نوشته‌ها

زندگینامه ابوعثمان مغربی

 

به نام آفریننده عشق

 

ابو عثمان مغربی، سعید بن سلام (د ۳۷۳ق/ ۹۸۳ م)، از بزرگان مشایخ صوفیه و عرفای مشهور سلسله معروفیه می‌ باشد.

 

ویژگی ها

زادگان وی روستایی بر ساحل جزیره سیسیل (صقلیه) به نام کَرْکِنت و به گفته برخی قریه‌ای در ناحیه قیروان بوده است، بعضی از متأخران درباره کنیه او دچار اشتباهاتی شده‌اند. نام پدر او نیز با اختلاف به صورت‌های سلام، سالم و سلم آمده است. از زندگانی و ورود ابوعثمان مغربی آگاهی اندکی در دست است، ظاهرا دوران تحصیل و ورود او به عالم تصوف در مصر بوده و در‌ آنجا مریدی و شاگردی ابوالحسن صایغ و ابوعلی کاتب را می‌کرده است، سپس از مصر به شام رفته و از مصاحبان ابوالخیر اقطع شده است.

گفته‌اند که وی روزگاری دراز به زهد و ریاضت مشغول بود و پس از عزلتی ۲۰ ساله در بیابان‌ها، سرانجام رهسپار مکه شده، مورد استقبال مشایخ آن ناحیه قرار گرفته است. مدت اقامت ابوعثمان را در مکه بیش از ۱۰ سال و برخی ۳۰ سال ذکر می‌کنند. وی هنگام اقامت در مکه شیخ مشایخ زمان خود و شیخ حرم به شمار می‌آمد و در بیش‌تر کتاب‌های فرقه ذهبیه، به لقب «طاووس الحرم» نامیده شده است.

سلسه انتساب ابوعثمان از طریق ابوعلی کاتب و ابوعلی رودباری به جنید بغدادی و سرانجام از طریق سری سقطی و معروف کرخی با ۵ واسطه به امام رضا (ع) می رسد. وی با کسانی چون حبیب مغربی، ابویعقوب نهرجوری و ابوالقاسم نصر آبادی دیدار و مصاحبت داشته است.

عطار، ابوعثمان را صاحب تصنیف دانسته و حاجی خلیفه نیز تألیف کتابی را با عنوان ادب السلوک که به فارسی بوده، به او نسبت داده و حتی جمله آغازین آن را نقل کرده است، ولی هیج یک از منابع کهن به انتساب چنین کتابی به اوعثمان اشاره‌ای ندارند، از این رو باید نسبت این کتاب را به او با تردید تلقی کرد. او همچون جنید بغدادی که با دو واسطه پیر طریقت او بود، اعتدال در سلوک را پیشه خود ساخت و از این رو، در میان اهل عرفان به «جنید ثانی» معروف شد.

 

در تذکرة الاولیاء آمده است: نقل است که ابوعثمان گفت: مرا در ابتداء مجاهده حال چنان بودی که وقت بودی که مرا از آسمان به دنیا انداختندی من دوست تر داشتمی از آنکه طعام بایستی خورد یا از بهر نماز فریضه طهارت بایستی کرد زیرا که ذکر من غایب شدی و آن غیبت ذکر بر من دشوارتر از همه رنجها و سخت‌تر بودی و در حالت ذکر بر من چیزها می‌رفت که نزدیک دیگران کرامت بود ولکن آن بر من سخت‌تر از کبیره آمدی وخواستمی که هرگز خواب نیاید تا از ذکر باز نمانم.

نقل است که یک روزی کسی گفت: نزدیک ابوعثمان شدم و با خویش گفتم که مگر ابوعثمان چیزی آرزو خواهد؟ گفت: پسندیده نیست آنکه فراستانم که نیز آرزو خواهم و سوال کنم. نقلست که ابوعمرو زجاجی گفت: عمری در خدمت شیخ ابوعثمان بودم و چنان بودم در خدمت که یک لحظه بی او نتوانستم بودن. شبی در خواب دیدم که کسی مرا گفت: ای فلان چند با بوعثمان از ما بازمانی و چند با بوعثمان مشغول گردی و پشت به حضرت ما آوردی.

یک روز بیامدم و با مریدان شیخ بگفتم که دوش خواب عجب دیده‌ام اصحاب گفتند هر یکی که نیز امشب خوابی دیده‌ایم اما نخست تو بگو تا چه دیده ای. ابوعمرو خواب خود بگفت، همه سوگند خوردند که ما نیز به عینه همین خواب دیده‌ایم و همین آواز از غیب شنیده‌ایم پس همه در اندیشه بودند که چون شیخ از خانه بیرون آید این سخن با او چگونه گوییم ناگاه در خانه باز شد شیخ از خانه به تعجیل بیرون آمد از غایت عجله که داشت پای برهنه بود و فرصت نعلین در پای کردن نداشت پس روی به اصحاب کرد و گفت: چون شنیدید آنچه گفتند اکنون روی از ابوعثمان بگردانید و حق را باشید و مرا بیش تفرقه مدهید.

نقل است که یک روز ابوعثمان خادم را گفت: اگر کسی ترا گوید معبود تو بر چه حالت است چه گویی؟ گفت: گویم در آن حالت که در ازل بود گفت: اگر گوید در ازل کجا بود چه گویی؟ گفت: گویم بدانجای که اکنون هست. نقل است که عبدالرحمن سلمی گفت: به نزدیک شیخ ابوعثمان بودم کسی از چاه آب می‌کشید آواز از چرخ می‌آمد می‌گفت: یا عبدالرحمن می‌دانی که این چرخ چه می‌گوید؟ گفتم: چه می‌گوید؟ گفت: الله الله.

در طبقات الصوفیه آمده است: ابن البرقی بیمار بود شربتی آب فرا او دادند نخورد و گفت: در مملکت حادثهٔ افتاده تا بجای نیارم نیاشامم. سیزده روز چیزی نخورد تا خبر آمد که قرامطه در حرم افتاده‌اند و خلق بکشتند و رکن حجر اسود بشکستند، پس بخورد. بوعلی کاتب این را به بوعثمان مغربی بگفت، بوعثمان گفت: در این بس کاری نیست. گفت: اگر کاری نیست تو بگو که امروز در مکه چیست؟ گفت: امروز در مکه میغست که همه مکه در زیر میغست و جنگست میان بکریان و طلحیان. مقدمهٔ طلحیان مردیست و راسپ سیاه و دستار سرخ. آن بنوشتند و بر رسیدند، راستِ آن روز همچنان بود که وی گفته بود.

ابوعثمان می گفت: هرکه خلوت بر صحبت اختیار کند باید که از یاد کردن همه چیزها خالی بود مگر از یاد کردن خدای تعالی و از همه ارادتها خالی بود مگر از رضای خدای تعالی و از مطالبت نفس خالی بود به جمله اسباب که اگر بدین صفت نباشد خلوت او را هلاک و بلا بود. در طبقات الصوفیه آمده است که ابوعثمان می گفت: آن روز که من از دنیا روم، فرشتگان خاک بپاشند. هنگامی که وفات یافت، در تشییع جنازه اش، مردم از شدت گرد و خاک یکدیگر را نمی دیدند.

 

عروج ملکوتی

عطار عمر او را ۱۳۰ سال نوشته است. وی در نیشابور درگذشت و در کنار مقبره ابوعثمان حیری به خاک سپرده شد و بنابر وصیت او، شاگردش ابوبکر ابن فورک بر جنازه‌اش نماز گزارد.