نوشته‌ها

زندگینامه حنظلة بن اسعد

 

به نام آفریننده عشق

 

حَنْظَلَة بن أسعَد شِبامی (شامی) از یاران امام حسین(ع) که همراه با آن حضرت در واقعه کربلا به شهادت رسید. درباره نام وی اختلاف نظر وجود دارد. شیخ طوسی هنگام اشاره به اصحاب امام حسین(ع)، او را با نام حنظلة بن أسعد الشِّبامی ذکر کرده است. نام پدر وی در برخی متون، سعد ذکر شده است . ابن شهر آشوب شخصی با نام سعد بن حنظله را در شمار شهدای کربلا آورده است. اما تستری معتقد است که نام صحیح وی حنظلة بن أسعد شبامی است که در عیون اخبار الرضا(ع) به صراحت آمده است.

 

ویژگی ها

در روز عاشورا حنظله خدمت امام(ع) رسید و پیش روی امام(ع) این آیه را خطاب به لشکر کوفه بانگ زد: (ای قوم من، من از (روزی) مثل روز گروه‌های مخالف خدا بر شما می‌ترسم. از سرنوشتی نظیر سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، و کسانی که پس از آنها آمدند. وگرنه خدا بر بندگان خود ستم نمی‌خواهد. و‌ای قوم من، من بر شما از روزی که مردم یکدیگر را به یاری هم ندا درمی دهند، بیم دارم. روزی که پشت کنان (به عنف) بازمی گردید، برای شما در برابر خدا هیچ حمایتگری نیست؛ و هر که را خدا گمراه کند او را راهبری نیست.‌)

 

عروج ملکوتی

حنظلة بن اسعد به دشمنان میگفت:

ای قوم، حسین را مکشید که (خدا شما را به عذابی (سخت) هلاک می‌کند، و هر که دروغ بندد نومید می‌گردد.‌)

امام(ع) در پاسخ او فرمود:‌

ای ابن سعد، خدا تو را رحمت کند. آنها وقتی دعوت حق تو را رد کردند و حمله کردند تا خون تو و یارانت را بریزند، مستحق عذاب شدند، چه رسد به الان که یاران پارسای تو را شهید کرده‌اند.

سپس حنظله گفت:

فدایت شوم، راست گفتی، تو داناتر از من در دین هستی و بهتر از من آن را می‌فهمی. سوی آخرت رویم که به برادرانمان ملحق شویم… درود خداوند بر تو‌ ای اباعبدالله و خاندان پاکت. خداوند ما را با تو در بهشت قرین سازد.

در حالی که امام حسین(ع) آمین می‌گفت، حنظله به میدان شتافت و پس از کشتن تعدادی از لشکر کوفه، به شهادت رسید.

زندگینامه جابر بن حارث

 

به نام آفریننده عشق

 

جابر بن حارث سلمانی از شیعیان معروف کوفه و از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بود. وی از شهیدان کربلا می‌باشد.

در مآخذ گوناگون از وی با نام‌ های جُناده، جابر، جیاد، حباب، حَیَّان، حَسَّان، حیاة و عبادة یاد شده است. نام پدرش را نیز گروهی حارث و گروهی حرث نوشته‌ اند. همچنین نسبت قبیله‌ای او را سلمانی و سلمانی ازدی گفته ‌اند. جناده از شیعیان معروف کوفه و از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بود.

 

ویژگی ها

در زمان قیام مسلم در کوفه با او همراه شد؛ اما با شکست قیام از کوفه خارج شد و به همراه عمرو بن خالد صیداوی و سعد -غلام عمرو بن خالد صیداوی- و نیز مجمع بن عبدالله عائذی و پسرش، به همراه غلام نافع بجلی و به راهنمایی طرماح بن عدی طایی از بیراهه‌ها گذشتند و خود را در منزل عذیب الهجانات به خدمت امام (علیه‌السّلام) رساندند.

هنگامی‌که بر امام حسین (علیه‌السّلام) وارد شدند حر به آنها اشاره کرد و به امام حسین (علیه‌السّلام) گفت: «این چند نفر از مردم کوفه‌اند من آن‌ها را بازداشت کرده و یا به کوفه بر می‌گردانم.»
امام (علیه‌السّلام) رو به حر کردند و فرمودند: «من به تو اجازه چنین کاری را نمی‌دهم و همان طوری که خود را از گزند تو حفظ می‌کنم، از آنان نیز محافظت خواهم کرد، زیرا این‌ها نیز همانند اصحابی که با من از مدینه آمدند، از یاران من به شمار می‌آیند، پس اگر بر آن پیمان که با من بستی استواری، آن‌ها را رها کن و گرنه با تو می‌جنگم.» حر نیز به ناچار از بازداشت آنان صرف نظر کرد.

برخی منابع متأخّر نقل کرده‌ اند که جابر از اصحاب رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله) و امام علی (علیه‌السلام) بوده و در جنگ صفین نیز حضور داشته است. همچنین او را از کسانی دانسته ‌اند که در کوفه با مسلم بن عقیل بیعت کرد و پس از دستگیری و شهادت مسلم بن عقیل، مخفیانه از کوفه خارج شد و در بین راه، خود را به کاروان امام حسین علیه السلام رساند.

 

عروج ملکوتی

در برخی از منابع روایت شده که در روز عاشورا جنادة (جابر) بن حارث سلمانی به همراه عمرو بن خالد صیداوی و سعد -غلام عمرو- و نیز مجمع بن عبدالله عائذی به میدان رفتند و نبرد سختی انجام دادند، دشمن آن‌ها را در محاصره گرفت، از این روی آنان از امام (علیه‌السّلام) طلب کمک کردند و امام (علیه‌السّلام)، حضرت ابوالفضل (علیه‌السّلام) را به کمک آنان فرستاد با ورود عباس (علیه‌السّلام) به میدان، محاصره شکست و آنان نجات یافتند.

اما آنان با آن که زخمی‌شده بودند؛ مایل به بازگشت به سوی امام (علیه السلام) نبودند، از این رو دوباره با دشمن مبارزه کردند و همه آنان در یک محل به شهادت رسیدند.

حضرت عباس (علیه‌السّلام) به سوی امام (علیه‌السّلام) بازگشت و شهادت آنان را به اطلاع امام (علیه‌السّلام) رساند. وقتی امام (علیه‌السّلام) از شهادت آنان با خبر شد بارها برای آنان از خداوند طلب مغفرت نمود.

اما در برخی دیگر از منابع نقل شده که او از امام حسین (علیه‌السّلام) اجازه میدان گرفت و به میدان رفت و پس از به هلاکت رساندن هجده نفر سرانجام به دست دشمنان به شهادت رسید. در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه و همچنین زیارت رجبیه، بر این شهید بزرگوار درود فرستاده شده است.

زندگینامه بشیر بن عمر

 

به نام آفریننده عشق

 

بَشیر(بِشر) بن عَمْرو حَضرَمی کِندی از شهدای کربلا بود. در روز عاشورا به او خبر رسید پسرش در مرز ری اسیر شده است. امام حسین(ع) از او خواست برای رهایی پسرش برود ولی او نپذیرفت که امام را تنها گذارد. در منابع مختلف نام او، بشیر یا بشر و نام پدرش، عمرو یا عمر ثبت شده است. او از اهالی حضرموت و از قبیله کنده بود.

 

ویژگی ها

او در کربلا به امام حسین(ع) پیوست و یکی از پسرانش به نام محمد نیز با او همراه بود. برخی منابع گفته‌اند: در روز عاشورا به بشیر گفتند پسرت در مرز ری اسیر شده است. او گفت: حساب کار او را به خدا وامی‌گذارم. دوست ندارم او اسیر باشد و من زنده بمانم. وقتی امام حسین این سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را رحمت کند. تو از بیعت من آزادی. برو و برای رهایی فرزندت تلاش کن. او گفت: درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از شما جدا شوم و شما را با وجود اندک بودن یاران، تنها گذارم و بخواهم سراغ شما را از کاروانها بگیرم. امام فرمود: پس این جامه‌ها را به پسرت محمد (که در کربلا همراه پدرش بود) بده تا برای آزاد کردن برادرش از آن استفاده کند. امام پنج لباس گرانبها به ارزش هزار دینار به او داد.

 

عروج ملکوتی

در اینکه او در واقعه کربلا در چه هنگام به شهادت رسیده، دو گزارش متفاوت وجود دارد: بنابر گزارش ابومخنف، هنگام عزیمت امام حسین به میدان، تنها دو تن از یاران ایشان باقی مانده بودند: بشیر بن عمرو و عمرو بن ابی مطاع (و بنا بر نقلی سوید بن عمرو خثعمی). بشیر با دیدن آمادگی امام برای رفتن به میدان، بر آن شد تا از امام پیشی گیرد. پس به میدان رفت و پیش از امام به شهادت رسید.
ولی در برخی منابع او را از شهدای حمله نخستین دانسته شده است. نام او در زیارت رجبیه و در زیارت ناحیه (غیر مشهور) آمده است.

زندگینامه بریر بن خضیر

 

به نام آفریننده عشق

 

بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی مِشْرَقی (شهادت سال ۶۱ هجری)، از شهیدان واقعه کربلا و قاری سرشناس کوفه بود که در مسجد کوفه به تدریس قرآن اشتغال داشت. وی از شیعیان و ارادتمندان خاص اهل بیت پیامبر(ص) و ازتابعین و یاران امیرالمؤمنین و از یاران امام حسین(ع) بود. مجادلۀ او قبل از جنگ، با عمر سعد، ابوحرب، یزید بن معقل و کوفیان، نشان از شجاعت او در کلام و در دفاع از خاندان پیامبر(ص) دارد.

 

ویژگی ها

بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی مِشْرَقی، منسوب به مِشرَق، شاخه‌ای از قبیله هَمْدانِ یمن است. وی از خاندان بنی‌مشرق از قبیله هَمْدانِ و ساکن کوفه بوده است. در برخی کتاب‌ها نام پدرش را حُصَین ثبت کرده‌اند که اشتباه است، زیرا در رَجَزی که بریر خوانده خُضَیر آمده که با خَیر قافیه شده است. سیره‌نویسان و مقتل‌نگاران از او با عنوان‏‌های گوناگون، بریر بن خضیر، بریر بن حضیر، بدیر بن حفیر و بریر بن حصین، یاد کرده‏‌اند و در برخی دیگر از کتاب‌ها، مطالب راجع به او درباره کسی به نام یزید یا زید بن حصین آمده است.

طبری و ابن اثیر از او با لقب سیدالقّراء و ابن بابویه و فتال نیشابوری با عنوان سرآمد قاریان مردم روزگار خویش یاد کرده‌اند. مامقانی گفته است که بریر کتابی به نام القضایا و الاحکام دارد که مطالب آن را از قول امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسن(ع) نقل کرده است و از اصول معتبر شیعه است، ولی سیدمحسن امین و تستری انتساب چنین کتابی به بریر را رد کرده و گفته‌اند که در جای دیگری از این کتاب نام برده نشده است.

بُرَیر بن خُضَیر، مردی زاهد و عابد و از بزرگان و قاریان مسجد کوفه و مفسری پرهیزگار بود؛ او از بزرگان و اشراف قبیله همدان و ساکن شهر کوفه به شمار می‌آمد.

بریر وقتی خبر حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه آگاه شد، از کوفه به سوی مکّه حرکت کرد تا این که سرانجام موفق شد در مکه به جمع اصحاب و یاران امام(ع) بپیوندد و ایشان را از مکه تا کربلا همراهی نماید.

چون امام حسین(ع) مجبور شد در کربلا فرود آید، بریر گفت:‌ای پسر رسول خدا، خداوند بر ما منّت نهاده است که بتوانیم پیش روی تو جنگ کنیم و کشته شویم و چه سعادتی است که جدّ تو در قیامت شفیع ما خواهد بود.

روایت شده که پس از ورود کاروان امام حسین(ع) و یارانش به کربلا در دومین روز از ماه محرم الحرام سال شصت هجری، آن حضرت(ع) خطبه‌ای ایراد فرمودند. پس از ایراد این خطبه، یاران امام(ع) به پا خاستند و هر یک از آنان سخنانی را به زبان راندند و با مولای خویش تجدید بیعت کردند. از جمله کسانی که پس از سخنان امام(ع) به پا خاست و سخنانی را ایراد نمود بریر بود.

بریر پس از زهیر از جای برخاست و خطاب به اباعبدالله الحسین(ع) گفت: ای پسر رسول خدا(ص) ! خداوند به واسطه وجود شریفتان بر ما منت نهاده است، بدرستی که ما در رکاب شما نبرد می‌کنیم، تا آن‌جا که در راه (دفاع از) شما اعضای بدنمان تکه تکه شود. پس جد شما (بواسطه این عمل) در روز قیامت شفیع ما خواهد شد.‌

در شب عاشورا، امام حسین(ع) اصحاب و یاران خود را جمع کرد و به آنان فرمود:

«…بدانید که من گمان یاری از این مردم (کوفه) را ندارم. من بیعتم را از شما برداشتم، شما آزادید به هر جا که می‌خواهید بروید. این شب که شما را گرفته است برای شما فرصتی خواهد بود تا آن را شتر خویش قرار داده و به هر سو که می‌خواهید بروید!‌»

پس از سخنان امام(ع) هریک از یاران برخاستند و بر حمایت از اباعبدالله الحسین(ع) تأکید ورزیده، با امام خویش تجدید پیمان نمودند. پس از پایان جلسه، بریر از حضرت(ع) اجازه خواست تا برود و عمر بن سعد را موعظه کند، امام(ع) پذیرفت.

آن‌گاه بریر نزد عمر بن سعد رفت و به چادرش وارد شد و بدون آن که سلام کند، نشست. عمر خشمگین شد و گفت:

«‌ای برادر همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن بر من بازداشت؟ آیا مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمی‌شناسم و به حق گواهی نمی‌دهم؟‌!»

بریر گفت:

«‌اگر آن‌طور که تو می‌گویی خدا و پیغمبرشناس بودی، عازم کشتن خاندان پیامبر(ص) نمی‌گشتی، وانگهی این فرات زلال است که امواجش مانند شکم مار درهم می‌پیچد و حیوانات عراق از آن می‌نوشند؛ اما حسین بن علی(ع) -و برادران و زنان و خاندانش- از تشنگی می‌میرند. تو آنان را از نوشیدن آب فرات مانع گشته‌ای و فکر می‌کنی که خدا و رسول(ص) او را می‌شناسی؟‌»

عمر سعد اندکی سر به زیر انداخت و آنگاه سرش را بلند کرد و گفت:

«‌ای بریر به خدا قسم یقین دارم که هر کس با آنان بجنگد و حقشان را غصب کند ناگزیر در آتش است؛ ولی‌ ای بریر! آیا از من می‌خواهی که ولایت ری را واگذارم که به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمی‌پذیرد.‌»

آن‌گاه گفت:

«‌عبیدالله به‌جای قوم خویش مرا به اجرای نقشه‌ای فراخواند که اینک در پی انجام آنم. به خدا سوگند، می‌دانم و سرگردانم و میان دو خطر خویش اندیشناکم؛ آیا ملک ری را رها کنم، در حالی‌که آرزوی من است یا آنکه گناه قتل حسین(ع) را به گردن گیرم؟ در کشتن حسین(ع) آتشی است که جلوگیری از آن ممکن نیست و ملک ری نور چشم من است.‌»

پس بریر نزد امام(ع) بازگشت و گفت:

«‌ای فرزند رسول خدا(ص)! عمر بن سعد در برابر ملک ری به کشتن تو رضایت داده است.‌»

ضحاک بن عبداللَّه مشرقی نقل کرده که: در شب عاشورا حسین(ع) و یارانش تمام شب را بیدار بودند و به مناجات با خداوند برخاسته، نماز می‏‌خواندند و آمرزش می‏‌طلبیدند.

امام حسین (ع) قرآن می‌خواند تا اینکه به این آیه رسید: (و البته نباید کسانی که کافر شده‌اند تصور کنند اینکه به ایشان مهلت می‌دهیم برای آنان نیکوست؛ ما فقط به ایشان مهلت می‌دهیم تا بر گناه خود بیفزایند، و آنگاه‌ عذابی خفت‌آور خواهند داشت. خدا بر آن نیست که مؤمنان را به این حالی‌ که شما بر آن هستید، واگذارد، تا آنکه پلید را از پاک جدا کند)

گروهی از سواران دشمن که در حال گشت‌زنی در اطراف خیام امام(ع) بودند بر ما ‏گذشتند یکی از آن سواران این آیه را شنید و فریاد زد: «‌قسم به پروردگار کعبه که ما آن پاکانیم که از شما جدا شده‌‏ایم.‌»

ضحاک بن عبداللَّه مشرقی گوید: «‌من او را شناختم و به بریر بن خضیر گفتم: «‌می‌‏دانی این کیست؟‌» گفت: «‌نه.‌» گفتم: «‌این ابوحرب عبداللَّه بن شهر است، مردی بذله‏‌گوی و معتبر و دلیر و غافل کش، بارها اتفاق افتاده که سعید بن قیس او را به سبب جنایتی محبوس کرده بود.‌»

پس بریر بن خضیر عبدالله بن شهر را خطاب قرار داد و گفت:

«‌ای فاسق! خدا تو را جزو پاکان می‌‏کند؟‌»

گفت: «‌تو کیستی؟‌» گفت:

«‌بریر بن خضیر.‌»

گفت: «‌انا للَّه، حیفم می‌آید‌ ای بریر، به خدا هلاک شدی، به خدا هلاک شدی.‌»

بریر گفت:

«‌ای ابوحرب، می‌‏خواهی از گناهان بزرگ خویش به پیشگاه خدا توبه بری که به خدا ما پاکانیم و شما پلیدان.‌»

گفت: «‌من نیز بدین گفته شهادت می‏‌دهم.‌»

ضحاک بن عبداللَّه مشرقی به او گفت: «‌وای بر تو! پس چرا دانستن این موضوع فایده‌ای به حالت ندارد؟‌»

عبدالله بن شهر (با تمسخر) گفت: «‌فدایت شوم، پس کی همنشین یزید بن عزره عنزی می‏‌شود؟‌» و ادامه داد: «‌اینک یزید همراه من است.‌»

بریر گفت:

«‌به‌هر‌حال، خدا رأی تو را زشت بدارد که بی‏‌خردی.‌»

پس او رفت و به سپاه عمر بن سعد ملحق شد.

صبح عاشورا بریر بر خلاف همیشه بسیار بذله‌گو و شوخ شده بود. نقل شده او در صبح عاشورا با عبدالرحمن بن عبد رب انصاری مزاح و شوخی می‌کرد. عبدالرحمن به او اشکال گرفت که این ساعت، زمان شوخی و بذله‌گویی نیست. بریر در پاسخ گفت:

«‌ای برادر! اقوام و خویشان من می‌دانند که زمانی که جوان بوده‌ام اهل بذله گویی نبوده‌ام، چه رسد به زمان پیری و کهولت سن. اما من واقفم به آنچه که به‌زودی ملاقاتش خواهیم کرد. به خدا سوگند، تنها فاصله ما و حورالعین حمله این قوم با آن شمشیرهایشان است، چقدر مایلم که آن زمان هم‌اکنون باشد».

در آغازین ساعات روز عاشورا و در زمانی که سپاه عمر بن سعد در تدارک حمله به سپاه‌ اندک امام حسین(ع) و یارانش بود، امام حسین(ع) برای اتمام حجت با لشکر کوفه، سوار بر اسب شده همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن، پیش آمد؛ زهیر بن قین، از امام(ع) اجازه گرفت تا با آنان سخن بگوید و آنان را موعظه نماید. امام(ع) اجازه فرمودند و زهیر به سخنرانی پرداخت.

بریر بن خضیر پیش امام(ع) بود؛ امام(ع) به او نیز فرمود:

«‌ای بُرَیر با اینان، سخن بگو وآنان را نصیحت کن‌»

پس بریر در برابر سپاه عمر بن سعد قرار گرفت و خطاب به آنان چنین گفت:

«‌ای مردم! خداوند، محمد(ص) را مژده دهنده و بیم دهنده و دعوت کننده به سوی خدای تعالی و چراغی روشنگر در میان ما قرار داد. این آب فرات که نوشیدن آن بر حیوانات مباح است، چرا بر فرزند دخت پیامبر(ص) منع شده؟ آیا مزد رسالت محمد، این است؟ (این گفتار او اشاره به آیه‌ای از قرآن است که مودت به اهل بیت مزد رسالت دانسته شده است)‌.»

در پاسخ او گفتند: «‌ای بریر! زیاد حرف می‌زنی! به خدا سوگند که حسین(ع) باید تشنه باشد، همان گونه که کسانی قبل از او تشنه کام بودند».

بریر اضافه کرد:

«‌اینک بار گران محمد(ص) بر دوش شما قرار گرفته، در حالی که این‌ها فرزندان، خاندان، حرم و دختران او هستند، پس بگویید قصد دارید با آن‌ها چه کنید؟‌»

گفتند: «‌می‌خواهیم امیر، عبیدالله بن زیاد، بر حسین(ع) و خاندانش تسلط یابد و هرچه او خواست انجام شود».

بریر گفت:

«‌آیا نمی‌پذیرید که حسین(ع) و خاندانش به محلی که از آن جا آمده‌اند باز گردند؟ وای بر شما اهل کوفه! آیا نامه‌هایی را که روانه کردید و عهد و پیمان هایی که بستید و خدا را شاهد گرفتید، فراموش کرده‌اید؟ وای بر شما، آیا اهل بیت پیامبرتان را دعوت کرده‌اید، در حالی که می‌پنداشتید جان‌تان را بهر آن‌ها خواهید داد؛ ولی هنگامی که آن‌ها رو به شما آوردند، آن‌ها را تسلیم ابن زیاد ساختید و از آب فرات منعشان کردید؟ با فرزندان پیامبرتان پس از او چه بد برخورد کردید. شما را چه شده است؟‌» خدا در قیامت شما را سیراب نگرداند، شما بد امتی هستید».

از میان لشکر دشمن کسانی گفتند: «‌ای فلان! ما نمی‌فهمیم تو چه می‌گویی.‌»

بریر در پاسخ گفت:

«‌سپاس خدای را که بینش مرا بیش از شما قرار داد. پروردگارا! من از رفتار این قوم بیزارم، تو خود تیرهایی در بین آن‌ها بیفکن که تو را در حالی که تو از آن‌ها غضبناک باشی، ملاقات کنند».

سپس سپاه عمر بن سعد بریر را تیر باران کردند و او مجبور به عقب نشینی شد.

بریر مرد شجاعی بود و دعوت دشمنانی را که در میدان کربلا هم آورد می‌طلبیدند، رد نمی‌کرد. روایت شده که در صبح عاشورا به ندای سالم و یسار -غلامان زیاد بن ابیه و عبیدالله بن زیاد- که هم آورد می‌طلبیدند پاسخ گفت؛ اما امام حسین(ع) به او اجازه نبرد نداد و عبدالله بن عمیر را به نبرد با آن دو فرستاد. یسار گفت: تو را نمی‌شناسم، زهیر یا حبیب یا بریر که از نامداران‌اند به جنگ من آیند.

 

در روز عاشورا مردی از میان سپاه عمر بن سعد به نام یزید بن معقل فریاد برآورد: «‌ای بریر! رفتار خداوند با خودت را چگونه دیدی؟‌» بریر در پاسخ گفت:

«‌جز خوبی از خداوند بر خودم و جز بدی بر تو چیزی ندیدم.‌»
یزید گفت: «‌پیش از این دروغگو نبودی، امروز دروغ می‌گویی. آیا به یاد داری روزی را که در بنی لوذان (یا سکة بن دودان) باهم قدم می‌زدیم و تو می‌گفتی عثمان چنین و چنان است و معاویه گمراه است و گمراه‌کننده و امام هدایت، علی بن ابی طالب(ع) است.»

بریر گفت:

«‌آری و به درستی این مطلب شهادت می‌دهم.‌»

یزید گفت: «‌و من شهادت می‌دهم تو از گمراهان هستی.‌»

بریر گفت:

«‌آیا می‌خواهی با تو مباهله کنم تا خدا دروغگو را لعنت و آن که را بر باطل است به قتل برساند؟‌»

او پذیرفت؛ پس هر دو، دست به دعا برداشتند و از خدای سبحان خواستند که دروغگو را رسوا سازد، و او را از بین ببرد؛ سپس باهم به نبرد پرداختند. ضرباتی بین آن دو ردّ و بدل شده و بریر با شمشیرش ضربت سنگینی را بر سر یزید فرود آورد. شدت ضربت شمشیر بریر به‌ حدی بود که کلاه‌خود یزید را شکافت و شمشیر به مغز سرش رسید و او در دم جان داد. شمشیر در فرق یزید گیر کرده بود و بریر به زحمت توانست آن را از سر یزید بیرون آورد.

بریر در حالی که رجز می‌خواند:

من بریر، فرزند خضیرم   شیر به هنگام غرش از کسی نمی‌ترسد

اهل خیر از خیرخواهی ما آگاهند   من شما را می‌زنم و از این کار زیان نمی‌بینم

این کار آزادمردان است که از بریر سر می‌زند

«‌به نزدیک من آیید‌ ای کشندگان مؤمنین؛ به نزدیک من آیید‌ ای فرزندان کشته‌شدگان روز بدر؛ به نزدیک من آیید‌ ای کشندگان عترت رسول خدا(ص).‌»

 

عروج ملکوتی

در حین نبرد بریر با رضی بن منقذ، بریر او را بر زمین کوبید، رضی از یاران خود کمک طلبید کعب بن جابر بن عمرو اسدی به یاری او شتافت.

عفیف بن زهیر (که خود از سپاهیان ابن سعد بود) فریاد زد: «‌این مرد بریر بن خضیر قاری است که در مسجد کوفه می‌نشست و ما را قرآن می‌آموخت »؛ اما کعب توجّهی نکرد و با نیزه‌اش به بریر حمله کرد و او را به شهادت رساند.

همسر یا خواهر کعب بن جابر، قاتل بریر، در بازگشت به او گفت: دشمنان پسر فاطمه را یاری دادی و سرور قاریان را کشتی و کاری بسیار زشت انجام دادی. به خدا سوگند که دیگر یک کلمه هم با تو سخن نخواهم گفت. در برخی از منابع آمده بریر به میدان رفت و جنگید و پس از به هلاکت رساندن سی نفر از دشمنان به دست بجیر بن اوس ضبی به شهادت رسید.

زندگینامه نافع بن هلال

 

به نام آفریننده عشق

 

نافع بن هلال بَجَلی یا نافع بن هلال جَمَلی، صحابی امام علی(ع) و از شهدای کربلا بود. او در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. نافع در عذیب هجانات به کاروان امام حسین(ع) پیوست و روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید. او در سخنانی حمایت و وفاداری خود را نسبت به امام حسین نشان می‌د‌اد.

در بعضی از منابع تاریخی و مقاتل، نام نافع بن هلال با نام هلال بن نافع اشتباه ثبت شده است. در حالی‌که هلال بن نافع نیز در واقعه کربلا حضور داشته ولی جزو سپاهیان عمر بن سعد و از گزارشگران آن واقعه است.

نافع بن هلال از تیرۀ جمل، یکی از شاخه‌های قبیلۀ مَذحِج بوده و تبار یَمَنی داشته است. در منابع تاریخی با نسبت جَمَلی، بَجَلی، مُرادی، و بَجَلی مرادی از او یاد شده است.

 

ویژگی ها

نافع از یاران امیرالمؤمنین علی(ع) بود و در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت جست. گفته شده که نافع فردی شجاع و تیرانداز بوده است. از ابومِخنَف نقل شده که امیرمؤمنان علی(ع) او را آیین رزم آموخته بود.

نافع بن هلال قبل از شهادت مسلم بن عقیل از کوفه خارج شد او یکی از چهار نفری بود که در عذیب الهجانات، به امام حسین(ع) پیوستند. حضرت از آنان احوال مردم کوفه را پرسید و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان کوفه به جهت رشوه‌هایی که گرفته‌اند علیه شما هستند و بقیه مردم، دلشان با شما ولی شمشیرشان علیه شما است. در برخی منابع به جای نافع بن هلال از جابر بن حارث سلمانی یاد شده است.

روز دوم محرم، امام حسین(ع) وارد کربلا شد. حضرت اهل بیت(ع) و یارانش را جمع کرد و خطاب به آنان سپس سخنانی ایراد کرد. پس از سخنان امام(ع) اصحاب در حمایت از آن حضرت(ع)، یکی پس از دیگری برخاستند و بر بیعت مجدد خود با ایشان پای فشردند. نافع، پس از زُهِیر بن قِین سخنانی در حمایت از امام ایراد کرد.

پس از این که به دستور عمر بن سعد، آب را بر اردوگاه امام حسین(ع) بستند، امام حسین(ع) حضرت ابوالفضل(ع) را شبانه با سی سوار و بیست پیاده از جمله نافع بن هلال، به سوی فرات برای آوردن آب فرستاد. نافع در جلوی آنان در حرکت بود تا به شریعه فرات رسیدند. آنان مقداری آب به خیمه‌ها رساندند.

در نیمه‌های شب عاشورا که امام حسین(ع)، برای بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. در راه بازگشت حضرت به نافع فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخت، گفت:

«شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم.»

همچنین گفته شده است نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین نگران وفاداری اصحاب آن حضرت هستند. با مشورت حبیب بن مظاهر اصحاب امام را نزدیک خیمه آن حضرت جمع کردند و آنان وفاداری خود را نسبت به امام اعلام کردند.

برخی نقل کرده‌اند که هلال بن نافع تازه ازدواج کرده بود و چون روز عاشورا اراده میدان نبرد کرد، همسرش او را از رفتن منع نمود؛ ولی او بر یاری امام(ع) اصرار ورزید، و چون امام(ع) از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانی به فراق یکدیگر مبتلا شوید؛ اگر می‏‎خواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو.

هلال گفت:‌ای پسر رسول خدا(ص) اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ عیش و نوش خود روم، فردای قیامت پاسخ جدّت رسول خدا(ص) را چه گویم.

گفته شده است در روز عاشورا پس از آنکه عَمرو بن قَرَظَه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی، که از سپاهیان عمر بن سعد بود، به امام اعتراض کرد و به آن حضرت حمله کرد. اما نافع بن هلال او را مجروح ساخت.

گفته شده است که نافع در روز عاشورا، نامش را بر روی تیرهای خود نوشته بود، آنها را مسموم می‌کرد و به سوی دشمن پرتاب می‌کرد و در حین پرتاب تیرها رجز مخصوص خودش را می خواند. هنگامی که این رجز را خواند مردی از لشکر عمر بن سعد به نام مزاحم بن حریث گفت ما بر دین عثمان هستیم. نافع گفت تو بر دین شیطانی و او را کشت.

گفتگوی نافع بن هلال با عمرو بن حجاج: عمرو بن حجاج زبیدی: کیستی؟ نافع: از پسر عموهای تو؛ آمده‌ایم از این آب که ما را از آن منع کرده‌اید، بنوشیم. – گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین(ع) از این آب مبر. – نه به خدا سوگند، قطره‌ای از آن آب نمی‌نوشم، در حالی‌که حسین(ع) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنه‌اند.

 

عروج ملکوتی

لشکر عمر بن سعد در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیر و سنگ‌ قرار دادند و بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند. عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟»

نافع در حالی‌که خون بر محاسنش جاری بود گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.» «به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را کشتم و خودم را ملامت نمی‌کنم، اگر بازوان من سالم بود نمی‌توانستید مرا اسیر کنید.»

عمر بن سعد به شمر دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسم‌ ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی، در حالی‌که خون‌های ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» سپس به دست شمر به شهادت می‌رسد.

نام نافع بن هلال در زیارت رجبیه امام حسین(ع) و زیارت ناحیه مقدسه آمده است.

زندگینامه محمد شیخ مفید

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن محمد بن نُعمان مشهور به شیخ مفید (۳۳۶ق یا ۳۳۸ قمری – ۴۱۳ قمری) متکلم و فقیه امامیه در قرن‌های چهارم و پنجم قمری بود.

 

ویژگی ها

وی در ۱۱ ذی‌‌القعده سال ۳۳۶ یا ۳۳۸ قمری در عُکبَری نزدیکی بغداد به دنیا آمد. پدرش شغل معلمی داشت و بدین جهت شیخ مفید به «ابن المعلم» مشهور بوده است. عکبری و بغدادی نیز دو لقب دیگر او هستند. در خصوص ملقب‌ شدن به مفید هم گفته‌اند: در مناظره‌ای که با علی بن عیسی رُمانی دانشمند معتزلی داشت، توانست استدلالات طرف مقابل را باطل کند؛ پس از آن، رُمانی او را «مفید» خواند. درباره شیخ مفید گفته شده او با تدوین علم اصول فقه، روشی جدید در اجتهاد فقهی ارائه داد که راه میانه‌ای بود در برابر دو روش عقل‌گرایی افراطی و اکتفا کردن به روایات بدون توجه به عقل.

مفید، قرآن و علوم مقدماتی را نزد پدر فراگرفت. سپس برای ادامه تحصیل همراه او به بغداد رفت و توانست از محدثان، متکلمان و فقهای برجسته شیعه و سنی بهره ببرد. شیخ مفید نزد حسین بن علی بصری معروف به جُعَل از اساتید بزرگ معتزله و ابویاسر، شاگرد متکلم نامی، ابوالجیش بلخی علم کلام آموخت. او همچنین به پیشنهاد ابویاسر در مجلس درس علی بن عیسی رمانی دانشمند معروف معتزلی شرکت کرد. وی از حدود ۴۰ سالگی ریاست شیعیان را در فقه، کلام و حدیث عهده‌دار شد و در دفاع از عقاید شیعه، با علمای دیگر مذاهب مناظره می‌کرد.

گفته‌اند شیخ مفید بسیار صدقه می‌داد، فروتن بود، بسیار نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت و لباس خشن بر تن می‌کرد؛ تا آنجا که وی را «شیخ مشایخ الصوفیه» (استاد استادان صوفیان) خواندند. ابویعلی جعفری، داماد وی، گزارش کرده است که او شب‌ها کم می‌خوابید و بیشتر وقتش صرف مطالعه، نماز و تلاوت قرآن و یا تدریس می‌شد. شیخ مفید را نماینده مکتب کلامی بغداد و برجسته‌ترین شخصیت آن شمرده‌اند که به نقد اندیشه‌های مکتب کلامی قم می‌پرداخت. گفته شده است که مکتب فکری بغداد در دوران شیخ مفید به اوج رسید. گفته شده است که شیخ مفید، نه عقل‌گرای افراطی بود و نه حدیث‌گرای افراطی، بلکه وی، رویکردی اعتدالی و میانه داشت.

شیخ مفید روشی متفاوت با دوره پیش از خود در فقه شیعه پایه‌گذاری کرد. به گفته سبحانی و گرجی، پیش از شیخ مفید دو روش فقهی رواج داشت: روش نخست به صورت افراطی بر روایات مبتنی بود و در آن درخصوص سند و متن روایات دقت کافی صورت نمی‌گرفت. روش دوم به روایات توجه لازم را نداشت و بیش از حد بر قواعد عقلی تأکید می‌کرد؛ هرچند مانند قیاس با نصوص دینی در تعارض باشند. شیخ مفید راه میانه را برگزید و روش فقهی جدیدی بنا کرد که در آن ابتدا به کمک عقل اصول و قواعدی برای استنباط احکام تدوین می‌شد. سپس به وسیله این اصول، استنباط احکام از متون دینی انجام می‌گرفت. بدین جهت وی را تدوین‌کننده دانش اصول فقه دانسته‌‌اند.

در خانه شیخ مفید نیز مجلس بحثی برپا می‌شد که علمای مذاهب گوناگون اسلامی ازجمله معتزله، زیدیه و اسماعیلیه در آن شرکت می‌کردند. بر پایه نقلی که در منابع کهن یافت نشده و قدیمی‌ترین منبع آن مربوط به ۱۵۰ سال گذشته است، ادعا شده که امام زمان (عج)، اشتباه شیخ مفید در صدور فتوا را اصلاح کرده است. ضعف منبع توقیع، تعارض فتوا با روایات و فتاوای مشهور، اتهام بی‌سوادی یا عجله در صدور فتوا به شیخ مفید، از دلایل عدم صحت چنین روایتی معرفی شده است؛ علاوه بر اینکه شیخ مفید، در کتاب فقهی خود، المقنعه، به فتوای مشهور در این مسئله تصریح کرده و بر این اساس، صدور چنین اشتباهی از وی به داستان‌‌سرایی شبیه دانسته شده است.

بر اساس نقل مذکور که به منابع مکتوب معاصر هم راه یافته است، مردی روستایی نزد شیخ مفید رفت و از او پرسید که اگر زنی باردار از دنیا برود و جنین در شکمش زنده مانده باشد، باید جنین را با زن دفن کرد، یا آن را درآورد؟ شیخ مفید به مرد گفت که زن را بدون درآوردن فرزند از شکمش دفن کنید. در راه بازگشت، فردی سوار بر اسب خود را به مرد روستایی رساند و گفت که شیخ گفته شکم زن را بشکافید، طفل را بیرون بیاورید و سپس زن را دفن کنید. اما چندی بعد که مرد روستایی، داستان را برای شیخ مفید نقل کرد، شیخ تعجب کرد و فرستادن فردی برای اصلاح فتوا را انکار کرد و متوجه شد که آن فرد، امام زمان (عج) بوده است. شیخ مفید، سپس دست از فتوا دادن برداشت، تا آنکه در توقیعی از امام زمان (عج)، به وی گفته شد که فتوا بده، ما آن را اصلاح و استوار می‌کنیم.

روزی قاضی عبدالجبار در بغداد در مجلس خود بود و بسیاری از علمای بزرگ شیعه و سنی در آن مجلس حضور داشتند. در این هنگام، شیخ مفید وارد مجلس شد و در پائین مجلس نشست و پس از مدتی به قاضی رو کرد و گفت: من از تو در حضور علما سؤالی دارم؟ شیخ مفید فرمود: شما در مورد این حدیث چه می‌گوئید که پیامبر (ص) در غدیر فرمود: مَنْ کُنْتُ مولاه فعلّیٌ مولاه، کسی که من رهبر او هستم پس علی (ع) رهبر اوست. آیا این حدیث، مسلم و صحیح است که پیامبر (ص) در روز غدیر فرموده است؟ قاضی گفت: آری، حدیث صحیح می‌باشد. شیخ مفید فرمود: منظور از کلمه مولی چیست؟ قاضی گفت: مولی به معنی اولی و بهتر است.

شیخ مفید فرمود: پس این اختلاف و خصومت بین شیعه و سنی چیست؟ (با اینکه پیامبر علی (ع) را بهتر از دیگران معرفی نموده است.) قاضی گفت: این حدیث، روایت است ولی خلافت ابوبکر، درایت است و انسان عادل روایت را همتای درایت قرار نمی‌دهد. شیخ مفید فرمود: شما درباره فرمایشات پیامبر (ص) چه می‌گویید که به علی (ع) فرمود: جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من.

قاضی گفت: این گفتار بر اساس حدیث صحیح است. شیخ مفید فرمود: نظر شما درباره اصحاب جمل (که به جنگ علی (ع) آمدند مانند طلحه و زبیر و…) چیست؟ قاضی گفت:‌ ای برادر، آن‌ها توبه کردند. شیخ مفید فرمود:‌ ای قاضی جنگ آن‌ها دِرایت و (حتمی) بوده است، ولی توبه کردن آن‌ها روایت شده است و تو در مورد حدیث غدیر گفتی روایت معادل درایت نیست (و درایت مقدم می‌باشد).

قاضی از پاسخ به شیخ مفید عاجز و درمانده شد، سر در گریبان فرو برد و سپس گفت: تو کیستی؟ شیخ مفید جواب داد من خدمتگذار تو محمد بن محمد بن نعمان حارثی هستم. قاضی از مسند قضاوت برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر آن مسند نشانید و گفت: اَنْتَ المفیدُ حقا، براستی که تو انسان مفید (و سودبخشی) هستی.

نقل است: زمانى که هنوز سى سال از عمر آیت الله مرعشى نگذشته بود، شبى در عالم رویا مى‌بیند که قیامت برپا شده و به حساب همگان رسیدگى مى‌کنند و او را در آن عالم رویا به مکانى غیر از مکان دیگران براى حساب و کتاب مى‌برند و به او مى‌گویند که چون شما اهل علم هستید به جایگاه علما برده مى شوید تا در مقابل افراد دیگر محاسبه نشوید.

در این حال، وارد خیمه‌اى بزرگ مى‌شود و آنجا پیامبر گرامى اسلام (ص) را مى‌بیند که بر منبرى نشسته و به حساب علما رسیدگى مى‌کند و در سمت راست و چپ آن حضرت دو عالم کهنسال و با هیئت صالحان نشسته‌اند و جلوى هر یک از آن‌ها کتاب‌هاى فراوانى قرار دارد و علما و دانشمندان در صفوف مختلفى ایستاده و هر صف، نشانه یک قرن مى‌باشد. او (مرعشی نجفی) در صف چهاردهم به انتظار حساب خویش مى‌ایستد در حالى که بسیار مضطرب است.

زیرا مى بیند که پیامبر اسلام (ص) به دقت به حساب علما رسیدگى مى‌فرماید. از کسى که در کنارش ایستاده سؤال مى‌کند که آن دو نفر که در کنار پیامبر (ص) قرار دارند چه کسانى هستند؟ آن شخص جواب مى‌دهد: یکى شیخ مفید و دیگرى علامه مجلسى است. او مى پرسد آن کتاب‌ها چیست؟ آن شخص جواب مى‌دهد که تالیفات آن دو عالم است. اما کتاب‌هایى که جلوى علامه مجلسى قرار دارد، بیشتر است. هرگاه یک نفر از علما احتیاج به شفاعت پیدا مى‌کند، یکى از آن دو عالم (شیخ مفید یا علامه مجلسى) از او شفاعت کرده و وی بخشوده مى‌شود. در این حال، از خواب بیدار مى‌شود.

شیخ مفید در جایی گفته است: فقیه کسی است که نور خدا را در همه اشیا ببیند.

 

از منظر فرهیختگان

نجاشى می‌گويد: محمد بن محمد بن نعمان بن عبد السلام بن جابر بن نعمان بن سعید بن جبیر، شیخ و استاد ما که رضوان خدا بر او باد،  فضل او در فقه و حدیث و ثقه بودن او مشهورتر از آن است که توصیف شود.

شیخ طوسى می‌گوید: محمد بن محمد بن نعمان، معروف به ابن المعلم، از متکلمان امامیه است. در عصر خویش، ریاست و مرجعیت ‏شیعه به او منتهى گردید. در فقه و کلام بر هر کس ‏دیگر مقدم بود. حافظه خوب و ذهن دقیق داشت و در پاسخ به سؤالات حاضر جواب‏ بود. او بیش از ۲۰۰ جلد کتاب کوچک و بزرگ دارد.

ابویعلى جعفری می‌گوید: او اندکى از شب را مى‏‌خوابید و باقى شبانه روز را یا نماز مى‌خواند، یا مطالعه‏ مى‌‏کرد، یا درس مى‏‌گفت‏، و یا قرآن تلاوت مى‏‌کرد. تمام دانشمندان که به نوعى به شرح حال او پرداخته ‏اند، او را با جلالت قدر و عظمت علمى توصیف نموده‌اند.

 

اساتید

  • شیخ صدوق
  • ابن جنید اسکافی
  •  ابن قولویه
  • ابوغالب زراری
  • ابوبکر محمّد بن عمر جعابی
  • ابوالجیش بلخی

 

شاگردان

 

آثار

  • المُقنَعَة
  • اوائل المقالات
  • الاِرشاد

 

عروج ملکوتی

شیخ مفید در جمعه، دوم یا سوم ماه رمضان سال ۴۱۳ قمری درگذشت. شیخ طوسی، ازدحام مردم از همه مذاهب برای نماز گزاردن و گریستن در مرگ او را بی‌سابقه توصیف کرده است. او چند سالی در خانه‌اش مدفون بود و سپس به سوی مقابر قریش، نزدیک قبر امام جواد (ع) برده شد. مقبره وی، اکنون در حرم کاظمین قرار دارد.

زندگینامه محمد بن یعقوب کلینی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن یعقوب کُلینی، معروف به ثقة الاسلام کلینی (درگذشت ۳۲۹ قمری)، از محدثان مشهور شیعه و نویسنده الکافی، از کتب اربعه است. او در زمان غیبت صغرا می‌زیست و با برخی از محدثانی که از امام عسکری (ع) یا امام هادی (ع) حدیث شنیده‌ بودند، ملاقات کرده است‌.

 

ویژگی ها

وی در حدود سال ۲۵۵ قمری در روستای كُلَین از توابع ری متولد شد. پدرش یعقوب بن اسحاق، از علمای عصر خویش بود و در دوره غیبت صغری زندگی می‌کرد. ابوالحسن علی بن محمد معروف به «علان رازی» دایی کلینی است و محمد بن عقیل کلینی، احمد بن محمد و محمد بن احمد همگی از خاندان کلینی و از علما و بزرگان شیعه به شمار می‌روند.

محمد بن یعقوب کلینی در شهر ری که مرکز برخورد آرا و اندیشه‌های فرق اسماعیلی، حنفیه، شافعی و امامیه بود، در کنار تحصیل علم و آشنایی با اندیشه‌های دیگر مذاهب، تصمیم گرفت که به نوشتن احادیث بپردازد. او در محضر ابوالحسن محمد بن اسدی کوفی‌ حدیث آموخت. وی سپس برای تکمیل علم حدیث، راهی قم شد و با محدثانی که از امام عسکری (ع) یا امام هادی (ع) بدون واسطه حدیث شنیده بودند ملاقات کرد و از محضر استادان بزرگی بهره برد.

کتب رجالی و شرح حال‌نویسانی که به زندگانی کلینی پرداخته‌اند از وی با عناوین ابوجعفر، محمد بن یعقوب، ابن اسحاق، ثقة الاسلام، رازی، بغدادی و سِلسِلی نام برده‌اند. آنچه در بیان جایگاه شخصیتی و علمی کلینی در کتب تراجم و تاریخ آمده است، همگان از موافق و مخالف، از فضل و عظمت منزلت وی یاد کرده‌اند. با توجه به شهرت و آوازه کلینی، شیعه و سنی در فتاوا به او روی آوردند و وی را به «ثقة الاسلام» ملقب ساختند. به سبب تقوا، علم و فضیلت او، مردم در رفع مشکلات دینی و گرفتن فتوا به وی مراجعه می‌کردند.

عده‌ای از علما معتقدند که کتاب کافى بر امام زمان (عج) عرضه شده است و آن حضرت فرموده‌اند: الکافى کاف لشیعتنا «همین کتاب کافى شیعیان ما را بس است.» معلوم نیست که مرحوم کلینى کتاب کافى را در کجا و از کجا و از چه سالى شروع کرده است ولى آنچه معلومست تألیف آن مدت بیست سال طول کشیده و در بغداد خاتمه یافته است.

محمد بن یعقوب کلینی به نقل از اسحاق بن یعقوب گوید: از نایب خاص امام زمان (عج) جناب محمد بن عثمان عمری خواستم تا نامه‌ای را به محضر مقدس حضرت ولی عصر (عج) برساند که در آن، پرسش های دشوار خود را پرسیده بودم. در پاسخ نامه، توقیعی با خط مبارک امام به دستم رسید که در آن نوشته بود: و برای فرج ما بسیار دعا کنید که موجب گشایش کار شماست. والسلام علیک یا اسحاق بن یعقوب و علی من اتبع الهدی.

محمد بن یعقوب، علاوه بر لقب های «کلینی» و «رازی» با القاب دیگری نیز شناخته می‌شود که از جمله آنها می‌توان به «رئیس المحدثین» اشاره کرد. اما مهم ترین و مشهورترین لقب ایشان، «ثقة الاسلام» است. ظاهراً اولین کسی که این لقب را به ایشان داد، قاضی نورالله شوشتری یا شیخ بهایی بوده است. این لقب، بی‌تردید بیانگر اتفاق نظر علما بر قابل اطمینان بودن کلینی نزد همگان است. هرچند عنوان «ثقة الاسلام» برای دانشمندان دیگری چون شیخ طوسی و علامه طبرسی نیز به کار رفته، اما هرگاه بدون قرینه به کار رود، ذهن‌ها را تنها متوجه شخصیت بی‌نظیر مرحوم کلینی خواهد کرد.

عظمت و بزرگى کلینى در میان اهل تسنن به قدرى است که ابن اثیر روایتى از پیامبر نقل مى‌کند که فرمود: «خداوند در آغاز هر قرن شخصى را برمى‌انگیزد که دین او را زنده و نامدار نگه‌ دارد.» آنگاه به گفتگو پیرامون این حدیث پرداخته و مى‌گوید: احیا کننده مذهب شیعه در آغاز قرن اول هجرى امام باقر (ع)، در ابتداى قرن دوم، امام رضا (ع) و در ابتداى قرن سوم، ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینى رازى بوده است. سال ۳۲۹ هجرى قمرى سالى است که سال «تناثر نجوم» نام گرفته است، سال فرو ریختن ستاره‌ها و سالى که آسمان علمِ این دنیاى خاکى بى‌ستاره ماند. در این سال در ماه شعبان، کلینی جهان فانى را وداع کرد.

مرحوم شیخ یوسف بحرانی در ترجمه مرحوم کلینی، از مرحوم سید هاشم بحرانی داستان عجیبی نقل کرده است: یکی از علمای مورد اعتماد معاصر حکایت کرد که یکی از حاکمان بغداد، بنای قبر مرحوم کلینی را دید‌. از همراهانش پرسید که این قبر متعلق به کیست؟ گفتند: یکی از شیعیان. فورا دستور داد تا آن را تخریب و قبر را نبش کنند. وقتی قبر را گشودند، ناگهان جسد صاحب قبر که در کفن پیچیده و سالم بود نمایان شد؛ در حالی که کودکی نیز کنار او آرمیده بود! با دیدن این صحنه، دستور داد تا قبر را بپوشانند و قبه‌ای بر فراز آن بنا کنند.

اما بر اساس نوشته یکی از علما (گویا سید نعمت‌الله جزایری) سبب این مسئله چنین بوده است: وقتی حاکم وقت، شدت علاقه و اهتمام مردم به زیارت امام موسی کاظم (ع) را دید، از روی تعصب، تصمیم به تخریب قبر مطهر امام گرفت و گفت: اگر چنان باشد که شیعیان گمان می‌کنند، هم اکنون او (امام کاظم (ع)) در قبر وجود دارد و اگر چنین نباشد، مردم را از زیارت ایشان منع می‌کنیم. به او گفتند: قبر محمد بن یعقوب کلینی، یکی از علمای بزرگ و مشهور شیعه، در همین نزدیکی است. (برای آزمودن عقیده شیعیان) می‌توانی قبر او را تخریب کنی. وقتی قبر کلینی را شکافتند، با کمال تعجب بدن مطهرش را دیدند که گویا تازه دفن شده است. به همین سبب دستور داد تا بارگاهی بر فراز آن احداث کنند.

 

از منظر فرهیختگان

نجاشى می‌گويد: او در زمان خود شیخ و پیشواى شیعه بود در رى، و حدیث را از همه بیشتر ضبط کرده و بیشتر از همه مورد اعتماد است.

ابن طاووس می‌گوید: توثیق و امانت شیخ کلینى مورد اتفاق همگان است.

ابن اثیر می‌گوید: او به فرقه امامیه در قرن سوم زندگى تازه‌‏اى بخشید و پیشوا، عالم بزرگ، فاضل و مشهور در آن مذهب است.

ابن حجر عسقلانى می‌گوید: کلینى از رؤسای فضلای شیعه است در ایام مقتدر عباسى.

محمدتقى مجلسى می‌گويد: حق این است که در میان علمای شیعه مانند کلینى نیامده است و هر که در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند، در می‌یابد که او از جانب خداوند تبارک و تعالى مؤید بوده است.

دونالدسن داویت می‌گوید: مرحوم کلینی بلندمرتبه ترین فرد از میان نویسندگان کتب اربعه است.

شیخ مفید می‌گويد: کافى در ردیف جلیل ‏ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست.

محمد بن مکى می‌گوید: کتاب کافى در علم حدیث است و امامیه مانندش را ننوشته‌اند.

محقق کرکى می‌گويد: کتابى بزرگ در موضوع حدیث به نام کافى است که مانندش نوشته نشده است. این کتاب از احادیث شرعى و اسرار دینى، مقدارى جمع‌آوری نموده که در کتاب دیگرى یافت نمی‌شود.

فیض کاشانى می‌گوید: کافى شریف‌ترین و کامل ترین و جامع ترین کتب است‏ زیرا که در میان آنها شامل اصول و خالى از عیب و فضول است.

شهید ثانى می‌گوید: کتاب کافى، آبشخور صافى است که به جان خودم، هیچ نویسنده‌اى مانندش را به رشته تألیف در نیاورده است و قدر و منزلت کلینى و جلالت او از این کتاب هویدا می‌گردد.

محمد امین استرآبادى می‌گوید: ما از اساتید و علمای خود شنیده‌ایم که در اسلام کتابى تألیف نشده که برابر یا نزدیک به کتاب کافى باشد.

 

اساتید

  • محمد بن یحیی اشعری
  • احمد بن ادریس قمی
  • احمد بن عبدالله برقی
  • احمد بن محمد بن عیسی اشعری
  • عبدالله جعفر حمیری
  • حسن بن فضل بن یزید یمانی
  • احمد بن مهران
  • محمد بن حسن طائی

 

شاگردان

  • ابن ابی رافع صیمری
  • ابوالقاسم جعفر ابن قولویه
  • ابومحمد هارون بن موسی تلعبکری
  • ابوغالب احمد بن محمد زراری
  • محمد بن علی ماجیلویه قمی

 

آثار

  • تفسیر الرؤیا (تعبیر خواب)
  • الرجال
  • الرد على القرامطه
  • الرسائل رسائل ائمه علیهم السلام
  • الکافى
  • ما قیل فی الائمه علیهم السلام من الشعر

 

عروج ملکوتی

کلینی در شعبان سال ۳۲۹ قمری (سال تناثر نجوم) مصادف با شروع غیبت کبرای امام زمان (عج) در بغداد از دنیا رفت. محمد بن جعفر حسنی معروف به ابو قیراط بر جنازه کلینی نماز خواند و بدن او در باب کوفه بغداد به خاک سپرده شد.

زندگینامه شیخ صدوق

به نام آفریننده عشق

 

ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابَوَیْه قمی (۳۰۶ – ۳۸۱ قمری) معروف به شیخ صدوق و ابن بابَوَیْه از علمای علم حدیث شیعه است.

 

ویژگی ها

محمد بن على بن حسین بن بابویه قمى، مشهور به شیخ صدوق در سال ۳۰۶ قمری در خاندان علم و تقوا در شهر مذهبى قم، دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش، على بن حسین بن بابویه قمى، از برجسته ترین علما و فقهاى زمان خود بود. او در بازار، دکان کوچکى داشت و از طریق کسب و تجارت، در نهایت زهد و عفاف، امرار معاش مى‌کرد.

همچنین، ساعاتى از روز را نیز در منزل به تدریس و تبلیغ معالم دین و نقل روایات اهل بیت (ع) مى‏‌پرداخت. جلالت شأن و منزلت این فقیه بزرگوار، تا بدان پایه رسید که حضرت امام حسن عسکرى (ع)، او را با القابى چون «شیخى»، «معتمدى» و «فقیهى» مورد خطاب قرار داد.

امام حسن عسکری (ع) برای شیخ صدوق نامه‌ای نوشته است که چون این نامه داراى مضامین بسیار بلندى است و در طى آن، نکات دقیقى بیان شده که آگاهى بر آن، براى سالکان سبیل ولایت، ضرورى به نظر مى‏‌رسد، لذا متن آن را عینا در اینجا نقل مى‌کنیم: اى فقیه مورد اعتماد من، على بن الحسین بن بابویه القمى، خداوند تو را به کارهاى مورد رضایتش توفیق دهد و از نسل تو، اولاد صالح بیافریند. تو را به رعایت تقوى و برپا داشتن نماز و اداى زکات وصیت ‏می‌کنم و نیز به رعایت تقوا و بر پا داشتن نماز و اداى زکات، زیرا کسى که زکات نپردازد، نمازش قبول نخواهد شد. همچنین تو را سفارش می‌کنم به بخشایش گناه دیگران، خویشتن داری به هنگام خشم و غضب، ارتباط با خویشاوندان، تعاون و همکارى با برادران دینى و کوشش در رفع نیازهاى آن‌ها در تنگدستى و گشاده‏ دستى، بردبارى و کسب آگاهى و معرفت در دین.

در کارها ثابت قدم و با قرآن هم‏‌پیمان باش. اخلاق خود را نیکو گردان و دیگران را به کارهاى شایسته امر کن و از پلیدى‏‌ها باز دار، زیرا خداوند فرموده است: «در بسیارى از سخنان آهسته و در گوشى آن‌ها، هیچ خیرى نیست مگر اینکه ضمن آن، به صدقه یا کار نیک و یا اصلاح بین مردم امر نمایند.» (به طور کلى‏) تو را سفارش مى‏‌کنم به خوددارى از تمام معاصى و گناهان. نماز شب را ترک مکن زیرا پیامبر اکرم (ص) در وصیت خود به‏ على (ع)، سه مرتبه فرمود: «بر نماز شب مواظبت نما. (آگاه باش‏) هر کس نسبت به نماز شب بى‏‌اعتنا باشد، از ما نیست.» پس اى على بن الحسین، تو خود به سفارشات من عمل کن و شیعیان مرا نیز دستور ده تا عمل کنند.

نیز تو را به صبر و پایدارى و انتظار فرج توصیه می‌کنم، زیرا پیامبر اکرم (ص) فرمود: «بهترین کارهاى امت من، انتظار فرج است.» شیعیان ما همواره در غم و اندوه به سر می‌برند تا فرزندم ظهور کند، همان کسى که پیامبر (ص) بشارت آمدنش را داده است. او زمین را از عدل و داد پر می‌کند، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است. پس بار دیگر اى على بن بابویه، تو را به صبر و استقامت توصیه می‌کنم و تو نیز به همه شیعیان و پیروان مرا به صبر و استقامت فرمان بده.

نحوه تولد شیخ صدوق این گونه بود که عمر با برکت على بن بابویه از پنجاه مى‏‌گذشت و هنوز فرزندى نداشت. لذا نامه‏‌اى به محضر مبارک حضرت ولى عصر (عج) نوشت و از آن حضرت درخواست کرد برایش دعا کند تا خداوند به او فرزندى صالح و فقیه مرحمت فرماید. ابو جعفر بن على الاسود مى‏‌گوید: من نامه ابن بابویه را به حسین بن روح، سومین نایب خاص حضرت حجت (عج) رساندم. پس از سه روز به من خبر داد که حضرت براى على بن حسین بن بابویه دعا فرموده و گفته است: به زودى خداوند به او فرزند مبارکى عطا مى‏‌فرماید و به سبب او [به مردم‏] خیر مى ‏رساند و بعد از او (شیخ صدوق) نیز فرزندان دیگرى به او (ابن بابویه) مرحمت مى‏‌فرماید.

شیخ صدوق در یکى از کتاب‌هایش به نام «کمال الدین»، ضمن نقل موضوع فوق، اضافه مى‏‌کند که هر گاه ابو جعفر بن على الاسود مرا مى‏‌دید که براى طلب علم و دانش به محضر استاد مى‌‏رفتم، به من مى‏‌فرمود: این علاقه و اشتیاق تو به علم، تعجبى ندارد، زیرا تو به دعاى امام زمان (عج) متولد شده‏‌اى. مرحوم علامه مجلسى نیز در کتاب ارزشمند «بحار الانوار»، این قضیه را از معجزات حضرت ولى عصر (عج) دانسته است.

علامه خوانسارى در کتاب ارزشمند «روضات الجنات» مى‌نویسد: از کرامات صدوق که در این اواخر به وقوع پیوسته و عده کثیرى از اهالى شهر آن را مشاهده کرده‌‏اند، آن است که در عهد فتحعلى شاه قاجار، در حدود سال ۱۲۳۸ قمری، مرقد شریف صدوق که در اراضى رى قرار دارد، از کثرت باران خراب شد و رخنه‌اى در آن پدید آمد. به جهت تعمیر و اصلاح آن، اطرافش را می‌کندند، پس به سرداب‌ه‏اىی که مدفنش بود برخوردند. هنگامى که وارد سرداب شدند، دیدند که جثه او همچنان تر و تازه، با بدن عریان و مستور العوره باقى مانده و در انگشتانش اثر خضاب دیده مى‏ شود. در کنارش نیز تارهاى پوسیده کفن، به شکل فیتیله‏‌‌ هایى روى خاک قرار گرفته است.

هنگامی که از شیخ بهایی در مورد شیخ صدوق سؤال شد، وی پس از توثیق و مدح و ثنای شیخ صدوق گفت: پیش از این‌ها از من پرسیدند: بین زکریا بن آدم و صدوق، کدام‌یک از دیگری افضل و بالاتر است؟ من گفتم: زکریا بن آدم، زیرا اخبار بسیار در مدح او رسیده. بعد از این سؤال و جواب، شیخ صدوق را در عالم رؤیا دیدم که به من فرمود: از کجا ظاهر شد بر تو، برتری زکریای‌ بن ‌آدم از من؟ این جمله را فرمود و از من اعراض کرد.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ طوسى مى‌گوید: او دانشمندى جلیل القدر و حافظ احادیث بود. از احوال رجال کاملا آگاه و در سلسله احادیث، نقادى عالى مقام به شمار مى‌‏آمد و در میان علماى قم، از نظر حفظ احادیث و کثرت معلومات، بى‏‌نظیر بود و در حدود سیصد اثر تألیفى از خود به یادگار گذاشت.

نجاشى می‌گوید: ابو جعفر (شیخ صدوق) ساکن رى، بزرگ ما و فقیه ما و چهره برجسته شیعه در خراسان است. به بغداد نیز وارد شد و با اینکه در سن جوانى بود، همه بزرگان شیعه (شیوخ الطائفه) از او استماع حدیث می‌کردند.

سید بن طاوس مى‌گوید: شیخ صدوق کسى است که همه بر علم و عدالت او اتفاق دارند.

علامه مجلسى مى‏‌گوید: شیخ صدوق از بزرگترین علماى گذشته است و از جمله کسانى است که از آثار امامان بزرگوار تبعیت مى‏ کنند، نه از پندارها و خواهش‌هاى نفسانى خود. به همین دلیل است که اکثر علماى شیعه، کلام وى و پدرش را به منزله حدیث و روایات اهل بیت (ع) مى‌‏دانند.

سید محمد باقر خوانسارى می‌گوید: شخصیت نامدار و مورد اعتماد، پایه و ستون دین، رئیس محدثین، ابو جعفر دوم، مشهور به شیخ صدوق، در علم، عدالت، فهم مطالب، برجستگى شخصیت، فقاهت، جلالت قدر، وثوق و درست‌کردارى و تصانیف بسیار و حسن سلیقه‌‏اى که در تنظیم و تألیف آن‌ها به کار برده و در آراستگى به همه صفاتى که زیبنده شخصیت‌های نامى و صاحبان فضل و کمال است، بالاتر از آن است که نیازمند به بیان و گفتار یا محتاج به تقریر قلم و نوشتار باشد.

علامه بحر العلوم می‌گوید: شیخ صدوق، بزرگ بزرگان، استاد راویان شیعه، ستونى از ستون‌هاى شریعت اسلام و پیشواى محدثین است و در آنچه از امامان شیعه (ع) نقل مى‌‏کند، راست گفتار است. او به دعاى حضرت صاحب الامر (عج) به دنیا آمد و همین فضیلت و افتخار بزرگ، او را بس که امام عصر (عج) در نامه مبارکش، او را با کلماتى همچون فقیه، نیکوکار، مبارک و «ینفع الله به» (خدا به وسیله او نفع می‌رساند) وصف فرموده‏ است.

 

اساتید

  • علی بن بابویه قمی
  • محمد بن حسن ولید قمی
  • احمد بن علی بن ابراهیم قمی
  • علی بن محمد قزوینی
  • جعفر بن محمد بن شاذان
  • جعفر بن محمد بن قولویه قمی
  • علی بن احمد بن مهریار
  • ابوالحسن خیوطی
  • ابوجعفر محمد بن علی بن اسود
  • ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی

 

شاگردان

  • شیخ مفید
  • حسین بن عبیدالله غضائری
  • حسین بن علی بن بابویه قمی
  • حسن بن حسین بن بابویه
  • حسن بن محمد قمی
  • علی بن احمد بن عباس نجاشی
  • سید ابوالبرکات علی بن حسن جوزی حلی
  • ابوالقاسم علی بن محمد بن علی خزاز
  • سید مرتضی علم‌الهدی

 

آثار

  • من لا یحضره الفقیه
  • مدینه العلم
  • عیون اخبار الرضا
  • کتاب التوحید
  • الخصال
  • الامالى
  • معانى الاخبار
  • علل الشرائع
  • کمال الدین و تمام النعمه
  • ثواب الاعمال و عقاب الاعمال

 

عروج ملکوتی

این عالم بزرگوار، سرانجام پس از گذشت بیش از هفتاد سال از عمر شریف و پر برکتش، در سال ۳۸۱ قمری، دعوت حق را لبیک گفت و در شهر رى دیده از جهان فروبست. پیکر پاکش در میان غم و اندوه شیعیان در نزدیکى مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى به خاک سپرده شد. آرامگاهش در این ایام به نام «ابن بابویه» در شهر رى مشهور است. در زمان فتحعلی شاه، جسد او بر اثر حادثه‌ای که باعث نبش قبر او شده بود، آشکار شد و پس از گذشت بیش از ۸۰۰ سال، پیکرش سالم باقی مانده بود.

مناظره امام رضا با عمران صابی

 

به نام آفریینده عشق

 

مناظره امام رضا (ع) با عِمران صابی مناظره‌ای کلامی است درباره وجود خدا و صفات او. این مناظره در حدیثی آمده است که طبق آن، امام رضا(ع) به‌خواست مأمون خلیفه عباسی، با عالمان بزرگ مسیحی، یهودی، زرتشتی و صابئی مناظره می‌کند. در این گفت‌وگو، عِمران پرسش‌های بسیاری درخصوص خدا می‌پرسد و امام رضا به آن‌ها پاسخ می‌دهد.

مناظره امام رضا(ع) با عِمران صابی در حدیثی آمده است که در آن، او با عالمان ادیان مختلف مناظره کرده است. حسن بن محمد نوفلی، راوی این حدیث، داستان شکل‌گیری مناظره را این‌گونه شرح داده است: وقتی امام رضا از مدینه به مرو نزد مأمون، خلیفه عباسی رفت، مأمون عالمان و متکلمان ادیان مختلف، ازجمله جاثَلیق (بزرگ مسیحیان)، رأس‌الجالوت (بزرگ یهودیان)، بزرگان صابئان و هِربِذ (بزرگ زرتشتیان) را جمع کرد و از آنان خواست با امام رضا(ع) مناظره کنند.

سپس به امام رضا(ع) گفت اگر تمایل دارد، در مناظره شرکت کند. امام رضا این پشینهاد را پذیرفت و فردای آن روز نزد مأمون رفت. امام رضا(ع) در این مناظره پس از بحث با جاثَلیق، رأس‌الجالوت و هِربِذ و محکوم‌کردنشان رو به جمع می‌گوید اگر کسی مخالف اسلام است، سؤالاتش را مطرح کند. در این هنگام، عِمران صابی می‌گوید در خصوص وحدانیت (یکی‌‌بودن خدا) با متکلمان بسیاری در کوفه و بصره و شام و جزیره بحث کرده و هیچ‌یک نتوانسته‌اند آن را اثبات کنند. او از امام رضا(ع) می‌خواهد در این زمینه با او گفت‌وگو کند و امام رضا(ع) می‌پذیرد.

 

متن مناظره

حضرت خطاب به جمعیت فرمودند: اگر در بین شما، کسى مخالف اسلام هست و مى‌‏خواهد سؤال کند، بدون خجالت و رودربایستى سؤال کند. در این موقع، عمران صابى که یکى از متکلّمین بود، برخاست و گفت: اى دانشمند، اگر دعوت به پرسش نکرده بودى، اقدام به سؤال نمى‌‏کردم. من به کوفه، بصره، شام و جزیره سفر نموده، با متکلّمین بسیارى برخورد کرده‌‏ام، ولى کسى را نیافته‌‏ام که بتواند وجود «واحد» ى را که غیر از او کس دیگرى قائم به وحدانیت نباشد، برایم ثابت کند. آیا اجازه پرسش به من می‌دهى؟ حضرت فرمودند: اگر در بین جمعیت عمران صابى حاضر باشد، حتماً تو هستى، گفت: بله خودم هستم. حضرت فرمودند: بپرس، ولى انصاف را از دست مده و از سخن باطل و فاسد و منحرف از حق بپرهیز. عمران گفت:

به‌خدا قسم، اى سرورم، فقط مى‌‏خواهم چیزى را برایم ثابت کنى که بتوانم به آن چنگ بزنم و تمسّک جویم و به سراغ چیز دیگر نروم. حضرت فرمودند: آنچه مى‌‏خواهى بپرس. اهل‌مجلس همگى ازدحام کردند و به یکدیگر نزدیک شدند. عمران گفت: اوّلین موجود و آنچه را خلق کرد چه بود؟ حضرت فرمودند: سؤال کردى، پس خوب دقّت کن. «واحد» همیشه واحد بوده، همیشه موجود بوده، بدون اینکه چیزى به‌همراهش باشد، بدون هیچ‌گونه حدود و اَعراضى، و همیشه نیز این‌گونه خواهد بود. سپس بدون هیچ سابقه قبلى، مخلوقى را با گونه‌‏اى دیگر آفرید، با اعراض و حدودى مختلف، نه آن را در چیزى قرار داد و نه در چیزى محدود نمود و نه به‌مانند و مثل چیزى ایجادش کرد و نه چیزى را مثل او نمود و بعد از آن، مخلوقات را به صور مختلف و گوناگون، از جمله خالص و ناخالص، مختلف و یکسان، به رنگ‌ها و طعم‌هاى متفاوت آفرید، بدون اینکه نیازى به آن‌ها داشته باشد و یا براى رسیدن به مقام و منزلتى به این خلقت محتاج باشد و در این آفرینش، در خود، زیادى یا نقصانى ندید. آیا این مطالب را مى‏‌فهمى؟ گفت، بله به‌خدا، اى سرورم.

حضرت ادامه دادند و بدان که اگر خداوند به‌خاطر نیاز و احتیاج، مخلوقات را خلق مى‌‏کرد، فقط چیزهایى را خلق مى‌‏کرد که بتواند از آن‌ها براى برآوردن حاجتش کمک بگیرد، و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آنچه خلق کرده بود، خلق کند؛ زیرا هر قدر اعوان و انصار بیشتر باشند، شخص کمک‏گیرنده قوى‌‏تر خواهد شد، و نیز در این صورت حاجت‌‏ها تمامى نداشت؛ زیرا هر آفرینشى که انجام مى‌‏داد، حاجت دیگرى در او ایجاد مى‌‏شد، و به این خاطر مى‌‏گویم: مخلوقات را از روى نیاز نیافریده است؛ بلکه با آفرینش مخلوقات، از یکى به دیگرى منتقل مى‌‏نماید و بعضى را بر بعضى دیگر برترى مى‌‏دهد، بدون اینکه محتاج شخص برتر باشد یا بخواهد از آن دیگرى که زیردست قرار گرفته، انتقام بگیرد، به این علّت آفرینش کرده‏.

عمران سؤال کرد: آیا آن موجود، به خودى خود، نزد خود، معلوم بود؟(به خودش علم داشت؟) حضرت فرمودند: جز این نیست که علم و شناخت هرچیز براى تمییز آن از غیر است و براى این است که موجودیتش ثابت و شناخته شود؛ و در آنجا وجود محض بود و غیرى نبود تا تمییز لازم باشد و ضرورتى باشد که امتیاز هریک معلوم گردد. جز وجود بَحت بسیط، چیز دیگرى نبود تا لازم آید حدّ هریک معلوم گردد. آیا فهمیدى اى عمران؟ گفت: آرى اى سرور من. پس اکنون بفرما به چه چیز می‌دانست آنچه را مى‌‏دانست؟ یعنى به چه وسیله‌‏اى آنچه را که دانسته، بدان آگاهى یافته است؟ آیا به‌توسط ضمیر بوده است یا چیزى غیر از آن؟

حضرت فرمودند: اگر علم او از طریق «ضمیر» (و آن صورت حاصله در اندیشه) انجام بپذیرد، آیا مى‌‏توان براى شناخت آن «ضمیر» حدّ و حدودى قرار نداد؟ گفت: نه نمى‌‏توان. امام ادامه دادند: آن ضمیر چیست؟ عمران جوابى نداد. سپس فرمودند: باکى نیست. حال اگر از تو در باره «ضمیر» بپرسم که آیا آن را با «ضمیر» دیگرى باز مى‌‏شناسى، اگر بگویى آرى، در واقع حرف و ادّعاى خودت را باطل کرده‌‏اى، اى عمران. آیا شایسته نیست بدانى که «واحد» یا «ضمیر» وصف نمى‌‏شود؟ و چنان نیست که از برایش، غیر از کرد و کار گفته نشود و او چنان نیست که درباره‌‏اش جهات و اَجزاء، توهّم و خیال شود و یا درباره او، جهات و اَجزاء مختلف مثل جهات و اَجزاء مخلوقین قابل‌تصوّر گردد. این را خوب بفهم و دانسته‌‏هاى صحیح خود را بر آن اساس قرار بده.

عمران سؤال کرد: آیا مرا در باره کیفیت حدود خلقتش و معانى و انواع آن آگاه می‌کنى؟ حضرت فرمودند: سؤالت را کردى، اکنون خوب دقّت کن تا بفهمى: حدود خلق خداوند شش نوع است: لمس‌کردنى، وزن‌کردنى، دیدنى، چیزى که وزن‏ ندارد که همان روح است و نوعى دیگر که دیدنى است، ولى وزن ندارد و قابل لمس و حسّ نیست، و رنگ ندارد و قابل چشیدن نیست و اندازه و عرض و صورت و طول و عرض نیز ندارد، و از جمله آنها عمل و حرکاتى است که اشیاء را مى‌‏سازد و از حالى به حال دیگر تغییرش مى‌‏دهد و زیاد و کم می‌کند؛ امّا اعمال و حرکات می‌روند و زمانى بیشتر از آنچه براى آن‌ها نیاز بوده، ندارند. پس هرگاه فراغ و خلاصى از آن فعل حاصل شود، آن نیست شده و برود و اثرش باقى بماند، و جارى‌مجراى سخن است که می‌رود و تنها اثرش باقى مى‌‏ماند.

عمران گفت: بفرمایید اگر خالق «واحد» باشد، چیزى غیر از او نباشد و نیز چیزى به همراهش نباشد، آیا آفرینش خلق، خود تغییرى نمى‌‏کند؟ حضرت فرمود: خدا بوده و با خلقت خلایق تغییر نمی‌کند؛ بلکه مخلوقات با تغییرهایى که خدا در آن‌ها ایجاد مى‌‏کند، تغییر مى‌‏کنند. عمران پرسید: ما خدا را با چه چیز شناخته‌‏ایم؟ حضرت فرمودند: با چیزى غیر از او. پرسید: غیر او چیست؟ حضرت فرمودند: مشیّت او، اسم او و صفت او و هرچیز دیگر شبیه به این‌ها و همگى اینها مخلوق، حادث و تدبیرشده خداوند هستند. عمران پرسید: او چیست؟ حضرت فرمودند: نور است، به این معنى که مخلوقاتش را ـچه از اهل آسمان باشند، چه از اهل زمین‌ـ هدایت مى‌‏کند و به‌جز بیان و اثبات وحدانیت او بیان چیزى دیگر بر من واجب نیست. عمران پرسید: آیا مگر این‌طور نیست که قبل از آفرینش ساکت بوده، سپس به نطق آمده است؟ حضرت فرمودند: سکوت در جایى معنى دارد که قبلاً نطقى در بین باشد.

به‌عنوان مثال، در مورد چراغ «ساکت» گفته نمى‌‏شود. و نیز در مورد کار چراغ، گفته نمى‌‏شود: «چراغ درخشید»؛ زیرا «نور» و «درخشش»، «کار» و «وجود» ى از چراغ نیستند؛ بلکه چیزى جز چراغ نیستند و فعل چراغ محسوب نمی‌شوند و خود چیزى جز نور نیستند. پس هنگامى که ما را روشنى مى‌‏بخشد، گوییم از براى ما روشن شد و ما روشنى جستیم و تو به آن روشنى، امر خود را مى‏‌یابى، در کار خویش، بینا می‌گردى. عمران گفت: من گمان مى‌‏کردم، خالق با آفریدن مخلوقات و تغییرى که در کارش ایجاد مى‌‏شود، از حالت خود دگرگون مى‏‌گردد. حضرت فرمودند: سخن محالى گفتى که موجود تغییر مى‌‏کند، مگر اینکه چیزى آن را تغییر دهد. آیا دیده‌‏اى که تغییر آتش، آن را تغییر دهد؟ یا تا حال دیده‌‏اى که حرارت خودش را بسوزاند؟ یا هیچ دیده‌‏اى که شخص بینا بینایى خود را ببیند؟ عمران گفت: نه، ندیده‌‏ام.

حال بفرمایید آیا او در مخلوقات است یا مخلوقات در اویند؟ حضرت فرمودند: او برتر از این حرف‌هاست. نه او در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند. والاتر و برتر از این حالت است. حال به حول و قوّه الهى برایت توضیح خواهم داد. بگو ببینم آیا تو در آینه هستى یا آینه در تو؟ اگر هیچ‌کدام در دیگرى نیستید چگونه خودت را در آینه مى‌‏بینى؟ گفت توسط نورى که بین من و آن هست. حضرت فرمودند: آیا آن نور را ـ‌بیشتر از آنچه در چشم خود مى‌‏بینى‌ـ در آینه مى‏‌بینى؟ گفت: بله. حضرت فرمودند: به ما نشانش بده. عمران جوابى نداد. حضرت فرمودند: از نظر من، نور بدون اینکه در یکى از شما دو تا باشد، تو و آینه را به خودتان نشان داده است.

این موضوع مثال‌هاى دیگرى هم دارد که جاهل را در آن‌ها راهى نیست. خداوند را داستان بالاتر است. سپس رو به مأمون نموده، فرمودند: وقت نماز شده است. عمران گفت: مولاى من، سؤال مرا قطع نکن. دلم نرم شده است. فرمودند: نماز می‌گذاریم و بازمى‌‏گردیم. سپس برخاستند و مأمون نیز از جاى برخاست. حضرت در داخل (اندرونى) نماز خواندند و مردم به امامت محمّد بن جعفر (عموى حضرت) در بیرون نماز گزاردند. سپس بیرون آمده و به جاى خود بازگشتند و عمران را فراخوانده، فرمودند: سؤال‌هایت را عنوان کن. گفت: بفرمایید: آیا یکتایى خداوند به حقیقت درک مى‌‏شود یا از روى وصف؟ حضرت فرمودند: خداوند ایجادکننده یکتا، همان موجودى که از اوّل بوده است، همیشه یکتا بوده، بدون اینکه چیزى به همراهش باشد. تک است و دومى ندارد. نه معلوم است و نه مجهول. نه محکم است و نه متشابه. نه در یادهاست و نه فراموش شده و نه چیزى است که نام چیز دیگرى از اشیاء غیر از خودش بر او نهاده شود.

این‌طور نیست که از وقتى (خاصّ) موجود شده باشد و تا وقت (معینى) باقى بماند یا قائم به چیز دیگر بوده باشد و یا تا مرز چیز دیگرى برپا باشد. به چیزى تکیه نکرده و در چیزى پنهان نشده است و این‌ها همه قبل از خلقت خلق است؛ چون چیزى غیر از خودش نبوده است و هر صفتى بر او قرار دهى، همگى صفاتى است حادث و ترجمانى است که موجب فهمیدن مى‌‏شود. و بدان که ابداع، مشیت و اراده، سه اسم براى یک چیز هستند؛ و اوّلین ابداع، اراده و مشیت او، حروفى بود که آن‌ها را اصل هر چیزى قرار داد و راهنمایى بر هر مدرک و روشن‌گرى بر هر امر مشتبهى نمود؛ و به‌وسیله آن حروف، هر چیز اعمّ از حقّ و باطل، فعل و مفعول، یا معنى و غیرمعنى از هم جدا و شناخته مى‌‏شود و همه امور بر آن‌ها جمع شده است و در آفرینش این حروف براى آن‌ها، معناى متناهى و وجودى غیر از نفس آن‌ها، قرار نداد؛ زیرا آن‌ها با ابداع و ایجاد، به‌وجود آمده‌‏اند و نور، در اینجا، اوّلین فعل خداست؛

خدایى که خود نور آسمان‌ها و زمین است و حروف از آن فعل، به فعلیت رسیده‌‏اند و آن‌ها حروفى هستند که اساس گفتار بر آن‌هاست و عبارات همگى از خداوند است که به خلق خود آموخته است. این حروف، سى و سه حرف هستند: بیست و هشت حرف از آنها نشانگر زبان‌هاى (لهجه‌‏هاى) عربى است. و از بیست و هشت حرف، بیست و دو حرف، نشانگر زبان‌هاى سریانى و عبرىّ است. و از میان آن‌ها پنج حرف در سایر زبان‌هاى عجم در مناطق مختلف، زبان‌ها، متفرّق و پراکنده است. و اینها پنج حرف هستند که از بیست و هشت حرف جدا شده‌‏اند که در نتیجه، حروف سى و سه حرف شد. و این پنج حرف، به دلایلى است که بیش از آنچه گفتیم، جایز نیست ذکر شود. سپس حروف را بعد از احصاءنمودن و شمردن آن‌ها «فعل» خود نمود؛ مثل این آیه شریفه: «کنْ فَیکونُ» (موجود شو، او نیز موجود شد).

«کن» صفت و خلقت خداست و آنچه که از آن ایجاد مى‏‌شود، مصنوع و مخلوق است، اوّلین خلقت خداوند عزّوجلّ ابداع است. بدون وزن و حرکت است، مسموع نیست، رنگ ندارد، قابل‌حسّ نیست. دومین مخلوق، حروف‌اند که وزن و رنگ ندارند. قابل شنیدن و وصف کردن هستند، ولى قابل‌دیدن نیستند. سومین مخلوق چیزى است از همه انواع محسوسِ ملموس. قابل چشیدن و قابل دیدن است. و خداوند تبارک و تعالى قبل از ابداع بوده است؛ زیرا قبل از خداوند عزّوجلّ و همراه او، چیز دیگرى نبوده است؛ و ابداع قبل از حروف بوده است و حروف چیز دیگرى غیر از خود را نشان نمى‌‏دهند. مأمون سؤال کرد: چطور غیر از خود، چیز دیگرى را نشان نمى‌‏دهند؟ حضرت فرمودند: زیرا خداوند تبارک و تعالى آن‌ها را براى معنى کنار هم جمع مى‌‏کند. وقتى چند حرف از آن‌ها را مثلاً چهار حرف یا پنج یا شش یا بیشتر یا کمتر را در کنار هم قرار مى‌‏دهد، براى معنایى است مُحدَث و جدید که قبلاً نبوده است.

 

عمران پرسید: ما چگونه مى‌‏توانیم این مطلب را (بهتر) بفهمیم؟ حضرت فرمودند: توضیح این مطلب چنین است که وقتى مقصود تو از این حروف، خود آن‌ها باشد، نه چیز دیگرى، آن‌ها را جداجدا ذکر مى‌‏کنى و می‌گویى: ا، ب، ت، ث، ج، ح، خ تا آخر. در این صورت معنایى غیر از خود این حروف در آنها نمى‏‌یابى؛ امّا وقتى آنها را کنار هم بگذارى و اسم و صفت براى معنى مورد نظر خود بسازى، نشانگر معنى و موصوف خود خواهند بود، آیا فهمیدى؟ گفت: بله. و بدان که صفت نمى‌‏تواند بدون موصوف باشد و نیز اسم بدون معنى، و حدّ بدون محدود نخواهد بود و صفات و اسماء همگى دالّ بر کمال و وجود هستند؛ و به مانند حدود، مثل تربیع (چهارتایى نمودن)، تثلیث (سه‌‏تایى نمودن)، و تسدیس (شش‏تایى نمودن)، دلالتى بر احاطه و فراگیرى ندارند؛ زیرا معرفت خداوند به وسیله صفات و اسماء درک مى‌‏شود و با حدّ قرار دادن توسط طول و عرض، قلّت و کثرت، رنگ و وزن و نظایر آن‌ها درک نمى‌‏شود. و هیچ‌چیز از این مذکورات، در مورد خداوند جلّ‌وتقدّس مصداق ندارد تا مخلوقات بتوانند با شناخت خود، او را (توسط این حدود) بشناسند.

و این مطلب، بالضّرورة، از گفته‌‏ها و دلایل ما ثابت مى‌‏شود؛ لکن صفات خدا، دالّ بر خداوند هستند. و او با اسماء خویش درک مى‌‏گردد و با وجود مخلوقات، بر وجود او استدلال مى‌‏توان کرد؛ به‌گونه‏اى که انسانِ طالب (حقیقت) نیازى به دیدن با چشم یا شنیدن با گوش و لمس با دست و احاطه کردن با جان و دل نخواهد داشت. و اگر صفات و اسمائش نشانگر او نبود و علم مخلوق معناى او را درک نمى‌‏کرد، مخلوق، اَسماء و صفات او را مى‌‏پرستید، نه معناى او را؛ و اگر غیر از آن بود، معبود یکتا غیر از «اللَّه» بود؛ زیرا اسماء و صفات غیر از او هستند. آیا فهمیدى؟ گفت: بله، بیشتر توضیح بدهید. حضرت فرمودند: مبادا سخنان جاهلان گمراه و کوردل را بر زبان آرى؛ همان کسانى که گمان دارند که خداوند براى ثواب و عقاب در آخرت حضور دارد، ولى در دنیا براى اطاعت و امیدوارى بندگان حضور ندارد؛ و حال آنکه اگر قرار بود حضور خداوند براى او مایه نقص و شکستگى باشد، در آخرت هم حضور نمى‌‏داشت؛ ولى این افرادى که چنین پندارى دارند، به سرگردانى دچار گشته‌‏اند و ندانسته، نسبت به حقّ کور و کر گشته‌‏اند؛ و این آیه شریفه، به این مطلب اشاره دارد: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» و هرکس در این جهان کور باشد، در آخرت نیز کور است و گمراه‌تر (سوره اِسراء، آیه ۷۲). منظور از کورى در این آیه، کورى از حقایق است؛

و عاقلان مى‌‏دانند که استدلال بر آن جهان ممکن نیست، جز با آنچه در این جهان است و هرکس بخواهد با آراء خویش و از پیش خود، به آن، عالِم گردد و آن را درک نماید، با این کار فقط از درک آن حقایق فاصله مى‌‏گیرد؛ زیرا خداوند، علم آن را نزد کسانى قرار داده است که عاقل‌‏اند و عالم، و اهل فهم مى‌‏باشند. عمران گفت: برایم بگویید آیا «اِبداع» مخلوق است یا غیرمخلوق؟ حضرت فرمودند: خلقى است ساکن که با سکون درک نمى‌‏شود؛ و بدین جهت مخلوق است که: شیئى است پدیدآمده و مُحدَث، و خداوند است که او را ایجاد نموده و پدید آورده و در نتیجه او «مخلوق» شده است؛ و به عبارت دیگر، خداوند است و مخلوقاتش، چیز سومى در این میان نیست. آنچه را خداوند خلق نماید، از مخلوق‌بودن سر باز نمى‌‏زند و خلق خداوند یا ساکن‏ است یا متحرّک، یا مختلف یا یکسان، یا معلوم است یا مشتبه؛ و هرآنچه حدّ پذیرد، مخلوق خداوند عزّوجلّ است. و بدان هرآنچه که حواست آن را ایجاد کند، معنایى است که با حواسّ قابل‌درک است، و هر حسى نشانگر همان چیزى است که خداوند در ادراکش برایش قرار داده است و فهم از قلب سرچشمه مى‌‏گیرد. و بدان آن یکتایى که همیشه برپا است، بدون هیچ اندازه و حدودى، مخلوقى با اندازه و حدّ (مشخّص) آفرید، و آنچه را که آفرید، دو چیز بود: اندازه و چیز با اندازه و هیچ‌کدام رنگ و وزن نداشت و قابل چشیدن نبود و یکى را وسیله ادراک دیگرى قرار داد و آن دو را آن‌گونه قرار داد که به‌خودى‌خود درک شوند و چیزى را به صورت تک، و قائم به خود، نه غیر از خود نیافرید، چون مى‌‏خواست راهى براى استدلال بر وجود خویش و اثبات آن قرار دهد.

خداوند تک است و یکتا. دومى ندارد که آن دومى بخواهد او را برپا نگاه دارد و کمکش کند و یا او را حفظ کند و مصون بدارد؛ ولى مخلوقات با اذن و خواست خداوند، بعضى، بعضی دیگر را حفظ مى‌‏کنند و نگاه مى‌‏دارند. مردم‏ در این مسئله با یکدیگر اختلاف کردند تا آنجا که به سرگردانى و حیرت افتادند و با استفاده از تاریکى، درصدد رهایى از تاریکى برآمدند؛ چون خداوند را با اوصاف خودشان وصف کردند (و در نتیجه به‌جاى هدایت‌یافتن و به منزل مقصود رسیدن، به گمراهى افتادند) و از حق دور شدند؛ و اگر خداوند را با صفات خود خدا و مخلوقات را نیز با صفات خودشان وصف مى‌‏کردند، به صواب سخن گفته بودند و دچار اختلاف نمى‌‏گشتند؛ ولى از آنجا که به دنبال چیزى رفتند که در آن سرگردان مى‏‌شدند، در آن گرفتار آمدند و خداوند هر آن کس را که بخواهد به راه راست هدایت مى‌‏فرماید. عمران گفت: سرورم شهادت مى‌‏دهم که او همان‌گونه است که وصفش نمودى؛ ولى سؤال دیگرى برایم باقى مانده است.

حضرت فرمودند: سؤال کن، عمران پرسید: (خدا) حکیم در چه چیزى قرار دارد؟ و آیا چیزى او را احاطه نموده است؟ و آیا از چیزى (یا جایى) نه چیزى دیگر (یا جاى دیگر) تغییر مکان مى‌‏دهد؟ یا نیازى به چیزى دارد؟ حضرت فرمودند: این مطلب از پیچیده‌‏ترین نکاتى است که مورد سؤال مردم مى‌‏باشد. و کسانى که دچار کاستى در عقل و فقدان علم (یا فهم) هستند، آن را نمى‌‏فهمند؛ و در مقابل، عقلاى منصف از درک آن عاجز نیستند. پس خوب در جواب من دقّت کن و آن را بفهم اى عمران: امّا نکته اوّل آن: اگر (خداوند) مخلوقات را به خاطر نیاز به آنان خلق کرده بود، جایز بود که بگوییم به سمت مخلوقاتش تغییر مکان مى‌‏دهد؛ چون نیاز به آن‌ها دارد؛ ولى او چیزى را از روى نیاز خلق نکرده است و همیشه ثابت بوده است؛

نه در چیزى و نه بر روى چیزى؛ اِلا اینکه مخلوقات یکدیگر را نگاه مى‌‏دارند و برخى در برخى دیگر داخل شده و برخى از برخى دیگر خارج مى‌‏شوند؛ و خداوند متعال با قدرت خود، تمام این‌ها را نگاه مى‌‏دارد و نه در چیزى داخل مى‏شود و نه از چیزى خارج مى‌‏گردد، و نه نگاهدارى آن‌ها او را خسته و ناتوان مى‌‏سازد و نه از نگاهدارى آنها عاجز است، و هیچ‌یک از مخلوقات چگونگى این امر را نمى‌‏داند، مگر خود خداوند و آن کسانى که خود، آن‌ها را بر این امر مطّلع ساخته باشد، که عبارت‌اند از: پیامبران الهى و خواصّ و آشنایان به اسرار او، حافظان و نگاهبانان شریعت او. دستور او در یک چشم برهم زدن، بلکه زودتر به اجرا درمى‌‏آید. هرآنچه را اراده فرماید، فقط به او مى‌‏گوید: موجود شو و آن شى‏ء نیز به خواست و اراده الهى موجود مى‌‏شود. و هیچ‌چیز از مخلوقاتش از چیز دیگرى به او نزدیک‌تر نیست و هیچ‌چیز نیز از چیز دیگر از او دورتر نیست. آیا فهمیدى عمران؟

گفت: بله، سرورم، فهمیدم و گواهى مى‌‏دهم که خداوند تعالى همان‌گونه است که توضیح دادى و به یکتایى وصفش نمودى، و گواهى مى‌‏دهم که محمّد بنده اوست که به نور هدایت و دین حقّ مبعوث شده است. آنگاه رو به قبله، به سجده افتاده، اسلام آورد.

 

زندگینامه محمد بن حسن طوسی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن حسن بن علی بن حسن (۳۸۵ – ۴۶۰ قمری)، مشهور به شیخ طوسی و شیخ الطائفه، از مشهورترین محدّثان و فقیهان شیعه بود.

 

ویژگی ها

وی در رمضان سال ۳۸۵ قمری، در طوس یکی از شهرهای خراسان متولد شد. در ۲۳ سالگی از خراسان به عراق آمد و از اساتیدی چون شیخ مفید و سید مرتضی استفاده کرد. خلیفه عباسی، کرسی تدریس کلام بغداد را به او سپرد. هنگامی که کتابخانه شاپور در آتش سوخت، به نجف رفت و در آنجا تدریس و فعالیت علمی خود را شروع کرد که باعث ایجاد تدریجی حوزه علمیه نجف شد.

نظرات و نوشته‌های فقهی او مثل نهایه، الخلاف و المبسوط، مورد توجه فقیهان شیعه است. التبیان، کتاب مهم تفسیری اوست. شیخ طوسی در سایر علوم اسلامی مثل رجال، کلام و اصول فقه نیز صاحب‌نظر بود و کتاب‌های او جزء کتاب‌های مرجع علوم دینی است. او تحول در اجتهاد شیعی را آغاز کرد و مباحث آن را گسترش داد و در برابر اجتهاد اهل سنت به آن استقلال بخشید.

شیخ طوسی از سرآمدان مکتب کلامی عقل‌گرای بغداد بود و روش استادان خود سید مرتضی و شیخ مفید را ادامه داد و به کمال رساند. شیخ طوسی در زمینه‌های مختلف علوم دینی به تالیف کتاب پرداخت و از رهگذر نفوذی که در جامعه علمی شیعه یافت و شاگردان بسیاری که تربیت کرد تاثیری دیرپای بر تفکر علمای شیعه گذارد. اجتهاد و عقل‌گرایی در فقه و عقاید شیعه با کوشش‌های شیخ طوسی بین شیعیان شیوه غالب شد و به سیطره روش اخبارگرایی برای چند سده پایان داد. وی را احیاگر علم اصول فقه و اجتهاد و نخستین کسی شمرده‌اند که باعث ورود اجتهاد به فقه شیعه شد.

پس از حمله ترکان سلجوقی به بغداد و حوادث پس از آن مانند آتش‌سوزی در کتابخانه شاپور و نزاع شیعه و سنی در بغداد، شیخ به نجف مهاجرت کرد و فعالیت علمی خود را در این شهر آغاز کرد و حوزه علمیه نجف با تلاش‌های او پاگرفت. شیخ توانست اوضاع تحصیلی آشفته و نابسامان نجف را تحت نظم درآورد و حلقه‌های درسی را تشکل بخشد. عده‌ای اندک، از کسانی که همراه شیخ از بغداد به نجف رفته یا شهرتش را شنیده بودند، به او پیوستند و دیری نپایید که شهر نجف مرکزیت علمی و فکری تشیع را از آن خود کرد. البته عده‌ای معتقدند پیش از ورود شیخ نیز در نجف حلقه‌های علمی و درسی شکل گرفته بوده است و نقش شیخ تثیبت و نظم‌بخشی به حوزه نجف بوده است.

وارد کردن روش عقلگرایانه و استدلال گرایانه در استنباط احکام فقهی، اغلب به عنوان برجسته‌ترین دستاورد شیخ طوسی در تاریخ فقه شیعی شناخته می‌شود. پیش از شیخ طوسی، روش حدیث‌گرایانه بر اندیشه فقهی شیعیان غالب بود. شیخ طوسی در کتاب المبسوط با بهره‌گیری از روش اجتهادی به استنباط احکام از روایات بر اساس قواعد اصولی پرداخت. روش اجتهادی شیخ طوسی تاثیر عمیقی بر سیر تاریخی فقه شیعه گذاشت و این روش تا مدت‌ها بدون رقیب در میان فقهای شیعه به کار گرفته شد. پس از شیخ حتی آرای فقهی وی نیز مورد قبول علما بود و کسی جسارت مخالفت با نظریات وی را نداشت، تا اینکه ابن ادریس باب اعتراض بر وی را گشود.

حل مسئله تعارض روایات رسیده از امامان، از دغدغه‌های شیخ طوسی بود. او با نگارش کتاب‌های “تهذیب الاحکام” و “الاستبصار فیما اختلف من الاخبار” روایات متعارض را جمع آوری کرد و به تأویل و توجیه تعارض‌ها و روش حل تعارض و استنباط احکام از این روایات پرداخت. توجه به فقه تطبیقی یا فقه مقارن از ویژگی‌های اندیشه فقهی شیخ طوسی است. اثر مهم او در این زمینه، کتاب الخلاف فی الاحکام است.

شیخ طوسی نویسنده کتاب التبیان فی تفسیر القرآن است. کتاب التبیان نخستین تفسیر شیعیان است که تمام سوره‌های قرآن را در برمی‌گرفت. تفسیرهای شیعیان پیش از شیخ طوسی، تنها به نقل روایاتی در تفسیر آیات قرآن بسنده می‌کردند. توجه شیخ طوسی به آرای دانشمندان شیعه و سنی و نقد و بررسی آرای تفسیری دیگر مفسران، استفاده از متون ادبی عرب پیش از اسلام و ارائه اطلاعات درباره لغات غریب قرآن و اختلاف قرائت و مسائل فقهی و کلامی و بلاغی آیات قرآن از جمله ویژگی‌های این تفسیر است.

از دید برخی، دیگر ویژگی روش تفسیری شیخ طوسی، رویکرد اجتهادی و عقل‌گرایانه او در تفسیر قرآن است که با رویکرد روایی مفسران قبل از او متفاوت بود. شیخ طوسی با استناد به آیات قرآنی، قرآن را متنی قابل فهم برای عقل بشر می‌داند و روایاتی را که تنها راه فهم قرآن را مراجعه به احادیث می‌دانند، نمی‌پذیرد.

از طوسی با عناوینی مانند فقیه الشیعه، فقیه الامامیه و شیخ الشیعه و عالمهم یاد کرده‌اند. اما در میان امامیه، مشهورترین لقب او شیخ الطائفه است. عنوان شیخ الطائفه درمیان امامیه، قبلاً به صفوانی اطلاق می‌شد. نجاشی که از معاصران شیخ طوسی بوده، از او با این عنوان یاد نکرده و فقط با عناوین «جلیل فی اصحابنا، ثقه، عین، من تلامذه شیخنا ابی عبدالله» از او نام برده است.

‌بنابراین، این عنوان پس از وفات طوسی یا دستِ کم پس از هجرت او از بغداد به نجف، به وی اطلاق شده است. در قرون بعدی، عنوان شیخ در میان امامیه به طوسی اختصاص‌ یافت. قزوینی رازی در قرن ششم، طوسی را «فقیه عالم و مفسر و مقری و متکلم» خوانده و نوشته که قول و فتوای طوسی مورد اعتقاد کامل علمای شیعی است.

وی از طوسی با عنوان «شیخ کبیر» یاد کرده و در شمار «محققان شیعۀ اصولی» و در کنار سید مرتضی از او نام برده است. علامه حلی از طوسی با عناوین «شیخ الامامیه» و «رئیس الطائفه» یاد نموده و بحرانی، به نقل از برخی مشایخ خود، از وی با عناوین «شیخ الطائفه، رئیس المذهب، امام فی الفقه و الحدیث» نام برده است. آرای شیخ طوسی، پس از وی، در میان امامیه با قبول عام روبرو شد. در برخی موضوعات، شیخ طوسی پیشگام علمای شیعه است. برای نمونه، او نخستین کس در میان شیعه است که تفسیری جامع بر سراسر قرآن نگاشت و کتابی تفصیلی در اصول فقه نوشت؛‌ بنابراین الذریعه استاد وی، سید مرتضی که در ۴۲۰ تألیف شده، پس از آن نوشته شده است.

به نوشتۀ علامه حلی، همگی علمای امامی پس از شیخ طوسی به او اقتفا کرده و به ذکر آرای او بسنده نموده‌اند.  طوسی با تلفیق آرای متفاوت در میان شیعه، به نوعی گردآورنده و تدوین کننده آرا و آثار مکاتب مختلف در حوزۀ علوم دینی امامیه است. وی کوشید تا از عقاید علمی امامیه قرائتی معیار عرضه کند؛ قرائتی که دست کم تا دو قرن پس از وی جایگاه ویژۀ خود را نگاه داشت. از همین روست که علمای بزرگ شیعی قرون بعد، از وی با عنوان «المهذب للعقائد فی الاصول و الفروع» یاد کرده‌اند.

شیخ طوسی راه میانۀ نص‌گرایی و اجتهاد فقهی را با تلفیق آموزه های مکتب قم و مکتب بغداد در میان امامیه استوار کرد و نهادینه ساخت. او را نخستین کسی دانسته‌اند که روش اجتهاد مطلق را در میان امامیه باب کرد. در کلام، طوسی بیشتر شارح مکتب کلامی مفید و سید مرتضی است، هرچند که مکتب کلامی قم و بغداد را تلفیق کرده و به همین دلیل، علمای امامی پس از وی آن را پذیرفته‌اند.

در مقدمه کتاب «النهایه» شیخ آمده است: گروهی از بزرگان شیعه؛ مانند حمدانی قزوینی، عبدالجبار بن عبدالله مقری رازی و حسن بن بابویه، در بغداد، این کتاب را با مباحثه می‌کردند. در ضمن مباحثه هر کدام از آنها ایراداتی به ترتیب ابواب و فصول آن  و همچنین اشکالات سندی و مانند آن به کتاب وارد می‌کردند و در غیاب شیخ به او معترض بودند. البته این جریان در زمانی اتفاق افتاد که شیخ طوسی به نجف مهاجرت کرده بود. در نهایت، همه علما جمع شده و قرار بر این گذاشتند که به نجف اشرف مشرف شده و سه روز، روزه بگیرند و غسل کنند و شب جمعه در حرم حضرت علی (ع) بمانند و مشغول عبادت شوند، تا شاید از طرف حضرت علی (ع) مطلب برای همه روشن گردد.

بنابراین، دسته جمعی به نجف اشرف رفته و پس از سه روز روزه و عبادت، شب جمعه در حرم به علی (ع) متوسل شدند. اواخر شب به خواب رفته و همگی آنها حضرت امیرالمؤمنین (ع) را در خواب دیدند. آن حضرت به آن‌ها فرمود: در فقه اهل بیت (ع)، کتابی که سزاوار اعتماد، اقتدا و رجوع کردن به آن باشد؛ مانند کتاب النهایه تصنیف نشده؛ یعنی کتاب نهایه از تمام کتب فقهی شیعه معتبرتر است. علت آن هم این است که مصنف او با قصد خلوص برای خدا و بدون هیچ گونه غرض دیگری آن را نوشته است. پس آن کتاب، از هر جهت بی‏‌نیاز کننده شما از کتاب‌های دیگر است. در صحت آن شک نکنید و به آن عمل کنید.

آنها وقتی از خواب بیدار شدند، هر یک اظهار نمودند خوابی دیده‌‏اند که دلیل بر صحت کتاب نهایه است، ولی قرار گذاشتند که هیچ‌کدام خوابشان را نقل نکنند، بلکه روی کاغذی بنویسند و بعد تطبیق نمایند تا چگونگی خواب‌ها معلوم شود. وقتی همه آنچه را در خواب دیده بودند روی کاغذ نوشتند، دیدند خواب همه یکی بوده، حتی عبارت‌ها نیز با هم هیچ فرقی نداشته است. برای همین، همگی خوشحال به منزل شیخ طوسی آمدند که داستان را به شیخ خبر دهند. وقتی وارد منزل شدند، شیخ به محض این که آنها را دید، فرمود: حرف و گفته مرا درباره کتاب قبول نکردید، تا از حضرت علی (ع) تعریف و مدح آن را شنیدید!

یکی از موثقین نقل می‌کند: وقتی که در نجف ساکن بودم، روزی مرحوم آیت الله خویی، پدرم را خواست. من نیز به همراه پدرم خدمت آن بزرگوار رسیدیم. ایشان رو به ما کرده و فرمودند: جنازه شیخ طوسی در حال تعمیر قبر نمایان شده و قرار است با چند نفر به زیارت بدن آن مرحوم برویم. لذا خواستم شما هم همراه من باشد. با هم به سوی مقبره شیخ طوسی رفتیم. مرحوم آیت الله العظمی آقای حکیم و مرحوم آیت الله العظمی شاهرودی و عده‌ای دیگر هم آمده بودند. همه ما مشاهده کردیم که جنازه شیخ طوسی پس از گذشت قرن‌ها، تازه و سالم مانده است.

اساتید

  • احمد بن عبدالواحد بن احمد بزاز
  • احمد بن محمد بن موسی
  • حسین بن عبیدالله بن غضائری
  • علی بن احمد بن محمد بن ابی‌جید
  • شیخ مفید

 

شاگردان

بیش از ۳۰۰ تن از مجتهدان شیعه و بسیاری از اهل سنت، از شاگردان شیخ طوسی بوده‌اند. نام برخی از آن‌ها از این قرار است:

  • آدم بن یونس بن ابی مهاجر نسیفی
  • ابوبکر احمد بن حسین بن احمد خزاعی
  • ابوطالب اسحاق بن محمد قمی
  • ابوابراهیم اسماعیل برادر اسحاق مذکور
  • ابوالخیر برکة بن محمد بن برکة اسدی
  • ابوالصلاح تقی بن نجم الدین حلبی
  • ابوابراهیم جعفر بن علی بن جعفر حسینی
  • شمس الاسلام حسن قمی
  • ابومحمد حسن بن عبدالعزیز بن حسن جبهانی
  • ابوعلی طوسی، فرزند شیخ طوسی
  • موفق الدین حسین بن فتح واعظ جرجانی
  • ابوعبدالله حسین بن مظفر حمدانی
  • ابوالوضاح ذوالفقار حسینی مروزی
  • زین بن علی بن حسین حسینی

 

آثار

  • تهذیب الأحکام
  • الإستبصار فیما اختلف من الأخبار
  • کتاب الإمالی
  • کتاب الغیبة
  • الابواب معروف به رجال شیخ طوسی
  • الفهرست
  • اختیار معرفة رجال
  • التبیان فی تفسیر القرآن
  • المسائل الدمشقیه فی تفسیر القرآن
  • المسائل الرجبیه فی تفسیر آیة من القرآن
  • النهایة فی مجرد الفقه و الفتوی
  • المبسوط فی الفقه الإمامیة

 

عروج ملکوتی

شیخ طوسی در شب دوشنبه ۲۲ محرم سال ۴۶۰ درگذشت و در نجف در خانه خویش به خاک سپرده شد. بنا به وصیت وی، آنجا تبدیل به مسجد شد. این مسجد هم‌اکنون در قسمت شمال بقعه علوی، به نام مسجد طوسی معروف است.