نوشته‌ها

زندگینامه حسن بن یوسف حلی

 

به نام آفریننده عشق

 

حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی ملقب به علامه حلی و علامه علی‌ الاطلاق یکی از اعجوبه‌ های روزگار است. وی فقیه و متکلم شیعه در قرن هشتم هجری است. او بیش از ۱۲۰ کتاب در رشته‌های مختلف علمی مثل اصول، فقه، تفسیر، منطق، کلام و رجال نگاشته است که برخی از آن‌ها در حوزه‌های علمیه شیعه جزو منابع تدریس و تحقیق به شمار می‌آیند. او در گسترش فقه شیعه نقشی مهم داشت و نیز مبانی کلامی و اعتقادی شیعه را با تکیه با مبانی عقلی تبیین کرد.

 

ویژگی ها

در شب ۲۹ رمضان ۶۴۸ ق. در این شهر فرزندی از خاندانی پاک‌سرشت ولادت یافت که از مقرّبان درگاه باری تعالی قرار گرفت. نامش حسن و معروف به آیت‌ الله علاّمه حلّی است. مادرش بانویی نیکوکار و عفیف، دختر حسن بن یحیی بن حسن حلّی (وی پدر بزرگوار محقق حلّی است. او محدّث و دانشمندی برجسته بود که فرزندش محقق حلّی از او حدیث نقل می‌کند.)

خواهر محقق حلّی است و پدرش شیخ یوسف سدیدالدین از دانشمندان و فقهای عصر خویش در شهر فقاهت حلّه است. علاّمه حلّی از طرف پدر به «آل مطهّر» پیوند می‌خورد که خاندانی مقدس و بزرگ و همه اهل دانش و فضیلت و تقوا بودند. از آنها آثار و نوشته‌های گرانقدر به یادگار مانده که تا به امروز و در امتداد تاریخ مورد استفاده دانش‌پژوهان قرار گرفته است. آل مطهّر به قبیله بنی‌اسد که بزرگ‌ترین قبیله عرب در شهر حلّه است پیوند می‌خورند که مدت زمانی حکومت و سیادت از آنها بود.

پدر او شیخ سدیدالدین یوسف بن علی بن مطهر حلی از علمای برجسته و نامدار و دارای مقام علمی و اجتماعی بوده است. در هنگام حضور خواجه نصیرالدین طوسی در حله و اجتماع علما برای دیدار او شیخ نجم‌الدین جعفر بن سعید، در جواب درخواست خواجه برای معرفی عالم‌ترین افراد در علم کلام و اصول به شیخ سدیدالدین و مفیدالدین محمد بن جهم اشاره کرد.

پدر علامه حلی در هنگام فتح بغداد توسط هلاکوخان با شجاعت و درایت خویش شهرهای حله و کوفه را از تعرض مغول دور نگاه داشت در حالی که اکثر مردم از ترس از آن شهر گریخته بودند و اکثر علما قبل از اطلاع از حال خلیفه بغداد جرئت حضور در نزد هلاکوخان را نداشتند او به محضر سلطان رسید و بدین وسیله به او اطمینان داد که قلوب مردم این دو شهر با اوست و با استناد به روایتی از علی ‌(علیه‌السّلام) زوال خلافت بغداد را توسط هلاکو پیش‌بینی نمود.

مادر علامه حلی، خواهر محقق حلی صاحب شرایع و دختر حسن بن ابی‌زکریا یحیی بن حسن بن سعید هذلی حلی است، و یکی از زنان عفیف و پاکدامن و عالم عصر خویش بوده و در خانه علم و شرف بزرگ شده بود. علامه دوران کودکی خویش را تحت تربیت پدر و مادر دلسوز و عالمش و تحت نظارت دایی بزرگوارش، محقق حلی که همچون پدری مهربان برای او زحمت می‌کشید، گذراند.

منزل شیخ سدیدالدین که سرشار از کرامت و تقواست، کودکی را در خود جای داده که مایه افتخار آن است. حسن فرزند شیخ گرچه هنوز از عمرش چند سالی بیش نگذشته، با راهنمایی دلسوزانه پدرش برای فراگیری قرآن مجید به مکتب‌خانه رفت و با تلاش و پیگیری مداوم و هوش و استعداد خدادادی که داشت در زمانی کوتاه خواندن قرآن را بخوبی یاد گرفت. فرزند شیخ نوشتن را در مکتب‌خانه آموخت ولی به این مقدار راضی نشد. از این‌رو نزد معلم خصوصی خط رفت و در محضر شخصی به نام «محرّم» با تلاش و جدیت فراوان در‌ اندک زمانی نوشتن را بخوبی فرا گرفت.

حسن بن یوسف پس از آموختن کتاب وحی و خط، کم‌کم آمادگی فراگیری دانش‌ها را در خود تقویت نمود و در مراحل اولیه تحصیل مقدمات و مبادی علوم را در محضر پدر فاضل و فقیه خود آموخت و به سبب کسب این همه فضیلت‌ها و نیکی‌ها در سنین کودکی به لقب «جمال‌الدین» (زینت و زیبایی دین) در بین خانواده و دانشمندان مشهور گشت. اولین استاد علامه حلی شخصی به نام «محرم» است که خواندن و نوشتن را نزد او فرا گرفت آنگاه ادبیات عرب و علم فقه و اصول و حدیث و کلام و قواعد آن را نزد پدر و دایی گرامیش که شان والایی در تمام علوم مخصوصا فقه و اصول و کلام داشتند، خواند.

تیزهوشی و تلاش او، به‌زودی او را به حلقه درس بزرگان آن زمان رسانید و نزد اساتید بزرگواری که هر کدام در آن روزگار برجسته بودند علوم عقلی از منطق، فلسفه، هیئت و علوم دیگر را خواند تا این که در زمره علما قرار گرفت و در سنین جوانی بر بسیاری از آن‌ها تفوق یافت. علامه در اجازه خویش به بنی‌زهره می‌گوید: هنگامی که نزد شیخ شمس‌الدین کیشی بعضی از کتاب‌های او را می‌خواندم، ایراداتی بر استاد می‌گرفتم که او در بعضی موارد جواب را به بعد موکول می‌نمود و گاهی نیز در روزهای بعد، از جواب اظهار عجز می‌نمود.

علامه از معدود افرادی است که هیچ فرصتی را برای تحصیل علم از دست نمی‌داد. هنگامی که خواجه نصیرالدین طوسی از حله بازگشت، علامه نیز همراه او به بغداد آمد. در مسیر حرکت، دوازده مشکل علمی خویش را با خواجه در میان گذاشت و آن‌ها را حل نمود و بعد نیز به تلمذ نزد او مشغول شد. بعد از این زمان بیشتر وقت او صرف تدریس و تالیف شده است و حتی زمانی که حوادث روزگار او را در کنار سلطان محمد خدابنده قرار داد و سلطان آن‌چنان شیفته او شد که حاضر به جدایی از او نمی‌شد باز کار تدریس و تالیف او استمرار داشت.

کثرت تالیفات علامه و سخنانی که از معاصران او درباره‌اش به ما رسیده است حاکی از رتبه والای علمی اوست. وقتی از خواجه نصیرالدین طوسی هنگام بازگشت از حله درباره مشاهداتش سؤال کردند در جواب گفت: «رایت خریتا ماهرا و عالما اذا جاهد فاق». مقصودش از خریت ماهر، محقق حلی و از عالم، علامه حلی بود در این تعبیر از کلمه «عالم» استفاده شده است و با توجه به این که هنگام وفات خواجه، علامه ۲۴ ساله بوده است و این جمله قبل از آن گفته شده می‌توان به مقام والای علمی او پی برد.

از سوی دیگر هنگام وفات محقق حلی، علامه حداکثر ۲۸ سال سن داشته است و در این زمان ریاست شیعه امامیه به عهده او واگذار می‌شود. اضافه بر این که او ملقب به علامه علی‌ الاطلاق گشته است و هیچ‌کس در هیچ زمانی چنین لقبی را که مورد اتفاق جمیع علما باشد بدست نیاورده است. لقب «آیة‌ الله» نیز در آن زمان و قبل از آن اختصاص به او داشته است و تا آن زمان هیچ‌کس به این لقب مفتخر نشده بود.

هنوز یک دهه از سن جمال‌الدین حسن نگذشته بود که با حمله وحشیانه مغولان رعب و وحشت سرزمین‌های اسلامی را در برگرفت. ایران در آتش جنگ مغولان می‌سوخت و شعله آن دیگر نواحی را نیز تهدید می‌کرد. در این میان مردم عراق دلهره عجیبی داشتند. هر لحظه ممکن بود لشکریان مغول از ایران به سوی عراق حرکت کنند و شهرهای آنجا را یکی پس از دیگری فتح نمایند. بغداد پایتخت عباسیان آخرین روزهای زوال خلافت عباسیان را مشاهده می‌کرد. مردم از ترس احتمال حمله مغولان وحشی شهرها را خالی کرده و سر به بیابان گذاشته بودند.

شیعیان و مردم شهرهای مقدس عراق چون کربلا، نجف و کاظمین به بارگاه ملکوتی ائمه معصومین روی آورده، در حرم امن اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السّلام) پناهنده شدند و حریم دل را آرامش می‌دادند. مردم حلّه نیز سر به بیابان و نیزارها گذاشته، بعضی به کربلای معلاّ و نجف اشرف پناهنده شدند و چند نفری هم در شهر ماندند که از جمله آنان سه نفر فقیه و دانشمند به نام‌ های: شیخ یوسف سدیدالدین، سید مجدالدین بن طاووس و فقیه ابن العزّ بودند. این دانشمندان در جایی جمع شدند و برای نجات شهرهای مقدس کربلا، نجف، کوفه و حلّه درپی چاره‌اندیشی برآمدند و پس از گفتگوهای زیاد و مشورت با یکدیگر به این نتیجه رسیدند که نامه‌ای نزد هولاکوخان پادشاه مغول بفرستند و از وی امنیت و آسایش برای شهرهای مقدس عراق درخواست نمایند.

سرانجام در سال ۶۵۷ ق. بغداد به دست هولاکو فتح گردید و «معتصم» آخرین خلیفه بنی‌عباس از بین رفت حوزه فرهنگ اسلام و مذهب شیعی در بغداد که از رونق بسزایی برخوردار بود متلاشی شد و بر شهرهای عراق ترس و وحشت از مغولان سایه افکند. ولی به رغم وحشیگری‌های مغولان دور از فرهنگ و با تلاش و همت بلند و درایت فقهای شیعه در حلّه – به‌ویژه شیخ یوسف سدیدالدین پدر جمال‌الدین حسن – و لطف و عنایت پروردگار، امنیت به شهر حلّه و شهرهای مقدس عراق بازگشت و سرزمین حلّه پناهی برای فقها و دانشمندان شد.

از این پس حلّه تا اواخر قرن هشتم، به مثابه یکی از حوزه‌های بزرگ مذهب شیعی شناخته می‌شد که طلاّب و‌ اندیشمندان از گوشه و کنار مجذوب آن حوزه می‌شدند. بدین‌گونه وطن جمال‌الدین حسن برای وی و دیگر دانش‌پژوهان در سایه صلح و آرامش و به دور از جنگ و خونریزی مهیّای استفاده از محضر بزرگان و عالمان دین قرار گرفت.

یک نقل آن است که به دلیل کشیده شدن مناظرات علمای حنفی و شافعی به مشاجره و توهین به همدیگر، بسیاری از امرای مغول که بعد از مسلمان‌ شدن سلطان، به اسلام گرویده بودند از آن مشمئز گردیده و به آیین قبلی خود بازگشتند ولی سلطان به تحیر و شک افتاده و به‌ واسطه درایت وزیر شیعه‌اش با علامه که در شهر حله زندگی می‌کرد آشنا می‌شود و از او درخواست کتاب می‌کند و علامه نیز کتاب «منهاج الکرامه» و «نهج الحق» را به او می‌دهد و سپس مناظراتی با علمای اهل سنت انجام می‌دهد که آن‌ها نیز به قوت استدلالات علامه اعتراف می‌کنند و سلطان شیعه می‌شود و به نام ائمه (علیهم‌السّلام) خطبه می‌خواند و سکه می‌زند و امرای مغول نیز شیعه می‌شوند.

نقل دیگر آن است که سلطان، زن مورد علاقه خویش را در یک مجلس سه طلاقه می‌کند و سپس پشیمان می‌گردد ولی تمام علمای اهل سنت می‌گویند بدون محلل رجوع جایز نیست. شخصی که شیعه بوده به سلطان خبر می‌دهد که عالمی در حله این عقد را باطل می‌داند.
علمای اهل سنت با تحقیر علامه، او را بی‌عقل می‌شمارند ولی سلطان بیشتر تشویق به ملاقات او می‌شود مجلسی ترتیب داده می‌شود و علاّمه پس از ورود به ایران، در اولین جلسه‌ای که سلطان تشکیل داد شرکت کرد و بدون توجه به مجلس شاهانه، با برخورد علمی و پاسخ‌های دقیق و محکمی که به سؤالات می‌گفت دانشمندان و پیروان مذاهب چهارگانه اهل سنت را به پذیرش نظر خویش ملزم کرد و در خصوص طلاق همسر شاه فرمود: طلاق باطل است چون شرط طلاق که حضور دو شاهد عادل باشد فراهم نبوده است. شاه با خوشحالی از این فتوا، از قدرت علامه حلی در بحث و مناظره، صراحت لهجه، حضور ذهن قوی، دانش و اطلاعاتی که داشت و با شهامت و دلیل‌های روشن صحّت نظرات خویش را ثابت می‌کرد خوشش آمد و علاقه وافری به فقیه شیعی پیدا کرد.

در اثر تلاش‌های علامه و مصاحبت با سلطان، حله وارث تمدن بابل، جایگاه علمی خویش را باز یافت و موطن اصلی برای علم و علما گردید و پشتوانه‌ای برای مدرسه سیار گشت. حله در این زمان مرکز تشیع شد و علم آنقدر شکوفا گردید که ملا افندی نقل می‌کند در آن زمان در این شهر ۴۰۰ مجتهد وجود داشته است و سید صدر نقل می‌کند که از مجلس درس علامه ۵۰۰ مجتهد فارغ‌ التحصیل شده‌اند.

بین اهل ایمان معروف است که یکی از علمای اهل سنت، که در بعضی از فنون علمی، استاد علامه حلی است کتابی علیه مذهب شیعه امامیه نوشت و در مجالس و محافل آن را برای مردم می خواند. از ترس آن که مبادا کسی از علمای شیعه کتاب او را رد نماید و به شبهات آن جواب دهد آن را به کسی نمی داد که نسخه ای بردارد.  علامه حلی همیشه به دنبال راهی بود که کتاب را به دست آورد و رد کند.

علامه حلی کتاب را توسط یکی از شاگردان خود که نزد آن عالم درس می خواند برای یک شب به عنوان عاریه به دست آورد و مشغول نسخه برداری از آن شد. همین که نصف شب گذشت علامه بی اختیار به خواب رفت و قلم از دستش افتاد. وقتی صبح شد و وضع را چنین دید اندوهناک گردید ولی وقتی کتاب را ملاحظه کرد دید تمامش نوشته و نسخه برداری شده است و در آخر آن نسخه این جمله نوشته شده: کتبه محمد بن الحسن العسکری صاحب الزمان یعنی آنرا امام زمان (عج) نوشته است. علامه فهمید که آن حضرت تشریف آورده و نسخه را به خط مبارک خود تمام نموده اند.

در یکی از هفته‌ها علامه حلی به تنهایی به سوی کربلا در حال حرکت بود شخصی همراه وی به راه افتاد و با یکدیگر مشغول صحبت شدند. در ضمن صحبت برای علاّمه معلوم شد که این شخص مرد فاضلی است و تبحّر خاصّی در علوم دارد. از این نظر مشکلاتی را که در علوم مختلف برایش پیش آمده بود از آن شخص پرسید و او به همه پاسخ گفت تا اینکه بحث در یک مساله فقهی واقع شد و آن شخص فتوایی داد که علاّمه منکر آن شد و گفت: دلیل و حدیثی بر طبق این فتوا نداریم!

آن شخص گفت: شیخ طوسی در کتاب تهذیب، در فلان صفحه و سطر حدیثی را در این‌باره ذکر کرده است! علاّمه در حیرت شد که راستی این شخص کیست! از او پرسید آیا در این زمان که غیبت کبراست می‌توان حضرت صاحب الامر (عجّل‌ الله‌ فرجه‌ الشریف) را دید؟ در این هنگام عصا از دست علاّمه افتاد و آن شخص خم شد و عصا را از زمین برداشت و در دست علاّمه گذاشت و فرمود: چگونه صاحب الزمان را نمی‌توان دید و حال آنکه دست او در دست تو است! علاّمه بی اختیار خود را در مقابل پای آن حضرت‌ انداخت و بیهوش شد! وقتی به هوش آمد کسی را ندید.

نقل است: روزی علامه حلّی در باغی که در حله داشت به زراعت و رسیدگی امور مشغول بود  . یک یهودی پیش ایشان آمد و پرسید: شما قائل هستید که علما امتتان از انبیا بنی اسرائیل افضل هستند؟! ایشان فرمود: بلی. او گفت: به چه دلیل؟! علامه فرمود: چه دلیل می خواهی؟ یهودی گفت: موسی (ع) عصا را اژدها نمود، تو چه خواهی کرد؟ علامه حلی، بیلی که در دست داشت را به زمین انداخت و آن بیل ناگهان شبیه به اژدهای بزرگی شد. سپس فرمود تا اینجا مانند انبیاء بنی اسرائیل بود ولی افضلیت ما این است که به موسی خطاب آمد که نترس و اژدها را بگیر که عصا خواهد شد ولی من نترسیده او را می گیرم. پس اژدها را گرفت و آن دوباره به صورت اول گشت.

 

از منظر فرهیختگان

صاحب روضات الجنات می‌ گوید: چشم زمان به‌ مثل و مانند او مزین نگشته است و بال‌های امکان به سطح بیان فضائل بسیارش نمی‌رسد. چگونه در حالی که از علمای قبل و بعد او، هیچ‌کس شبیه او نبوده است و تاکنون کسی ثنای لایق به حال او را نگفته است اگر چه همه ثناهایی که برای دیگران گفته شده از لقب‌های زیبا و علوم شریف همه را برای او گفته‌اند پس سزاوار است که از توصیف او چشم بپوشیم.

محدث نوری در مستدرک وسائل الشیعه می نویسد: علامه حلی شیخ بزرگوار و جلیل‌القدر اقیانوس علوم، و غواص فضائل و حکمت‌ها، حافظ ناموس هدایت و ارشاد و شکننده ناقوس ضلالت، پاسدار حریم دین، زائل‌کننده آثار فسادگران او در جمع علما و دانشمندان اسلام، همانند بدر (ماه شب چهارده) در میان ستارگان می‌درخشد و نسبت به دشـمـنـان و بـدخـواهـان سیاه دل، شدیدتر از عذاب زهرناک و برنده‌تر از شمشیر مسموم است او دارنـده مـقـامـات فـاخـره و کـرامات درخشان و سعادت‌های ظاهری است او زبان گویای فقها و متکلمین، محدثین، مفسرین و ترجمان حکما و عرفای سالکین متبحر است او فردی است که لقب آیة‌ الله تام و کامل، شایسته اوست رحمت‌ها و عنایات خاص خدا شامل حال او باد.

صاحب ریاض العلما درباره او می گوید: پیشوای وارسته، عالم عامل، فاضل کامل، شـاعـر ماهر، علامه علما، فهامه فضلا، استاد جهان، معروف در بین ما به علامه علی‌الاطلاق مـوصـوف بـا نـهـایت علم، فهم، کمال او فرزند خواهر محقق می‌باشد و او آیة‌ الله روی زمین مـی‌بـاشـد.

ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان درباره او گوید: ابن یوسف بن مطهر الحلی، عالم شیعه و پیشوا و مؤلف آنان است او آیت حق در ذکاوت بود المختصر ابن حاجب را شرح زیبایی نمود.

یکی از دانشمندان می‌گوید: علامه حلّی نظیری ندارد نه پیش از زمان خودش و نه بعد از آن. کسی که در مجلس درس او پانصد مجتهد تربیت شد.

 

اساتید

  • شیخ سدیدالدین حلی
  • محقق حلی
  • شمس‌الدین محمد کیشی
  • ابن میثم بحرانی
  • خواجه نصیرالدین طوسی
  • علی بن طاوس
  • بهاء‌الدین علی بن عیسی الاربلی
  • ابن نما حلی

 

شاگردان

  • فخرالمحققین
  • قطب‌الدین رازی
  • عبدالمطلب حسینی اعرجی حلی
  • محمد بن قاسم بن معیه حسنی حلی
  • احمد بن ابراهیم حلبی
  • علی بن احمد بن طراد مطاربادی
  • محمد بن علی جرجانی
  •  علی بن احمد مزیدی حلی

آثار

  • تبصرة المتعلمین
  • ایضاح الاحکام
  • ارشاد الاذهان
  • قواعد الاحکام
  • تحریر الاحکام
  • مختلف الشیعه
  • تذکرة الفقهاء
  • منتهی المطلب
  • کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد
  • جامع الاخبار

 

عروج ملکوتی

در ۲۱ محرّم این سال مرجع تقلید شیعه، فقیه و عارف فرزانه، ستاره پرفروغ آسمان علم و فقاهت، آیت‌ الله علاّمه حلّی دار فانی را وداع گفت و روح ملکوتی‌اش به سوی خدا پرواز کرد و به رضوان و لقای معبودش شتافت. غم و‌ اندوه بر چهره همه سایه افکند. بغض، گلوها را فشرد و چشم‌ها را از فرط ریزش اشک داغ، همچون آتش گداخته سوزاند. از حضور و ازدحام مردم مصیبت‌زده محشری بپاشد و در فضای آکنده از غم و آه، پیکر پاک ستاره تابناک شیعی بر دوش هزاران عاشق و شیفتگان راهش از حلّه به نجف تشییع گردید و در جوار بارگاه ملکوتی مولای متقیان علی (علیه‌السّلام) در حرم مطهّر به خاک سپرده شد.

 

زندگینامه سید روح الله خمینی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید روح‌الله موسوی خمینی (۱۲۸۱-۱۳۶۸ش) مشهور به امام خمینی از مراجع تقلید شیعه، رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران است.

 

ویژگی ها

سید روح‌الله موسوی خمینی، ۲۰ جمادی‌الثانی ۱۳۲۰ق برابر با ۱ مهر ۱۲۸۱ش در خمین از توابع اراک در ایران به دنیا آمد. پدرش سید مصطفی موسوی از معاصران میرزای شیرازی و تحصیل‌کرده حوزه علمیه نجف بود. سید مصطفی که در خمین مرجع امور دینی مردم بود، پنج ماه بعد از ولادت سید روح‌الله در مبارزه با حاکمان محلی به شهادت رسید و فرزندش سید روح‌الله خمینی، تا ۱۵ سالگی تحت سرپرستی مادرش هاجره آغاخانم و عمه‌اش صاحبه‌خانم قرار گرفت.

وی در اوایل بهمن سال ۱۳۰۸ش با خدیجه ثقفی (۱۲۹۲-۱۳۸۸ش) ازدواج کرد. فرزندان ایشان عبارتند از: دو پسر به نام‌های مصطفی و احمد و سه دختر به نام‌های زهرا، فریده و صدیقه.

وی از سال ۱۳۴۱شمسی مبارزه علنی علیه نظام سلطنتی پهلوی در ایران را آغاز کرد. حکومت وقت دو بار او را بازداشت کرد و بار دوم به ترکیه و سپس به عراق تبعید کرد. ۱۳ سال در حوزه علمیه نجف به رهبری مبارزان انقلابی و نیز تدریس و تألیف در علوم حوزوی و دینی پرداخت. در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ش با گسترش مبارزات مردم به ایران بازگشت و بعد از پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ش تا آخر عمر (۱۳ خرداد ۱۳۶۸ش)، رهبر جمهوری اسلامی ایران بود.

نظریه ولایت مطلقه فقیه که نظریه‌ای فقهی – سیاسی مبتنی بر باورهای تشیع است، مهم‌ترین نظریه او است. وی تلاش کرد حکومت جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن را بر اساس همین نظریه شکل دهد. از نگاه امام خمینی حکومت، فلسفه عملی تمامی فقه است. نگاه حکومتی او به فقه باعث شد تا وی ضمن تأکید بر حفظ چارچوب فقه سنتی، به نوآوری در اجتهاد معتقد شود. نظریه نقش زمان و مکان در اجتهاد و برخی فتاوای تأثیرگذار او را می‌توان نتیجه همین نگاه دانست.

امام خمینی جز فقه و اصول در فلسفه اسلامی و عرفان نظری نیز صاحب‌نظر و دارای تألیفات است و جزو عالمان و استادان اخلاق شمرده می‌شود. در دوران تدریس در قم در مدرسه فیضیه جلسات درس اخلاق برپا می‌کرد. در تمام عمر، زندگی ساده و زاهدانه‌ای داشت.

سید روح‌الله خمینی، تحصیلات اولیه حوزوی از جمله ادبیات عرب، منطق و فقه و اصول را نزد معلمان و علمای خمین نظیر میرزا محمود افتخار العلماء، میرزا رضا نجفی خمینی، شیخ علی‌محمد بروجردی، شیخ محمد گلپایگانی، آقا عباس اراکی و بیش از همه، نزد برادر بزرگش سید مرتضی پسندیده فراگرفت.

سید روح‌الله موسوی خمینی، در سال  ۱۲۹۸ش عازم حوزه علمیه اراک شد و اندکی پس از هجرت شیخ عبدالکریم حائری در نوروز  ۱۳۰۱ ش (رجب ۱۳۴۰ق)، به دنبال استاد خود و جمعی دیگر از شاگران به قم رفت.

وی در حوزه علمیه قم، علاوه بر مطالعه تتمّه مباحث کتاب مطوّل (در علم معانی و بیان)، تکمیل دروس سطح و دروس خارج فقه و اصول فقه به دیگر رشته‌های علمی نیز پرداخت و از این رو همزمان با فراگیری عروض و قوافی، ریاضیات، هیئت و فلسفه، عالی‌ترین سطوح عرفان نظری و عملی را به مدت هفت سال نزد میرزا محمدعلی شاه‌آبادی فراگرفت. سید روح‌الله خمینی، آموزش رسمی عرفان را نزد میرزا محمدعلی شاه‌آبادی از سال ١٣٠٧ش آغاز کرد و این آموزش تا سال ١٣١٤ش ادامه یافت.

سید روح‌الله موسوی خمینی، در سال‌های طولانی در حوزه علمیه قم به تدریس چندین دوره فقه، اصول، فلسفه و عرفان و اخلاق اسلامی در مدرسه فیضیه، مسجد اعظم، مسجد محمدیه، مدرسه حاج ملاصادق، و مسجد سلماسی همت گماشت و در حوزه علمیه نجف نیز نزدیک به سیزده سال در مسجد شیخ اعظم انصاری معارف اهل بیت و فقه را در عالی‌ترین سطوح تدریس نمود و در نجف برای نخستین بار مبانی نظری ولایت فقیه را در چندین جلسه تدریس نمود.

به گفته شاگردان امام خمینی، مجلس درس وی از معتبرترین کانون‌های درسی حوزه محسوب می‌شده و در برخی از دوره‌ها نزدیک به ۱۲۰۰  نفر شرکت می‌کرده‌اند که در میان آنان ده‌ها تن از مجتهدان مسلّم و شناخته‌شده حاضر بودند.

تا پیش از انقلاب اسلامی، نظام حاکم بر ایران سلطنتی مشروطه بود که به دلیل سرپیچی‌های مداوم دو شاه پهلوی عملا به سلطنتی مطلقه تبدیل شده بود. برنامه‌های نظام حاکم‌ گاه با مبانی دین اسلام و مذهب تشیع سازگار نبود. این عامل باعث اعتراض متدینان و به ویژه علمای مذهبی به رژیم حاکم شده بود.

اعتراض رسمی و آشکار امام خمینی به نظام سلطنتی با صدور بیانیه‌ای در سال ۱۳۴۱ش آغاز شد. پس از تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، نخست در ۱۶ مهر سال ۱۳۴۱ش جلسه‌ای با حضور امام خمینی و سایر مراجع قم تشکیل شد. که منجر به صدور اعلامیه‌هایی از سوی علما و شخص امام خمینی گردید.

در ۱۱ آذر سال ۱۳۴۱ش تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی به دنبال مبارزات پیگیر امام خمینی لغو شد. ایشان، پیامی برای ختم این غائله صادر کرد.

در سال ۱۳۵۷ هجری شمسی حرکت انقلابی مردم ایران به پیروزی رسید. امام خمینی در ۱۲ بهمن همان سال به ایران بازگشت و در ۲۲ بهمن نظام سلطنتی رسما شکست خورد. چند ماه بعد در فروردین ۱۳۵۸ شمسی نظام جمهوری اسلامی به رفراندم گذاشته شد و مدتی بعد، قانون اساسی توسط خبرگان منتخب مردم نوشته و به رأی گذاشته شد. بر اساس این قانون نیز امام خمینی به عنوان رهبر جمهوری اسلامی معرفی شد. ایشان تا پایان عمر یعنی خرداد ماه ۱۳۶۸ رهبری این نظام را بر عهده داشتند.

تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایران، تدوین قانون اساسی، مقابله با درگیری‌های داخلی، فرماندهی جنگ در زمان حمله هشت ساله عراق به ایران، پذیرش صلح با عراق، اصلاح قانون اساسی و … از مهم‌ترین کارهای او در طول این ده سال به شمار می‌رود.

پس از همه‌پرسی قانون اساسی در سال ۱۳۵۸ش، امام خمینی طی حکمی در ۱ اسفند آن سال، شش فقیه را برای عضویت در شورای نگهبان انتخاب کرد. با انتخاب شش حقوقدانِ شورا در ۲۶ تیر ۱۳۵۹ش توسط نمایندگان مجلس، اولین جلسه این شورا تشکیل شد و این نهاد رسما کار خود را شروع کرد.

انطباق قوانین با شرع و قانون اساسی، تفسیر قانون اساسی و نظارت بر انتخابات و همه‌پرسی مهم‌ترین وظایف این شورا است.

بنابر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی نباید با احکام شرع و قانون اساسی مخالف باشند. تشخیص این سازگاری با شورای نگهبان است. اختلاف‌های متعدد مجلس و شورای نگهبان باعث شد که امام خمینی به فکر چاره‌ای برای این معضل باشد. او نخست اعلام کرد که اگر دو سوم نمایندگان تصویب قانونی را لازم بدانند، نظر آنان بر نظر شورای نگهبان مقدم است. اما با بیشتر شدن اختلافات، در ۱۷ بهمن ماه ۱۳۶۶ش دستور تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام را داد.

وظیفه اصلی مجمع حل اختلاف مجلس شورای اسلامی با شورای نگهبان است و حل معضلات نظام که از راه‌های عادی قابل حل نیستند، ارائه مشورت به رهبری در تعیین سیاست‌های کلی نظام و در موارد ارجاعی از سوی رهبر از دیگر وظایف این مجمع است.

چند ماه بعد از پیروزی انقلاب در ایران، در مرداد ماه سال ۱۳۵۸ه‍.ش که مصادف با ماه رمضان ۱۳۹۹ه.ق بود، امام خمینی آخرین جمعه ماه رمضان هر سال را به عنوان روز قدس اعلام کرد و از مسلمانان جهان خواست طى مراسمى همبستگى بين‌المللى خود را در حمايت از حقوق قانونى مردم مسلمان اعلام نمايند.

این روز در تقویم رسمی ایران با نام روز جهانی قدس ثبت شده است. از آن پس همه ساله در آخرین جمعه ماه رمضان، در ایران و کشورهای مختلف راهپیمایی برگزار می‌شود.

در اولین روز سال ۱۹۸۹ میلادی برابر با ۱۱ دی ۱۳۶۷ش، امام خمینی نامه‌ای برای میخائیل گورباچف، صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق ارسال کرد. این نامه را هیئتی با عضویت آیت الله عبدالله جوادی آملی و دکتر محمد جواد لاریجانی و خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) به گورباچف تحویل داد.

این نامه در شرایطی خطاب به رهبر شوروی سابق نگاشته شده بود که تحلیلگران سیاسی نظاره‌گر تجدید نظر طلبی و آغاز تحولات دنیای کمونیسم بودند. رهبر انقلاب اسلامی با پیش‌بینی فروپاشی نظام شوروی سابق نوشته بودند: «از این پس کمونیسم را باید در موزه‌های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد».

در سال ۱۹۸۸م/ ۱۳۶۷ ش کتابی به نام آیات شیطانی منتشر شد که به اعتقاد اکثر مسلمانان حاوی توهین‌هایی به پیامبر اسلام (ص) بود. در ۲۵ بهمن ۱۳۶۷ش امام خمینی طی فتوایی نویسنده آن کتاب را به علت توهین به پیامبر اسلام (ص)، مرتد دانسته و حکم اعدام او را صادر کرد. بعد از مدتی شایع شد که اگر نویسنده کتاب توبه کند حکم قتل او پس گرفته خواهد شد ولی آیت الله خمینی در پاسخ به استفتائی در همین زمینه تاکید کرد که سلمان رشدی (نویسنده کتاب) حتی اگر توبه کند و زاهد زمان هم بشود حکم او تغییر نخواهد کرد.

امام خمینی نخستین بار در نجف و در درس‌هایی که بعدها با نام حکومت اسلامی منتشر شده، نظریه ولایت فقیه را مطرح کرد. اساس این نظریه آن است که در اندیشه شیعی، حکومت باید زیر نظر یک مجتهد جامع الشرایط اداره شود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران این نظریه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران گنجانده شد و نظام جمهوری اسلامی بر اساس این نظریه بنیاد نهاده شد.

امام خمینی در سال‌های پایانی عمر خود نظریه ولایت مطلقه فقیه را مطرح کرد و اختیارات حکومتی فقیه را معادل اختیارات پیامبر اسلام (ص) و امامان (ع) دانست. در این نظریه فقیه می‌تواند احکام اولیه شرع را نیز بر اساس مصلحت نظام اسلامی به طور موقت تعطیل کند.

بازی با شطرنج از نظر بسیاری از فقیهان شیعه حرام شمرده می‌شود. امام خمینی در سال ۱۳۶۷ش در پاسخ به یک استفتاء نوشت: در صورتی که شطرنج به عنوان آلات قمار، شناخته نشود، بازی با آن بدون شر‌ط‌بندی، حرام نیست.

امام خمینی می فرمود: من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می‌کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند.

نخستین بار یک هفته بعد از درگذشت امام خمینی یکی از اشعار او منتشر شد. این شعر که مضمونی عرفانی داشت به زودی در بین عموم مردم معروف شد.نمونه ای از اشعار وی:

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم   چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم   همچو منصور خریدار سر دار شدم

 

منقول است: «قبل از فاجعه پانزده خرداد شبی در خواب دیدم که درخت بسیار بزرگی بر روی کره زمین قرار دارد که شاخه‌های آن درهم فرو رفته‌اند و آنقدر این درخت ارتفاع دارد که سر به فلک کشیده و به زحمت می‌شود بالای آن را مشاهده کرد. در زیر آن درخت چند تن از علمای بزرگ از جمله امام را دیدم که به نوبت گرد این درخت می‌چرخیدند و از آن محافظت می‌کردند. من برای تهیه آذوقه به جایی رفته بودم. وقتی برگشتم دیدم درخت به خون آلوده شده و شاخه‌های آن خونین است و مانند جراحتی که به دستی وارد شود، شاخه‌های آن را دستمال پیچی کرده‌اند. نگران و ناراحت به امام که روی یک صندلی می‌نشستند و صندلی ایشان هم وارونه شده بود رسیدم و ابراز نگرانی نمودم.»

امام ناراحتی و عصبانیت مرا که دیدند متواضعانه و آرام دست به شانه من زده و فرمودند: «آشیخ محمود اینها بنا داشتند تیشه به ریشه این درخت بزنند و آن را از ریشه درآورند ولی خدا نخواست. این جراحتها چیزی نیست و خوب خواهند شد، شما نگران نباش.» از خواب بیدار شدم. بعدها قضیه ماجرای پانزده خرداد و بعد از آن دستگیری امام و حصار ایشان در قیطریه پیش آمد.

پس از آزادی با جمعی از علما خدمت ایشان شرفیاب شدیم. نزدیکی‌های ظهر بود. امام فرمودند: «برای ناهار بمانید.» اجابت کردیم. لحظاتی گذشت، دیدم بدون اینکه من چیزی به امام بگویم یا به امام ناراحتی خودم را به دلیل دستگیری ایشان در قضیه پانزده خرداد اظهار کنم و باز بدون اینکه چیزی از خواب خود را به ایشان گفته باشم، امام به سمت من تشریف آورده دستشان را روی شانه من زدند- درست به همان حالتی که در خواب دیده بودم- و همان جمله را فرمودند که: «آشیخ محمود ناراحت نباش اینها بنا داشتند که تیشه به ریشه این درخت بزنند و آن را از ریشه درآورند ولی خدا نخواست.»

سید مرتضی موسوی ابربکوهی می گوید: مرحوم پدرم نقل می‌کرد وقتی امام به نجف تشریف آوردند شبی در خواب دیدم در مسجد خضرای نجف هستم، امام صادق (علیه السلام) روی منبر نشسته و در حال صحبت هستند و در این اثنا مرحوم حاج آقا مصطفی وارد شد به محض ورود، امام (علیه السلام) از جای خود بلند شده روی منبر ایستادند و فرمودند: فرزند دومین شخصیت عالم آمدند.

یکی از همراهان امام بیان می‌کردند: وقتی به حرم امیرالمومنین (ع) می‌رفتیم، مردم می‌آمدند و به ایشان اظهار لطف می‌کردند، به خصوص یک موقع ایرانی‌ها دست مبارکشان را می‌بوسیدند و ایشان هم اجازه می‌دادند. یک روز دیدیم وقتی چند نفر آمدند دست امام را ببوسند، ایشان خلاف همیشه دست مبارکشان را زیر عبا بردند و اجازه ندادند. بعدا معلوم شد این‌ها ساواکی‌ بودند و قصد تعرض و یا مسموم کردن ایشان را داشتند.

شخصی که فرزندش توسط روح امام خمینی شفا گرفته بود می گوید: یک شب من نماز مغرب و عشا را خواندم. سر نماز که از همه جا ناامید بودم رو به درگاه خدا کرده و دست ها را بهسوی آسمان بلند نموده و عرض کردم: خداوندا؛ اگر فرزندم را از این پیماری شفا دهی نذر می‌کنم پنجاه هزار تومان به حرم حضرت امام خمینی هدیه کنم؛ تا اینکه شب خوابيدیم. صبح که از خواب پیدار شدیم دیدم پسرم در رختخوابش نیست. با اهل خانه اطراف منزل را گشتیم تا اینکه متوجه شدیم پسرم که قادر به راه رفتن نبود با پای خودش از بیرون خانه با شادی آمد و ما به او گفتیم: چگونه شفا گرفتی؟ گفت: خوابیده بودم. در خواب دیدم از آسمان یک پارچه سفیدی آمد و افتاد روی بدن من. پس از آن دیدم امام خمینی وارد اتاق شد و آن پارچه را از روی من برداشت و زیر عبایش گرفت و از اتاق بیرون رفت. من بیدار شدم و احساس کردم که پایم درد دارد. پایم راحرکت دادم و دیدم پایم حرکت کرد. بلند شده و متوجه شدم می‌توانم راه بروم.

شخصی نقل می کند: ما در یک سال حدود ۱۰ – ۱۲ نفر بودیم که می‌خواستیم به مکه برویم. آن شب از طرف امام پیغام آوردند که: «رفقای ما امسال به حج نروند». با اينکه این حرف برایمان غیر منتظره بود، اما چون فرمان امام بود، اطاعت امرشان را کرده و به حج نرفتیم که همان سال آن آتش سوزی عظیم اتفاق افتاد.

آیت الله صدوقی نقل می کند: من دیدم که امام خمینی می خواستند برای نماز شبشان وضو بگیرند اما آبی نبود. ناگهان دیدیم آبی جاری شد و ایشان وضو گرفتند اما متوجه نشدیم که آب از کجا جاری شد.

 

از منظر فرهیختگان

علامه طباطبایی می گوید: این مرد بر ملکوت مسلط است.

آیت الله خامنه ای می گوید: امام خمینی به همه فهماند که انسان کامل شدن، علی‌وار زیستن و تا نزدیکی مرزهای عصمت رفتن افسانه نیست.

آیت الله تالهی می گوید: امام خمینی را کسی نمی شناسد و فعلا هم کسی نخواهد شناخت. دیگر دنیا مثل ایشان نخواهد دید.

 

اساتید

  • عبدالکریم حائری یزدی
  • محمدرضا مسجدشاهی اصفهانی
  • محمدعلی شاه‌ آبادی
  • سید ابوالحسن رفیعی قزوینی
  • سید علی یثربی کاشانی
  • سید محمدتقی خوانساری

 

آثار

  • کشف اسرار
  • تحریر الوسیله
  • شرح چهل حدیث
  • ولایت فقیه
  • جهاد اکبر
  • آداب الصلاة
  • سرّ الصلاة
  • تفسیر سوره حمد
  • طلب و اراده

 

عروج ملکوتی

امام خمینی در شامگاه ۱۳ خرداد ۱۳۶۸ش در ۸۷ سالگی بر اثر بیماری در بیمارستان قلب شهید رجایی تهران درگذشت. در ۱۵ خرداد مراسمی با عنوان «وداع با پیکر امام خمینی» در مصلای تهران برگزار شد. سید محمدرضا گلپایگانی، از مراجع تقلید شیعه، نماز میت را بر پیکر او اقامه کرد و در ۱۶ خرداد با حضور حدود ۱۰ میلیون نفر، تشییع و در نزدیکی بهشت زهرا در ابتدای اتوبان تهران – قم جایی که امروزه به حرم امام خمینی معروف است، دفن شد. مراسم تشییع جنازه امام خمینی پرجمعیت‌‌ترین تشییع جنازه در تاریخ شمرده شده است.

زندگینامه حسینقلی همدانی

 

به نام آفریننده عشق

 

ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود.

 

ویژگی ها

برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست.

ملاحسینقلی درگزینی نجفی، معروف به ملاحسینقلی شوندی همدانی، در سال ۱۲۳۹ق/ ۱۲۰۳ش در روستای شوند (شهررزن، استان همدان) به دنیا آمد. نسب وی به جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه پیامبر اکرم(ص)، می‌رسد.

رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درس‌های مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درس‌های خارج فقه و اصول عالمان تهران، بخصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت.

حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهره‌مند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد.

حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود.

برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، می‌رسد.

شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفته‌اند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت می‌کرده است.

تاثیر کلام او چنان بود که با سخن، مخاطب خود را تحت تأثیر قرار می‌داد. علت این نفوذ كلام را می‌توان در روح بلند و جستجو كرد. او در پیمودن راه حقیقت و سلوک در طریق الهی، دارای عزمی راسخ و همتی والا بود. به همین جهت، کلام و نگاهش، هر شنونده و بیننده را متأثر می‌ساخت.

آیت الله نجابت شیرازی در شرح گلشن راز می‌نویسد: شیخ مجتبی لنکر آقانی زمانی برای بنده نقل کرد که شیخ علی قمی با پدر من هم درس بود. آن دو از خوش پوش های حوزه نجف می شوند. یعنی بهترین لباس ها را این ها می پوشند. چون درسشان هم خیلی خوب بود، در حوزه نجف مورد اشاره دیگران بودند که درس را خوب می‌فهمند. به هیچ کس هم اعتنایی نمی‌کردند.

روزی آخوند ملا حسینقلی در صحن نشسته بود. در همین حین، آقا شیخ علی قمی از قبل وارد حرم می‌شود چشم مبارک آخوند ملا حسینقلی به او می‌افتد، شیخ علی می‌دود تا می‌آید پهلوی آقا. آخوند ملا حسینقلی چند دقیقه در گوش او صحبت می‌کند. چه گفت خدا می‌داند. دیگران هم نفهمیدند. شیخ علی قمی عقب برمی‌گرد و می‌رود. با فاصله اندکی، تمام لباس هایش را عوض می کند، توی درس هم قفل میزند به دهنش، یعنی این لذت گفتن در درس از سرش پریده بود، لذت لباس های پاک و پاکیزه و گران قیمت از سرش پریده بود، تا آخر عمرش که او را می‌دیدیم، تمام لباسهایش کرباس بود.

آخوند ملا حسینقلی همدانی از سفرهای خود، با جمعی از شاگردان به عتبات عالیات می‌رفت. در بین راه، به قهوه خانه‌ای رسیدند که جمعی از اهل هوی و هوس در آن جا می‌خوانند و پایکوبی می‌کردند. آخوند به شاگردانش فرمود: یکی برود و آنان را نهی از منکر کند. از شاگردان گفتند: این ها به نهی از منکر توجه نخواهند كردند.

فرمود: من خودم می‌روم. وقتی که نزدیك شد، به رئیسشان گفت: اجازه می‌فرمایید من هم بخوانم، شما بنوازید؟ رئیس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟ فرمود: بلی. گفت: بخوان. آخوند شروع به خواندن اشعار ناقوسیه امیرمؤمنان (ع) کرد. آن جمع سرمست از لذت‌های زودگذر دنیوی، وقتی این اشعار را از زبان کیمیا اثر آن عارف هدایتگر شنیدند به گریه درآمده و به دست ایشان توبه کردند. هندی از شاگردان می‌گوید: وقتی که ما از آن دور می‌شدیم، هنوز صدای گریه آن را به گوش می‌رسید.

شخصی به نام عبد فرار (یعنی عبد بسیار گریزان) از اراذل و اوباش نجف اشرف بود که مردم او را در ظاهر، احترام می‌کردند تا از آزار و اذیت او در امان بمانند. این فرد شرور اگر میل به چیزی پیدا می‌کند یا دوستدار مالی می‌شد، کسی نمی‌توانست او را از دست‌یابی به خواسته‌اش باز دارد. مردم نجف از دست او در آزار بودند. در یکی از شب ها که آخوند ملا حسینقلی همدانی از زیارت امیرالمومنین (ع) بازمی‌گشت، وی در مسیر راه او ایستاده بود.

عارف همدانی بدون هیچ توجهی از كنار او گذشت. این بی‌توجهی آخوند بر ایشان سخت گران آمد. از جای خود حركت كرد تا این شیخ پیر را تنبیه كند. دوید و راه را بر او بست و با لحنی بی‌ادبانه گفت: هی! آشیخ! چرا به من سلام نكردي؟! عارف همدانی ایستاد و گفت: آیا تو کیستی که باید حتما به تو سلام می‌کردم؟ گفت: من عبد فرارم. آخوند ملاحسینقلی به او گفت: عبد فرار! تو از خدا فرار کردی یا از رسول خدا؟ و سپس راهش را گرفت و رفت.

فردا صبح، آخوند ملا حسینقلی همدانی درس را تمام کرد، رو به شاگردان نمود و گفت: ‌امروز مقاومتی از بندگان خدا کرد هر کس مایل باشد به تشییع جنازه او. عده‌ای از شاگردان آخوند به همراه ایشان برای تشییع حركت كردند ولی با كمال تعجب دیدند آخوند به خانه عبد فرار كردند. آری او از دنیا رفته بود. عجب! این همان یاغی معروف است که آخوند از او به عنوان بنده خدا یاد کرد و در تشییع جنازه او حاضر شد؟! به هر حال تشییع جنازه تمام شد. مقاومتی از شاگردان آخوند به نزد همسر عبد فرار کرده و از سوال پرسیده می شود: چطور شد که او فوت کرد؟ همسرش گفت: نمی‌دانم چه می‌شد. هر شب دیر وقت با حال غیرعادی و از خود بی‌خود منزل می‌آمد، ولی دیشب حدود ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فكر فرورفته بود و تا صبح نخوابید و در حیاط قدم می‌زند و با خود تكرار می‌كرد: من از خدا فرار کردم یا از رسول خدا؟! و سحر نیز جان سپرد.

عده‌ای از شاگردان آخوند فهمیدند این جمله را آخوند ملاقلی همدانی به او گفته است. چون از سؤال كردند، فرمودند: من می‌خواستم او را آدم كنم و این كار را هم كردم، ولی نتوانستم او را در این دنیا نگه دارم.

شیخ محمد رازی در این رابطه، از زبان خونی نقل می کند: آخوند ملا حسینقلی همدانی که مربی اخلاق و عالم ربانی و سالک واقعی و دارای کرامات و صاحب مکاشفات بود، هر وقت به حرم مطهر امام علی علیه السلام مشرف می‌شد، با آداب خاص و خضوع و خشوع مخصوص می‌رفت و هنگام خروج، عبا را به سر انداخته و سر به زیر افکنده و با عجله به منزل خود می‌رفت. ما از نحوه تشرف آن چنانی و از برگشتن این چنینی وی در تعجب بودیم، تا روزی در صحن مطهر مراقب ایشان بودم.

وقتی به آن كیفیت بیرون آمد و به شتاب رفت، سر راه را بر او گرفته و به صاحب قبر مطهر علوی سوگند دادم كه علت آن گونه تشرف چیست؟ گفت: اما آن گونه تشرف وظیفه هر كسی است كه عارف به مقام ولی الله اعظم، امیرمؤمنان (ع) باشد كه با كمال خضوع و خشوع مشرف می شود و اما علت این گونه مراجعت برای این است كه اثر تشرف با معرفت به حضور و پیشگاه حضرت عوض شدن و رنگ ولايت گرفتن و بازشدن چشم و گوش ملكوتي است و چون حقايق و باطن اشياء و چشمان من برايم منكشف مي شود، نمي‌خواهم چشم من را به خوبي از دوستانم بيفتد كه مبادا آن را به غير صورت انسان مي‌بينند و رازهاي پنهاني دارند و عیوب نهانی آنان پیش من فاش شود.

شیخ محمد بهاری فرموده است: روزی در صفه حجره برای پخش ناهار برنج پاک می کردم. در بین، متذکر وحدانیت خداوند شدم، ناگهان استاد برای من وحدت عددی را توضیح داد. برخاستم و از استاد پرسیدم که چگونه بر اسرار من آگاه شدید، فرمود خداوند قلب مؤمن را آیینه جهان نمام قرار داده و اکنون نیاز تو در قلب من منعکس شد.

از علامه قاضی به سند معتبر نقل شده است که فرمودند: چون بنده به نجف اشرف مشرف شدم یکی از پسر عموهایم در نجف بود. یکی از روزها همانطور که در کوچه می رفتم ایشان را دیدم و با ایشان مشغول صحبت شدیم. در همان حال یکی از اهل علم را دیدم که آمدند رد شوند در حالی که خیلی حالشان پریشان بود و در فکر فرو رفته بود و معلوم بود حالشان عادی نیست. به پسر عمویم عرض کردم: شما ایشان را می شناسید؟ چرا ایشان اینطورند و حالشان این قدر مضطرب است؟ گفتند: بله او را میشناسم. این حال ایشان به خاطر این است که شخصی در اینجا پیدا شده است بنام آخوند ملاحسینقلی همدانی که هر کس پیش ایشان می رود، مجلس او و موعظه او چنین او را منقلب می کند و در وی تأثیر می کند.

روزی سید احمد کربلایی برای ملا حسینقلی همدانی جوجه درست کرده بود ولی ایشان نمی خورد. سید احمد کربلایی از ایشان می پرسد: چرا میل نمی فرمایی؟ حسینقلی همدانی فرمود: این جوجه را با کراهت طبخ کرده اند. در نهایت معلوم شد اهل منزل نبودند و از برخی همسایه ها خواسته بود که آن را طبخ کند.

از منظر فرهیختگان

آیت الله خامنه ای می گوید: ملاحسینقلی همدانی از لحاظ عرفانی، معنوی و سلوکی حقیقتا در عرش است یعنی مقام ایشان قابل توصیف نیست. عرفان همان ملاحسینقلی همدانی است.

سید محسن امین نوشته است: میان معاصرانش برای او، در علم اخلاق و تهذیب نفوس، نظیری یافت نمی‌شود.

شیخ آقا بزرگ تهرانی در مورد ایشان می گوید: او در خصوص این علم (علم اخلاق) در جایگاه بزرگی قرار داشت که نمی‌توان آن را توصیف کرد ، مدتی طولانی از زمان ایشان گذشته و در این مدت به مانند او در علم اخلاق و تهذیب نفوس نیامده است؛ این فن به او خاتمه یافت و کسی که آنچه او داشت، داشته باشد به صورتی که نظیر او شمرده شود، نیامده است.

 

شاگردان

  • سیداحمد کربلائی
  • سید کمال مشهور به میرزا آقا دولت آبادی
  • سید محمد سعید حبوبی
  • شیخ موسی شراره عاملی
  • سید حسن صدرالدین عاملی کاظمی
  • میرزا جواد ملکی تبریزی
  • شیخ محمد بهاری همدانی
  • میرزا محمد حسین نائینی
  • آخوند ملامحمد کاظم خراسانی

 

آثار

  • تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری که به قلم خود اوست
  • تقریرات درس سیدعلی شوشتری، که وقف حسینیه شوشتری‌های نجف شده است.
  • تقریرات درس فقه (۴ جلد)، شامل صلاةالمسافر، الخلل و القضاء، الشهادات و رهن که شاگردانش نوشته‌اند.
  • امالی در موضوع اخلاق، که بعضی از شاگردانش آن را جمع آوری نموده‌اند.
  • مکاتبات و دستور العمل‌ ها

 

عروج ملکوتی

حسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ق، (۱۶ اسفند ۱۲۷۲ش) درگذشت و وی را در حرم امام حسین(ع) دفن کردند.

 

زندگینامه سید ابوالحسن اصفهانی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید ابوالحسن اصفهانی (۱۲۸۴- ۱۳۶۵ق)، فقیه و مرجع تقلید شیعیان و نویسنده آثاری همچون وسیلة النجاة و ذخیرة الصالحین است. او از شاگردان خاص آخوند خراسانی بود.

 

ویژگی ها

سید ابوالحسن اصفهانی فرزند سید محمد در روستای مَدیسه از توابع لنجان اصفهان زاده شد. اجداد او از سادات موسوی بهبهان بوده‌اند و نسب آن‎ها به موسی بن ابراهیم بن امام موسی کاظم (ع) می‌رسد. جد او سید عبدالحمید از عالمان دینی و از شاگردان صاحب جواهر و شیخ موسی کاشف الغطا بوده، و علاوه بر تألیف و گردآوری تقریرات فقهی استادش شیخ موسی، شرحی نیز بر شرایع الاسلام محقق حلی نوشته است. به‌دلیل گستردگی مرجعیت وی در آن زمان، اهل عراق او را زعیم الطائفة لقب دادند؛ در طول تاریخ تشیع شاید هیچ مرجعیت به اطلاق و گستردگی او نمی‌رسید.

پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. در شب ۱۶ صفر ۱۳۴۹ قمری، شخصی به نام شیخ علی قمی، به خاطر شدت فقر و تصور این که پسر سید ابوالحسن در کمک به او کوتاهی کرده، پس از نماز جماعت مغرب سید ابوالحسن در صحن حرم امیرالمومنین پسرش را به قتل رساند و سپس خود را به پلیس معرفی کرد. اصفهانی قاتل پسرش را بخشید.

شبیری زنجانی گفته سید ابوالحسن اصلاً به حج مشرف نشد و علت آن را از قول وی، عدم توانایی برای احیای مراقد ائمه بقیع و زیر سؤال رفتن احتمالی جایگاه مرجعیت شیعه عنوان کرده بود. مرتضی حائری نیز نقل کرده بعد از وفات اصفهانی او را در خواب دید و متوجه شد که لازم است از طرف وی حج به ‌جا آورده شود. لذا مبلغی را پرداخت و شخصی را به نیابت از ابوالحسن به حج فرستاد.

سید ابوالحسن دروس مقدماتی حوزه علمیه را در روستای مدیسه پشت سر گذاشت و در آغاز جوانی به حوزه علمیه اصفهان رفت. پدرش به خاطر سختی‌هایی ـ مثل فقر و دوری از خانواده ـ که در مسیر تحصیل بر طلاب وارد می‌شد با طلبه شدن او مخالف بود. او در اصفهان، در مدرسه نیماورد با استفاده از محضر استادان آن حوزه به تکمیل دانش در علوم نقلی و عقلی پرداخت.

وی پس از گذراندن سطوح فقه و اصول، به درس خارج استادان این حوزه راه یافت. از میان همه استادانش در حوزه اصفهان، تنها شخصیتی که خود سید ابوالحسن به نام و نشان از او یاد کرده، آخوند ملا محمد کاشانی است. که از مدرسان علوم عقلی و ریاضی بوده است.

وی در ۱۳ ربیع الاول ۱۳۰۸ اصفهان را به قصد نجف ترک کرد و در ۱۱ جمادی‌الاول همان سال به نجف رسید. در مدرسه صدر حوزه علمیه نجف ساکن شد و به استفاده از محضر استادان فقه و اصول پرداخت.

مدتی پس از اقامت در نجف، پدرش به قصد بازگرداندن او به وطن، راهی عتبات شد. سید ابوالحسن راضی به بازگشت نبود و سید محمد (پدرش) برای قانع کردن او به سراغ استادش، آخوند خراسانی رفت. آخوند به پدرش گفت: سایر پسرانتان مال شما و سیدابوالحسن مال من باشد، کار او را به من واگذارید.

او بیشتر از ۳ سال درس میرزا حبیب الله رشتی را درک نکرد و پس از آن، یعنی حدود ۱۷ سال از درس آخوند خراسانی بهره‌مند شد. او از نزدیک‌ ترین و بهترین شاگردان و اصحاب او بود. سیدابوالحسن، در پاسخ به کسی که از کم بودن اجازات اجتهادش پرسیده بود گفته بود: “من از کسانی که وقت خود را به گرفتن این گونه امور صرف می‌کنند، نیستم”.

پس از فوت آخوند خراسانی بعضی از مردم خراسان -به تصریح خود اصفهانی – برای تقلید به او مراجعه کردند. مرجعیت عامه پس از آخوند خراسانی به سید محمد کاظم طباطبائی یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی منتقل شد و شیرازی، نخستین مرجعی بود که احتیاطات خود را به اصفهانی ارجاع داد.

همچنین نوشته‌اند که شیرازی، ابوالحسن اصفهانی و نیز شریعت اصفهانی را پس از خود شایسته مقام مرجعیت معرفی کرده بود. پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. او، تمام استفتائات و نامه‌هایش را خودش جواب می‌داد و درخواست اطرافیان برای استخدام نویسنده را رد کرد. او توجیه رد این درخواست را حفظ آبرو و فاش نشدن نام کسانی که در برخی نامه‌‏ها به او ناسزا می‏‌گفتند می‌‏دانست.

آیت الله بروجردی، در پاسخ به تعدادی از تجار تبریز ـ که در زمان حیات سید ابوالحسن اصفهانی ـ از وی درخواست رساله کرده بودند، نوشت: «رساله دادن برای من آسان است، ولی شق عصای (دو دستگی) مسلمین است. فعلاً پرچم اسلام در دست آیت الله اصفهانی است. ایشان، مرجع عموم هستند.»

سید ابوالحسن اصفهانی از فعالیت سیاسی دور نبود و در برهه‌های حساس، به ایفای نقش پرداخت. او در مشروطه پیرو افکار و آراء استاد خود، آخوند خراسانی، بود. آنان بر خلاف سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، به اصول حکومت مشروطه و محدود کردن قدرت استبداد معتقد بودند.

بر پایه همین پیشینه بود که آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، در ۳ جمادی‌الاول ۱۳۲۸ق، اصفهانی را در اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی ۱۳۲۵ق در شمار یکی از ۲۰ مجتهد طراز اول مطلع از مقتضیات زمان برای احراز انطباق مصوبات قانونی مجلس شورای ملی با احکام فقه شیعه، به مجلس معرفی کردند. اما اصفهانی این پیشنهاد را رد کرد و تصمیم گرفت در نجف بماند. او در ۲ ذیقعده ۱۳۲۸ق (۱۳ آبان ۱۲۸۹ش) در تلگرافی این موضوع را به مجلس شورای ملی ایران اطلاع داد.

دیگر فعالیت مشهور سیاسی اصفهانی در ۱۳۴۱ق است. در آن سال، مهدی خالصی، انتخابات مجلس مؤسسان عراق را تحریم کرد و به همین سبب به دست انگلیسی‌ها‌ به حجاز تبعید شد. اصفهانی و دیگر عالمان شیعه، از جمله میرزا حسین نائینی و سید علی شهرستانی، در اعتراض به این تبعید عراق را به مقصد ایران ترک کردند. با این کار حاکم عراق به تعویض تبعیدگاه مهدی خالصی از حجاز به ایران و بازگشت مراجع تقلید شیعه از ایران به عراق رضایت داد. اصفهانی و همراهانش پس از حدود ۱۱ ماه اقامت در ایران در ۱۸ رمضان ۱۳۴۲ق به عراق بازگشتند.

در همین راستا می‌توان به ماجرای ملاقات سید ابوالحسن بعد از جنگ جهانی دوم با سفیر انگلستان اشاره کرد. سفیر بریتانیا با تقدیم پیام دولت متبوع خویش‌، گفت: عالیجناب‌! دولت انگلستان نذر کرده بود که اگر بر آلمان نازی پیروز گردد، صدهزار دینار خدمت‌ِ شما تقدیم دارد، تا در هر موردی که خود شایسته می‌دانید، هزینه کنید! سید گفت : مانعی ندارد! سفیر، بی‌درنگ یک قطعه چک صدهزار دیناری تقدیم نمود. سید هم آن راگرفت و زیرِ تشک‌ِ خود گذاشت! طولی نکشید که به سفیر و همراهانش گفتند: ما می‌دانیم که در این جنگ‌، بسیاری از مردم‌، آواره و از هستی ساقط شدند. از طرف ما به دولت متبوع خود بگوئید: سیدأبوالحسن‌، به نمایندگی از مسلمانان‌، وجه‌ِ ناقابلی، به منظور کمک به آسیب دیدگان‌ِ جنگ‌، تقدیم می‌دارد و از کمی وجه معذرت می‌خواهد! چرا که خود می‌دانید ما در شرایط مشابهی هستیم‌. آنگاه‌، چک سفیر بریتانیا را از زیرِ تشک درآورد و یک قطعه چک صدهزار دیناری نیز از خود روی آن گذاشت و با عذرخواهی به سفیر بریتانیا داد!!

با این تدبیرِ ظریف و سخاوت سید ابوالحسن، سفیر انگلیس‌، شرمنده و رنگ‌ِ چهره‌اش تغییر کرد! اجازه مرخصی خواست و با بوسیدن‌ِ دست آن مرجع بزرگ از بیت ایشان خارج شد! نماینده انگلیس بعد از ترک‌ِ جلسه، گفت‌: ما می‌خواستیم‌، شیعیان را استعمار کنیم و آنان را بخریم‌! أمّا سید ابوالحسن، ما را خرید و پرچم‌ِ اسلام را در بریتانیا بر زمین کوبید! بعد از رفتن‌ِ وی علمای حاضر در مجلس‌، از سید پرسیدند: اگر آن وجهی که به سفیر انگلیس تقدیم کردید، به مصرف حوزه علمیه می‌رسید، بهتر نبود؟! «مرحوم سید» در جواب گفت: سهم امام باید در ترویج اسلام و مذهب صرف گردد، به نظر من یکی از مواردی که می‌توانستیم بهترین بهره‌برداری را در ترویج اسلام بنمائیم‌، همین مورد بود.

فتوای سید ابوالحسن در حمایت از انقلاب ۱۹۲۰ مردم عراق: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام بر همه، بالخصوص برادران عراقی. وظیفه دینی بر همه مسلمانان لازم می‌گرداند که در حفظ حوزه اسلام و بلاد اسلامی تا آنجا که قدرت دارند بکوشند و بر همه ما واجب و لازم است که سرزمین عراق را که مشاهدائمه هدی علیهم السلام و مراکز دینی ما در آنجا است، از تسلط کفار حفظ نموده و ازنوامیس دینی آن دفاع کنیم. من شما را بر این موضوع دعوت کرده و ترغیب می‌نمایم. خداوند ما و شما را برای خدمت به اسلام و مسلمین موفق فرماید.

سیدبحرالعلوم یمنی، از علمای بزرگ زیریه در یمن بوده که حضرت ولی عصر علیه السلام را انکار می‌کرده است تا اینکه آن جناب نامه‌ای به حضرت آیت‌ الله ابوالحسن اصفهانی رضوان‌ الله تعالی‌ علیه می‌نویسد و برای اثبات وجود امام زمان (عج) دلیل قاطعی درخواست می‌کند. آیت‌ الله اصفهانی در جواب می‌نویسد: «جواب شما باید به طور حضوری بدهم، شما سفر به نجف اشرف مشرف شوید تا جواب را دریافت کنید». و اینک بشنوید ماجرای شیعه شدن سید یمنی را از زبان فرزند او: وقتی به مقام مهدی (عج) در وسط وادی السلام نجف وارد شدیم، دیدیم که آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی به سوی چاهی که در آنجا بود، رفت و به دست خود از آن آب گرفت و وضو کرد و این در حالی بود که ما به عمل او می‌خندیدیم.

آنگاه وارد مسجد مقام شد و چهار رکعت نماز خواند و کلماتی گفت. به ناگاه دیدیم که تمام فضای غرق نور و روشنایی گشت، در آن هنگام آیت الله اصفهانی پدرم را در مسجد طلبید، پدرم به آن مقام رسید اما در طول نکشید که صدای گریه‌اش بلند شد و آنگاه فریادی بلند زد و از هوش رفت. وقتی در داخل شدم دیدم که آیت‌ الله اصفهانی بالای سر پدرم نشسته است و می‌دهد تا به هوش آید، وقتی از آنجا برگشتیم، پدرم گفت: حضرت ولی‌عصر حجت بن الحسن العسگری (عج) را به طور حضوری زیارت کردم و با دیدنش مستبصر و شیعه اثنی عشری شدم. سید بحرالعلوم یمنی، پس از بازگشت به یمن ۴۰۰۰ نفر از مریدان سنی خویش را به مذهب تشیع مشرف گرداند.

آيت اللَّه اراکي فرمود: من به بيابان سهله رفتم و ختمی برای دیدن امام زمان (عج) را انجام دادم؛ همين که ختم تمام شد، سيدي را ديدم که داراي عمامه سبزي بود و به من فرمود: چه حاجتي داري؟ من فورا در جواب گفتم: به شما حاجتي نيست! سيد فرمود: شما ما را خواستيد که به اينجا بياييم. من گفتم: شما اشتباه مي کنيد. سيد لبخندي بر لبانش نقش بست و از کنار من دور شد؛ چند قدمي بيش دور نشده بود که اين مطلب در خاطرم خطور کرد که نکند اين آقا، حضرت امام زمان روحي له الفداء باشد.

فورا به دنبالش رفتم ولي هر چه تلاش کردم به او نرسيدم؛ ناچار عبا را تا کردم و در زير بغل قرار دادم و نعلين را به دست گرفتم و با پاي برهنه، دوان دوان در پي سيد مي رفتم ولي به او نمي رسيدم، هر چند سيد آهسته راه مي رفت. در اين هنگام، يقين کردم آن سيد بزرگوار، آقا امام زمان است.

چون زياد دويدم، خسته شدم و قدري استراحت کردم، ولي چشم من به سيد دوخته شده بود و مراقب بودم که سيد به کدام يک از کوخهاي عربي وارد مي شود تا من هم بعد از مقداري استراحت به همان کوخ بروم. از دور ديدم به يکي از کوخهاي عربي وارد شدند. بعد از مدت کوتاهي، به سوي آن کوخ روانه شدم.

پس از مدتي راهپيمايي، به آن کوخ رسيدم. درِ کوخ را زدم، شخصي آمد و گفت: چه کار داريد؟ گفتم: سيد را مي خواهم. گفت: ديدار سيد نياز به اذن دخول دارد، صبر کن بروم و از براي شما اذن دخول بگيرم. وي رفت و پس از چند لحظه آمد و گفت: آقا اذن دخول دادند. وارد کوخ شدم؛ ديدم همان سيد بر روي تخت محقري نشسته اند؛ سلام کردم و جواب شنيدم. پس از انجام تعارفات مي خواستم مسائل مشکل را از آن بزرگوار سؤال کنم اما هر چه فکر کردم حتي يکي از آن مسائل مشکل هم به يادم نيامد. پس از مدتي فکر، سر بلند کردم و آقا را در حال انتظار ديدم، خجالت کشيدم و عرض کردم: آقا اجازه مرخصي مي فرماييد؟ فرمود: بفرماييد.

از کوخ خارج شدم، همين که چند قدم راه رفتم، يک به يک مسائل مشکل به يادم آمد. گفتم: من اين همه زحمت کشيدم تا به اينجا رسيدم و نتوانستم از آقا استفاده اي بنمايم، بايد پر رويي کنم و دوباره در کوخ را بزنم و به خدمت آقا برسم و مسائل مشکل را سؤال نمايم. در کوخ را زدم، دوباره همان شخص آمد. به او گفتم: مي خواهم دوباره خدمت آقا برسم. وي گفت: آقا نيست. گفتم: دروغ نگو، من براي کلاشي نيامده ام، مسائل مشکلي دارم، مي خواهم به وسيله پرسش از آقا حل شود.

وي گفت: چگونه نسبت دروغ به من مي دهي؟ استغفار کن! من اگر قصد دروغ کنم، هرگز جايم اينجا نخواهد بود! گفتم: معذرت مي خواهم، از اين نسبتي که دادم استغفار مي کنم. مرا ببخشيد. گفت: بخشيدم. گفتم: آيا راهي براي حل مسائل مشکل من داريد؟ گفت: آري هر وقت آقا امام زمان (عج) در اينجا تشريف ندارند، فورا در جاي ايشان، نايب خاصشان ظاهر مي گردد و براي حل جميع مشکلات، آمادگي دارد. گفتم: مي شود به خدمت نايب خاصشان رسيد؟ گفت: آري.

وارد کوخ شدم؛ ديدم بر جاي آقا امام زمان (ع) حضرت سید ابوالحسن اصفهاني نشسته است. سلام کردم؛ جواب شنيدم. بعد با لبخند و با لهجه اصفهاني فرمود: حالت چطور است؟ گفتم: الحمدلله. بعد مسائل خود را يکي پس از ديگري مطرح مي کردم. همين که هر مساله اي را مطرح مي کردم فورا بدون تأمل، جواب مساله را با نشانه مي داد و مي گفت: اين جواب را صاحب جواهر در فلان صفحه از کتاب جواهر داده است و فلان جواب را صاحب حدائق در کتاب حدائق در فلان صفحه داده است. جواب ها تمام حل کننده و تحقيق شده و قانع کننده بود.

آیت‌ الله مولوی قندهاری می‌فرمودند: به آیت‌ الله ابوالحسن اصفهانی عرض کردیم: آقا جان! این که بیان می‌کنند دنیا در دست عبد مؤمن است، یعنی چه؟ (یک حدیث قدسی است که در احادیث القدسیه شیخ حر عاملی آمده: «الدنیا فی ید عبدی المؤمن»، دنیا در دست بنده مؤمن من است.) آیت‌ الله مولوی قندهاری فرمودند: آیت‌ الله سید ابوالحسن اصفهانی به من گفتند: می‌خواهی ببینی؟ گفتم: بله، بعد این پیرمرد دستشان را به حالتی باز کردند و نمی‌دانم خدا چه قدرتی به ایشان داد که به سرعت آن را تکان دادند و گفتند: ببین! مابین دستان ایشان را دیدم و مدهوش شدم. به صورتم آب زدند، من را به‌ هوش آوردند و گفتند: شیخ محمد حسن! نتوانستی ببینی؟! آیت‌ الله مولوی قندهاری می‌فرمودند: من فقط یک لحظه دیدم، اما در همان لحظه، خدا گواه است دیدم همه عالم در بازوی ایشان بود.

نقل است: برای یکی از بازاریان گرفتاری پیش آمد. نزد حضرت علی علیه السلام و حاجت خود را درخواست کرد. متوجه شد ابوالحسن اصفهانی نیز در حرم است. با خود گفت: اگر ایشان نماینده آقا باشد حاجت مرا درخواهد یافت. آنگاه ابوالحسن اصفهانی به آن بازاری می گوید: حاجت تو برآورده شد!

 

اساتید

  • آخوند خراسانی
  • میرزا حبیب الله رشتی
  • میرزا محمد حسن شیرازی
  • سید محمد کاظم طباطبائی یزدی
  • میرزا محمد تقی شیرازی
  • فتح الله شریعت اصفهانی
  • مولی عبدالکریم ایروانی

 

شاگردان

 

آثار

نخست و مهم‌تر از همه، تقریرات فقهی و اصولی اوست که به وسیله جمعی از شاگردان ضبط و نگارش شده است. یک دوره کامل از تقریرات او به دست میرزا حسن سیادتی سبزواری در فاصله سالهای ۱۳۳۸-۱۳۴۵ق در چند مجلد نوشته شده، و نسخه‌ای دیگر از تقریرات او توسط شیخ محمدرضا طبسی جمع‌آوری شده است. از این میان، منتخباتی از تقریرات اصفهانی در علم اصول، نشان دهنده جایگاه علمی و ثمره استفاده ممتد او از محضر آخوند خراسانی است و شاید مهم‌ترین نمونه آنها تقریرات استصحاب اصفهانی به تحریر شیخ محمد تقی آملی از شاگردان او باشد.

دسته دوم، نگارش تقریرات فقهی و اصولی استادان اصفهانی است که وی آنها را ضبط و تألیف کرده است. مهم‌ترین این آثار، همان است که نویسندگان زندگی نامه اصفهانی از آن به شرح کفایة الاصول آخوند خراسانی تعبیر کرده‌اند که به احتمال قوی باید تقریرات اصول آخوند خراسانی بوده باشد.

دسته سوم از آثار علمی اصفهانی، رساله‌های عملیه و فتوایی اوست که مهم‌ترین آنها با عنوان وسیلة النجاة، شامل یک دوره کامل فقه از طهارت تا ارث به سبک العروة الوثقی تألیف سید محمد کاظم طباطبائی یزدی است. نسخه کامل این اثر در ۱۳۵۵ق به چاپ رسیده، و نسخه‌های خلاصه شده آن که شامل مسائل مورد احتیاج مقلدین در زندگی بود، ۱۶ بار در ۴۴ هزار نسخه چاپ شده است.

وسیلة النجاة به عنوان متنی فتوایی مورد توجه فقیهان بزرگ نسل‌های بعد قرار گرفته، که تحریر الوسیلة امام خمینی، بهترین نمونه آن است. این کتاب توسط ابوالقاسم صفوی اصفهانی (د۱۳۷۰ق) با عنوان صراط النجاة به فارسی ترجمه شد و در ۱۳۳۴ق، و بار دیگر در ۱۳۴۵ق به چاپ رسید. همچنین رساله عملیه اصفهانی به زبان فارسی با نام ذخیرة الصالحین در دوران زندگی او ۳ بار به چاپ رسیده است.

 

عروج ملکوتی

ابوالحسن پس از یک بیماری کوتاه و در بازگشت از لبنان به کاظمین، در ۹ ذی‌الحجه ۱۳۶۵ق/۱۳ آبان سال ۱۳۲۵ هجری شمسی/۱۳۲۵ش درگذشت. جنازه‌ او را از کاظمین به نجف منتقل کرده و در یکی از حجره‌های حرم امام علی (ع) دفن کردند. گفته شده حضور مردم در مراسم سوگواری درگذشت اصفهانی در آبان ۱۳۲۵ (ذیحجه ۱۳۶۵ق) در شکست فرقه دمکرات آذربایجان مؤثر بود.

زندگینامه سید محمدحسین طباطبایی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید محمدحسین طباطبایی(۱۲۸۱- ۱۳۶۰ش) مشهور به علامه طباطبایی مفسر، فلیسوف، اصولی، فقیه، عارف و اسلام‌شناس و از عالمان تأثیرگذار شیعه در فضای فکری و مذهبی ایران در قرن ۱۴ش بود. او نویسنده تفسیر المیزان و کتاب‌های فلسفی بدایة الحکمة، نهایة الحکمة و اصول فلسفه و روش رئالیسم است.

 

ویژگی ها

سید محمدحسین طباطبائی در ۲۹ ذی‌القعده ۱۳۲۱ق مصادف با ۱۲۸۱ش در تبریز به دنیا آمد. اجداد پدری وی از فرزندان امام حسن مجتبی (ع) و ابراهیم بن اسماعیل دیباج و تا ۱۴ پشت او همگی دانشمند و عالم بودند. علامه از طرف مادر نیز از اولاد امام حسین(ع) بود. سید محمدحسین، در ۵ سالگی، مادر، و در ۹ سالگی پدرش را از دست داد. برادر کوچکتر او سید محمدحسن معروف به سید محمدحسن الهی، عارف و فیلسوف بود.

همسر علامه، قمرالسادات مهدوی، از خانواده سادات طباطبایی بود. سه فرزند اولی علامه در کودکی و در نجف از دنیا رفتند. فرزند بعدی آن‌ها، پسری بود که طباطبایی، به سفارش استادش سید علی قاضی طباطبایی، اسم او را عبدالباقی گذاشت. سید عبدالباقی طباطبائی دارای تحصیلات فنی بود و در حوزه ریاضیات و هندسه از علامه طباطبایی بهره برده بود.

نجمه سادات طباطبائی، فرزند دیگر او و قمرالسادات مهدوی است. همسر او شهید علی قدوسی، از شاگردان علامه طباطبائی بود. جواد مناقبی داماد دیگر علامه طباطبایی بود.

سید محمدحسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می‌شد، آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. سپس وارد مدرسه طالبیه تبریز شد و به فراگیری ادبیات عرب، علوم نقلی، فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ش مشغول فراگیری دانش‌های مختلف اسلامی گردید. او زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت و در تعلیم خط به مقام استادی رسید.

علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز، همراه برادرش به نجف رفت و از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۴ش به تحصیل علوم دینی پرداخت. در ۱۳۱۴ش به تبریز برگشت و تا ۱۳۲۵ش که در آنجا ساکن بود، به کشاورزی مشغول شد و در کنار کار کشاورزی به تألیف و تحقیق می‌پرداخت. علامه در ۱۳۲۵ش به قم رفت و تا پایان عمر، آنجا ماند و مشغول تدریس، تحقیق و تألیف شد.

علامه طباطبایی در حوزه علمیه قم به جای اشتغال به فقه و اصول، درس تفسیر قرآن و فلسفه برقرار کرد. این کار او موجب رونق دانش تفسیر در حوزه علمیه قم شد. روش تفسیری او تفسیر قرآن به قرآن بود. در دوران تعطیلی درس فلسفه، با برقراری جلسات هفتگی با شاگردان خاص خود تدریس مبانی فلسفی ملاصدرا و حکمت متعالیه را ادامه داد. بسیاری از مدرسان بعدی فلسفه در حوزه علمیه قم شاگردان او بودند.

شاگردان او همچون شهید مطهری، شهید بهشتی، مصباح یزدی و جوادی آملی را می‌توان جزو مؤثرترین و معروف‌ترین روحانیان شیعه در ایران در چهار دهه پایانی قرن ۱۴ش دانست. نشست‌های علمی او با هانری کربن فیلسوف و شیعه‌شناس فرانسوی زمینه‌ساز معرفی تشیع به اروپاییان شد.

علامه طباطبائی پس از اتمام دروس مقدماتی در تبریز، در سال ۱۳۰۴ش/۱۳۴۴ق راهی نجف شد و ۱۰ سال در حوزه علمیه نجف به تکمیل معلومات خود در شاخه‌های مختلف علوم اسلامی پرداخت.

علامه طباطبایی هنگامی که در نجف مشغول تحصیل بود، به علت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعی‌اش در تبریز بدست می‌آمد، در سال ۱۳۱۴ش، مجبور به بازگشت به زادگاهش تبریز شد و ۱۰ سال در روستای شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول شد. وی این دوره از زندگی خود را به جهت بازماندن از تدریس و تفکر علمی، دوره خسارت روحی دانسته است.

علامه طباطبایی از سال ۱۳۲۵ش در قم ساکن شد و فعالیت علمی خود را از سرگرفت. او درس تفسیر و فلسفه را در قم آغاز کرد و به تدریج، دروس اساسی حکمت مانند کتاب شفاء و اسفار رابا تمام موانعی که وجود داشت متداول ساخت و شاگردان فراوانی نیز تربیت کرد. وی را احیاگر علوم عقلی و تفسیر قرآن در حوزه علمیه قم دانسته‌اند.

گفته شده شهرت علامه طباطبایی در تهران و حوزه‌های علمی ایران، هنگامی آغاز شد که از تبریز به قم مهاجرت کرد و درس تفسیر و فلسفه و بحث و گفتگوهای علمی را شروع کرد.

در دوران سکونت در قم، یکی از فعالیت‌های علامه طباطبایی شرکت در جلساتی علمی و فلسفی در تهران بود. این جلسات با حضور هانری کربن، سید حسین نصر، داریوش شایگان و… با محوریت علامه طباطبایی درباره مسائل فلسفی، عرفانی، ادیان و اسلام‌شناسی برگزار می‌شد. او در سفرهای پیاپی به تهران، با علاقه‌مندان به حکمت و معارف اسلامی تماس داشت و ‌گاه با مخالفان دین و حکمت نیز بحث و مناظره می‌کرد.

جلسات علامه با کُربَن به مدت ۲۰ سال (۱۳۷۸ تا ۱۳۹۹ق) هر پاییز با حضور جمعی از اهالی فلسفه تشکیل می‌شد و در آن مباحث اساسی دین و فلسفه و… مطرح می‌شد. به گفته دکتر سید حسین نصر چنین جلساتی در سطح بالا و با افقی وسیع در جهان اسلام امروز بی‌نظیر بوده است و حتی می‌توان گفت که از دوره قرن وسطی که تماس فکری و معنوی اصیل بین اسلام و مسیحیت قطع شد، چنین تماسی بین شرق اسلامی و غرب حاصل نشده است.

علامه طباطبایی از حدود سال ۱۳۳۳ش/۱۳۷۴ق نوشتن تفسیر المیزان را آغاز کرد و تا سال ۱۳۵۰ش/۱۳۹۲ق آن را در ۲۰ جلد به زبان عربی به اتمام رساند. در این تفسیر از روش تفسیر قرآن به قرآن استفاده شده است و علاوه بر تفسیر آیات و بحث‌های لغوی در بخش‌هایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی، علمی و اجتماعی نیز دارد. ترجمه این اثر به دو شکل منتشر شده است. نخست در ۴۰ جلد و سپس در ۲۰ جلد. این اثر با توصیه علامه طباطبایی توسط سید محمد‌باقر موسوی همدانی به فارسی ترجمه شده است و برخی مجلدات آن هم توسط دیگران ترجمه شده است.

علامه طباطبایی قبل از نوشتن تفسیر المیزان، در تبریز اقدام به نوشتن تفسیری با محوریت احادیث کردند. نام این تفسیر نیمه تمام تفسیر البیان فی الموافقة بین الحدیث و القرآن است و چنان‌که از یادداشت‌های مؤلف به دست می‌آید، ایشان در فاصله سال‌های ۱۳۶۴ ق تا ۱۳۶۹ق مشغول نوشتن این تفسیر بوده است. و احتمالا به علت ورود ارتش روسیه به تبریز و بحران‌های بعد ازآن این کتاب ناتمام مانده است. این تفسیر چند سال بعد از درگذشت علامه منتشر شده و از اول قرآن تا پایان سوره یونس را دربرمی گیرد.

علامه طباطبایی نقل کرده اند: «روزی در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم، در آن بین یک حوریه بهشتی از طرف راست من آمد، و یک جام شراب بهشتی در دست داشت، و برای من آورده بود و خود را به من ارائه می نمود . همین که خواستم به او توجهی کنم، ناگهان یاد حرف استادم، مرحوم قاضی افتادم، که فرموده بود، چنانچه در بین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر و فکر برای شما پیش آمدی کرد، و صورت زیبایی را دیدید، توجه ننمایید و دنبال عمل خود باشید. به همین دلیل من نیز توجهی نکردم، آن حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد، باز من توجهی ننمودم و روی خود را برگرداندم. آن حوریه رنجیده شد و رفت.»

علامه حسن زاده آملی در این باره می نویسد: علامه طباطبایی در مسیر عرفان عملی دارای چشم برزخی بودند و افراد را به صورت ملکوتیشان می دیدند و برای بنده بارها پیش آمد و در محضر علامه طباطبایی شواهدی در این باره (چشم برزخی) دارم. بنده وقتی به خدمت آیت الله محمد تقی آملی(ره) تشرف حاصل کردم ایشان فرمودند که ما وقتی در نجف بودیم در همان وقت، آقای طباطبایی، دارای مکاشفات عجیب و شگفتی بود.

علامه طباطبایی در زمینه مکاشفات خود حکایت می کند: «من در نجف که بودم، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، دو سه ماه تأخیر افتاد و هر چه پس انداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید. روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود، مطالب هم خیلی باریک و حساس بود، دقیق شده بودم در درک این مطالب، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد و با خود گفتم تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟

به محض اینکه مطلب علمی کنار رفته و این فکر  (تهیه رزق و روزی) به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، پاشدم رفتم، در را باز کردم و با مردی روبه رو شدم، که دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که، نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی، دستار خاصی بود، با فرم مخصوص به محض اینکه در باز شد، ایشان به من سلام کرد و گفتم: علیکم السلام گفت: من شاه حسین ولی هستم، خدای تبارک و تعالی می فرماید: در این هجده سال (از سالی که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی، خداحافظ شما! در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، در نتیجه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفتم دم در و برگشتم؟!

اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم، معلوم شد که، یک « حالت کشفی » برای من رخ داده بود.»

این خاطره را آیت‌ الله سیدان که خودشان از فضلای بزرگ حوزه هستند برای من به نقل از آیت الله وجدانی فخر بیان کردند که در یکی از روزهای عاشورا آیت الله وجدانی فخر در قبرستان حاج شیخ (قبرستان نو) در نزد علامه طباطبایی حضور داشتند و ایشان بسیار اشک آلود و غمناک بودند و فرمودند آقای وجدانی آیا میدانید امروز چه روزی است؟! و سپس میفرمایند: امروز روز بسیار بزرگی است که بر اهل‌بیت(ع) بسیار سخت گذشت و امروز همه هستی عزادار است و بر امام گریه می‌کنند و حتی جمادات هم بر امام حسین خون گریه می کنند و در حالی که این سخنان را بیان می‌کردند سنگ کوچکی را از زمین بلند کرده و آن را دو نیم می‌کنند که ناگاه از وسط آن قطرات خون جاری می شود!

من از این گفته اش تعجب نموده و مبهوت ماندم و فهمیدم که او خبر از حقایق هستی می دهد. در همین حال آن بزرگوار خم شد و سنگی را از روی زمین برداشت و آن را با دست مانند سیب از وسط شکافت و میانش را به من نشان داد. ناگهان با این چشمان خودم خون را در میان سنگ دیدم و تا ساعتی با بهت و حیرت غرق در تماشای آن بودم وقتی به خود آمدم متوجه شدم که حضرت علامه از قبرستان رفته بودند و من در تنهائی به نظاره آن سنگ خون آلود مشغولم.

علامه حسن زاده آملی می فرمایند: مرحوم علامه طباطبایی روزی به من فرمودند: «آقا هر روز که مراقبتم قوی تر است مشاهداتم در شب زلال تر است. هر روزکه توجهم بیشتر است مکاشفاتم در شب صاف تر است.»

پس از واقعه هفتم تیر نزدیکان ایشان نمی خواستند شهادت مظلومانه آیت الله بهشتی را به علت کسالت علامه، به ایشان خبر بدهند. در همین احوال، یکی ازاطرافیان حضرت استاد به اتاقی که ایشان در آنجا بود می رود و علامه به او چنین می فرماید: «چه به من بگویید و نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است!»

علامه می فرماید: «تخم سعادت، مراقبت است. مراقبت یعنی کشیک نفس کشیدن. یعنی حریم دل را پاسبانی کردن. یعنی سر را از تصرفات شیطانی حفظ داشتن. پاسبان حرم دل بودن. این تخم سعادت را باید در مزرعه دل کاشت و بعد از اعمال صالحه و آداب و دستورات قرآنی، این نهال سعادت را پروند.»

شخصی نقل می کند: علامه حسن زاده آملی به من فرمودند: آقا اگر کسی باید در تحت تصرف و تعلیم کاملی بجایی برسد و قدمی بردارد، من برای شما بهتر از صاحب تفسیر المیزان کسی را نمی‌شناسم. بیشتر با ایشان مراوده داشته باشید که ایشان و مرحوم سید احمد کربلایی کشمیری در میان شاگردان سید علی قاضی از همه بهتر بودند و آقای طباطبائی در همان وقت کشفیات بسیار داشتند.

استاد حسن زاده آملی نقل می کنند: خداوند درجات ایشان را عالی بفرماید که لفظ « ابد » را بسیار بر زبان می آورد و در مجالس خویش چه بسا این جمله کوتاه و سنگین و وزین را به ما القا میفرمود که: «ما ابد در پیش داریم. هستیم که هستیم.»

علامه طهرانی در مورد علامه طباطبایی می فرمود: ایشان شخصیتی است که ملائکه بدون وضو اسم ایشان را بر زبان جاری نمی کنند. همچنین در جای دیگری می گوید: شرح حال ایشان به قلم نیاید و فکر و اندیشه را گسترش آن نیست که مقامات علمی، فکری و عرفانی او و روح بلند و خلق عظیم او را بررسی کند‌.

حمید رضا مروجی سبزواری می گوید: شاخص ترین شاگرد سید علی قاضی، علامه طباطبایی بود.

علامه طباطبایی اشعاری نیز دارند. نمونه ای از شعر ایشان:

همی گویم و گفته‌ام بارها   بود کیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی‌ست در کیش مهر   برونند زین جرگه هشیارها

 

اساتید

  • میرزای نایینی
  • محمدحسین غروی اصفهانی
  • و سید ابوالحسن اصفهانی،
  • سید محمد حجت کوه‌کمری
  • سید حسین بادکوبه‌ای،
  • آقا سید ابوالقاسم خوانساری
  • سید علی قاضی طباطبایی

 

شاگردان

  • سید عزالدین حسینی زنجانی
  • مرتضی مطهری
  • عبدالله جوادی آملی
  • محمد فاضل لنکرانی
  • حسینعلی منتظری
  • سید موسی شبیری زنجانی
  • محمدتقی مصباح یزدی
  • جعفر سبحانی
  • غلامحسین ابراهیمی دینانی
  • حسن حسن‌زاده آملی
  • سید محمد حسین حسینی تهرانی
  • سید محمد حسینی بهشتی
  • حسین نوری همدانی
  • ناصر مکارم شیرازی
  • امام موسی صدر

 

آثار

  • تفسیر المیزان
  • اصول فلسفه و روش رئالیسم
  • شیعه در اسلام
  • سنن النبی (ص)
  • حاشیه بر اسفار صدرالدین شیرازی
  • بدایة الحکمة
  • نهایة الحکمة
  • شيعه: مجموعه مذاكرات با پروفسور كربن
  • رسالت تشيع در دنياى امروز (بخش دوم مذاكرات با پروفسور كربن)

 

عروج ملکوتی

وی یکشنبه، ۲۴ آبان سال ۱۳۶۰ش (۱۸ محرم ۱۴۰۲ق) از دنیا رفت. جنازه‌اش، فردای آن روز از مسجد امام حسن عسکری تا حرم حضرت معصومه، تشییع شد. آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی بر پیکرش نماز خواند و در حرم حضرت معصومه به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید عبدالکریم کشمیری

 

به نام آفریننده عشق

 

سید عبدالکریم رضوی کشمیری (۱۳۴۳-۱۴۱۹ ق)، عالم ربانی و عارف بزرگ شیعه در دوره معاصر و از شاگردان سید علی آقا قاضی بود. آیت الله کشمیری در اثر مجاهدت‌، عبادت، تهجد و اشتغال به ذکر و فکر، از الهامات قلبی و مکاشفات غیبی برخوردار بود. شرح کفایة الاصول و جزوه‌ای در مورد اذکار و اوراد عرفانی از جمله آثار اوست.

 

ویژگی ها

سیدعبدالکریم رضوی کشمیری، سال ۱۳۴۳ ق. در نجف اشرف دیده به جهان گشود. پدرش سید محمدعلی کشمیری کسوت روحانی داشت، و مادرش دختر آیت الله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی (صاحب عروة الوثقی) بود.

عارف کشمیری درباره پدرش می گوید: «پدرم عالم فاضلی بود؛ اما در حد اجتهاد نبود و به من علاقه وافر داشت. وی به رعایت آداب و اخلاق شرعی و قرائت برخی ادعیه اهمیت خاصی قائل بود و مرا هم سفارش می نمود. پدرم به خاطر علاقه شدید به استادش شیخ عبدالکریم حائری یزدی، نام مرا «عبدالکریم» گذاشت».

آیت الله کشمیری درباره سلسله اجداد خویش می گوید: ما اصالتا قمی و از سادات رضوی هستیم و ریشه سیادت ما به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد علیه السلام می رسد که در قم مدفون است.

سید عبدالکریم از همان دوران کودکی و نوجوانی استعداد فوق العاده در هنر، از جمله خوش نویسی، نقاشی و شعر، داشت. وی با اشاره استاد اخلاق و عرفان آیت الله شیخ مرتضی طالقانی – که آثار بزرگی و معنویت را در سیمای این کودک مشاهده کرده بود – تحول درونی یافت و از دوران کودکی و با نظر پدر گرامی اش به تحصیل علوم دینی همت گماشت و دروس ادبیات، معانی، بیان، منطق، فقه، اصول و… را در کوتاهترین مدت فراگرفت و به تدریس و تعلیم آن ها پرداخت.

کشمیری درس های لمعه، رسائل، مکاسب، کفایة الاصول و اسفار و درس خارج فقه و اصول را نزد اساتید برجسته حوزه نجف آموخت. سرانجام در اثر تلاش های فراوان به اخذ اجازه اجتهاد از برخی مراجع نجف – از جمله آیت الله خویی – نایل آمد.

آقا سید عبدالکریم علاوه بر دروس متعارف حوزه، به آموختن علوم و فنون دیگری نیز علاقه نشان می داد و در اوقات فراغت فنون جفر، علم اعداد، علم حروف و اسماءالله را فرا می گرفت؛ تا این که در این رشته‌ها متبحر گردید. او همچنین به تهذیب نفس نیز پرداخت؛ به طوری که در اثر مجاهدت‌ها، ریاضت‌های عرفانی، عبادات، شب زنده داری و اشتغال به ذکر و فکر در کنار مرقد مطهر امیرمؤمنان علیه السلام مورد عنایت حضرتش قرار گرفت و از الهامات قلبی و مکاشفات غیبی برخوردار شد.

ایشان بعد از نیل به مراحل عالی اجتهاد و اخلاق و معنویت، ابتدا در مسجد «جمال» نجف به اقامه نماز جماعت پرداخت و پس از درگذشت آیت الله مظفر در مسجد «مسابک» به اقامه جماعت اشتغال ورزید و همچنین در آخرین سال های اقامت در عراق، روزهای پنجشنبه و جمعه هر هفته، در صحن مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام اقامه جماعت می نمود. در آن جا این استاد برجسته، مخالفت خود را با حکومت بعث عراق ابراز می کرد، مدتی تحت نظر قرار گرفت و سرانجام در روز جمعه ۱۳۵۹/۱/۲۱ ش. به همراه خانواده به ایران هجرت کرد و در شهر مقدس قم سکنا گزید.

این عالم ربانی، به زیارت قبور ائمه اطهار علیهم السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام و برخی امام زاده ها اهمیت خاص می داد. او از این زیارت‌ها بهره‌ها برد و به درجات و مقاماتی دست یافت و مشکلات متعددی را حل نمود.

وی به عنوان قدردانی از بزرگان و علمای گذشته، در فرصت‌های مناسب از آنان تجلیل می کرد؛ بزرگانی چون: ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی، سید علی آقا قاضی، سید مرتضی کشمیری، شیخ مرتضی طالقانی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی و… . او همچنین علاقه خاصی به حضرت امام خمینی داشت؛ می گفت: آیت الله خمینی قدس سره مردی مستقیم و بی نظیر بود و در مجالسی که برخی از بزرگان حزب بعث می آمدند، هیچ اعتنایی نمی کرد.

وقتی در حرم سیدالشهداء علیه السلام از آیت الله خمینی سؤال کردم: به چه اعتباری در زیارت جامعه کبیره نسبت به امامان معصوم علیهم السلام آمده است که: «فَما اَحْلی اَسْماءکم؛ چقدر شیرین است نام های شما!» ایشان در جواب فرمود: به خاطر این که آنان فانی در خدایند و نامهایشان نیز همانند نام های خداوند شیرین است. روزی در کربلا من آیت الله خمینی را زیارت کردم و به او گفتم: به این امام حسین علیه السلام سوگند! من به شما علاقه‌مند هستم. و هنگامی که به ایران آمدم، آیت الله خمینی مرا به ملاقات دعوت کرد و من هم روزی به خدمت ایشان رفتم».

از دیگر ویژگی های آیت الله کشمیری، احتیاط در مصرف بیت المال بود. یکی از نزدیکان ایشان می گوید: «در یکی از ایامی که او به خاطر تعطیلی حوزه نجف، به زیارت کربلا مشرف شد و ما شهریه وی را در کربلا تقدیمشان داشتیم، هنگامی که او متوجه شد شهریه است، چهره‌اش متغیر شد و فرمود: شهریه را برگردانید؛ چون ایام تعطیلی حوزه است و ما درس و بحث نداریم. عرض کردیم: آقا! شما به «تحقیق» مشغول هستید و اشکالی ندارد از شهریه استفاده کنید. فرمود: برگردانید! من نمی توانم فعلاً از آن استفاده کنم».

آیت الله کشمیری به یمن ریاضت‌ها و مقام معنوی خویش، استخاره‌های راه‌گشا و غیب‌گونه ای انجام می داد و با اشکال مختلف استخاره (قرآن، تسبیح و الهامات قلبی) به مراجعین پاسخ می گفت. اعتماد مردم به استخاره های او بدان حد بود که مورد مراجعه مکرر مردم نجف و دیگر شهرها و رجال حکومت بود.

از جمله دستورالعمل های این عارف فرزانه به حاجتمندان و اهل نیاز، خواندن برخی آیات و سوره‌های قرآن است. ایشان برای حل مشکلات و وصول به برخی فضایل، رهنمودهایی داشت که از باب نمونه به برخی اشاره می شود:

  • خواندن هزار مرتبه سوره اخلاص (توحید) در هر روز جهت نورانیت، روحانیت قلب، آسان شدن امور و رزق. ایشان هنگام ورود به منزل این سوره را می خواند و می فرمود: «فقر را از خانه بیرون می برد».
  • خواندن سوره قدر جهت اطلاع از آینده خود؛ به این ترتیب که از شب اول ماه رمضان، تا شب بیست و سوم، هر شبی هزار مرتبه این سوره را بخواند، در خواب یا بیداری آینده او را نشان می دهند. مرحوم آیت الله خویی هم به دستور مرحوم سید علی آقای قاضی آن را قبل از مرجعیت خویش انجام داده و آینده خود را مشاهده کرده بود. خواندن این سوره در عصر جمعه صد مرتبه، برای رزق حلال مفید است.
  • خواندن چهار آیه آخر سوره حشر به این صورت که یک اربعین (روز اول یک مرتبه، روز دوم دو مرتبه، تا روز چهلم چهل مرتبه) و یک اربعین دیگر به عکس اول تا اربعین دوم تمام شود، برای استجابت دعا مفید است. البته این آیات حاوی اسم اعظم الهی هستند.
  • این دستور از استاد وی مستور آقا شیرازی رسیده است که چون سوره العادیات به امیرالمومنین علیه السلام مربوط است، جهت رزق حلال و فراوان، روزی ۱۱۰ مرتبه خوانده شود.
  • ذکر یونسیه: سلسله عرفای قرن اخیر از آیت الله سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی و سید علی آقا قاضی تا آیت الله کشمیری، همگی اتفاق و تأکید بر «ذکر یونسیه» آن هم در سجده، داشته‌اند. چنانچه این ذکر چهارصد بار بعد از نماز عشاء در سجده گفته شود، آثار و برکات فراوانی دارد که مرحوم کشمیری برخی فوائد آن را چنین شمرده است: ۱. دیدن حالات برزخی؛ ۲. تقویت قلب و مکاشفات؛ ۳. پیشرفت در سلوک؛ ۴. نورانیت و رفع حجاب‌ها؛ ۵. استجابت دعا و نجات مؤمنین. آخوند ملا حسینقلی همدانی فرموده است: «هر وقت و هر قدر بتوانید این ذکر را بگویید». ایشان به خواندن دعاهای احتجاب، یستشیر، قاموس القدرة، دعای مشلول و توسل و زیارت ائمه اطهار علیهم السلام و به نماز شب تأکید بسیار داشت و به دیگران سفارش می کرد.

ایشان گاهی آنقدر توصیف نجف می کردند که انگار شهر دیگری در دنیا وجود ندارد و می فرمود:
همه ایران یک نجف نخواهد شد. نجف چیز دیگری است، حتی مساجد کوچک آنجا دارای یک معنویتی است که مساجد بزرگ ایران مثل مسجد گوهرشاد خراسان آن معنویت را ندارد. آنقدر نجف مهم است که مانند مرحوم شیخ زین العابدین مرندی که مجتهدی مسلم و باتقوا بود، می آمد جلو درب صحن امیرالمؤمنین علیه السلام آنجا که گداها می نشستند، می نشست. وقتی می گفتند آقا اینجا خوب نیست؟ می فرمود: اینجا جائی است که امام زمان و حضرت خضر به طرف حرم می روند، من هم نشسته ام تا شاید توجهی به من کنند. می فرمودند: در نجف 360 پیامبر دفن هستند ولی در کربلا 260 پیامبر مدفونند، عظام حضرت آدم و جسد نوح کنار امیرالمؤمنین علیه السلام هستند.

مرحوم جعفر آقا مجتهدی مدفون در حرم امام رضا علیه السلام که با استاد سالها رابطه دوستی داشتند بارها گفته بود: هر وقت آقای کشمیری را می بینم به یاد امیرالمؤمنین می افتم.

اولین کسی که ایشان را در کوچکی متذکر شد که دنبال حقایق برود مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود. آیت الله کشمیری فرمودند: «نزدیک مدرسه جد ما سید کاظم یزدی ، با بچه های کوچه هم سن و سال بازی می کردم. شیخ تا مرا دید اشاره کرد بیا نزدم، به نزدش رفتم و فرمود: در مغزت نور است با بچه ها بازی نکن که تو به درد بازی نمی خوری!! »

روزی عرض شد، قریب بیست روز است که فلان شیخ برادرش که فرمانده گردانی بود مفقود الاثر شده است الان نمی داند برادرش شهید یا اسیر و یا مجروح شده است؛ نظر جنابعالی چیست؟ ایشان با انگشت مبارک روی فرش یک ضرب در کشید؛ بعد فرمود: اخوی ایشان شهید شده است و بزودی جنازه اش را می آورند، اما به ایشان اطلاع ندهید که اذیت می شود. بعد از چند روز جنازه شهید احمد رضا رحیمی را از جبهه های جنگ آوردند.

بعد از ظهری جناب استاد همراه دو نفر از شاگردان خود به منزل یکی از ارادتمندان که شیخی از اهل لبنان بود رفتند. شیخ عصرانه چای و قهوه و میوه آورد و بعد تقاضا کردند استاد مطلبی را بفرمایند. فرمودند: عیالت (که آن هم اهل لبنان بود) توی خانه مدتها مانده و از خانه بیرون نرفته است و غم، دل او را مانند پرده ای گرفته است!! شیخ عرض کرد: بلی اینطور است که شما فرمودید و مدتها از منزل بیرون نرفته است و مشغول خانه داری و کارهای فرزندان است.

سید عبدالکریم کشمیری می فرمودند: در نجف اشرف به خاطر ریاضت های شرعی و حشر و نشری که با اولیای خدا داشتم، چشم برزخی من باز شده بود و صورت برزخی اشخاص را می دیدم. بسیاری از افراد سرشناس که برای آنها احترام فوق العاده ای قائل بودم، صورت های برزخی ناخوشایندی داشتند و دیدن آنها بسیار آزارم می داد.

 اوایل انقلاب یک نفر از اهل علم که به سمتى در حکم و داورى مشغول بود، روزى تصمیم مى‏گیرد نزد استاد استخاره بگیرد و از آن سمت کناره بگیرد، چرا که از نظر معنوى بُعدآور بود و اشتغال فکرى مى ‏آود. خدمت ایشان رسید و بدون گفتن قصدش، تقاضاى استخاره ‏اى کرد.
ایشان فرمودند: این جایى که شما هستى عذاب بالاى سر اینان حدود بیست مترى مى ‏باشد زود از آن جا بیرون برو. آن اهل علم، از آن سمت کناره گرفت، و به رشته دیگرى از خطابه و کلام روى آورد و در کارش هم توفیق نصیب راهش گردید.

آقاى تاکى گفت: شبى از شبها در نجف اشرف در حالىیکه سه چهار ساعت از شب گذشته بود، از صحن حرم حضرت امیرالمؤمنین رد مى ‏شدم. در این هنگام دیدم آیت‏ اللَّه کشمیرى در کنار صحن تنها نشسته ‏اند، با دیدن ایشان مردد شدم که اگر خدمت ایشان بروم وقت می گذرد و اگر نروم شاید اسائه ادب شود. در این فکر بودم و لحظه ای گذشت. وقتی دوباره نگاه کردم کسی را ندیدم و گویی اصلا آنجا نبوده است. یکی از تلامذه از حضرت استاد در این‏ باره سؤال کرد که کیفیت این قضیه چطور بوده است؟ ایشان فرمودند: از کنار ضریح امام به صحن آمدم و قبض بر من غالب بود و حال کسى را نداشتم. ایشان را دیدم، توجهى کردم تا از جلو چشم او محو شوم، او براى بار دوم مرا ندید.

یکى از اهل ولایت گفت: روزى رفتیم خدمت حضرت استاد، فرمودند: در قم از اولیاء الهى خبرى هست؟ گفتیم: بلى، افرادى را مى ‏شناسیم و نام بردیم. فرمود: دیشب سیر کردم و تمام خانه ‏هاى قم را سر زدم، اما شخصى را (به عنوان انسان کامل) نیافتم.

یک عربى با حضرت استاد ارتباط خانوادگى داشت و مرید ایشان بود. گاهى با زنش دعوا مى‏ کرد و تند مى‏ شد و چیزهاى نامربوط از زبانش صادر و به زنش مى‏ گفت. وقتى خدمت استاد مى‏ آمد، ایشان مى ‏فرمودند: حیف است انسان از دهانش حرف‏هاى بد صادر شود و به زنش فحش بدهد! چند بار که این قضیه تکرار شد، آن عرب فکر مى‏ کرد که زنش مى ‏آید منزل آقا و به خانم آقا مى ‏گوید و او به آقا مطالب را مى‏ گوید. لذا به زنش این نکته را گفت، آن زن قسم یاد مى ‏کرد که اصلا این طور نیست. تا این که روزى زن و شوهر براى خرید به بازار قم رفتند. توى بازار دعواشان مى ‏شود و مرد حرف‏هاى نامربوط و بد به زنش مى ‏گوید.

بعد از خرید، تصمیم مى‏ گیرند منزل آقا بیایند. چون به منزل آقا مى‏ رسند، حضرت استاد مى ‏فرمایند: بله بعضى‏ ها بازار مى‏ روند، توى بازار دعوا مى ‏کنند و این حرف‏ها را به هم مى‏ زنند، حیف است از تو که چنین حرف‏هایى را مى‏ زنى! مرد عرب مى ‏فهمد، که زنش قضایاى درون خانه را به منزل آقا نمى‏ رساند، بلکه استاد به علم باطنى می دیده و میدانسته است.

 

اساتید

 

شاگردان

  • حاج سید علی اکبر صداقت
  • جعفر ناصری دولت آبادی
  • شیخ هادی مروی
  • دکتر باقر لاریجانی
  • شیخ علی صافی

 

آثار

  •  شرح کفایة الاصول آخوند خراسانی
  • مجموعه اشعار عربی
  • مجموعه درس های اخلاق شیخ مرتضی طالقانی
  • جزوه‌ای در مورد اذکار و اوراد عرفانی

 

عروج ملکوتی

مرحوم آیت الله کشمیری، سرانجام در چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۷۸ (۲۰ ذی الحجه ۱۴۱۹) در ۷۴ سالگی دار فانی را وداع گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست. ایشان روزهای قبل از رحلت، این آیه را مکرر می خواند: «وَما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِک الْخُلْد اَفَاِنْ مِتَّ فَهُمُ الخالِدُونَ * کلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت»؛ ای پیامبر! قبل از تو برای هیچ بشری جاودانگی قرار نداده‌ایم. آیا اگر تو بمیری، آنان جاوید خواهند بود؟ مسلّماً هر کس طعم مرگ را خواهد چشید. پیکر پاک این عارف وارسته بعد از اقامه نماز به وسیله آیت الله بهجت، در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها، به خاک سپرده شد.

 

زندگینامه ابوالمجد سنایی

 

به نام آفریننده عشق

 

مجدود بن آدم سنائی غزنوی، (۴۷۳–۵۴۵ قمری) از شاعران قرن پنجم و نخستین شاعر اهل تصوف است. مولوی از او با عنوان «حکیم» یاد کرده است. درباره مذهب او اتفاق نظر وجود ندارد، اما برخی با استناد به اشعاری که در وصف ائمه سروده، او را شیعه می‌دانند.

 

ویژگی ها

ابوالمجد مجدود ابن آدم مشهور به سنائی، در نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری در غزنین به دنیا آمد. وی در شهرهای بلخ، هرات، سرخس،‌ نیشابور و غزنین سکونت داشته است. وی از بزرگ‌ترین صوفیان و شاعران قصیده‌گو و مثنوی‌سرای زبان پارسی است که در سدهٔ پنجم هجری می‌زیسته‌ است. برخی معتقدند که سنایی شاعری است که برای نخستین بار عرفان را به صورت جدی وارد شعر فارسی کرد ولی صوفیان پیش از او نیز در اشعار خود مضامین عرفانی را بیان کرده‌اند. تصوف سنایی با آنکه ازسخنان قلندران و اهل ملامت نیز مایه می‌گیرد، چیزی معتدل است.

سنائی را در کنار فریدالدین عطار نیشابوری و جلال‌الدین محمد بلخی، یکی از سه شاعر بزرگ اهل تصوف و نخستینِ آنان به شمار می‌آورند. کتاب حدیقة الحقیقة وی را نشان‌دهنده تبحرش در علوم ادبی، تفسیر،‌ حدیث، فقه، حکمت، عرفان، منطق، کلام، تاریخ،‌ طب و نجوم می‌دانند. مولوی در کتاب مثنوی معنوی از او با عناوین «حکیم» و «حکیم غزنوی» یاد کرده است.

سنائی در برخی از اشعارش از اهل بیت سخن گفته و آنان را مدح کرده است؛ ازاین‌رو برخی او را شیعه دانسته‌اند. مدرس تبریزی مؤلف ریحانة الأدب، دو کتاب حدیقة الحقیقة و دیوان قصائد سنائی را شامل اشعاری می‌داند که بر شیعه بودنِ سنائی دلالت صریح دارند. شیخ عباس قمی در الکِنیٰ و الأَلقاب با استناد به شعری از سنائی که در آن از خلافت امام علی (ع) پس از عثمان با عبارت «زَهَقَ الباطل است و جاءَ الحق» (باطل نابود شد و حق آمد) یاد شده، نوشته است: او شیعه بوده و تقیه می‌کرده است. همچنین افندی در کتاب ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، با استناد به ابیاتی از او که در آنها به حدیث غدیر اشاره شده، سنائی را شیعه دانسته است.

اشعار دیگری نیز در دیوان سنائی وجود دارد که گفته شده آنها را در پاسخ به سلطان سنجر سرود که از مذهب سنائی پرسید. سنائی در این اشعار، امام علی(ع) را مدینة العلم خوانده و تنها او را شایسته امیری دانسته است؛ همچنین از غصب حق حضرت زهرا(س) (ماجرای فدک) سخن گفته، به حدیث ثَقَلَین اشاره کرده و اعتقاد به مذهب جعفری را لازم دانسته است:

چون همی دانی که شهر علم را حیدر درست   خوب نبود جز که حیدر میر و مهتر داشتن

مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد   حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن

***

بندگی کن آل یاسین را به جان تا روز حشر   همچو بی‌دینان نباید روی اصفر داشتن

 

سنائی در دیگر اشعارش هم به مدح امام علی (ع)، حضرت زهرا (س)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) پرداخته است. کتاب «مدایح رضوی در شعر فارسی»،‌ قصیده‌ای از سنائی در مدح امام رضا(ع) را قدیمی‌ترین قصیده فارسی موجود در مدح امام رضا (ع) دانسته است. رسول جعفریان معتقد است اشعار حدیقة الحقیقة ـ کتاب سنائی ـ اظهار نظر درباره مذهب سنائی را مشکل می‌سازد، چرا که دیدگاهی وحدت‌گرایانه را بروز می‌دهد و به ستایش از پیامبر(ص)، خلفای سه‌گانه، امام علی(ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، ابوحنیفه و شافعی می‌ پردازد.

سنایی طی عمر خود سه حالت شخصیتی مختلف پیدا کرده‌است. نخست مداح و هجاگوی بوده، پس از آن وعظ و نقد اجتماعی روی آورده و دست آخر عاشق و قلندر و عارف شده‌است. سنایی تا آخر عمر گرفتار این سه حالت بوده‌ است.

لای‌خوار (آنکه پیوسته دُرد و لای شراب می‌خورد) نام و لقب مردی خاک‌نشین و معاصر سنائی بود و گویند انقلاب خاطر سنائی در سیر و سلوک و پیمودن عوالم معنوی را موجب این مرد بوده‌است.

شرح آن را بدینگونه نوشته‌اند: سبب توبهٔ سنائی آن بود که در زمستانی که سلطان محمود جهت تسخیر بعض از دیار کفر از غزنین بیرون رفته بود سنائی در مدح او قصیدتی در سلک نظم کشیده متوجه اردوی وی شد تا به عرض رساند در اثناء راه بدر گلخنی رسید که یکی از مجذوبان مشهور به لای خوار ساقی خود را می‌گفت قدحی پر کن به کوری محمود سبکتکین. ساقی گفت محمود پادشاهی است مسلمان و به امر جهاد مشغولی می‌نماید لای خوار گفت مردکی است ناخشنود و آنچه در تحت حکم وی درآمده‌ است ضبط نمی‌تواند کرد می‌رود که مملکت دیگر بگیرد و آن قدح را درکشید باز با او گفت قدحی دیگر پر کن بکوری سنائی شاعر. ساقی گفت سنائی مردی است شاعر فاضل مقید متقی لطیف طبع. لای‌خوار گفت اگر وی از لطف طبع بهره‌ور بودی به کاری اشتغال نمودی که وی را به کار آمدی، گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار نمی‌آید و نمی‌داند که او را برای چه کار آفریده‌اند. سنائی از شنیدن این سخن متحیرشده از شراب غفلت هشیار گشت و به سلوک مشغول شد.

دولتشاه گوید: سبب توبهٔ حکیم سنائی آن بود که او مدح سلاطین گفتی و ملازمت حکام کردی، نوبتی در غزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود و سلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند و حکیم می‌خواست به تعجیل قصیده را بگذراند قصد ملازمت سلطان کرد و در غزنین دیوانه‌ای بود که او را لای‌خوار گفتندی و از معنی خالی نبود همواره در شرابخانه‌ها درد شراب جمع کردی و در گلخنها تجرع نمودی چون حکیم سنائی به در گلخن رسید از گلخن ترنمی شنود و قصد گلخن کرد شنود که لای خوار با ساقی خود می‌گوید پر کن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشم، ساقی گفت (نظیر آنچه در حبیب السیر نقل شده‌است). حکیم چون این سخن بشنید از حال برفت و بر او این سخن کارگر آمد و دل او از خدمت مخلوق بگردید و از دنیا دل سرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت.

سنایی چند سالی از دوران جوانی را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذراند. می‌گویند در زمانی که در بلخ بود به کعبه رفت. بعد از این‌که از مکه بازگشت مدتی در بلخ ماند.

آنچه که سنایی را از غزنی به بلخ کشاند، غیر از عشقی که در جوانی بدان گرفتار بود، تا حدی نیز امید به احسان «خواجه اصیل الملک هروی» داشت. در بلخ، سنایی از احسان خواجه اصل هروی بی‌بهره نماند اما زود میانه آن‌ها برهم خورد و تند زبانی‌های سنایی او را گرفتار آزار و محنت کرد و بلخ را رها کرد و بار سفر به مقصد «سرخس» بست. در سرخس نیز کژخویی، بد زبانی و بینوایی خود را همراه برد و شکایت او از فقر و تنگدستی اقتصادی در این دوره از عمر او در اشعارش بازتاب یافته‌ است.

پس از آن سنایی به «هرات» رفت و مدتی در آنجا ساکن شد و سپس به «نیشابور»، «خوارزم»، «بلخ» و راهی حج شد. پس از بازگشت از حج دوباره به بلخ آمد، اما زیارت مکه او را کاملاً دگرگون کرده بود و آثار تحول درونی و انقلاب فکری در سنایی آغاز شد و دل از ستایشگری و زندگی بی‌بندبار گذشته گرفت و به پرهیزکاری و زهد روی آورد. سنایی پس از مدتی اقامت در بلخ، دوباره راهی سرخس شد و تا سال‌ها به آسودگی در آنجا زیست و از ستایش و حرمت بسیاری در نزد مردم سرخس برخوردار بود. «قوام الدین درگزینی» وزیر معروف عراق در دستگاه «سلجوقیان»، در سرخس به جستجوی سنایی برآمد و خواست تا او را دوباره به دربار ببرد اما سنایی که دیگر سر صحبت با اهل دنیا فرود نمی‌آورد درخواست او را رد کرد و از سرخس بیرون شد.

شعر سنایی، توفنده و پرخاشگر است. مضامین قصاید او اغلب در نکوهش دنیاداری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و حاکمان ستمگر که هردو حامی و پشتیبان یکدیگر اند، بی پروا ستیزیده‌ است و از بیان حقیقت ابایی نداشته‌ است. سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، با بیان دردهای که دامنگیر زمانه شده‌ است، نشان می‌دهد که شاعر اهل درد و دین است؛ آن هم در زمانه‌ای که سروران راستین شریعت در آن جایی ندارند و اهل فسق قدرت را بدست گرفته‌اند و بیدادگری به اوج رسیده‌ است.

قدرت سنایی در بکارگیری الفاظ و تسلط او بر زبان شعر، به او امکان می‌دهد تا هم در غزل و هم در مثنوی و قصیده طرحی نو درافکند؛ تا پیش از سنایی موضوع قصیده مدح پادشاهان و توصیفات طبیعت بود که شاعران مشخص آن عنصری، فرخی سیستانی و منوچهری بودند. قالب غزل نیز محدود بود به هوا و هوس‌های دنیوی و شاعران بیشتر از وابستگان خاک بودند تا شیفتگان حق. مثنوی حماسی هم که توسط دقیقی بلخی آغاز شده‌بود جز چند قصه عاشقانه، اثر بزرگ دیگری نداشت و ظرفیت آن هنوز ناشناخته بود.

نصير الدین ابو رشید عبدالجلیل قزوینی در کتاب النقض خود آنجا که سخن از رجال بزرگ و شاعران شیعه می شود، می گوید: اگر به ذکر خواجه‌ سنایی غزنوی که عدیم‌ النظیر است در نظم و نثر و خاتم‌ الشعرایش نویسند، منقبت بسیار دارد و اين خود یک بیت است از آن جمله:

جانب هر که با علی نه نکوست   هر که کو داش من ندارم دوست

مولانای بلخی؛ عطار نیشابوری و سنایی غزنوی را به‌منزلهٔ روح و چشم خود می‌دانست:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او   ما از پی سنایی و عطار آمدیم

مولانا در مورد سنایی سروده است:

ترک جوشش شرح کردم نیم خام
از حکیم غزنوی بشنو تمام
در الهی نامه گوید شرح این
آن حکیم غیب و فخر العارفین

همچنین در جای دیگری می گوید:

اگر عطار عاشق بود سنایی شاه و فائق بود     نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را

همچنین مولوی در سوگ سنایی گفته است:

گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد
کاه نبود او که به بادی پرید
آب نبود او که به سرما فسرد

شعری معروف از سنایی:

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی  نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم  همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری  احد بی زن و جفتی ملک کامروایی

نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت  تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی  تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی  بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی  بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی  نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی  نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی  همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی  همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی

احد لیس کمثله صمد لیس له ضد  لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید  مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

آثار

  • حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة (الهی‌نامه/فخری‌نامه)
  • سیر العباد إلی المعاد
  • طریق التحقیق
  • کارنامه بلخ (مطایبه‌نامه)
  • عشق‌نامه
  • عقل‌نامه
  • تجربة العلم
  • غریب‌نامه

 

عروج ملکوتی

در تاریخ وفات وی اختلاف نظر وجود دارد. نویسنده کتاب ریحانة الأدب یکی از دو تاریخ ۵۴۵ و ۵۵۵ قمری را درست می‌داند و در برخی منابع ۱۱ شعبان ۵۴۵ق تاریخ وفات وی ثبت شده است.

زندگینامه عثمان بن سعید عمری

 

به نام آفریننده عشق

 

عُثمان بن سعید عَمْری (متوفای قبل از ۲۶۷ق) مشهور به اَبوعَمرو، اولین نایب خاص از نواب اربعه امام زمان(عج) در دوره غیبت صغری است.

 

ویژگی ها

درباره تاریخ تولد عثمان، اطلاع دقیقی در دست نیست و گفته شده که از ۱۱ سالگی، خادم امام جواد(ع) بوده اما بنابر نقل شیخ طوسی او از ۱۱ سالگی، خادم امام هادی(ع) بوده است. وی وکیل امام هادی و امام حسن عسکری(ع) و امام زمان(عج)، و همواره مورد اعتماد آنان بود. عثمان بن سعید ابتدا در سامرا زندگی می‌کرد و بعد از شهادت امام یازدهم، به بغداد رفت. در آن زمان سامرا پایتخت و مقر لشکریان سلسله عباسی بود که از آغاز با امامان شیعه میانه خوبی نداشتند. برخی گفته‌اند احتمالا به همین دلیل عثمان بن سعید به بغداد مهاجرت کرد و در آنجا منطقه کرخ را که محل سکونت شیعیان بود، مرکز رهبری امامیه قرار داد.

نام عثمان در منابع رجالی، «عثمان بن سعید» آمده، اما در رجال کشی با نام «حفص بن عمرو» نیز یاد شده که شاید اسم مستعار وى در ديدارهاى پنهانى با ساير وكلا باشد. کنیه‌اش در همه کتاب‌ها به اعتبار جد پدری، «ابوعمرو» ذکر شده، اما در کتاب بحارالانوار و سفینة البحار، ابومحمد نیز گفته شده، چون پسری به نام محمد داشت.

مهم‌ترین شهرت او عمری است و گفته شده او را به دو جهت به این لقب می خوانند: یکی اینکه امام عسکری (ع) اجازه نداد نام خلیفه سوم (عثمان) و لقب او (ابوعمرو) در عثمان بن سعید جمع شود و دیگر آنکه به جد پدری اش عمر انتساب داشته و عمری خوانده می شده است.

لقب عثمان را «سَمّان» و «زَیّات» گفته‌اند. همچنین او را به دلیل انتساب به قبیله بنی‌ اسد، اسدی نیز خوانده‌اند و عسکری هم گفته‌اند؛ چون ساکن محله «عسکر» در سامرا بوده است.

او از اصحاب امام هادی(ع)، امام حسن عسکری(ع) و امام مهدی(عج) دانسته شده، اما درباره اینکه از یاران امام جواد بوده، تردیدهایی وجود دارد. عثمان بن سعید پس از شروع امامت امام مهدی(ع) (سال ۲۶۰ق)، تا پایان عمرش (حدود ۶ یا ۷ سال) نائب خاص امام بود‌ و پس از او، پسرش محمد بن عثمان عهده‌دار نیابت شد. عثمان در زمان نیابت به بغداد رفت و دوران وکالت خود را در آن‌جا گذراند. او در بغداد و سایر شهرهای عراق وکلایی داشته که وجوهات را از مردم اخذ کرده و سپس برای او می‌فرستادند. حضرت مهدی به هنگام وفات او، نامه تسلیتی برای فرزندش فرستاد. در متون روایی، از عثمان بن سعید با القاب متعددی همچون زَیّات و عَمْری یاد شده است.

برای عثمان بن سعید دو فرزند پسر نام برده‌اند:

  1. محمد بن عثمان که پس از وفات پدر دومین نائب امام زمان شد.
  2. احمد بن عثمان که نامی از او در کتب و منابع نیامده است. اما در زمره مدعیان دروغین نیابت، اسم فردی به نام «ابوبکر محمد بن احمد بن عثمان» آمده که تصریح شده برادرزاده محمد بن عثمان است.

بنا بر آنچه در کتب و منابع رجالی آمده، عثمان بن سعید، وکیل سه امام معصوم (امام هادی(ع)، امام عسکری(ع) و امام زمان(عج)) بوده است. با این حال برخی از متون دیگر او را در ۱۱ سالگی خدمتگزار امام جواد هم دانسته‌اند که از اعتماد امام برخوردار بود و برخی مأموریت‌های مهم به او سپرده می‌شد. ابن شهر آشوب نیز او را باب امام جواد دانسته است. بعضی از عالمان شیعه، قول اخیر را نپذیرفته و با تکیه بر سن عثمان، غیرقابل قبول دانسته‌اند که از اصحاب امام جواد بوده باشد و این نظر را اشتباه عنوان کرده‌اند.

عثمان بن سعید در شمار اصحاب امام هادی(ع) بوده و به وکالت او از سوی امام هم تصریح شده است. در روایتی که احمد بن اسحاق قمی از امام هادی نقل کرده، عثمان بن سعید مردی موثق و امین معرفی شده که آنچه به امام نسبت می‌دهد و به مردم می‌رساند، همگی از جانب امام هادی(ع) است.

عثمان، علاوه بر امام هادی(ع)، از اعتماد امام حسن عسکری(ع) هم برخوردار بود. شیخ طوسی در رجال خود، عثمان بن سعید را وکیل امام عسکری معرفی کرده است. در روایات مختلفی نقل شده که امام عسکری عثمان را خطاب قرار داده و وکیل خود دانسته، و در جای دیگر، اطرافیان را شاهد می‌گیرد که عثمان بن سعید وکیل من است. امام او را به عنوان رئیس وکلا معرفی کرد؛ به این معنا که تمام وجوهاتی که شیعیان، توسط وکلا می‌فرستادند، به عثمان می‌رسید و او آن‌ها را به امام می‌رساند.

پس از شهادت امام عسکری(ع)، عثمان بن سعید، عهده‌دار مراسم کفن و دفن امام شد. به اعتقاد امامیه، این نشانه‌ها بر نمایندگی او از امام زمان (عج) گواهی می‌دهد.

امام عسکری(ع) به نیابت عثمان بن سعید تصریح کرده است. او فرزندش را به چهل نفر از اصحاب خود نشان داد و به آن‌ها ابلاغ کرد که در طول غیبت امام دوازدهم، از عثمان، اطاعت کنند. بنابر روایتی دیگر، حضرت مهدی در دیدار با اهل قم، به نیابت عثمان بن سعید اشاره کرد و آنان را به او ارجاع داد.

عثمان بن سعید، به علت سخت‌گیری‌های مأموران دولتی در سامرا و وجود دشمنان فراوان، به دستور حضرت مهدی به بغداد رفت. به گفته جاسم حسین در کتاب تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، با آنکه سامرا پایتخت بود، اما به دلیل وجود لشکریان سلسله عباسی که همواره مخالف ائمه بودند و او می‌خواست سازمان وکالت را به دور از چشم آنان رهبری کند، از این رو به بغداد رفت و محله شیعه‌ نشین کرخ را محل سازماندهی امامیه قرار داد.

عثمان در مدت نیابت، رهبری وکلای نواحی مختلف را بر عهده داشت و امانات، وجوهات و هدایای مردم را می‌گرفت و برای امام می‌فرستاد. او همچنین نامه‌های شیعیان به امام، دست‌نوشته‌ها و توقیعات حضرت مهدی در پاسخ به شیعیان را به صاحبان اصلی می‌رساند. وقتی جعفر برادر امام عسکری(ع) ادعای نیابت کرد، احمد بن اسحاق از اصحاب امام حسن عسکری برای اطلاع از درستی یا نادرستی ادعای جعفر، نامه‌ای نوشت و به وسیله عثمان بن سعید برای حضرت مهدی فرستاد. امام در پاسخ نامه، امامت جعفر را رد کرد و او را مفسد و ترک‌کننده نماز خواند.

امام زمان هنگام وفات عثمان بن سعید به فرزندش محمد بن عثمان نامه‌ای نوشت و به او تسلیت گفت. امام دوازدهم در این نامه، رضایت کامل خویش را از عثمان بن سعید اعلام داشته و برای او طلب مغفرت کرده است. امام زمان همچنین از احساس غربت خود در نبود عثمان بن سعید سخن گفته و فرزندش محمد بن عثمان را به جای او منصوب کرده است.

بخشی از نامه تسلیت امام
«پدر تو به سعادت و نیک‌بختی زندگی کرد و وفات نمود در حالتی که محمود و پسندیده بود. خدا او را رحمت کند و او را به اولیا و سادات و موالیان او … ملحق نماید. خداوند روی او را‌ تر و تازه نماید و لغزش‌های او را ببخشد و جزا و اجر تو را زیاد کند و صبر نیکو در مصیبت او به تو عطا فرماید، تو مصیبت‌زده شدی و ما نیز مصیبت‌زده شدیم، و مفارقت پدرت، تو را و ما را به وحشت انداخت. پس خداوند او را به رحمت خود مسرور فرماید، در منقلب و مثوای او که آرامگاه او است.»

او به خرید و فروش روغن و زیتون می‌پرداخت و این تجارت، پوششی برای کار اصلی‌اش بود؛ چرا که وی مسئولیت‌های وکالت و نیابت از جانب امام را مخفی می‌کرد تا از گزند حکومت محفوظ بماند. عثمان، اموال و نامه‌های شیعیان را در ظرف‌های روغن می‌گذاشت و نزد امام می‌برد تا کسی از وجود و محتوای آن باخبر نشود. از این رو لقب او را «سمّان» و «زَیّات» نیز گفته‌اند.

در دوره نیابت خاص عثمان بن سعید، سه تن از وکلای سرشناس به نام‌های احمد بن اسحاق، محمد قطان و حاجز بن یزید وشّاء، از دستیاران عثمان به شمار می‌آمدند و کار ارتباط و نظارت بر سایر وکلای بلاد، از جمله وکلای کوفه را بر عهده داشتند.

علامه مجلسی در بحارالانوار، زیارتنامه‌ای برای عثمان بن سعید نقل و تصریح کرده که آن را در نسخه‌ای قدیمی از یک عالم شیعه دیده است. مجلسی هیچ اشاره‌ای به نام کتاب و نویسنده آن نکرده است.

 

عروج ملکوتی

زمان وفات عمری، مانند ولادتش مشخص نیست، اما دو قول در این باره نقل شده است:

  1. قبل از سال ۲۶۷ق: مورد اتفاق اکثر مورخان و عالمان رجال است.
  2. پس از سال ۲۸۰ق: استناد این قول به توقیعی است که در سال ۲۸۰ق نقل شده است. به تصریح شیخ طوسی، راوی این حدیث، روایت را در سال ۲۸۰ق شنیده و این، نمی‌تواند زمان وفات عثمان را روشن کند.

پس از درگذشت عثمان بن سعید، فرزندش محمّد او را غسل داد و در غرب مدینة السلام، در محله معروفی به نام الدرب در بغداد دفن نمود. شیخ طوسی گفته که از زمان ورودش به بغداد در سال ۴۰۸ق تا پس از ۴۳۰ق، قبر عثمان بن سعید را در محل مذکور زیارت می‌کرده است. امروزه آرامگاه او در محله «رصّافه» واقع در شرق بغداد و در منطقه‌ای به نام «بازار شورجه» معروف است.

زندگینامه محمد بن عثمان عمری

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن عثمان بن سعید عَمری، (متوفای ۳۰۵ق) دومین نایب از نُواب اربعهٔ امام دوازدهم شیعیان پس از پدرش عثمان بن سعید است. او ابتدا وکیل امام زمان و از دستیاران پدر بود و پس از وفات پدر، قریب به چهل سال (۲۶۵-۳۰۵ق) نیابت امام زمان(عج) را در عصر غیبت صغری بر عهده داشت.

 

ویژگی ها

درباره تاریخ ولادت محمد بن عثمان عمری، زمانی مشخص نشده است. نام او در منابع دینی، محمد فرزند عثمان بن سعید (نایب اول امام مهدی(عج)) ذکر شده و کنیه‌اش «ابوجعفر» است. او از قبیله بنی اسد بود. هیچ کنیه دیگری در کتاب‌های حدیثی و رجالی برای او ذکر نشده است.

چند لقب برای او بیان شده است: گاهی او را «عَمْری» گفته‌اند که در بیشتر کتاب‌های رجالی و روایی آمده است. گاهی نیز لقب وی را «اسدی» نوشته‌اند و گاهی او را «کوفی» خوانده‌اند. «سمان» و «عسکری» نیز از القاب او ذکر شده است. او در عراق به «خلّانی» معروف است.

با اینکه در روایت امام عسکری(ع) و نامه امام زمان(عج)، به نیابت محمد بن عثمان تصریح شده بود، برخی از وکلای سازمان وکالت ائمه در نیابت او تردید و بعضی ادعای نیابت کردند. محمد بن عثمان دستیارانی داشت که در اداره سازمان وکالت با او همکاری می‌کردند. او دارای تألیفاتی در فقه بود و از وی روایاتی درباره حضرت مهدی(عج) روایت شده است. ادعیه مشهوری چون سمات، افتتاح و زیارت آل‌یاسین نیز از او نقل شده است.

امام حسن عسکری(ع) به وکالت و نیابت محمد بن عثمان از امام مهدی(عج) تصریح کرده بود. هنگامی که گروهی از شیعیان یمن در شهر سامرا نزد امام عسکری حاضر شدند، امام(ع)، عثمان بن سعید پدر محمد بن عثمان را احضار کرد و بر وکالت و وثاقت محمد شهادت داد و او را وکیل مهدی(عج) خواند.

شیخ طوسی در کتاب الغیبه، روایتی نقل کرده که بر اساس آن، محمد بن عثمان و پدرش، عثمان بن سعید، هر دو ثقه و مورد اعتماد امام حسن عسکری(ع) بوده‌ اند. بنابر این روایت، امام حسن عسکری(ع) تصریح کرده است: هر چه برسانند از طرف من می‌رسانند و هر چه گویند از من است. به حرف آنان گوش بده و از آنان پیروی کن که آنان ثقه و امین من هستند.

بنا به روایت شیخ طوسی، وقتی نخستین نایب درگذشت، پسرش محمد او را غسل داد، کفن کرد و دفن نمود. او نامه تسلیتی از سوی امام دوازدهم دریافت کرد که در آن، با محمد بن عثمان همدردی و به سمت نیابت او پس از پدر اشاره شده بود.

شیخ طوسی در الغیبة تصریح کرده که مدت نیابت محمد بن عثمان، نزدیک به پنجاه سال بوده، اما سید محمد صدر این ادعا را نادرست دانسته، چون به باور او، وفات محمد بن عثمان در سال ۳۰۵ق اتفاق افتاده و با شهادت امام حسن عسکری(ع) ۴۵ سال فاصله دارد و از آنجا که نایب اول (پدر او) حدود ۵ سال نیابت داشته، نیابت نایب دوم، حدود چهل سال خواهد بود، نه پنجاه سال.

کسانی که پس از وفات عثمان بن سعید، در نیابت محمد تردید کردند و خود، مدعی نیابت شدند، عبارتند از:

  • حسن شریعی
  • محمد بن نصیر نمیری
  • احمد بن هلال عبرتائی
  • محمد بن علی بن بلال
  • محمد بن احمد بن عثمان معروف به ابوبکر بغدادی
  • اسحاق احمر
  • باقطانی
  • حسین بن منصور حلاج

از حوادث مهم دوران نیابت محمد بن عثمان، قیام صاحب زنج و ظهور قرامطه بود. از آنجا که صاحب زنج، نسب خود را به زید، فرزند امام سجاد(ع) می‌رساند، بخشی از علویان به او پیوستند. محققان معتقدند صاحب زنج به دروغ خود را علوی معرفی کرد و در نسب و عمل به دور از اهل بیت بوده است. امام حسن عسکری(ع) نیز صاحب زنج را به دور از اهل بیت دانست.

فرقه قرامطه به عنوان شاخه‌ای از فرقه اسماعیلیه، نیز به شیعه ارتباط داشت و این ارتباط می‌توانست مشکلاتی را برای امامیه ایجاد کند. به نقل جاسم حسین، تبلیغات قرامطه در رابطه با قیام قائم، حکومت را تحریک می‌کرد تا فعالیت‌های آنها را با غیبت امام دوازدهم مرتبط بداند و آن را به عنوان مرحله آمادگی برای قیام مهدی تلقی کند. وی معتقد است توقیعی که از سوی امام زمان(عج) در لعن ابوالخطاب برای محمد بن عثمان صادر شد، ناظر به خطر قرامطه و برای نهی شیعیان از هر گونه ارتباط با آنان بوده است.

محمد بن عثمان برای آنکه بتواند وظایف سفارت را به دور از هرگونه حساسیت‌زایی برای مخالفان انجام دهد، تقیه می‌کرد. او چنین وانمود می‌کرد که تصور حکومت عباسی درباره جانشین نداشتن امام عسکری(ع) درست است و به وکلای خود سفارش می‌کرد که فعالیت‌های خود را با رعایت تقیه انجام دهند و مبادا اسم امام دوازدهم به میان آید، تا بدین وسیله ذهنیت حکومت به حال خود باقی بماند. این موضع‌گیری محمد بن عثمان برای آن بود تا حکومت آسوده‌خاطر باشد که شیعیان رهبر ندارند و قیام نمی‌کنند.

در دوران نیابت محمد، افرادی در دستگاه وکالت با او همکاری می‌کردند. برخی نماینده او در بعضی مناطق و عده‌ای هم شاگرد او بودند و از او حدیث نقل می‌کردند. گفته شده که در بغداد، ده نفر زیر نظر او امور را اداره می‌کردند که یکی از آنان حسین بن روح بود که بعدها سومین نائب امام زمان(عج) شد. اسامی برخی از آنها از این قرار است:

  1. اسحاق بن یعقوب
  2. جعفر بن عثمان مدائنی
  3. محمدبن همام بغدادی
  4. عبدالله بن جعفر حمیری
  5. قاسم بن علاء
  6. محمد بن ابراهیم مهزیار

شیخ طوسی در کتاب‌های رجال و الغیبه، محمد و پدرش را وکیل امام زمان(عج) دانسته که دارای منزلتی بزرگ بودند و سخنان آنها را مورد وثوق و اطمینان دانسته است. علامه حلی هم در کتاب رجالی خود، انتصاب محمد بن عثمان به سمت نیابت امام زمان را به معنای جایگاه والای او دانسته است. مامقانی در تنقیح المقال، جایگاه والای او را چنان مشهور دانسته که احتیاج به توضیح یا اقامه برهان ندارد. سید ابوالقاسم خویی نیز در معجم رجال الحدیث، روایاتی را که در شأن و عظمت او آمده کافی می‌داند.

از محمد بن عثمان، روایاتی درباره امام زمان(عج) نقل شده است؛ از جمله درباره تولد حضرت مهدی(عج)، حرام بودن ذکر نام او در عصر غیبت صغری و ملاقات‌ها و دیدارهای او با امام مهدی،دعای سمات، دعای افتتاح و زیارت آل یاسین، هم ادعیه‌ای هستند که از طریق محمد بن عثمان نقل شده است. او همچنین برخی روایات را از پدرش عثمان بن سعید نقل کرده است.

محمد بن عثمان، تألیفاتی هم در فقه داشته که حاوی احادیثی از امام عسکری(ع) و حضرت مهدی(عج) است. از جمله این کتاب‌ها، «کتاب الاشربة» بود. به گفته‌ ام کلثوم دختر ابوجعفر،‌ این کتاب در وقت وصیت محمد بن عثمان، به حسین بن روح (نایب سوم) رسید و در دست او بود. چنانکه ابونصر گفته، این کتاب پس از حسین بن روح به ابوالحسن سَمَری (نایب چهارم) رسید.

نامه تسلیت امام زمان به محمد بن عثمان بابت فوت پدرش: «از نهایت سعادت پدرت آنکه فرزندی مثل تو به او عطا شده که به امر او خلیفه و قائم‌مقام او باشی، و برای او ترحم نمایی و طلب آمرزش کنی. و من می‌گویم که خدا را حمد می‌کنم، پس به راستی قلوب شیعیان از مکان و منزلت تو و آنچه خداوند در تو و در نزد تو قرار داده، مسرور شده است. حق تعالی تو را یاری فرماید و قوت به تو دهد و تو را محکم فرماید و توفیق به تو عطا فرماید و حافظ و نگهبان تو باشد.»

نقل است که علائم و کراماتی از محمد بن عثمان ظاهر می‌ شده و معجزات امام زمان عجل الله فرجه به دست او آشکار می‌شده است.

مرحوم مامقانی در مورد ایشان می گوید: بزرگ بودن مقام این مرد و علوّ منزلت او نزد طایفه امامیه مشهورتر از آن است که احتیاج به توضیح یا اقامه برهان داشته باشد.

مرحوم خویی در مورد ایشان می نویسد: روایاتی که در جلالت و عظمت مقام ایشان نقل شده، متضافر است.

 

عروج ملکوتی

بنابر نقل روایات، محمد بن عثمان زمان مرگ خویش را پیشگویی کرد و دو ماه پیش از وفات خود، از آن خبر داد. راوی، در دیداری که با او داشته، از محمد بن عثمان پرسیده که چرا برای خود قبر حفر کرده‌ای؟ و او گفته است که من مأمورم کارهای خود را جمع کنم و دو ماه بعد از دنیا خواهم رفت. وفات نائب دوم در روز آخر جمادی الاول سال ۳۰۵ق رخ داد. پیکرش در بغداد، تشییع و در کنار مقبره پدرش به خاک سپرده شد. طبق وصیت محمد بن عثمان و بر اساس دستور امام زمان(عج)، حسین بن روح نوبختی در دارالنیابه بغداد حضور یافت و جانشین او شد.

 

زندگینامه حسین بن روح نوبختی

 

به نام آفریننده عشق

 

حسین بن روح نوبختی (متوفای ۳۲۶ق)، سومین نایب از نواب اربعه امام مهدی(عج) است که به مدت ۲۱ سال (۳۰۵ – ۳۲۶ق) نیابت خاصه را بر عهده داشت. او از اصحاب امام عسکری(ع) و از یاران نزدیک نایب دوم در بغداد بود.

 

ویژگی ها

سال ولادت حسین بن روح مشخص نیست. کنیه او ابوالقاسم است و در منابع، از او با القاب نوبختی، روحی و قمی یاد شده است. قمی‌بودن او را به دلیل سخن‌گفتن با گویشِ فارسی اهالی آبه (نزدیک ساوه) و مناسبات نزدیکش با مردم آن‌جا احتمال داده‌اند، اما در بیشتر منابع، مشهور به نوبختی است. گفته شده انتساب وی به خاندان نوبختی، از سوی مادرش بوده است. برخی نیز گفته‌اند او از شاخه بنونوبخت قم بوده و در زمان نایب اول به بغداد مهاجرت کرده است.

محمد بن عثمان در واپسین روزهای حیات خود، حسین بن روح را به دستور امام زمان، جانشین خود کرد. پس از مدتی در ۵ شوال ۳۰۵ق، اولین توقیع از سوی حضرت مهدی در تأیید حسین بن روح صادر شد. حسین بن روح در ابتدای نیابت خود در دستگاه حاکم عباسی دارای موقعیت و احترام ویژه بود، اما بعدها دچار مشکل شد و مدتی زندگی مخفیانه داشت و سپس پنج سال زندانی شد. از مهم‌ترین اتفاقات دوران حسین بن روح، ماجرای شلمغانی است که وکیل مورد اعتماد او بود، اما دچار انحراف عقیده گردید و توقیعی از جانب امام زمان(عج) در لعن او صادر شد. موقعیت علمی حسین بن روح نوبختی، به دلیل تألیف کتب فقهی و اشراف کافی در مناظرات علمی، ممتاز دانسته شده است. در منابع روایی، کراماتی از او نقل شده است.

اینکه حسین بن روح از یاران امام حسن عسکری (ع) بوده، مورد اختلاف است. ابن شهرآشوب در المناقب وی را از اصحاب و همچنین دستیار خاص امام عسکری(ع) می‌داند، اما دیگر علمای رجال، سخنی در این باره نگفته‌اند. برخی هم قائلند پذیرفتن این خبر مشکل است، چون امام عسکری(ع) در سال ۲۶۰ق رحلت کرد و نوبختی در سال ۳۲۶ق درگذشت.

شیخ طوسی در کتاب الغیبة گفته است حسین بن روح از عاقل‌ترین مردم عصر خود بود و در معاشرت با مخالفان، تقیه می‌کرد؛ تا آن‌جا که یکی از خدمتکارانش را به علت ناسزا گفتن به معاویه برکنار کرد. به گفته جاسم حسین در کتاب تاریخ سیاسی غیبت، آنچه حسین بن روح را به این مقام رساند، اوصاف، شایستگی‌ها و کارآیی‌های وی بود که او را مطلوب مقام نیابت ساخته بود. ام کلثوم دختر محمد بن عثمان، درباره روابط حسین با پدرش می‌گوید حسین از خواص و نزدیکان او بود و پدرش مسائل خصوصی زندگی‌اش را به ابن روح نوبختی می‌گفته است.

ابوسهل نوبختی درباره رازداری حسین بن روح گفته است اگر او امام را زیر دامن خود پنهان دارد و بدنش را با قیچی قطعه‌ قطعه کنند تا او را نشان دهد، هرگز چنین نخواهد کرد. پس از درگذشت نایب دوم امام زمان در سال ۳۰۵ق، حسین بن روح به مقام نیابت منصوب شد. وی پیش از آن، از کارگزاران مالی مورد اعتماد و نزدیک محمد بن عثمان بود و محمد بن عثمان او را رابط خویش با دیگر وکلا در بغداد قرار داد.

با اینکه وکلای نائب دوم در بغداد حدود ده نفر بودند، اما محمد بن عثمان در زمان بیماری، ابن روح را قائم‌مقام خود و سفیر صاحب الامر خواند و از شخصیت‌های شیعه خواست پس از مرگش به او رجوع کنند. چنانکه علامه مجلسی نوشته، روزی که نایب دوم درگذشت، حسین بن روح در منزل او جلوس کرد و خادم محمد بن عثمان صندوقچه‌ای را که ودایع امامت در آن بود، به حسین بن روح تحویل داد. پس از مدتی در ۶ شوال ۳۰۵ق، اولین توقیع از سوی حضرت مهدی در تأیید حسین بن روح صادر شد.

از برخی نقل‌ها چنین برمی‌آید که موقعیت ابن روح، بر عکس سفیر اول و دوم، در بین امامیه آشکار بود و به همین دلیل، عده‌ای از شیعیان بر آن شدند تا وکلای نواحی خود را نادیده گرفته و مستقیما با سفیر سوم در تماس باشند.

حسین بن روح با همکاری ده وکیل در بغداد و دیگر وکلا در سایر بلاد اسلامی، فعالیت‌های خود را در سمت نیابت آغاز کرد. نام برخی کارگزاران و وکلای او از این قرار است:

  • محمد بن نفیس در اهواز که اولین توقیع امام زمان(عج) در دوره حسین بن روح به دست او منتشر شد.
  • جعفر بن احمد بن متیل
  • ابو عبدالله کاتب
  • احمد بن متیل
  • احمد بن ابراهیم نوبختی
  • ابوسهل نوبختی

حسین بن روح در زمان حیات محمد بن عثمان، نفوذ بالایی در دربار عباسی داشت و کمک‌های مالی از ناحیه مقامات دولتی به او می‌رسید. پس از عهده‌دار شدن نیابت نیز در زمان مقتدر عباسی در دستگاه عباسیان نفوذ داشت و مورد احترام آنان بود. علت این موقعیت او از یک سو نفوذ خاندان نوبختی بود و از سوی دیگر وزارت ابوالحسن علی بن محمد از آل فرات که از هواداران شیعیان بودند. به گفته ام کلثوم دختر محمد بن عثمان، در این مدت، اموالی از آل فرات به حسین بن روح می‌رسید. از دیگر دلایل جایگاه حسین بن روح در دربار، مواضع محتاطانه وی دانسته شده که سعی داشت خود را از شورش‌های آن دوران، مانند قرامطه دور نگه دارد. اما با روی کار آمدن حامد بن عباس در مقام وزارت که از مخالفان شیعه حمایت می‌کرد، مشکلاتی برای حسین بن روح به وجود آمد.

برخی منابع از پنهان‌شدن حسین بن روح، مدتی پس از انتصاب به نیابت امام زمان(ع) خبر داده‌اند. مدت این دوره دقیقا مشخص نیست و احتمالاً بین سال‌های ۳۰۶ تا ۳۱۱ق، در دوران وزارت حامد بن عباس بوده است. بنا به نوشته شیخ طوسی، در این دوران، محمد بن علی شلمغانی سفیر و رابط او با مردم بود. اطلاعات چندانی از این دوره در دست نیست.

حسین بن روح نوبختی از سال ۳۱۲ تا ۳۱۷ق، در زندان مقتدر، خلیفه عباسی حبس بود. در منابع شیعی دلیلی برای زندانی‌شدن او ذکر نشده اما برخی پژوهشگران بر اساس نقل اهل سنت، دو قول را گفته‌اند:

  1. خودداری حسین بن روح از پرداخت اموال به دیوان حکومت
  2. ارتباط با قرامطه که آن زمان بر بحرین مسلط بودند.

برخی از پژوهشگران معاصر، سبب حبس او را شهرتش در مقام نیابت، ارتباط با شیعیان و مقبولیت او در ساماندهی وضعیت آنان و جمع‌آوری نامه‌ها و وجوهات و تسلیم آنها به حضرت مهدی دانسته‌اند. اما برخی نیز معتقدند دستگیری او به سبب دشمنی شلمغانی و به دست محسن بن علی بن فرات (پسر علی بن فرات وزیر و از طرفداران شلمغانی) در دوران وزارت علی بن فرات در سال‌های ۳۱۱ ـ ۳۱۲ق انجام شده است.

پس از آزادی او از زندان، به دلیل وجود چهره‌های سرشناس از خاندان نوبخت در حکومت که جایگاه‌های مهمی هم داشتند، دیگر کسی نتوانست مزاحمتی برای او ایجاد کند.

شلمغانی از عالمان شیعه در بغداد و از نزدیکان حسین بن روح بود. حسین بن روح پس از انتصاب به مقام نیابت، او را وکیل خود معرفی کرد و اداره امور شیعه را به دست او سپرد، تا جایی که در دوره زندگی مخفیانه حسین بن روح، توقیعات امام زمان توسط ابن روح و به دست شلمغانی صادر می‌شد. اما وی، در ایام حبس حسین بن روح و با سوءاستفاده از موقعیت خود، ابتدا خود را به جای او باب معرفی کرد و بعدها مرتد شد و انحرافات عقیدتی پیدا کرد. با آشکار شدن انحراف وی، حسین بن روح که در حبس بود، شیعیان را از این امر آگاه ساخت و معاشرت با او را منع کرد تا اینکه در سال ۳۱۲ق توقیعی از سوی حضرت مهدی(عج) در لعن او صادر شد.

حسین بن روح کتابی در فقه به نام التأدیب تألیف کرد و آن را برای ارزیابی و اظهار نظر به حوزه حدیثی قم فرستاد و از علمای آن‌جا خواست تا مواردی را که برخلاف نظر آنان است، یادآور شوند. علمای قم پس از ارزیابی محتوای کتاب، آن را جز در یک مورد تأیید کردند و نزد وی بازفرستادند.

وی در دوران نیابت، مناظراتی هم داشته که به تفصیل در منابع روایی آمده است. پاسخ‌هایی که حسین بن روح به سؤالات مطرح‌شده در این گفتگوها داده، نشان از اشراف او بر مسائل دینی و همچنین مقام علمی اوست. او روایاتی هم نقل کرده است. شیخ طوسی، زیارت رجبیه را به نقل از حسین بن روح نوبختی آورده است.

در برخی منابع، کراماتی از حسین بن روح نقل شده است. او گاه برای رفع تردید طرف مقابل و گاه برای تأیید خودش، بعضی اسرار را فاش و برخی علائم را آشکار می‌کرد. نامه علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) به نائب سوم برای فرزنددار شدن و درخواست دعای حضرت حجت(ع)، یا نامه دیگری از ابن بابویه (پدر شیخ صدوق) برای تعیین تکلیف خود برای سفر حج، خبر از مرگ احمد بن اسحاق قمی، خبر از شمش طلای گمشده به محمد بن حسن صیرفی و دیگر احادیث نقل‌شده، از نمونه‌های آن است.

علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار آورده است: زنی خمس مالش را برای حسین بن روح آورده بود اما می کفت: تا زمانی که محتویات و مقدار خمس را (از روی کرامت) به من نگویی، خمس را به تو نمی دهم. حسین بن روح به آن زن گفت: آنچه آورده ای را در میان دجله بینداز. پس از انجام این کار، ایشان کیسه ای را بیرون آورد و زن دید که همان کیسه خودش است‌‌. آنگاه، نوبختی محتویات کیسه را نیز از روی فراست برای زن بازگو کرد و آن زن مبهوت گردید.

شيخ صدوق (ره) مى‌نويسد: حسين بن على بن محمّد قمّى معروف به «ابو على بغدادى» گفت: من در شهر بخارا بودم. شخصى به نام «ابن جاوشير» به من ده شمش طلا داد و گفت اينها را در بغداد به «شيخ أبو القاسم، حسين بن روح» برسان، آن طلاها را همراه خود حمل كردم، وقتى كه به «امويه» رسيدم، يكى از آن شمش‌ها گم شد، و نفهميدم كه در كجا افتاد.

وارد بغداد شدم، آن شمش‌ها را در آوردم كه به حسين بن روح (ره) بپردازم، ديدم يكى كم است، به جاى آن، يك شمش طلا خريدم، و نزد شيخ أبو القاسم، حسين بن روح (ره) رفتم و ده شمش را نزدش نهادم، به من فرمود: آن يكى را كه خريده‌اى بردار (و با دست به آن يكى اشاره كرد) مال خودت باشد، آنكه گم شده به ما رسيده است، آن را بيرون آورد. ديدم همان است كه گم شده بود.

ابو على بغدادى افزود: «همان سال در بغداد، زنى مرا ديد و گفت: وكيل مولاى شما كيست؟ يكى از اهالى قم، به او گفت: «ابو القاسم، حسين بن روح» است، و به من اشاره كرد (كه من جايگاه وكيل را مى‌دانم) ، همراه آن بانو نزد شيخ حسين بن روح رفتيم. آن زن از شيخ حسين بن روح پرسيد: «در نزد من چيست؟» شيخ گفت: هر چه در نزد تو هست، آن را به رود دجله بيفكن، سپس نزد من بيا تا به تو خبر دهم كه آن چيست كه در نزد تو است.

آن زن رفت و هر چه داشت آن را در ميان دجله انداخت، سپس بازگشت و نزد شيخ أبو القاسم، حسين بن روح (ره) آمد. شيخ أبو القاسم (ره) به كنيزش گفت: آن حقّه را بياور، كنيز آن حقّه را آورد، شيخ به آن زن گفت: اين همان حقّه است كه همراه تو بود و آن را به دجله افكندى، آيا مى‌خواهى از آنچه در درون آن است خبر دهم، يا خودت خبر مى‌دهى؟

زن گفت: «بلكه تو خبر بده مرا». شيخ أبو القاسم گفت: «در اين حقّه، یک جفت دستبند طلا و یک حلقه بزرگ گوهرنشان، و دو حلقه کوچک گوهرنشان، و دو انگشتر فيروزه و عقيق وجود دارد». آنگاه سر حقّه را باز كردند، همان گونه كه شيخ گفته بود، همان در ميان آن بود، آن حقّه را به آن بانو نشان دادند، خوب نگاه كرد و گفت: «اين همان است كه آن را عينا حمل نموده و به دجله انداختم».

نامه امام در تأیید حسین بن روح:
«ما او (حسین بن روح) را می‌شناسیم، خداوند تمام خوبی‌ها و خشنودی‌های خویش را به وی بشناساند و او را با عنایت خود خرسند گرداند. از نامه او آگاه شدیم و در مسؤولیت واگذار شده به وی اطمینان داریم. او نزد ما دارای مقامی است که موجب شادی وی خواهد شد. خداوند احسان خود را نسبت به وی زیاد گرداند.»

 

عروج ملکوتی

حسین بن روح نوبختی در ۱۸ شعبان سال ۳۲۶ق از دنیا رفت. قبر او در محله نوبختیه در بازار عطاران یا شورجه بغداد قرار دارد که هم‌اکنون به مقام حسین بن روح مشهور شده و زیارتگاه شیعیان است.