زندگینامه باباطاهر عریان
به نام آفریننده عشق
باباطاهِر عریان، عارف و دوبیتی سرای ایرانى قرن پنجم است که کلمات قصاری عارفانه از وی برجای مانده است. آوازۀ باباطاهر، بیشتر بهدلیل دوبیتیهای عوام فهم و زیبای اوست.
ویژگی ها
باباطاهر، فرزند فریدون، در اواخر سده ۴ قمری بهدنیا آمد. “بابا” مشهورترین لقب او و معادل پیر و مرشد است. در منابع از این لفظ به عنوان پیشنام برای او استفاده شده است. در همدان نیز او را بابا مىنامیدند. عریان در هیچیک از منابع کهن، دستکم تا اواسط سدۀ نهم قمری، به همراه نام وی دیده نمىشود. این لقب، بیانگر دوری جستن بابا از علایق دنیوی است. با این حال، این لقب مایۀ پدید آمدن پندارهایى همچون سر و پا برهنه بودن بابا و برهنه گشتن وی در معابر عمومى شده است.
باباطاهر در همدان زیسته و در همانجا درگذشته و دفن شده است. نخستین مأخذی که در آن به نام «طاهر» اشاره شده، نامههای عینالقضات همدانى است. عینالقضات به زیارت قبر «طاهر» مىرفته و گاهى در آنجا نامهای مىنوشته است. همچنین، «فتحه» – از عارفان معاصر عینالقضات – ۷۰ سال مىکوشیده تا ارادت خود را نسبت به «طاهر» استوار سازد و بدین کار موفق نمیشد. طاهر، با دیلمیان معاصر بوده و ملاقاتی با ابن سینا داشته است.
در ملاقاتش با طغرل سلجوقی، طغرل برای دیدار او کوکبۀ لشکر را متوقف کرد. باباطاهر با عتاب به او گفت: «ای ترک، با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه فرمایی. بابا گفت: آن کن که خدای میفرماید؛ انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان.» طغرل بر دستان بابا بوسه زده و توصیهاش را اجابت کرده و گریست و سخن عتاب آلود او را برتافته و سر ابریق شکستهای را که بابا در انگشتش کرده بود، همچون تعویذی همواره همراه خود داشت. گویند تا زمانی که آن انگشتر در دست او بود، پیوسته در جنگها فاتح و پیروز بود و چون آن شکست، او هم در جنگها شکست خورد.
عمده آوازه باباطاهر مرهون دوبیتیهای عوام فهم اوست. اطلاق دوبیتى به این نوع شعر، در سدههای اخیر بیشتر رایج شده است و قُدَما معمولاً به آن فهلوی و فهلویات مىگفتند. برخى صاحبان کتابهای تذکره و محققان معاصر، زبان وی را «راژی»، «راجى» و «رازی» دانستهاند. این سه لفظ به گویش قدیم اهل ری بازمىگردد. برخى نیز زبان اشعار او را لُری مىدانند. دوبیتیهای بابا، دارای مضامین ساده و روان و دور از صنایع ادبی دشوار است. این امر باعث رونق شعر او میان عموم مردم شده، به طوری که شماری از ابیات او صبغه تمثیلى یافته است. میگویند باباطاهر در دامنههای الوند منزل داشته است. او در سرمای زمستان، با تنی برهنه بر روی برفها میخوابیده است. در اثر حرارت باطنی و آتش درونی عشق حقیقی که در وجود او بود، در هر طرف او، برفها تا یک ذرع آب شده و به زمین فرو رفته و سبزههای بهاری در اطرافش روییده بود.
نقل می کنند: باباطاهر، خواهرزادهای منجم داشت. وقتی میخواست جای یکی از ستارگان را پیدا کند اما به هر کتابی که مراجعه کرد، چیزی نیافت. سرانجام با خود گفت: بروم این مشکل را از خالویم بپرسم. با این عزم از کوه الوند بالا رفت و به محلی که باباطاهر بود، رسید. در این هنگام، باباطاهر در نزدیکی قله کوه به رو، بر روی زمین افتاده و در حال راز و نیاز و سوز و گداز بود. خواهرزاده بابا، با رنج فراوان خود را به او رسانید. زمانی که از دور بابا را دید که بر رو افتاده است، در خاطرش گذشت که شرع اسلام، بر رو خوابیدن را مکروه دانسته است، پس چرا خالوی من مرتکب یکی از مکروهات شده است! بابا، خیال او را دریافت و او را صدا زد: این کراهت در حال خواب است در حالی که من بیدارم. پس با شست پا، شکلی بر زمین ترسیم کرد و گفت: این هم مقصود تو، بگیر و برو. او بیآنکه سوال خود را اظهار کند، پاسخ خود را از باباطاهر گرفته بود.
حاج عبدالوهاب شوشتری یکی از مشایخ نامدار متصوفه و اهل ذکر اواخر عمر در همدان میزیسته است. او برای مرحوم آزاد همدانی نقل کرده است: در مجلسی، باباطاهر موعظه میکرد و آیات وعید و تخویف میخواند. در آخر مجلس، حاضرین دیدند رطوبتی در گوشه مجلس پیدا شد و سبب آن را پرسیدند. گفت: یکی از پریان در مجلس بود و در اثر شنیدن این کلمات، از کثرت شرم و حیا آب شد و به زمین فرو رفت و این رطوبت، نشانه ذوب اوست.
مشهور است که سالی در همدان باران نبارید. مردم شهر از عالمان، صالحان و پیشنمازان به مصلا رفته و به طلب باران، مشغول دعا، تضرع، گریه و زاری شدند. آنها به درگاه خداوند التجا میکردند اما دعای آنها مستجاب نگشت و قطرهای باران نبارید. جمعی که به بابا معتقد بودند، به صومعه او رفته و التماس کردند که با آنها به مصلا برود و دعا کند. بابا به مردم گفت: بابا را به کار خدا چه کار است؟! او را به اصرار از صومعه بیرون کشاندند، پس به ناچار با مردم به راه افتاد. از قضا گذرشان به در باغ امیر شهر افتاد که باغی زیبا داشت و باغبانان در آ نجا حضور داشتند. بابا از مردم کناری گرفت و سنگی برداشت و به قوت به در باغ کوفت. باغبانان فریاد کردند: در باز است، داخل شو. بابا گوش نداد و بیشتر سنگ بر در می زد. باغبانان با کمال تغیّر آمدند و گفتند: در باز را برای چه میکوبی؟
بابا گفت: شما چرا باغ خود را آب نمیدهید؟ باغبانان گفتند: تو را چکار؟ ما خود مختار کار خودیم. بابا به مردم گفت: سبحان الله، عجب مردمان بیشعوری هستیم! هرگاه خداوند سبحان از من بپرسد: مگر در خانه من بسته بود که به اینجا آمدهاید؟ اگر از شما مردم بپرسد: آیا من در مملکت خود مختار نیستم که هر وقت بخواهم باغ و مزارع خود را آبیاری کنم، چه جواب خواهیم گفت؟! او به طرف صومعه خود بازگشت و مردم نیز به خانه هایشان روانه شدند. هنوز به منزلهای خود نرسیده بودند که باران رحمت، به قدر کفایت بارید و همه مزارع سیراب شدند.
نقل است: درویشی قصد دیدار بابا طاهر کرد و برای دیدن او به کوه همدان شتافت. مسافتی را پیمود تا به خدمت طاهر رسید. دید همه اطراف طاهر را برف گرفته است اما اطراف او، تا حدی بر اثر حرارت بدن باباطاهر، برفها آب شده و زمین خشک است. چون نزدیک ظهر شد، درویش گرسنه بود و با خود فکر کرد که امروز گرسنه خواهم ماند زیرا نزد طاهر هیچ غذایی نیست. طاهر از فکر او آگاه شد و گفت: ای درویش، اکنون وقت ظهر است، نماز را به جا آوریم و در فکر شکم مباش که روزی را خدا میرساند. چون از خواندن نماز فارق شدند، درویش دید به دعای باباطاهر جوی آبی پدید آمد و سفرهای کنار آن جوی پهن شد و غذاهای گوناگون و معطر در آن سفره چیده شد. طاهر گفت: درویش، بسم الله. هم اینکه درویش دست به غذا برد، غذا از نظرش پنهان شد. او فکر کرد که طاهر سحر میکند ولی طاهر از فکر او آگاه شد و به او گفت: نه درویش، سحر نیست. تو بدون نام مولی دست به غذا بردی، بسم الله بگو. چون درویش بسم الله گفت غذا ظاهر شد و درویش و طاهر از آن غذا میل نمودند.
نقل است: چون شب شد باباطاهر در هنگام خواب طلاب به مدرسه آمد و یخ حوض را شکست و در آب غسل کرد و چهل بار سر را در آب فرو برد و چون از این کار فارق شد، شعلهای از آسمان فرود آمد و به قلب او وارد شد و پنهان گردید و توانست در راه عرفان و شناخت به مقام بالایی برسد.
نمونه ای از اشعار باباطاهر:
از آن روزی که ما را آفریدی به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت ز من بگذر، شتر دیدی ندیدی
***
مکن کاری که بر پا سنگت آیو جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند تو را از نامه خواندن ننگت آیو
***
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده وینه دل کنه یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گرده آزاد
***
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از روی زیبای ته وینم
***
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی که یک سر مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریدهای داشت دل لیلی از او شوریدهتر بی
عروج ملکوتی
باباطاهر بنا به قول اکثر متأخرین، پس از سال ۴۴۷ یا ۴۵۰ قمری از دنیا رفت. آرامگاه باباطاهر بر فراز تپهای در شمال غربى همدان، مقابل قلۀ الوند و از سوی دیگر، مقابل بقعۀ امام زاده حارث، هادی بن على (ع) ساخته شده است.

