نوشته‌ها

زندگینامه ملا فتحعلی سلطان آبادی

 

به نام آفریننده عشق

 

آخوند ملا فتحعلی فرزند حسن سلطان آبادی در سال ۱۲۴۰هـ. ق. در سلطان آباد اراک به دنیا آمد. دروس مقدماتی را در ایران فراگرفت و برای تکمیل دانش به نجف مهاجرت کرد. نخست به محضر صاحب جواهر شتافت و بعد از وفات وی از حضور شیخ مرتضی انصاری و حاج ملاعلی رازی استفاده کرد. در ادامه با میرزای شیرازی آشنا شد و اندوخته‌های علمی اش را کامل کرد.

هنگامی که میرزای شیرازی در سال ۱۲۸۸هـ. ق همراه با عده‌ای از شاگردان ممتازش از نجف اشرف به سامراء هجرت کرد ازجمله شاگردان همراه وی می‌توان سید اسماعیل حسینی شیرازی، سید اسماعیل صدر موسوی، سید محمد حسینی فشارکی، سید کاظم طباطبائی یزدی، سید حسن صدر موسوی عاملی، سید عبدالمجید حسینی گروسی، سید ابراهیم دامغانی، میرزا محمدتقی شیرازی، ملامحمد کاظم خراسانی، آقارضا همدانی، میرزا حسین نوری ، شهید شیخ فضل الله نوری، ملافتحعلی سلطان آبادی، میرزا حسین نائینی و… را نام برد.

میرزای شیرازی دو درس می‌گفت و یارانش همراه او بودند. ملافتحعلی در سامرا اقامت گزید و خیلی مورد توجه استاد قرار گرفت تا جایی که به نیابت از وی اقامه جماعت می‌کرد و بارها استادش به او اقتداء می‌نمود. بعداز رحلت میرزای شیرازی، ملافتحعلی به کربلا آمد و تا آخر عمر در آنجا ماندگار شد.

 

اساتید

1 ـ سید محمد سلطان آبادی: از علمای عارف و اساتید عرفان و اخلاق بود. آخوند از این استاد اخلاق و عرفان همواره ستایش می‌کرد و از اندوخته‌های ارزشمندی که نزد آن اسوه فضیلت فراگرفته بود، سخن می‌گفت.

۲ ـ صاحب جواهر.

۳ ـ شیخ مرتضی انصاری.

۴ ـ میرزای شیرازی.

۵ ـ ملاعلی طبیب رازی طهرانی: از مشایخ سلوک بود و مانند پدر بزرگوارش میرزا خلیل طبیب و برادرش حاج میرزا حسین حاجی از مفاخر عالم عرفان و جامع بین ظاهر و باطن شمرده می‌شد. شیخ ملاعلی رازی طهرانی در سال ۱۲۲۶ متولد شد. او مراحل علم و تقوی را طی کرد و از اهل اسرار و علوم غریبه شد. در محضر شیخ اسماعیل بروجردی تربیت یافت و سرانجام در ۲۵ صفر ۱۲۹۷هـ. ق. در نجف اشرف دار فانی را وداع گفت. اعتمادالسلطنه می‌نویسد: «در مقام زهد و تقوی وی احدی طمع بستن نمی‌توانست و کرامات ظاهره و منامات باهره از وی به طور مشهور نقل می‌شود.»

آیت الله سلطان آبادی با اینکه مربی شایسته اخلاق و استاد معرفت بود و معمولا اهل این رشته به تربیت نفوس و مسائل فردی و معنوی می‌پردازند از خدمت به مردم و اهتمام به مسائل اجتماعی و توجه به آبادی و آبادانی غافل نبود. برخی از آثار او در اراک عبارتند از:

۱- آب انبار حاج ملافتحعلی واقع در کوی دروازه رازان. این آب انبار کوچک بود و مرحوم حاج امیر تومان آن را بزرگ کرد.
۲- مرحوم آخوند در اطراف شهر اراک در منطقه «گراو» مزرعه‌ای داشت و ایشان در کنار آن باغ آب انباری برای استفاده عموم ساخت.
۳- آب انباری در طرف غرب رودخانه اراک احداث کرد.
۴- مسجد حاج سید محمدباقر که خیلی کوچک بود، به دست آخوند سلطان آبادی توسعه یافت و خود برای ترویج آن، مدتی امامت جماعت آن را بر عهده گرفت.
۵- مسجد حاج سید تقی نیز به دست آن بزرگوار ترویج و توسعه یافت.
۶- مسجد سادات که خیلی مورد توجه آخوند ملافتحعلی بود و با هدایت او بنا گردید.
۷- آب انبار ملافتحعلی در قم که به تشویق وی و توسط ملک التجار (بانی مدرسه آقا ضیا در اراک) ساخته شد.
۸- ترویج و تشویق مردم به زیارت امامزاده محمد عابد در دو فرسخی اراک: او به این امامزاده اعتقاد خاصی داشت و بارها به زوار امام حسین علیه‌السّلام که به ایران برمی گشتند می‌گفت: هر کس به نیابت من آن امامزاده واجب التعظیم را زیارت کند، من در کربلا امام حسین علیه‌السّلام را به نیابت از او زیارت می‌کنم. برخی گفته‌اند آخوند هرچه داشت از الطاف این بزرگوار بود.

 

ویژگی ها

نشانه‌هایی در دست است که مرحوم ملافتحعلی مورد توجه امام زمان عجّل‌ الله فرجه‌ الشریف بود. آیت‌الله اراکی در خاطرات خود می‌گوید: «شیخ ابراهیم مازندرانی که خود از توفیق یافتگان به مراحل عالی عرفان و معنویت است، در یکی از مراحل کشف و شهود این معنی را به وضوح دریافته است.

یکی از بزرگان می گوید: روزی به منزل آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی رفته بودم. آن روز علمای بزرگی همچون سید اسماعیل صدر، حاجی نوری صاحب مستدرک، سید حسن صدر نیز با من همراه بودند. آخوند آیه (واعلموا ان فیکم رسول الله لویطیعکم فی کثیر من الامر لعنتم ولکن الله حبب الیکم الایمان…) را تلاوت کرده و آنگاه به شرح و تفسیر آن پرداخت.

حاضرین گفتند قبل از توضیحات شما ما این معنی را درک نکرده بودیم. آنان روز دوم نیز در جلسه قرآن آخوند حضور یافتند و ایشان تفسیر تازه‌ای برای آنان بیان کرد. بزرگان حاضر باز هم از اینکه چنین تفسیری را تا بحال نشنیده‌اند، تعحب کرده و شگفت زده شدند. روز سوم نیز به مجلس تفسیر آخوند آمدند و سخن تازه‌ای در تفسیر آیه استماع کردند. تا سی روز می‌آمدند و معنای جدیدی برای آیه یاد می‌گرفتند که قبلا نمی‌دانستند.»

آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی می‌گوید: «به هنگام جوانی روزی در جلسه‌ای با حضور عده‌ای از علما که در میان آنان آقا میرزا محمدتقی شیرازی و آقا شیخ فضل الله نوری نیز دیده می‌شد، نشسته بودیم. در آن هنگام پیرمردی ژولیده، لاغر اندام که دستمال مانندی به سر بسته و عبائی وصله دار بر دوش گرفته بود، درنهایت سادگی به آن جلسه داخل شد. میرزا محمدتقی شیرازی فورا بلند شده و با احترام تمام آن پیرمرد را به حضور جمع آورده و نزد خویش بنشاند. او با اشاره به آقا شیخ فضل الله، از میرزا پرسید: ایشان کیست؟ میرزا گفت: ایشان آقا شیخ فضل الله نوری است و او را کاملا معرفی کرد. پیرمرد روشن ضمیر گفت: چند سال بعد شیخ فضل الله نامی را در تهران بر دار می‌کشند، او تو نباشی؟! سپس نام مرا از میرزا پرسید: میرزا گفت: او آقا شیخ عبدالکریم یزدی است و از فضلا است.

مسئله‌ای از من پرسید و من چون پاسخ آن را خیلی واضح و پیش پا افتاده می‌دانستم، نگفتم و سکوت کردم. میرزای شیرازی دوم بر من خشم گرفت و شدیدا ناراحت شد و خودش پاسخ مسئله را گفت و اضافه کرد که علما در این باب این طور می‌گویند. وقتی بیان میرزا تمام شد، آن مرد ساده پوش خود به صورت دیگر پاسخ را تقریر کرد و میرزا گفته‌های او را نوشت و به او نشان داده و پرسید: آیا همین گونه فرمودید؟! و او گفت: بلی. آنگاه به من رو کرد و گفت: چندی بعد پرچم اسلام در قم بر دوش شیخ عبدالکریم نامی به احتزاز در می‌آید، او تو نباشی؟! آنگاه برخاست و میرزا محمدتقی شیرازی دوم کفش پیش پای او نهاد و او را بدرقه کرد و چون بازگشت. بر من عصبانی شد که چرا به او بی اعتنایی کردم و توضیح داد که او آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی است.»

آیت الله بهجت فرمودند: زن و مردی بچه‌دار نمی‌شدند. به سامرا رفتند. زن می‌خواست نزد آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی برود تا ایشان دعا کند بچه‌دار شود. آن زن اظهار داشت: دوازده سال است که بچه‌دار نشدیم، شما عنایتی و دعایی بفرمایید. ایشان فرمود: با وجود اين دو امام بزرگوار (یعنی امام هادی و امام عسکری) مناسب نیست من اقدام کنم؛ شما از آن بزرگواران بخواهید. زن برای بار دوم و سوم از ایشان درخواست کرد. آخوند گفت: برو و آبستن شو. زن هم رفت و آبستن شد.

ملا فتحعلی عراقی فرمود: «آخوند ملا محمد صادق عراقی در نهایت سختی و پریشانی بود و به هیچ وجه برای او گشایشی واقع نمی شد. شبی در عالم خواب دید در بیابانی خیمه بزرگی بر پا است. پرسید: این خیمه مربوط به کیست؟ گفتند: این جا خیمه امام زمان علیه السلام است. با عجله خدمت ان حضرت مشرف شد و سختی حال خود را به آن سرور عرض کرد و از ایشان دعایی برای گشایش کار و رفع مشکلات خویش خواست. حضرت او را به سیدی از اولاد خود حواله دادند و اشاره به او و خیمه اش فرمودند. آخوند از محضر آن حضرت خارج شد و به همان خیمه ای که اشاره فرموده بودند، رفت و دید سید محمد سلطان آبادی (فتحعلی سلطان آبادی) روی سجاده نشسته و مشغول دعا خواندن است. به سید سلام کرد و کیفیت جریان را نقل کرد.

ایشان جهت وسعت رزق، دعایی به او تعلیم نمود. در این جا آخوند از خواب بیدار شد و در حالی که دعا به یادش مانده بود، به طرف خانه آن عالم بزرگوار به راه افتاد. وقتی خدمت سید رسید، او را به همان شکلی که در خواب دیده بود، روی سجاده خود نشسته و مشغول ذکر و استغفار مشاهده نمود و سلام کرد. سید جواب سلامش را داد و تبسمی نمود؛ مثل این که از قضیه مطلع باشد. آخوند برای گشایش کار خود دعایی خواست. مرحوم سلطان آبادی، همان دعایی را که در عالم خواب تعلیم فرموده بود، بیان کرد. آخوند عراقی مقید به خواندن آن دعا شد و در مدت کمی نتیجه گرفت و از سختی و تنگدستی راحت شد.

نقل است: تاجری هندی از مقلدین مرحوم میرزای شیرازی نامه‌ ای به محضر آن مرجع بزرگ می‌نویسد که:  فرزند من چند روزی‌ است مفقود شده. از شما درخواست دارم با دریافت باطنی خود به عنوان نماینده‌ قطب عالم امکان، حضرت امام زمان (عج) محل او را برای من مشخص کرده و مرا از فقدان او برهانید! مرحوم میرزا با مطالعه‌ نامه متحیر می‌ماند که جواب صاحب نامه را چه دهد! مرحوم آخوند ملا فتحعلی که در کنار ایشان و شاهد ماجرا بوده می‌ فرماید: آقای میرزای شیرازی! شما کارتان نباشد. جواب نامه با من! آخوند ملا فتحعلی ‏سه روز در سرداب حضرت صاحب‌الامر (عج) در سامرا معتکف می‌ شود و پس از به‌ جا آوردن اعمال و ادعیه‌ مخصوصه از طریق عنایت حضرت صاحب زمان (عج) به آدرس فرزندٍ گمشده‌ تاجر هندی دست پیدا می‌ کند.

منقول است: تاجری از اهل اصفهان به عتبات عالیات مشرف می‌ شود. گویا به خاطر کمی هزینه‌ راه، شرفیاب محضر میرزای شیرازی می‌ گردد و تقاضای پول می‌ کند. ایشان تاجر را به محضر آخوند فتحعلی سلطان‌ آبادی راهنمایی می‌کند و می‌گوید: از ایشان دوازده تومان بگیرید. تاجر نزد آخوند آمده و قصه را بازگو می‌ کند. آخوند به جای دوازده تومان، شش تومان می‌پردازد. تاجر عنوان می‌ کند: آیت‌ الله شیرازی فرمودند دوازده تومان! آخوند می‌ فرماید: بلی! ولیکن شش تومان در جیب دارید که آن را نگفته بودید! تاجر نزد میرزای شیرازی می‌رود و می‌گوید: آقا شاه می‌ بخشد و شاه‌ قلی نمی‌ بخشد! ملا فتحعلی شش تومان بیشتر به من نداد. میرزای شیرازی پیام را تکرار می‌کند. ولی همان جواب را می‌ شنود. برای بار سوم. آخوند را می‌خواهد و قضیه را می‌ پرسد. آخوند عارف و بزرگوار می‌ فرماید: حضرت آقای شیرازی! پیام شما محترم است. اما آقا (امام زمان) به من فرمودند: شش تومان در جیب دارد. آیت‌ الله میرزای شیرازی پس از اطمینان از صحت فرمایش ایشان می‌گوید: چشم ما روشن که در میان علمای شیعه همچون شما یافت می‌ شود که از نعمت دیدار و تشرف به محضر حضرت بقیة الله (عج) بهره‌مند باشد.

سید نورالدین میرمهدی می گوید: «مرحوم آخوند ملا فتحعلی سلطان‌ آبادی در سامرا نزد آیت‌ الله میرزای شیرازی نشسته بودند. در همین هنگام گروهی از اهالی اراک در می‌ زنند. قبل از باز شدن در و شناخته شدن چهره و ماهیت مهمانان تازه‌ وارد، آخوند ملا فتحعلی به میرزای شیرازی می‌ فرماید: هم اینک پشت در، عده‌ای از همشهریان من (اراکی‌ ها) هستند که برای دیدار ما آمده‌اند. ضمنا مقداری سعتر و کشمش برای ما آورده‌اند. چون خادم در را می‌ گشاید و آن گروه وارد می‌ شوند، صدق گفتار مرحوم آخوند ملا فتحعلی سلطان‌ آبادی ظاهر می‌گردد.

عالمی وارسته به نام شیخ ابراهیم، نقل می‌ کند: در عالم رویا (مکاشفه) مشاهده کردم مجلسی را که صدرنشین آن حضرت بقیة الله الاعظم صاحب الزمان (عج) بود. این مجلس در بالاخانه‌ میرزا قرار داشت و سه نفر در محضر آن حضرت تشریف داشتند و از عنایات و نگاه لطف‌آمیز حضرت برخوردار بودند. آن سه عبارت بودند از: جناب ميرزاي شیرازی، جناب حاج نوری و جناب آخوند ملا فتحعلی سلطان‌ آبادی.

جناب آقای احمد بيت‌اللهیِ توکل از پدرش برای نقل نمود که یکی از تجار اراک برای ایشان حکایت کرده بود: من عازم زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام در مشهد مقدس بودم. قبل از حرکت، خدمت ملا فتحعلی سلطان آبادی رسیدم؛ چرا که ایشان فرموده بود ساعاتی قبل از حرکت، نزد من بیا، کارت دارم! من هم اطاعت کرده و نزد ایشان رسیدم. معظم له نامه‌ای به من دادند و فرمودند: این نامه رابه حضرت مولا علی بن موسی علیه السلام می‌ دهی و جواب آن را برای من می‌ آوری! آن لحظه در اثر تصرف آخوند من غافل شدم که بپرسم چگونه اين امر امکان‌پذیر است؟ لذا نامه را گرفته و راه افتادم. در سلفچکان متوجه این موضوع گردیدم. با خود گفتم نامه رابه بالای ضریح مقذس رضوی می‌گذارم، تا چه پیش آید. چون به مشهد رسیدیم، یک روز در حرم بودم. متوجه شدم که مأموران حرم را قُرُق می‌ نمایند. من هم مشغول نماز شدم تا مرا بیرون نکنند. در این حال، حرم را خلوت دیدم و ناگهان رخسار ساطع الانوار حضرت رضا علیه السلام بالای صندوق، فرا راهِ دیده‌ام قرار گرفت و فرمود: حاج سلطان‌ آبادی! نامه‌ آخوند ملا فتحعلی رسید! در پاسخ نامه به او بگو:

 آیینه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب زن به خانه سپس میهمان طلب

دو بار اين بیت را تکرار فرمود و تأکید نمود: یادت نرود! ناگهان به پیرامونِ خود نگریستم. دیدم حرم مملوّ از جمعیت است. آنگاه چهره‌ دل آرای حضرت‌ رضا علیه السلام از دیده‌ام پنهان گشت. چون به اراک باز گشتم، مشتاقانه به منزل آخوند ملا فتحعلی رفتم. هنوز چند قدمی از در داخل نشده بودم که آن بزرگمردِ علم و عرفان فرمود:

آیینه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب زن به خانه سپس میهمان طلب

من که از ار تباط عمیق و ملکوتی آخوند با مولایش حضرت رضا علیه السلام مات و مبهوت شده بودم، پرسیدم: آقا جان! شما که می‌ دانستید.، پس چرا امر را به من محوّل فرمودید؟ ايشان جواب دادند: می‌خواستم آگاه باشی.

آیت الله اراکی فرمودند: شیخ فضل الله نوری خواب مفصلی می‌ بیند. خواب خود را برای آخوند ملا فتحعلی نقل می‌ کند که او تعبیر نماید. نصف خواب را که نقل می‌کند، مرحوم آخوند نصف دیگرش را می‌گوید، به طوری که باعث تعجب مرحوم نوری می‌ گردد که چگونه مرحوم آخوند از رویایی که برای احدی نقل نکرده، آگاه است. ملا فتحعلی طوری توصیف می‌ کند که گویا خود او این خواب را دیده است.

آیت‌ الله سید مرتضی موجد ابطحی می‌ گوید: «در داستان تنباکو، علما و آیات مسجد شاهی، از جمله حاج آقا نور الله، آقا نجفی و شیخ محمد تقی فعالیت زیادی نمودند. دولت اعتنایی نکرد و کوشش آنها به جایی نرسید. نامه‌ عربی نوشتند و به حاج آقا منیر بروجردی دادند تا در سامرا محضر میرزای شیرازی برسانند. وقتی حاج آقا منیر وارد سامرا شد، حاج ملا فتحعلی سلطان‌آبادی، استاد آیت‌ الله حاج میرزا حسین نوری برای دیدن حاج آقا منیر تشریف آوردند. برای حاج ملا فتحعلی چای آوردند و تعارف کردند. ايشان گفت: می‌دانم برای چه به سامرا آمده‌اید! می‌خواهید نامه‌ای را که برای میرزای شیرزای نوشته‌اند بخوانم! آنگاه با ضمیر روشن خود از غیب شروع به خواندن نامه می‌ کنند.

نقل است: حاجی نوری موقوفه‌ ای در اختیارشان بوده که از در آمد آن هر سال ماه رمضان عده ای از اهل علم و طلاب را اطعام می‌ نمود. در ماه رمضانی فرمود: شصت نفر از آقایان را سه شب به افطار دعوت کن! خادم می‌ گوید: من خیال کردم برای هر شب شصت نفر دعوت کنم. بعد از نماز حاجی نوری می‌ بیند جمعیت از بیست نفر تجاوز کرد. خادم را صدا می‌ زند و سوال می‌ کند که چند نفر دعوت نموده‌ای؟ خادم جواب می‌ دهد: شصت نفر. حاجی نوری می‌ فرماید: من برای سه شب گفته بودم شصت نفر؛ یعنی هبر شب بیست نفر در نظرم بود. خادم گفت: حاجی فرمود: برو پیش حاجی ملا فتحعلی و قضیه را نقل کن! من رفتم و ایشان را خبر کردم. او عبابه دوش انداخت و مستقيما به آشپزخانه رفت. ظرف‌ ها را برداشت و چیزی خواند که من ندانستم چه بود و بعد از خواندن تشریف بردند. ما شام را دادیم. شامی که برای بیست نفر تهیه شده بود برای شصت نفر کفایت نمود.

یک روز ملا فتحعلی به حجره خود می‌ رود. مشاهده می‌ کند که سبدی از نان و کوفته‌ای داغ و تازه بر سقف آویزان است. چند روزی از آن تغذیه می‌ نماید ولی چیزی از آن کم نمی‌ شود. در این خلال، از چند نفر سوال می‌ کند: آیا این غذا را شما آوردید؟ ايشان پاسخ منفی می‌ دهند. او متوجه می‌ شود که عطیه‌ ای الهی‌ است؛ خاصه اينکه هر چه از آن تغذیه می‌کرد، تمام نمی‌ شد. تا اینکه روزی این ماجرا را در جمعی نقل می‌کند. به محض افشاء آن غذای با برکت تمام می‌ گردد.

نقل است که آخوند ملافتحعلی که حجاب از گوش و چشم او کنار رفته و سمع و عین او به دنیای ماورای مادیات باز بود در هنگام وفات میرزای شیرازی صدای گریه‌ جنیان شیعی را شنیده بود.

ملافتحعلی سلطان آبادی به مرض مزمن سودایی مبتلا بود. زمانی مشغول تداوی بوده و اتفاقا برای زیارت به کربلا مشرف شده بود. وی به دستورالعمل ‏ طبیب باید شیر می خورد. هنگام برگشت، در کاروانسرایی منزل کرد و در آن وقت که تابستان بود آبادی منحصر بود به دو سه خانوار عرب. پس همراهان در صدد پیدا کردن «شیر» برآمدند ولی در نزد آنها یافت نشد. ایشان متحیر بود که با آن مزاج با نان خشکی که داشت چه کند. لقمه‌ای برداشت، هنوز به دهان نگذاشته بود که از پهلوی دیوار ایوانی که در آن نشسته بود، دستی ظاهر شد با کاسه شیری و آن را در وسط سفره گذاشت!

 

از منظر فرهیختگان‏

اعتماد السلطنه می نویسد: «او عالم عامل و فقیه فاضل و عارف کامل است. مردم در علو درجه ورع و تقوی و زهد به او مثل می‌زنند. اصلا از عراق ایران می‌باشد ولی فعلا (۱۳۰۷ق) در سر من رای ملتزم محضر سرکار حجة الحق سید الطائفه حاج میرزا حسن شیرازی است و امامت جماعت را به او واگذارده‌اند. اکابر علمای مجاورین و غیر هم که هریک خود با چندین هزار معتقد و مرید است، نسبت به آخوند ملافتحعلی در مقام خلوص و ارادات هستند و از وی بعضی مشاهده کرامات مدعی می‌باشند.»

شیخ عباس قمی می گوید: «شیخ عالم جلیل، و مفسر بی بدیل، عالم ربانی و ابوذر ثانی، مجمع تقوی و ورع وایقان و مخزن اخبار و تفسیر آیات قرآن، صاحب کرامات باهره حشره الله مع العترة الطاهره، شیخ شیخ محدث ما نورالله مرقده است و جلالت شان، رفعت مقامش زیاده از آن است که ذکر شود.»

 

 شاگردان

حاج میرزا حسین نوری
آقا بزرگ ساوجی.
آقا نجفی شهید اصفهانی.
سید ابراهیم خراسانی.
شیخ ابراهیم صاحب الزمانی سردرودی تبریز.
سید ابوالقاسم دهکردی اصفهانی: صاحب منبرالوسیله.

آقا سید احمد کربلائی طهرانی حائری معروف به بکاء واحدالعین.
حاج شیخ احمد قدوسی نهاوندی: پدر آیت‌الله شهید علی قدوسی است.
سید اسدالله بن سید محمدباقر موسوی قزوینی اصفهانی: در سفر دوم آخوند سلطان آبادی به حج او را همراهی کرد. وی دارای تصنیفاتی ازجمله «التقریرات الفقهیه» می‌باشد. بقیه آثار خود را در راستای تهذیب نفس و مبارزه با عجب و خودبینی یا به عللی دیگر با اشاره استادش به آب انداخت.
سید اسماعیل بن سید صدرالدین عاملی اصفهانی: از اصحاب خاص و محرمان راز استاد بود.
شیخ حسن کربلائی: صاحب رساله «وقعه دخانیه» که توسط آقای رسول جعفریان تجدید چاپ شده است.
شیخ مولی حسنعلی طهرانی خراسانی: از علمای بزرگ و پیشتازان اهل سلوک در عصر خود بود.
حاج میرزا حسین نائینی: صاحب تنبیه الملة و معروف به میرزای نائینی.
حاج میرزا حسن خان بن حیدر قلی خان قاجار و حائری شیرازی: در علوم غریبه و ریاضات شرعیه به مقاماتی دست یافته بود و هیچ یک از فضائل خود را علنی نکرد.

عروج ملکوتی

آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی بعد از عمری تلاش در راه احیای معارف قرآن و اهل بیت علیهم‌السّلام و پرورش و هدایت ده‌ها تن از شیفتگان فرهنگ اهل بیت علیهم‌السّلام در چهارم ربیع الاول سال ۱۳۱۸ چشم از این جهان فروبست.
محدث قمی می‌نویسد: «چند سال قبل از وفات شیخ مرحوم (میرزا حسین نوری صاحب مستدرک الوسائل) آن جناب در کربلای معلا به رحمت ایزدی پیوست. جنازه شریفش را به نجف اشرف حمل کردند و در روز ورود من در خدمت استادم محدث نوری به استقبال آن پیکر شریف رفتیم و جنازه آن بزرگوار را با شکوه و جلال تمام تشییع کرده و در حجره‌ای در زاویه غربی صحن مقدس امیرمؤمنان علیه‌السّلام متصل به باب سلطانی بخاک سپردند.»

زندگینامه شیخ مرتضى طالقانى

 

به نام آفریننده عشق

 

مرتضى طالقانى در سال (۱۲۷۴ ه’.ق.)، در خطه کوهستانى و با صفاى طالقان – که بین کرج، قزوین و گیلان واقع شده – در روستاى «دیزین»، دیده به جهان گشود. پدرش «آقاجان» نام داشت و پیشه ‏اش چوپانى بود؛ امّا باورهاى دینى و شیفتگى به دانش و دانشمندان در ژرفاى وجودش ریشه داشت.

 

ویژگی ها

مرتضى ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز مى ‏شتافت. در همین ایّام یک رخداد دل‏انگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد. شیخ مرتضى طالقانى در نجف بارها و بارها آن رخداد را براى شاگردانش اینگونه نقل نموده است.

«من بُرهه‏ اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى‏ کردم، روزى که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فرو فرستادى؛ کتابى که راهنماى سعادت انسان‏ها است، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟ بدین سبب بود که تصمیم گرفتم براى فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانى دست برداشتم».

مرتضى طالقانى با این انگیزه مقدّس، از زادگاهش طالقان، هجرت کرد و به سوى تهران – که در آن عصر، جمعى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان در آن زندگى مى‏کردند و حوزه تدریس داشتند – رهسپار شد.

او در این شهر با کمال جدیّت شروع به تحصیل نمود و مقدّمات را نزد استادان فن فرا گرفت و هفت سال در تهران از محضر بزرگان بهره ‏مند شد. وى، فقه را نزد میرزا مسیح طالقانى، حکمت و عرفان را نزد مشهورترین فلاسفه و عرفاى تهران مانند: میرزا ابوالحسن جلوه و آقامحمدرضا قمشه‏ اى فرا گرفت.

شیخ مرتضى طالقانى پس از اقامت هفت ساله در تهران، تصمیم گرفت به اصفهان مهاجرت کند. این که انگیزه او از رفتن به اصفهان چه بوده، دقیقاً روشن نیست. به هر حال حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از رونق بسزایى برخوردار بوده است و برجستگان، فلاسفه و عارفان در این شهر تدریس داشتند. او که عمیقاً تشنه فراگیرى بیشتر بود، نزد آنان حاضر، و از سرچشمه دانش آنان بهره‏ ها برد.

وى در فقه از محضر آیات: ابوالمعالى کلباسى، سید محمدباقر درچه‏اى اصفهانى و شیخ عبدالحسین محلاتى و حکمت و عرفان شیعى را از جهانگیر خان قشقایى و عارف سالک، ملا محمد کاشى فراگرفت.

این دانشمند نستوه، که مایه‏ هاى علمى فراوانى از فقه، عرفان، حکمت و اصول در جان خویش ذخیره داشت، در حالى که ۳۳ بهار از عمرش مى ‏گذشت، به سوى حوزه نجف – که در سده چهارده هجرى قمرى سرآمد حوزه‏ هاى جهان تشیع بود – رهسپار شد.

او که هنوز ازدواج نکرده بود، در آغاز، در مدرسه خلیلى، حُجره‏اى گرفت و در آن مدرسه به تحصیل پرداخت. بعد از تأسیس مدرسه سید محمّدکاظم یزدى، به آن مدرسه رفت و تا آخر عمر در کمالِ زهد و تقوا و سلمان گونه، در این مدرسه زندگى کرد. او با اینکه از عالمان بزرگ به شمار مى ‏آمد، لحظه‏ اى از یادگیرى و رسیدن به مقام منیع تخصص و اجتهاد کوتاهى نکرد؛ بدین خاطر، در محضر درس استادان برجسته نجف زانوى یادگیرى و آموختنِ مراتب عالیه، بر زمین نهاد.

فروتنى، یکى از خصلت‏هاى این مرد بزرگ، بود؛ به گونه‏اى که یکى از پرورش یافتگان محضرش مى‏نویسد: «او آن چنان متواضع بود که حتى یکبار نگذاشت کسى دست او را ببوسد. با اینکه از مدرسان بلندمرتبه نجف بود، هر طلبه‏اى که از او درخواست درس مى‏ کرد، هرگز خوددارى نمى ‏نمود؛ اگر چه آن درس کتاب جامع ‏المقدمات – که ابتدایی ‏ترین کتاب طلاب در ادبیات است – با کمال میل قبول مى‏ کرد و دست ردّ به سینه کسى نمى ‏زد.»

شیخ مرتضى طالقانى گر چه رشته اصلى و تخصص و تبحرش در فقه، اصول، حکمت و عرفان بود؛ اما از فراگرفتن علوم دیگر نیز غافل نبود، چنانچه شاگردانش نوشته‏ اند او در دانش هیئت، نجوم، علوم غربیه، طلسم‏ها تخصص داشت و این نشان‏ دهنده وسعت دانش و فکر و عشق راستین او به دانش‏هاى گوناگون بود.

منقول است: کسی از اطراف نجف آمد پیش ایشان، و از اینکه بچه‌اش جنی شده بود شکوه کرد، شیخ به او گفت: برو به آنها بگو: مرتضی می‌گوید: بروید. آن شخص هم می‌رود و گفته شیخ را عمل می‌کند، بچه‌اش خوب می‌شد. سال بعد مجددا مبتلا می‌شود آن شخص به سراغ شیخ آمد که او دیگر مرحوم شده بود.

یک قضیه دیگر مربوط به خودم (راوی) است و آن اینکه در منزل ما چند عدد مار پیدا شده بود قضیه را به استاد گفتم. ایشان فرمود: برو به آنها بگو: مرتضی می‌گوید بروید. من هم رفتم و گفتم، مارها رفتند و دیگر پیدا نشدند. یکى از ویژگى ‏هاى این استاد، این بود که تا آخرین لحظات عمر، تنها زیست و ازدواج نکرد؛ گر چه او داراى فرزند جسمى نبود، اما چنانچه اشاره شد، شاگردان فراوانى در مکتب او پرورش یافتند که هر کدام از آنان به منزله فرزندان روحانى او هستند.

نقل است: «مرحوم شیخ مرتضی طالقانی گاهی در خواب مشغول درس دادن می‌ شد، طوری که از بیداری بهتر درس می‌ گفت و هنگامی که در حال بیدار شدن بود، باز حالت گفتنشان مثل بیداری می‌ شد.»

آیت الله مرتضی طالقانی درباره‌ دفنشان در جوار حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام می گفت: «جنازه (من) را می‌برند؛ کافی است یک شب مرا در جوار آقا بگذارند.»

نقل است: «شیخ مرتضی طالقانی به منزلی می‌روند که در آنجا خفاش بسیار بوده است. شیخ فرمان می‌دهد که بروند. آنها رفته و دیگر پیدا نشدند.»

نقل است: گروهی از اهالی مهران به طرف نجف اشرف برای زیارت عتبات عالیه حرکت کردند. هنگامی که می خواستند حرکت کنند، برادر مرحوم شیخ به نام شیر محمد زنده بود. آنها در نجف رفتند خدمت شیخ و ایشان بعد از احوال‌ پرسی از حال مردم پرسیدند. این عده پاسخ دادند که همه خوبند. بعد شیخ پرسید: شیر محمد چطور؟ گفتند: او هم خوب است. شیخ فرمودند: نخیر شیر محمد مُرد. آنها گفتند: آقا! شیر محمد زنده است. شیخ دو مرتبه فرمودند: نخیر! مُرد. آنها وقتی به طالقان و روستای خودشان برگشتند، فهمیدند که شیر محمد مرده است.

نقل است: «هنگام غسل دادن شیخ مرتضی طالقانی، چهره‌ ایشان به‌طور عجیبی تغییر کرد و نورانی شد. به‌طوری‌ که همه متوجه شدند. مسئله دیگر اینکه بوی عطری فرح‌ بخش فضای آنجا را فرا گرفت که همه به‌ وضوح آن را احساس نمودند و با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند. پس از پرسش افراد از یکدیگر معلوم شد هیچ یک عطری نزده بودند.»

 

از منظر فرهیختگان‏

حضرت آیه اللَّه نجفى مرعشى در منزلت استادش مى ‏نگارد: «علاّمه بزرگ، ادیب، اصولى، محدث، حکیم، شاعر، زاهد، عابد و سلمان روزگار مرتضى طالقانى. او آیتى از آیات الهى بود، در حدود ۹۰ سال عمر کرد و تقریباً ۵۰ سال آن را در نجف در مدرسه سید محمدکاظم، زندگى کرد و از مدرسه خارج نمى‏شد؛ مگر براى زیارت مرقد حضرت امیرمؤمنان و گاهى براى گرمابه رفتن. او از حافظه بسیار نیرومندى برخوردار بود.»

«ده ‏ها بلکه صدها قصیده عربى و فارسى از حفظ داشت. از زرق و برق دنیاى مادى به شدت دورى مى‏کرد، بسیار روزه مى‏گرفت و به نمازهاى مستحبّى و خواندن دعا و اذکار خاصى، رغبت به کمال داشت. در یک سخن کوتاه: او عالمى بود آسمانى، ملکوتى، هر آنکس برنامه شب و روز و سیماى نورانى او را نگاه مى‏ کرد، در او تحوّل به وجود مى‏ آمد و منقلب مى‏شد؛ گرچه آن شخص از بدترین آدم‏هاى روزگار بود.»

فیلسوف توانا، محمدتقى جعفرى – که یکى از نزدیک‏ترین شاگردان طالقانى بوده و بیشترین مطالب جالب را که در ترجمه این استاد بزرگ شیعى انتشار یافته از اوست – چنین مى ‏گوید:

«او یکى از حکماى مکتب صداریى بود. بر متون فلسفى و عرفانى همانند: اسفار و فصوص تسلّطِ کامل داشت. روزهاى چهارشنبه درس را تعطیل مى ‏کرد و کسى به خدمتش نمى ‏رسید. او در این اوقات به معراج معنوى مى ‏رفت و مشغول به ذکر و دعا و زمزمه با خداوند متعال مى‏ شد و با خدا خلوت مى ‏نمود. به تأمّل‏ه اى عارفانه و به درون خویش مى ‏پرداخت.»

این دانشور فرزانه، با اینکه یکى از استادان نام‏آور حوزه نجف بود، در راستاى تهذیب و تکمیل نفس بسیار مى‏کوشید و براى رسیدن به قلّه معرفت، که مقام شهود و دریافت اسرار و حقایق از عالم قدسى است، ریاضات سختى را بر خود هموار مى ‏کرد. بنا به گفته آیه اللَّه مرعشى، او در این مسیر به مقامات عرفان نایل شد که در شأن او گفته ‏اند:

«صاحب الکرامات الباهره و المقامات المشهوره. داراى کرامات آشکار و درجات معنوى بود و در میان خاص و عام شهرت داشت.»

حاج هادى ابهرى درباره عظمت معنوى شیخ مرتضى طالقانى داستان جالبى را نقل مى‏ کند: در یک سفر که به عتبات عالیات مشرّف شدم و چند روزى در نجف اشرف زیارت مى‏ کردم، کسى را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم، تا براى دل سوخته من تسکینى حاصل گردد.

روزى به حرم مطهّر مشرّف شده زیارت کردم و مدتى هم در حرم نشستم خبرى نشد به حضرت امیرالمؤمنین(ع) عرض کردم: مولا جان! ما مهمان شماییم چند روز است من در نجف مى ‏گردم کسى را نیافتم حاشا به کرم شما!

از حرم بیرون آمده و بدون اختیار در بازار حُوَیْش وارد شدم و به مدرسه مرحوم سیّد محمدکاظم یزدى درآمدم؛ در صحن مدرسه روى سکوئى که در مقابل حجره ‏اى بود نشستم، ظهر شد، دیدم از مقابل من از طبقه فوقانى شیخى خارج شد بسیار زیبا و با طراوت و زنده دل؛ و از همانجا رفت به بام مدرسه و اذان گفت و برگشت و همینکه خواست داخل حجره ‏اش برود چشمم به صورتش افتاد، دیدم در اثر اذان دو گونه‏ اش مانند دو حقّه نور مى ‏درخشند. درون حجره رفت و در را بست.

من شروع کردم بگریه کردن و عرض کردم یا امیرالمؤمنین پس از چند روز یک مردم یافتم؛ او هم به من اعتنایى نکرد. فورا شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا. از جا برخاستم و به طبقه فوقانى رفته و به حجره‏اش وارد شدم؛ هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو مدتى گریه کردیم و سپس هر دو به حال سکوت نشسته مدتى یکدیگر را تماشا مى‏ کردیم و سپس از هم جدا شدیم.

این شیخ روشن ضمیر مرحوم طالقانى اعلى ‏الله مقامه ‏الشّریف بوده است که داراى ملکات فاضله نفسانى بوده است و تا آخر دوران زندگى در مدرسه زیست نمود و مانند حکیم هیدجى به تدریس اشتغال داشت و هر فرد از طلاّب هر درسى که مى‏ خواستند مى‏ گفت: جامع ‏المقدمات، مغنى، مطوّل، شرح لمعه، مکاسب شیخ، شرح منظومه، اسفار؛ و قاعده‏ اش این بود که طلاّب مى‏ خواندند و او معنى مى‏ کرد و شرح مى ‏داد.

 

شاگردان

  • سید شهاب‏ الدین مرعشى نجفى‏
  • سید محمدعلى موسوى
  • شیخ محمدتقى آل شیخ رازى
  • شیخ محمدتقى اصطَهباناتى
  • شیخ محمدحسین کرباسى
  • شیخ على ‏اکبر برهان
  • شیخ محمدتقى جعفرى تبریزى
  • شیخ یحیى عبادى طالقانى
  • سید محمدتقى آل احمد طالقانى
  • محمدرضا مظفر
  • سید هادى تبریزى

 

آثار

آقاى شیخ مرتضى طالقانى، در فقه، اصول و حکمت داراى تألیف مستقل نیست، آثار قلمى‏اى که دانشوران و شاگردانش در ترجمه او نوشته‏اند بیشتر تعلیقه و حاشیه بر کتاب‏هاى مختلف است، مانند: شرح لمعه، رسائل شیخ انصارى، صحیفه سجادیه، کتاب الاصول قوانین، مکاسب، نهج البلاغه، جوهر النضید و حاشیه بر مطول؛ اما اینکه آیا این آثار چاپ شده و در دسترس دانش‏ پژوهان حوزه‏ هاى دینى هست یا نه، اطلاع چندانى در دست نیست.

 

عروج ملکوتى

شیخ مرتضى طالقانى، این عارف و سالک راحل، که دانش را با عمل درآمیخت، در محرم الحرام سال (۱۳۶۳ ه’.ق.) در ۸۹ سالگى، در حجره خود در مدرسه سید محمدکاظم یزدى، واقع در نجف اشرف که سالیان درازى در آنجا به تدریس، عبادت و ریاضت مشغول بود، مرغ جانش از قفس تنگ دنیا به سوى جهان بى نهایت پرواز کرد.

یک روز علامه جعفری پیش ایشان می آید و می گوید: آمده ‏ام درس را بفرمایید. شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد. چون آن روز که دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز باحترام سرور شهیدان امام حسین(ع) تعطیل است، لذا درسها هم تعطیل شده است، عرض کردم: دو روز به محرّم مانده است و درس ها دایر است.

شیخ در حالیکه کمترین کسالت و بیمارى نداشت و همه طلبه‏ هاى مدرسه مرحوم آیه اللَّه العظمى آقا سیّد محمّدکاظم یزدى که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس مى‏کرد، از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند. فرمودند: آقا جان بشما مى‏ گویم: درس تمام شد، من مسافرم، «خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده» این جمله را فرمود و بلافاصله گفت:

لا اله الاّ اللَّه. در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر مى‏دهد با اینکه هیچ گونه علامت بیمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانى و نگاه‏هایش کمترین اختلال مزاجى را نشان نمى‏ داد. عرض کردم: حالا یک چیزى بفرمایید تا بروم. فرمود: آقا جان فهمیدى؟ متوجّه شدى؟ بشنو :

تا  رسد  دستت  به  خود  شو  کارگر

چون  فتى  از  کار  خواهى  زد  به  سر

بار دیگر کلمه لا اله الاّ اللَّه را گفتند و دوباره اشک از چشمان وى به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. من برخاستم که بروم، دست شیخ را براى بوسیدن گرفتم، شیخ با قدرت زیادى دستش را از دست من کشید و نگذاشت آن را ببوسم (شیخ در ایّام زندگیش مانع از دستبوسى مى ‏شد) من خم شدم و پیشانى و صورت و محاسنش را بوسیدم؛ قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمى‏ کنم.

پس فرداى آن روز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى در حدود یازده سال اینجانب در آنجا اشتغال داشتم، اوّلین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین(ع) را برگذار کرده بودیم. مرحوم آقا شیخ محمّدعلى خراسانى که از پارساترین وعّاظ نجف بودند، آمدند و روى صندلى نشستند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله، گفتند: انّا للَّه و انّا الیه راجعون شیخ مرتضى طالقانى از دنیا رفت و طلبه ‏ها بروند براى تشییع جنازه او.

طلاّب مدرسه سیّد مى‏ گویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضى همه را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرّم بود، و با همه مزاح مى‏ کرد و شوخى ‏هاى قهقهه ‏آور مى‏ نمود؛ و هر چه طلاّب مدرسه مى‏ خواستند بروند در حجره‏ هاى خود مى‏ گفت: یک شب است غنیمت است؛ و هیچ کدام از آنها خبر از مرگش نداشتند.

هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه ‏اى روى خود کشیده و جان تسلیم کرده است.