زندگینامه سید موسی زرآبادی
به نام آفریننده عشق
سید موسی زرآبادی در سال ۱۲۹۴ هـ ق. در قزوین دیده به جهان گشود. مادر وی بانویی صالحه و دختر یکی از علمای قزوین بود. و پدر او سید علی زرآبادی قزوینی از عالمان وارسته و فاضل و اهل معانی و حقایق بی شمار بود. تبار و نسب سید، به شهید اهل البیت زید بن علی بن الحسین علیه السلام میرسد؛ بدین گونه سید موسی زرآبادی از سادات حسینی است، چنان که نقش مهر ایشان «موسی الحسینی» بوده است.
ویژگی ها
حضرت آیة الله سید موسی زرآبادی از عالمان جامع معقول و منقول و ذوفنون از نوادر روزگار و از متوسلان واصل، و از مستنیران انوار ولایت، و از عابدان و زاهدان و پرهیزکاران بینظیر، و بالغ در سعادت، و نمونه کامل یک تربیت یافته در مکتب قرآنی در علم و عمل میباشد.
نقل شده است که هنگام شروع به کار سید موسی، پدرش او را نزد کاسبی که مغازه ی علف ویونجه فروشی داشت می سپارد. روزی سید موسی سنگ های ترازو را وزن می کند ومتوجه می شود که سنگ های بزرگ از قلیل سه کیلو، و ده کیلو، با سنگ های کوچک وریز، کمی تفاوت دارد وسنگ های ریز وکوچک، سنگین تراست. سید تصمیم می گیرد خرید وفروش را با سنگ های کوچک انجام دهد تا مدیون مردم نشود. یک روز، وقتی که صاحب مغازه مشاهده می کند که سیداز سنگ های کوچک برای وزن کردن اجناس استفاده می کند، ازاو دلیل این کار را سؤال می کند! سید جواب می دهد که سنگ های کوچک سنگین تر است! صاحب مغازه عصبانی شده و یک سیلی به اومی زند، سید موسی گریه کنان به منزل می آید وبه پدرش می گوید که من دیگر مغازه نخواهم رفت، می خواهم درس بخوانم، و از آن هنگام وارد مدرسه علمیه قزوین می شود وبه تحصیل می پردازد.
مطالعه ی کتاب صمدیه برای سید موسی ایجاد سؤال می کند و ایشان مکرر برای حل مشکل به در اطاق وحجره استاد می رود! این برنامه چند وقتی ادامه می یابد، اما بعد ازمدتی استاد از زیاد سؤال کردن او ناراحت می شود وبا تندی به او می گوید که دیگر در اطاق مرا نزن! از کس دیگری سؤال کن! این رفتار استاد در روحیه سید اثر زیادی می گذارد؛ به طوری که او تصمیم می گیرد ازهیچ کس سؤال نکند وبا همان حال ناراحتی به خواب می رود.
درعالم رؤیا شخصی نزد سید موسی حاضر می شود ومی گوید: آقا موسی، ناراحت نباش! هر سؤالی داشتی از من بپرس تا جواب دهم! هر موقع برای شما سؤالی پیش آمد همنی قدر که بخوابی من نزد تو حاضر می شوم! وبه این ترتیب ایشان از رنج سؤال آسوده وراحت می شود وبه مقصود خود نائل می گردد. «گفتهاند وی در کار تحصیل علم همّتی والا داشته است و تلاشی بسیار. برخی از همدرسان او ابراز داشتهاند که هر موقع از شب که بیدار میشدیم چراغ اطاق سید روشن بود.»
مرحوم سید در مراحل تقوا و تهذیب نفس و سلوک شرعی، از نخبگان عصر خود بود. در این مورد نیز (مانند علوم خفیه) مربیان و استادان وی بر ما معلوم نیست؛ شاید توجه او به این مراحل، به اشاره پدرش که اهل این معانی بوده است پدید آمده باشد. گفتهاند که سید از ابتدای نشو و نمای خویش مراقبت شدیدی در انجام واجبات و پرهیز از محرمات داشته و گاه تمام مستحبات شرعی را انجام میداده است. و این امر زبانزد مردم بوده است.
از مرحوم سید نقل شده است که فرمود: در روزهایی که در قزوین امام جماعت بودم مدتی به سیر و سلوک پرداختم و به قدری پیش رفتم که پردهها از جلو چشمم برداشته شد. دیوارها در برابر من حائل نبود، وقتی که در خانه نشسته بودم رهگذرها را در کوچه و خیابان میدیدم، روزی به من گفته شد: «حالا که به این مقام رسیدهای اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، یک راه دارد و آن ترک اعمال ظاهری است!». گفتم: این اعمال ظاهری با دلائل قطعی و براهین مسلم شرعی به ما ثابت شده است. من هرگز تا زندهام آنها را ترک نخواهم کرد. گفته شد: در این صورت همه آنچه به شما داده شده از شما سلب خواهد شد. گفتم: «به جهنم».
از همان لحظه آن حالت از من سلب شد و یک فرد عادی شدم، دیگر از آن کشف و شهود هیچ خبری نبود. در آن هنگام متوجه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری، با آن همه نقشی که دارد شدیداً در رنج و عذاب است. و لذا تصمیم گرفتم که با تمام قدرت علاوه بر واجبات به اعمال مستحبی روی بیاورم و در حدّ توان چیزی از مستحبات را ترک نکنم. از فضل پروردگار در پرتو التزام به شرع مبین، حالاتی به من دست داد که حالات پیشین در برابر آن ناچیز بود.
آری سید خیلی مراقبت در کردار و گفتار داشتند، حتی بنا به نقل مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی در جلسه درس، «مرحوم سید گاهی فرزند خردسال ایشان فضولی میکرد، ایشان با اشاره به قلمتراشی که در پیش رو داشت، میگفتند: آقا بنشین این قلمتراش گوش را میبرد. یعنی حاضر نبودند برای آرام کردن و ساکت نمودن فرزند مثل بقیه مردم بگویند: بنشین، گوشت را میبرم.»
سید موسی زرآبادی با وجود همه آن اشتغالات ظاهری و باطنی، به امر مشروطیت (که در زمان وی پدید آمد) توجه میکند و رسالهای درباره فواید آن مینگارد. در نوشتهای که فرزند ایشان به اینجانب دادهاند، چنین آمده است: «و ظاهرا مرحوم سید در اوائل مشروطیت طرفدار آن بوده و حتی رسالهای حدود ده صفحه در مدح آن نگاشته که موجود است؛ ولی بعدها بر اثر بروز انحرافاتی در نهضت مزبور از مخالفان جدی آن گردید.» موضوع از هر دو بعد، جالب و آموزنده است هم توجه به تکلیف سیاسی و اجتماعی و دینی و پرداختن به آن به اندازه توان، و هم به هنگام بروز انحراف، کنار کشیدن و مخالفت کردن، و بر انحرافها صحه نگذاشتن.
استاد محمد رضا حکیمی در مورد ایشان می گوید: «حضرت سید موسی زرآبادی قزوینی، عالمی بود ربانی، و متألهی قرآنی، و مربی ای بزرگ، و متعقلی سترگ، و سازنده ارواحی قوی، و پرورش دهنده بزرگانی نمونه درفضیلت وکمال وتعالی روحی. خواص ودوستان و شاگردان ایشان، درباره خصوصیات روحی و قدرت معنوی وی و آگاهی از اسرار خفیه، و تسلط براشیاء و تصرفات، و بروز کرامات، و فیض بزرگ تشرف به حضور ولی الله الاعظم (عج)، و اطلاع ازاسم اعظم، و خلع بدن و… مطالب و وقایع بسیار مهمی نقل کرده اند، که اینجانب خود برخی از آنها را از موثق ترین ونزدکی ترین افراد به ایشان، یعنی مرحوم شیخ مجتبی قزوینی رحمه الله که هم برادر همسر حضرت سید، و هم از زبده ترین و مأنوس ترین شاگردان و اصحاب وی بودند شنیده ام.»
یک شب، شیخ علی اصغر شکرنابی، که از شاگردان مرحوم زرآبادی قزوینی بود، به منزل استاد خویش می رود تا شاید بتواند یک قاعده جفری را که به «مالون اللبن» معروف است از ایشان بگیرد. آن شب، باران می آمد و سقف اطاق هم سوراخ بود واز آن آب می چکید. درب اتاق آقا فقط یک نمد وجود داشت که نصف اتاق را فرش کرده بود، نصف دیگر اتاق هم خاکی بود. خلاصه، آب از سقف می چکیده و در یک گوشه جمع می شده است. کم کم آب راه می افتد وخاک ها خیس می شود و به نزدیک نمد می رسد. شیخ می گوید: من، خودم و عبایم را جمع وجور کردم که خیس نشوم! چه کنم، آقا هم که قاعده جفر را نمی دهد! هر کاری کردم نشد که نشد! تا اینکه آب رسید به نزدیک نمد! آقا سید موسی فرمودند: غصه نخور، آب جلو نمی آید! و من دیدم که آب، همان جلوی نمد روی هم جمع شد ولی جلو نیامد و به نمد هم اصابت نکرد!
از مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی نقل شده است که: روزی مرحوم زرآبادی علمای شهر قزوین را به نهار دعوت کردند. بعد از نماز ظهر وعصر، و پس از آنکه علما و پیش نمازها آمدند، سفره را انداختند تا از مهمان ها پذیرایی کنند. دراین هنگام صدای کوبیدن در منزل به گوش رسید. در را باز کردند، دیدند یکی ازاهالی روستای زرآباد قزوین با الاغ آمده وسراغ مرحوم آقا موسی زرآبادی را می گیرد.
مرحوم زرآبادی رفتند در منزل. آن شخص گفت: آقا! یک نفر از اهالی روستا فوت کرده و مرا فرستادند تا شما را ببرم برای خواندن نماز میت. ایشان گفتند: بسیار خوب! و رو کردند به اطرافیان وگفتند: تا شما سفره را بچینید وغذا را آماده کنید می آیم و با آن مرد روانه شدند. طولی نکشید که دیدند مرحوم آقا موسی نفس نفس زنان آمدند. پرسیدند : آقا شما رفتید؟ گفتند: بله، رفتم نماز خواندم و آمدم! و این درحالی بود که هنوز سفره آماده نشده بود! بعد که سؤال کردند چرا این قدر نفس نفس می زنید و عرق می ریزید؟ ایشان گفته بودند: هرکار غیرعادی مشکلاتی هم دارد!
مرحوم شیخ مجتبی قزوینی نقل کرده اند که: در روز تشییع جنازه مرحوم زرآبادی یکی از ارادتمندان ایشان (به نام مشهدی اکبر نعل بر که درخیابان مولوی قزوین مغازه داشت) خیلی بی تابی می کرد وبه سر وصورت خود می زد. بعدها که مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی سبب بی تابی او را پرسیده بودند، ایشان گفته بود: یک روز من خدمت آقای زرآبادی عرض کردم: آقا! دعا بفرمایید خداوند زیارت جد بزرگوارت امام حسین (ع) را قسمت من کند .روز بعد که نماز صبح را در محضر ایشان خواندیم، هنگامی که می خواستم از مسجد بیرون بروم، به من اشاره کردند که بنشین. تعقیبات ایشان تمام شد و درخدمتشان از مسجد بیرون آمدیم. ایشان به من فرمودند: مایل هستید به زیارت جدم مشرف شویم؟!
گفتم: نهایت آرزوی من است ولی باید کارهایم را ردیف کنم و وصیتنامه ام را بنویسم. ایشان فرمودند: نیازی به این کارها نیست، بیا برویم. آنگاه قدم زنان به یکی از نقاط دور افتاده قزوین رفتیم. مرحوم زرآبادی در آنجا چیزهایی را زیر لب خواند، سپس به من فرمود: چشم هایت را ببند! وقتی چشم هایم را باز کردم خودم را درصحن مطهر امام حسین (ع) دیدم! هنگامی که از زیارت سید الشهداء (ع) و قمر بنی هاشم (ع) و حضرت علی اکبر (ع) وسایر شهداء (ع) فارغ شدیم، درصحن مطهر امام حسین(ع) به من فرمود: مایل هستید به زیارت جدم امیرمؤمنان (ع) مشرف شویم؟ اظهار اشتیاق نمودم.
باز هم فرمود: چشم هایت را ببند! هنگامی که چشم هایم را گشودم، خود را در صحن مولای متقیان علی (ع) یافتم! پس از زیارت، آیت الله زرآبادی دست مرا گرفت وفرمود: چشم هایت را ببند! وقتی چشم هایم را باز کردم، دیدم درهمان نقطه از قزوین که ساعتی قبل درمحضر ایشان قدم زنان به آنجا رفته بودیم، هستم! هم چنین از آیت الله شبیری زنجانی در مورد آیت الله زرآبادی سؤال شد، ایشان فرمودند: اگر در میان علمای شیعه، دو نفر به طور قطع صاحب کرامت باشد، یکی از آنها سید موسی زرآبادی است.
از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدند : اینکه مرحوم اقا سید موسی زرآبادی بعد از فوت، به فرزندان خود سر می زده و حتی درسی برای یکی از فرزندان داشته صحیح است؟ فرمود: بله. گفتم: درباره میرزا مهدی اصفهانی نیز نقل شده که ایشان قبل از فوت به فرزندان و خانواده خود فرموده که اگر نترسید، بعد از فوت به شما سر می زنم. از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدم: آیا این جریان درباره شما نیز صدق میکند؛ یعنی بعد از فوت پدر بزرگوارتان (مرحوم شیخ مجتبی قزوینی) ایشان را دیده اید؟ فرمودند: بله.
آیت الله موسی زنجانی از آیت الله وحید خراسانی نقل فرمودند: مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی فرمود: من چند شبهه علمی داشتم و در حل آنها مانده بودم. دیدم مرحوم آقای زرآبادی به حجره ام آمد و گفت: این شبهه جوایش این است. دفعه بعد به حجرهام آمد و گفت: این شبهه جوایش این است. همین طور چند دفعه به حجرهام آمد و همه شبهات مرا جواب داد و حل کرد.
هنگامی که می خواستند جسد پاک ومطهر مرحوم حاج سید جلیل زرآبادی، فرزند شایسته آیت الله سید موسی زرآبادی، را در جوار پدر بزرگوارش دفن کنند ناگهان روزنه ای به قبر شریف آن عالم بزرگوار باز می شود و جسد ایشان، تر و تازه پدیدار می گردد و کرامتی دیگر برکرامت های بی شمارش افزوده می شود.
شاعر شیدای اهل بیت، آقای علی اکبر ثقفی، که جسد تر و تازه مرحوم زرآبادی را با چشم خود دیده بود این گونه ماجرا را شرح می دهد: هنگامی که پیکر پاک مرحوم حاج سید جلیل زرآبادی را به طرف آستان مقدس امام زاده حسین (ع) تشییع می کردند، من ازانبوه تشییع کنندگان پیشی گرفتم وبه صحن مطهر رفتم تا ببینم آیا لحد حاضر است یا نه؟
وقتی به صحن مطهر رسیدم، دیدم مشهدی اکبر بنا که بنای اختصاصی آستانه ی مقدسه بود در کنار قبر شریف مرحوم زر آبادی، قبرکنده ولی به هنگام کندن قبر، به دیواره لحد فرو ریخته و جسد مطهر مرحوم زرآبادی پدیدار گشته است. مشهدی اکبر بنا، که مشغول چیدن دیوار لحد بود تا مرا دید گفت: بیا، جسد پاک و مطهر آقا را ببین. من جلو رفتم وجسد مرحوم زرآبادی را مشاهده کردم که صحیح و سالم بود! گویی در بسترش آرمیده است. بدن مبارکش، سفید وشفاف مانند بلور بود. کفن، پوسیده بود ولی پیکر پاکش هیچ تغییری نکرده بود.
آقای ثقفی افزوده است: مشهدی اکبر بنا که ازمدت ها پیش دچار پا درد بود، دستش را به بدن شریف مرحوم زرآبادی کشید. سپس آن را به زانوان خود مالید، از آن لحظه پا دردش برطرف شده و دیگر هیچ دردی احساس نمی کند.
آیت الله محفوظی از آقای آزاد و ایشان از پدرشان نقل کردند که گفت: سه قاطر داشتم و یکی از آنها چموش و مزاحم بود. خدمت آقای سید موسی زرآبادی رفتم دیدم چهار سبد انگور جلوی اوست. به من تعارفکرد و من تناول کردم و مشکل خود را به ایشان گفتم. ایشان فرمود: در گوش آن حیوان بگویید: سید موسی میگوید: رام باش! از آن پس آن حیوان رام شد.
اساتید
- ملا علی اکبر ایزدی سیادهنی تاکستانی
- میرزا حسن کرمانشاهی
- سید شهاب الدین شیرازی
- شیخ علی نوری حکمی
- شیخ فضل الله نوری
شاگردان
- شیخ هاشم قزوینی
- شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی قزوینی
- شیخ مجتبی قزوینی
- شیخ علی اصغر شکرنابی قزوینی
- آیة الله حاج میرزا رحیم سامت
- حاج سید ابوالحسن حافظیان خراسانی
- سید محمد تقی معصومی اشکوری
- شیخ مجتبی قزوینی خراسانی
- شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی
آثار
- تقریرات فقه و اصول.
- تعلیقه بر بخشی از رسائل
- حاشیه بر کفایة الاصول، ج ۱ و ۲
- حاشیه بر مطول، بخش علم بیان
- حاشیه بر منظومه سبزواری
- حاشیه بر شرح اشارات
- حاشیه بر منطق اشارات
عروج ملکوتی
سرانجام تقدیر محتوم فرا میرسد و حضرت سید، داعی الهی را پاسخ میگوید و در روز دوم ماه ربیع الثانی، سال ۱۳۵۳ ق، از این جهان تاریک و محدود و گذران به جهان روشنایی و نامحدود و پایدار رخت میکشد و پیکر پاک وی در صحن امامزاده (شاهزاده) حسین علیه السلام در قزوین به خاک سپرده میشود و اکنون آرامگاه سید مورد توجه آشنایان و خواص است.