایشان در بعضی جزوه ها نوشته است که کجا رفتم و کسب فیض کردم.

پس از دو سال اقامت در مشهد مقدّس، بارِ دیگر، بار بسته و به سوی تهران رهسپار، و مدّتی را نیز پایتخت نشین می شود. در این مدت، ظاهراً با مأموران شاهنشاهی درگیر می گردد و آنها قصد دستگیری آقا را داشتند، اما ایشان می گریزد، حتی یکی از آقایان می گفت: به یاد دارم پس از ورود به لرستان، مأموران به دنبال ایشان می آیند، ولی نمی توانند دستگیرش کنند.

ایشان برای چندمین بار، راه سفر در پیش میگیرد و پس از فرار از تهران، در کرمانشاه و سنندج سایه می افکند. پس از مدتی دوباره عزم خود را جَزم کرده، به سوی لرستان حرکت می کند و این بار دیگر ماندگار میشود؛ هرچند سالِ ورود وی نامعلوم است.

البتّه بعضی بزرگان لرستان، تاریخ هایی را نَقل کرده اند، که با سنِّ ایشان سازگار نیست، ولی معلوم است پس از ورود، مدّتی در نورآباد و بعد از آن چندی در خرّم آباد و مدّت کوتاهی را نیز در کوهدشت می مانَد. سپس به دعوت اهالیِ «پل هرو» به آنجا می رود و در همان دیار ازدواج کرده، چند سال اقامت میکند. آنگاه بار دیگر به دعوت اهالی منطقه ی «گورکش» به آنجا می کوچد و سالیان سکونت می‌گزیند و در سال 1350 وارد دورود می شود.

سید محمد جزایری می گوید: من وقتی به بیماری گواتر مبتلا بودم برای شفای بیماری ام درمانده شدم تا اینکه شخصی به من گفت: به دورود برو و از حاج سید دعایی طلب کن. ایشان نیز به من دعایی دادند و من با قرار دادن آن دعا در محل درد، شفا یافتم.

گروهی از طوایف لرستان می گفتند: چوپانی از ما ناپدید شد. هرچه جستجو کردیم او را نيافتیم اما پس از چند روز سر و کله‌اش پیدا شد. به او گفتیم کجا بوده‌ای این چند روز؟ در جواب گفت: در بیابان تنها بودم. یک عده ای از ما بهتر آمدند و مرا به فلان جا و فلان جا بردند. مردم گفتند: او دیوانه شده است؛ لذا او را پیش سید غلامعلی آوردند. سید تا او را دید گفت: درست می گوید! اون را به فلان جا و فلان جا بردند و نام مکان هایی که او را به آنجا برده بودند را ذکر کرد.

یکی از مریدان ایشان گفته بود: یک روز نزدیک ظهر خدمت آقا رسیدم. چون وقت صرف ناهار بود و از طرفی هم ما دیر وقت رفته بودیم، خانواده ایشان خطاب به آقا گفتند: آقا، غذا مناسب نیست و کم است؛ اجازه می‌ فرمایید از بیرون تهیه کنیم؟ آقا فرمودند: نه احتیاج نیست. شما ناهار میل کنید، ما هم غذا داریم. پس از این گفتگو آقا دست بردند زیر تختی که بر روی آن نشسته بودند و ظرف غذایی را بیرون آوردند. غذایی بود بسیار مطبوع، خوشمزه وخوشبو که من تا حالا در تمام عمرم چنین غذایی را نخورده بودم؛ گویا از پهشت آمده بود. بعد از اینکه غذا تمام شد، مثل این بود که اصلا کسی از این غذا نخورده است. سپس آقا دوباره غذا را زیر تخت خود گذاشتند.

عروس ایشان می گفت: به چشم خود ديدم که کفش های ایشان نزد ایشان جفت می شود.

 

عروج ملکوتی

سرانجام در اسفند 1370 بیمار شد و کوشش فرزندان و دکتر بی نتیجه ماند. صبح روز 6 اسفند، مصادف با ماه مبارک رمضان، مرغ روحش از قفس تن به آشیان قدس پرید و به ریاض قرب خرامید و در قبرستان خیابان 17 شهریور دورود دفن شد.

زندگینامه حسنعلی تهرانی

به نام آفریننده عشق

 

حسنعلی تهرانی (۱۲۲۷ – ۱۳۲۵ ق)، فقیه ربانی و عالم زاهد شیعه در قرن چهارده هجری و از شاگردان میرزای شیرازی بود.

 

ویژگی ها 

حسنعلی تهرانی در اوایل قرن چهاردهم هجری در تهران متولد شد. پدرش حاج محمود تبریزی، یکی از اساتید بزرگ و اعلام مشهور حوزه مشهد رضوی بود. آیت الله حسنعلی مروارید فرزند حجت الاسلام شیخ محمدرضا مروارید، نوه دختری آیت الله حسنعلی تهرانی است.

حسنعلی تهرانی مقدمات علوم دینی را در تهران فراگرفت و سپس در جوانی برای ادامه تحصیل عازم نجف اشرف گردید و مدتها از حضور علامه ملاعلی نهاوندی استفاده نمود و سپس سال ها در سامرا از کرسی درس میرزای شیرازی برخوردار بود و خود به مقام استادی رسید. آیت اللّه تهرانی هر روز در آغاز درس مرحوم میرزا مقداری از نهج البلاغه را می خواند و در مواقعی نیز به جای ایشان، نماز جماعت را اقامه می کرد.

تهرانی در زمان حیات استاد خود به سلک فضلای مدرسین و ائمه متقین قرار گرفت. وی دو سالی پس از فوت میرزا در جمله مدرسین عتبات بود، اما در سال ۱۳۱۴ هجری از سامرا و نجف عازم تهران گردید و مورد اکرام و احترام مردم خداجو قرار گرفت.

حسنعلی تهرانی به علت رکون امرا و شاهان قاجار به او، ناراحت بود و عاقبت زادگاه خویش را به قصد مشهد علی بن موسی الرضا برای همیشه ترک نمود. معظم له در مشهد سالیان متمادی در رأس علمای پارسا و مدرسین بزرگ فقه و اصول قرار داشت. در بحث‌های او بسیاری از فضلا و مدرّسان حوزه علمیه مشهد حاضر می‌شدند.

مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در توصیف ایشان در «طبقات اعلام شیعه» آورده است: «کان کثیر البکاء، دائم المراقبه». بر اثر همین اخلاص و مراقبت دائم، کراماتی از ایشان به ظهور رسیده که شرح آن ها در برخی کتب آمده است.آیت الله تهرانی، اهتمام ویژه ای به اقامه نماز جماعت و احیای مساجد متروکه داشت. چنین نقل شده که آن مرحوم مدت مدیدی برای اقامه نماز به مساجد متروکه می رفت. قبل از آن که ایشان به مسجد بروند، به مردم محل خبر می دادند که یکی از علمای سامرا قرار است برای اقامه نماز به مسجد بیایند. با انتشار این خبر، مردم برای شرکت در نماز جماعت به آن مسجد هجوم برده و مسجد متروکه و احیاناً مخروبه را مهیای نماز می کردند و حاج شیخ چند صباحی در آن جا اقامه نماز می کردند؛ سپس عزم رفتن به مسجد دیگری با همین کیفیت می نمودند. آن مرحوم از این راه مساجد زیادی را در مشهد احیا و آباد کرد.

مرحوم آقای مروارید می‌گفت: صدر الحفّاظ (یکی از رؤسای خدمه آستانه حضرت رضا علیه السلام) به جدّ امّی ما مرحوم آشیخ حسنعلی تهرانی ارادت داشت. یک روز صدر الحفّاظ که بیمار بود، نزد شیخ حسنعلی آمد و یا شیخ از وی عیادت کرد (تردید از اینجانب است) و گفت: نزدیک است که من از دنیا بروم، لذا می‌خواهم تمام اموالم را به شما واگذار کنم و شما هم کفالت فرزندان مرا به عهده بگیرید. شیخ حسنعلی به شوخی گفت: تصمیم بدی نیست که انسان اموالش را از یک جیبش در بیاورد و در جیب دیگرش بریزد! سپس گفت: نه، تو نمی‌میری و از این بیماری شفا پیدا می‌کنی و در همین‌جا هم خوب می‌شوی!

شیخ حسنعلی همیشه تربتی همراه داشت که در جلوی عمامه‌اش قرار می‌داد و با استخاره آن را به بعضی از افراد می‌داد. ایشان استخاره می‌کند و مقداری از آن تربت را به صدر الحفّاظ می‌دهد و گویا نمازی هم می‌خواند. بعد از نماز بلافاصله صدر الحفّاظ خوب نمی‌شود. شیخ حسنعلی دستور می‌دهد قلیانی بیاورند. (تردید دارم این‌که دستور داده قلیان بیاورند را خودم از آقای مروارید شنیدم یا آقای حاج آقا رضا صدر از ایشان نقل می‌کرد.) مقداری قلیان کشید و گفت: همین‌جا و در همین جلسه خوب می‌شوی. پس از مدتی صدرالحفّاظ عرق می‌کند و در همان جلسه شفا پیدا می‌کند.

از آقای مروارید شنیدم: بعد از این‌که صدر الحفّاظ شفا پیدا کرد، شیخ حسنعلی گفت: «من به مولای خودم خیانتی نکردم، و کسی که به مولایش خیانت نکرده باشد، این امور برایش مهم نیست». آقای مروارید می‌گفت: من این مطلب را برای آقای میلانی نقل کردم. آقای میلانی فرمود: این ادعای شیخ حسنعلی از آن کرامتش مهم‌تر است.

شیخ ابراهیم ترک معروف به «صاحب‌الزمانی» نقل می‌کند: به مشهد مشرف شده و چند ماهی توقف کردم تا اینکه خرجی و پولم تمام شد و آشنائی نبود که از او پول بگیرم. با خود گفتم قصیده‌ای در مدح حضرت رضا علیه السلام خوانده و صله ای از ایشان می گیرم. شعر را خوانده و در مقابل ضریح از خود حضرت چندین مرتبه صله گرفتم. هنگام بازگشت، حسنعلی تهرانی را دیدم که به من فرمود: خوب برای آقایم رضا علیه السلام مدیحه می خوانی و صله می گیری؛ بده به من آن صله ای را که گرفتی. من هم بلافاصله صله را تقدیم ایشان کردم و ایشان به جایش پاکت پولی به من دادند که مبلغ آن دو برابر صله حضرت بود.

میرزا حسن الهی تنکابنی نقل می‌ کند: هنگامی که به زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شدم، حجاب ها از جلوی چشمم کنار رفت و مردمان را با صورت های حیوان می دیدم. در این هنگام، دستی به شانه ام خورد و گفت: ناراحت نباش، تو باید با همین ها زندگی کنی و بسازی. وقتی به‌ آن‌ شخص نگاه کردم، دیدم شیخ حسنعلی تهرانی است.

جمعی برخاسته و به خدمت شیخ رفته و درب اتاق اندرونی را زدند. حاج شیخ در حالی که چشمانش بر اثر گریه، کاسه خون شده بود، درب را باز کرد. مردم از سبب تأخیر و گریه ایشان پرسیدند. حاج شیخ پاسخ داد: دیشب مشغول ذکر بودم که ناگهان حضرت سیدالشهدا علیه السلام در مکاشفه ای فرمودند: حاج شیخ، امروز روضه عطش را بخوان.

 

عروج ملکوتی

حسنعلی تهرانی پس از یک عمر تلاش صادقانه و خدمت به مکتب اهل بیت عصمت و طهارت چند صباحی در بستر بیماری افتاد و در چهارم ماه رمضان ۱۳۲۵ هجری به دیار باقی شتافت. پیکر پاک آن عبدصالح خدا در حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمد کاظم خراسانی

به نام آفریننده عشق

 

محمدکاظم خراسانی (۱۲۵۵-۱۳۲۹ق) معروف به آخوند خراسانی از مراجع تقلید و عالمان بزرگ اصول فقه در قرن چهاردهم قمری بود.

 

ویژگی ها 

آخوند خراسانی در سال ۱۲۵۵ق در مشهد به دنیا آمد. پدرش، ملا حسین هروی، روحانی اهل هرات بود که قبل از ولادت پسرش به مشهد هجرت کرد. محمدکاظم خراسانی در سحرگاه سه‌شنبه ۲۰ ذی‌الحجه ۱۳۲۹ق، در منزل خود، پس از اقامه نماز صبح در ۷۴ سالگی درگذشت. برخی مرگ او را بر اثر مسمومیت دانسته‌اند. پس از تشییع، عبدالله مازندرانی بر پیکر وی نماز گزارد و در مقبره حبیب الله رشتی واقع در صحن حرم امیرالمومنین به خاک سپرده شد. آخوند خراسانی به دلیل فوت همسرانش، چهار بار ازدواج کرد. او از همسر دوم دارای چهار فرزند و از همسر سوم، دو فرزند داشت. چهارمین و آخرین همسر آخوند سال‌ها پس از وی زنده بود و در سن نود سالگی درگذشت.

محمدکاظم خراسانی، علوم دینی را در مشهد نزد پدر و دیگر عالمان فراگرفت. سپس در رجب ۱۲۷۷ق برای ادامه تحصیل راهی نجف شد. قبل از سفر به نجف، آخوند خراسانی حدود سه ماه در سبزوار در درس فلسفه حاج ملا هادی سبزواری شرکت کرد. پس از رسیدن به تهران، مدتی در مدرسه صدر ماند و نزد میرزا ابوالحسن جلوه و ملا حسین خوئی، فلسفه و حکمت آموخت.

وقتی میرزای شیرازی به سامراء هجرت کرد، آخوند خراسانی در نجف مُدرسی مشهور بود. بسیاری از شاگردان میرزا که در نجف مانده بودند، به سفارش او، در درس خراسانی که جانشین میرزای شیرازی شناخته می‌شد شرکت می‌کردند. با درگذشت محمدحسن شیرازی در ۱۳۱۲ قمری و بازگشت بسیاری از حوزه سامرا به نجف و پیوستن بیشتر ایشان به درس خراسانی و نیز با رحلت عالمان معاصر وی در عتبات، به تدریج جایگاه خراسانی در مقام استاد برجسته حوزه نجف، تثبیت و درس او بزرگ‌ترین حوزه درسی نجف شناخته شد. در سفرنامه‌ای که در سال ۱۳۲۳ق نگاشته شده چنین آمده که در درس خارج فقه وی که در مسجد هندی برگزار می‌شده تقریباً ششصد تا هفتصد نفر حاضر می‌شده‌اند و در درس خارج اصول فقه وی که در مسجد طوسی برگزار می‌شده تقریباً هزار نفر بوده‌اند.

آخوند خراسانی در برگزاری جلسات درس، بسیار جدّی بود و با هیچ عذری درس خود را تعطیل نمی‌کرد؛ حتی در ماجرای شیوع وَبا در نجف، که بیشتر درس‌های حوزه علمیه تعطیل شد، درس خود را حتی در روز درگذشت سه تن از نزدیکانش، تعطیل نکرد. کسانی که آخوند خراسانی را از نزدیک می‌شناختند او را پرهیزکار، شجاع، باهوش، نیک‌ گفتار، گشاده‌روی و در عین حال با هیبت معرفی کرده‌اند. سلامت نفس، سعه صدر و گذشت وی نیز زبانزد بوده است. زندگی خراسانی در دوره تحصیل، همراه با سختی معیشت و پس از آن نیز زاهدانه گزارش شده و گفته‌اند با اینکه او برای دیگران، حتی مخالفانش، بسیار باسخاوت و گشاده‌دست بود ولی درباره معیشت خود و فرزندانش سختگیر بود و از وجوهات شرعی نیز استفاده نمی‌کرد.

در برخی از سال‌ها که در نیمه نخست رجب برای زیارت به کربلا می‌رفت، در همانجا نیز درس دایر می‌کرد و در رمضان نیز که درس‌های متداول حوزه تعطیل بود، مباحثی مانند اصول عقاید یا اخلاق تدریس می‌کرد. خراسانی درس فقه را به زبان فارسی و درس اصول فقه را به زبان عربی می‌گفت. پس از درگذشت میرزای شیرازی و رجوع برخی از مقلدان او به آخوند خراسانی، وی برای پاسخگویی به استفتائات با حضور شاگردانش، از جمله سید ابوالحسن اصفهانی، محمد حسین غروی اصفهانی، سید حسین طباطبائی بروجردی، عبد الکریم حائری، آقا ضیا عراقی، آقا حسین قمی، میرزا محمدحسین نائینی مجلس مشورتی می‌گذاشتند.

همچنین از نخستین اقدامات آخوند خراسانی در عرصه مشروطه، اعلامیه مشترک او با محمد شربیانی، محمدحسن مامقانی و حسین خلیلی تهرانی در ۲۱ جمادی الآخر ۱۳۲۱ق (شهریور ۱۲۸۲ش) است که در آن، با اظهار نارضایتی شدید از عملکرد صدراعظم مظفرالدین‌ شاه، میرزاعلی‌اصغر خان امین‌السلطان، او را مسبب اصلی همه مفاسد و مسلط کردن اجانب بر کشور دانسته و تکفیر کرده‌اند.

عبدالله جوادی آملی از مراجع تقلیید شیعه، در دی سال ۱۳۹۷ش در مراسم رونمایی از کتاب تحریر الاصول، آخوند خراسانی را جزء مولدان علم در حوزه علمیه برشمرده و با اشاره به اصالت افغانستانی ایشان تصریح کرده است که وی یک قرن است که حوزه‌های علمیه را تحت شعاع قرار داده است. به‌نظر جوادی آملی ما یک دلال علمی داریم و یک مبتکر و تولید کننده. ایشان اخوند خراسانی را مُوّلِد می‌داند و به همین خاطر گلایه‌مند است که بعد از یک قرن گویا هنوز ما نو‌آوری نداریم و این برای حوزه‌های علمیه می‌تواند ننگ تلقی شود.

بعد از شلیک توپ به مجلس در ۲۳ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ق توسط محمدعلی شاه، آخوند خراسانی، حکم به جهاد و مبارزه داد و در نهایت مشروطه خواهان قدرت را به‌دست گرفتند، اما بعد از اندک زمانی ناچار آخوند خراسانی مجبور به جبهه گیری علیه مشروطه شد، از جمله کارهای خلاف سران مشروطه: اعدام شیخ فضل الله نوری، در مجله حبل المتین به اسلام و روحانیون توهین و فحاشی شده بود که آخوند تلگرافی ارسال نمود و خواستار توقیف این روزنامه شد، تبعید ملا قربانعلی زنجانی از مجتهدان و ترور بهبهانی که گفته می‌شد به دستور تقی زاده بوده است.

موردی که آخوند خراسانی به مبارزه با آن پرداخت و تا وفاتش نیز درگیر آن بود، مبارزه با حضور سربازان روس در ایران بود، با اینکه حدود ده ماه از تشکیل مجلس دوم می‌گذشت ولی برای خروج روس‌ها از کشور اقدامی نشده بود، بنابراین آخوند خراسانی طی پیامی به مردم ایران آن‌ها را از خرید اجناس روسی برحذر داشت. آخوند خراسانی در نجف سه مدرسه علمیه بنا کرد که به مدرسه آخوند شهرت پیدا کرد: مدرسه بزرگ، مدرسه متوسط و مدرسه کوچک، همچنین به تأسیس چند مدرسه علوم جدید نیز در نجف، کربلا و بغداد، که بیشتر محصلان آن‌ها ایرانیان بودند و زبان فارسی نیز از مواد درسی بود، کمک کرد.

آخوند خراسانی نقل می کردند: در ابتدای طلبگی و ورود به نجف، زمانی در مسجد سهله یک اتاق مشرف به حیات برای ریاضت خودم انتخاب کرده بودم و در آن مشغول مراقبه و امور ریاضتی بودم. یک اتاق دیگر در کنار این اتاق قرار داشت که به وسیله ی یک درب به این اتاق متصل بود ولی این درب همیشه بسته بود و من هیچگاه به داخل آن نرفته بودم. در یک زمان که در حال مراقبه بودم سر و صدای زیادی که ناشی از رفت و آمد تعدادی اشخاص بود از اتاق کناری به گوشم رسید.

در حالیکه در آن وقت کسی در اتاق نبود. صداهایی هم می آمد که حاکی از چینش سفره ی غذا بود. بعد ناگهان درب بین دو اتاق از طرف داخل باز شد و  شخصی نزد من آمد و گفت آقا فرموده اند: کاظم را پیش من بیاورید. من وارد اتاق شدم.

نوری فوق العاده زیاد وجه مبارک امام عصر، مانع از نگاه خیره به ایشان می شد. دو طرف سفره (که حالتی مستطیل داشت) افرادی بودند و امام عصر هم در طرف مقابل و در ضلع کوچک تر نشسته بودند و ظرف غذایی مقابل روی مبارکشان بود و مقداری از غذای درون آن را تناول فرموده بودند. آقا دستور فرمود که من در سمت مقابل ایشان و به قرینه ایشان بنشینم و دستور دادند که ظرف غذای ایشان را برای من بیاورند. ظرف غذا را آورده و من باقی مانده غذای مبارک حضرت را تناول کردم. بعد امر به بیرون رفتن شد و من به اتاق خودم بازگشتم و در بسته شد و از پنجره اتاق خودم که مشرف بر حیات مسجد کوفه بود چند اسب را دیدم که سرپا ایستاده اند. آقا و افراد همراهشان سوار بر اسب ها شدند و به محض سوار شدن از دیده ناپدید گشتند. از همان زمان بود که بنده در خودم تحول علمی عجیبی را مشاهده کردم.

سید مهدی قاضی از پدر عارف خود سید علی آقا قاضی طباطبایی تبریزی نقل می‌کردند: روزی آیت الله سید محمد سعید حبوبی پیش من آمدند. حبوبی فرمود: در روزگاری که در درس آخوند خراسانی شرکت می‌کردیم، روزی در قبرستان وادی السلام نجف مشغول ریاضت و مراقبه بودم که یک دفعه به ذهنم خطور کرد مقامات انفسی و باطنی را که من طی کرده‌ام، استادم آخوند خراسانی هم دارا نیست. به محض خطور این فکر، مکاشفه‌ای روی داد و مشاهده کردم به عوالمی سیر داده می‌شوم و یک نفر هم با فاصله زیادی از من در حال حرکت و سیر است. هر چه خواستم خودم را به او برسانم، نتوانستم. پرسیدم: او کیست؟ جواب دادند: استاد تو، آخوند خراسانی و تو هیچ گاه نمی توانی به او برسی.

نقل است: پس از وفات آخوند خراسانی، جسد ایشان به طور سالم و تمیز از درون قبر نمایان شده بود‌.

 

از منظر فرهیختگان

سید جمال الدین گلپایگانی می‌ فرمود: توحیدی که آخوند خراسانی داشت، هیچ کس نداشت.

آقای شاه آبادی می‌ گفت: پدرم مرحوم آیت الله شاه آبادی خیلی به آخوند اعقاد داشت و با اینکه به میرزا محمدتقی شیرازی ارادت داشت و ایشان آیتی در تقوا بود، آخوند را فوق ایشان می‌دانست!

محمد حسین طهرانی می گفت: آخوند خراسانی تالی تلو معصوم بود.

آیت الله شاه آبادی شرحی بر کفایه آخوند خراسانی نوشته‌اند و هر جا به نام استاد می‌رسند، می‌نویسند: روح من فدای او باد (روحی فداه)؛ و آن مقدار به علمیت استاد معتقد بود که هر کس به کفایه اشکال می‌نمود ایشان می‌ گفتند: نگو اشکال، بگو نفهمیدم!

محمد علی شاه آبادی در مورد ایشان می گفت: آخوند خراسانی یکپارچه حقیقت و سراسر تفکر و تعقل بود و بدایت فکر آخوند، نهایت فکر دیگران است.

محمد حسین غروی اصفهانی در مورد برخی از مطالب ایشان می نوشت: آنچه استاد ما فرموده در توان فهم ذهن قاصر بنده نیست.

 

اساتید

  • شیخ مرتضی انصاری
  • میرزای شیرازی
  • سیدعلی شوشتری
  • ملا حسینقلی همدانی
  • سید ابوالحسن جلوه

 

شاگردان

  • محمدحسین نائینی
  • سید ابوالحسن اصفهانی
  • حسین طباطبایی بروجردی
  • حاج آقا حسین قمی
  • محمد حسین کاشف الغطا
  • محمدحسین غروی اصفهانی
  • آقا ضیاء عراقی
  • میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
  • سید احمد کربلایی
  • سید علی قاضی طباطبایی
  • عبدالکریم حائری یزدی
  • محمدعلی شاه آبادی
  • محمدتقی بافقی
  • حسنعلی نخودکی اصفهانی
  • سید جمال الدین گلپایگانی

 

آثار

  • کفایة الاصول
  • الفوائد
  • تکملة‌ التبصرة
  • ذخیرة‌ العباد فی یوم‌ المعاد

 

عروج ملکوتی 

محمدکاظم خراسانی در سحرگاه سه‌شنبه ۲۰ ذی‌الحجه ۱۳۲۹ق، در منزل خود، پس از اقامه نماز صبح در ۷۴ سالگی درگذشت. برخی مرگ او را بر اثر مسمومیت دانسته‌اند. پس از تشییع، عبدالله مازندرانی بر پیکر وی نماز گزارد و در مقبره حبیب الله رشتی واقع در صحن حرم امیرالمومنین علیه السلام  به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمد اشرفی

به نام آفریننده عشق

 

محمد اشرفی معروف به مقدس اشرفی و حاجی اشرفی (زاده ۲۸ آبان ۱۱۸۳خ، بهشهر – درگذشته ۵ بهمن ۱۲۷۶خ، بابل) از فقها، مراجع تقلید و عرفای شیعه بود.

 

ویژگی ها 

ملامحمد اشرفی مازندرانی در ۱۲۲۰ قمری در قصبه اشرف (بهشهر) مازندران به دنیا آمد. وی بیشتر عمر خود را در شهر بابُل گذراند و در همانجا به تحصیل مقدّمات پرداخت.

ملا محمد اشرفی در اوان نوجوانی برای کسب علوم و معارف اسلامی با ورود به حوزۀ علمیۀ بهشهر، از محضر اساتید بزرگ و برجسته ای مانند ملاصفرعلی و شیخ عبدالله اشرفی که از مفاخر علماء و مراجع دینی عصر خویش بودند، بهره مند شد. او برای ادامۀ تحصیلات در سطوح عالی علوم دینی به شهر بارفروش (بابل) مهاجرت کرده و در حوزۀ علمیۀ آن سامان که تحت زعامت فقیه و اصولیِ فرزانه و عالمی عارف و وارسته مرحوم سعید العلماء مازندرانی بود، اقامت گزید.

بعد از چندی که از خرمن علم و دریای بیکران دانش و معارف این فقیه ممتاز به مدارج علمی و اجتهاد دست یافت، به حوزۀ علمیۀ اصفهان رهسپار شد تا در این عرصه به غنای هر چه بیشتر دست یابد. ملا محمد اشرفی در اصفهان نزد فقیه فرزانه حجت الاسلام سید محمدباقر شفتی (ره) رسید و به استفاده از گنجینۀ دانش وافر وی همت گماشت. وی سپس برای درک محضر عالمان بزرگ حوزه های علمیۀ عراق، وارد حوزۀ علمیۀ نجف و سامرا گردید.

مرحوم اشرفی با حضور در جلسات درس اساتید برجسته و نوابغ عصر خویش حضرات آیات: شیخ محمدحسن نجفی و شیخ مرتضی انصاری، به فقیهی فرزانه و عالمی کم نظیر تبدیل گشت؛ تا جایی که در اندک زمانی به عنوان چهره ای برجسته و عالمی فرهیخته در علوم مختلف مانند: فقه، اصول، حدیث، کلام و تفسیر در حوزۀ علمیۀ نجف شناخته شد.

ملامحمد اشرفی پس از تکمیل مقدمات علمی و عملی، در بارفروش (بابل) مازندران سکنی گزید و تا پایان عمر به تدریس و تحقیقات علمی پرداخت. علمای بسیاری از کرسی درسش بهره مند شدند و ایشان علاوه بر کارهای علمی، مرجعیت دینی منطقه را نیز به عهده داشت و شیعیان آن دیار از وی تقلید می کردند.

میرزا محمد تنکابنی می‌ نویسد: در سالی که به عزم زیارت حضرت رضا علیه السلام می‌ رفتم، در خانه او (حاجی اشرفی) به عنوان بازدید رفتم. جناب حاجی اشرفی حکایت کرد که زمانی، حاکمی در بارفروش، ظلم و تعدی بسیاری می‌کرد. پس من یک روز بعد از نماز ظهر دست به درگاه خدا بلند کردم که بار الها! اگر من در شریعت تو خدمتی کرده‌ام و مرا در نزد تو احترامی است، پس من این حاکم را عزل کردم. پس چند روزی گذشت که خبر عزل حاکم رسید و او معزول شد.

نقل است: در یکی از سال ها خشک‌ سالی زیادی رخ داد که در اثر آن، بیشتر کشتزارهای برنج، در معرض هلاکت قرار گرفتند. مردم برای نزول باران نزد حاج اشرفی آمدند و از ایشان خواستند تا نماز باران اقامه کند. ایشان نیز پذیرفتند و هنوز در حال راز و نیاز بودند که باران رحمت الهی شروع به باریدن گرفت.

نقل است: مرحوم حاجی در سفر حج که با آیت الله ملاعلی کنی همسفر بودند. در مسیر راه، شبی در کاروان سرایی اطراق کردند. وقتی صبح شد هنگام حرکت متوجه شدند که اسب نیست و گویا به سرقت رفته است. برخی از همراهان گفتند: ما اسب داریم و نیازی به اسب شما نیست، ولی حاجی فرمود: تا اسب من نیاید، حرکت نمی کنم. هر چه اصرار ورزیدند ایشان نپذیرفت. کاروان همچنان منتظر بود که ناگهان شخصی اسب حاجی را آورد. از او پرسیدند: چگونه شد که اسب را بازگرداندی؟ گفت: همین طور که می رفتم به صحرایی رسیدم؛ ناگهان دیدم جلوی راهم را شعله های آتتش فرا گرفته است. خواستم از سمت راست آتش عبور کنم دیدم آتش شعله ور است. سمت چپ نیز چنین بود؛ تنها راه این بود که به عقب و از همان راهی که آمده ام بازگردم. فهمیدم که باید صاحب این اسب، شخص بزرگی باشد که این چنین مانع حرکتم شد.

 

از منظر فرهیختگان

حبیب الله شریف کاشانی در مورد ایشان می نویسد: یکی از فقیهان، ملا محمد اشرفی است که عالم، فاضل عابد و اهل ریاضت بود. مانند او در اين زمان ها دیده نشده است. فقیهی کامل بود که در دوران خود دومی نداشت. او عالم ترین دانشمندان زمان خود و شریف‌ ترین، عابد ترین و زاهد ترین آنان بود.

در کتاب مکارم الآثار آمده است: وی از اعاظم علمای عظام، فقهای فخام، اولیای ابدال و زهاد زمان بود.

حاج آقا بزرگ تهرانی درباره وی می گوید: علامه جلیل القدر، شیخ الفقهاء و المجتهدین، رکن ملت و ستون دین…

محدث قمی درباره او می نویسد: وی از محاسن دهر و از افتخارات روزگار بود. عالمی ربانی، فقیهی بی‌ نظیر و یکی از مراجع اسلام و علمای اعلام است که بین علم به خدا و عمل به احکام الهی جمع کرد و انوار ملکوت بر او تابید و بر کرسی استقامت نشست. کراماتی از او آشکار گشت و خدا به فضل خویش بخشی از الهامات را به وی داده است و (از اين رو) در میان فقیهان معاصر یگانه بود.

اعتمادالسلطنه می گوید: «گروهی از مردم ایران از او تقلید می‌کنند، این بزرگوار در میان علمای عصر به جمع مابین شریعت و طریقت اختصاص یافته است. از دور و نزدیک همه کس به جان و دل ارادت به وی می‌ورزند، و از فحول رؤسای عصر، بیان منبر او را کسی ندارد.»

 

شاگردان

  • شیخ عبدالله مازندرانی
  • علی اصغر مجتهد کلایی
  • ولی الله مدرس بابلی
  • ابوالقاسم هلی دشتی
  • سید اسماعیل عمادی
  • سید حسن بهشتی

 

عروج ملکوتی 

مرحوم اشرفی مازندرانی، سرانجام پس از عمری خدمت به اسلام و ترویج مکتب اهل بیت علیهم السلام در سال ۱۳۱۵ قمری دار فانی را وداع گفت و در مسجد جامع بابل در کنار استادش سعید العلماء به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمد ابراهیم اعرافی

به نام آفریننده عشق

 

محمد ابراهیم اعرافی شورکی (۱۲۸۸-۱۳۷۱ش/۱۳۲۸-۱۴۱۳ق)، از علمای برجسته و مبارز استان یزد در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری بود.

 

ویژگی ها 

آیت‌ الله شیخ محمدابراهیم اعرافی شورکی در سال ۱۲۸۸ ه. ش (ربیع الاول ۱۳۲۸ق) در روستای شهیدیه (شورک) میبد در خانواده‌ای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود. پدر محمدابراهیم، حاج ملا عباس و جد پدری او، حاج آقا محمد از افراد نیک روستای شهیدیه میبد بودند و در کارهای خیر ساعی و پیشقدم! مرحوم حاج آقا محمد، جد پدری محمدابراهیم اعرافی زندگانی خود را در راه مبارزه به خوانین و رفع ظلم آنان سپری کرد و سرانجام به همین جرم با اشاره خوانین و به دست آنان، به طرز فجیعی به شهادت رسید. جد مادری محمدابراهیم نیز روحانی پرهیزکاری به نام حاج شیخ علی، از فرزندان آیت‌ الله ملا ابوطالب شورکی بود.

حاج ملا عباس، محمدابراهیم را نزد جد مادری‌اش، حاج شیخ علی فرستاد تا قرآن را فرا گیرد. محمدابراهیم ۶ سال بیشتر نداشت. پس از فراگیری روخوانی قرآن در هفت سالگی وارد حوزه علمیه یزد شد و تا ۱۵ سالگی در مدرسه خان و مصلی مقدمات علوم حوزوی را فراگرفت. از آنجا که همواره هجرت برای تکمیل تحصیلات، قرین دانشوران و بزرگان علم و ادب و هنر بوده است، شیخ محمدابراهیم نیز دست به هجرتی سرنوشت‌ساز زد و برای تکمیل دروس خود به مشهد کوچ کرد و در مدرسه نواب مشهد به فراگیری علوم حوزوی و درس و بحث پرداخت. پس از چند سال با راهنمایی آیت‌ الله حائری به سوی قم روانه شد تا در حوزه جدیدالتاسیس قم اندوخته‌های علمی خویش را ارتقا بخشد و از محضر عالمان آن دیار نیز کسب فیض نماید.

محمدابراهیم از آیات عظام یاد شده، فقه، کلام، تفسیر و علم حدیث آموخت و در این رشته‌ها به مراتب بلندی دست یافت و قله‌های کمال را یکی پس از دیگری فتح کرد. اجازه‌نامه‌هایی که آیات عظام حائری یزدی، بروجردی، امام خمینی، گلپایگانی، نجفی مرعشی، حکیم، سید ابوالحسن اصفهانی و… برای وی نگاشته‌اند، این مطلب را تایید می‌کند که وی عالمی وارسته و سخت‌کوش بود.

اجازه‌نامه امام خمینی (قدس سره) به وی چنین است:

باسمه تعالی «جناب مستطاب عماد الاعلام و ثقة الاسلام آقای شیخ محمدابراهیم شورکی، مجازند در تصدی امور حسبیه و شرعیه که منوط است به اذن فقیه جامع الشرایط فله التصدی لذلک بعد تشخیص الحکم و الموضوع مع مراعاة الاحتیاط. و نیز مجازند در اخذ سهم مبارک امام علیه‌السلام و صرف نصف آن در محل، به هر نحوی که صلاح بدانند…»

حاج شیخ محمدابراهیم مردی عابد و زاهد بود و با تهجد و شب‌زنده‌داری انسی دیرینه داشت. علاوه بر اهتمام به واجبات، در انجام نوافل و مستحبات نیز بسیار مراقب بود. نماز شبش ترک نمی‌شد. نیمه‌های شب برمی‌خاست و وضو می‌ساخت، فانوسی روشن می‌کرد و تا پاسی از شب بر روی سجاده‌اش به نماز، دعا و تلاوت قرآن می‌گذراند. بدین‌شکل عبادت شبانگاهی را به فریضه نماز صبح پیوند می‌داد. در نماز چهره‌ای نورانی و حالتی معنوی پیدا می‌کرد. در روزهای انقلاب، گاهی که تظاهرات به ظهر می‌کشید، در خیابان نماز جماعت بر پا می‌کرد. تاکید زیادی بر اقامه نماز جماعت در مدارس و نیز اول وقت شرعی داشت.

آقای رحیمی یکی از همراهان معظم له می‌گوید: «در مسافرتی با وی همراه بودم. به ساعتش نگاه کرد و دریافت که هنگام اذان است. از راننده اتوبوس خواست که توقف کند و نماز اول وقت بخوانند اما راننده اعتنایی نکرد و به راه خود ادامه داد. هنوز مدت زیادی نگذشته بود که اتوبوس خراب شد و همانجا پیاده شدیم و نماز را به امامت آقای اعرافی به جماعت خواندیم. بعد از نماز آیت‌ الله اعرافی فرمودند که این خرابی برای آن بی‌اعتنایی بود.»

درب منزل آیت‌ الله اعرافی، معمولا به روی میهمان‌ها باز بود و او گاهی خود از میهمانان پذیرایی می‌کرد و سینی‌های سنگین غذا را برمی‌داشت. در ماه رمضان سفره‌های افطاری می‌ گستراند و به روزه‌داران این ماه اطعام می‌کرد. ملا عباس حاتم (خدمتکار حاج شیخ) می‌گوید: «خیلی وقت‌ها برای حاج شیخ هدیه می‌آوردند با این‌که خودش به آن نیاز داشت، آن‌را به دیگران می‌بخشید. یک روز کسی کله قندی برای ایشان آورد و معظم له آن را برای کسی هدیه فرستاد. سپس به من گفت: ملا عباس! قند نداریم، برو بخر!»

حجت الاسلام روحانی نقل می‌کند: در یکی از اعیاد، روحانیان اردکان جشن گرفته بودند و از ایشان دعوت کرده بودند؛ بنده هم در معیت ایشان بودم. ناگهان پارچه‌هایی که بالای سر ایشان آذین‌ بندی شده بود، آتش گرفت و خطر بزرگی مجلس را تهدید کرد. همه مضطرب شدند ولی طولی نکشید که آتش به‌طور غیر منتظره‌ای خاموش شد. ایشان فرمودند: اگر کسی با اعتقاد، قرآن را به آتش نشان دهد، خاموش می‌شود و فرمودند: من قرآن به همراه نداشتم؛ مهرم را که آیه‌ای از قرآن روی آن بود، درآوردم و به آتش نشان دادم و آتش خاموش شد.

شیخ علی رضا اعرافی از مرحوم حاج غلام رضا بیک پور نقل می‌کند: اوایل تشریف‌ فرمایی ایشان به میبد، روزی می‌خواسته با چارپا به يزد بروند. فرمودند: می‌خواهم کسی با من بیاید و همسفری داشته باشم. بعد به من فرمودند: شما فردا قرار است چه کنید؟ گفتم: کشاورزی. فرمودند: مزدت چند است؟ گفتم: پنج ریال. فرمودند: فرا با من بیا، خداوند مزدت را می‌رساند. فردا صبح با ایشان همراه شدم. در بين راه وسط بیابان، دیدم ایشان جایی ایستادند و با پا کمی خاک ها را کنار زدند. آنگاه یک سکه پنج ریالی نمایان شد. ایشان فرمودند: این هم مزدت!

آقای آیت اللهی می گفت: یک روز ایشان برای بازدید منزل ما آمدند. من برای امر مهمی احتیاج شدید به مقداری پول داشتم ولی به کسی نگفته بودم. ایشان به بهانه‌ای از اتاق بیرون آمدند و طوری که کسی نفهمد، مرا صدا کردند و مقداری پول به من دادند. وقتی شمردم، دیدم همان مقداری است که لازم داشتم!

شخصی نقل می‌کند: یکبار در مسافرتی با حاج شیخ بودم. ایشان هنگام اذان از راننده خواستند توقف کند تا نماز اول وقت بخوانند اما راننده توجهی نکرد. طولی نکشید که اتوبوس خراب شد. همان جا پیاده‌ شدیم و نماز را با ایشان به جماعت خوانديم. ایشان فرمودند: این خرابی برای آن بی‌اعتنایی بود.

 

اساتید

  • سید شهاب الدین مرعشی نجفی
  • میرزا حبیب الله گلپایگانی
  • سید محمدتقی خوانساری
  • سید صدرالدین صدر
  • عباس‌علی شاهرودی
  • عبدالکریم حائری یزدی

 

از منظر فرهیختگان

آیت الله امامی کاشانی می گوید: ایشان عالمی بودند به حق ربانی! یعنی عارف، زاهد، آگاه به زمان، انقلابی و شجاع …. در عین حالی‌که در عرفان و زهد در سطح بالایی بودند، در انقلابی بودن، آگاهی به مقتضیات زمان، پیروی از امام راحل، به کار بستن نظرات ایشان و عشق به آن بزرگوار نیز بسیار عجیب بودنداز نظر تواضع و فروتنی فوق‌العاده بودند.

شیخ غلام­رضا فقیه یزدی از ایشان به عنوان خزینه ای پر از جواهر یاد می‌ کردند و به اهالی مبید می فرمودند: با وجود آقای اعرافی حجت بر شما تمام است و دیگران نیازی به من ندارید.

آیت‌ الله خامنه‌ای می گوید: مرحوم آقای اعرافی، روحانی کم نظیر، روشن و شجاعی بود. ایشان آخوند معمولی نبود، رهبری می کرد. ایشان از جمله برگ های نادر کتاب قطور انقلاب بود.

 

عروج ملکوتی 

آیت الله اعرافی پس از سپری کردن یک دوره بیماری، در صبح ۲۸ شهریور ۱۳۷۱ (۲۱ ربیع الاول ۱۴۱۳ق) و در سن ۸۵ سالگی دار فانی را وداع گفت و در یزد، در کنار مقبره شهدا دفن شد.

زندگینامه عبدالکریم حامد

به نام آفریننده عشق

 

عبدالكريم حامد (1301-1358ش)، عارف ایرانی، شاگرد و رفیق رجبعلی خیاط و مؤلف کتاب تهذیب اللغة بود.

 

ویژگی ها 

شیخ عبدالکریم حامد در سال 1301 هجری شمسی در قزوین چشم به جهان گشود. پدر ایشان، شیخ محمود حامد، یکی از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود که به عنوان حسابدار و دفتر دار امین الضرب (وزیر مالیه ناصرالدین شاه) خدمت می کرد.

امین الضرب به خاطر اعتمادی که به شیخ محمود داشت او را وصی خود و همسرش قرار میدهد و پس از فوت آنها، شیخ محمود نیز عبدالکریم را وصی خود قرار داد‌‌. جناب شیخ از این مسئله بسیار ناراحت بود و پس از فوت پدر، با پیدا شدن وصیتنامه ای که پدرشان برادر دیگرش را وصی قرار داده بود خوشحالی به او باز گشت. مادر ایشان نیز زن متدینه ای بوده و جناب شیخ درباره او می فرمود: «مادرم به شوهرش (پدرم) علاقه ی بسیاری داشت به گونه ای که وقتی پدرم در کوچه می آمد، می گفت: بروید در را باز کنید، پدر تان دارد می آید.»

آن گونه که از صحبت های جناب شیخ مشخص می شد پدر ایشان فردی با سواد و عالم بوده که پس از فوت نیز کتاب های زیادی را به ارث می گذارد. ایشان می فرمود: «من عاقل تر از پدرم ندیدم و افراد کمی را به اندازه پدرم با سواد دیدم.» همچنین می فرمود: «یک روز جوجه ای کوچک در ناودان افتاده بود و ما هر کاری کردیم نتوانستیم آن را در بیاوریم تا این که پدرم، بنایی را آورد و آن جا را خراب کرد و جوجه را نجات داد.»

عبدالکریم می گوید: «چون حیاء من زیاد بود و پیش پدرم شرم داشتم به حمام بروم در ماه مبارک رمضان تمام شب ها را بیدار بودم تا مبادا روزه ام با مشکل رو به رو شود و با خود می گفتم: شاید در خواب محتلم شوم و احتیاج به حمام پیدا کنم.»

مخالفت ایشان با پدرشان در دو موضوع بود: یکی در بحثهای علمی که شیخ می فرمود: «من هر موقع با پدرم بحث می کردم حالم خوب تر می شد و می فهمیدم که کارم برای خداست.» موضوع دوم که باعث نارضایتی پدرشان شده بود زهد ایشان بود. پدر شیخ به ایشان می گفت: تو باید تاجر و پولدار شوی و شأن خانوداگی ات را حفظ کنی؛ ولی جناب شیخ به شدت از این کار دوری می کرد تا حدی که وقتی در قنادی پدرشان کار می کرد با بقیه ی کارگرها و حمال ها همراه می شد.

ایشان می فرمود: «خانوده ام خیلی سختشان بود که من این گونه زاهدانه زندگی می کردم.» با این که شیخ عبدالکریم احترام فراوانی برای پدرشان قائل بود و در آن دوران شاید راهی جز این پیش روی خود نمی دید ولیکن نتوانست از تأثیر منفی نارضایتی پدر مصون بماند. در آیات و روایات فراوانی بر اطاعت و کسب رضایت پدر و مادر سفارش شده است. آن چه از این اخبار بر می آید این است که مخالفت با امر والدین در هیچ امری جایز نیست مگر دستورات الهی، چه آنان مسلمان باشند و چه کافر. گرچه مرحوم حامد در پرتو عنایات الهی به درجات بسیار بالایی رسید ولیکن تأثیر این نارضایتی در تمام طول زندگی ایشان نمایان می گشت و سختی های زیادی که متحمل می شد بی تأثیر از این عامل نبود.

عبدالکریم حامد تا پایان عمرشان ازدواج نکردند و می گفتند: زنی را پیدا نکردم که با شرایط من بسازد. یکی از دوستان ایشان می گوید: شیخ رجبعلی خیاط به مرحوم حامد گفته بود:

در مکاشفه ای حضرت امیر(ع) را زیارت کردم و حضرت به من فرمود: «اگر پدر عبدالکریم از او راضی بود او از تو جلوتر بود.» سرانجام شیخ عبدالکریم، در اثر اختلافاتی که با خانواده پیدا کرد به ناچار از ایشان جدا شد و در مدرسه مروی تهران حجره ای گرفت و برای مدتی در آن جا زندگی کرد.

عبدالکریم حامد می فرمود: «من دنبال مؤمنی می گشتم، تا این که شیخ رجبعلی را پیدا کردم. وقتی به جناب شیخ رسیدم. دیدم همان کسی را که می خواستم پیدا کردم.»

ایشان در مورد اولین برخوردشان با شیخ رجبعلی نیز می­ فرمود: «هنگامی که وارد جلسه شدم، دیدم شیخ رجبعلی با شاگردانش نشسته‌اند‌ جناب شیخ رجبعلی تا مرا دید این بیت شعر حافظ را خواند:

با هیچ کس نشانی   زان دلستان ندیدم

یا من خبر ندارم   یا او نشان ندارد

من هم به ایشان گفتم: جناب شیخ، شما خبر ندارید!»

شیخ عبدالکریم پس از ملاقات با شیخ رجبعلی خیاط به عنوان شاگرد، در مغازه ایشان مشغول به کار می شود. این عامل سبب شد تا با حضور دائمی در کنار شیخ رجبعلی تحت تربیت استاد خویش قرار گرفته و در مکتب محبت و اخلاص ایشان پرورش یابد. در این دوران که حدود 15 سال طول کشید شیخ عبدالکریم درس های زیادی از استاد خویش آموخت و آن چنان پله های رشد و ترقی را طی کرد که در زمان استاد، به مقام برادری او رسید و در بعضی موارد نیز از استاد خویش پیشی گرفت.

یکی از دوستان ایشان می گوید: شیخ عبدالکریم می فرمود: «برادر من دختری داشت که معلول بود و برای درمان دخترش هر کاری که می توانست انجام داده بود ولی فایده ای نداشت. در آخر، پیش من آمد و از من درخواست کرد تا دعا کنم. من هم دعا کردم و پای دخترش خوب شد. بعد از مدتی یک روز از نردبان که بالا می رفتم افتادم و پایم شکست. شیخ رجبعلی که به دیدنم آمد گفت: چوب دعا کردنت را خوردی. می گویند: این به جای آن. حالا تو باید در خانه بمانی؛ زیرا مقدر شده بود آن دختر در خانه بماند و در کوچه و بازار نرود. پس از آن، متوسل به امام رضا (ع) شدم و از خانه نشینی رهایی پیدا کردم.»

شیخ رجبعلی به شیخ عبدالکریم می فرمود: «هر وقت پشت در خانه می آیی و در می زنی، در عالم معنا تو را به عنوان برادر من خطاب می کنند و به من می گویند: داداش آمد، برو در را باز کن.» شیخ عبدالکریم چندین مرتبه با شیخ رجبعلی در سفر به قم سر قبر «علی به ابراهیم قمی» می روند. در یک سفر، شیخ رجبعلی تنها می آید و پس از بازگشت به شیخ عبدالکریم می گوید: «در این سفر، ما را تحویل نگرفتند؛ ولی وقتی با تو می رفتیم ما را تحویل می گرفتند.» در مورد مقام علی بن ابراهیم قمی، مرحوم حامد می فرمود: «ریش من گرو، اگر کنار قبر علی بن ابراهیم قمی  بروی و حاجتت داده نشود زیرا ایشان در نزد خدا تقرب خاصی دارد.»

جناب شیخ رجبعلی نیز فرموده بود: چند نفر فوق استعدادشان حرکت کرده­ اند از جمله: سید بحرالعلوم، علی بن ابراهیم قمی، میرزای قمی و حاج آقا حسین قمی.

عبدالکریم حامد تا زمانی که شیخ رجبعلی زنده بود، در تهران بودند  ولی بعد از فوت استاد، سفرهای زیادی به مشهد داشته و یکی دو ماهی می ماندند. گاهی در مسافرخانه و گاهی در مدرسه نواب و گاهی پیش یکی از رفقا می رفتند و پس از مدتی خانه ای اجاره کرده و تا آخر عمر ماندگار شدند. ایشان به حج نرفتند ولی یک سفر دو ماهه به کربلا رفته بودند. جناب شیخ پس از سال ها در پاسخ کسانی که از ایشان تقاضای معرفی استاد کرده بودند می فرمودند: ما هم به دنبال استادی می گردیم، هنگامی که استاد ما (شیخ رجبعلی خیاط) مرحوم شد دیگر کسی را پیدا نکردیم. از امام رضا(ع) هم خواسته ایم ولی ده، دوازده سال است که استاد ما مرحوم شده و هنوز کسی را پیدا نکرده ایم.

عبدالکریم حامد می فرمود: «در مسجد گوهرشاد نشسته بودم که یک طلبه ای از من پرسید: چگونه امام صادق(ع) شب تا صبح در حال عبادت بودند و به یکی از اصحابشان فرمودند: من حاضرم عبادت دیشبم را با یک کار دیشب تو عوض کنم. دیشب که تو بلند شدی آب بخوری سلام بر ابا عبدالله(ع) دادی؟ چگونه ممکن است امام معصوم(ع) عبادت یک شب خود را با یک کار کوچک از اصحابش عوض کند؟» ایشان گفت: «من جوابش را نمی دانستم و گفتم: بلد نیستم. ناگهان نوری از گنبد امام رضا(ع) بالا آمد و آمد تا وارد سینه ام شد. یک مرتبه متوجه شدم که جوابش را می دانم. گفتم: جوابش را فهمیدم. جوابش این است که انسان مخلص هیچ گاه برای کار خودش ارزش قائل نیست ولی کار دیگران را با ارزش می بیند. ما می گوییم که کار امام صادق(ع) ارزش زیادی دارد اما خود حضرت چون که مخلص است برای کارش ارزش قائل نیست و حاضر آن را با کار دیگران عوض کند.»

یکی از دوستان شیخ می گوید: ایشان هر کجا که خلافی می دید تذکر می داد؛ حتی اگر در سر سفره از کسی خلافی سر می زد اگر چه خیلی هم خدمت کرده بود و یا صاحب مجلس بود به او تذکر می داد و می گفت: «تا انسان رودربایستی دارد دین ندارد، باید انسان حرفش را همه جا بزند.» ایشان معتقد بود که انسان باید کاری داشته باشد و بیکار نباشد و به دیگران نیز می فرمود: «بیکار نباشید.» حتی خودشان هم تا آخر عمر تعدادی مرغ در خانه داشتند و یا فروختن تخم مرغ ها امرار معاش می کردند.

عبدالکریم حامد می گوید: شب عیدی بود. تصمیم گرفتم برای خشنودی حضرت زهرا سلام الله علیها طلبه‌ها را بخندانم. طلبه‌ها را جمع کردم و شروع به شوخی و مزاح کردم و آن‌ها نیز می خندیدند. بعد از آنکه مجلس تمام شد، نیمه‌ های شب بود که برای وضو کنار حوض آمدم. دیدم نور سفیدی از آسمان می‌ آید. آمد و وارد قلبم شد. همین که وارد قلبم شد احساس کردم به مقام سکینه و ایمان رسیده‌ام. این مزدی بود که حضرت زهرا سلام الله علیها به من دادند.

یکی از دوستان عبدالکریم حامد در عالم مکاشفه می بیند یاران حضرت مهدی عجل الله فرجه در یک صف طولانی به فاصله یک متر از یکدیگر ایستاده اند‌. وقتی عبدالکریم حامد آمدند، گفته شد: ایشان می خواهد شاخص همه این ها باشد.

یکی از دوستان مرحوم حامد می‌گوید: شیخ عبدالکريم با چند تکه پارچه متکایی درست کرده بود و به من فرمود: «اگر تو عروسی کنی این را به تو می‌دهم.» موقعی که من عروسی کردم شیخ در مشهد بودند و وسایل ایشان ‏ خانه ما داخل اتاق مخصوص ایشان بود و درِ اتاق هم قفل داشت که کلیدش را فقط من و ایشان داشتیم. بعد از عروسی دیدم متکا در اتاق ما آورده شده است. گفتم: چه کسی این را دست زد و آن را سر جایش بردم. فردا دوباره دیدم متکا زیر تخت است و فهمیدم که شیخ عبدالکريم از راه دور این کار را کرده و می‌خواست به وعده‌اش عمل کند.

عبدالکریم حامد می گفت: در یک هوای بارانی در باغ رضوان مشهد نشسته بودم که دیدن امام زمان عجل الله فرجه از درِ باغ وارد شدند. به دنبال ایشان رفتم اما هرچه تلاش نمودم به ایشان نرسیدم.

شیخ حامد در مورد تفاوتش با رجبعلی خیاط می گفت: من به هر کس نگاه می کنم، می فهمم سرانجام او چه می شود ولی رجبعلی فقط باطن و برزخ افراد را می دید و از آینده افراد خبر نداشت.

عبدالکریم حامد می گفت: «در زمان قدیم، برنج کم بود و خیلی‌ها پول قرض می‌کردند که فقط شب عید برنج داشته باشند. یک شب عید بود، نگاه کردم ببينم امشب در تهران کسی هست که برنج نخورد. دیدم فقط یک نفر هست که پول ندارد و می‌خواهد سیرابی بخورد.»

یکی از ارادتمندان ایشان می‌گوید: روزی در خدمت مرحوم حامد بودم و می‌خواستم جناب شیخ را امتحان کنم. هنگامی که ایشان برای انجام کاری از اتاق خارج شد لیوانی را برداشتم و دوباره سر جایش گذاشتم. هنگامی که برگشت، رو به من کرده و فرمود: «بعضی‌ها لیوان را برمی‌دارند و سر جایش می‌گذارند و جای آن را هم تغیر نمی‌دهند و با این کار می‌خواهند ما را آزمایش کنند.»

عبدالکریم حامد می گفت: «در حرم امام رضا (ع) ایستاده بودم و در کنارم یک حاجی گریه می‌کرد. دیدم دو ملک (فرشته) آمدند و اشک‌های آن حاجی را با دست‌هایشان پاک می‌کنند. بعد رو به من کردند و گفتند: چیزی نگو.»

نقل است: شخص دلاکی مقداری طلا در خانه‌اش گم می‌شود. زنش آن را به گردن مادرش و مادر او به گردن زنش می‌اندازد ولی او بیشتر به زنش مشکوک می شود. یک روز که از شدت عصبانیت تصمیم به کشتن زن می‌گیرد. از راهی که مرحوم حامد در آن بودند رد می‌شود. شیخ به او می‌گوید: کجا می‌روی؟ زنت را نمی‌خواهد بکشی. برو خانه، طلاها را زیر چراغ گرد سوز گذاشته‌اند و یادشان رفته بردارند!

نقل است: خواهر شیخ عبدالکریم، شکم اول بچه‌اش سقط می‌شود و از این بابت بسیار گریه می‌کند. ایشان به خواهرش می گوید: ناراحت نباش! این اتفاق به نفع توست. بچه‌ی بعدی سالم می‌ماند، بعد از آن هم دوباره یک بچه سقط می‌کنی و بعدش یک پسر می‌زایی و بچه‌هایش را به طور کامل توضیح می‌دهد. بعدها همان‌گونه شد که شیخ گفته بود.

شاگردان شیخ می‌گویند: خدمت ایشان که بودیم می‌دیدیم که گاهی موش‌ها درون اتاق رفت و آمد می‌کنند و ما از این موضوع تعجب می‌کردیم جناب شیخ می‌فرمود: «تعجب نکنید. من با این موش‌ها قرارداد بسته‌ام! به آنها گفتم لحاف و تشک مرا پاره نکنید و فضله نیندازید، من هم برایتان تله نمی‌گذارم. آنها به قراردادشان عمل می‌کنند و من هم به قولم می‌کنم.»

نقل است: جن‌ گیری بود که دو جن در تسخیرش بودند. جناب شیخ به او نصیحت می‌کرد که آن‌ها را رها کند و می‌فرمود: «اين کار گناه است؛ زیرا این جن‌ها باید بندگی خدا را بکنند نه اينکه در اختیار تو باشند.» جن گیر هم می‌گفت: برو و کاری به کار من نداشته باش! جناب شیخ با هم موعظه‌اش کرد ولی جن‌ گیر ایشان را تهدید کرد که جن‌هایش را به سراغ وی می‌فرستد. جناب شیخ فرمود: «مانعی نیست! جن‌هایت را بفرست!» شب که ایشان به منزل رفتند دیدند آن دو جن بالای اتاق نشسته‌اند. ایشان بدون این که کاری اتجام دهند فقط دو مرتبه گفتند: «من خدا دارم.» آن دو جن بلافاصله سوختند و از بین رفتند.

یکی از شاگردان ایشان می گوید: در خدمت جناب شیخ برای زیارت به مشهد رفتیم، در صحن انقلاب بودیم که دندان ایشان درد گرفت. از آنجا که دندان لق شده بود، ایشان دندان را کند و در گوشه ی صحن دفن کرد و فرمود: «به من وعده داده اند وقتی مردم این جا به من قبری بدهند.» بیست سال از جریان دفن دندان  گذشت که جناب شیخ به رحمت خدا رفت و یک مرتبه قبری درست شد و همان جا که ایشان دندانشان را دفن کرده بودند به خاک سپرده شدند.

یکی از دوستان شیخ می‌ گوید: سه شنبه بود که می خواستم به مسافرت بروم. شیخ فرمود: بمان و برنجی که درست کرده ای بخور. من گفتم: باید بروم. ایشان فرمود: می روی ولی دوباره باید برگردی. من به مسافرت رفتم و دو روز بعد تلفن زدند که جناب شیخ مرحوم شده و من مجبور شدم دوباره برگردم.

مرحوم حاج آقای علوی که هنگام احتضار شیخ بالای سر ایشان بود می گفت: در لحظات آخر دیدم که جناب شیخ با احترام خدمت حضرت زهرا(ع) سلام دادند و سپس فرمودند: «اهلاً و سهلاً» در همین هنگام دیدم که پیشانی ایشان عرق کرد. با خود گفتم حتماً جناب شیخ خوابیدند؛ برای همین به دوستان گفتم: سر و صدا نکنید. من هم بیرون رفتم و حدود یک ساعت بعد برگشتم. دیدم شیخ را به همان حالتی که گذاشته ام تغییر نکرده است. تعجب کردم که چگونه ایشان یک ساعت بر روی یک پهلو خوابیده است. جلو که رفتم دیدم ایشان تمام کرده است. یکی دیگر از دوستان ایشان می گفت: اتاق شیخ بعد از فوتشان خیلی بوی عطر می داد.

یکی از دوستان جناب شیخ می گوید: بعد از فوت مرحوم حامد، ایشان را در عالم خواب دیدم . پرسیدم: شما چگونه با حضرت عزرائیل برخورد کردید؟ فرمود: «عزرائیل به قیافه یکی از رفقا بر من وارد شد و زیر بازویم را گرفت و بلندم کرد و به راحتی جان دادم.»

 

عروج ملکوتی 

سرانجام، عبدالکریم حامد پس از عمری تلاش در جهت آشنایی بندگان خدا با معبود خویش و تربیت شاگردان ممتاز، در سال 1358 هجری شمسی به لقاء پروردگارش شتافت د در حرم امام رضا علیه السلام دفن شد.

زندگینامه مرتضی حائری یزدی

به نام آفریننده عشق

 

مرتضی حائری یزدی (۱۳۳۴-۱۴۰۶ق)، فقیه و عالم امامی و فرزند شیخ عبدالکریم حائری  بود. حائری پس از انقلاب اسلامی ایران از اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی و مؤسس صندوق ذخیره علوی در قم بود.

 

ویژگی ها 

مرتضی حائری یزدی، نخستین پسر عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم، در ۱۴ ذی‌الحجه ۱۳۳۴ق در اراک به دنیا آمد. در شش سالگی همراه پدر به قم رفت. مرتضی حائری ادبیات را در قم، در درس محمد علی ادیب تهرانی و ابوالقاسم نحوی فراگرفت. او پس از گذراندن مراحل اولیه سطح فقه و اصول، سطوح عالی را نزد سید محمد تقی خوانساری و سید محمد رضا گلپایگانی و سید محمد محقق یزدی، فراگرفت.

مدتی در محضر پدر خود شاگردی نمود و پس از وفات او، حدود پانزده سال در درس‌های فقه و اصولِ پدر همسر خود (سید محمد حجت کوه کمره ای) و سید احمد خوانساری شرکت کرد. حائری از کسانی بود که برای اقامت آیت‌الله سید حسین بروجردی در قم تلاش کرد و مدتی در حلقه درس وی حضور یافت. او بخش الهیاتِ اسفار صدر المتألهین را خصوصی درس گرفت و بر سایر مباحث آن کتاب نیز با مطالعه و رجوع به امام خمینی وقوف یافت. حائری با امام خمینی رفاقت دیرینه داشت همین رفاقت باعث شد مصطفی خمینی فرزند امام را به دامادی بپذیرد.

حائری از دو مرجع تقلید نجف، سید ابوالحسن اصفهانی و آقا ضیاءالدین عراقی، گواهی اجتهاد داشت و پس از سال‌ها تدریس مقدمات و سطح، از حدود سی سالگی به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت که نزدیک سی‌سال طول کشید. وی از استادان حوزه و به دقت و ژرف‌اندیشی معروف بود و شاگردان بسیاری تربیت کرد که برخی از آنان از مدرّسان بزرگ حوزه شدند. حائری، علاوه بر تدریس فقه و اصول، جلسات تفسیر قرآن و عقاید نیز داشت.

آیت الله حائری می فرمود: چون ختم آیه نور نمودم، بعد از اتمام آن، میان آسمان و زمین خدمت حضرت حجت علیه السلام مشرف شدم و آن حضرت مطالبی به من فرمودند.

سید مرتضی مجتهدی فرمودند: در یکی از روزها که به در منزل حضرت آیت الله حائری رفتم، مشاهده نمودم چند نفر پیش از من، بیرون منزل ایستاده و در را زده بودند. منتهی کسی در منزل نبود که در را باز کند از این رو ایستادیم و صبر کردیم تا ایشان تشریف بیاورند و در را خود باز نمایند. چون تشریف آوردند، همگان به چشم خود دیدیم هنوز کلید به در نرسیده بود، در باز شد و محکم به دیوار خورد و هیچ کس هم در خانه نبود که در را باز نماید.

آیت الله حائری می فرمودند: شبی مهمان مجلسی بودم که به طول انجامید. بعد از نيمه شب تنها از آنجا بیرون آمدم. در طول راه نیاز شدید به دستشویی پیدا کردم. گفتم خدایا در این دل شب درِ خانه که را بزنم؟ یک وقت چشمم به چند توالت عمومی افتاد. رفع نیاز شد. فردا با خود گفتم، بروم ببینم بانی و موسس این توالت‌ ها که بوده تا از او تشکر کنم. وقتی به آن محل آمدم هر چه تفحص کردم خبری از وجود توالت نبود. فهمیدم خداوند به قدرت قاهره خود برای من آنها را ایجاد کرده است.

شیخ ابوالفضل اسلامی می گفت: در عالم خواب، آیت الله حائری دو ذکر به من یاد دادند. هنگامی که به خدمت ایشان رسیدم فرمودند: من راضی نیستم هر خوابی را که بعضی می بینند برای کسی بگویند و بعد عین خواب را برایم نقل کردند، بدون اینکه من آن را تعریف کنم.

شخصی نقل می کند: من مقداری از قرآن و جوشن کبیر و چیزهایی که در روایات وارد شده که بر کفن می نویسند، نوشتم. از جمله اشعاری بود که حضرت امیرالمومنین علیه السلام به کفن سلمان نوشتند. روزی آقای حائری تشریف آوردند و من خدمت ایشان عرض کردم: من هم به این فضیلت رسیدم (کفنی از آقا دریافت نمودم.) فرمودند من چیز دیگری از ایشان دارم که شما ندارید و آن این که در گوشه کفنم به خط خودشان نوشتند که من از شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هستم.

 

شاگردان

  • سید محمد حسین طهرانی
  • سید علی خامنه‌ای
  • سید محمد حسینی بهشتی
  • سید محمدعلی روضاتی
  • سید محمدعلی علوی گرگانی
  • سید عباس خاتم یزدی
  • محمد محمدی ری‌شهری
  • یدالله دوزدوزانی
  • مهدی شب‌زنده‌دار

 

عروج ملکوتی 

حائری در شب ۲۴ جمادی‌الثانی ۱۴۰۶ ق، مصادف با ۱۵ اسفند ۱۳۶۴ش، درگذشت و پس از تشییع، سید محمد رضا گلپایگانی بر وی نماز خواند، و در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه(س)، نزدیک مدفن پدرش شیخ عبدالکریم حائری به خاک سپرده شد.