نوشته‌ها

زندگینامه جلال‌الدین دوانی

 

به نام آفریننده عشق

 

جلال الدین محمد دوانی معروف به علامه دوانی، فیلسوف، حکیم، متکلم، شاعر و دانشمند بزرگ اسلامی و از مردان نادری که در راه توسعه فرهنگ اسلامی و علوم عقلی گامهای بسیار مهمی برداشته است. پدرش سعدالدین اسعد، از شاگردان محقق مشهور “میرسید شریف جرجانی” بود و در کازرون به تدریس علوم دینی و قضایای شرعیه اشتغال داشت.

جلال الدین سال 803 هـ ق، در “دوان” که 8 کیلومتری شهر کازرون و 20 فرسخی شیراز، در ایران است متولد شد. نسب اوبه محمد بن ابی بکر، تربیت یافته امیرالمومنین علی علیه السلام می رسد.

 

ویژگی ها

وی علوم مقدماتی را نزد پدرش در زادگاهش آموخت و بعد به علوم متداول و معمول زمان (فلسفه، کلام و منطق و دیگر فنون عقلی) روی آورد و اوایل جوانی به جهت هوش و استعداد زیادش به تحقیقات و مطالعات گسترده در این علوم پرداخت تا اینکه در این رشته ها مشهور شد. او برای مطالعاتش بالای کوهی بلند و سر به فلک کشیده و مشرف به دشت ارژن و دریاچه پریشان را انتخاب کرد جائی که دورنمایی بسیار زیبا و دلپذیر داشت. او همانجا در تنهایی به خواندن و از برکردن و یادگیری و تحقیقات پرداخت. هم اکنون آنجا به غار مولی جلال مشهور است. مدتی بعد برای تکمیل علوم به دارالعلم شیراز آمد و در رشته های مختلف فلسفه، ریاضی، کلام و منطق از محضر حکما و دانشمندان استفاده نمود و حکمت و فقه و اصول و تفسیر و حدیث و ادبیات عرب و عجم را یاد گرفت و بعد به تدریس مشغول شد.

مجلس درس او، چون افکار و ابتکارات جدید و دلپذیری داشت خیلی زود خواستاران زیادی پیدا کرد و از همه جا، طالب علم و دانشجو به محضرش آمدند و کم کم به واسطه همین علوم گوناگون و افکارش، آوازه او در همه جا پیچید و مشهورشد. در زمان حکومت امیر حسن بیک و یعقوب میرزا (بایندری) بسیاری از بزرگان، علما و فضلا از تمام نقاط جهان، از روم، آذربایجان، بغداد و کرمان و طبرستان و خراسان به شیراز آمدند و در مجالس درسی او شرکت کردند. او هر روز هفته را به تدریس یک علم اختصاص داد. یک روز تفسیر قرآن، یک روز فقه، یک روز اصول و یک روز حکمت و فلسفه و از این قبیل.

اگر چه توجه او به تدریس و شرح و تحقیق و تالیف و تصنیف علوم عقلی و ریاضی بود. علامه دوانی در دوران زندگیش زمان حکومت سلطان یعقوب بایندری مورد احترام سلطان بود و به تبریز دعوت شد و آنجا به سمت قاضی فارس انتخاب و تا آخر عمر در این منصب باقی بود. گذشته از این سلاطین و حکام آن روز ایران، سلطان ابوسعید گورکانی و بایسنقر و سلطان بایزید عثمانی و سلطان مراد او را می شناختند و با او مکاتبه داشته و به او احترام زیاد می گذاشتند. او در برگشت به شیراز از صبح تا ظهر در مدرسه «دارالایتام» مشغول تدریس بود و از ظهر به بعد به قضاوت می نشست.

بعد از تکمیل مراحل علمی اش، مسافرتهای زیادی به تمام نقاط جهان داشت و با وسایل سخت آن روز به کاشان، قزوین، گیلان و بیشتر نقاط آذربایجان، جزیره هرمز و بندر جرون، لار، هرات، عراق رفت و همه جا از طرف دانشمندان و امرای وقت مورد استقبال بود. در کاشان به خواهش یکی از فضلا کتاب «خلق الاعمال» را در کلام نوشت. در گیلان به درخواست عده ای از علما و حاکم آنجا کتاب «شرح عقاید عضدی» را که از آثار مهم اوست، تصنیف کرد. در بین سفرها مدتی نیز به نجف اشرف رفت و به دعوت متولی روضه مبارکه امیرالمومنین (ع) (شرف الدین فتال) که خودش دانشمند بود، حکمت اشراق را تدریس و رساله «زوراء» در حکمت را تصنیف کرد.

در مقام و جایگاه علمی اش باید بدانیم که از زمان او با زمان “صدرالمتالهین شیرازی” حدود 150 مدار درس و بحث های عقلی براساس افکار او استوار بوده است و باید گفت تنها کسی که می توانست با او برابری کند حکیم مشهور “سید صدرالدین دشتکی شیرازی” معروف به “سید سند” بود که قبل از جلال الدین، حوزه درس و بحث و شاگردان زیادی داشت ولی با روی کار آمدن او، بطرز قابل توجهی حوزه درسی و موقعیت سید صدرالدین از رونق افتاد.

در زمانی که اکثر اهالی ایران مخصوصا مردم فارس پیرو مذهب تسنن بودند جلال الدین نیز در یک خانواده مشهور سنی شافعی بدنیا آمد بخصوص که از اولاد خلیفه اول عامه (ابوبکر بن ابی قحافه) بود و همانطور که از تالیفاتش مشخص است مثل عموم مردم فارس، پیرو مذهب شافعی و از نظر اصول عقاید، اشعری بوده است. ولی کم کم به مذهب شیعه اثنی عشری گروید، لیکن به علت موقعیت اجتماعی و نفوذی که در میان مردم ایران که آن زمان اغلب سنی مذهب بودند، داشت عقیده اش را نتوانست اظهار کند. از آنجائی که در اواخر عمر، کتابی فارسی بنام «نورالهدایه فی اثبات الامامه» نوشت و به دلیل بعضی دیگر از تالیفاتش علمای بزرگی چون علامه بحرالعلوم و دیگران، بی چون و چرا، آن را دلیل بر تشیع او می دانند.

وی نکات فلسفی، عرفانی و کلامی را در قالب ۵۲ رباعی در کتاب شرح الرباعیات خود آورده‌است. از رباعیات فلسفی عرفانی اوست:

ای در قدم و حدوث عالم حیران   پیوسته میان این و آن سرگردان

رمزی بشنو به توست قائم دو جهان   پیش از تو و بعد از تو نه این هست و نه آن

 

از منظر فرهیختگان

قاضی نورالله شوشتری: او از حکمای اسلام و متکلمان اعلام است که بعد از سالها به جایی رسید که اکابر زمان غاشیه مطاوعتش بر دوش و علمای اوان، حلقه بندگیش در گوش کشیدند، فضائلش به اعلی و ادنی رسید و سامانش زیاد.

نویسنده «پارسی نغز»: در روزگار او از چهار گوشه جهان، دانش پژوهان برای بهره بردن از علم و دانش او رهسپار شیراز می شدند.

قاضی میرزای صفوی: قاضی میر حسین که از بزرگان یزد است در زمان جوانی به شیراز رفت و نزد علامه دوانی تحصیل علم کرد و در اکثر علوم خصوصا احکام حکمی، فیلسوف شد و در میان همردیفان خود به بالاترین رتبه رسید.

 

اساتید

1. محیی الدین کوشنکاری

2. خواجه حسن شاه بقال

3. همام الدین گلباری

4. شیخ صفی الدین ایجی شیرازی

 

شاگردان

1. جمال الدین محمود

2. کمال الدین حسین میبدی یزدی

3. شمس الدین محمد خفری

4. جمال الدین محمد استرآبادی

5. شیخ منصور باغنوی شیرازی

6. کمال الدین حسین لاری

7. مقدس اردبیلی

8. مولانا عبدالله یزدی

9. مولانا عبدالله شوشتری

 

آثار

  1. اخلاق جلالی
  2. کتاب شرح عقاید عضدی را که از آثار مهم اوست.
  3. کتاب خلق الاعمال در کلام
  4. رساله زوراء در حکمت
  5. اثبات واجب قدیم
  6. خلق افعال
  7. عرض لشکر
  8. کتاب نور الهدایه فی اثبات الامامه

 

عروج ملکوتی

سال 908 هـ ق، در زمان ظهور شاه اسماعیل صفوی، که اوضاع ایران مخصوصا فارس (شیراز) بهم ریخته بود و ترکمانان در همه جا دست به تاراج و غارت زده بودن، جلال الدین به قصد وطنش (دوان) از شیراز بیرون رفت ولی در نزدیکی کازرون بیمار شد و بعد از 3 روز از دنیا رفت. مزارش در دوان در مقبره ای معروف به «شیخ عالی» می باشد.

زندگینامه مسلم بن عوسجه

 

به نام آفریننده عشق

 

مُسْلِم بن عَوْسَجَة اَسَدی (شهادت ۶۱ق) از صحابه رسول خدا(ص) و از شهدای کربلا است. او در قیام مسلم بن عقیل در کوفه، فرماندهی قبایل مَذحِج و بنی اسد را بر عهده داشت. پس از شهادت مسلم بن عقیل به امام حسین(ع) پیوست. وی نخستین شهید روز عاشورا است. فرزندش نیز در این واقعه به شهادت رسید.

 

ویژگی ها

ابوحجل، مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبة بن دودان بن اسد بن خزیمه اسدی، از اصحاب امام علی(ع) و امام حسین(ع)، اهل کوفه و مانند حبیب بن مُظاهِر از قبیله بنی اسد بود. او را مردی شریف، عابد و اهل مروت و سخاوت دانسته‌اند. از تاریخ ولادتش اطلاعات دقیقی در تاریخ نیست ولی به گفته سماوی یکی از اصحاب پیامبر بوده که در میان یاران امام حسین(ع) حضور داشته است.

مسلم بن عوسجه، رسول خدا(ص) را دیده و روایاتی از ایشان نقل کرده است. او در فتح آذربایجان و سایر مناطق با لشکر مسلمانان همراه بود. در جریان واقعه عاشورا مسلم بن عوسجه از مسلم بن عقیل در کوفه حمایت می‌کرد و برایش پول و سلاح تهیه می‌کرد و به نفع امام حسین(ع) بیعت می‌گرفت.

طبق برخی نقل‌ها، مسلم بن عقیل هنگامی که وارد کوفه شد، اول به خانه مسلم بن عوسجه رفت. مردم کوفه در آنجا به دیدارش می‌رفتند و بیعت خود را با امام حسین(ع) ابراز می‌داشتند.

معقل، جاسوس عبیدالله بن زیاد از طریق وی از مخفیگاه مسلم بن عقیل آگاه شد. مسلم بن عقیل پس از دستگیری هانی بن عروه، مسلم بن عوسجه را به فرماندهی قبیله مَذحِج و بنی‌اسد برگزید. او پس از شهادت مسلم بن عقیل مدتی مخفی شد و پس از آن با اهل و عیالش به سوی امام حسین(ع) رهسپار شد تا در کربلا به خدمت امام رسید.

بر اساس برخی روایات همسر و فرزندان مسلم بن عوسجه نیز در کربلا حضور داشته‌اند. خلف بن مسلم بن عوسجه، در کنار پدرش حضور داشت و در رکاب امام حسین(ع) به شهادت رسید. آنچه در برخی از گزارش‌ها آمده که جوانی از خیمه‌ها بیرون آمد تا امام حسین(ع) را یاری کند و مادرش نیز در پی او آمد. او، همان پسر مسلم بن عوسجه است.

در شب عاشورا زمانی که امام حسین(ع) در سخنرانی خود بیعت را از یاران خود برداشت و به آنان اجازۀ رفتن داد، یاران امام هر یک با عبارتی علاقه خود را به امام(ع) ابراز کردند و بر عهد خود پای فشردند. بعد از جوانان بنی هاشم، مسلم بن عوسجه اولین کسی بود که بلند شد و گفت: «ای ابا عبدالله! آیا ما تو را رها کنیم؟! آنگاه در مورد ادای حق تو در پیشگاه الهی چه عذری بیاوریم؟!
من دست از تو بر نمی‌دارم تا اینکه نیزه‌ام را آن قدر به سینه‌های دشمن بکوبم تا بشکند و با شمشیر خود آنان را آن قدر بزنم تا شمشیر از دستم بیفتد و بعد از آن اگر هیچ سلاحی نداشته باشم، دشمن را سنگ باران خواهم کرد تا همراه تو بمیرم.»

به گزارش شیخ مفید در روز عاشورا یاران امام حسین برای حفاظت از پشت خیمه‌ها خندقی آماده و در داخل آن آتش روشن کرده بودند. وقتی که شمر بن ذی‌ الجوشن آن هیزم‌ها و نی‌های شعله‌ور را دید، بین او و امام حسین سخنانی رد و بدل شد. مسلم بن عوسجه از امام حسین اجازه خواست تا شمر را هدف تیر قرار دهد. امام اجازه نداد و فرمود: «او را نزن من دوست ندارم آغازگر جنگ باشم».

 

عروج ملکوتی

مسلم اولین شهید عاشورا در میان یاران امام حسین(ع) است که در حمله اول به شهادت رسید.

در روز عاشورا، جناح راست سپاه ابن سعد به فرماندهی عمرو بن حجاج به سپاه امام حمله کرد و درگیری دو سپاه به طرف شریعه فرات کشیده شد. در این درگیری مسلم بن عبدالله ضبائی و عبدالرحمن بن ابی خشکاره مسلم را زخمی کردند. امام حسین(ع) و حبیب بن مظاهر بر سر بالین او آمدند. امام به او گفت: ای مسلم خدا تو را رحمت کند. سپس آیه «فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ و مِنهُم مَن ینتَظِر و ما بَدّلوا تَبدیلاً» را قرائت کرد.

حبیب گفت: «کشته شدن تو بر من بسی مشکل است ولی تو را به بهشت مژده می‌دهم»، مسلم بن عوسجه با صدای ضعیف گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد. آنگاه حبیب به او گفت: اگر شهادتم نزدیک نبود، دوست داشتم آنچه برایت مهم است به من وصیت کنی تا حق دینی و خویشاوندی خود را ادا کرده باشم. مسلم بن عوسجه به امام(ع) اشاره کرد و به حبیب گفت: «تو را وصیت می‌کنم به این شخص، خدای رحمتت کند تا جان در بدن داری از او دفاع کن و از یاریش دست مکش تا کشته شوی.» حبیب گفت: به وصیت تو عمل می‌کنم و چشم تو را روشن می‌گردانم.

در زیارت ناحیه مقدسه غیرمعروفه به او درود فرستاده شده است. همچنین او را نخستین شهید کربلا دانسته‌اند که امام حسین سوگند یاد کرده که از رستگاران است. همچنین کسانی که در قتل او شرکت داشته‌اند، مورد لعن امام قرار گرفته‌اند. در زیارت امام حسین(ع) در نیمه شعبان و غیر آن نیز نام وی آمده است.

زندگینامه مالک بن عبدالله جابری

 

به نام آفریننده عشق

 

مالک بن عبدالله بن سریع هَمْدانی از شهدای کربلا است. او در واقعه کربلا به همراه برادر خود سیف و غلامشان شبیب بن عبدالله نهشلی به امام حسین(ع) پیوست و پس از حنظلة بن اسعد شبامی به شهادت رسیدند.

 

ویژگی ها

مالک بن عبدالله بن سریع بن جابر همدانی جابری، از قبیله بنی‌جابر بود. بنی‌جابر از شاخه‌های قبیله هَمْدان بود. هَمدان در اصل یمنی بودند و در کوفه می‌ زیستند.

 

عروج ملکوتی

مالک بن عبدالله بن سریع و سیف بن حارث بن سریع همدانی که از طرف مادر با هم برادر، و پسرعمو نیز بودند، به همراه غلام‌شان، شبیب، به کربلا آمدند و به یاران امام حسین(ع) پیوستند. در روز عاشورا هنگامی که امام را در برابر سپاه دشمن مشاهده کردند، با چشم گریان نزد ایشان رفتند. امام به آنها فرمود:

ای برادرزادگان! چرا می‌گریید؟ به خدا سوگند امید دارم که به زودی چشمانتان روشن گردد.

آنها گفتند: «خداوند ما را فدای تو کند، به خدا سوگند ما برای خودمان نمی‌گرییم، بلکه گریه ما برای این است که شما را در محاصره می‌بینیم و نمی‌توانیم از تو حمایت کنیم.» امام فرمود:

«خداوند برای این همراهی و یاری، بهترین پاداشی را که به متقین می‌دهد به شما عطا کند.»

پس از شهادت حنظلة بن اسعد شبامی، سیف و مالک به امام گفتند: «السلام علیک یا بن رسول الله.» و به سوی سپاه دشمن حرکت کردند.

امام فرمود: «سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.»

آنان در حالی که یکدیگر را در مبارزه حمایت می‌کردند، جنگیدند تا هر دو به شهادت رسیدند.

 

زندگینامه حنظلة بن اسعد

 

به نام آفریننده عشق

 

حَنْظَلَة بن أسعَد شِبامی (شامی) از یاران امام حسین(ع) که همراه با آن حضرت در واقعه کربلا به شهادت رسید. درباره نام وی اختلاف نظر وجود دارد. شیخ طوسی هنگام اشاره به اصحاب امام حسین(ع)، او را با نام حنظلة بن أسعد الشِّبامی ذکر کرده است. نام پدر وی در برخی متون، سعد ذکر شده است . ابن شهر آشوب شخصی با نام سعد بن حنظله را در شمار شهدای کربلا آورده است. اما تستری معتقد است که نام صحیح وی حنظلة بن أسعد شبامی است که در عیون اخبار الرضا(ع) به صراحت آمده است.

 

ویژگی ها

در روز عاشورا حنظله خدمت امام(ع) رسید و پیش روی امام(ع) این آیه را خطاب به لشکر کوفه بانگ زد: (ای قوم من، من از (روزی) مثل روز گروه‌های مخالف خدا بر شما می‌ترسم. از سرنوشتی نظیر سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، و کسانی که پس از آنها آمدند. وگرنه خدا بر بندگان خود ستم نمی‌خواهد. و‌ای قوم من، من بر شما از روزی که مردم یکدیگر را به یاری هم ندا درمی دهند، بیم دارم. روزی که پشت کنان (به عنف) بازمی گردید، برای شما در برابر خدا هیچ حمایتگری نیست؛ و هر که را خدا گمراه کند او را راهبری نیست.‌)

 

عروج ملکوتی

حنظلة بن اسعد به دشمنان میگفت:

ای قوم، حسین را مکشید که (خدا شما را به عذابی (سخت) هلاک می‌کند، و هر که دروغ بندد نومید می‌گردد.‌)

امام(ع) در پاسخ او فرمود:‌

ای ابن سعد، خدا تو را رحمت کند. آنها وقتی دعوت حق تو را رد کردند و حمله کردند تا خون تو و یارانت را بریزند، مستحق عذاب شدند، چه رسد به الان که یاران پارسای تو را شهید کرده‌اند.

سپس حنظله گفت:

فدایت شوم، راست گفتی، تو داناتر از من در دین هستی و بهتر از من آن را می‌فهمی. سوی آخرت رویم که به برادرانمان ملحق شویم… درود خداوند بر تو‌ ای اباعبدالله و خاندان پاکت. خداوند ما را با تو در بهشت قرین سازد.

در حالی که امام حسین(ع) آمین می‌گفت، حنظله به میدان شتافت و پس از کشتن تعدادی از لشکر کوفه، به شهادت رسید.

زندگینامه جابر بن حارث

 

به نام آفریننده عشق

 

جابر بن حارث سلمانی از شیعیان معروف کوفه و از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بود. وی از شهیدان کربلا می‌باشد.

در مآخذ گوناگون از وی با نام‌ های جُناده، جابر، جیاد، حباب، حَیَّان، حَسَّان، حیاة و عبادة یاد شده است. نام پدرش را نیز گروهی حارث و گروهی حرث نوشته‌ اند. همچنین نسبت قبیله‌ای او را سلمانی و سلمانی ازدی گفته ‌اند. جناده از شیعیان معروف کوفه و از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بود.

 

ویژگی ها

در زمان قیام مسلم در کوفه با او همراه شد؛ اما با شکست قیام از کوفه خارج شد و به همراه عمرو بن خالد صیداوی و سعد -غلام عمرو بن خالد صیداوی- و نیز مجمع بن عبدالله عائذی و پسرش، به همراه غلام نافع بجلی و به راهنمایی طرماح بن عدی طایی از بیراهه‌ها گذشتند و خود را در منزل عذیب الهجانات به خدمت امام (علیه‌السّلام) رساندند.

هنگامی‌که بر امام حسین (علیه‌السّلام) وارد شدند حر به آنها اشاره کرد و به امام حسین (علیه‌السّلام) گفت: «این چند نفر از مردم کوفه‌اند من آن‌ها را بازداشت کرده و یا به کوفه بر می‌گردانم.»
امام (علیه‌السّلام) رو به حر کردند و فرمودند: «من به تو اجازه چنین کاری را نمی‌دهم و همان طوری که خود را از گزند تو حفظ می‌کنم، از آنان نیز محافظت خواهم کرد، زیرا این‌ها نیز همانند اصحابی که با من از مدینه آمدند، از یاران من به شمار می‌آیند، پس اگر بر آن پیمان که با من بستی استواری، آن‌ها را رها کن و گرنه با تو می‌جنگم.» حر نیز به ناچار از بازداشت آنان صرف نظر کرد.

برخی منابع متأخّر نقل کرده‌ اند که جابر از اصحاب رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله) و امام علی (علیه‌السلام) بوده و در جنگ صفین نیز حضور داشته است. همچنین او را از کسانی دانسته ‌اند که در کوفه با مسلم بن عقیل بیعت کرد و پس از دستگیری و شهادت مسلم بن عقیل، مخفیانه از کوفه خارج شد و در بین راه، خود را به کاروان امام حسین علیه السلام رساند.

 

عروج ملکوتی

در برخی از منابع روایت شده که در روز عاشورا جنادة (جابر) بن حارث سلمانی به همراه عمرو بن خالد صیداوی و سعد -غلام عمرو- و نیز مجمع بن عبدالله عائذی به میدان رفتند و نبرد سختی انجام دادند، دشمن آن‌ها را در محاصره گرفت، از این روی آنان از امام (علیه‌السّلام) طلب کمک کردند و امام (علیه‌السّلام)، حضرت ابوالفضل (علیه‌السّلام) را به کمک آنان فرستاد با ورود عباس (علیه‌السّلام) به میدان، محاصره شکست و آنان نجات یافتند.

اما آنان با آن که زخمی‌شده بودند؛ مایل به بازگشت به سوی امام (علیه السلام) نبودند، از این رو دوباره با دشمن مبارزه کردند و همه آنان در یک محل به شهادت رسیدند.

حضرت عباس (علیه‌السّلام) به سوی امام (علیه‌السّلام) بازگشت و شهادت آنان را به اطلاع امام (علیه‌السّلام) رساند. وقتی امام (علیه‌السّلام) از شهادت آنان با خبر شد بارها برای آنان از خداوند طلب مغفرت نمود.

اما در برخی دیگر از منابع نقل شده که او از امام حسین (علیه‌السّلام) اجازه میدان گرفت و به میدان رفت و پس از به هلاکت رساندن هجده نفر سرانجام به دست دشمنان به شهادت رسید. در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه و همچنین زیارت رجبیه، بر این شهید بزرگوار درود فرستاده شده است.

زندگینامه بشیر بن عمر

 

به نام آفریننده عشق

 

بَشیر(بِشر) بن عَمْرو حَضرَمی کِندی از شهدای کربلا بود. در روز عاشورا به او خبر رسید پسرش در مرز ری اسیر شده است. امام حسین(ع) از او خواست برای رهایی پسرش برود ولی او نپذیرفت که امام را تنها گذارد. در منابع مختلف نام او، بشیر یا بشر و نام پدرش، عمرو یا عمر ثبت شده است. او از اهالی حضرموت و از قبیله کنده بود.

 

ویژگی ها

او در کربلا به امام حسین(ع) پیوست و یکی از پسرانش به نام محمد نیز با او همراه بود. برخی منابع گفته‌اند: در روز عاشورا به بشیر گفتند پسرت در مرز ری اسیر شده است. او گفت: حساب کار او را به خدا وامی‌گذارم. دوست ندارم او اسیر باشد و من زنده بمانم. وقتی امام حسین این سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را رحمت کند. تو از بیعت من آزادی. برو و برای رهایی فرزندت تلاش کن. او گفت: درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از شما جدا شوم و شما را با وجود اندک بودن یاران، تنها گذارم و بخواهم سراغ شما را از کاروانها بگیرم. امام فرمود: پس این جامه‌ها را به پسرت محمد (که در کربلا همراه پدرش بود) بده تا برای آزاد کردن برادرش از آن استفاده کند. امام پنج لباس گرانبها به ارزش هزار دینار به او داد.

 

عروج ملکوتی

در اینکه او در واقعه کربلا در چه هنگام به شهادت رسیده، دو گزارش متفاوت وجود دارد: بنابر گزارش ابومخنف، هنگام عزیمت امام حسین به میدان، تنها دو تن از یاران ایشان باقی مانده بودند: بشیر بن عمرو و عمرو بن ابی مطاع (و بنا بر نقلی سوید بن عمرو خثعمی). بشیر با دیدن آمادگی امام برای رفتن به میدان، بر آن شد تا از امام پیشی گیرد. پس به میدان رفت و پیش از امام به شهادت رسید.
ولی در برخی منابع او را از شهدای حمله نخستین دانسته شده است. نام او در زیارت رجبیه و در زیارت ناحیه (غیر مشهور) آمده است.

زندگینامه بریر بن خضیر

 

به نام آفریننده عشق

 

بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی مِشْرَقی (شهادت سال ۶۱ هجری)، از شهیدان واقعه کربلا و قاری سرشناس کوفه بود که در مسجد کوفه به تدریس قرآن اشتغال داشت. وی از شیعیان و ارادتمندان خاص اهل بیت پیامبر(ص) و ازتابعین و یاران امیرالمؤمنین و از یاران امام حسین(ع) بود. مجادلۀ او قبل از جنگ، با عمر سعد، ابوحرب، یزید بن معقل و کوفیان، نشان از شجاعت او در کلام و در دفاع از خاندان پیامبر(ص) دارد.

 

ویژگی ها

بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی مِشْرَقی، منسوب به مِشرَق، شاخه‌ای از قبیله هَمْدانِ یمن است. وی از خاندان بنی‌مشرق از قبیله هَمْدانِ و ساکن کوفه بوده است. در برخی کتاب‌ها نام پدرش را حُصَین ثبت کرده‌اند که اشتباه است، زیرا در رَجَزی که بریر خوانده خُضَیر آمده که با خَیر قافیه شده است. سیره‌نویسان و مقتل‌نگاران از او با عنوان‏‌های گوناگون، بریر بن خضیر، بریر بن حضیر، بدیر بن حفیر و بریر بن حصین، یاد کرده‏‌اند و در برخی دیگر از کتاب‌ها، مطالب راجع به او درباره کسی به نام یزید یا زید بن حصین آمده است.

طبری و ابن اثیر از او با لقب سیدالقّراء و ابن بابویه و فتال نیشابوری با عنوان سرآمد قاریان مردم روزگار خویش یاد کرده‌اند. مامقانی گفته است که بریر کتابی به نام القضایا و الاحکام دارد که مطالب آن را از قول امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسن(ع) نقل کرده است و از اصول معتبر شیعه است، ولی سیدمحسن امین و تستری انتساب چنین کتابی به بریر را رد کرده و گفته‌اند که در جای دیگری از این کتاب نام برده نشده است.

بُرَیر بن خُضَیر، مردی زاهد و عابد و از بزرگان و قاریان مسجد کوفه و مفسری پرهیزگار بود؛ او از بزرگان و اشراف قبیله همدان و ساکن شهر کوفه به شمار می‌آمد.

بریر وقتی خبر حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه آگاه شد، از کوفه به سوی مکّه حرکت کرد تا این که سرانجام موفق شد در مکه به جمع اصحاب و یاران امام(ع) بپیوندد و ایشان را از مکه تا کربلا همراهی نماید.

چون امام حسین(ع) مجبور شد در کربلا فرود آید، بریر گفت:‌ای پسر رسول خدا، خداوند بر ما منّت نهاده است که بتوانیم پیش روی تو جنگ کنیم و کشته شویم و چه سعادتی است که جدّ تو در قیامت شفیع ما خواهد بود.

روایت شده که پس از ورود کاروان امام حسین(ع) و یارانش به کربلا در دومین روز از ماه محرم الحرام سال شصت هجری، آن حضرت(ع) خطبه‌ای ایراد فرمودند. پس از ایراد این خطبه، یاران امام(ع) به پا خاستند و هر یک از آنان سخنانی را به زبان راندند و با مولای خویش تجدید بیعت کردند. از جمله کسانی که پس از سخنان امام(ع) به پا خاست و سخنانی را ایراد نمود بریر بود.

بریر پس از زهیر از جای برخاست و خطاب به اباعبدالله الحسین(ع) گفت: ای پسر رسول خدا(ص) ! خداوند به واسطه وجود شریفتان بر ما منت نهاده است، بدرستی که ما در رکاب شما نبرد می‌کنیم، تا آن‌جا که در راه (دفاع از) شما اعضای بدنمان تکه تکه شود. پس جد شما (بواسطه این عمل) در روز قیامت شفیع ما خواهد شد.‌

در شب عاشورا، امام حسین(ع) اصحاب و یاران خود را جمع کرد و به آنان فرمود:

«…بدانید که من گمان یاری از این مردم (کوفه) را ندارم. من بیعتم را از شما برداشتم، شما آزادید به هر جا که می‌خواهید بروید. این شب که شما را گرفته است برای شما فرصتی خواهد بود تا آن را شتر خویش قرار داده و به هر سو که می‌خواهید بروید!‌»

پس از سخنان امام(ع) هریک از یاران برخاستند و بر حمایت از اباعبدالله الحسین(ع) تأکید ورزیده، با امام خویش تجدید پیمان نمودند. پس از پایان جلسه، بریر از حضرت(ع) اجازه خواست تا برود و عمر بن سعد را موعظه کند، امام(ع) پذیرفت.

آن‌گاه بریر نزد عمر بن سعد رفت و به چادرش وارد شد و بدون آن که سلام کند، نشست. عمر خشمگین شد و گفت:

«‌ای برادر همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن بر من بازداشت؟ آیا مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمی‌شناسم و به حق گواهی نمی‌دهم؟‌!»

بریر گفت:

«‌اگر آن‌طور که تو می‌گویی خدا و پیغمبرشناس بودی، عازم کشتن خاندان پیامبر(ص) نمی‌گشتی، وانگهی این فرات زلال است که امواجش مانند شکم مار درهم می‌پیچد و حیوانات عراق از آن می‌نوشند؛ اما حسین بن علی(ع) -و برادران و زنان و خاندانش- از تشنگی می‌میرند. تو آنان را از نوشیدن آب فرات مانع گشته‌ای و فکر می‌کنی که خدا و رسول(ص) او را می‌شناسی؟‌»

عمر سعد اندکی سر به زیر انداخت و آنگاه سرش را بلند کرد و گفت:

«‌ای بریر به خدا قسم یقین دارم که هر کس با آنان بجنگد و حقشان را غصب کند ناگزیر در آتش است؛ ولی‌ ای بریر! آیا از من می‌خواهی که ولایت ری را واگذارم که به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمی‌پذیرد.‌»

آن‌گاه گفت:

«‌عبیدالله به‌جای قوم خویش مرا به اجرای نقشه‌ای فراخواند که اینک در پی انجام آنم. به خدا سوگند، می‌دانم و سرگردانم و میان دو خطر خویش اندیشناکم؛ آیا ملک ری را رها کنم، در حالی‌که آرزوی من است یا آنکه گناه قتل حسین(ع) را به گردن گیرم؟ در کشتن حسین(ع) آتشی است که جلوگیری از آن ممکن نیست و ملک ری نور چشم من است.‌»

پس بریر نزد امام(ع) بازگشت و گفت:

«‌ای فرزند رسول خدا(ص)! عمر بن سعد در برابر ملک ری به کشتن تو رضایت داده است.‌»

ضحاک بن عبداللَّه مشرقی نقل کرده که: در شب عاشورا حسین(ع) و یارانش تمام شب را بیدار بودند و به مناجات با خداوند برخاسته، نماز می‏‌خواندند و آمرزش می‏‌طلبیدند.

امام حسین (ع) قرآن می‌خواند تا اینکه به این آیه رسید: (و البته نباید کسانی که کافر شده‌اند تصور کنند اینکه به ایشان مهلت می‌دهیم برای آنان نیکوست؛ ما فقط به ایشان مهلت می‌دهیم تا بر گناه خود بیفزایند، و آنگاه‌ عذابی خفت‌آور خواهند داشت. خدا بر آن نیست که مؤمنان را به این حالی‌ که شما بر آن هستید، واگذارد، تا آنکه پلید را از پاک جدا کند)

گروهی از سواران دشمن که در حال گشت‌زنی در اطراف خیام امام(ع) بودند بر ما ‏گذشتند یکی از آن سواران این آیه را شنید و فریاد زد: «‌قسم به پروردگار کعبه که ما آن پاکانیم که از شما جدا شده‌‏ایم.‌»

ضحاک بن عبداللَّه مشرقی گوید: «‌من او را شناختم و به بریر بن خضیر گفتم: «‌می‌‏دانی این کیست؟‌» گفت: «‌نه.‌» گفتم: «‌این ابوحرب عبداللَّه بن شهر است، مردی بذله‏‌گوی و معتبر و دلیر و غافل کش، بارها اتفاق افتاده که سعید بن قیس او را به سبب جنایتی محبوس کرده بود.‌»

پس بریر بن خضیر عبدالله بن شهر را خطاب قرار داد و گفت:

«‌ای فاسق! خدا تو را جزو پاکان می‌‏کند؟‌»

گفت: «‌تو کیستی؟‌» گفت:

«‌بریر بن خضیر.‌»

گفت: «‌انا للَّه، حیفم می‌آید‌ ای بریر، به خدا هلاک شدی، به خدا هلاک شدی.‌»

بریر گفت:

«‌ای ابوحرب، می‌‏خواهی از گناهان بزرگ خویش به پیشگاه خدا توبه بری که به خدا ما پاکانیم و شما پلیدان.‌»

گفت: «‌من نیز بدین گفته شهادت می‏‌دهم.‌»

ضحاک بن عبداللَّه مشرقی به او گفت: «‌وای بر تو! پس چرا دانستن این موضوع فایده‌ای به حالت ندارد؟‌»

عبدالله بن شهر (با تمسخر) گفت: «‌فدایت شوم، پس کی همنشین یزید بن عزره عنزی می‏‌شود؟‌» و ادامه داد: «‌اینک یزید همراه من است.‌»

بریر گفت:

«‌به‌هر‌حال، خدا رأی تو را زشت بدارد که بی‏‌خردی.‌»

پس او رفت و به سپاه عمر بن سعد ملحق شد.

صبح عاشورا بریر بر خلاف همیشه بسیار بذله‌گو و شوخ شده بود. نقل شده او در صبح عاشورا با عبدالرحمن بن عبد رب انصاری مزاح و شوخی می‌کرد. عبدالرحمن به او اشکال گرفت که این ساعت، زمان شوخی و بذله‌گویی نیست. بریر در پاسخ گفت:

«‌ای برادر! اقوام و خویشان من می‌دانند که زمانی که جوان بوده‌ام اهل بذله گویی نبوده‌ام، چه رسد به زمان پیری و کهولت سن. اما من واقفم به آنچه که به‌زودی ملاقاتش خواهیم کرد. به خدا سوگند، تنها فاصله ما و حورالعین حمله این قوم با آن شمشیرهایشان است، چقدر مایلم که آن زمان هم‌اکنون باشد».

در آغازین ساعات روز عاشورا و در زمانی که سپاه عمر بن سعد در تدارک حمله به سپاه‌ اندک امام حسین(ع) و یارانش بود، امام حسین(ع) برای اتمام حجت با لشکر کوفه، سوار بر اسب شده همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن، پیش آمد؛ زهیر بن قین، از امام(ع) اجازه گرفت تا با آنان سخن بگوید و آنان را موعظه نماید. امام(ع) اجازه فرمودند و زهیر به سخنرانی پرداخت.

بریر بن خضیر پیش امام(ع) بود؛ امام(ع) به او نیز فرمود:

«‌ای بُرَیر با اینان، سخن بگو وآنان را نصیحت کن‌»

پس بریر در برابر سپاه عمر بن سعد قرار گرفت و خطاب به آنان چنین گفت:

«‌ای مردم! خداوند، محمد(ص) را مژده دهنده و بیم دهنده و دعوت کننده به سوی خدای تعالی و چراغی روشنگر در میان ما قرار داد. این آب فرات که نوشیدن آن بر حیوانات مباح است، چرا بر فرزند دخت پیامبر(ص) منع شده؟ آیا مزد رسالت محمد، این است؟ (این گفتار او اشاره به آیه‌ای از قرآن است که مودت به اهل بیت مزد رسالت دانسته شده است)‌.»

در پاسخ او گفتند: «‌ای بریر! زیاد حرف می‌زنی! به خدا سوگند که حسین(ع) باید تشنه باشد، همان گونه که کسانی قبل از او تشنه کام بودند».

بریر اضافه کرد:

«‌اینک بار گران محمد(ص) بر دوش شما قرار گرفته، در حالی که این‌ها فرزندان، خاندان، حرم و دختران او هستند، پس بگویید قصد دارید با آن‌ها چه کنید؟‌»

گفتند: «‌می‌خواهیم امیر، عبیدالله بن زیاد، بر حسین(ع) و خاندانش تسلط یابد و هرچه او خواست انجام شود».

بریر گفت:

«‌آیا نمی‌پذیرید که حسین(ع) و خاندانش به محلی که از آن جا آمده‌اند باز گردند؟ وای بر شما اهل کوفه! آیا نامه‌هایی را که روانه کردید و عهد و پیمان هایی که بستید و خدا را شاهد گرفتید، فراموش کرده‌اید؟ وای بر شما، آیا اهل بیت پیامبرتان را دعوت کرده‌اید، در حالی که می‌پنداشتید جان‌تان را بهر آن‌ها خواهید داد؛ ولی هنگامی که آن‌ها رو به شما آوردند، آن‌ها را تسلیم ابن زیاد ساختید و از آب فرات منعشان کردید؟ با فرزندان پیامبرتان پس از او چه بد برخورد کردید. شما را چه شده است؟‌» خدا در قیامت شما را سیراب نگرداند، شما بد امتی هستید».

از میان لشکر دشمن کسانی گفتند: «‌ای فلان! ما نمی‌فهمیم تو چه می‌گویی.‌»

بریر در پاسخ گفت:

«‌سپاس خدای را که بینش مرا بیش از شما قرار داد. پروردگارا! من از رفتار این قوم بیزارم، تو خود تیرهایی در بین آن‌ها بیفکن که تو را در حالی که تو از آن‌ها غضبناک باشی، ملاقات کنند».

سپس سپاه عمر بن سعد بریر را تیر باران کردند و او مجبور به عقب نشینی شد.

بریر مرد شجاعی بود و دعوت دشمنانی را که در میدان کربلا هم آورد می‌طلبیدند، رد نمی‌کرد. روایت شده که در صبح عاشورا به ندای سالم و یسار -غلامان زیاد بن ابیه و عبیدالله بن زیاد- که هم آورد می‌طلبیدند پاسخ گفت؛ اما امام حسین(ع) به او اجازه نبرد نداد و عبدالله بن عمیر را به نبرد با آن دو فرستاد. یسار گفت: تو را نمی‌شناسم، زهیر یا حبیب یا بریر که از نامداران‌اند به جنگ من آیند.

 

در روز عاشورا مردی از میان سپاه عمر بن سعد به نام یزید بن معقل فریاد برآورد: «‌ای بریر! رفتار خداوند با خودت را چگونه دیدی؟‌» بریر در پاسخ گفت:

«‌جز خوبی از خداوند بر خودم و جز بدی بر تو چیزی ندیدم.‌»
یزید گفت: «‌پیش از این دروغگو نبودی، امروز دروغ می‌گویی. آیا به یاد داری روزی را که در بنی لوذان (یا سکة بن دودان) باهم قدم می‌زدیم و تو می‌گفتی عثمان چنین و چنان است و معاویه گمراه است و گمراه‌کننده و امام هدایت، علی بن ابی طالب(ع) است.»

بریر گفت:

«‌آری و به درستی این مطلب شهادت می‌دهم.‌»

یزید گفت: «‌و من شهادت می‌دهم تو از گمراهان هستی.‌»

بریر گفت:

«‌آیا می‌خواهی با تو مباهله کنم تا خدا دروغگو را لعنت و آن که را بر باطل است به قتل برساند؟‌»

او پذیرفت؛ پس هر دو، دست به دعا برداشتند و از خدای سبحان خواستند که دروغگو را رسوا سازد، و او را از بین ببرد؛ سپس باهم به نبرد پرداختند. ضرباتی بین آن دو ردّ و بدل شده و بریر با شمشیرش ضربت سنگینی را بر سر یزید فرود آورد. شدت ضربت شمشیر بریر به‌ حدی بود که کلاه‌خود یزید را شکافت و شمشیر به مغز سرش رسید و او در دم جان داد. شمشیر در فرق یزید گیر کرده بود و بریر به زحمت توانست آن را از سر یزید بیرون آورد.

بریر در حالی که رجز می‌خواند:

من بریر، فرزند خضیرم   شیر به هنگام غرش از کسی نمی‌ترسد

اهل خیر از خیرخواهی ما آگاهند   من شما را می‌زنم و از این کار زیان نمی‌بینم

این کار آزادمردان است که از بریر سر می‌زند

«‌به نزدیک من آیید‌ ای کشندگان مؤمنین؛ به نزدیک من آیید‌ ای فرزندان کشته‌شدگان روز بدر؛ به نزدیک من آیید‌ ای کشندگان عترت رسول خدا(ص).‌»

 

عروج ملکوتی

در حین نبرد بریر با رضی بن منقذ، بریر او را بر زمین کوبید، رضی از یاران خود کمک طلبید کعب بن جابر بن عمرو اسدی به یاری او شتافت.

عفیف بن زهیر (که خود از سپاهیان ابن سعد بود) فریاد زد: «‌این مرد بریر بن خضیر قاری است که در مسجد کوفه می‌نشست و ما را قرآن می‌آموخت »؛ اما کعب توجّهی نکرد و با نیزه‌اش به بریر حمله کرد و او را به شهادت رساند.

همسر یا خواهر کعب بن جابر، قاتل بریر، در بازگشت به او گفت: دشمنان پسر فاطمه را یاری دادی و سرور قاریان را کشتی و کاری بسیار زشت انجام دادی. به خدا سوگند که دیگر یک کلمه هم با تو سخن نخواهم گفت. در برخی از منابع آمده بریر به میدان رفت و جنگید و پس از به هلاکت رساندن سی نفر از دشمنان به دست بجیر بن اوس ضبی به شهادت رسید.

زندگینامه نافع بن هلال

 

به نام آفریننده عشق

 

نافع بن هلال بَجَلی یا نافع بن هلال جَمَلی، صحابی امام علی(ع) و از شهدای کربلا بود. او در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. نافع در عذیب هجانات به کاروان امام حسین(ع) پیوست و روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید. او در سخنانی حمایت و وفاداری خود را نسبت به امام حسین نشان می‌د‌اد.

در بعضی از منابع تاریخی و مقاتل، نام نافع بن هلال با نام هلال بن نافع اشتباه ثبت شده است. در حالی‌که هلال بن نافع نیز در واقعه کربلا حضور داشته ولی جزو سپاهیان عمر بن سعد و از گزارشگران آن واقعه است.

نافع بن هلال از تیرۀ جمل، یکی از شاخه‌های قبیلۀ مَذحِج بوده و تبار یَمَنی داشته است. در منابع تاریخی با نسبت جَمَلی، بَجَلی، مُرادی، و بَجَلی مرادی از او یاد شده است.

 

ویژگی ها

نافع از یاران امیرالمؤمنین علی(ع) بود و در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت جست. گفته شده که نافع فردی شجاع و تیرانداز بوده است. از ابومِخنَف نقل شده که امیرمؤمنان علی(ع) او را آیین رزم آموخته بود.

نافع بن هلال قبل از شهادت مسلم بن عقیل از کوفه خارج شد او یکی از چهار نفری بود که در عذیب الهجانات، به امام حسین(ع) پیوستند. حضرت از آنان احوال مردم کوفه را پرسید و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان کوفه به جهت رشوه‌هایی که گرفته‌اند علیه شما هستند و بقیه مردم، دلشان با شما ولی شمشیرشان علیه شما است. در برخی منابع به جای نافع بن هلال از جابر بن حارث سلمانی یاد شده است.

روز دوم محرم، امام حسین(ع) وارد کربلا شد. حضرت اهل بیت(ع) و یارانش را جمع کرد و خطاب به آنان سپس سخنانی ایراد کرد. پس از سخنان امام(ع) اصحاب در حمایت از آن حضرت(ع)، یکی پس از دیگری برخاستند و بر بیعت مجدد خود با ایشان پای فشردند. نافع، پس از زُهِیر بن قِین سخنانی در حمایت از امام ایراد کرد.

پس از این که به دستور عمر بن سعد، آب را بر اردوگاه امام حسین(ع) بستند، امام حسین(ع) حضرت ابوالفضل(ع) را شبانه با سی سوار و بیست پیاده از جمله نافع بن هلال، به سوی فرات برای آوردن آب فرستاد. نافع در جلوی آنان در حرکت بود تا به شریعه فرات رسیدند. آنان مقداری آب به خیمه‌ها رساندند.

در نیمه‌های شب عاشورا که امام حسین(ع)، برای بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. در راه بازگشت حضرت به نافع فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخت، گفت:

«شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم.»

همچنین گفته شده است نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین نگران وفاداری اصحاب آن حضرت هستند. با مشورت حبیب بن مظاهر اصحاب امام را نزدیک خیمه آن حضرت جمع کردند و آنان وفاداری خود را نسبت به امام اعلام کردند.

برخی نقل کرده‌اند که هلال بن نافع تازه ازدواج کرده بود و چون روز عاشورا اراده میدان نبرد کرد، همسرش او را از رفتن منع نمود؛ ولی او بر یاری امام(ع) اصرار ورزید، و چون امام(ع) از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانی به فراق یکدیگر مبتلا شوید؛ اگر می‏‎خواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو.

هلال گفت:‌ای پسر رسول خدا(ص) اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ عیش و نوش خود روم، فردای قیامت پاسخ جدّت رسول خدا(ص) را چه گویم.

گفته شده است در روز عاشورا پس از آنکه عَمرو بن قَرَظَه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی، که از سپاهیان عمر بن سعد بود، به امام اعتراض کرد و به آن حضرت حمله کرد. اما نافع بن هلال او را مجروح ساخت.

گفته شده است که نافع در روز عاشورا، نامش را بر روی تیرهای خود نوشته بود، آنها را مسموم می‌کرد و به سوی دشمن پرتاب می‌کرد و در حین پرتاب تیرها رجز مخصوص خودش را می خواند. هنگامی که این رجز را خواند مردی از لشکر عمر بن سعد به نام مزاحم بن حریث گفت ما بر دین عثمان هستیم. نافع گفت تو بر دین شیطانی و او را کشت.

گفتگوی نافع بن هلال با عمرو بن حجاج: عمرو بن حجاج زبیدی: کیستی؟ نافع: از پسر عموهای تو؛ آمده‌ایم از این آب که ما را از آن منع کرده‌اید، بنوشیم. – گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین(ع) از این آب مبر. – نه به خدا سوگند، قطره‌ای از آن آب نمی‌نوشم، در حالی‌که حسین(ع) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنه‌اند.

 

عروج ملکوتی

لشکر عمر بن سعد در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیر و سنگ‌ قرار دادند و بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند. عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟»

نافع در حالی‌که خون بر محاسنش جاری بود گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.» «به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را کشتم و خودم را ملامت نمی‌کنم، اگر بازوان من سالم بود نمی‌توانستید مرا اسیر کنید.»

عمر بن سعد به شمر دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسم‌ ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی، در حالی‌که خون‌های ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» سپس به دست شمر به شهادت می‌رسد.

نام نافع بن هلال در زیارت رجبیه امام حسین(ع) و زیارت ناحیه مقدسه آمده است.

زندگینامه محمد شیخ مفید

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن محمد بن نُعمان مشهور به شیخ مُفید (۳۳۶ق یا ۳۳۸ق ـ ۴۱۳ق) متکلم و فقیه امامیه در قرن‌های چهارم و پنجم قمری بود. درباره شیخ مفید گفته شده او با تدوین علم اصول فقه، روشی جدید در اجتهاد فقهی ارائه داد که راه میانه‌ای بود در برابر دو روش عقل‌گرایی افراطی و اکتفاکردن به روایات بدون توجه به عقل.

وی در ۱۱ ذی‌القعده سال ۳۳۶ق یا ۳۳۸ق در عُکبَری نزدیکی بغداد به دنیا آمد. پدرش شغل معلمی داشت و بدین جهت شیخ مفید به «ابن المعلم» مشهور بوده است. عکبری و بغدادی نیز دو لقب دیگر او هستند. درخصوص ملقب‌شدن به مفید هم گفته‌اند: در مناظره‌ای که با علی بن عیسی رُمانی دانشمند معتزلی داشت، توانست استدلالات طرف مقابل را باطل کند؛ پس از آن رُمانی او را «مفید» خواند.

 

ویژگی ها

مفید قرآن و علوم مقدماتی را نزد پدر فراگرفت. سپس برای ادامه تحصیل همراه او به بغداد رفت و توانست از محدثان، متکلمان و فقهای برجسته شیعه و سنی بهره ببرد. شیخ مفید نزد حسین بن علی بصری معروف به جُعَل از اساتید بزرگ معتزله و ابویاسر شاگرد متکلم نامی ابوالجیش بلخی علم کلام آموخت. او همچنین به پیشنهاد ابویاسر در مجلس درس علی بن عیسی رمانی دانشمند معروف معتزلی شرکت کرد. وی از حدود ۴۰ سالگی ریاست شیعیان را در فقه، کلام و حدیث عهده‌دار شد و در دفاع از عقاید شیعه، با علماء دیگر مذاهب مناظره می‌کرد.

گفته‌اند شیخ مفید بسیار صدقه می‌داد، فروتن بود، بسیار نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت و لباس خشن بر تن می‌کرد؛ تا آنجا که وی را «شیخ مشایخ الصوفیه» (استاد استادان صوفیان) خواندند. ابویعلی جعفری داماد وی گزارش کرده است که او شب‌ها کم می‌خوابید و بیشتر وقتش صرف مطالعه و نماز و تلاوت قرآن و یا تدریس می‌شد.

شیخ مفید را نماینده مکتب کلامی بغداد و برجسته‌ترین شخصیت آن شمرده‌اند که به نقد اندیشه‌های مکتب کلامی قم می‌پرداخت. گفته شده مکتب فکری بغداد در شیخ مفید به اوج رسید. گفته شده شیخ مفید، نه عقل‌گرای افراطی بود و نه حدیث‌گرای افراطی، بلکه وی، رویکردی اعتدالی و میانه داشت.

شیخ مفید روشی متفاوت با دوره پیش از خود در فقه شیعه پایه‌گذاری کرد. به گفته سبحانی و گرجی، پیش از شیخ مفید دو روش فقهی رواج داشت: روش نخست به صورت افراطی بر روایات مبتنی بود و در آن درخصوص سند و متن روایات دقت کافی صورت نمی‌گرفت. روش دوم به روایات توجه لازم را نداشت و بیش از حد بر قواعد عقلی تأکید می‌کرد؛ هرچند مانند قیاس با نصوص دینی در تعارض باشند. شیخ مفید راه میانه را برگزید و روش فقهی جدیدی بنا کرد که در آن ابتدا به کمک عقل اصول و قواعدی برای استنباط احکام تدوین می‌شد. سپس به وسیله این اصول، استنباط احکام از متون دینی انجام می‌گرفت. بدین جهت وی را تدوین‌کننده دانش اصول فقه دانسته‌ اند.

در خانه شیخ مفید نیز مجلس بحثی برپا می‌شد که علماء مذاهب گوناگون اسلامی ازجمله معتزله و زیدیه و اسماعیلیه در آن شرکت می‌کردند.

بر پایه نقلی که در منابع کهن یافت نشده و قدیمی‌ترین منبع آن مربوط به ۱۵۰ سال گذشته است، ادعا شده که امام زمان(عج)، اشتباه شیخ مفید در صدور فتوا را اصلاح کرده است. ضعف منبع توقیع، تعارض فتوا با روایات و فتاوای مشهور، اتهام بی‌سوادی یا عجله در صدور فتوا به شیخ مفید، از دلایل عدم صحت چنین روایتی معرفی شده است؛ علاوه بر اینکه شیخ مفید، در کتاب فقهی خود، المقنعه، به فتوای مشهور در این مسئله تصریح کرده و بر این اساس، صدور چنین اشتباهی از وی به داستان‌ سرایی شبیه دانسته شده است.

بر اساس نقل مذکور که به منابع مکتوب معاصر هم راه یافته است، مردی روستایی نزد شیخ مفید رفت و از او پرسید که اگر زنی باردار از دنیا برود و جنین در شکمش زنده مانده باشد، باید جنین را با زن دفن کرد، یا آن را درآورد؟ شیخ مفید به مرد گفت که زن را بدون درآوردن فرزند از شکمش دفن کنید. در راه بازگشت، فردی سوار بر اسب خود را به مرد روستایی رساند و گفت که شیخ گفته شکم زن را بشکافید، طفل را بیرون بیاورید و سپس زن را دفن کنید. اما چندی بعد که مرد روستایی، داستان را برای شیخ مفید نقل کرد، شیخ تعجب کرد و فرستادن فردی برای اصلاح فتوا را انکار کرد و متوجه شد که آن فرد، امام زمان بوده است. شیخ مفید سپس دست از فتوا دادن برداشت، تا آنکه در توقیعی از امام زمان، به وی گفته شد که فتوا بده، و ما آن را اصلاح و استوار می‌کنیم.

پیش از شیخ مفید، علم کلام و اصول فقه در میان دانشمندان اهل سنت رونقى به سزا داشت. فقها و متکلمین بسیارى در اطراف بغداد گرد آمده و در رشته ‏هاى گوناگون‏ اصول عقائد، سرگرم بحث و مناظره بودند.

هر چند علم کلام پیش از مفید نیز در میان شیعیان سابقه داشته است، ولى در اثرمحدودیتى که در کار شیعیان از نظر سیاسى بود این موضوع از مرحله تالیف و تدوین ‏کتاب تجاوز نمى‏ کرد. پیش از مفید شیخ صدوق که رئیس شیعیان بود سبک ساده ‏اى رادر تصنیف و تالیف به وجود آورده بود و آن را به صورت املاء به صورت ساده به‏ مستمعین القاء مى ‏نمود. مفید نیز در پیگیرى مکتب استاد کوشید و با استفاده از مبانى ‏علم کلام و اصول فقه، راه بحث و استدلال را به روى شیعیان باز کرد و تلاشهایى را که ‏متقدمین مانند ابن جنید اسکافى و قبل از او ابن عقیل فقیه معروف شیعه و عیاشى ‏ریخته بودند، به صورت دلپذیرى درآورد. به گفته نجاشى کتاب کوچکى در اصول فقه ‏تصنیف کرد که مشتمل بر تمام مباحث آن بود.

روزی قاضی عبدالجبّار در بغداد در مجلس خود بود و بسیاری از علمای بزرگ شیعه و سنّی در آن مجلس حضور داشتند، در این هنگام شیخ مفید وارد مجلس شد و در پائین مجلس نشست و پس از مدتی به قاضی رو کرد و گفت: من از تو در حضور علماء سؤالی دارم؟

شیخ مفید فرمود: شما در مورداین حدیث چه می‌گوئید که پیامبر (ص) در غدیر فرمود: مَنْ کُنْتُ مولاه فعلّیٌ مولاه کسی که من رهبر او هستم پس علی (ع) رهبر اوست. آیا این حدیث، مسلم و صحیح است که پیامبر (ص) در روز غدیر فرموده است؟ قاضی گفت: آری، حدیث صحیح می‌باشد. شیخ مفید فرمود: منظور از کلمه مولی چیست؟ قاضی گفت: مولی به معنی اولی و بهتر است.

شیخ مفید فرمود: پس این اختلاف و خصومت بین شیعه و سنی چیست؟ (با اینکه پیامبر علی (ع) را بهتر از دیگران معرفی نموده است). قاضی گفت: این حدیث، روایت است ولی خلافت ابوبکر، درایت است و انسان عادل روایت را همتای درایت قرار نمی دهد. شیخ مفید فرمود: شما درباره فرمایشات پیامبر (ص) چه می گویید که به علی (ع) فرمود: جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من.

قاضی گفت: این گفتار براساس حدیث صحیح است. شیخ مفید فرمود: نظر شما درباره اصحاب جمل (که به جنگ علی (ع) آمدند مانند طلحه و زبیر و…) چیست؟ قاضی گفت:‌ ای برادر آن‌ها توبه کردند. شیخ مفید فرمود:‌ ای قاضی جنگ آن‌ها دِرایت و (حتمی) بوده است، ولی توبه کردن آن‌ها روایت شده است و تو در مورد حدیث غدیر گفتی روایت معادل درایت نیست (و درایت مقدم می‌باشد).

قاضی از پاسخ به شیخ مفید عاجز و درمانده شد، سر در گریبان فرو برد و سپس گفت: تو کیستی؟ شیخ مفید جواب داد من خدمتگذار تو محمد بن محمد بن نعمان حارثی هستم. قاضی از مسند قضاوت برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر آن مسند نشانید و گفت: اَنْتَ المفیدُ حقا براستی که تو انسان مفید (و سود بخشی) هستی.

چهره‌های علمای بزرگ مجلس درهم کشیده شد، وقتی قاضی ناراحتی آن‌ها را دریافت به آن‌ها رو کرد و گفت:‌ای علماء این مرد (شیخ مفید) مرا مجاب کرد و در پاسخ او عاجز شدم، اگر کسی از شما قادر به جواب او هست، اعلام کند تا او را بر مسند بنشانم و شیخ مفید به جای خود بنشیند، هیچ کس جواب نداد و این موضوع شایع گردید و علت نام گذاری او به مفید از همین جا سر چشمه گرفت.

همچنین زمانى که هنوز سى سال از عمر آیت اللّه مرعشى نگذشته بود شبى در عالم رؤیا مى بیند که قیامت برپا شده و به حساب همگان رسیدگى مى کنند و او را در آن عالم رؤ یا به مکانى غیر از مکان دیگران براى حساب و کتاب مى برند و به او مى گویند که چون شما اهل علم هستید به جایگاه علما برده مى شوید تا در مقابل افراد دیگر محاسبه نشوید.

در این حال وارد خیمه اى بزرگ مى شود و آنجا پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله را مى بیند که بر منبرى نشسته و به حساب علما رسیدگى مى کند و در سمت راست و چپ آن حضرت دو عالم کهنسال و با هیئت صالحان نشسته اند و جلوى هر یک از آنها کتابهاى فراوانى قرار دارد و علما و دانشمندان در صفوف مختلفى ایستاده و هر صف نشانه یک قرن مى باشد. و او در صف چهاردهم به انتظار حساب خویش مى ایستد در حالى که بسیار مضطرب است.

زیرا مى بیند که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله به دقت به حساب علما رسیدگى مى فرماید. از کسى که در کنارش ایستاده سؤال مى کند که آن دو نفر که در کنار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله قرار دارند چه کسانى هستند؟ آن شخص جواب مى دهد: یکى شیخ مفید و دیگرى علاّمه مجلسى است.

او مى پرسد آن کتابها چیست؟ آن شخص جواب مى دهد که تالیفات آن دو عالم است. اما کتابهایى که جلوى علامه مجلسى قرار دارد بیشتر است. هرگاه یک نفر از علما احتیاج به شفاعت پیدا مى کند، یکى از آن دو عالم (شیخ مفید یا علاّمه مجلسى) از او شفاعت کرده بخشوده مى شود. در این حال از خواب بیدار مى شود.

شیخ مفید در جایی گفته است: فقیه کسی است که نور خدا را در همه اشیا ببیند.

 

از منظر فرهیختگان

نجاشى گوید: محمد بن محمد بن نعمان بن عبد السلام بن جابر بن نعمان بن سعید بن جبیر، شیخ و استاد ما که رضوان خدا بر او باد فضل او در فقه و حدیث، و ثقه بودن او مشهورتر از آن است که توصیف شود.

شیخ طوسى گوید: محمد بن محمد بن نعمان،م عروف به ابن المعلم، از متکلمان امامیه است. درعصر خویش ریاست و مرجعیت ‏شیعه به او منتهى گردید. در فقه و کلام بر هر کس ‏دیگر مقدم بود. حافظه خوب و ذهن دقیق داشت و در پاسخ به سؤالات حاضر جواب‏ بود. او بیش از ۲۰۰ جلد کتاب کوچک و بزرگ دارد.

ابوی على جعفرى گوید: او اندکى از شب را مى‏ خوابید و باقى شبانه روز را یا نماز مى ‏خواند یا مطالعه‏ مى ‏کرد یا درس مى‏ گفت‏ یا قرآن تلاوت مى‏ کرد. تمام دانشمندان که به نوعى به شرح حال او پرداخته ‏اند، او را با جلالت قدر وعظمت علمى توصیف نموده ‏اند.

ابن حجر عسقلانى گوید: او بسیار عابد و زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت‏ بر علم و دانش‏ داشت. جماعت ‏بسیارى از محضر او بهره بردند. او بر تمام شیعیان حق دارد.پدرش درواسط زندگى مى ‏کرد و به آموزگارى مى‏ پرداخت.

عماد حنبلى گوید: او بزرگى از بزرگان امامیه و رئیس بخش فقه و کلام و مباحثه مى‏ باشد. او با پیروان هر عقیده به مباحثه و مناظره مى‏ پرداخت. موقعیت ‏شایان توجهى در تشکیلات‏ دولت آل بویه داشت. او صدقه فراوان مى ‏داد. بسیار اهل خشوع و تهجد و اهل نماز وروزه و خوش لباس بود. او مورد زیارت و ملاقات عضد الدوله قرار مى ‏گرفت. جثه اوچهار شانه و لاغر و گندمگون بود. نزدیک‏۷۶ سال عمر کرد و بیش از ۲۰۰ جلد تالیف ‏دارد. تشییع جنازه او شهرت دارد. در تشییع او بیش از ۸۰ هزار نفر از شیعیان شرکت‏ جستند و درگذشت او در ماه رمضان بود.

 

اساتید

  • شیخ صدوق
  • ابن جنید اسکافی
  •  ابن قولویه
  • ابوغالب زراری
  • ابوبکر محمّد بن عمر جعابی
  • ابوالجیش بلخی

 

شاگردان

 

آثار

  • المُقنَعَة
  • اوائل المقالات
  • الاِرشاد

 

عروج ملکوتی

شیخ مفید در جمعه، دوم یا سوم ماه رمضان سال ۴۱۳ق درگذشت. شیخ طوسی، ازدحام مردم از همه مذاهب برای نماز گزاردن و گریستن در مرگ او را بی‌سابقه توصیف کرده است. او چند سالی در خانه‌اش مدفون بود و سپس به سوی مقابر قریش، نزدیک قبر امام جواد(ع) برده شد. مقبره وی اکنون در حرم کاظمین قرار دارد.

زندگینامه محمد بن یعقوب کلینی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن یعقوب کُلینی معروف به ثقةالاسلام کلینی (درگذشت ۳۲۹ق)، از محدثان مشهور شیعه و نویسنده الکافی، از کتب اربعه است. او در زمان غیبت صغرا می‌زیست و با برخی از محدثان که از امام عسکری(ع) یا امام هادی(ع)، حدیث شنیده‌ بودند، ملاقات کرده است.

وی در حدود سال ۲۵۵ق در روستای كُلَین از توابع ری متولد شد. پدرش یعقوب بن اسحاق، از علمای عصر خویش بود و در دوره غیبت صغری زندگی می‌کرد. ابوالحسن علی بن محمد معروف به «علان رازی» دایی کلینی است و محمد بن عقیل کلینی، احمد بن محمد و محمد بن احمد همگی از خاندان کلینی و از علما و بزرگان شیعه به شمار می‌روند.

 

ویژگی ها

محمد بن یعقوب کلینی در ری که مرکز برخورد آرا و اندیشه‌های فرق اسماعیلی، حنفیه، شافعی و امامیه بود، در کنار تحصیل علم و آشنایی با اندیشه‌های دیگر مذاهب، تصمیم گرفت که به نوشتن احادیث بپردازد. او در محضر ابوالحسن محمد بن اسدی کوفی‌ حدیث آموخت. وی سپس برای تکمیل علم حدیث راهی قم شد و با محدثانی که از امام عسکری(ع) یا امام هادی(ع) بدون واسطه حدیث شنیده بودند ملاقات کرد و از محضر استادان بزرگی بهره برد.

کتب رجالی و شرح حال‌نویسانی که به زندگانی کلینی پرداخته‌اند از وی با عناوین ابوجعفر، محمد بن یعقوب، ابن اسحاق، ثقة الاسلام، رازی، بغدادی، سِلسِلی نام برده‌اند.

آن چه در بیان جایگاه شخصیتی و علمی کلینی در کتب تراجم و تاریخ آمده است همگان از موافق و مخالف، از فضل و عظمت منزلت وی یاد کرده‌اند. با توجه به شهرت و آوازه کلینی، شیعه و سنی در فتاوا به او روی آوردند و وی را به «ثقه الاسلام» ملقب ساختند. به سبب تقوا، علم و فضیلت او، مردم در رفع مشکلات دینی و گرفتن فتوا به وی مراجعه می‌کردند.

عضى از علما معتقدند که کتاب کافى بر امام زمان علیه السلام عرضه شده، و آن حضرت فرمود: الکافى کاف لشیعتنا «همین کتاب کافى شیعیان ما را بس است». معلوم نیست که مرحوم کلینى کتاب کافى را در کجا و از کجا و از چه سالى شروع کرده است ولى آنچه معلومست تألیف آن مدت بیست سال طول کشیده و در بغداد خاتمه یافته است.

محمد بن یعقوب کلینی به نقل از اسحاق بن یعقوب گوید: از نایب خاص امام زمان (عج) جناب محمد بن عثمان عمری (رحمه الله) خواستم تا نامه ای را به محضر مقدس حضرت ولی عصر (عج) برساند که در آن، پرسش های دشوار خود را پرسیده بودم. در پاسخ نامه، توقیعی با خط مبارک امام به دستم رسید که در آن نوشته بود:… و برای فرج ما بسیار دعا کنید که موجب گشایش کار شماست. والسلام علیک یا اسحاق بن یعقوب و علی من اتبع الهدی.

محمد بن یعقوب، علاوه بر لقب های «کلینی» و «رازی» با القاب دیگری نیز شناخته می شود که از جمله آنها می توان به «رئیس المحدثین» اشاره کرد. اما مهم ترین و مشهورترین لقب ایشان، «ثقة الاسلام» است. ظاهراً اولین کسی که این لقب را به ایشان داد، قاضی نورالله شوشتری یا شیخ بهایی بوده است. این لقب بی تردید بیانگر اتفاق نظر علما بر قابل اطمینان بودن کلینی نزد همگان است. هرچند عنوان «ثقة الاسلام» برای دانشمندان دیگری چون شیخ طوسی و علامه طبرسی نیز بکار رفته، اما هرگاه بدون قرینه به کار رود، ذهن ها را تنها متوجه شخصیت بی نظیر مرحوم کلینی خواهد کرد.

عظمت و بزرگى کلینى در میان اهل تسنن به قدرى است که ابن اثیر روایتى از پیامبر نقل مى‌کند که فرمود: «خداوند در آغاز هر قرن شخصى را برمى‌انگیزد که دین او را زنده و نامدار نگه‌ دارد.» آنگاه به گفتگو پیرامون این حدیث پرداخته و مى‌گوید: احیا کننده مذهب شیعه در آغاز قرن اول هجرى محمد بن على امام باقر علیه‌السلام، در ابتداى قرن دوم على بن موسى امام رضا علیه‌السلام و در ابتداى قرن سوم ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینى رازى بوده است. سال 329 هجرى قمرى سالى است که سال «تناثر نجوم» نام گرفته است، سال فرو ریختن ستاره‌ها و سالى که آسمان علمِ این دنیاى خاکى بى‌ستاره ماند. در این سال راد مرد بزرگ عالم تشیع در ماه شعبان جهان فانى را وداع کرد.

مرحوم شیخ یوسف بحرانی در ترجمه مرحوم کلینی، از مرحوم سید هاشم بحرانی داستان عجیبی نقل کرده است:

یکی از علمای مورد اعتماد معاصر حکایت کرد که یکی از حاکمان بغداد، بنای قبر مرحوم کلینی را دید، از همراهانش پرسید که این قبر متعلق به کیست؟ گفتند: یکی از شیعیان. فورا دستور داد تا آن را تخریب و قبر را نبش کنند. وقتی قبر را گشودند، ناگهان جسد صاحب قبر که در کفن پیچیده و سالم بود نمایان شد؛ در حالی که کودکی نیز کنار او آرمیده بود! با دیدن این صحنه، دستور داد تا قبر را بپوشانند و قبه ای بر فراز آن بنا کنند.

اما بر اساس نوشته یکی از علما – گویا سید نعمة الله جزایری – سبب این مسئله چنین بوده: وقتی حاکم وقت، شدت علاقه و اهتمام مردم به زیارت امام موسی کاظم (ع) را دید، از روی تعصب، تصمیم به تخریب قبر مطهر امام گرفت و گفت: اگر چنان باشد که شیعیان گمان می کنند، هم اکنون او (امام کاظم (ع)) در قبر وجود دارد و اگر چنین نباشد، مردم را از زیارت ایشان منع می کنیم. به او گفتند: قبر محمد بن یعقوب کلینی، یکی از علمای بزرگ و مشهور شیعه، در همین نزدیکی است. (برای آزمودن عقیده شیعیان) می توانی قبر او را تخریب کنی. وقتی قبر کلینی را شکافتند، با کمال تعجب بدن مطهرش را دیدند که گویا تازه دفن شده است. به همین سبب دستور داد تا بارگاهی بر فراز آن احداث کنند.

 

از منظر فرهیختگان

نجاشى گوید: او در زمان خود شیخ و پیشواى شیعه بود در رى، و حدیث را از همه بیشتر ضبط کرده و بیشتر از همه مورد اعتماد است.

ابن طاوس گوید: توثیق و امانت شیخ کلینى مورد اتفاق همگان است.

ابن اثیر گوید: او بفرقه امامیه در قرن سوم زندگى تازه‏اى بخشید و پیشوا و عالم بزرگ و فاضل و مشهور در آن مذهب است.

ابن حجر عسقلانى گوید: کلینى از رؤساء فضلاء شیعه است در ایام مقتدر عباسى.

محمد تقى مجلسى گوید: حق اینست که در میان علماء شیعه مانند کلینى نیامده است و هر که در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند، در می یابد که او از جانب خداوند تبارک و تعالى مؤید بوده است.

دونالدسن داویت می گوید: مرحوم کلینی بلندمرتبه ترین فرد از میان نویسندگان کتب اربعه است.

شیخ مفید گوید: کافى در ردیف جلیل ‏ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست.

محمد بن مکى گوید: کتاب کافى در علم حدیث است و امامیه مانندش را ننوشته اند.

محقق کرکى گوید: کتابى بزرگ در موضوع حدیث به نام کافى است که مانندش نوشته نشده. این کتاب از احادیث شرعى و اسرار دینى مقدارى جمع‏آورى نموده که در کتاب دیگرى یافت نمی شود.

فیض کاشانى گوید: کافى شریفترین و کامل ترین و جامع ترین کتب است‏ زیرا که در میان آنها شامل اصول و خالى از عیب و فضول است.

شهید ثانى گوید: کتاب کافى، آبشخور صافى است که بجان خودم هیچ نویسنده اى مانندش را به رشته تألیف در نیاورده است و قدر و منزلت کلینى و جلالت او از این کتاب هویدا گردد.

مولى محمد امین استرآبادى گوید: ما از اساتید و علمای خود شنیده ‏ایم که در اسلام کتابى تألیف نشده که برابر یا نزدیک به کتاب کافى باشد.

 

اساتید

  • محمد بن یحیی اشعری
  • احمد بن ادریس قمی
  • احمد بن عبدالله بن احمد بن محمد بن خالد برقی
  • احمد بن محمد بن عیسی اشعری
  • عبدالله جعفر حمیری
  • حسن بن فضل بن یزید یمانی
  • احمد بن مهران
  • محمد بن حسن طائی

 

شاگردان

  • ابوعبدالله احمد بن ابراهیم معروف به ابن ابی رافع صیمری
  • ابوالقاسم جعفر ابن قولویه صاحب کتاب «کامل الزیارات»
  • ابومحمد هارون بن موسی تلعبکری
  • ابوغالب احمد بن محمد زراری
  • محمد بن علی ماجیلویه قمی

 

آثار

  • تفسیر الرؤیا (تعبیر خواب)
  • الرجال
  • الرد على القرامطه
  • الرسائل رسائل ائمه علیهم السلام.
  • الکافى.
  • ما قیل فی الائمه علیهم السلام من الشعر.

 

عروج ملکوتی

کلینی در شعبان سال ۳۲۹ق (سال تَناثُر نجوم) مصادف با شروع غیبت کبرای امام زمان (عج) در بغداد از دنیا رفت. محمد بن جعفر حسنی معروف به ابو قیراط بر جنازه کلینی نماز خواند و بدن او در باب کوفه بغداد به خاک سپرده شد.