زندگینامه محمد تقی بهلول
به نام آقریننده عشق
محمد تقی بهلول هشتم جمادى الثانى سال ۱۳۲۰هـ ق (۱۲8۹هـ ش) متولد شد. پدرش شیخ نظام الدین در مسجد روستاى بیلندِ گناباد مشغول نماز جماعت بود که ناگهان شخصى نفس زنان خود را به مسجد رساند و فریاد کشید: آقا همسرتان درد زایمان گرفته است. فورى به منزل بیایید. شیخ نظام نماز را به پایان برد و عازم منزل شد. ساعتى بعد صداى گریه نوزاد در خانه پیچید، طفل که هفت ماهه متولد شده بود، چهارده ساعت بیهوش بود و زمانى که به هوش آمد، شیخ به سجده افتاد و طفل را محمدتقى نام نهاد.
«حاج محمد طاهر خزائى» جد شیخ بهلول که در عربستان زندگى مى کرد، در صدد تحقیق راجع به مذهب تشیع برآمد و پس از تحقیق بسیار به حقانیت شیعه دوازده امامى پى برد و این مذهب را برگزید و چون اهالى منطقه اهل سنت بودند، راهى ایران شد. ورود وى به ایران با آغاز سلطنت آقامحمدخان مصادف بود. او در ایران اقامت نمود و صاحب فرزندان و نوادگان بسیار شد.
پدر شیخ بهلول، «شیخ نظام الدین» نام داشت که فرزند زین الدین بن ملاصادق بن محمد طاهر خزائى بود. او مجتهد شهر گناباد و سرآمد اهل زمان به شمار مى رفت.
بهلول در شش سالگى به مکتب رفت. قرآن را نزد خاله پدر آموخت و در هشت سالگى حافظ کل قرآن شد. درسهاى حوزه از ادبیات تا قوانین را نزد پدر آموخت و جهت ادامه تحصیل راهى سبزوار شد و از آنجا به قم مهاجرت کرد. دروس سطح (رسائل و مکاسب) را نزد آیت الله آخوند ملاعلى معصومى همدانى فراگرفت. مدتى بعد ابتدا براى زیارت و سپس براى تکمیل تحصیلات راهى نجف اشرف شد و در درس خارج آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى حاضر شد.
ویژگی ها
شیخ بهلول در منبرهاى خود در گناباد به مخالفت با فرقه صوفیه و افشاگرى علیه آنان مى پرداخت. وقتى پدر جان وى را در خطر دید، او را به سبزوار فرستاد. شیخ بهلول رمضان آن سال در سبزوار به منبر رفت و شروع به انتقاد از کارهاى خلاف شرع دولت و مأموران حکومتى کرد. در ابتداى ماه محرم آن سال امان الله خان پادشاه افغانستان که از سفر ترکیه و دیدار آتاترک باز مى گشت، به سبزوار رسید. پیش از آمدن او باغ ملى سبزوار را آذین بسته بودند. زنان رقصنده با مشروبات الکلى آماده پذیرایى از امان الله خان بودند. مؤمنین سبزوار محرمانه گریه مى کردند، ولى جرئت مخالفت نداشتند. شیخ بهلول ساعت چهار بعدازظهر آن روز به باغ ملى و محل جشن رفت. آن منظره را تماشا کرد و آهسته آهسته شروع به گریه کرد. به تدریج مردم دور او جمع شدند. شیخ که فرصت را مناسب مى دید، شروع به صحبت کرد:
من تأسف مى خورم که چرا باید شب اول محرم شهر ما مثل شام زینت شود و دشمنان دین در این باغ عیاشى کنند و کارهاى خلاف شرع انجام دهند. باید این بساط برچیده شود. به تدریج با حضور انبوه مردمى که به حمایت از بهلول جمع شده بودند، شهردار سبزوار مضطرب و لرزان به مأموران شهربانى دستور داد بساط جشن را جمع کنند. امان الله خان که باخبر شده بود نظم سبزوار به هم خورده است، همراه میزبانش تیمورتاش با عجله از شهر گذشت و تا نیشابور در هیچ کجا توقف نکرد. پس از این ماجرا شیخ بهلول با پاى پیاده از سبزوار عازم قم شد سفرى که حدود یک ماه و نیم طول کشید.
به حکم رضاشاه پهلوى قبرستان میدان آستانه قم تخریب گردید. شاه مى خواست آنجا را باغ ملى کند، ولى چون مى دانست علماى قم به او شکایت خواهند کرد، ابتدا به شهردار قم دستور داد به جاى قبرستان مرکز فساد احداث کنند. این کار با مخالفت علما رو به رو شد و سه ماه بعد که شاه به قم آمد، مخالفت خود را به او اعلام کردند. در طى این مدت شیخ بهلول ضمن مشورت با علما و مقدسین قم به مقابله با این فعالیتها پرداخت و در سخنرانیهاى آتشین به افشاگرى علیه رژیم پرداخت.
رییس شهربانى قم درصدد دستگیرى او برآمد، اما شیخ بهلول هربار موفق به فرار از چنگ مأموران دولتى مى شد. این جنگ و گریز چند ماه ادامه داشت و دامنه فعالیتها و مبارزات او به روستاهاى اطراف کشیده شد. سرانجام مأموران او را در روستاى حاجى آباد دستگیر کردند و زمانى که قصد انتقالش را داشتند، شیر زنى آزاده به یاریش شتافت. فاطمه حاجى آبادى خود را به پشت بام رساند و با فریادهاى مداوم مردم را از دستگیرى شیخ باخبر ساخت. مأموران وحشت زده پا به فرار گذاشتند و بهلول به سبزوار بازگشت و همراه مادرش به قصد زیارت عتبات عالیات راهى عراق شد. تصمیم او این بود که علاوه بر زیارت، به تکمیل تحصیلات بپردازد. اما دیدار و گفت و گویى سرنوشت ساز برگ زرین دیگرى از کتاب مبارزات او را ورق زد.
روزى از روزها که شیخ بهلول در محضر پرفیض مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى حاضر شده بود. استاد خطاب به او گفت: شما از چه کسى تقلید مى کنید؟ بهلول جواب داد: از شما. ابوالحسن اصفهانی گفت: من مى گویم در اینجا مجتهد درس خوان زیاد داریم، ولى مجتهد مبارز کم داریم. شما بهتر است به ایران برگردید و علیه رژیم رضاشاه مبارزه کنید. شیخ امر استاد را اطاعت کرد و به ایران بازگشت و مبارزه اش را پى گرفت.
شیخ بهلول پس از سى و یک سال اسارت و تبعید آزاد شد و به دمشق رفت و از آنجا راهى مصر گردید و در دانشگاه الازهر به تدریس علوم دینى پرداخت. در بخش فارسى رادیو قاهره هم فعالیت کرد. پس از آن براى دیدن خواهر و مادرش به نجف مسافرت نمود. پس از چند سال اقامت و فعالیت و نوشتن مقالات و سرودن اشعار بر ضد یهود و آمریکا در دولت پهلوى به عربى و فارسى در کنار مرقد پاک و مطهر امام علی علیه السلام به ایران بازگشت و همان زمان توسط نیروهاى مزدور سلطنتى دستگیر شد، اما مدتى بعد آزاد گشت.
شیخ بهلول با کشیدن سیگار و نوشیدن چاى بسیار مخالف بود و آن را از لحاظ اقتصادى به ضرر خانواده هاى مسلمان مى دانست. شیخ بهلول عقیده داشت دخانیات و چاى ارمغان استعمار و وسیله اى براى از بین بردن توان جسمى و مادى مسلمانان و زمینه سازى براى تسلط هرچه بیشتر بر آنان است.
وی در تمام طول سال، جز روزهاى حرام روزه بود و در تمام عمر طولانى جز نان و ماست و برخى از میوه ها آن هم به مقدار کم، میل نکرد.
حضرت آقاى بهلول همیشه حمایت و ارادت خود به مقام معظم رهبرى را بیان مى فرمودند و بعد از انقلاب هم، چه در زمان ریاست جمهورى و چه الان که زمان زعامت و رهبرى ایشان است با وى ملاقات کرده اند و مى فرمودند: وظیفه ماست که به رهبرى شیعیان سر بزنیم و او را حمایت کنیم.
یکى از این ملاقاتها که اخیراً انجام گرفت خود حقیر هم آن جا حضور داشتم. شرح آن این چنین است که در روز شنبه مورخ ۵/۴/۷۸ برابر با ۱۲ ربیع الاول ۱۴۲۰ اینجانب به همراهى معظم له به دفتر آقا رفتیم و پس از هماهنگى هاى لازم به اتاقى که آنجا نماز اقامه مى فرمودند رفتیم. نماز به امامت مقام معظم رهبرى اقامه شد و بعد از نماز آقا روى سجاده اش یکى یکى با حضار سلام و احوال پرسى مى کرد که یک وقت متوجه حضور شیخ شد.
بلافاصله آقا فرمودند: به به شیخ بهلول، سلام ٌعلیکم، احوال شما. شیخ هم جواب ایشان را دادند و مقام رهبرى پیشانى ایشان را بوسید و او را به سینه چسباند و بعد مقام معظم رهبرى فرمودند که قبلا بیشتر به ما سر مى زدید. آقاى بهلول فرمودند: آقا شما متعلق به همه نفوس ایران هستید من اگر وقت شما را بگیرم وقت همه ى ایرانى ها را گرفته ام… بعد از تعارفات معمول آقا فرمودند: «ایشان حق بزرگى به گردن انقلاب دارند.»
حاج آقای بهلول می فرمودند: زمانی در مشهد به منزل یکی از آشنایان رفتیم اتفاقا شبی بارانی بود و خانم هم زایمان کرده بود و چند تا بچه آورده بود شوهرش هم در منزل نبود متوجه شدم حالش مساعد نیست به او گفتم: شما بخوابید من از بچه ها نگهداری می کنم. او که خوابید نصف شب دیدم بچه ها خیلی گریه میکنند و فهمیدم خودشان را کثیف کرده اند. آمدم داخل حیاط که کهنه را بیاورم و آنها را پاک کنم اما متاسفانه باران امده و همه انها را خیس کرده بود به داخل اتاق برگشتم و عبای خود را چهار تکه کردم و به وسیله آنها بچه ها را تمیز کردم و آنها را قنداق نمودم.
اذان صبح که به طرف حرم حضرت رضا علیه السلام حرکت کردم مشغول دفع سگ ها بودم که سیدی آمد و سگها را رد کرد و به من گفت: کسی که تا صبح از بچه های ما مراقبت کرده ما قادر نیستیم چهار تا سگ را از او دفع کنیم! بعد هم غیب شد. سید عباس کاشانی می گوید: شیخ بهلول خیلی از اسرار مگو را به من گفته اند و از آن جمله قضیه طی الارض ایشان بود که البته اول انکار کردند ولی من دلیل آوردم و ایشان قبول کردند.
از منظر فرهیختگان
علامه حسن زاده آملی می گوید: اولین باری که بهلول را دیدم در دلم جای گرفت و دیگر بیرون نرفت. بهلول مرد عجیبی است، نظیرش را ندیده ام.
آیت الله خامنه ای می گوید: بهلول یکی از شگفتی های زمان ما بود.
آیت الله بهاءالدینی می گوید: آقای بهلول انسان فوق العاده ای است.
محمد تقی انصاری همدانی می گوید: بهلول یکی از اوتاد عصر ماست. دنیا را به تمام وجود طلاق داده است. بهلول اهل معناست. خیلی از اسرار را داراست ولی نمی گوید
آیت الله سیبویه می گوید: عالم عامل و عارف سالک کامل، ستاره درخشان، ارباب معرفت و عقول…
عروج ملکوتی
شیخ محمد تقى بهلول گنابادى هفتم مرداد ماه ۱۳۸۴ شمسى در سن 95 سالگى به سبب عارضه مغزى و کهولت سن در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران دار فانى را وداع گفت و پس از تشییع در تهران و مشهد به زادگاهش گناباد انتقال داده شد. صبح روز ۱۲مرداد سال ۱۳۸۴ از محل مدرسه علیمه امام رضاى گناباد تا میدان بسیج این شهر تشییع شد. بعد از مراسم تشییع، پیکر این عالم ربانى براى تدفین به زمینى در ورودى شهر منتقل و به خاک سپرده شد. در مراسم تشییع پیکرش جمعیت انبوهى از قشرهاى مختلف مردم، جمعى از مقامات استانى، تعدادى از ائمه جمعه و فرمانداران شهرهاى خراسان مشارکت داشتند.