زندگینامه آقا محمد بیدآبادی
به نام آفریننده عشق
آقامحمد بیدآبادی (درگذشت ۱۱۹۷ یا ۱۱۹۸ قمری)، حکیم، عارف، متأله و مدرس قرن دوازدهم هجری قمری است. شهرت وی بیشتر به واسطه سلوک عارفانه و همچنین رواج دادن حکمت متعالیه ملاصدرا است.
ویژگی ها
آقا محمد بیدآبادی حکیم متأله، مدرّس و مرشد سلوک بود. پدرش مولی محمد رفیع گیلانی، از زاهدان و مجتهدان گیلان و مازندران بود که به اصفهان رفت و در محله بیدآباد این شهر ساکن شد. آقا محمد در آنجا به دنیا آمد و شهرتش به سبب اقامت طولانی او در بیدآباد است. بیدآبادی در حدیث و علوم نقلی شاگرد محمدتقی الماسی، از نوادگان محمدتقی مجلسی بود و از او اجازه روایت داشت. میرزا محمد اخباری نیشابوری، معاصر او، از وی به عنوان حکیم، عارف و محدثی ثقه یاد میکند. او حکمت را نزد ملا اسماعیل خواجویی مازندرانی و محمدتقی الماسی فرا گرفت. برخی احتمال دادهاند که او نزد ملا عبدالله حکیم نیز حکمت خوانده باشد.
بیدآبادی با آنکه به جز حکمت صدرالمتألهین، فلسفه مشاء و حکمت اشراق را نیز درس میگفت، نقش مهمی در رواج فلسفۀ ملاصدرا ایفا کرد. تا دوران او هنوز حکمت صدرایی به جریان مسلط تبدیل نشده بود و این مکتب به طور عمده در سلسلهای که با شاگرد برجستۀ او، ملا علی نوری آغاز میشود، گسترش یافته است. مرتضی مطهری در این رابطه مینویسد: اساسا اهمیت ویژه بیدآبادی در انتقال میراث فلسفی ملاصدرا به نسل پس از خود است، زیرا اندیشههای ملاصدرا که ارزش و اهمیت والای آن تا مدتها ناشناخته مانده بود، به سعی شاگرد مشهور بیدآبادی، ملاعلی نوری، به طور شایستهای معرفی گردید. بنابراین، بیدآبادی را میتوان احیا کننده و مروج فلسفه ملاصدرا دانست.
بیدآبادی در فقه، قائل به وجوب نماز جمعه در عصر غیبت امام دوازدهم (ع) بود و چون در اصفهان نماز جمعه برگزار میشد، برای رعایت فاصله لازم بین دو نماز جمعه، به روستای رِنان در بلوک ماربین میرفت و در آنجا اقامه نماز جمعه میکرد. خوانساری به نقل از مُنیة المرتاد میرزا محمد اخباری، بیدآبادی را در زمره مخالفان نظریه اجتهاد و مدافعان نظریه اخباری نام برده است. مشهور است که بیدآبادی در علم کیمیا نیز دستی داشت. در این باب رسالهای به او نسبت داده، و حکایتهایی نیز نقل کردهاند. زندگی زاهدانه بیدآبادی و حالات او در پرهیزکاری و سلوک اخلاقی شهرت زیادی داشته است. در این باره، اوصاف و حکایاتی نقل کردهاند، مانند اینکه او در هیئت ظاهری و در کسب معاش به رعایت شئون متعارف وقعی نمینهاد. بیدآبادی به توجهی که حکومت وقت به وی میکرد بیاعتنا بود و اموالی را که به رسم هدیه برای او میفرستادند، نمیپذیرفت. وی به زهد و قناعت در معاش میکوشید و برای امرار معاش، به زراعت و شَعربافی میپرداخت. در قحطی اصفهان، برای همدردی با قحطی زدگان، شش ماه به خوردن زردک خام اکتفا کرد.
برخی منابع، بیدآبادی را مرید قطب الدین نیریزی دانستهاند. از همین رو، برخی متصوفه، آقا محمد بیدآبادی را بعد از قطبالدین نیریزی، قطب سلسه ذهبیه دانستهاند. این اتصال موجب تکمیل سلسلهای عرفانی میشود؛ به این صورت که صدرالدین کاشف دزفولی از طریق بیدآبادی به مکتب نیریزی مرتبط میشود و سید علی شوشتری از پیشوایان سلوک اخلاقی حوزه نجف، با صدرالدین کاشف دزفولی مرتبط بوده است و به این ترتیب شاگرد او ملاحسینقلی همدانی و پیروانش تا عصر حاضر، به سنت معنوی آقا محمد بیدآبادی متصل میشوند. شاخه دیگری از استادان عرفان و اخلاق در دورههای اخیر به میرزا عبدالجواد شیرازی متصل میشود که برخی او را نیز از شاگردان بیدآبادی شمردهاند. همچنین سلسله عرفانی برخی عارفان متشرع ساکن نجف و کربلا، مانند سیداحمد کربلایی، سید مرتضی کشمیری، ملافتحعلی سلطان آبادی و سیدمهدی بحرالعلوم به بیدآبادی منتسب شدهاند.
بیدآبادی را میتوان حکیمی جان شناس ـ در برابر جهان شناس ـ به شمار آورد، چنان که توصیه او این بوده است که انسان باید خودش باشد و خودش را بشناسد. هر موضوعی هرچند جذاب، اگر در این راستا نباشد، از دید او پیش پا افتاده است و ارزش پرداختن ندارد. شیوه عرفانی بیدآبادی مبتنی بر جمع میان ظاهر و باطن، و شریعت، طریقت و حقیقت است، به این معنا که انسان باید ظواهر شریعت را پاس دارد، اما به صورت آن اکتفا نکند و همّ خویش را در تحصیل سرّ آنها به کارگیرد. به عقیدۀ وی، راه رستگاری در پیروی قولی، فعلی و حالی از اولیای خداست. از این رو، وی انسان را از بسنده کردن به اسلام مقالی و توحید زبانی برحذر داشته و دربارۀ مراتب توحید سخن گفته است: «باید خدا را بود تا خدا ما را باشد.»
وی در نامهها و اندرزها به شاگردان و کسانی که از او راهنمایی خواستهاند، آنان را از مادیت برحذر میدارد و به معنویت و بیداری فرا میخواند. جهل و نادانی از دیدگاه او کوری و مرگ معنوی است. از توصیههای او کوشش برای مرگ ارادی است. همچنان که مرگ طبیعی پرده از دیدگان انسان فرو میگیرد، سالک پیش از مرگ طبیعی باید به مرگ ارادی و اختیاری بمیرد تا زنده و بیدار ابد شود. از دیگر تعالیم او اربعین اخلاص است. در دورهای ۴۰ روزه باید موانع یاد خدا را از نقس ناطقه دور کرد (تخلیه) و آن را به اسباب یاد و قرب حق مزین ساخت (تحلیه). مداومت بر نوافل و اذکار خاص، بخش مهم برنامه اربعین است. بیدآبادی به گرفتن اربعینهای چندگانه زیرنظر استاد سفارش میکند. او میگوید که بنا بر احادیث پیامبر (ص) و امامان (ع)، ثمره این طریق سلوک، حیات یافتن قلب است و جاری شده چشمه حکمت از دل بر زبان، به حکم تجربه، از این راه است که علم به مطالب کلی برای انسان حاصل میشود.
آمده است که روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند، تصمیم میگیرند کار جدیدی و سرگرمی تازهای برای آن روز خود بسازند. پس از مشورت با یکدیگر، به این فکر میافتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان تفریحی بکنند. به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به حاج شیخ بیدآبادی میافتد که در حال گذر بودند. گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر، نزد ایشان رفته و دست آقا را میبوسند و از ایشان تقاضا میکنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و از تجرد درآورند. ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمیبینند ولی با خود میاندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد، به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محلههای اصفهان میروند. سرانجام به خانهای میرسند و آنان از ایشان دعوت میکنند که به آن مکان وارد شوند.
به محض ورود ایشان، زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت، از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم آیت الله بیدآبادی می گوید: به به! حاج آقا خوش آمدی، صفا آوردی! ایشان متوجه قضایا میشوند و قصد مراجعت میکنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و میگویند: چارهای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی! آن عالم سالک در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم میشوند و به ناچار داخل اتاق میشوند. آن جماعت گمراه به ایشان دستور میدهند که در بالای اتاق بنشینند و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود، در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته، وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق میچرخد!
جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و دست میزنند. زن مزبور، در حال رقص گهگاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز مینماید، این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر میگوید: گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را! پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند، ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان میفرماید: تغییر دادم. به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج میشود، آن جماعت به طرف ایشان به سجده میافتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه میزنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری مینماید. در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم.
نقل است: منزل شخصی آقا محمد در محله بیدآباد و دارای درب کوتاه و کوچکی بود. روزی به وی پیشنهاد کردند تا درب خانهاش را تغییر بدهد و بلند سازد، او پاسخ داد: «پس از این، کسی که در آن ساکن شود، درب منزل را تغییر خواهد داد.» یعنی بزرگ کردن درب خانه مربوط به مالک بعدی این خانه خواهد بود. حاضران تعجب کردند، ولی به احترام شخصیت آقا محمد و نیز به خاطر اطمینان به گفته های او، که از روی دانش و آگاهی پیشگویی میکرد، ساکت شدند و سخنی نگفتند. طولی نکشید که پس از وی، منزل در اختیار سید حجت الاسلام شفتی قرار گرفت و چنانچه آقا محمّد پیش بینی کرده بود، حجت الاسلام، وضع منزل را تغییر داد و درستی گفتار آن عارف بر همگان آشکار گردید.
از یکی از آشنایان ایشان منقول است: در سفری از اصفهان به شیراز، با آقای بیدآبادی ملاقات داشتم و ایشان به من فرمودند: جناب محلاتی به من نوشتهاند که ایشان را از دعا محروم کردهام. به ایشان بگویید من شما را فراموش نکردهام چنانچه فلان شب سه مرتبه خطر مرگ شما را تهدید کرد و من از حضرت ولی عصر (عج) سلامتی شما را خواستم و خداوند شما را نجات داد. مرحوم مهدوی نقل میكند كه هنگام دفن ميرزا حسين نائينی در كنار قبر آقا محمد بيدآبادی، به قبر ايشان راهی باز شد و جسد مطهر آقا محمد بيدآبادی سالم بود و هيچگونه تغييری نكرده بود، در حالی كه ۱۲۷ سال از فوت ايشان میگذشت.
از منظر فرهیختگان
صاحب «ریاض الجنه» از بیدآبادی به «عالم کامل، فاضل محقق مدقق و متکلم حکیم ثقه»، سید صدرالدین کاشف دزفولی به «قدوة العارفین و زبدة الواصلین، جامع معقول و منقول و حاوی اصول و فروع»، میرزا محمد اخباری به «حکیم عارف، محدث ثقه، استاد زمان در علم معقول، جامع معقول و منقول بدون شک و شبهه»، صاحب گلشن مراد به «منجم قوانین عقلیه، حاوی براهین حکمیه، جامع فنون نفسیه» و صاحب روضات به «بزرگترین حکمای دوران اخیر، متبحر در علوم عقلی و محقق در علوم حکمی و کلام» تعبیر کردهاند.
استاد آشتیانی میگوید: آقا محمد، از نوادر دوران اخیر و در علم و سلوک دارای مقامی رفیع و کمنظیر است و در تحریر مسائل عرفانی دارای قلمی رسا و روان و شیوا و در فارسینویسی چنان مسلط است که در انسان اعجاب به وجود میآورد. سلسلهٔ عرفای متشرعهٔ ساکنان اعتاب مقدسه، مثل آقا میرزا علی آقای قاضی، سید احمد تهرانی کربلایی مشهور به واحدالعین، ملا حسینقلی همدانی، سیدمهدی بحرالعلوم، آقا سید مرتضی کشمیری، آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی و… به «آقا محمد» منتهی میشود و «آقا محمد» شعلهٔ تابناکی بود که مستعدان را به سلوک راه معرفت و توحید هدایت نمود و شرح فصوص و مصباح الانس و تمهید القواعد و دیگر آثار در عرفان نظری را در اصفهان تدریس مینمود. حقیر، گمان بلکه یقین دارد که میرزا عبدالجواد شیرازی، عارف مشهور، از شاگردان «آقا محمد» است. ما مدتها در این فکر بودیم که آیا سلسلهٔ مدرسان عرفان در عصر اخیر بعد از میرزا عبدالجواد به چه شخصی منتهی میشود؟ بعد از مراجعه به آثار مختصری که فعلا از «آقا محمد» در دست داریم (و شواهدی دیگر)، فهمیدیم که آن حضرت در عرفان، سرآمد متأخران است.
شاگردان
- ملا علی نوری
- ملا محراب گیلانی
- محمد ابراهیم کرباسی
- میرزا ابوالقاسم قمی
- سید حسین قزوینی
- ملا مهدی نراقی
آثار
- تذکرة السالکین
- آداب السیر و السلوک
- التوحید علی نهج الترجید
- رسالهای در کیمیا
عروج ملکوتی
خوانساری و محمدحسن زنوزی وفات بیدآبادی را در سال ۱۱۹۷ قمری نوشتهاند، اما مفتون دنبلی که از ملاقات خود با بیدآبادی و نیز از دریافت خبر وفاتش سخن میگوید، آن را در سال ۱۱۹۸ قمری گزارش کرده است. معلم حبیب آبادی نیز بنا به سند مکتوبی همین تاریخ را آورده است. مدفن وی در تخت فولاد اصفهان، جنب دیوار شرقی تکیۀ آقا حسین خوانساری، نزدیک آرامگاه پدرش واقع شده است.