زندگینامه عبدالکریم حامد
به نام آفریننده عشق
عبدالكريم حامد (۱۳۰۱ – ۱۳۵۸ شمسی)، عارف ایرانی، شاگرد و رفیق رجبعلی خیاط و مؤلف کتاب تهذیب اللغة بود.
ویژگی ها
شیخ عبدالکریم حامد در سال ۱۳۰۱ هجری شمسی در قزوین چشم به جهان گشود. پدر ایشان، شیخ محمود حامد، یکی از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود که به عنوان حسابدار و دفتردار امینالضرب (وزیر مالیه ناصرالدین شاه) خدمت میکرد. عبدالکریم حامد میگفت: «چون حیای من زیاد بود و پیش پدرم شرم داشتم به حمام بروم، در ماه مبارک رمضان، تمام شبها را بیدار بودم تا مبادا روزهام با مشکل رو به رو شود و با خود میگفتم شاید در خواب محتلم شوم و احتیاج به حمام پیدا کنم.» پدر عبدالکریم به ایشان میگفت: تو باید تاجر و پولدار شوی و شأن خانوداگیات را حفظ کنی، ولی جناب شیخ به شدت از این کار دوری میکرد تا حدی که وقتی در قنادی پدرشان کار میکرد با بقیه کارگرها و حمالها همراه میشد.
عبدالکریم حامد تا پایان عمرشان ازدواج نکردند و میگفتند: زنی را پیدا نکردم که با شرایط من بسازد. یکی از دوستان ایشان میگوید که شیخ رجبعلی خیاط به مرحوم حامد گفته بود: در مکاشفهای حضرت امیر (ع) را زیارت کردم و حضرت به من فرمود: «اگر پدر عبدالکریم از او راضی بود، او از تو جلوتر بود.» سرانجام شیخ عبدالکریم، در اثر اختلافاتی که با خانواده پیدا کرد به ناچار از ایشان جدا شد و در مدرسه مروی تهران حجرهای گرفت و برای مدتی در آنجا زندگی کرد.
عبدالکریم حامد میفرمود: «من دنبال مؤمنی میگشتم، تا اینکه شیخ رجبعلی را پیدا کردم. وقتی به جناب شیخ رسیدم، دیدم همان کسی را که میخواستم پیدا کردم.» ایشان در مورد اولین برخوردشان با شیخ رجبعلی نیز میفرمود: هنگامی که وارد جلسه شدم، دیدم شیخ رجبعلی با شاگردانش نشستهاند. جناب شیخ رجبعلی تا مرا دید، این بیت شعر حافظ را خواند:
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
من هم به ایشان گفتم: جناب شیخ، شما خبر ندارید! شیخ عبدالکریم پس از ملاقات با شیخ رجبعلی خیاط، به عنوان شاگرد، در مغازه ایشان مشغول به کار میشود. این عامل سبب شد تا با حضور دائمی در کنار شیخ رجبعلی، تحت تربیت استاد خویش قرار گرفته و در مکتب محبت و اخلاص ایشان پرورش یابد. در این دوران که حدود ۱۵ سال طول کشید، شیخ عبدالکریم درسهای زیادی از استاد خویش آموخت و آن چنان پلههای رشد و ترقی را طی کرد که در زمان استاد، به مقام برادری او رسید و در بعضی موارد نیز از استاد خویش پیشی گرفت.
یکی از دوستان ایشان میگوید که شیخ عبدالکریم میفرمود: برادر من دختری داشت که معلول بود و برای درمان دخترش هر کاری که میتوانست انجام داده بود ولی فایدهای نداشت. در آخر، پیش من آمد و از من درخواست کرد تا دعا کنم. من هم دعا کردم و پای دخترش خوب شد. بعد از مدتی یک روز از نردبان که بالا میرفتم افتادم و پایم شکست. شیخ رجبعلی که به دیدنم آمد و گفت: چوب دعا کردنت را خوردی؛ این به جای آن! حالا تو باید در خانه بمانی، زیرا مقدر شده بود آن دختر در خانه بماند و در کوچه و بازار نرود. پس از آن، متوسل به امام رضا (ع) شدم و از خانهنشینی رهایی پیدا کردم.
شیخ رجبعلی به شیخ عبدالکریم میفرمود: هر وقت پشت در خانه میآیی و در میزنی، در عالم معنا تو را به عنوان برادر من خطاب میکنند و به من میگویند: داداش آمد، برو در را باز کن. شیخ عبدالکریم چندین مرتبه با شیخ رجبعلی در سفر به قم، سر قبر «علی به ابراهیم قمی» میروند. در یک سفر، شیخ رجبعلی تنها میآید و پس از بازگشت به شیخ عبدالکریم میگوید: «در این سفر، ما را تحویل نگرفتند، ولی وقتی با تو میرفتیم ما را تحویل میگرفتند.» در مورد مقام علی بن ابراهیم قمی، مرحوم حامد می فرمود: «ریش من گرو، اگر کنار قبر علی بن ابراهیم قمی بروی و حاجتت داده نشود، زیرا ایشان در نزد خدا تقرب خاصی دارد.»
عبدالکریم حامد تا زمانی که شیخ رجبعلی زنده بود، در تهران بودند ولی بعد از فوت استاد، سفرهای زیادی به مشهد داشته و یکی دو ماهی میماندند. گاهی در مسافرخانه و گاهی در مدرسه نواب و گاهی پیش یکی از رفقا میرفتند و پس از مدتی، خانهای اجاره کرده و تا آخر عمر ماندگار شدند. ایشان به حج نرفتند ولی یک سفر دو ماهه به کربلا رفته بودند. جناب شیخ پس از سالها در پاسخ کسانی که از ایشان تقاضای معرفی استاد کرده بودند میفرمودند: ما هم به دنبال استادی میگردیم. هنگامی که استاد ما (شیخ رجبعلی خیاط) مرحوم شد دیگر کسی را پیدا نکردیم. از امام رضا (ع) هم خواستهایم ولی ده، دوازده سال است که استاد ما مرحوم شده و هنوز کسی را پیدا نکردهایم.
عبدالکریم حامد میفرمود: در مسجد گوهرشاد نشسته بودم که یک طلبهای از من پرسید: چگونه امام صادق (ع) شب تا صبح در حال عبادت بودند و به یکی از اصحابشان فرمودند: من حاضرم عبادت دیشبم را با یک کار دیشب تو عوض کنم. دیشب که تو بلند شدی آب بخوری سلام بر اباعبدالله (ع) دادی؟ چگونه ممکن است امام معصوم (ع) عبادت یک شب خود را با یک کار کوچک از اصحابش عوض کند؟ ایشان گفت: من جوابش را نمیدانستم و گفتم: بلد نیستم. ناگهان نوری از گنبد امام رضا (ع) بالا آمد و وارد سینهام شد. یک مرتبه متوجه شدم که جوابش را میدانم. گفتم: جوابش را فهمیدم. جوابش این است که انسان مخلص هیچگاه برای کار خودش ارزش قائل نیست، ولی کار دیگران را با ارزش میبیند.
یکی از دوستان شیخ میگوید: ایشان هر کجا که خلافی میدید تذکر میداد؛ حتی اگر در سر سفره از کسی خلافی سر میزد اگرچه خیلی هم خدمت کرده بود و یا صاحب مجلس بود، به او تذکر میداد و میگفت: «تا انسان رودربایستی دارد، دین ندارد. باید انسان حرفش را همهجا بزند.» ایشان معتقد بود که انسان باید کاری داشته باشد و بیکار نباشد و به دیگران نیز میفرمود: «بیکار نباشید.» حتی خودشان هم تا آخر عمر، تعدادی مرغ در خانه داشتند و با فروختن تخممرغها امرار معاش میکردند.
عبدالکریم حامد میگوید: شب عیدی بود. تصمیم گرفتم برای خشنودی حضرت زهرا (س) طلبهها را بخندانم. طلبهها را جمع کردم و شروع به شوخی و مزاح کردم و آنها نیز میخندیدند. بعد از آنکه مجلس تمام شد، نیمههای شب بود که برای وضو کنار حوض آمدم. دیدم نور سفیدی از آسمان میآید. آن نور آمد و وارد قلبم شد. همین که وارد قلبم شد احساس کردم به مقام سکینه و ایمان رسیدهام. این مزدی بود که حضرت زهرا (س) به من دادند.
یکی از دوستان عبدالکریم حامد در عالم مکاشفه میبیند یاران حضرت مهدی (عج) در یک صف طولانی به فاصله یک متر از یکدیگر ایستادهاند. وقتی عبدالکریم حامد آمدند، گفته شد: ایشان میخواهد شاخص همه اینها باشد. یکی از دوستان مرحوم حامد میگوید: شیخ عبدالکريم با چند تکه پارچه متکایی درست کرده بود و به من فرمود: «اگر تو عروسی کنی این را به تو میدهم.» موقعی که من عروسی کردم شیخ در مشهد بودند و وسایل ایشان خانه ما داخل اتاق مخصوص ایشان بود و درِ اتاق هم قفل داشت که کلیدش را فقط من و ایشان داشتیم. بعد از عروسی دیدم متکا در اتاق ما آورده شده است. گفتم: چه کسی این را دست زد و آن را سر جایش بردم. فردا دوباره دیدم متکا زیر تخت است و فهمیدم که شیخ عبدالکريم از راه دور این کار را کرده و میخواست به وعدهاش عمل کند.
عبدالکریم حامد میگفت: در یک هوای بارانی در باغ رضوان مشهد نشسته بودم که دیدن امام زمان (عج) از درِ باغ وارد شدند. به دنبال ایشان رفتم اما هرچه تلاش نمودم به ایشان نرسیدم. شیخ حامد در مورد تفاوتش با رجبعلی خیاط میگفت: من به هر کس نگاه میکنم، میفهمم سرانجام او چه میشود ولی رجبعلی فقط باطن و برزخ افراد را میدید و از آینده افراد خبر نداشت. عبدالکریم حامد میگفت: «در زمان قدیم، برنج کم بود و خیلیها پول قرض میکردند که فقط شب عید برنج داشته باشند. یک شب عید بود، نگاه کردم ببينم امشب در تهران کسی هست که برنج نخورد. دیدم فقط یک نفر هست که پول ندارد و میخواهد سیرابی بخورد.»
یکی از ارادتمندان شیخ عبدالکریم میگوید: روزی در خدمت جناب شیخ بودم و میخواستم ایشان را امتحان کنم. هنگامی که ایشان برای انجام کاری از اتاق خارج شد لیوانی را برداشتم و دوباره سر جایش گذاشتم. هنگامی که برگشت، رو به من کرده و فرمود: «بعضیها لیوان را برمیدارند و سر جایش میگذارند و جای آن را هم تغیر نمیدهند و با این کار میخواهند ما را آزمایش کنند.» عبدالکریم حامد می گفت: «در حرم امام رضا (ع) ایستاده بودم و در کنارم یک حاجی گریه میکرد. دیدم دو ملک (فرشته) آمدند و اشکهای آن حاجی را با دستهایشان پاک میکنند. بعد رو به من کردند و گفتند: چیزی نگو.»
نقل است: شخص دلاکی مقداری طلا در خانهاش گم میشود. زنش آن را به گردن مادرش و مادر او به گردن زنش میاندازد ولی او بیشتر به زنش مشکوک میشود. یک روز که از شدت عصبانیت تصمیم به کشتن زن میگیرد. از راهی که مرحوم حامد در آن بودند رد میشود. شیخ به او میگوید: کجا میروی؟ زنت را نمیخواهد بکشی. برو خانه، طلاها را زیر چراغ گرد سوز گذاشتهاند و یادشان رفته بردارند! نقل است: خواهر شیخ عبدالکریم، بچهاش سقط میشود و از این بابت بسیار گریه میکند. ایشان به خواهرش می گوید: ناراحت نباش! این اتفاق به نفع توست. بچهی بعدی سالم میماند، بعد از آن هم دوباره یک بچه سقط میکنی و بعدش یک پسر میزایی و بچههایش را به طور کامل توضیح میدهد. بعدها همانگونه شد که شیخ گفته بود.
شاگردان شیخ میگویند: خدمت ایشان که بودیم میدیدیم که گاهی موشها درون اتاق رفت و آمد میکنند و ما از این موضوع تعجب میکردیم. جناب شیخ میفرمود: «تعجب نکنید. من با این موشها قرارداد بستهام! به آنها گفتم لحاف و تشک مرا پاره نکنید و فضله نیندازید، من هم برایتان تله نمیگذارم. آنها به قراردادشان عمل میکنند و من هم به قولم عمل میکنم.» نقل است: جنگیری بود که دو جن در تسخیرش بودند. جناب شیخ به او نصیحت میکرد که آنها را رها کند و میفرمود: «اين کار گناه است، زیرا این جنها باید بندگی خدا را بکنند نه اينکه در اختیار تو باشند.» جنگیر هم میگفت: برو و کاری به کار من نداشته باش! جناب شیخ با هم موعظهاش کرد ولی جنگیر ایشان را تهدید کرد که جنهایش را به سراغ وی میفرستد. جناب شیخ فرمود: «مانعی نیست، جنهایت را بفرست!» شب که ایشان به منزل رفتند دیدند آن دو جن بالای اتاق نشستهاند. ایشان بدون این که کاری انجام دهند فقط دو مرتبه گفتند: «من خدا دارم.» آن دو جن بلافاصله سوختند و از بین رفتند.
یکی از شاگردان ایشان میگوید: در خدمت جناب شیخ برای زیارت به مشهد رفتیم. در صحن انقلاب بودیم که دندان ایشان درد گرفت. از آنجا که دندان لق شده بود، ایشان دندان را کند و در گوشه صحن دفن کرد و فرمود: «به من وعده دادهاند وقتی مردم اینجا به من قبری بدهند.» بیست سال از جریان دفن دندان گذشت که جناب شیخ به رحمت خدا رفت و یک مرتبه قبری درست شد و همانجا که ایشان دندانشان را دفن کرده بودند به خاک سپرده شدند. همچنین یکی از دوستان شیخ میگوید: سهشنبه بود که میخواستم به مسافرت بروم. شیخ فرمود: بمان و برنجی که درست کردهای بخور. من گفتم: باید بروم. ایشان فرمود: میروی ولی دوباره باید برگردی. من به مسافرت رفتم و دو روز بعد تلفن زدند که جناب شیخ مرحوم شده و من مجبور شدم دوباره برگردم.
مرحوم حاج آقای علوی که هنگام احتضار شیخ بالای سر ایشان بود میگفت: در لحظات آخر دیدم که جناب شیخ با احترام خدمت حضرت زهرا (ع) سلام دادند و سپس فرمودند: «اهلاً و سهلاً» در همین هنگام دیدم که پیشانی ایشان عرق کرد. با خود گفتم حتماً جناب شیخ خوابیدند؛ برای همین به دوستان گفتم: سر و صدا نکنید. من هم بیرون رفتم و حدود یک ساعت بعد برگشتم. دیدم شیخ را به همان حالتی که گذاشتهام تغییر نکرده است. تعجب کردم که چگونه ایشان یک ساعت بر روی یک پهلو خوابیده است. جلو که رفتم دیدم ایشان تمام کرده است. یکی دیگر از دوستان ایشان میگفت: اتاق شیخ بعد از فوتشان خیلی بوی عطر میداد.
یکی از دوستان جناب شیخ میگوید: بعد از فوت مرحوم حامد، ایشان را در عالم خواب دیدم و پرسیدم: شما چگونه با حضرت عزرائیل (ع) برخورد کردید؟ فرمود: «عزرائیل به قیافه یکی از رفقا بر من وارد شد و زیر بازویم را گرفت و بلندم کرد و به راحتی جان دادم.»
عروج ملکوتی
سرانجام، عبدالکریم حامد پس از عمری تلاش در جهت آشنایی بندگان خدا با معبود خویش و تربیت شاگردان ممتاز، در سال ۱۳۵۸ هجری شمسی به دیدار پروردگارش شتافت و در حرم امام رضا (ع) دفن شد.