زندگینامه ابواسحاق کازرونی
به نام آفریننده عشق
ابراهیم بن شهریار ابواسحاق کازرونی، معروف به شیخ مرشد (۳۵۲ – ۴۲۶ قمری)، عارف، شاعر، مفسر، محدث و مؤسس سلسلۀ کازرونیه (اسحاقیه) است.
ویژگی ها
پدر و مادر وی از زرتشتیانی بودند که پیش از ولادت او اسلام آورده بودند، اما نیای وی، زادان فرخ، در کیش زرتشتی وفات یافت. خانوادۀ ابواسحاق بسیار تنگدست بودند و از او میخواستند که برای تأمین معاش، پیشهای بیاموزد، اما چون اشتیاق او به فراگرفتن قرآن بسیار بود، سرانجام، پدر و مادر و جدش پذیرفتند که او سحرگاهان، پیش از رفتن به کار، به درس قرآن رود.
روایت مسلمان شدن ۲۴ هزار نفر از مردم آن شهر به دست او اگرچه اغراقآمیز مینماید اما حاکی از محبوبیت وی در میان پیروان ادیان دیگر است. در کازرون آن روزگار که عصر سلطۀ فرمانروایان آل بویه بر فارس بود، زرتشتیان اندک نبودند و حتی حاکم شهر مردی به نام خورشید، از زرتشتیان آنجا بود که بعدها به سبب سعایتی که از ابواسحاق نزد فخرالملک، وزیر آل بویه کرده بود، به دست یکی از مریدان شیخ مسموم شد.
افزون بر خورشید، میان ابواسحاق و دیلم مجوسی، شحنۀ کازرون، نیز کشمکشهایی درگرفت که عاقبت به نزاع سختی میان مسلمانان و زرتشتیان شهر انجامید. ابواسحاق از این مهلکه جان سالم به در برد، اما ناچار شد که برای ادای توضیح به شیراز نزد فخرالملک برود. این خصومتها همچنان ادامه یافت. بار دیگر مردی به نام شهزور بن خربام، تیری به سوی ابواسحاق انداخت که بر در حجرۀ او فرود آمد، ولی به گفتۀ محمود بن عثمان، شهزور بعدها مسلمان شد و در زمرۀ هواخواهان شیخ درآمد. دشمنی زرتشتیان، خصوصا صاحب منصبان و روحانیان زرتشتی با ابواسحاق، بیسبب نبوده است. وی سخت در تبلیغ و ترویج اسلام و حتی جهاد با کفار کوشا بود و بدین سبب «شیخ غازی» لقب گرفته بود. گویند که حتی پس از مرگ شیخ نیز همه ساله مردم کازرون، گروهی را با طبل و علم شیخ به جهاد میفرستادند.
ابواسحاق مریدان بسیار داشت. محمود بن عثمان، فهرستی طولانی از اسامی ایشان را آورده است. او با آنکه خود در طول زندگی هرگز همسری اختیار نکرد و از صحبت زنان نیز پرهیز داشت اما نام چند زن در میان مریدان او به چشم میخورد. وی در میان وزیران و صاحب منصبان نیز دوستداران و مریدانی داشت، چنانکه امیر دیلمی از جملۀ ایشان بود.
کراماتی که در زمان حیات و نیز پس از مرگ وی به او نسبت دادهاند، حاکی از اعتقاد عامۀ مردم به اوست. نمونههایی از سرسپردگی برخی از امیران و بزرگان به او و اشاراتی به تعظیم مرقد وی در منابع آمده است. محمدشاه اینجو فرزند خویش را به تبرک نام شیخ، ابواسحاق نامید و خواجوی کرمانی مثنوی روضه الانوار را در مرقد ابواسحاق سرود. همچنین تربت شیخ را «تریاک اکبر» گفتهاند. ابواسحاق خود از نفوذ معنوی خویش آگاهی داشت، چنانکه گویند وصیت کرده بود که «هرگاه شما را حادثهای پیش آید، تعرض به صندوق تربت من کنید تا آن بلیه مندفع گردد.»
در تذکرة الاولیا آمده است: آن شب که شیخ متولد شده بود، از آن خانه، نوری دیدند چون عمودی که به آسمان پیوسته بود و شاخها داشت و به هر اطرافی شاخی از آن نور میرفت و پدر و مادر شیخ مسلمان بودند اما جدش گبر بود. نقل است که پدرش گفت: تو درویشی و استطاعت آن نداری که هر مسافر که برسد او را مهمان کنی، مبادا که در این کار عاجز شوی. شیخ هیچ نگفت. تا در ماه رمضان جماعتی مسافران برسیدند و هیچ موجود نبود و شام نزدیک، ناگاه یکی درآمد و ده خروار نان پخته و مویز و ا%