زندگینامه احمد جامی
به نام آفریننده عشق
شیخ الاسلام احمد ابن ابوالحسن جامی نامقی ترشیزی (۴۴۰ – ۵۳۶ قمری)، معروف به شیخ احمد جام، ملقب به ابونصر احمد ژنده پیل یا به طور خلاصه «ژنده پیل»، از عارفان، صوفیان و شاعران سده ششم و دوره سلجوقی بود.
ویژگی ها
احمد در سال ۴۴۰ قمری در ده نامق، نزدیک ترشیز خراسان در خاندانی که از نژاد عرب بود به جهان آمد. جدّ اعلای او جریر بن عبدالله بجلی از صحابه پیغمبر بود و گویند در تیراندازی در میان عرب، مانند نداشت. احمد، بلند قامت، نیرومند و دلیر بود و در دِه، بر همه همسالان برتری داشت. موی سرش سرخ و محاسنش میگون و چشمانش شهلا بود و روی هم رفته، رنگ و روی ظاهر وی به عربان شباهتی نداشت. لقب ژنده پیل، گویا مناسب با همیناندام کشیده و زورمند و موافق با رفتار تند و خشمآلود وی بود و ناچار باید در زمان زندگانی شیخ توسط کسانی که وی را میدیده و میشناختهاند وضع شده باشد.
جوانی احمد تا هنگام توبه، به میخواری و عیش و طرب گذشت. وی با گروهی از همسالان فاسد و تبهکار خود حلقهای داشت که بهنوبت گرد هم میآمدند و بادهگساری میکردند و این یاران در سالهای پس از توبه نیز گاه مزاحم شیخ بودند و وی را منغّص عیش خود میدانستند. توبه احمد و توجه او به عبادت و ریاضت و ترک میگساری و هوسرانی هنگامی آغاز شد که کرامتی مشاهده کرد و شبی در حلقه یاران، شراب مبدل به شربت گردید. شیخ بیدار و هشیار شد و از گروه دوستان گذشته و کنار گرفت و زهد و خلوت پیشه کرد و روی به دینداری و عبادت نهاد. وی بیست و دو ساله بود که به گوشهنشینی و تزکیه نفس پرداخت و به کوهها رفت؛ ابتدا دوازده سال در کوه نامق و سپس شش سال در کوه بیزدجام.
پس از آن، ترک عزلت گفت و برای ارشاد مردم و توبه دادن میخواران و گناهکاران به میان خلق بازگشت. نخستین میدان او سرخس بود که در آن مرضی شیوع داشت. نخست، قدر او بر مردم معلوم نبود ولی پس از ابراز کراماتی چند و شفا دادن بیماران، به تدریج شهرت یافت و پیروانی به دست آورد. از سرخس به استاد و زورآباد و سپس به ده معدآباد که ظاهرا همان تربت شیخ جام کنونی است، رفت و در آنجا مقیم شد و به تعلیم شاگردان و تالیف کتب و دعوت مردم پرداخت و یک مسجد و یک خانقاه بنا نمود. احمد به هرات، نیشابور، بوزجان، مرو، باخرز و بسطام سفر کرد و یک بار هم به مکه رفت، ولی جز در همین یک سفر، دیگر از حدود خراسان بیرون نرفت و سراسر عمر طولانی خود را در همان محیط خویش گذرانید.
ظاهرا احمد جامی، زاهدی گوشهنشین و تارک لذات دنیوی و گرفتار اندوه و رنج و به اصطلاح دچار «قبض» نبود بلکه از همه خوشیهای زندگی ظاهری بهره میگرفت و دیگران را نیز در حدود شریعت در تمتع از نعمتهای این جهان آزاد میگذاشت. وی هشت زن داشت که یکی از آنها را در هشتاد سالگی گرفت. شیخ احمد ظاهرا در آغاز کار، مرید شیخ ابوطاهر بود که خود عارفی گمنام است، ولی به جز او، استاد و مکتب دیگری ندیده است. بنا بر نوشتههای غزنوی، شیخ احمد با پیروان ادیان دیگر، تند و نامهربان بود و همه آنها را، و لو آنکه از اولیای دین خویش و صاحب کرامات باشند و زندگانی را در کمال خداپرستی و نوعدوستی سپری نموده باشند، محکوم به آتش دوزخ میدانست و در رفتار خویش با آنها، به جای محبت و احترام، زور و تعصب به کار میبرد و میکوشید که آنان را به دین اسلام درآورد.
بنا بر روایت مقامات، شیخ احمد در مسافرت هرات مورد ستایش و تکریم بیاندازه مردم شهر و اعقاب خواجه عبدالله انصاری واقع گردید. خواجه مودود چشتی که در آن هنگام بسیار جوان بود، نخست با احمد سر ستیز و دشمنی داشت و کوشید تا او را از هرات براند، ولی سرانجام به بزرگی و برتری او پی برد و دست از کینهجویی برداشت. دیگر از مردانی که به شهادت کتاب مقامات، با احمد جام ملاقات داشتهاند، امام محمد منصور سرخسی است که سنایی، بارها او را در آثار خویش ستوده است. شیخ احمد با این دانشمند در سرخس روبرو شد و میان آنها مخالفت و منازعت شدید در گرفت و سرانجام احمد که قادر به اظهار کرامات بود، امام و دسته پیروانش را مغلوب ساخت.
سنجر و کارد زیر بالش او حکایت دیگر داستان تهدید اسماعیلیان است که کاردی در زیر بالش سنجر نهادند و او را ترسانیدند. سنجر به شدت خائف شد و اسماعیلیان را در خراسان آزاد گذاشت که بیهیچ مانعی به تبلیغات خویش بپردازند. نقل است: مردی بود به نام طغرل تکین، که میخواست در قصبه صاغو، نزدیک جام برای خود بارگاهی بسازد و چون چوب مناسب نیافت. چند کس را فرستاد تا به زور، چند تیر چوب را که شیخ احمد برای ساختن خانقاه فراهم کرده بود، بردند. شیخ برآشفت و او را به کیفر مرگ تهدید کرد. هنوز بنای بارگاه پایان نیافته بود که چند سوار از بیابان درآمدند و طغرل را کمند بر گردن افکنده و از خیمه بیرون کشیدند و اسب بتاخته و دور شدند. سواران طغرل به جستجوی وی به دنبال آنان شتافتند و تن بیسرش را در بیابان یافتند.
چون خبر این واقعه به سلطان سنجر رسید، خشمگین شد و مردم جام را تهدید به کشتن کرد. اهالی جام پناه به شیخ احمد بردند و چاره از او جستند. احمد نامهای در اثبات بیگناهی مردم جام و توضیح جرم و جسارت طغرل تکین به سلطان نوشت و شرح داد که طغرل را خداوند به سزای بیادبی خویش رسانیده است. سنجر چون از حقیقت واقعه آگاه شد از رأی سابق برگشت و اهالی جام را بنواخت. یکی از خصائل شیخ احمد، دشمنی سخت او با می و میخواری است و در تمام عمر کوشیده است که میگساران را توبه دهد و خمهای شراب را بشکند. مقامات پر از حکایاتی است که این صفت او را می رساند و نظر به همین صفت شیخ است که حافظ میگوید:
حافظ غلام جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
نقل است: روزی خواجه مودود چشتی و یارانش خدمت شیخ الاسلام آمدند و طعام خوردند و سفره برداشتند. شیخ الاسلام گفت: شما میگویید یا ما بگوییم که به چه کار آمدهاید؟! ایشان گفتند: حضرت شیخ بفرمایند. وی فرمود: خواجه زاهد مودود شما را فرستاده است که احمد را بگویید که تو به ولایت ما به چه کار آمده ای؟ به سلامت باز کرد وگرنه چنان که باز باید گردانید تو را بازگردانیم. رسولان تصدیق کردند. پس فرمود که اگر مراد از ولایت این دیهها است، این ملک مردمان است، نه از آن اوست و نه از آن من و اگر مراد از ولایت این مردمان هستند، اینان خود رعایای سنجرند، پس شیخ الشیوخ سنجر باشد و اگر مراد از ولایت، آن است که من میدانم و اولیای خدا میدانند، فردا با ایشان نماییم که کار ولایت چیست. چون این سخن گفت، ابر عظیم برآمد و شبانه روزی ببارید و هیچ منقطع نشد.
بامداد روز دیگر شیخ الاسلام فرمود که ستوران ساخته کنید تا برویم! اصحاب گفتند: امکان ندارد که در این دو سه روز بعد از آنکه دگر ببارد هیچ ملاحی از آب تواند گذشت. شیخ فرمود که سهل باشد که امروز، ما ملاحی کنیم. پس روان شدند و چون به صحرا بیرون آمدند، شیخ الاسلام نگاه کرد و دید که جمعی انبوه، سلاحبسته همراه ایشانند. پرسید که اینان کیانند، گفتند: مریدان و محبان شما هستند و شنیدهاند که جماعتی به عداوت شما میآیند. فرمود: آنان را بازگردانید که تیغ و تیر کار سنجر است و سلاح این گروه، سلاح دیگر است. شیخ الاسلام با تنی چند، روی به راه نهادند و چون به کنار آب رسیدند، آب بسیار بود.
شیخ الاسلام فرمود: امروز قرار آن است که ما ملاحی کنیم. سخنی از معارف آغاز کردند و چندان ذوق دلها رسید که همه واله و حیران شدند. پس فرمود: همه چشمها بر هم نهید و بگویید: بسم الله الرحمن الرحيم، و تا سه بار تکرار کرد. هر کس که چشم زود باز کرد، پای افزارتر کرد و هر کسی که دیر بگشاد، خود را به آن طرف آب یافت و پای افزار ایشان خشک شد. چون رسولان، آن مشاهده کردند به تعجیل پیش خواجه مودود رفتند و این حال باز گفتند. خواجه مودود با دو هزار مرید سلاح بسته متوجه شدند و در راه به شیخ رسیدند. چون نظر شیخ بر وی افتاد، خواجه ودود از اسب پیاده شد و بوسه بر پای شیخ داد. شیخ دست بر پشت وی میزد و میگفت: کار ولایت چون میبینی؟! ندانستهای که ولایت مردان حشم و سلاح نباشد؟ برو و سوار شو که کودکی و نمیدانی چه میکنی!
نقل است که از حضرت شیخ الاسلام احمد پرسیدند: ما مقامات مشایخ شنیدهایم و كتب ایشان دیدهایم. از هیچکس مثل این حالات که از شما ظاهر میشود ظاهر نشده است. فرمود که ما در وقت ریاضت، هر ریاضت که دانستیم که اولیای خدای تعالی کرده بودند، به جای آوردیم و بر آن مزیدی نیز کردیم. حق سبحانه و تعالى به فضل و کرم خود هرچه پراکنده به ایشان داده بود، به یکبار به احمد داد. در هر چهارصد سال، چون احمد، شخصی پدید آید که آثار عنایت ایزد تعالی در باب او این باشد که همه خلق ببینند؛ هذا من فضل ربی. نقل است: کودکی زیبا و نابینا را نزد احمد جامی آوردند تا او را بینا گرداند. احمد جامی دو انگشت را بر دو چشم کودک نهاد و گفت: اُنظُر بِاذن الله عزّوجل. فورا هر دو چشم کودک بینا شد.
نقل است: روزی اکابر هرات بر حضرت شیخ درآمدند و میان ایشان در توحید و معرفت سخنی می رفت. شیخ الاسلام گفت: شما به تقلید این سخن میگویید. ایشان گفتند: ما را بر این سخن برهانی باید. شیخ، خادم را گفت: سه دانه مروارید و طشتی حاضر کن. حاضر کردند. شیخ به ایشان گفت: اصل این مروارید چه بوده است؟ گفتند: قطرات باران نیسانی که صدف گرفته است و به قدرت کامله حق، مروارید شده است. شیخ الاسلام آن مرواریدها را در طشت افکند و فرمود: هرکه از سر تحقیق روی فرا این طشت کند و بگوید بسم الله الرحمن الرحیم، این هر سه مروارید، آب گردد. مردم گفتند: این عجب باشد، شما بگویید. شیخ فرمود: نخست شما بگویید؛ چون نوبت به من رسد، من نیز بگویم. ایشان به نوبت گفتند اما مرواریدها همچنان برقرار بود. چون نوبت به شیخ رسید، حالتی بر وی ظاهر شد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. هر سه مروارید، آب گشت و در یکدیگر دوید و در طشت گشت. حضرت شیخ گفت: اسکن باذن الله تعالى (آرام شو به اذن خدا). فورا يک دانه مروارید ناسفته منعقد شد. همه متحیر شدند و به آنچه حضرت شیخ فرموده بود اعتراف نمودند.
کرامات زیادی را به احمد جامی نسبت می دهند، از جمله: ۱. پیشگویی و پیشبینی ۲. شفا بخشیدن افراد مفلوج ۳. شفا بخشیدن افراد نابینا ۴. شفا بخشیدن دیوانگان ۵. شفا بخشیدن محتضران یا حتی به تاخیر انداختن مرگ آنان ۶. اشراف بر ضمایر و خواندن ذهن افراد ۷. تصرف در عالم ماده و قوانین طبیعت
آثار
- انیس التائبین
- سراج السائرین
- مفتاح النجاه
- روضة المذنبین
- بحار الحقیقه
عروج ملکوتی
احمد جامی به اتفاق همه روایات، ۹۶ سال بزیست و در سال ۵۳۶ قمری درگذشت و در موضعی، بیرون دروازه معدآباد (واقع در تربت جام) که خود معین کرده بود به خاک سپرده شد.

