نوشته‌ها

زندگینامه رابعه عدویه

 

به نام آفریننده عشق

 

رابعه عَدَویّه لقب گرفته به تاجُ الرجال با کنیهٔ امُ الخیر (۷۱۳ میلادی برابر ۹۵–۹۴ قمری- ۸۰۱ میلادی برابر ۱۸۵–۱۸۴ قمری) بانوی صوفی و شاعر عربی در سدهٔ دوم هجری بود. آن گونه که وی از خدادوستی سروده‌است برمی‌آید که از شوق به خدا و آگاهی بر دریافتن زیبایی ازلی اوست نه از ترس عذاب یا طمع در ثواب او.

او دختر «اسماعیل عدوی قیسی» بود. نام او را از این جهت رابعه گذاشتند که فرزند چهارم خانواده بود. رابعه یکی از کسانی است که فریدالدین عطار در کتاب تذکره الاولیایش از او یاد کرده‌است. رابعه صوفی ای بود ربودهٔ جذبات الهیه و در طریقت جذبه اش بر سلوک غلبه داشت. او طبع شاعری هم داشته و اشعاری در عشق به خدا سروده‌ است.

 

از منظر فرهیختگان‏

عطار نیشابوری می گوید: «آن مخدره‌ی خدر خاص، آن مستوره‌ی ستر اخلاص، آن سوخته‌ی عشق و اشتیاق، آن شیفته‌ی قرب و احتراق، آن نایب مریم صفیه، آن مقبول رجال، رابعه‌ی عدویّه – رحمها الله تعالی – اگر کسی گوید که ذکر او در صف رجال چرا کردی؟ گوییم خواجه‌ی انبیا- علیه الصلوة والسلام – می‌فرماید که «ان الله لا ینظر الی صورکم»، کار به صورت نیست به نیت نکوست… چون زن در راه خدای تعالی مرد باشد او را زن نتوان گفت.»

قدمعلی سرامی می گوید: «پیش از رابعه، کسی از حب و محبت الهی سخن نگفته بود. درواقع او نخستین عارفی است که این مضمون را به معنای حقیقی و تام و تمام کلمه و نه صرفاً به لحاظ تعبیر لفظی آن مفهوم که کاربردی زبانی و ظاهری است، در تصوف و عرفان اسلامی وارد کرد و به علاوه به قولی «جسارت ورزیده، میان مفهوم حب و مفهوم خلّت (صمیمیت و یکرنگی) که هرکه بدان درجت در دوستی حق رسید طاعت از وی برخیزد و حکم تکلیف از او ساقط می‌گردد، وفق داد و بدین‌گونه غوغایی برانگیخت و گشاینده راه دور و دراز و پرخطری شد که حسین‌ بن منصور حلاج با پیمودنش بر سر دار رفت.»

 

ویژگی ها

رابعه در بصره در خانه‌ ای بسیار فقیر متولد شد که حتی روغن چرب کردن ناف او را هم نداشتند. که پدرش برای گرفتن روغن به درب خانه همسایه‌ها رفت ولی کسی درب باز نکرد و وقتی به خانه برگشت از شدت ناراحتی سر به بالین خود گذاشت و خواب رفت که در خواب رسول‌ الله را دید که به او فرمود غمگین مباش که این دخترک نوزاد، بانوی گران‌قدری است که ۷۰ هزار تن از امت من در انتظار شفاعت او خواهند بود.

گفته‌ شده است وقتی رابعه پدر و مادر خودش را از دست داد به خاطر قحطی در بصره دچار فقر شد و به شغل رامشگری پرداخت. رامشگری در لغت به معنای مطربی و سازوآواز خوانی است نقل می‌کنند رابعه دو سال رامشگر بود تا اینکه سرزنش‌های اطرافیان و آشنایان خصوصاً سرزنش‌های ریاح بن عمر قیصی باعث توبه‌ی رابعه شد. نقل‌شده بعد از آن رابعه تا مدتی شاگرد ریاح بن عمر قیصی و حسن بصری بود.

برای رابعه کرامات زیادی گفته شده است ازجمله نقل کرده‌اند: «رابعه روزی به بیرون خانه رفته بود نامحرمی به او حمله کرد و رابعه گریخت و در راه به زمین افتاده و دستش شکست با همان حالی که بر زمین افتاده بود گفت: خدایا غریبم و بی‌پدرومادر و اسیر مانده و به بندگی افتاده و دست گسسته و مرا غمی نیست الا رضای تو و می‌خواهم بدانم تو راضی هستی یا نه؟ ندایی شنید غم‌ مخور که فردا جایی خواهی داشت که مقربان آسمان به‌ تو نازند.»

پس رابعه به خانه رفت و دایم روزه داشتى و همه ‏شب نماز کردى و تا روز بر پاى بودى. شبى خواجه از خواب درآمد. آوازى شنید. نگاه کرد، رابعه را دید در سجده که مى‏گفت: «الهى! تو مى‏دانى که هواى دل من در موافقت‏ فرمان توست و روشنایى چشم من در خدمت درگاه تو. اگر کار بدست من استى، یک ساعت از خدمتت نیاسودمى. امّا تو مرا زیردست مخلوق کرده ‏اى. به خدمت تو، از آن دیر مى ‏آیم». خواجه نگاه کرد. قندیلى دید بالاى سر رابعه آویخته، معلق و همه خانه نور گرفته. برخاست و با خود گفت: «او را به بندگى نتوان داشت».

 

پس رابعه را گفت: «تو را آزاد کردم اگر اینجا باشى، ما همه خدمت تو کنیم، و اگر نمى‏خواهى، هرجا که خاطر توست ب‏رو!». رابعه دستورى خواست و برفت و به عبادت مشغول شد. گویند که در شبانه روزى هزار رکعت نماز کردى. و گاه‏گاه به مجلس حسن بصرى رفتى و گروهى گویند که در مطربى افتاد و باز توبه کرد و در خرابه‏ اى ساکن شد. بعد از آن صومعه ا‏ى کرد و مدّتى آنجا عبادت کرد. بعد از آن عزم حج کرد و به بادیه رفت. خرى داشت که رخت بر وى نهاده بود. در میان بادیه بمرد. اهل قافله گفتند:«ما رخت تو برداریم». گفت: «من به توکّل شما نیامده ‏ام، بروید!». قافله برفت. رابعه گفت: «الهى! پادشاهان چنین کنند با عورتى عاجز؟ مرا به خانه خود خواندى، پس در میان راه، خر میرانیدى، و (مرا) در بیابان تنها بگذاشتى؟». در حال خر برخاست. رابعه بار برنهاد و برفت. راوى گفت: بعد از مدّتى آن خرک را (دیدم که‏) مى‏فروختند.

رابعه چون به مکّه مى‏رفت، در بادیه روزى چند بماند، گفت: «الهى! دلم بگرفت. کجا ب‏روم؟- من کلوخى، آن خانه سنگى- مرا تو مى ‏باید». حق تعالى بى ‏واسطه به دلش خطاب کرد که «اى رابعه! در خون هجده هزار عالم می‏شوى! ندیدى که موسى علیه السّلام دیدار خواست، چند ذرّه تجلّى بر کوه افکندم، کوه چهل پاره شد؟».

نقل است که شبی حسن بصری و دو سه یارش به دیدار رابعه رفتند و رابعه چراغ نداشت و آنها روشنایی طلبیدند، رابعه هم بر سرانگشت خود فوت کرد و انگشت او چون چراغ تا صبح می‌ افروخت». در این سخن و دیگر سخنان عطار در مورد زندگی رابعه علاوه بر ذکر کرامت رابعه مطلب دیگری هم هست و آن رفت و آمدها و شب‌نشینی‌های رابعه عدویه با مردانی هم‌چون سفیان ثوری و حسن بصری و دیگر صوفیان است که طبق نوشته‌های عطار اکثراً در منزل رابعه بوده درحالی‌که رابعه عدویه ازدواج هم نکرده بوده است.

از دیگر کرامات رابعه این است که نقل‌ شده است «روزی رابعه در حال نماز بود که یک نی در چشم او فرورفت و شروع به خون آمدن کرد ولی رابعه اصلاً متوجه نشد تا اینکه نمازش تمام شد.»

شبى‏ دزدى درآمد و چادرش برداشت. خواست تا ببرد، راه ندید. چادر بازجاى نهاد، بعد از آن راه بازیافت. دگر بار چادر برداشت و راه باز ندید، هم چنین تا هفت نوبت. تا از گوشه صومعه آواز آمد که: «اى مرد! خود را رنجه مدار که او چند سال است تا خود را به ما سپرده است. ابلیس زهره ندارد که گرد او گردد. دزد را کى زهره آن بود که گرد چادر او گردد. تو خود را مرنجان اى طرار، که اگر یک دوست خفته است، دوست دیگر بیدار است».

نقل است که روزى رابعه بر کوهى رفته بود. نخجیران و آهوان گرد آمدند و در وى نظاره مى‏کردند. ناگاه حسن بصرى پدید آمد. همه برمیدند. حسن چون آن بدید، متغیّر شد و گفت: «اى رابعه! چرا از من رمیدند و با تو انس گرفتند؟». رابعه گفت: «تو امروز چه خوردى؟». گفت: «پیه‏آبه». گفت: «تو پیه ایشان خورده‏ اى. چگونه از تو نرمند؟».

نقل است که حسن، رابعه را گفت: «رغبت شوهر کنى؟». گفت: «عقد نکاح بر وجودى وارد بود. اینجا وجود کجاست؟ که من از آن من نیم، از آن اویم و در سایه حکم او. خطبه از او باید کرد». گفت: «اى رابعه! این درجه به چه یافتى؟». گفت: «بدان که همه یافته‏ ها گم کردم در وى». حسن گفت: «او را چون دانى؟». گفت: «چون، تو دانى. ما بى‏ چون دانیم».

گفتند: «حضرت عزّت را دوست مى‏دارى؟». گفت: «دارم». گفتند: «شیطان را دشمن دارى؟». گفت: «از دوستى رحمن با عداوت شیطان نمى پردازم لکن رسول را- علیه الصّلاه و السّلام- به خواب دیدم. گفت: یا رابعه! مرا دوست دارى؟ گفتم: یا رسول اللّه! که باشد که تو را دوست ندارد؟ لکن محبّت حق، مرا چنان فروگرفته است، که دوستى و دشمنى غیر او در دلم نمانده است».

پرسیدند از محبّت. گفت: «محبّت از ازل درآمد و به ابد گذر کرد. و در هژده هزار عالم کسى را نیافت که یک شربت از وى درکشد. به آخر، به حق رسید و از او این عبارت ماند که: یحبّهم و یحبّونه». گفتند: «تو، او را که مى ‏پرستى، مى‏ بینى؟». گفت:«اگر ندیدمى نپرستیدمى».

نقل است که رابعه دایم گریان بودى. گفتند: «چرا مى‏ گریى؟». گفت: «از قطیعت مى‏ترسم. که با او خو کرده ‏ام، نباید که وقت مرگ ندا آید که: ما را نشایى!». گفتند: «بنده، کى راضى شود؟». گفت: «آنگاه که از محنت شاکر شود، چنان که از نعمت». گفتند: «اگر گناهکار توبه کند، قبول کند یا نه؟». گفت: «چگونه توبه کند؟ مگر خداوندش توبه دهد و قبول کند که تا او توبه ندهد، توبه نتواند کرد».

نقل است که وقت بهار در خانه ‏اى رفت و بیرون نیامد. خادمه گفت: «اى سیّده! بیرون آى تا آثار صنع بینى». رابعه گفت: «تو بارى درآى، تا صانع بینى. شغلنى مشاهده الصّانع عن مطالعه الصّنع». وقتى جمعى پیش رابعه رفتند. او را دیدند که گوشت به دندان پاره مى‏کرد. گفتند: «کارد ندارى؟». گفت: «از بیم قطیعت هرگز کارد نداشتم».

نقل است که یک‏بار هفت شبانه روز روزه نگشاد و شب نخفت. شب هشتم گرسنگى بر وى غلبه کرد. نفس فریاد برآورد که: مرا چند رنجانى؟ ناگاه یکى در بزد و کاسه‏ اى طعام آورد. بستد و بنهاد تا چراغ آورد. گربه بیامد و آن طعام را بریخت.

گفت:بروم، و کوزه آب آورم و روزه گشایم. چون برفت، چراغ‏ بمرد. خواست که آب خورد، کوزه از دستش درافتاد و بشکست. رابعه آهى کرد، که بیم بود که خانه بسوزد. گفت:«الهى! این چیست که با من بیچاره مى‏کنى؟». آوازى شنید که: «هان اى رابعه! اگر مى‏خواهى، تا نعمت دنیا بر تو وقف کنیم، امّا اندوه خود از دلت بازگیریم که اندوه من و نعمت دنیا در یکدل جمع نشود. اى رابعه! تو را مرادى است و ما را مرادى. مراد ما با مراد تو در یکدل جمع نشود». گفت: «چون این خطاب شنیدم، چنان دل از دنیا منقطع گردانیدم و امل کوتاه کردم، که سى سال است که چنان نماز کردم که گفتم: این بازپسین نماز من خواهد بود- اصلّى صلاه المودّع- و چنان از خلق مستغنى گشتم و بریده شدم که چون روز شدى، از بیم آن که خلق مرا مشغول کنند، گفتم: خداوندا! به خود مشغول گردان تا کسى مرا از تو مشغول نکند».

نقل است که حسن گفت: نماز دیگر پیش رابعه بودم. چیزى خواست بپزد و گوشت در دیگ کرده بود. چون در سخن آمدیم، گفت: «این سخن خوش‏تر از دیگ پختن». دیگ را همچنان بگذاشت تا نماز شام بگزاردیم. نان خشک بیاورد و کوزه ا‏یى‏ آب، تا روزه گشاییم. و بر سر دیگ رفت تا برگیرد. دیگ مى‏جوشید به قدرت حق- تعالى- پس در کاسه کرد (و بیاورد) و ما از آن گوشت بخوردیم. که طعامى بود که هرگز به ذوق آن نخورده بودیم. رابعه گفت: «به نماز برخاسته را چنین طعام سازند».

سفیان ثورى گفت: شبى پیش رابعه بودم. در محراب شد و تا روز نماز کرد. و من در گوشه دیگر نماز مى‏کردم. بامداد گفت: «شکرانه این توفیق، امروز روزه داریم».

مناجات رابعه عدویّه، رحمه اللّه علیها:

«بار خدایا! اگرمرا فرداى قیامت به دوزخ فرستى، سرّى آشکارا کنم، که دوزخ از من به هزار ساله راه بگریزد». گفت: «الهى! مرا از دنیا هر چه قسمت کرده ‏اى، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت کرده ‏اى، به دوستان خود ده که ما را تو بسى». گفت: «خداوندا! اگر تو را از خوف دوزخ مى‏ پرستم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت مى ‏پرستم بر من حرام گردان و اگر از براى تو تو را مى ‏پرستم، جمال باقى از من دریغ مدار». گفت: «بار خدایا! اگر فردا مرا به دوزخ کنى، من فریاد برآورم که: تو را دوست داشته‏ ام، با دوستان چنین کنند؟». هاتفى آواز داد که: «یا رابعه لا تظنّى بنا ظنّ السّوء» به ما ظنّ بد مبر، نکو بر که تو را در جوار دوستان خود فرود آریم تا با ما سخن گویى. گفت: «الهى! کار من و آرزوى من از جمله دنیا یاد توست، و در آخرت لقاء تو. آن من این است. تو هر چه خواهى بکن». و شبى می ‏گفت: «یا رب! دلم حاضر کن. یا نماز، بى دل قبول کن».

 

عروج ملکوتی

چون وفاتش نزدیک آمد، بزرگان بر بالین او بودند. گفت: «برخیزید و جاى خالى گردانید، براى رسولان خداى». ایشان برخاستند و بیرون آمدند و در فراز کردند. آوازى شنیدند که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ! ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً، فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی». زمانى بود و هیچ آواز نیامد. در رفتند، وفات کرده بود. مشایخ گفتند: رابعه به دنیا آمد و به آخرت شد که هرگز با حق تعالى گستاخى ‏نکرد و هیچ نخواست و نگفت که مرا چنین دار و چنین کن!

نقل است که او را به خواب دیدند. گفتند: «حال گوى، از منکر و نکیر». گفت:«چون آن جوانمردان درآمدند و گفتند: من ربّک؟ گفتم: بازگردید و حق را بگویید که: با چندین هزار خلق پیرزنى را فراموش نکردى؛ من که از همه جهان تو را دارم، هرگز فراموشت نکنم تا کسى را فرستى که: خداى تو کیست؟».

نقل است که محمّد بن اسلم طوسى و نعمى طرسوسى که در بادیه سى هزار مردم را آب دادند هر دو بر سر خاک رابعه حاضر شدند و گفتند: «اى آن که لافها زدى که سر بر هر دو سرا فرو نیارم، حال کجا رسید؟». آواز داد که: «نوشم باد آنچه دیدم».

زندگینامه بلال بن رباح

 

به نام آفریننده عشق

 

بِلال بن رَباح معروف به بلال حبشی (درگذشت ۱۷ تا ۲۱ق) صحابی و موذن پیامبر اکرم(ص) بود. او از نخستین کسانی بود که ایمان آورد و خزانه دار بیت المال در زمان پیامبر(ص) بود و در تمامی جنگ ها شرکت کرد. بلال چند سال پس از رحلت پیامبر (ص) نیز زنده بود؛ اما در این مدت، جز در چند مورد اذان نگفت.

خاندان بلال اصالتاً از نوبه، منطقه‌ای در شمال سودان و جنوب مصر هستند. پدر بِلال از اسیران حبشه بود و خود او نیز در طایفه بنی جُمَح یا سَراه (که ساکن مکه بودند) در خانواده‌ای از بردگان زاده شد. برخی سال ولادت او را سه سال پس از عام الفیل دانسته‌اند.

بِلال را با قامتی بلند و لاغر، رنگ پوستی سیاه بسیار سیاه‌ پوست، پشتی خمیده، مویی بلند و خاکستری، و صورتی ظریف توصیف کرده‌اند.

بلال پس از ماه‌ها تحمل رنج و مشقت، خریداری و آزاد شد. گروهی بِلال را آزادشده ابوبکر می‌دانند، ولی این امر از جهت تاریخی غیرقابل قبول دانسته شده است. ابوجعفر اسکافی، استاد ابن ابی الحدید، از واقدی، ابن اسحاق و دیگران نقل کرده است که بلال را پیامبر (ص) آزاد کرد. شیخ طوسی و ابن شهر آشوب نیز بلال را آزادشده پیامبر (ص) معرفی کرده‌اند؛ و نقل این جمله از پیامبر(ص) که «اگر ثروتی داشتم، بلال را می‌خریدم و آزادش می‌ساختم» با واقعیت تاریخی سازگار نیست؛ برای اینکه خدیجه تمامی ثروت خود را در اختیار پیامبر (ص) نهاده بود تا در راه خدا به کار برد؛ و به‌علاوه توان اقتصادی ابوبکر چنان نبود که بتواند بردگان زیر شکنجه، از جمله بِلال، را خریداری و آزاد کند.

 

ویژگی ها

بلال از نخستین کسانی بود که اسلام را پذیرفت و در این راه شکنجه‌های فراوانی از کفار مکه، به ویژه اُمَیه بن خَلَف که مالک او بود دید، ولی از دین خود دست برنداشت. حضرت علی (ع) نیز بلال را از سابقان در اسلام دانسته و اخلاص و تهذیب نفس او را ستوده است. امام سجاد (ع) نیز در مدح بلال و نقل احتجاج او با مخالفان درباره فضائل امام علی (ع) مطالبی بیان داشته است. امام صادق (ع) بلال را «عبد صالح» و دوست‌دار اهل بیت (ع) نامیده است.

او یکی از راویان احادیث پیامبر (ص) بود و جماعتی از صحابه و تابعان از او حدیث نقل کرده‌اند. همچنین احادیث فراوانی از پیامبر (ص) در جلالت قدر او وارد شده است؛ از جمله اینکه بِلال از سابقان و پیشی‌گیرندگان در اسلام بود؛ او سید مؤذّنان است؛ بهشت مشتاق سه تن است: علی، عمّار و بِلال؛ سه تن از سیاهان سادات بهشت‌اند: لقمان حکیم، نجاشی و بلال و نیز دعای پیامبر (ص) در حق او به جهت یاری دادن به حضرت فاطمه (س) در کار منزل.

بلال نخستین مؤذن اسلام بود. نقل شده است که «شین» را «سین» می‌گفت و در روایت آمده است که سین بلال نزد حق تعالی شین است. در روز فتح مکه نیز بلال به دستور پیامبر (ص) بر فراز کعبه شد و اذان گفت که بسیار باشکوه بود و کفار مکه از این واقعه بسیار ناراحت شدند.

بلال پس از رحلت پیامبر(ص)، جز در چند مورد، برای احدی اذان نگفت. یکی از این موارد، به درخواست حضرت فاطمه (س) بود، ولی چون آن حضرت به یاد رنج‌های پس از فوت پدر افتاد و از شدت ناراحتی تاب نیاورد، بلال به ناچار اذان را ناتمام رها کرد.

دیگر بار، زمانی بود که برای زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) به مدینه آمد و حسنین (ع) از او درخواست کردند که اذان بگوید و او نیز پذیرفت؛ این حادثه مدینه را تحت تأثیر قرار داد.

برخی منابع نقل کرده‌اند که بلال پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) حاضر نشد که با خلیفه اول بیعت کند و به همین دلیل به دستور عمر بن خطاب مدینه را ترک کرد و به شام رفت.

 

عروج ملکوتی

بیشتر منابع تاریخ درگذشت او را سال ۲۰ قمری در دمشق ذکر کرده‌اند ولی سال‌های ۱۷، ۱۸ و ۲۱ نیز ذکر شده است و در پاره‌ای منابع تصریح شده است که به بیماری طاعون از دنیا رفته است.

بنا بر مشهور در باب الصغیر دمشق مدفون است. برخی نیز مدفن او را در باب کیسان داریا و باب الاربعین حَلَب دانسته‌اند ولی مزّی احتمال می‌دهد کسی که در شهر حَلَب مدفون است خالد، برادر بِلال باشد. سن او را به هنگام وفات بیش از ۶۰ ذکر کرده‌اند که در پاره‌ای منابع ۶۳، ۶۴ و ۷۰ نیز ذکر شده است.

زندگینامه کمیل بن زیاد

 

به نام آفریننده عشق

 

کمیل بن زیاد بن نَخَعی (۱۲-۸۲ق) از یاران برجسته امام علی (ع) و امام حسن مجتبی (ع) بود. وی از نخستین کسانی بود که پیشنهاد خلع عثمان و خلافت علی (ع) را مطرح کرد. در دوران حکومت امام علی (ع)، مدتی فرماندار منطقه هیت بود. هنگامی که سپاه معاویه، هیت را تصرف کرد، امام علی (ع) او را به سبب کوتاهی در دفاع از شهر سرزنش کرد. در منابع شیعه، روایات بسیاری از او نقل شده که دعای کمیل مشهورترین آنها است. از او در زمره زُهاد و عُباد کوفه یاد کرده‌اند.

کمیل دعای خضر را از حضرت علی (ع) آموخت و روایت کرده است از این رو به دعای کمیل مشهور گردید.

کمیل از بزرگان و رؤسای شیعیان به شمار می رفت و در خاندان و قبیله خود فرمان روا بود.

پس از شهادت امیرالمومنین در ماه رمضان 40 هجری، مردم کوفه با امام حسن مجتبی (ع) بیعت کردند. کمیل بن زیاد هم که همه خصیصه های امیرالمومنین را در امام حسن علیه السلام می دید، با او بیعت کرد و جزء سربازان و فدائیان آن شد.

در زمان امام حسین (ع) مردانی همچون: کمیل و قنبر غلام امام علی (ع) به دستور معاویه و یزید و به جرم طرفداری از اهل بیت علیهم السلام به زندان افتادند و درست یک روز بعد از واقعه عاشورا از زندان آزاد شدند.

کمیل بن زیاد توسط بسیاری از مسلمانان در سراسر جهان به عنوان یکی از بزرگترین صحابه شناخته می شود. او با سخنان حکیمانه، دعاها (که یادداشت/ حفظ کرد)، عشق به امام علی (ع)، موضع گیری در برابر ظلم، حاکمان فاسد و شهادت، میراث بزرگی از خود به جای گذاشت. زندگی او بر این نکته تأکید داشت که باید منظم، محکم، ایمان به خدا باشد و برای زنده نگه داشتن پیام خدا فداکاری کرد. شب های پنج شنبه سخنان شیرین در آسمان پر ستاره به پرواز در می آید، سخنان انسان را به یاد آن شهید بزرگواری می اندازد که نامش با دعا گره خورده است، میراثش جاودانه خواهد ماند.

 

عروج ملکوتی

کمیل پس از شنیدن خبر شکنجه اعضای خانواده و دوستانش تصمیم گرفت تنها کاری که باید انجام دهد این بود که خود را تسلیم کند تا آنها را از آزار و شکنجه نجات دهد. او عصای راه رفتن خود را گرفت و آماده بود تا خود را تحویل دهد.

اطرافیانش پرسیدند: “کمیل، این مردم تو را می خواهند. چرا پنهان نمی شوی.” کمیل پاسخ داد: نه دیگر. مردی که به مولای من دشنام دهد (منظور به حضرت علی) مردی نیست که من از او پنهان باشم. کسی که جرأت توهین کند. او (با اشاره به حجاج) می گوید دوستداران ابو کجا هستند. تراب (امام علی) من عاشق ابوتراب هستم».

 

با این وجود، نیروهای حجاج، کمیل را در کاخ نزد او آوردند. در این میان، کمیل شروع به یادآوری گذشته خود کرد. یاد روزهایی افتاد که در لشکر امام علی (ع) بود. او زمانی را به یاد آورد که گروه کوچکی متشکل از 400 سرباز را برای مقابله با یورش لشکر معاویه رهبری کرد. او به یاد آورد که از امام علی (ع) (هنگام خروج از هیت) نافرمانی کرد و نامه ای از حضرت علی دریافت کرد.

 

سخن امام علی (ع) را به یاد آورد: «کمیل، اهل بیتت را به نیکی امر کن، امر کن که شبانه مردم را یاری کنند». هنگامی که کمیل به حجاج معرفی شد، فرماندهی را دید که شمشیری به همراه نگهبانان (که حجاج را احاطه کرده بودند) حمل می کرد. کمیل می دانست که مرگ او قطعی است. اما قبل از مرگ، حجاج و کمیل به گفتگوی زیر پرداختند.

حجاج: پس تو کمیل بن زیاد نخعی هستی؟

کمیل: بله.

حجاج: از تو حکایت هایی شنیدم، وقتی کوچکتر بودی، علیه خلیفه بزرگ عثمان سخن گفتی.

کمیل: بله، من هستم.

حجاج: و شنيدم تو كسی هستی كه عليه معاويه سخن گفتی.

کمیل: بله.

حجاج: شنیدم تو دوست داری علی بن ابیطالب، تو ابوتراب را دوست داری.

کمیل: آری من ابوتراب را دوست دارم.

حجاج: لعنت بر تو و بر ابوتراب، از ابوتراب جدا شو تا تو را رها کنم.

کمیل: راهی بهتر از راه ابوتراب به من نشان بده، من از آن پیروی می کنم، مولای من، امام علی (ع) به من فرموده است که مرا می کشی، دشمن خدا، هر چه می خواهی بکن، و بدان که روز جزا خواهد بود.

حجاج: علی را تکفیر کن تا جانت حفظ شود.

کمیل: دینی بهتر از دین علی به من نشان بده.

از آنجایی که کمیل نسبت به محبت خود به امام علی (ع) موضعی سختگیرانه اتخاذ کرد، حجاج دستور داد سر کمیل را گردن بزند. و وی را به شهادت رساند.

جسد او را در سرزمین ثویّه منطقه ای در اطراف کوفه دفن کردند.

زندگینامه محمود شبستری

 

به نام آفریننده عشق

 

 شیخ محمود بن عبدالکریم‌ بن یحیی، عارف و شاعر نامدار آذربایجانی در قرن هشتم است. درباره زندگی او اطلاعات اندکی در دست است. لقب او سعدالدین بود.

ظاهرا در نیمه دوم قرن هفتم در شبستر به دنیا آمد. برخی محققان متأخر، در تعیین زمان دقیق ولادت شبستری، از روی تذکره‌هایی که وفات او را در ۷۲۰ و عمر وی را ۳۳ سال نوشته‌ اند، به اشتباه، ولادت او را در ۶۸۷ دانسته‌اند.

در سعادت‌نامه منسوب به شبستری از فردی به نام امین‌ الدین به عنوان استاد وی یاد شده است. لاهیجی نیز منظور شبستری را از «مرد کار دیده» در ابتدای گلشن‌راز، امین‌الدین دانسته است. تنها صوفی که در آن دوره به این نام شناخته شده، امین‌الدین حاج بُلَه است. به نوشتۀ لویزن شاید منظور از امین‌الدین، حاجی امین‌الدین عبدالسلام‌ بن سهلان خُنجی باشد.

گفته‌اند که شبستری به مصر، شام، حجاز، بغداد، یمن، اندلس و قفقاز سفر کرد. همچنین مؤلف ریاض‌ السیاحه نوشته که او به کرمان رفت و در همانجا ازدواج کرد و صاحب اولاد شد و برخی نوادگان او اهل علم‌اند و به خواجگان شهرت دارند.

در سعادت‌نامه منسوب به شبستری، به سنّی بودن وی و پیروی او در فروع از اشعری تصریح شده، اما ظاهرا هیچ منبع دیگری دربارۀ مذهب شبستری سخن نگفته است. با وجود این، حاجی خلیفه به استناد کتاب مرآت‌ المحققین، که منسوب به شبستری است، نوشته که او شیعه است. اشعار شیخ محمود شبستری می توان دریافت که او از شاگردان بهاء الدین یعقوبی تبریزی و امین الدین بوده است.

شیخ محمود درباره خود می گوید:
مدتی من زعمر خویش مدید   صرف کردم به دانش توحید
در سفرها به مصر و شام و حجاز   کردم ای دوست روز و شب تک و تاز
سال و مه هم چو دهر میگشتم   ده ده و شهر شهر می گشتم
گاهی از مه چراغ می کردم   گاه دود چراغ می خوردم
علما و مشایخ این من بس   که دیدم به هر نواحی من
جمع کردم بسی کلام غریب    کردم آنگه مصنفات عجیب

 

آثار

شبستری، به تصریح خودش، قبل از سرودن گلشن رسائلی نوشته بوده است، اما از آنها اطلاع دقیقی در دست نیست.

به طور کلی، آثار وی را به سه دسته می‌توان تقسیم کرد:

1. گلشن‌راز، که مسلّما از اوست

۲. آثاری که در صحت انتساب آنها به شبستری تردید وجود دارد و عبارت‌اند از:

سعادت‌نامه

حق‌الیقین

مرآت‌ المحققین

۳. آثاری که قطعآ از او نیستند و عبارت‌اند از:

مراتب‌ العارفین

ترجمه منهاج‌ العابدین غزالی

رساله شاهد

کنز الحقایق

انسان کامل

 

ابن‌کربلایی، هدایت و بغدادی, سعادت‌نامه را جزو آثار شبستری ضبط کرده‌اند. این کتابِ کلامی ـ عرفانی، به نظم و شامل چهار باب دربارۀ معرفت ذات واجب‌ الوجود و صفات و اسما و افعال اوست. شبستری سعادت‌نامه بسیار مغایر با شبستری گلشن‌راز است.

سعادت‌نامه مبتنی بر نگاهی شریعت‌ مدارانه به توحید است و در آن از منظر متکلمی متعصب به طرد و رد فرقه‌ها و مسالک منحرف پرداخته شده است؛ اما گلشن‌راز بر پایۀ ذوق و حال است. حتی اگر سعادت‌نامه از شبستری باشد، از بیت ۳۳۴ تا ۳۵۱ آن الحاقی به نظر می‌رسد، زیرا این هجده بیت، که «وصف‌الحال» شاعر است، با ابیات دیگر ابواب هیچ سنخیتی ندارد، و نیز اگر شاعر می‌خواست شرح حال خود را بدهد چرا به جای مقدمۀ کتاب، آن را در فصل دوم، که دربارۀ توحید است، گنجاند؟ با توجه به اینکه شاعر در این هجده بیت به شاگردی خود در مکتب ابن‌عربی تصریح کرده است، اگر صحت انتساب سعادت‌نامه به شبستری محرز شود، معلوم می‌شود که او از مکتب ابن‌عربی متأثر بوده و از منظر این مکتب به سرودن گلشن‌راز پرداخته است.

ابن‌کربلایی، هدایت و بغدادی حق‌ الیقین را نیز از شبستری دانسته‌ اند. این کتاب شامل هشت باب و دربارۀ عرفان نظری است. با اینکه قدیم‌ترین نسخه‌های حق‌الیقین متعلق به قرن یازدهم است و در ابتدا و انتهای کتاب، مؤلف به نام خود اشاره نکرده و تنها در ابتدای کتاب، کاتب، آن را از تصنیفات شبستری شمرده است، اما زرین‌کوب و لویزن معتقدند که این اثر در صورت و محتوا شبیه گلشن‌راز است و نویسندۀ آن شبستری است.

حاجی خلیفه و نفیسی, مرآت المحققین را به شبستری نسبت داده‌ اند. این کتاب مشتمل بر هفت باب و دربارۀ معرفت نفس و خداست. مرآت را به ابن‌سینا، نجم‌الدین شیرازی، نصیرالدین طوسی و شیخ احمد جام نیز منسوب کرده‌ اند.

اما مثنوی گلشن راز مهم‌ترین و مشهورترین اثر منظوم محمود شبستری است که در بردارندهٔ اندیشه‌های عرفانی وی و حدود هزار بیت می‌باشد. با وجود حجم اندکش، این کتاب یکی از یادگارهای پرارزش و بلندنام ادبیات عرفانی کهن فارسی است، که در آن بیان مفاهیم صوفیانه با شور، شوق، و روانی ویژه‌ای همراه گردیده‌ است. مطابق شیوهٔ معمول عطار و مولانا، در این‌جا نیز، از حکایات و تمثیلات برای بیان و عرضهٔ مؤثّر معانی عرفانی و حکمی استفاده شده‌ است.

 

عروج ملکوتی

بیشتر تذکره‌نویسان درگذشت شبستری را بین ۷۱۸ و ۷۲۰ دانسته‌اند. از این میان، سال ۷۲۰ که روی سنگ قبر او هم نوشته شده، مشهورتر است. اما ابوالمجد تبریزی در پایان سفینه تبریز، حدیثی مسند از شبستری نقل کرده و پس از نام او عبارت «ادام‌ اللّه ایامه» را به کاربرده است.

چون تاریخ این حدیث ۷۲۵ است، مسلما شبستری تا آن تاریخ زنده بوده است. ابن‌کربلایی، که تاریخ وفات بهاء الدین یعقوب را در ۷۳۷ ضبط کرده، نوشته است که شبستری را، به وصیت خودش، پایین پای استادش دفن کردند. بر این اساس، شبستری تا ۷۳۷ زنده بوده است. ابن‌کربلایی، بدون اشاره به تاریخ وفات شبستری، افزوده که بابا ابی شبستری، که در ۷۴۰ درگذشته و معاصر شیخ محمود شبستری بوده است و در همان سال وفات شیخ محمود درگذشته است.

زندگینامه رحیم ارباب

به نام آفریننده عشق

 

رحیم ارباب در سال ۱۲۹۷ هـ ق در قریه «چرمهین» اصفهان و در خانه حاج على پناه به دنیا آمد. پدر آقا رحیم، حاج على پناه، مشهور به ارباب حاج آقا (فرزند عبدالله مشهور به ارباب آقا) فرزند حاج على پناه فرزند ملاّ عبدالله شیرانى بود.

 

اساتید

حجه الاسلام و المسلمین ابوالمعالى کلباسى

آخوند ملا محمد کاشى

آیه الله سید محمد تقى مدرس

آیه الله حاج سید محمد باقر درچه اى

جهانگیرخان قشقایى

آیه الله سید ابوالقاسم دهکردى

میرزا بدیع درب امامى

حاج آقا منیر احمد آبادى

آقا سید محمود کلیشادى

 

شاگردان

ملاّ محمّد على معلم حبیب آبادى (نویسنده مکارم الآثار) مى گوید:

«من هیئت را خدمت آیه الله ارباب مى خواندم و مثل این که ایشان در کُرات سیر کرده بودند، با وجود نداشتن ابزار و وسایل در آن زمان، چنان براى ما علم هیئت را ترسیم مى نمودند که گویا مى دیدیم و براى ما عینیّت پیدا مى کرد.»

شهید مرتضى مطهرى می گوید: «خدا حفظ کند آقاى حاج آقا رحیم ارباب اصفهانى را، ایشان از علماى طراز اول ما در فقه و اصول و فلسفه و ادبیات عرب و قسمتى از ریاضیات قدیم مى باشندشاگرد حکیم معروف مرحوم جهانگیرخان قشقایى بوده اند و مثل مرحوم جهانگیرخان هنوز هم کلاه پوستى به سر مى گذارند. »

جلال الدین همایى می گوید: «حاج آقا رحیم ارباب آخرین یادگار مکتب قدیم اصفهان هستند که به غور فلسفه ملاصدرا رسیده و غوامض و دقایق آن را به درستى و خالى از حشو و زواید فهمیده و هضم کرده و به اصول و مبانى آن کاملا معتقد مى باشند چیزى که هست، اهل تظاهر و فضل فروشى نیستند شاگردان خصوصى خود را نیز با همین خوى و عادت تربیت فرموده اند. »

سید حسین مدرس هاشمى

سید مصطفى بهشتى نژاد

سید محمّد حسینى قهدریجانى

شهید سید محمّد حسینى بهشتى

شهید محمّد مفتح

حاج سید محمّدرضا خراسانى

حاج میرزا على آقا هسته اى

سید محمّد مبارکه اى

حاج ملاّ رمضان املایى

 

ویژگی ها

او شرح لمعه تدریس مى کردند درس شرح لمعه ایشان «آن قدر تطبیقى بود و شرح و بسط داشت که مطالب را استدلالى براى شاگردانشان مى گفتند آن کسانى که مى رفتند درس ایشان و آن را یادداشت مى کردند، از شرح لمعه آیه الله ارباب بیشتر از درس خارج دیگران استفاده مى کردندبه طورى که کسى شش یا هفت سال به درس خارج حاج آقا رحیم ارباب مى رفت، ادعاى اجتهادش مقرون به دلیل مى شد چون در هر بحث فقهى، ایشان روایاتش را از بحارالانوار و یا کتب مشهور روایى که مستند فقه است، نقل مى نمودند و یا نظر استادان فقه را با دلایل آن مى گفتند کتاب وسایل الشیعه از کتاب هاى جامع اخبار فقهى است، کَانَّهُ ایشان آن روایات را حاضرالذهن داشتند و اقوال مختلف فقها را نقل مى کردند.

وى معتقد بود «تنها تدریس کافى نیست، علما و مجتهدین باید منبر بنشینند و به بیان مسائل شرعیه و اخلاقیات براى مردم بپردازند»

یکى از شاگردان وى مى گوید: «در زمینه فلسفه، در حدّ اعلى بودند و به «حکیم» شهرت داشتند »

آیه الله ارباب آخرین فروغ هاى فلسفه در اصفهان بودند وى مدّت ها درس فلسفه مى گفتند، لکن بعداً تبدیل کردند به کلام مانند «شرح تجرید» و هنگامى که به ایشان پیشنهاد مى شود که شرح منظومه تدریس کنند، قبول نمى کند و مى فرماید: حاضرم شرایع الاسلام (فقه) بگویم حکمت ایشان «متمایل به حکمت مشاء و حرف هاى ملاّ صدرا بودبه مطالب صدرالمتألّهین خیلى اهمیت مى دادند هر وقت حرف از حکمت بود، معمولا سخنان ملاّ صدرا یا محى الدین عربى اندلسى را مطرح مى فرمودند، زیرا این ها استوانه هاى علمى ایشان بودند در حکمت و عرفان.

آیه الله ارباب اکثر خطبه هاى نهج البلاغه را از حفظ داشت و به ابن ابى الحدید علاقه وافر داشت اشعارش مشحون از مدح مولاى متقیان، على بن ابیطالب علیه السلام و نهج البلاغه بود معمولا در جلسه هاى دوستانه اش مدتى از نهج البلاغه سخن مى رفت این بحث ها بخصوص زمانى که مرحوم آیه الله حاج میرزا على آقا شیرازى زنده بودند، صدها بار در منزل حاج آقا رحیم تکرار مى شد و آن مرد بزرگ، شاخص و شمع محفل بودند و دیگران سراپا گوش بخصوص یک تابستان، ادیب نیشابورى با آن قد کوچک و لهجه خراسانى، همه روزه در منزل ایشان با آن دو بزرگوار جمع بودند و بحث اصلى آن ها نهج البلاغه بود.

آیه الله ارباب نماز جمعه را وجوب عینى مى دانست لذا براى برپایى آن اهتمام ویژه داشت در این باره، یکى از شاگردانش مى گوید:

«تمام روزهاى جمعه حدود ساعت ۹ صبح، ایشان در حمّام محلّه بودند، خضاب مى کردند و نظافت مى نمودند غسل جمعه را در حمّام انجام مى دادند و ایشان با توجه به این که نماز جمعه را واجب مى دانستند، مى خواستند غسل جمعه انجام شود بر نماز جمعه اصرار داشتند حتى در همان کهولت سن. »

نماز جمعه ایشان حال بخصوصى داشت همه این نماز حال بود ما مى گفتیم: شما حالى دارید مى فرمودند: شما آخوند کاشى را ندیده بودید وقتى آخوند به طرف خدا مى ایستاد و نماز مى خواند، استخوان هاى سینه اش مى لرزید و حالتى داشت که همه در و دیوار مدرسه صدر جذب مى شد.

یکى از شاگردانش مى گوید: «روزى به آیه الله ارباب گفتم: خوب است شما درس اخلاق هم بگویید آن مرحوم گفتند: اخلاق علم حال است و علومى که ما مى خوانیم، علم قال است » یعنى اخلاق چیزى نیست که باشرکت درکلاس اخلاق و با خواندن کتاب هاى اخلاقى، بتوان به آن دست یافت باید تهذیب نفس نمود.

«حاج آقا رحیم ارباب در حالى که در سنّ نود سالگى یا بیشتر، بودند مى فرمودند: تا به حال یک روزه از من فوت نشده است. »

آیه الله ارباب در جوانى ازدواج کرد او بعد از فوت همسرش، با خواهر میرزا عباس خان شیدا (شاعر معروف اصفهان، خطّاط بزرگ نستعلیق و صاحب مجله «دانشکده») ازدواج کرد و تا آخر عمر با این همسر زندگى کرد او از هیچ کدام از همسرانش صاحب فرزندى نشد.

وقتى آن ها رفتند، حضرت آیه الله ارباب رو به ما کردند و فرمودند: بهتر است شما یکى یکى خودتان را معرفى کنید و هر کدام بگویید که در چه سطح تحصیلى هستید و در چه رشته اى درس مى خوانید پس از آن که امر ایشان را اطاعت کردیم، به تناسب رشته و کلاس، هر کدام از ما پرسش هاى علمى طرح کردند و از درس هایى از قبیل جبر و مثلثات و فیزیک و شیمى و علوم طبیعى مسائلى پرسیدند که پاسخ اغلب آن ها از عهده درس هاى نیم بندى که ما خوانده بودیم، خارج بود، امّا هر یک از ما که از عهده پاسخ پرسش هاى ایشان بر نمى آمد، با اظهار لطف حضرت ارباب مواجه مى شد که با لحن پدرانه اى پاسخ درست آن پرسش ها را خودشان مى فرمودند اکنون ما مى فهمیم که ایشان با طرح این سؤال ها قصد داشتند ما را خلع سلاح کنند و به ما بفهمانند که آن دروس جدیدى را که شما مى خوانید، من بهترش را مى دانم ولى به آن ها مغرور نشده ام.

 

عروج ملکوتی

آیه الله ارباب نزدیک به یک قرن زیست این حکیم فرزانه در خصوص راز طولانى بودن عمر خود گفته است: «من هیچ وقت بدخواه کسى نبودم ». وى در ۱۸ ذى الحجه ۱۳۹۶ هـ ق مصادف با ۱۹ آذر ماه ۱۳۵۵ ش و در روز عید غدیر دار فانى را وداع گفت و بدن مطهّرش را در تخت فولاد اصفهان، حوالى تکیه مَلِکْ به خاک سپردند.

زندگینامه عبدالکریم حق شناس

 

به نام آفریننده عشق

 

آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس از علما و فضلاى به نام تهران در سال ۱۲۹۸ش در تهران به دنیا آمد. پدر را در ایام طفولیت و مادر را در اوایل بلوغ از دست داد. مادرش بانویى با تقوا و طاهر بود. آقاى حق شناس مى گفت:

«حتى پس از وفات از برکات ایشان بهره مند بودم. شبى در عالم خواب مادرم لامپى بدون سیم، اما روشن را به دست من داد.»

پس از وفات مادر مدتى به منزل دایى رفت. وقتى به محضر شیخ محمد حسین زاهد رسید، فرمود: خداوند رزّاق است و مناسب است به جاى تکیه به دایى، روى پاى خود بایستى، لذا شرایطى فراهم کرد که زندگى مستقلى داشته باشد.

 

اساتید

مرحوم میرزا عبدالعلى تهرانى

شیخ محمدرضا تنکابنى

میرزا طاهر تنکابنى

آیت الله شاه آبادى

امامزاده زیدى

امام خمینى

آیت الله العظمى بروجردى

آیت الله سید محمد حجّت کمره کمرى

آیت الله سید محمدتقى خوانسارى

شیخ محمد حسین زاهد

سید على حائرى (سید علی مفسر)

 

ویژگی ها

میرزا عبدالکریم در سال ۱۳۱۸ش به قم سفر کرد. و در این دوره بیشترین استفاده را از محضرت آیت الله العظمى حاج آقا حسین بروجردى و امام خمینى برد.

وى از آیت الله بروجردى به عنوان استاد طراز اول یاد و از بعد علمى و معنوى ایشان داستان هایى نقل مى کرد. هم چنین از امام خمینى استفاده اخلاقى و معنوى نیز مى برد، حتى مدتى هم حجره ایشان بود.

ابتداى آشنایى ایشان با امام خمینى اینگونه بود که روزى خدمت ایشان رسید و تقاضاى حضور در درس اسفار کرد. امام فرمود: «باید شما را امتحان کنم.» وى پس از آزمون در درس حاضر شد. امام بعدها به او گفته بود: «اگر مى دانستم به درس آقاى شاه آبادى رفته اید، از شما امتحان نمى گرفتم.»

نمازگزاران مسجد امین الدوله که غالبا از افراد متدین برگزیده تهران بودند به قم آمدند و از آیت الله العظمى بروجردى تقاضا کردند میرزا عبدالکریم حق شناس را به جاى مرحوم زاهد به امامت جماعت مسجد نصب نماید. آیت الله بروجردى نیز به آقاى حق شناس گفت:

«با توجه به علاقه مردم خوب است به تهران بروید و ادمه فعالیتهاى مرحوم زاهد را عهده دار شوید.» میرزا عبدالکریم با اینکه بسیار مایل به حضور در حوزه علمیه بویژه درس آیت الله بروجردى بود، این امر را پذیرفت. خود مى گوید: «در آن زمان هم حجره آیت الله خمینى بودم. درباره این مسئله به ایشان رجوع کردم، فرمود: به جدم اگر گفته بودند روح الله بیاید، من مى پذیرفتم و به تهران مى رفتم! به این ترتیب من هم پذیرفتم.»

آیت الله بروجردى به مردمى که آمده بودند ایشان را به تهران ببرند، گفته بود: «فکر نکنید طلبه اى عادى را به تهران مى برید، فکر کنید که مرا به تهران مى برید، پس همانگونه به وى احترام بگذارید که به من احترام مى کنید.»

حجه الاسلام محمد شریف رازى در رابطه با فعالیتهاى تربیتى ایشان در تهران مى نویسد:

«نزدیک چهل سال است که ایشان را مى شناسم. حقا داراى مقام فضل و دانش و تقوا و پاکدامنى و بى آلایشى است. در تربیت و تهذیب اخلاق جوانان محیط خود بسیار کوشاست تربیت یافتگان مکتب او در بازار و حوزه هاى قم و مشهد بسیارند. از روز آشنایى تا کنون مکروهى از وى ندیده ام.»

آیت الله حق شناس درباره چگونگى آشنایى اش با سید على حائری مى گوید:

«به شیخ محمد حسین زاهد گفتم شما دیگر براى من کافى نیستید. ایشان فرمود: با هم مى رویم و شخصى را که براى شما مفید باشد، پیدا مى کنیم. با هم اشخاص و علماى فراوانى را ملاقات کردیم تا آنکه شبى در عالم رؤیا مشاهده کردم به مجلسى رفته ام که شخصى از اهل علم نشسته است. فرداى آن شب با شیخ محمد حسین زاهد به مجلس مرحوم سید على حائری رفتیم. دیدم عجب! همان شخصى است که دیشب در خواب دیده ام. فهمیدم ایشان همان شخصى است که مقصود من است.»

مهم ترین مطالبى که ایشان بارها توصیه مى کرد، چنین است:

«اول سفر الى الله سحرخیزى است و آب حیات در درون تاریکى شب به دست مى آید. شیطان سعى فراوانى دارد که ما را از سحرخیزى باز دارد. امام حسن عسکرى (ع) مى فرماید: سفر الى الله جز به احیاى شب طى نمى شود.»

ایشان حضور در درس اخلاق را نیاز همگان مى دانست. خواندن کتاب «جامع السعادات» را بسیار توصیه مى کرد و درس مى داد. جوانان را به حضور در جلسه موعظه و اخلاق توصیه مى نمود و مى فرمود:

«در جلسات موعظه ملائکه حضور دارند و بدها را به میمنت حضور خوب ها مى بخشند. خودبینى و بزرگ بینى و تکبر را از ما مى گیرند و عزت و سربلندى به ما عطا مى کنند.»

ایشان بارها به ترک غیبت توصیه مى کرد و آن را گناه اول عالم به حساب مى آورد. تمام رفقاى طلبه، بازارى و… مسائل فرعى غیبت را هم مى دانستند و رعایت مى کردند. ایشان نکات دقیق مسئله غیبت را به مردم یاد مى داد و آنان را از انجام آن برحذر مى داد. اصولا بر حفظ زبان تأکید فراوانى داشت. به جوانان مى فرمود: مواظب زبانتان باشید، خدا حاجتتان را برآورده مى کند.

اولین توصیه ایشان به کسى که خدمت ایشان مى رسید، توجه به نماز اول وقت بود. به دانش آموز مى فرمود: اگر نمازت را اول وقت بخوانى قبولى تو را در امتحانات تضمین مى کنم. در این رابطه حجه الاسلام محمد على جاودان مى گوید:

یک روز با یکى از دوستان محضر ایشان رفته بودیم، آن وقت منزل ایشان نزدیک مسجد امین الدوله بود. مجلس هم مجلس خاصى بود. ایشان دفعتا شروع به صحبت کردند و فرمودند: به آقا حجت بن الحسن عرضه داشتم من یتیم هستم و پدر ندارم. فرمود: من پدر شما هستم. حضرت سپس به من امر کردند: نماز جماعت، نماز شب، توجه به درس و مطالعه. آقاى حق شناس این سه مطلب را در زندگى به جا مى آورد و هر سه وصیت حضرت را به دقت انجام مى داد. گاهى مى دیدم بى وقفه سه ساعت مطالعه مى کند و سعى مى کند حتى یک نمازش را هم فرادى نخواند. نماز شب را هم ترک نمى کرد و اساسا رفقاى خود را افرادى مى دانست که در نماز جماعت حاضر مى شوند.

حضرت حجه الاسلام جاودان درباره ایشان مى فرماید:

من نمى دانم ریشه این توجه فراوان از کجاست، اما خودشان از همان دوره تحصیل نزد آقاى بروجردى نقل مى کرد که مدتى زیارت عاشورا را خواندم هنوز به روز چهلم نرسیده بودم که شک کردم که آیا این خواندن تأثیرى دارد یا خیر؟ همان شک مرا از عمل بازداشت، زیرا عمل با شک اثر گذار نیست. فردا هنگامى که در مدرسه فیضیه مباحثه مى کردم، شخصى پشت درب آمد و گفت: فلانى را صدا کنید. من گفتم ایشان داخل شود. گفتند: داخل نمى آید. رفتم جلوى درب آن شخص به من گفت: دیشب ولى عصر را در خواب دیدم، فرمود به فلان حجره برو و به فلانى بگو در عمل زیارت عاشوراى خود شک نکند و این عمل را ادامه دهد. ایشان تمام حوائج خود را به این شکل برآورده مى کرد و به دیگران هم همین را توصیه مى کرد. یکبار فرمود:

من براى خرید خانه پول کم داشتم و به کسى هم نمى گفتم. شروع به خواندن زیارت عاشورا کردم. وسط زیارت کسى درب خانه را زد. درب را باز کردم. آن شخص مبلغ را داد و رفت و کمبود مبلغ خانه به آن حل شد.

ایشان در مورد تجربه خودشان می فرمود: گذرنامه کربلایم صادر نمى شد و این امر برایم ممکن نبود، ولى میل داشتم به زیارت بروم. خوابیدم در خواب به من گفتند: چرا از روضه حضرت على اصغر (ع) غافلى! بیدار شدم و و روضه برپا کردم. پس از آن به مکان صدور گذرنامه رفتم. مسؤل این امر گفت عجیب است با دستور جدید گذرنامه شما تا ۱۵ روز صادر مى شود. اما من براى رفتن عجله داشتم و با این مشکل نمى توانستم ایام زیارتى در کربلا باشم. خوابیدم، دوباره مرا به خواندن روضه توصیه کردند. روضه برپا کردم و بار دیگر به محل صدور گذرنامه رفتم. آن شخص گفت: شما اهل معجزه اید. فردا گذرنامه شما مى آید.

ایشان به رعایت حال خانواده و پدر و مادر تأکید داشت. یکى از مداحان تهران مى گوید:

«ایام محرم شبها دیر به منزل مى آمدم، خانواده ناراحت مى شدند بحث میان ما رخ داد و من از خانواده ناراحت شدم. صبح به مدرسه امین الدوله رفتم. میرزاى حق شناس با طلبه ها صحبت مى کرد. من هم گوشه اى نشستم. حضرت آقاى حق شناس به طلبه ها مى گفت باید مراعات خانواده را کرد حتى اگر شب ها دیر منزل آمدید و خانواده با شما بحث کرد، شما نباید چیزى بگویید. من هم مطلب را گرفتم و از عمل خود پشیمان شدم.»

ایشان نقل مى کرد:

شبى شیخ مرتضى زاهد را خواب دیدم در خدمت ایشان وارد مسجد جامع شدیم. با هم آمدیم تا به حوض مسجد رسیدیم. حوض مسجد یخ زده بود. شیخ مرتضى از روى آب کر یخ زده رد شد، ولى ما همى ترسیدیم و از کنار حوض حرکت کردیم. وقتى به ایشان رسیدیم، عرض کردیم شما چگونه به این مقام رسیدید، فرمود با انجام واجبات و ترک محرمات. از خواب بیدار شدم. صبح خدمت ایشان رسیدم و خواب رد شدن ایشان از حوض را نقل کردم و پرسیدم: شما چگونه به این مقام رسیدى؟ ایشان گفت با انجام اجبات و ترک محرمات.

سید ابوالقاسم نجار که از خوبان تهران و از نزدیکان علما بود، مى گفت: یک بار خدمت میرزا عبدالعلى تهرانى رسیدم، میرزا عبدالکریم حق شناس آنجا حضور داشت. میرزا در آن وقت جوان بود. وقتى میرزا اتاق را ترک کرد، میرزا عبدالعلى تهرانى به من گفت: این جوان را دیدى، ایشان تمام جریاناتى که قرار است فردا برایش رخ دهد، شب قبل از آن خواب مى بیند و وظیفه او را به او مى آموزند، من خودم گاهى مصادیقى از این مسئله را از ایشان شنیده ام.

آیت الله حق شناس برای یکی از حاجت های شرعیه خود چهل روز زیارت عاشورا را با صد سلام و لعن خواند و روز چهلم به حضور حضرت امام زمان (ع) مشرف شد. حضرت به ایشان گفت: حق شناس! چرا اینقدر زیارت عاشورا خواندی؟ گفت: آقا جان برای حل فلان مشکل. حضرت به آیت الله حق شناس گفت: برای گرفتن حاجتت لازم نبود این همه زیارت عاشورا بخوانی، یک بار روضه عموی ما حضرت علی اصغر (ع) کافی بود.

 

شاگردان

امامى کاشانى

سید محسن خرازى

رضا استادى

سید عباس قائم مقامى

محمد على جاودان

عبدالحسین حائرى

 

عروج ملکوتی

سرانجام این ستاره تابناک اخلاص و عمل در ۲ / ۵ / ۱۳۸۶ در تهران به ملکوت اعلى پیوست. پس از اقامه نماز بر وى توسط آیت الله مهدوى کنى، پیکرش از مدرسه شهید مطهرى به سمت حرم حضرت عبدالعظیم حسنى تشییع و در جوار نورانى آن به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمدعلی شاه‌ آبادی

به نام آفریننده عشق

 

محمدعلی بیدآبادی مشهور به شاه‌ آبادی (۱۲۹۲-۱۳۶۹ق/۱۲۵۴-۱۳۲۸ش)، از مجتهدان و عرفای بزرگ شیعه در قرن چهاردهم هجری قمری و از اساتید اخلاق حوزه علمیه قم و تهران بود. وی به فیلسوف فطرت نیز شهره بود.

وی پس از هفت سال اقامت در قم به تهران رفته و به فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مبارزه با حکومت رضاخان اشتغال داشت؛ تحصن در حرم عبدالعظیم حسنی در اعتراض به جنایات رضاخان از فعالیت‌های سیاسی او بود. بیشترین شهرت این عالم بعد عرفانی اوست؛ از مهم‌ترین شاگردان ایشان، امام خمینی بود که سال‌ها از درس عرفان این استاد بهره برده و بسیاری از کتب عرفانی را از ایشان فرا گرفت. وی در سال ۱۳۱۰ق. در سن هجده سالگی درجه اجتهادش را از علمای قم دریافت کرد.

 

اساتید

محمدجواد اصفهانی حسین‌آبادی

میرزا محمدهاشم چهارسوقی

میرزا حسن آشتیانی

میرزا هاشم گیلانی

میرزا ابوالحسن جلوه

میرزای شیرازی

آخوند خراسانی

و میرزا حسین خلیلی

محمدتقی شیرازی

 

ویژگی ها

یکی از افرادی که از محضر این عالم بزرگ کسب فیض نموده و در کلاس عرفان و سیر و سلوک از انفاس قدسیش بهره برد امام خمینی رحمة‌ الله‌ علیه بود، امام رحمة‌ الله‌ علیه شیفته مرحوم شاه‌آبادی بودند و مکرر در صحبت‌های خود و نیز در بسیاری از آثارش مانند مصباح الهدایه، اربعین، تعلیقه بر نصوص و تعلیقه بر مصباح الانس، از ایشان یاد می‌کردند، حضرت امام در بیان خصوصیات وی می‌فرمود: مرحوم آیت‌الله شاه‌ آبادی یک فقیه و یک عارف کامل و یک مبارزه به تمام معناست.

مهم‌ترین اقدام فرهنگی آیت‌الله شاه‌آبادی، تدریس و تالیف کتاب بود. ایشان در حوزه علمیه قم روزی نه تا ده ساعت تدریس داشتند و هر یک از علما که در درسی از درس‌ها در محضر ایشان کسب فیض می‌کردند، آیت‌الله شاه‌آبادی را در همان رشته خاص بسیار می‌ستوده. چنانکه امام رحمة‌ الله‌ علیه که در درس عرفان ایشان حاضر می‌شد استادش را در عرفان فوق‌العاده می‌دید، و آیت‌الله میرزا هاشم آملی رحمة‌ الله‌ علیه مهارت ایشان را در فقه و اصول بیش از فلسفه و عرفان می‌دانست.

آیت‌الله نصرالله شاه‌ آبادی درباره سیره اخلاقی ایشان می‌گفت:
اخلاق آیت‌الله شاه‌ آبادی به گونه‌ای بود که اصلا اگر آدم بنشیند بی‌فایده بلند نمی‌شود، ایشان سحرها بیدار می‌شدند و به راز و نیاز مشغول بود، توکل بسیار بالایی داشته، هیچ‌گاه فراموش‌کار نبود هرگز توصیه به ریاضت نمی‌کرد و مقام ریاضت را در این جمله «من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه»

و در مراقبت هرچه بیشتر خلاصه می‌کردند هرگز قدمی و حرفی برخلاف خواست خدا نداشته و قهرا ملکه عدالت و امانت و سلامت در او حاصل می‌شود و عمری را با بینش و معرفت می‌گذراند و ذکر خاصی جز استغفار و صلوات و ذکر لا اله الا الله را تایید نمی‌کردند.

مرحوم شاه‌آبادی بحق عالمی بزرگ و عارفی کامل و شخصیتی مبارز و مجاهد بود و هرکس در کلاس عرفان او می‌نشست غرق در ملکوت سخنانش می‌شد، شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی می‌فرمود:
باید انسان در وقت ذکر مثل کسی باشد که کلام، دهن طفل می‌گذارد و تلقین او می‌کند برای این‌که او را به زبان بیاورد، همین‌طور انسان باید ذکر را تلقین قلب کند و مادامی که انسان با زبان ذکر می‌گوید و مشغول تعلیم قلب است ظاهر به باطن مدد می‌کند. همین‌که زبان طفل قلب باز شد از باطن به ظاهر مدد می‌رسد، چنانچه تلقین طفل نیز چنین است و اگر انسان مدتی مواظبت کند در نماز و اذکار و ادعیه به این ترتیب البته نفس عادی می‌شود و اعمال عبادی هم مثل اعمال عادیه شود که حضور قلب در آنها محتاج به رویه نیست بلکه مثل امور طبیعیه و عادیه می‌شود.
از شخصی منقول است که:
مشغول اقامه نماز در شبستان بودیم، از بالای محراب از یک پنجره باز، ماری جلو سجاده آقای شاه آبادی افتاد، جماعت پراکنده شد اما ایشان نماز را ادامه دادن و مار بعد از نماز از آنجا دور شد و ایشان متوجه مار نشدند، از شدت حضور قلب.

آیت الله شاه آبادی روزی خطاب به شهید آیة اللّه مدرس می گوید:این مردک ، الان که به قدرت نرسیده است این چنین به دست بوسی علما و مراجع می رود و تـظـاهـر بـه دیـنـداری می کند و از محبت اهل بیت دم می زند لکن به محض آن که به قدرت رسید به همه علما پشت می کند و اول کسی را هم که لگد می زند خود شما هستید!

چـنـدی نـمـی گـذرد که چنگال بی رحم ستم رضا شاهی مرحوم مدرس را به فجیع ترین وضعی به شهادت می رساند و پیش بینی آن عارف والامقام به وقوع می پیوندد.

اسماعیل دولابی در مورد اخلاق اجتماعی آن مرحوم می فرماید:

مـرحـوم شـاه آبـادی حیای زیادی داشت. من عالم زیاد دیده ام . با مرحوم شاه آبادی هم زیاد مـحـشـور بـوده ام . بـارهـا بـه مـنـزل مـا مـی آمـدنـد. هـیـچ کـس از عـلمـا را مـثـل او نـدیـدم کـه بـا آن هـمه علم ، حیایش به این زیادی باشد. اگر در بین راه یک بچه جـلوی ایـشـان را مـی گـرفـت و یـک سـاعـت از ایـشـان سـؤال می کرد، می ایستاد و به سؤالاتش پاسخ می داد و حیا مانع می شد که صحبت را قطع کند و به راهش ادامه دهد.

آیت اله شاه آبادی می فرمود: سـالک الی اللّه در صـورتـی مـی تـوانـد بـه جـایـی بـرسـد کـه در ضـمـن سـیـر، اول مـرتـبـه اتکا به خانم حضرت صدیقه داشته باشد و این محبت خانم حضرت صدیقه اسـت کـه انسان را به راهی که باید برود هدایت می کند و اگر نباشد اصلا سیری وجود نـخـواهد داشت … محال است سالک سیر و سلوک کند و به جایی برسد مگر از طریق خانم حضرت زهرا سلام الله علیها.

آیت اللّه نوراللّه شاه آبادی تعریف می کند:

روزی مـن بـه هـمـراه دو نـفـر دیـگـر از شـاگـردان آقـا در مـحضر ایشان بودیم که ایشان فـرمـودنـد: سـالک اگـر روی افـکـار و خـطـورات خـود تـمـرکـز کـنـد (یـعـنـی کـنـتـرل کـنـد) در هـمـان اوایـل، طی الارض نصیبش می شود. پس از این حرف ما چند نفر در گـوشـی از هـم پـرسیدیم که آیا تو طی الارض داری؟ خیر! شما چه؟ من هم که ندارم و نـتـیـجـه گـرفـتـیم که خود آقا چنین قدرتی را دارد. به ایشان عرض کردیم: آقا ما از هم پرسیدیم و دیدیم که هیچ یک چنین ویژگی نداریم، پس شما در صحبت خودتان، که را می فرمودید؟ ایشان فقط یک جمله پاسخ داد:

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

ایشان در مورد خود می فرمایند: در دیار سلام (نجف اشرف) عزم چلّه نشینی در محضر مولی الموالی (امیرالمؤ منین علی علیه السلام) را داشـتـم و بـه ایـن عـزم جـامـه عـمـل پـوشـانـدم . پـس از گـذشـت چهل روز دیدم که باب علم به رویم گشوده شد و همه چیز برایم واضح و مبرهن گردید.

آمده است که: اوقـاف از آقـای شـاه آبـادی خـواسـتـه بودند که بروند مسجد نماز بخوانند، ولی رژیم پـهـلوی مـنبر رفتن آقا را منع کرده بود و خادم مسجد را تهدید کرده بود که اگر در مسجد را باز کند توبیخ می شود.

تا اینکه یک روز که آقا به مسجد می آیند خادم در شبستان، پشت ستون ها پنهان می شود. آقای شاه آبادی چندین بار صدا می زنند اما کسی در را باز نمی کند. آقا با عصا به در چـوبـی اشـاره مـی کـنـد و در چـوبـی خـود بـه خود باز می شود. خادم مسجد جلو آمده و می گـویـد: تـقـصـیـر مـن نبوده! آقا می گوید: خدا از سر تقصیر شما بگذرد.

در زمـان قـدیـم، حـمـام هـای عـمومی دارای خزینه بود. روزی آیت اللّه شاه آبادی به حمام رفـتـه بـودنـد و پـس از شـست و شوی خود، وارد خزینه شدند و بعد از آب کشیدن بدن، بـیـرون آمـدند و چون می خواستند از سطح حمام بگذرند احتیاط می کردند آب های کثیف بر بدنشان نریزد. سرهنگی که او نیز در حمام بود، چون احتیاط ایشان را دید، زبان طعنه و تمسخر گشود و به ایشان اهانت کرد. ایشان از این تمسخر و طعن او خیلی ناراحت شدند، اما چیزی نگفتند و به راه خود ادامه دادند.

فـردای آن روز مـشـغـول تـدریـس بـودنـد کـه صـدای عـده ای کـه جـنـازه ای را حمل می کردند شنیدند، پرسیدند چه خبر شده است؟ اطرافیان جواب دادند که آن سرهنگی کـه دیـروز در حـمـام بـه شـمـا اهـانـت کـرد، وقـتـی از حـمـام بـیـرون آمـد سـر زبـانـش تـاول زد و درد آن هـر لحـظـه بیشتر شد و معالجه دکترها نیز سودی نبخشید و در کمتر از 24 ساعت، زهر کلامش زهری بر جانش شد و از دنیا رفت.

بـعـدهـا هـر وقـت کـه آیـت اللّه شاه آبادی از این قضیه یاد می کردند، متاثر و ناراحت می شـدنـد و مـی فـرمـودنـد: ای کـاش آن روز در حـمـام به او پرخاش کرده و ناراحتی خود را بروز می دادم تا گرفتار نمی شد.

 

شاگردان

امام خمینی

شهاب‌الدین مرعشی نجفی

میرزا هاشم آملی

محمدرضا طبسی نجفی

محمد ثقفی تهرانی

 

آثار

1. شذرات المعارف، نام دیگر این کتاب حرام الاسلام است به زبان فارسی و چند بار نیز به چاپ رسیده است.
۲. القرآن و العتره
۳. الایمان و الرجعه، این کتاب ردی است بر کتاب (اسلام و رجعت)
۴. الانسان و الفطره، این هر سه عربی و به چاپ رسیده
۵. مفتاح السعادة فی احکام العباده، فارسی است و به چاپ رسیده
۶. رشحات المعارف، بخشی از درس‌های عرفانی ایشان است
۷. حاشیه کفایه آخوند خراسانی
۸. منازل السالکین در عرفان
۹. رسالة العقل و الجهل

 

عروج ملکوتی

آیت‌الله شاه‌آبادی سرانجام ساعت دو بعدازظهر روز پنجشنبه سوم آذر ۱۳۲۸ش. (سوم صفر ۱۳۶۹ق.) پس از هفتاد و هفت سال عمر دار فانی را وداع گفت. جنازه او با تشییع هزاران نفر از مردم مومن به حضرت عبدالعظیم منتقل و در مقبره شیخ ابوالفتوح رازی (مفسر بزرگ) مدفون گشت.

زندگینامه رجبعلی خیاط

 

به نام آفریننده عشق

 

عبد صالح خدا « رجبعلی نكوگويان » مشهور به « جناب شيخ » و « شيخ رجبعلی خياط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران ديده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » يك كارگر ساده بود. هنگامی كه رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنيا رفت و رجبعلی را كه از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.

از دوران كودكی شيخ بيش از اين اطلاعاتی در دست نيست. اما او خود، از قول مادرش نقل می‌كند كه:
« موقعی كه تو را در شكم داشتم شبی پدرت غذايی را به خانه آورد خواستم بخورم ديدم كه تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شكمم می‌كوبی، احساس كردم كه از اين غذا نبايد بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسيدم؟ پدرت گفت حقيقت اين است كه اين ها را بدون اجازه از مغازه ای كه كار می‌كنم آورده‌ام! من هم از آن غذا مصرف نكردم. »

اين حكايت نشان می‌دهد كه پدر شيخ ويژگی قابل ذكری نداشته است. از جناب شيخ نقل شده است كه:« احسان و اطعام يك ولی خدا توسط پدرش موجب آن گرديده كه خداوند متعال او را از صلب اين پدر خارج سازد. »
شيخ پنج پسر و چهار دختر داشت، كه يكی از دخترانش در كودكی از دنيا رفت.

خانه خشتی و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوی كوچه سياه‌ها (شهيد منتظری) قرارداشت. وی تا پايان عمر در همين خانه محقر زيست.
يكی از فرزندان شيخ می‌گويد:
پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقايان، افراد رده بالا به ديدن شما می‌آيند، ديدارهای خود را در اين اتاق‌ها قرار دهيد، فرمود:
« نه! هر كه مرا می‌خواهد بيايد اين اتاق، روی خرده كهنه ها بنشيند، من احتياج ندارم. »اين اتاق، اتاق كوچكی بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطی قرار داشت.

 

ویژگی ها

لباس جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او می‌پوشيد نيمه روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن می‌كرد و عرقچين بر سر می‌گذاشت و عبا بردوش می‌گرفت.
نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف می‌كند:
« نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب (منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است) دارم و طبق معمول نمی‌توانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم.»

جناب شيخ دنبال غذاهای لذيذ نبود، بيشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سيب زمينی و فرنی استفاده می‌كرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو می‌نشست و به طور خميده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست می‌گرفت هميشه غذا را با اشتهای كامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب يكی از دوستان كه دستش می‌رسيد میگذاشت.

هنگام خوردن غذا حرف نمی‌زد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت می‌كردند. اگر كسی او را به مهمانی دعوت می كرد با توجه، قبول يا رد می‌كرد، با اين حال بيشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمی‌كرد. از غذای بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست.

شيخ برای اداره زندگی خود، خیاطی را انتخاب كرده بود. خياطی يكی از شغل های پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را برای خود انتخاب كرده بود.

يكی از دوستان شيخ می‌گويد: فراموش نمی‌كنم كه روزی در ايام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم، در حالی كه از ضعف رنگش مايل به زردی بود. قدری وسايل و ابزار خياطی را خريداری و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت كنيد، حال شما خوب نيست. فرمود: «عيال و اولاد را چه كنم؟! »

يكی از فرزندان شيخ می‌گويد: در 30 تير سال 1330 هجری شمسی وقتی شيخ وارد منزل شد، شروع كرد به گريه كردن و فرمود:

«حضرت سيد الشهدا(ع) اين آتش را با عبايشان خاموش كردند و جلوی اين بلا را گرفتند، آن ها بنا داشتند در اين روز خيلی ها را بكشند؛ آيت الله كاشانی موفق نمی‌شود ولی سيدی هست كه می‌آيد و موفق می‌شود.»
پس از چندی معلوم شد که مقصود از سید دوم، امام خمینی (ره) است.

در رابطه با وضعيت ناصرالدين شاه قاجار در عالم برزخ، يكی از شاگردان شيخ از ايشان نقل كرد: «روح او را روز جمعه‌ای آزاد كرده بودند و شب شنبه او را با هل به جايگاه خود می‌بردند، او با گريه به مأموران التماس میكرد و میگفت:« نبريد ». هنگامی كه مرا ديد به من گفت: اگر می‌دانستم جايم اين جاست در دنيا خيال خوشی هم نمی‌كردم!»

يكی از شاگردان شيخ از وی نقل كرده‌ است كه فرمود:
«روح يكی از مقدسين را در برزخ ديدم محاكمه مي‌كنند و همه كارهای ناشايسته سلطان جاير زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت می‌دهند. شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكرده‌ام.
به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتی: عجب امنيتی به كشور داده‌ است؟
گفت: چرا!
به او گفته شد: بنابر اين تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد.»

یکی از دوستان ایشان می‌گوید: در عالم رؤیا، شب اول قبر مرحوم شیخ خدمتش رسیدم، دیدم جایگاه عظیمی از طرف مولا امیر المؤمنین علیه السلام به او عنایت شده، به جایگاه ایشان نزدیک شدم تا مرا دید، نگاهی بسیار ظریف و حساس به من کرد، مانند پدری که به فرزندش تذکر می‌دهد و او توجه ندارد، از نگاه او به یاد آوردم که همیشه می‌فرمود:
«غیر خدا را نخواهید.»
ولی ما باز هم گرفتار هوای نفسیم.
به او نزدیکتر شدم، دو جمله فرمود:
جمله اول:
« خط زندگی، انس با خدا و اولیای خداست. »
جمله دوم:
« آن کس زندگی کرد، که عیالش پیراهنش را شب زفاف در راه خدا ایثار نمود.»
منظور مولا امیر المؤمنین علیه السلام بود که همسرشان حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها پیراهنشان را شب زفاف در راه خدا ایثار نمودند.

به فرموده جناب شیخ : اگر چشم برای خدا کار کند می شود عین الله و اگر گوش برای خدا کار کند می شود اُذُن الله و اگر دست برای خدا کار کند می شود یدالله تا می رسد به قلب انسان، که جای خداست که فرموده اند: قلب مومن عرش خداوند رحمان است.

بررسی دقیق و منصفانه احوالات جناب شیخ ،نشان می دهد که پس از جهشی عظیم که در نتیجه پشت پا زدن به شهوت جنسی برای رضای خدا، در زندگی معنوی او پیش آمد و در نتیجه تربیت الهی و الهام ها و امدادهای غیبی به این نقطه از کمالات معنوی دست یافت.

یکی از ارادتمندان شیخ که سالهای طولانی در خلوت و جلوت با او بوده ،درباره کمالات معنوی شیخ چنین می گوید: در نتیجه شدت محبت به خداوند متعال و اهل بیت علیه السلام حجابی میان او و خدا نبود. به تمام عوالم راه داشت.با ارواحی که در برزخ هستند از آغاز خلقت تا کنون صحبت می کرد. آنچه را هر کس در دوران عمر خود طی کرده، به محض اراده می دید و نشانه های آنرا می گرفت، آنچه اراده می کرد و اجازه می دادند آشکار می کرد.

آیت الله فهری (نماینده ولی فقیه در دمشق) نقل می کند که جناب شیخ به ایشان فرمود: روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم، اندیشه مکروهی در مغزم گذشت ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه شترهایی که از بیرون شهر هیزم می آوردند، قطاروار از کنار من گذشتند ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب می دیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه می گیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟

در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.

گفتم: گناهی که انجام ندادم.

گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد!

یکی از ارادتمندان شیخ درباره او نقل می کند که : شبی در یکی از جلسات که در خانه یکی از دوستان شیخ بود پیش از آنکه صحبت های خود را شروع کند احساس ضعف کرد و قدری نان خواست، صاحبخانه نصف نان تافتون آورد، ایشان آن را میل کرده و جلسه را آغاز نمود. شب بعد فرمود: دیشب به ائمه سلام کردم ولی آنان را ندیدم، متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را خوردی، ضعفت برطرف شد، نصف دیگر را چرا خوردی؟!

یکی از همراهان جناب شیخ گفت: روزی با تاکسی از میدان سپاه پائین می آمدم، دیدم خانمی بلند بالا با چادر و خیلی خوش تیپ ایستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار کردم و به مقصد رساندم. روز بعد خدمت شیخ رسیدم – گویا داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد – گفت: آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی؟ خداوند تبارک و تعالی یک قصر برایت در بهشت ذخیره کرد و یک حوری شبیه همان.

استاد فاطمی نیا می فرمود که یک نفر گفته بود: من در قسمت بایگانی اداره ای کار می کردم و پرونده های متعدد و بعضا بسیار مهم می آمد و ما در قسمت بایگانی قرار می دادیم. یک روز پرونده بسیار مهمی به دستم رسید. چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است و هر چه گشتم پیدا نشد.

در آن گیر و دار که کاملا ناامید شده بودم، به بنده خبر دادند که چون شما مسئول پرونده ها هستید اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود، حکمی که در آن مورد شما اجرا می شود یا اعدام است یا حبس ابد! از این رو نزد یک نفر اهل دل رفتم، ایشان دستور ختمی فرمودند که انجام بده. همان توسل را انجام دادم.

روزی که قرار بود نتیجه بگیریم از پرونده خبری نبود با ناراحتی از منزل بیرون آمدم تا نزدیکی خیابان مولوی رفتم. دیدم پیرمردی جلو آمد و گفت: آقا! مشکل تو به دست آن شخص (رجبعلی خیاط) حل می شود. با شنیدن این جمله سریعا دویدم و دامن آقا را گرفتم و گفتم: آقا جان! به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل می شود.

پیرمرد نگاهی به من کرد و گفت: خجالت نمی کشی؟ حالتی بهت زده و متعجب داشتم. ایشان فرمودند: چهار سال است شوهر خواهرت از دنیا رفته، یک مرتبه هم به خواهرت و بچه هایش سر نزده ای، انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟! تا نروی و رضایت آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمی شود. بعد از شنیدن صحبت پیرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم.

وقتی در زدم و خواهر همراه چند فرزند رنجورش در را باز کرد، متوجه شد من هستم، گفت: چطور است بعد از چهار سال آمده ای؟! گفتم: خواهر! از من راضی شو. بچه هایت را از من راضی کن. بعدا برایت تعریف می کنم؛ غلط کردم. آنگاه رفتم مقداری هدیه گرفتم و آوردم و آنها را راضی کردم. فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که پرونده پیدا شده است.

عروج ملکوتی

سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید. در نحوه وفات ایشان فرزند ایشان گفته اند: جناب شیخ حالش به هم خورده، بلافاصله وارد اتاق شدم، دیدم که پدرم در حالی که لحظاتی قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود، رو به قبله نشسته، که ناگاه بلند شد و نشست و خندان گفت: «آقاجان خوش آمدید.» (مقصود از آقا جان امام زمان عجل الله فرجه است.) دست داد و دراز کشید و تمام شد، در حالی که آن خنده را بر لب داشت.

 

زندگینامه احمد نراقی

 

به نام آفریننده عشق

 

ملا احمد نراقی سال (۱۱۸۵ هـ .ق.) در شهر نراق از توابع شهرستان کاشان دیده به جهان گشود. وى مقدّمات و بیشتر دروس متوسط و عالى را در محضر پدر دانشمندش مرحوم ملاّ محمد مهدى نراقى تحصیل نمود. سال (۱۲۰۵ هـ .ق.) که بیست بهار از عمرش مى گذشت همراه پدرش به شهر علم و حکمت نجف اشرف هجرت کرد و در آنجا مدتى از حوزه درسى عالم بزرگوار وحید بهبهانى بهره برد امّا پس از اندکى در همین سال استاد کل وحید بهبهانى به رحمت ایزدى پیوست و او همراه پدر خود به زادگاهش نراق بازگشت. تنها چهار سال از رحلت استادش گذشته بود که ملاّ احمد در سال (۱۲۰۹ هـ .ق.) پدرش ملاّمهدى را هم از دست داد پدر اندیشمندى که وى بیشتر اندوخته هاى علمى خود را از او به ارث برده بود.

ملاّ احمد نراقى پس از تکمیل تحصیل به زادگاه خود بازگشت. وى در شهر کاشان سکونت اختیار کرد و چون از جایگاه مناسب علمى و موقعیت خوب مردمى برخوردار بود، به مقام مرجعیّت دینى رسید و همانند پدرش زعامت مذهبى و سیاسى مردم آن سامان و نواحى را به عهده گرفت. وی در علوم و فنون مختلف از جمله: فقه، اصول، عقاید، اخلاق، شعر، عرفان، فلسفه، منطق، حساب و هندسه و… به مراتب عالى رسید و صاحب نظر شد.

 

اساتید

وحید بهبهانى

سید مهدى بحرالعلوم

شیخ جعفر کاشف الغطا

میرزا مهدى شهرستانى

سید على کربلایى

 

ویژگی ها

او همواره به فکر رفاه و آسایش توده مردم مستضعف بود و در مواقع مختلف به دفاع از حقوق مردم مظلوم منطقه برخاست و با ظالمان و سرکشان به ستیز پرداخت. در ادامه این ظلم ستیزى با حاکمان ظالم منطقه و حتّى با حکومت وقت ایران (فتحعلى شاه قاجار) درگیر شد. چنان که در کتابهاى تاریخى آمده است حاکمانى که از سوى فتحعلى شاه براى منطقه کاشان گماشته مى شدند چند بار به خاطر رفتار و کردار ستمکارانه شاه نسبت به مردم، توسط ملاّ احمد نراقى از این سمت دولتى عزل شدند. این سبب ناخشنودى شاه شد. بنابراین آن عالم بزرگ را به تهران فراخواند و او را به اخلال در امر مملکت متّهم کرد. ملاّ احمد نراقى در جواب شاه آستین ها را بالا برد و دست هاى خود را به طرف آسمان گرفت و خطاب به پروردگار عرض کرد:«… بار خدایا! این سلطان ظالم، حاکم ظالمى را بر مردم قرار داد و من رفع ظلم کردم و این ظالم بر من عصبانى است…»

و چون اراده کرد نفرین کند شاه بلند شد، دستهاى او را گرفت و از وى عذرخواهى کرد و با مشورت و موافقت ملاّ احمد، یک فرد لایقى را براى ولایت کاشان منصوب نمود. از این قضیه تاریخى علاوه بر نفوذ و قدرت معنوى ملاّ احمد نراقى در میان توده مردم مى توان دریافت که فتحعلى شاه با آن همه کبر و غرور و جاه و جبروتش به مقام معنوى ملاّاحمد واقف بوده و به آن اعتقاد داشته است به همین سبب با خواهش و تمنّا و پوزش از نفرین او مانع مى شود.

آمده است که «… بالجمله جناب حاجى ملاّ احمد نراقى کاشانى که فحول فضلاى ایران بود و شیخ جعفر و آقا سیّدعلى و میرزا ابوالقاسم و حاجى میرزا محمّد حسین سلطان العلماء امام جمعه اصفهان و ملاّعلى اکبر اصفهانى و دیگر علما و فقهاى ممالک محروسه هریک رساله نگاشتند و خاتم زدند که مجادله و مقاتله با روسیه جهاد فى سبیل الله است و خرد و بزرگ را واجب افتاده است که براى رواج دین مبین و حفظ ثغور مسلمین خویشتن دارى نکنند و روسیان را از مداخلت در حدود ایران دفع دهند.»

ملاّ احمد نراقى، تنها به صدور حکم جهاد بسنده نکرد، بلکه همراه سایر عالمان و فقیهان بزرگ از تهران خارج شد و به سوى آذربایجان، خط مقدّم جبهه جنگ حرکت کرد و با حضور خود در شهر تبریز و مناطق مختلف آذربایجان مردم را بر ضد اشغالگران روسى، بسیج و روشنگرى نمود.

ملاّ احمد نراقى، یک تنه درهمه جبهه هاى سیاسى، نظامى، فرهنگى، مذهبى و عقیدتى حضور نافذ و مستمر داشت. او از یک سو از مبانى اعتقادى و فرهنگى ملّت مسلمان ایران دفاع مى کرد، در جبهه دیگر از مرزهاى جغرافیایى مملکت به حراست مى پرداخت و تا خطوط مقدّم جبهه هاى نبرد ایران ـ روس پیش مى رفت. وى در کنار همه اینها به شدّت ناظر رفتار و کردار و گفتار حاکمان و دست اندرکاران حکومت قاجار بود تا از جانب آنان نسبت به مردم، ظلمى سر نزند و حقوقى از ضعیفى پایمال نگردد. او در این عرصه حسّاس و دشوار گاهى خیلى صریح و قاطع موضع مى گرفت حتّى با شخص شاه درگیر مى شد. گاهى نیز در قالب کنایه و در لسان شعر و نصیحت با آنان سخن مى گفت.

از مسائل مهمّى که ملاّ احمد نراقى را از سایر فقیهان متمایز مى سازد، بحث مبسوط و شفاف وى پیرامون «ولایت همه جانبه فقیه» جامع الشّرایط است که او این موضوع سرنوشت ساز را براى نخستین بار به طور منسجم، مستدل و جامع در عائده ۵۴ از کتاب «عوائد الایام» خویش مطرح کرده است. او چنین مى نویسد:

«… به تحقیق، من فقها و نویسندگان کتب فقهى را دیدم که در زمان غیبت، بسیارى از امور را به حاکم وقت ارجاع مى دهند و ولایت او را در اکثر کارها امضا مى کنند. امّا در این خصوص هیچ دلیلى ارائه نمى دهند، اگر هم بعضى دلیل آوردند، دلیلشان ناتمام مى باشد. از طرفى با این که این مسأله خیلى مهم و سرنوشت ساز است ولى متأسفانه منقح نشده است.»

در نگاه ملاّ احمد نراقى علم به دو قسم «حقیقى» و «مجازى» تقسیم مى شود. علم مجازى همان اصطلاحات و الفاظ هر علم است که هر فردى با اندک تلاش و کوشش مى تواند به آن دست یابد و در تحصیل آن چندان سختى و دشوارى وجود ندارد و به آن «پوسته علم» نیز اطلاق مى شود. امّا تحصیل علم حقیقى که به عبارتى «هسته علم» هم گفته مى شود و در آیات و احادیث از آن به عنوان «نور»، «حکمت» و «فرقان» نام برده شده است تحصیلش در قدرت و اختیار هرکس نیست و تنها از طریق تهذیب نفس، تقوا و ورع حاصل مى گردد و حقیقت علم نیز همین است و بس.

گویند درویشى، نام ملاّ احمد نراقى و تعریف کتاب معراج السّعاده ى او را شنیده و به توهّم اینکه این فقیه بزرگ، فردى منزوى و زاهد (به معناى منفى) است، به شدّت مرید و شیفته وى شده بود. به همین سبب روزى درویش به قصد زیارت ملاّ احمد نراقى وارد شهر کاشان مى شود و چون دستگاه ریاست، رفت و آمد و مراجعه مردم را به وى مى بیند، اندکى از ارادتش نسبت به او کاسته مى شود. از سوى دیگر ملاّ احمد نراقى هم در دیدارهایى که با درویش انجام مى دهد متوجّه این موضوع مى گردد. روز سوم درویش مى گوید که تصمیم دارد به کربلا برود. ملاّ احمد در جواب مى گوید: چه بهتر که من هم چنین قصدى داشتم. پس صبر کن تا با هم حرکت کنیم. در اینجا درویش مى پرسد، چند روز باید صبر کنم تا شما آماده شوید؟ جواب مى شنود: همین الان مهیّا هستم. این سخن باعث شگفتى درویش شده، پرسش را دوباره تکرار مى کند و جواب را به همان ترتیب دریافت مى نماید. سپس باهم این سفر را آغاز مى کنند. وقتى به چند فرسخى قم مى رسند به خاطر رفع خستگى در کنار چشمه اى اتراق مى کنند. در این حال درویش به نظر ناراحت مى رسد و به فکر فرو مى رود. ملاّ احمد نراقى علّت را مى پرسد، درویش مى گوید: کشکول خود را در خانه شما جا گذاشته ام. نراقى مى فرماید: اینکه چیزى نیست وقتى از سفر بازگشتیم، آن را تحویل مى گیرى. او قبول نمى کند و مى گوید: من به این کشکول خیلى علاقه مندم. ملاّ احمد سؤال مى کند: آیا نمى توانى مدّتى بدون کشکول باشى؟ او جواب مى دهد: من تبرزین خودم را مى خواهم و آماده بازگشت به کاشان مى شود. در این هنگام آن فقیه زاهد و پارسا مى فرماید: اى درویش! من به آن ریاست و مقام و منزلتى که در کاشان دارم، اینقدر وابسته نیستم که تو، به این کشکول خود وابسته اى؟!

 

شاگردان

شیخ مرتضى انصارى

ملاّ مهدى نراقى

میرزا ابوالقاسم نراقى

ملاّ محمّدجواد نراقى

سیّد محمّدتقى کاشانى

ملاّ على مدد ساوجى کاشانى

میرزا ابوتراب نطنزى کاشانى

شیخ محمّد جرفادقانى

علاّمه شیخ محمّد میثمى

 

آثار

  • معراج السعاده
  • مستند الشیعه فى احکام الشریعه
  • وسیله النجاه
  • تذکره الاحباب
  • هدایه الشیعه الى احکام الشریعه
  • مناهج الاحکام فى الاصول
  • سیف الامه و برهان المله
  • الخزائن

 

عروج ملکوتی

در سالهاى (۱۲۴۵ و ۱۲۴۴ هـ .ق.) بیمارى وبا فراگیر شده و بسیارى از مردم را به کام مرگ کشیده بود. بدین ترتیب ملاّ احمد نراقى هم در این ایّام دچار این بیمارى شد و چشم از جهان فرو بست و به دیار ابدى شتافت. پیکرش از کاشان به نجف اشرف انتقال یافت و در کنار پدرش ملاّ محمّد مهدى نراقى به خاک سپرده شد. تاریخ دقیق رحلت این عالم بزرگ چندان روشن نیست. اغلب محقّقان مانند: شیخ عبّاس قمى, شیخ آقا بزرگ تهرانى، خوانساری, محمّد رضا مظفر، على اکبر دهخدا و… آن را سال (۱۲۴۴ هـ .ق.) نوشتند.

زندگینامه سید عبدالحسین دستغیب

 

به نام آفریننده عشق

 

سید عبدالحسین دستغیب در عاشوراى ۱۳۳۲ ق . در شیراز کودکى به دنیا آمد که چون آن ایام ، روزهاى پرسوز شهادت سالار شهیدان، امام حسین علیه السلام بود نامش را عبدالحسین نهادند.
خاندان عبدالحسین از سادات حسنى و حسینى به شمار مى رفتند که از حدود چهار قرن پیش در شیراز به دستغیب معروف شده بودند. سیادت نشان افتخار این خانواده بود و حلقه هاى نورانى پیوند او را با سى و دو واسطه به حضرت زید شهید فرزند امام سجاد علیه السلام مى رساند.

سید عبدالحسین درس را از مکتب خانه شروع کرد و با فراگیرى قرآن و نصاب و خواندن چند کتاب منظوم منشور فارسى دوره مکتب را پشت سر گذاشت . پس از آن شروع به تحصیل علوم اسلامى نمود و درسهاى ابتدایى حوزه علمیه را نزد پدر خواند و از محبت هاى پدرانه و استادانه اش بهره برد. در سال ۱۳۴۲ ق . در حالى که یازده ساله بود پدر را از دست داد و در نوجوانى روح لطیفش سخت آزرده و از نعمت پدر محروم گشت.

 

اساتید

سید ابوالحسن اصفهانى
آیت الله محمد جواد انصاری همدانی
آقا ضیاء عراقى
آقا سید باقر اصطهباناتى
شیخ محمد کاظم شیرازى
ملااحمد دارابى
آیت الله ملاعلى اکبر ارسنجانى

 

ویژگی ها

روح جستجوگر آن شهید بزرگوار، بلند پروازتر از آن بود که به درس و بحث بسنده کند و از علوم مرسوم حوزه نجف سیراب شود. عطش عصیانگر او پس از سالها درس و تدریس آرام نگرفت و او همچنان در پى یافتن صاحبدلى بود که بتواند او را به وادى ایمن رسانده، در معرفت خود و خداى خویش به کمال برساند.

در همان ایام این توفیق و موهبت نصیب او شد و به محضر پرفیض استاد اخلاق حوزه نجف ، عارف نامور میرزا محمد على قاضى تبریزى رضوان الله علیه راه یافت و در مکتب عرفانى او رشد کرد.

پس از گذشت چند سال مرحوم قاضى به سراى باقى شتافت و او به محضر آیه الله آقا شیخ محمد جواد انصارى همدانى را یافت و مدتها تحت نظر وى راههاى ظریف و لطیف معرفت نفس را طى کرد. ارتباط او با آیه الله انصارى همدانى در ایامى بود که وى در شیراز به سر مى برد و براى استفاده از استاد به همدان مى رفت.

سال ۱۳۲۱ ش . آیه الله با کوله بارى از علم و معرفت عزم سفر به سوى شهر خود کرد. در این کوچ مبارک لطایفى نهفته بود که نشان از عنایت خداى سبحان و ولى عصر عجل الله فرجه به ایشان داشت. او خود در ابتدا اندیشه بازگشت به شیراز را نداشت اما روزى به درس آقا شیخ محمد کاظم شیرازى حاضر شد و استاد به ایشان گفت: آقاى دستغیب یکى از علما براى شما خواب خوبى دیده است بهتر است شما بهر شیراز برگردید. او در حالى که سخت مشغول تحصیل بود و در صورت ماندن، در آسمان فقاهت درخششى شایسته مى نمود اما قصد بازگشت کرد.

در سال ۱۳۲۱ ش . آیه الله دستغیب بر خلاف میل خود و به توصیه استادانش به ایران بازگشت. بنابراین آیت خدایى، عارف سالک شیرازى با گرفتن اجازه اجتهاد از استادانش به شیراز مراجعت کرد. با آمدن به شیراز از ابتدا در مسجد طالبیون به اقامه جماعت پرداخت و پس ‍ از آن چون ماه رمضان نزدیک مى شد و جمعیت زیادتر، صلاح دیده شد که طاق منبرى مسجد جامع عتیق شیراز را (شبستان وسطى مسجد جامع) نخاله بردارى و آماده انجام مراسم ماه رمضان شود.این کار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودى آماده پذیرایى زائران خانه دوست شد.

پس از ماه رمضان و زمینه سازى ها آقاى دستغیب تصمیم گرفتند مسجد را از آن غربت در آورند و آن بناى مقدس و دیرینه را احیا نمایند. بر این اساس ‍ کار را شروع کردند. پس از چندین سال تلاش پیگیر سید خوب شیراز و مردم مؤ من آن دیار کار تکمیل بنا پایان یافت. از آن پس شهید دستغیب در مسجد جامع عتیق کار فرهنگى وسیعى را شروع کرد.

او که از پشتوانه غنى اخلاقى برخوردار بود انسانهاى زیادى را جذب مسجد کرد. شیوه هاى تربیت اسلامى را در قالبى لطیف براى نسلهاى جامعه مطرح کرد و خود عملا به تربیت جوانان و مستعدان جامعه اسلامى همت گماشت. بسیارى از سوره هاى قرآن را در آن روزگاران تفسیر کرد.

گرچه آیه الله دستغیب در خدمت به مردم مضایقه نمى کرد و زمان بسیارى به این کار اختصاص مى داد، حال و هواى دعا و مناجات را رها نکرد بلکه چون در عرصه اجتماع آسیب پذیرى بیشترى وجود دارد باید از سلاح و سپر دعا و یاد حق بیشتر جست.

همسر ایشان نقل مى کند که در برخى از شبها ناله هاى پرسوز و گداز آقا خواب را از من مى ربود و نمى توانستم بخوابم. به غذایى ساده بسنده مى کرد و زیاد مى شد که به نان و پنیرى راضى بود. بعضى روزها با نان پیاز سر مى کرد و هرگز معترض نبود. بعضى از شب ها با دوست بزرگوارش حاج مؤ من پیش هم بودند و به مناجات مشغول و شبهاى ماه رمضان تا صبح به دعا و نیاز به درگاه دوست قیام مى کردند.

برخوردهاى اجتماعى ، خانوادگى تربیتى اش همه از خودسازیهاى پیوسته در طول عمرش حکایت مى کرد. با اینکه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله مى پرداخت و خیلى مراقب بود بچه ها مادرشان را اذیت نکنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص قائل بود. هیچ گاه براى بیدار کردن بچه ها براى نماز صبح یا کار دیگر سرزده بر آنها وارد نمى شد بلکه در مى زد و آنها را صدا مى کرد. یکى از دختران آن سالک پرهیزگار مى گوید: براى نماز صبح در مى زد و مرا چون خیلى زود بیدار مى شدم و سحر خیز بودم با این عنوان زیبا صدا مى زد: خانم بهشتى، خانم بهشتى، وقت نماز است. پاشو!

 

آثار

  • آدابى از قرآن
  • سراى دیگر
  • معارفى از قرآن
  • قلب قرآن
  • معراج
  • قیامت و قرآن
  • بهشت جاویدان
  • صلوه الخاشعین
  • بندگى راز آفرینش ‍
  • گناهان کبیره
  • قلب سلیم

 

عروج ملکوتی

آقا معمولا شبها در ساعت معینى از خواب بر مى خواستند ولى شب جمعه پس از ساعتى استراحت ناگهان از خواب بیدار شدند. سرشان را در دستانشان مى گیرند و مرتب لاحول و لاقوه الا بالله مى گویند همسرش مى گوید: آقا آب مى خواهید؟ ناراحتى دارید؟ جوابى نمى شنود. اصرار مى کند و آقا مى گوید دیگر جز به اشاره سخن نمى گویم! مشهدى حیدر خادم مى گوید: صبحها که مى رفتم ایشان همیشه پشت میز نشسته بود ولى آن روز جمعه در اتاق قدم مى زد و لاحول و لاقوه الا بالله مى گفت.

همه این حالات حکایت از این داشت که بار سنگین معرفتى در جانش ریخته اند و او در تحمل آن از زلال یاد حق استمداد مى کند و سخن جز یاد حق در کام کشیده است. همسرش مى گوید آنگاه که خواست براى نماز جمعه خارج شود دو اشاره کرد که من بعدها فهمیدم یعنى چه. و آن دو اشاره، یکى به خود و دیگرى به سوى آسمان بود! یعنى که روز پرواز من به آسمان فرارسیده است .

آقا به طرف نماز جمعه حرکت کرد. ناگهان در مسیر خانمى از در خانه اى به طرف آقا آمد. چون معمولا افراد در راه به آقا نامه مى دادند و آقا سخت پروا داشت که پاسداران مانع شوند آن خانم خیلى سریع خود را به آقا رساند و در 20 آذر 1360 ساعت 11:25 دقیقه بود که در یک لحظه زمین و زمان، کوچه پس ‍ کوچه هاى اطراف خانه آقا آتش شد! انفجارى مهیب رخ داد و پس از لحظه اى آقا غرق در خون شد و آیت نیک کردار حق، دستغیب، صد پاره به سوى دوست عروج کرد.

چون کفن آقا را آوردند کیسه اى کوچک به همراه آن بود که معلوم نشد چیست. یک هفته بعد از خاکسپارى چندین نفر خواب دیدند که آقا مى گوید تکه گوشت هاى من لابه لاى دیوارها و اطراف است به من ملحق کنید! هنگامى که آنها را جمع کردند دریافتند آن کیسه براى این مقدار از بدن آقا بوده است و این خود شاهدى دیگر بر آن بار معرفت قبل از عروج بود.