زندگینامه ابوتراب نخشبی
به نام آفریننده خدا
اَبوتُرابِ نَخْشَبی، عسکر بن حُصَین (یا عسکر بن محمد بن حصین)، از بزرگان مشایخ صوفیۀ خراسان در سدۀ ۳ ق و از مردم نخشب بود. وی به علم، فتوت، توکل، زهد و ورع مشهور بود و گفتهاند که از جمله مشایخی بود که با توکل بیزاد و راحله قطع بادیه میکرد.
ویژگی ها
او از مصاحبت شقیق بلخی، حاتم اصمّ و ابوحاتم عطّار بهره جسته و پس از وفات حاتم اصم به شام رفته و در آنجا کتابهایی در حدیث نوشته است. برخی علی رازی مذبوح را از استادان او دانستهاند. او همچنین معاصر بایزید بسطامی بوده و با او ملاقات داشته و به او ارادت میورزیده است. بسیاری از مشایخ تصوف همچون ابوعبدالله ابن جلاء، یوسف بن حسین رازی، ابوعبید بسری، محمد بن علی ترمذی، شاه بن شجاع کرمانی، علی بن سهل اصفهانی، احمد بن خضرویه و حمدون قصّار از مصاحبت او بهرهمند شده و ابوحمزۀ بغدادی و ابوحمزۀ خراسانی نیز در برخی از سفرها او را همراهی کردهاند.
نخشبی با ریاضتهای سخت به تزکیۀ نفس میپرداخته و سیاحتهای فراوان داشته است. گفتهاند که در بعضی غزوات نیز حاضر بوده است. در عین حال همواره بر این مطلب تأکید میورزیده که هیچ چیز برای مرید زیانبارتر از سفرهایی نیست که به تبعیت از هوای نفس انجام دهد. او از عبدالله بن محمد بن زکریا، محمد بن عبدالله و نعیم بن حماد حدیث نقل کرده است و کسانی همچون فتح بن شخرف، ابوبکر بن ابیعاصم و عبدالله بن احمد بن حنبل از او حدیث نقل کرده اند.
او همچنین احمد بن حنبل را در بغداد ملاقات کرده است. به گفتۀ سبکی وی در فروع از شافعی پیروی میکرده است. ابونصر سراج به کتابی از آثار او اشاره و عبارتی از آن نقل کرده است، ولی نام این کتاب معلوم نیست و امروز چیزی از نوشتههای او در دست نداریم. آنچه از او باقی مانده است، سخنانی است در تصوّف که بهطور پراکنده در آثار پیشینیان آمده و نیز حکایاتی از کرامات اوست. علاوه بر آن، چند بیت شعر نیز در بیان نشانههای محبت از او نقل کردهاند.
بنابر یکی از طرق سلسلۀ طیفوریّه، نسبت معنوی ابوتراب نخشبی از طریق بایزید بسطامی و شقیق بلخی به امیرالمؤمنین علی (ع) و براساس سلسلههای دیگر نسبت او از طریق شقیق بلخی به امام موسی بن جعفر (ع) و یا از طریق ابراهیم ادهم به امام محمد باقر (ع) منتهی میگردد.
عزیز بن محمد نسفی عارف قرن هفتم هجری وقتی در مراتب عالم هستی سخن میگوید از او عبارت هایی میآورد که دربارهٔ مراتب عالم هستی تصویر تازه ای را ارائه میکند: ابوتراب نسفی (نخشبی) میگوید: «تمام موجودات یک درخت است و فلک اول، که فلک الافلاک است و محیط موجودات است و ساده و بی نقش است، زمین این درخت است و فلک دوم که فلک ثابتات است، بیخ این درخت است و هفت آسمان که هر یک کوکبی سیاده دارند، ساق این درخت است. زحل که از ما دورتر است زیرتر است و بر آسمان اول است و قمر که به ما نزدیک تر است بالاتر است و هر چیز که از ما دورتر است زیرتر است؛ و عناصر و طبایع شاخهای این درخت اند و معدن و نبات و حیوان برگ و گل و میوه این درخت اند. پس از آنجا که زمین این درخت است تا به اینجا که میوه درخت است هرچند بالاتر میآید نازکتر میشود و شریف تر و لطیف تر میگردد. چون مراتب این درخت را دانستی، اکنون بدان که میوه بر سر درخت باشد و زبده و خلاصه درخت بود و شریف تر و لطیف تر از درخت باشد و از درخت هرچیز که به میوه تزدیک تر باشد بالاتر و شریف تر و لطیف تر بود.»
نقل است که ابوتراب يکبار در سحرگاه به خواب شد. قومی از حوران خواستند که خويشتن بر او عرضه کنند. شيخ گفت: ما را چندان پروايی هست به غفور که پروای حور ندارم. حوران گفتند: ای بزرگ! هرچند چنين است اما ياران ما را شماتت کنند که بشنوند آه ما را پيش تو قبولی نبود. رضوان جواب داد که: ممکن نيست اين عزيزان پروای شما بود. برويد تا فردا که در بهشت قرار گيرد و بر سرير مملکت نشيند آنگاه بياييد و تقصيری که در خدمت رفته است به جای آريد. بوتراب گفت: ای رضوان! اگر خود به بهشت فرو آيم گو خدمت کنيد.
ابن جلا گويد: بوتراب در مکه آمد. تازه روی بود. گفتم: طعام کجا خورده ای؟ گفت: به بصره و ديگر به بغداد و ديگر اينجا. ابن جلا گويد: سيصد پير را ديدم و در ميان ايشان هيچ کس بزرگتر از چهار تن نبود. اول ايشان بوتراب بود. نقل است که يکبار با مريدان در باديه میرفت. اصحاب تشنه شدند. خواستند که وضو سازند. به شيخ مراجعه کردند. شيخ خطی بکشيد، آب برجوشيد و وضو ساختند.
ابوالعباس سيرمی گويد: با بوتراب در باديه بودم. يکی از ياران گفت مرا تشنه است. پای بر زمين زد. چشمه ای آب پديد آمد. مرد گفت: مرا چنان آرزوست که به قدح بخورم. دست بر زمين زد قدحی برآمد از آبگينه سپيد که از آن نيکوتر نباشد. وی از آن آب بخورد و ياران را آب داد و آن قدح تا به مکه با ما بود. بوتراب ابوالعباس را گفت: اصحاب تو چه میگويند در اين کارها که حق تعالی با اوليای خويش میکند از کرامات؟ گفت: هيچکس نديدم که به دين ايمان آورد الا اندکی.
ابوتراب گفت: گرسنگی نوری است و سیر خوردگی ناری است و شهوت هیزم آن، که از او آتش زاید. آن آتش فروننشیند تا خداوند آن را نسوزد. و گفت: در تن فرزند آدم هزار عضو است. جمله از شر و آن همه در دست شیطان است. چون مرید را گرسنه بود، نفس را ریاضت دهد، آن جمله اعضا خشک شود و به آتش گرسنگی جمله سوخته گردد. و گفت: گرسنگی طعام خدای است در زمین، که تنهای صادقان به آن قوت یابند. و گفت: عارف آن بود که هیچ چیز دوست تر از ذکر خدای ندارد.
عروج ملکوتی
از ابوعمران اصطخری نقل شده است که گفت: ابوتراب نخشبی را در بادیه ایستاده و مرده یافتم در حالی که هیچ چیز او را نگاه نداشته بود، ولی غالبا مرگ او را به سبب صدمۀ درندگان در بادیه میان مدینه و مکه دانستهاند. وی در سال ۲۴۵ هجری قمری از دنیا رفت.