نوشته‌ها

زندگینامه میثم تمار

 

به نام آفریننده عشق

 

میثم تمّار اسدی کوفی، از یاران امام علی (ع)، امام حسن مجتبی (ع) و امام حسین (ع) بود که پیش از واقعه کربلا در کوفه به شهادت رسید. کرامات و پیش‌گویی‌ هایی به او نسبت داده‌اند. او به دستور ابن زیاد به دار آویخته شد.

 

ویژگی ها

بعضی از محققان، میثم را ایرانی دانسته‌اند که چون بردهٔ زنی از بنی‌ اسد بوده، به این قبیله منسوب شده است. حضرت علی (ع) میثم را از آن زن خرید و آزاد کرد و چون نامش را پرسید، میثم گفت: سالم نام دارم. حضرت به او گفت: پیامبر اکرم (ص) مرا آگاه کرده که والدین عجمی‌ات، تو را میثم نامیده‌اند. میثم سخن علی (ع) را تصدیق کرد و نامش را به میثم تغییر داد و کنیه‌اش ابوسالم شد. کنیهٔ دیگر او ابوصالح بود.

صالح، شُعَیب، عِمران و حمزه از جمله فرزندان میثم تمّار بودند که با مصاحبت اهل بیت (ع) بزرگ شدند. فرزندان آنان نیز از اصحاب و راویان ائمهٔ شیعه بودند. از آن جمله علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم از متکلمان شیعهٔ امامیه و از نخستین مؤلفان کتاب‌های کلامی است.

میثم در بازار کوفه خرما می‌فروخت و از این رو، به او لقب تمّار دادند. به روایتی نیز او در مکانی به نام دار الرّزق (دار الزَّرق)، خربزه می‌فروخت. میثم، شخصی حاضر جواب بود؛ هنگامی که به نمایندگی معترضان بازار کوفه، در دربار عبیدالله بن زیاد سخن گفت، ابن‌ زیاد از منطق، سخنوری، فصاحت و بلاغت او در شگفت ماند. خطابه‌های او بر ضد حکومت امویان، وی را در میان دشمنان این حکومت بارز ساخت.

میثم، مرگ معاویه را پیشگویی کرد و خبر شهادت امام حسین (ع) را برای زنی مکّی به نام جبله گفت. او همچنین از قبل، از دستگیری‌اش توسط سرکردهٔ طایفهٔ خود و شهادتش به دستور ابن زیاد و آزادی مختار از زندان خبر داد؛ به این جهت میثم را صاحب علم منایا وبلایا می‌دانند که از مان مرگ وحوادث و امتحانات سخت آگاهی دارد. وجود این ویژگی‌ها در میثم تمّار سبب شده است تا او را در شمار اصحاب، حواریون و یاران برگزیدهٔ امام علی (ع) به شمار آورند.

میثم را از اصحاب سه امام نخست شیعیان، امام علی (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) برشمرده‌اند؛ اما شهرت او بیشتر به سبب شاگردی امام علی (ع) بوده است. میثم بسیار دوستدار اهل بیت پیامبر (ص) بود. آنان نیز به او توجه خاصی داشتند. به گفتهٔ امّ سلمه، همسر پیامبر، پیامبر (ص) بارها از میثم به نیکی یاد کرده و دربارهٔ وی به امام علی (ع) سفارش کرده است. میثم پس از آشنایی با امام علی در زمان خلافت ایشان در کوفه، از او دانش بسیار فراگرفت و امام (ع) او را از اسرار مقام وصایت خود آگاه ساخته و او را در زمرهٔ گروهی از مؤمنانِ آزموده، قرار داد تا در درک جایگاه رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع) به مقام والایی دست یابد.

درباره حضور میثم در جنگ‌های دوران حکومت امیرالمؤمنین (ع)، روایتی نیامده است. می‌توان حدس زد که او در اواخر عمر آن حضرت، با ایشان آشنا شده است. روایاتی که از میثم نقل شده نیز مربوط به دوران پایانی حکومت امام علی (ع) است. روایت مربوط به حملهٔ یاران معاویه به نواحی هِیت و اَنبار و کشتن عده‌ای از زنان و کودکان آنجا، از آن جمله است.

معاویه هنگام سبّ (دشنام) حضرت علی (ع) و یارانش، از میثم نیز به بدی یاد می‌کرد و او را دشنام می‌داد. پس از امام علی (ع)، میثم در شمار اصحاب وفادار امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در آمد. امام حسین (ع) به میثم توجه ویژه‌ای داشت و از او به نیکویی یاد می‌کرد.

در سال ۶۰، کمی پیش از قیام امام حسین و حادثهٔ کربلا، میثم برای عمره رهسپار مکه شد. چون امام را نیافت، سراغ او را از امّ‌ سلمه گرفت. امّ‌ سلمه او را از احوال امام آگاه نمود. میثم که عازم بازگشت به کوفه بود، از ام‌ّ سلمه خواست به امام سلام برساند و بگوید نزد خداوند با امام دیدار خواهد کرد.

امام رضا (ع) در حديثی که از پدرانش نقل کرده، چنين فرموده است: «روزی ميثم تمّار، خدمت امام علی (ع) رسيد و حضرت را در حال خواب ديد؛ سپس با صدای بلند گفت: به خدا قسم ريشت را با خون سرت خضاب خواهند کرد. امام از خواب برخاست و گفت: ميثم وارد شو، ميثم وارد شد و دوباره جمله قبلی را تکرار کرد. امام فرمود: راست گفتی و تو به خدا قسم دست، پا و زبانت را خواهند بريد و درخت خرمای محلّه کناسه را خواهند بريد و چهار قسمت خواهند کرد و تو را به يکی از قسمت‌هايش، دار خواهند زد و به قسمت ديگر حجر بن عدی و با قسمت ديگر محمد بن أکتم و با قسمت ديگر خالد بن مسعود را.» ميثم گفت: چه کسي اين کار را خواهد کرد؟ فرمود: ناپاک زاده بنی‌ اميّه، عبيدالله بن زياد.

روزی در کنار ميدانی که بنی اسد گرد می‌آمدند، ميثم سوار بر اسب، با حبيب بن مظاهر که او نيز بر اسب سوار بود، برخورد کرد. حبيب گفت: «من پيرمردی را مي‌شناسم که جلو سرش مو ندارد و شکمش بزرگ است و در دار الرّزق خربزه می‌فروشد و در راه دوستي خاندان پيامبر (ص) به دار می‌رود.» ميثم در جواب گفت: «من هم مرد سرخ رويی می‌شناسم که دو گيسوی بلند دارد. او برای ياری پسر دختر پيامبر از شهر بيرون می‌رود و کشته می‌شود و سرش را در کوچه و خيابان کوفه می‌گردانند.»

اين دو، پس از گفتگو از هم جدا شدند. افرادی که صحبت آنها را شنيدند، آنان را متهم به دروغگويی و سحر کرده و گفتند: «ما هرگز از اين دو نفر دروغگوتر نديديم.» در همين لحظه رشيد هجری سر رسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. جريان را گفتند، رشيد گفت: «خداوند ميثم را رحمت کند! فراموش کرد بگويد به کسی که سر حبيب را به کوفه می‌آورد، 100 درهم بيشتر از ديگران جايزه می‌دهند.»

روزی امام علی (ع) به ميثم گفت: «چه می‌کنی وقتی زنازاده بنی اميه تو را دعوت کند که از من بيزاری بجویی؟ ميثم گفت: ای اميرمؤمنان (ع)، به خدا سوگند از تو بيزاری نمی‌جويم. امام فرمود: تو را خواهند کشت و بر دار خواهي رفت. ميثم در جواب گفت: صبر می‌کنم و اين گرفتاری در راه خدا، اندک است. امام فرمود: در اين صورت تو در درجه من هستی.»

ميثم را همراه مختار به زندان انداختند. در زندان، ميثم به مختار گفت: تو آزاد خواهی شد و برای خونخواهی امام حسين (ع) قيام خواهي کرد و همين مرد (عبيدالله بن زياد) را خواهی کشت.

آيت الله دستغيب نقل می‌کند: «در سال ۱۳۸۸ قمری، هنگام تشرف به عتبات عاليات، در نجف اشرف، روزی همراه آقای سيد احمد نجفی خراسانی به زيارت مرقد جناب ميثم مشرف شديم، در آنجا خادمی بود که خيلی به ما محبت می‌کرد و چای می‌آورد. مبلغی پول به او داديم، قبول نکرد و گفت: حق خدمت را خود جناب ميثم به من می‌رساند. چند سال است که در اينجا خدمتکار قبر شريف ميثم هستم. هر از چندی، در خواب، گوشه‌ای از زمين مخروبه کوفه را به من نشان می‌دهد و من آنجا را حفر می‌کنم، سکه‌ای می‌يابم، آن را می‌فروشم و تا مدتی با فروش آن زندگی می‌کنم. يکی از همان سکه هايی که پيدا کرده بود، به ما نشان داد. مشاهده کرديم سکه، سبز رنگ و از ريال ايرانی کوچکتر بود و به خط کوفي کلمه توحيد بر آن نقش بسته بود.»

میثم تمار به شمر می‌گفت: بترس مرد، از روزی که سر فرزند پیامبر را ار قفا جدا کنی. شمر با شنیدن این حرف یک قدم پیش آمد، دست‌ هایش را مشت کرد و غرید: دیوانه! چه می‌گویی مردک پارسی؟ پسر جوشن، معلم قرآن است. میثم گفت: گاه قرآن را می‌خوانیم و گاه بر سر نیزه می‌کنیم و گاه به حکم کتاب خدا پیامبری را می کشیم. با حرف‌‌های میثم سکوت مرگبار حکم‌ فرما شد. کسانی که می‌خواستند چیزی بپرسند از ترس اينکه میثم سخنی درباره کارهای پنهانی آن‌ها بگوید عقب رفتند. گفته شده است میثم نخستین فردی بود که در اسلام بر دهانش لجام نهاده شد.

 

آثار

تفسیر: میثم تمار تألیفاتی داشته است. یکی از آنها تفسیری است که از علی (ع) آموخته بود. در روایتی، میثم، خطاب به عبدالله بن عباس گفته است که امام علی (ع) تأویل قرآن را به وی آموخته است. زمانی که میثم به عمره رفت، به ابن عباس گفت هر مطلبی دربارهٔ تفسیر قرآن می‌خواهد، از وی بپرسد. ابن‌عباس از این پیشنهاد استقبال کرد و کاغذ و دواتی خواست و آنچه را که میثم املا کرد، نوشت. چون میثم او را از شهادت خود به دستور ابن‌ زیاد خبر داد، ابن‌ عباس که گمان می‌کرد میثم این خبر را از روی غیب گویی به او داده است، به وی بی‌اعتماد شد و درصدد برآمد مطالبی را که از او نوشته بود، پاره کند. میثم او را از این کار باز داشت و از او خواست این تفسیر را حفظ کند و اگر آنچه وی از آن خبر داده است، به وقوع نپیوست، آن را از بین ببرد. ابن‌ عباس پذیرفت و پس از مدتی همهٔ اخباری که میثم از آینده داده بود، محقق شد.

حدیث: میثم، کتابی هم در حدیث داشته است که فرزندانش از آن، روایاتی نقل کرده‌اند. پاره‌ای از روایات آن در منابع موجود است. این احادیث دربردارنده موضوعاتی چون حبّ و بغض به اهل بیت (ع)، برتری مسجد کوفه بر بیت المقدس، چهار بار اقرار به زنای محصنه و حدّ آن و معلوم‌ کردن قاتل جوانی اَعرابی برای بازماندگانش به دست حضرت علی (ع) است.

 

عروج ملکوتی

میثم به درخواست عده‌ای از بازاریان، برای شکایت از رفتار عامل بازار کوفه، همراه آنان نزد ابن‌ زیاد رفت تا از او بخواهد عامل را برکنار کند. میثم در آنجا سخنانی بلیغ ایراد کرد. عَمرو بن حُرَیث، امیر کوفه، از طرف ابن زیاد که عثمانی مسلک و دشمن اهل بیت (ع) بود و در آن مجلس حضور داشت، میثم را فردی دروغگو و دوست‌دار دروغ‌گو خواند، اما میثم خود را راست‌گو و دوستدار راست‌گو (حضرت علی) معرفی کرد. ابن‌ زیاد به میثم دستور داد از علی بیزاری جوید و از آن حضرت بد بگوید و به جای آن، دوستی خود را به عثمان اعلام کند و از او نیک بگوید. او میثم را تهدید کرد که اگر به این دستور عمل نکند، دست‌ها و پاهایش را قطع می‌کند و او را به دار می‌کشد. میثم اگرچه می‌توانست تقیه کند، شهادت را برگزید و گفت امام علی او را آگاه کرده است که ابن‌ زیاد چنین خواهد کرد و زبانش را خواهد برید. میثم با یادآوری این مطلب که ابن‌ زیاد نتوانست سخن مولایش علی را در مورد بریدن زبان و دست‌ها و پاهایش، تکذیب کند، لحظاتی پس از آنکه زبانش قطع شد، به شهادت رسید.