زندگینامه ابوذر غِفاری
به نام آفریننده عشق
جُندَب بن جَنادَه غِفاری، معروف به ابوذر غِفاری (درگذشت ۳۲ق) از بزرگان صحابه پیامبر اکرم (ص) و یاران امام علی (ع) بود. وی از دوست داران پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) بود که نزد شیعه و اهل سنت دارای فضائل و مناقب فراوانی است.
ویژگی ها
ابوذر ۲۰ سال پیش از ظهور اسلام به دنیا آمد. پدرش «جناده» از فرزندان غفار و مادرش «رملة بنت الوقیعه» از طایفه بنیغفار بن ملیل بود. البته نام پدرش را یزید، عشرقه، عبدالله و سکن نیز گفتهاند. رجال نویسان و صحابه نگاران، ابوذر را بلند قامت، گندمگون، لاغر اندام، دارای مو و ریشهای سفید، درشت و قوی هیکل توصیف کردهاند.
نام اصلی او مورد اختلاف است و در کتب تاریخی به نامهای مختلفی مانند «بدر بن جندب»، «بریر بن عبدالله»، «بریر بن جناده»، «بریره بن عشرقه»، «جندب بن عبدالله»، «جندب بن سکن» و «یزید بن جناده» اشاره شده است. در الاستیعاب جندب بن جناده، رایجتر و صحیحتر دانسته شده است.
او فرزندی به نام «ذر» داشته و به همین دلیل او را کنیه ابوذر داده اند و بیشتر با این کنیه شناخته می شود. کلینی روایتی را نقل می کند که در باب وفات «ذر» آمده است. همسرش را نیز امّ ذر نامیده اند. ابوذر برادری به نام اُنَیس نیز داشته است که شیخ طوسی او را هم از اصحاب پیامبر نام برده است.
ابوذر از سابقون و پیشتازان اسلام است. به گفته برخی، ابوذر قبل از اسلام نیز یکتاپرست بود و سه سال پیش از بعثت پیامبر (ص) خدا را میپرستید. ابنحبیب بغدادی، ابوذر را از جمله کسانی میداند که شراب و ازلام را در عصر جاهلیت حرام میدانستهاند. وی پس از ظهور اسلام جزء اولین نفرات ایمان آورنده به رسول اکرم (ص) بود. روایت است که ابوذر گفت: من چهارمین نفر بودم که نزد پیامبر (ص) رفتم و به او گفتم: سلام بر تو ای رسول خدا! شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست و شهادت میدهم که محمد بنده او و فرستاده اوست. پس خوشحالی را در چهره رسول خدا (ص) دیدم.
ابن عباس، اسلام ابوذر را اینگونه روایت میکند: هنگامی که ابوذر از بعثت پیامبر (ص) در مکه آگاه گردید، به برادرش انیس گفت: به آن سرزمین برو و مرا از علم این مرد که گمان میکند او را از آسمان، اخباری میرسد، آگاه ساز و سخنانش را گوش کن و نزد من برگرد. برادر به مکه رسید، سخنان پیامبر (ص) را شنید و نزد ابوذر بازگشت. سپس ابوذر به مکه رفت و به جستجوی پیامبر (ص) برآمد. ابوذر گفت: چون صبح فرا رسید به همراه امام علی (ع) راهی خانه پیامبر (ص) شدیم. ماجرای اسلام ابوذر در منابع شیعی به گونهای دیگر روایت شده است. کلینی در روایتی از امام صادق (ع)، اسلام آوردن ابوذر را در ضمن ماجرای شگفتی نقل میکند.
پیامبر (ص) خطاب به او میفرماید: مرحبا یا ابوذر! تو از ما اهل بیت هستی. در جایی دیگر درباره او میفرماید: آسمان بر کسی سایه نیفکنده و زمین، احدی را نپرورانده که راستگوتر از ابوذر باشد. رسول خدا (ص) در روایتی دیگر، ابوذر را در زهد و فروتنی مانند عیسی بن مریم (ع) توصیف کرده است.
از امام علی (ع) درباره ابوذر سؤال شد. امام فرمود: او دارای علمی است که مردم از آن عاجزند و بر آن تکیه زده در حالی که از آن چیزی کم نمیشود. امیر مؤمنان (ع)، ابوذر را از افرادی میداند که بهشت مشتاق آنان است. امام باقر (ع) میفرماید: پس از رسول خدا (ص) همه افراد مرتد شدند و دست از علی (ع) کشیدند مگر سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد. برای عمّار هم تردیدی عارض شد اما برگشت.
امام صادق (ع) درباره عبادت ابوذر فرمود: بیشترین عبادت ابوذر تفکر بود. آنقدر از ترس خدا گریه کرد تا چشمانش مجروح شد. امام صادق (ع) در روایتی دیگر فرمود که ابوذر گفت: سه چیز را که مردم با آن دشمن هستند را دوست دارم؛ مرگ، فقر و بلا. امام در ادامه میفرماید: مراد ابوذر این است که مرگ در اطاعت خدا بهتر است از زندگی در معصیت خداوند و بلا در طاعت خدا محبوبتر از صحت در نافرمانی خدا و فقر در طاعت خدا بهتر از بینیازی در معصیت خداوند است.
در منابع شیعی، ابوذر غفاری یکی از ارکان اربعه در اسلام، در میان سلمان، مقداد و عمار ذکر شده است. شیخ مفید، حدیثی را از امام کاظم (ع) روایت میکند که در روز قیامت، منادی ندا میدهد: کجایند حواریان (یاران خاص) رسول خدا که پیمانشکنی نکردند؟ پس سلمان، مقداد و ابوذر از جا برمیخیزند.
آقابزرگ تهرانی، دو کتاب «اخبار أبی ذر» تالیف ابو منصور ظفر بن حمدون بادرائی و «أخبار أبی ذر الغِفاری و فضائله» اثر شیخ صدوق را در باب احوالات و فضائل ابوذر نام می برد. سید علیخان مدنی درباه ابوذر می نویسد: وی از عالمان بزرگ و از زاهدان والا مقام بود که در سال چهارصد دینار بخشش میکرد و چیزی نمیاندوخت. بحرالعلوم او را یکی از حواریونی می داند که بر روش پیامبر (ص) حرکت کرد و در ذکر مناقب اهل بیت (ع) و معایب دشمنان سرسخت بود.
ابونعیم اصفهانی نیز میگوید: ابوذر، پیامبر اسلام (ص) را خدمت کرد و اصول را یاد گرفت و غیر آن را کنار گذارد. وی ترک کننده رباخواری قبل از نزول شریعت اسلام و احکام الهی بود. در راه حق، سرزنش ملامت گران بر وی فائق نمیآمد و قدرت حکّام، او را به خواری نمیافکند.
اربلی روایتی را نقل میکند که ابوذر، علی (ع) را وصی خویش قرار داد و گفت: به خدا قسم به امیرالمؤمنینِ بر حق وصیت کردم. به خدا قسم او بهاری است که در او آرامش است هر چند از شما جدا گردیده و حقش در خلافت غصب شده باشد. ابن ابی الحدید نیز میگوید: ابوذر در ربذه به ابن رافع گفت که به زودی فتنهای رخ خواهد داد، از خدا بترسید و از علی بن ابی طالب (ع) حمایت کنید. این دوستی و علاقمندی به علی بن ابی طالب (ع) تا آنجا بود که در تشییع شبانه پیکر فاطمه زهرا (س) شرکت کرد.
ابوذر در دفاع از حق امام علی (ع) بر ولایت در آغاز از بیعت با ابوبکر سر باز زد. وی در زمان خلیفه دوم از کسانی بود که به دستور عمر درباره منع نگارش حدیث بیاعتنا بود و میگفت: والله اگر شمشیری را بر دهانم نهند تا از پیامبر خدا (ص) نقل روایت نکنم، تحمل بُرندگی شمشیر را بر ترک سخن رسول خدا (ص) ترجیح خواهم داد. به دلیل نقل حدیث بود که ابوذر با چند نفر دیگر در زمان عُمَر زندانی شدند.
بنابر نقل ابن ابی الحدید، علت تبعید ابوذر به شام در پی بخشش مبالغ بیت المال به مروان بن حکم، زید بن ثابت و دیگران توسط عثمان بود. وی میگوید: ابوذر در کوچه و خیابان فریاد میزد و اعتراض میکرد تا اینکه عثمان، او را از مدینه اخراج و به شام تبعید کرد.
وی در شام به کارهای معاویه اعتراض میکرد. روزی معاویه، ۳۰۰ دینار را برایش فرستاد. ابوذر به آورنده پول گفت: اگر این سهم امسال من از بیت المال است که تا کنون ندادهاید، میپذیرم ولی اگر پاداش است، نیازی به آن ندارم، و آن را پس فرستاد. هنگامی که معاویه کاخ خضراء (سبز) را در دمشق بنا نهاد، ابوذر گفت: ای معاویه! اگر این کاخ از پول خداست، خیانت است و اگر از پول خودت است، اسراف است.
بدین طریق در شام دائما به معاویه میگفت: به خدا سوگند! کارهایی را کردهای که من آنها را نمیشناسم؛ به خدا سوگند! این کارها نه در کتاب خدایند و نه در سنت پیامبرش؛ من حقی را میبینم که خاموش میشود، باطلی را میبینم که زنده میشود و راستگویی را میبینم که تکذیب میشود تا اینکه روزی معاویه پس از شنیدن سخنان ابوذر، دستور بازداشت وی را صادر کرد و وی را دشمن خدا و دشمن رسول خدا خواند.
ابوذر نیز در پاسخ گفت: من نه دشمن خدایم و نه دشمن رسول خدا، بلکه تو و پدرت دشمن خدا و رسول خدایید، به ظاهر اسلام آوردید و کفرتان را در دل نهفتید و قطعا رسول خدا (ص) تو را لعن کرد و چندین بار تو را نفرین کرد که سیر نشوی. معاویه گفت: من آن شخص نیستم. ابوذر گفت: چرا تو همان شخص هستی؛ رسول خدا (ص) به من گفت: خدایا، او (معاویه) را لعن کن و سیرش نکن مگر با خاک. در اینجا معاویه دستور زندانی کردن او را صادر کرد.
همچنین گفتهاند وی در شام، مردم را به فضایل پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) او توصیه میکرد. معاویه، مردم را از مجالست با وی نهی کرد و به عثمان نامه نوشت و وی را از اعمال و سخنان ابوذر آگاه ساخت. معاویه پس از پاسخ عثمان، ابوذر را به مدینه روانه کرد. ابوذر در مدینه با عثمان دیدار کرد ولی دینارهای اهداییاش را نپذیرفت و به انتقاد از حکومت وی پرداخت. عثمان نیز او را تاب نیاورد و وی را با بدترین حالت، به ربذه تبعید کرد. شرح حال گفتگو بین ابوذر و عثمان و تبعید به ربذه در بسیاری از کتب تاریخی آمده است.
عثمان، هنگام تبعید ابوذر به ربذه دستور داد کسی او را مشایعت نکند و با او سخن نگوید و امر کرد مروان بن حکم او را از مدینه بیرون کند. بدین طریق، کسی جرأت همراهی او را نداشت؛ با این حال، امام علی (ع)، حسنین (ع)، عقیل و عمار یاسر برای مشایعت او حاضر شدند و او را بدرقه نمودند. تعاریف امام علی(ع) از ابوذر هنگام تبعید وی را می توان در نهج البلاغه دید.
پیامبر (ص) فرمود: خداوند مرا به دوست داشتن ۴ تن دستور داد و مرا خبر داد که خودش آنها را دوست دارد: علی، مقداد، ابوذر و سلمان. همچنین ایشان درباره ابوذر فرموده بود: ای ابوذر! تو تنها زندگی میکنی، تنها میمیری، تنها مبعوث میشوی و تنها وارد بهشت میشوی. به واسطه تو، کسانی از اهل عراق که غسل و تجهیز و دفنت را انجام میدهند خوشبخت میشوند. حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: ابوذر، صدیق این امت است.
ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است: روزی ابوذر بر پیامبر صلی الله علیه و آله گذشت و جبرئیل به صورت دحیه کلبی در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته بود و سخنی در میان داشت. ابوذر گمان کرد که دحیه کلبی است و با حضرت حرف نهانی دارد و بگذشت. جبرئیل گفت: یا محمد، اینک ابوذر بر ما گذشت و سلام نکرد. اگر سلام میکرد ما او را جواب سلام میگفتیم.
به درستی که او را دعایی هست که در میان اهل آسمانها معروف است، چون من عروج نمایم از وی سؤال کن. چون جبرئیل رفت، ابوذر بیامد. حضرت فرمود: ای ابوذر چرا بر ما سلام نکردی؟ ابوذر گفت: چنین یافتم که دحیه کلبی نزد تو بود و برای امری او را به خلوت طلبیدهای، نخواستم که کلام شما را قطع نمایم. حضرت فرمود که جبرئیل بود و چنین گفت. ابوذر بسیار نادم شد. حضرت فرمود: چه دعایی است که خدا را به آن میخوانی و در آسمانها معروف است؟ گفت این دعا را میخوانم: اللهم انی أسئلک الایمان بک و التصدیق بنبیک و العافیه من جمیع البلاء و الشکر علی العافیه و الغنی عن شرار الناس.
روزی ابوذر شرفیاب حضور پیغمبر گردید و عرضه داشت: من گوسفندانی دارم که به شصت عدد می رسند و خوش ندارم که خودم آنان را به صحرا ببرم و از حضور شما جدا گردم، از طرفی از سپردنِ آن گوسفندان به دست دیگری ناراحتم و میل ندارم که آن ها را به شبانی واگذارم؛ چه آن که میترسم که درباره آن ها ظلم کرده و رعایت حال آنان را نکند. رسول خدا (ص) فرمود: «تو خودت آن ها را به صحرا ببر تا تحت مراقبت خودت باشند.»
ابوذر رهسپار صحرا شد و گوسفندانش را همراه خود سوق داد؛ ولی روز هفتم بود که به مدینه آمد و شرفیاب حضور رسول الله (ص) گردید. پیغمبر (ص) به او فرمود: «یا اباذر! با گوسفندانت چه کردی؟» عرض کرد: یا رسول الله! داستان عجیبی دارند. فرمود: چیست؟ عرض کرد: من در آنجا مشغول نماز بودم که ناگهان گرگی رو به گوسفندان آورد و به سوی آنان جهید. من پیش خود گفتم: ای خدا، نمازم! ای خدا، گوسفندانم! و عاقبت، نماز را بر گوسفندان ترجیح داده و هم چنان سرگرم عبادتم بودم. آنگاه شیطان در قلبم وسوسه می کرد: ای ابوذر! چه می کنی؟ اگر گرگ به گوسفندانت بجهد و در حالی که تو سرگرم و مشغول نمازی، همه آن ها را هلاک می کند و چیزی که با آن زندگی تو اداره می شود و با آن امرار معاش می کنی، باقی نگذارد.
من در برابر این وسوسههای شیطانی گفتم: من در این هنگام، توحید و پرستش خدا و ایمان به محمد بن عبدالله و دوستی برادرش علی بن ابی طالب و دوستی ائمه طاهرین از فرزندان او و نیز دشمنی با دشمنان آنها را دارم و با وجود این ها هر چه از دنیا از کف من برود و نابود شود، سهل و آسان است.
خلاصه، من به نماز خود مشغول شدم و به خاطر گوسفندان، دست از عبادت برنداشتم. در این بین، گرگی آمد و گوسفندی را گرفته و برد، من هم کاملا فهمیدم. سپس شیری پیدا شد و رو به آن گرگ آورده و او را دو قطعه کرد و آن گوسفند را رها کرد و به گله گوسفندان برگردانید، سپس آن شیر، به قدرت الهی، زبان گشود و فریاد زد: ای ابوذر! مشغول نمازت باش؛ زیرا که خداوند، مرا موکل گوسفندان تو گردانیده تا نماز تو انجام شود.
از این صحنه، آن قدر تعجب بر من دست داده بود که جز خدا کسی نمی داند. در این حالت، رو به نماز آوردم و دیدم بار دیگر آن شیر نزدیک آمد و گفت: برو به سوی محمد (ص) و سلام برسان و او را خبر ده که خداوند رفیق تو را که نگهبان شریعت تو است گرامی داشته و شیری را موکل حفظ و حراست گوسفندانش نموده است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد ابوذر فرمود: ابوذر علومی را در سینه نگه داشته است که تمامی امت از آموزش و حمل آن ناتوانند ولی بر آن علوم سرپوشی نهاده است که هرگز به خارج تراوش نکرد. همچنین در مورد ایشان فرمود: ابوذر در ملکوت آسمانها از زمین مشهورتر است.
عروج ملکوتی
ابوذر در ذیالحجه سال ۳۲ قمری و در زمان خلافت عثمان در ربذه از دنیا رفت. ابن کثیر مینویسد: «به هنگام مرگ، جز همسر و فرزندش کسی نزد او نبود.» خیرالدین زرکلی میگوید: «وی در حالی از دنیا رفت که در خانهاش چیزی نبود که او را کفن کنند.» مهران بن میمون نقل میکند: «آنچه را من در خانه ابوذر دیدم بیشتر از دو درهم نمیارزید.»