نوشته‌ها

زندگینامه سید جمال الدین گلپایگانی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید جمال الدین گلپایگانی، فقیه و عارف شیعه قرن چهاردهم هجری قمری بود.

 

ویژگی ها

وی در سال ۱۲۹۵ قمری در سعید آباد گلپایگان، در یک خانواده روحانی متولد شد که اسم او را «جمال الدین» گذاشتند. جمال الدین خواندن و نوشتن را در روستای خود فراگرفت و دروس حوزوی را در پیش برادران خود آموخت. سپس برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه اصفهان شد. سید جمال الدین گلپایگانی دوران کودکی را در سعید آباد سپری کرد. بیش از ۹ سال از عمر پربرکتش نمی‌گذشت که پدر بزرگوارش دار فانی را وداع گفت. وی چند سالی در سعیدآباد به چوپانی مشغول بود، ولی روح بلندی که از پدر خود به ارث برده بود، او را بر آن داشت تا به اجداد بزرگ خود اقتدا کند.

حاج آقا جمال گلپایگانی در دوران جوانی که در اصفهان مشغول تحصیل علوم دینی بود، از محضر جهانگیرخان و آخوند کاشی درس سیر و سلوک آموخت و از آن‌ها دستورهای اخلاقی و تهذیب نفس گرفت. وی پس از این که به نجف عزیمت نمود، به تحصیل دروس سیر و سلوک و اخلاق نزد اساتیدی همچون سید مرتضی کشمیری، شیخ محمدعلی نجف آبادی و سید احمد کربلایی پرداخت، تا این که از جهت عظمت و مقام و تهذیب نفس از افراد انگشت شمار معاصر به حساب آمد. از وی حالات عجیبی در وادی السلام و مسجد کوفه و مسجد سهله مشاهده شده است.

ایشان اهل نماز شب و مناجات و راز و نیاز با پروردگار خویش بود. همسایگان وی از صدای گریه‌های نیمه شب و مناجات او حکایاتی دارند‌. او در تهذیب به مرتبه‌ای رسیده بود که نقل شده است وقتی از شهر اصفهان به نجف رهسپار شد، مردم را به صورت‌های برزخی آنان می‌دید و خودش فرموده است: مردم را به صورت وحوش و حیوانات، آن‌قدر دیدم که ملول شدم. وقتی به حرم امام علی (ع) مشرف شدم، از حضرت خواستم که این حالت را از من بگیرد. حضرت هم آن حال را از من گرفت. از آن به بعد مردم را به صورت‌های عادی می‌دیدم.

حاج آقا جمال، خیلی به خواندن دعاها اهمیت می‌داد، به طوری که بیشتر اوقات به مطالعه صحیفه سجادیه، مناجات خمسه عشر و به خواندن «مناجات المریدین» می‌پرداخت.

آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی می‌فرمود: یک روز هوا گرم بود. رفتم به وادى‌السلام نجف أشرف براى فاتحه اهل قبور و ارواح مؤمنین. چون هوا بسیار گرم بود، رفتم در زیر طاقى که بر سر دیوار، روى قبرى زده بودند نشستم. عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدرى استراحت نموده و برگردم. در این حال دیدم جماعتى از مردگان با لباس هاى پاره و مندرس و وضعى بسیار کثیف بسوى من آمدند و از من طلب شفاعت می‌کردند که وضع ما بد است، تو از خدا بخواه که ما را عفو کند.

من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: هر چه در دنیا به شما گفتند گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو مى‌‏کنید؟ بروید اى متکبران! ایشان می‌فرمودند: این مردگان شیوخى بودند از عرب که در دنیا متکبرانه زندگى می‌‏نمودند و قبورشان در اطراف همان قبرى بود که من بر روى آن نشسته بودم. همچنین ایشان در مورد مکاشفه خود می‌فرمود: من در دوران جوانى که در اصفهان بوده‌ام نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان، درس اخلاق و سیر و سلوک مى‌‏آموختم و آنها مربى من بودند.

به من دستور داده بودند که شب‌هاى پنجشنبه و شب‌هاى جمعه بروم بیرون اصفهان و در قبرستان تخت فولاد، قدرى در عالم مرگ و ارواح تفکر کنم و مقدارى هم عبادت کنم و صبح برگردم. عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه می‌رفتم و مقدار یکى دو ساعت در بین قبرها و در مقبره‏‌ها حرکت می‌کردم و تفکر می‌‏نمودم و بعد چند ساعت استراحت نموده و سپس براى نماز شب و مناجات برمى‌‏خاستم و نماز صبح را می‌خواندم و پس از آن به اصفهان مى‌آمدم.

شبى از شب‌هاى زمستان، هوا بسیار سرد بود و برف هم مى‌‏آمد. من براى تفکر در ارواح و ساکنان وادى آن عالم، از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکى از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده و چند لقمه‌ای غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود شوم. در این حال، درِ مقبره را زدند تا جنازه‌اى را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند، آنجا بگذارند و شخص قارى قرآن که متصدى مقبره بود مشغول تلاوت شود و آن‌ها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قارى قرآن مشغول تلاوت شد.

من همین که دستمال را باز کرده و مى‌خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند. عین عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهاى آتشین بر سر او مى‌‏زدند که آتش به آسمان زبانه مى‌کشید و فریادهایى از این مرده برمى‏‌خاست‏ که گویى تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می‌کرد. نمی‌دانم اهل چه معصیتى بود؛ از حاکمان جائر و ظالم بود که این‏‌طور مستحق عذاب بود؟ قارى قرآن از این امر اطلاعى نداشت؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید و رنگم پرید. اشاره کردم به صاحب مقبره که در را باز کن، من می‌خواهم بروم اما او نمى‌فهمید. هر چه مى‌خواستم بگویم، زبانم قفل شده بود و حرکت نمی‌کرد. بالأخره به او فهماندم: چفت در را باز کن؛ من می‌خواهم بروم.

ایشان پس از طی مراحل سیر و سلوک به درجه‌ای می‌رسد که به یک‌باره می‌بیند همه عالم از فیض وجود او استفاده می‌کند و تمام کائنات تحت اراده و فرمان او هستند و اجازه دارد در عالم هرگونه تصرفی انجام دهد. با سراسیمگی خود را به استادش آقا سید احمد کربلایی می‌رساند و می‌گوید: این حالت برای من غیر قابل تحمل است، کمکم کنید. آقا سید احمد می‌گوید: این مقام، آمال همه عرفا است.

(به گفته فرزند آیت الله قوچانی، گویا تعبیر ایشان این بوده که سالکان شترها قربانی می‌کنند برای رسیدن به این مقام)، تو از من بالاتر زدی و من نمی‌توانم برای تو کاری بکنم. به حرم برو و از حضرت امیر (ع) استمداد کن. ایشان به حرم مشرف می‌شود. در مکاشفه، حضرت امیر (ع) ایشان را به امام زمان (عج) ارجاع می‌دهند. ایشان ابتدا به مسجد سهله می‌رود و حضرت به گونه‌ای ایشان را هدایت می‌فرمایند که نزد جدش امام کاظم (ع) برود.

ایشان خود را به کاظمین می‌رساند. در حرم سر به سنگ‌های حرم می‌گذارد و چنان ناله می‌زند و اشک می‌ریزد که مردم گمان می‌کنند محتاج و گدا یا بیمار غیر قابل علاج است. (می گفت: مردم نزد من پول می‌ریختند و من پولها را پس می دادم). سه روز اشک می‌ریزد تا در روز سوم می‌بیند نوری از بدن ایشان جدا شده و به داخل ضریح می‌رود و نوری با رنگ دیگر از ضریح بیرون می‌آید و ایشان را احاطه می‌کند و مقام و حال بالاتری به ایشان می‌دهند. آنگاه احساس می‌کند عبد شده است؛ انگار حالت قبلی امتحانی برای دریافت این مقام بندگی بوده است.

در احوالات آیت الله میرزا جمال گلپایگانی نقل شده است: روزی جوان مؤمنی از اطرافیان ایشان از دنیا رفت. ایشان وارد قبر شد تا کار تلقین میت را انجام دهد. اما یک‌باره با چهره‌ای وحشت زده بیرون آمد و سراغ پدر این میت را گرفت و او را به کناری برد و سؤال کرد: از دست این جوان راضی نیستی؟ پدر گفت: چرا راضی هستم اما مدتی قبل تمام فامیل دور هم جمع بودند. شخصی سؤالی پرسید، من خواستم جواب بدهم که پسرم بلند گفت: بابا تو که سواد نداری، حرف نزن و بعد خودش جواب سؤال را داد. خیلی در جلوی جمع آبرویم رفت، خیلی ضایع شدم. میرزا جمال آقا گفت: پسرت به واسطه همان دل شکستن اکنون گرفتار است. حلالش کن تا در برزخ راحت باشد. پدر او را حلال کرد و این مرجع والامقام دوباره به داخل قبر رفت و کار تلقین و تدفین را انجام داد. وقتی بیرون آمد با خوشحالی به پدر آن جوان گفت: خدا را شکر مشکل پسرت حل شد.

سید محمد حسین حسینی طهرانی درباره سید جمال چنین می‌گوید: از صدای مناجات و گریه ایشان، همسایگان حکایاتی دارند. دائما صحیفه مبارکه سجادیه در مقابل ایشان در اتاق خلوت بود و همین که از مطالعه فارغ می‌شد، به خواندن آن مشغول می‌گشت. آهش سوزان و اشکش روان و سخنش مؤثر بود و دلی سوخته داشت. هفته‌ای یکی دو بار به منزلشان می‌رفتم و یک ساعتی می‌نشستم. با آنکه بسیار اهل تقیه و کتمان بود، ولی از حالات خود مطالبی برایم نقل می‌کرد. همین که متوجه می‌شد کسی وارد اتاق می‌شود، ولو این که از اخص خواص او بود، جمله را قطع می‌کرد و به بحث علمی و فقهی مشغول می‌شد، تا شخص چنین پندارد که ما در این مدت مشغول مباحثه علمی بوده‌ایم.

آیت الله احمد فیاض می‌گوید: ایشان (حاج آقا جمال) درس خارج می‌گفت و اهل ریاضت نفس و اخلاق بود. لذا تأثیر نفسش فوق العاده بود و شاگردانش از ایشان بهره‌ها می‌بردند. وقتی می‌خواستم از نجف برگردم، فرمود: می‌روی، ولی پشیمان می‌شوی. گفتم: برمی‌گردم. فرمود: معلوم نیست. اتفاقا همین جوری شد و پشیمان شدم، زیرا فقه و اصول نجف قوی‌تر بود و به درس و بحث بهتر می‌رسیدیم، اما چون مادرم با من بود، اصرار داشت که آب و هوای نجف به من نمی‌سازد، لذا مجبور شدم که برگردم.

یک روز، شخصی به آیت الله گلپایگانی می‌گوید: پولی را به عنوان کرایه به من مرحمت بفرمایید تا به خمین بروم. ایشان فرمودند: از همان ۲۰۰ تومان جیب خود کرایه را بپردازید! راوی نیز از آگاهی ایشان نسبت به حال خود مبهوت گشته و تعجب کرد.

نقل است: سید جمال گلپایگانی که در خانه خود نماز جماعت داشته است، روزی بعد از نماز رو کرد به مأمومین و فرمود: الان آقا سید محمد حجت (از مراجع و مؤسس مدرسه حجتیه در قم) به رحمت خدا رفت!

بعد از وفات آیت الله گلپایگانی، فردی ایشان را در خواب می‌‌بیند و از ایشان می‌پرسد: شما در کجا هستید؟ ايشان می‌گوید: در آسمان هفتم.

 

اساتید

  • شیخ عبدالکریم گزی
  • سید محمد خاتون آبادی
  •  محمدعلی ثقةالاسلام
  • شیخ محمد تقی مدرسی
  • سید محمد باقر دُرچه‌ای
  • آخوند ملا محمد کاشی
  • جهانگیرخان قشقایی
  • شیخ هادی طهرانی
  • علی نهاوندی
  • محمد بهاری

 

شاگردان

  • احمد فیاض
  • حیدر علی محقق
  • سید محمد جمال هاشمی گلپایگانی
  • سید احمد گلپایگانی
  • محمدحسین حسینی طهرانی
  • حسن صافی اصفهانی
  • سید علی گلپایگانی
  • لطف‌الله صافی گلپایگانی
  • ریحان الله نخعی
  • سید مرتضی حسینی فیروزآبادی
  • محمدحسین کلباسی اصفهانی
  • محمدعلی احمدیان نجف آبادی

 

از منظر فرهیختگان‏

علامه طهرانی می‌گوید: ایشان از جهت عظمت قدر و کرامت مقام و نفس پاک، مورد تصدیق بود و برای احدی جای تردید نبود و در مراقبت از نفس، مقام اول را حائز بود.

سید عباس حسینی کاشانی می‌گوید: مرحوم آقا جمال گلپایگانی یک اعجوبه‌ای بود و در همه ابعاد در مرتبه بالایی قرار داشت.

آیت الله سیبویه می‌فرمود: ایشان در زمان خودشان و در عصر ما کم نظیر بودند.

 

عروج ملکوتی

سرانجام سید جمال الدین گلپایگانی در عصر روز دوشنبه ۲۹ محرم ۱۳۷۷ قمری در ۸۲ سالگی چشم از جهان فانی فرو بست. وی وصیت کرده بود که مرا در مقبره العلما دفن کنید و اگر نشد در وادی السلام. وقتی جنازه را به عللی نتوانستند در مقبره العلما دفن کنند، آن را به قبرستان وادی السلام آوردند، اما جای مناسبی پیدا نکردند که او را دفن کنند، غیر از مکانی که در زمان حیاتش همیشه می‌آمد و در آنجا می‌نشست و فاتحه و دعا می‌خواند. از این رو، ایشان را همان جا دفن کردند.