زندگینامه محمد هادی تهرانی
به نام آفریننده عشق
محمدهادی تهرانی ملقب به مقدس تهرانی (۱۳۲۱-۱۲۵۳ ق) فقیه و اصولی قرن سیزدهم قمری است.
ویژگی ها
محمدهادی در بیستم رمضان ۱۲۵۳ قمری در خانواده ای روحانی در تهران به دنیا آمد. پدرش، محمدامین، مشهور به «واعظ» بود. او در تألیفات خود، از جمله در مَحجّة العلماء، چندین بار مجلسی اول را جدّ خود، مجلسی دوم را دایی و وحید بهبهانی را عموی خود معرفی کرده است. برخی، برای توجیه چگونگی این انتساب ها سخنانی گفته اند.
شیخ هادی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در تهران، به حوزه علمیه اصفهان (که در آن زمان بزرگترین حوزه علمیه در ایران بود) رفت و نزد سید محمدباقر خوانساری صاحب روضات الجنات و سید محمدهاشم خوانساری صاحب مبانی الاصول، سید حسن مدرس، ملا علی نوری و سید محمد شهشهانی به فراگیری علوم منقول و معقول پرداخت.
وی سپس به تهران بازگشت و پس از مدتی راهی عراق شد و در دهه سوم عمر خود در نجف محضر شیخ مرتضی انصاری را درک کرد و پس از وفات وی به کربلا رفت و از درس شیخ عبدالحسین طهرانی (معروف به شیخ العراقین) که گفته می شود دایی او بوده است، استفاده کرد. شیخ هادی پس از وفات شیخ العراقین در ۱۲۸۶، به نجف بازگشت و مدتی نزد میرزا محمدحسن شیرازی درس خواند، سپس خود حوزه درس مستقلی تشکیل داد. مقدس تهرانی در دوران عمر خود به دلایلی ازدواج نکرد.
استقلال رأی و بیم نداشتن از کثرت و عظمت مخالفان یکی از مهمترین ویژگی های علمی شیخ هادی بود؛ برای نمونه او در محجة العلماء، آرای استادش شیخ مرتضی انصاری را با صراحت و گاه تعبیرات تند (مثلاً زَعَمَ، توهَّمَ) نقد کرد که در محیط علمی آن روز نجف تنش هایی به وجود آورد. شیخ هادی گاهی در فقه، اصول فقه و فلسفه آرایی خلاف آرای مشهور ابراز می کرد که بعضی از آنها از آرای منحصر به فرد اوست. او همانند اخباری ها و بر خلاف اصولی ها، روایات کتب اربعه شیعه را معلوم الصدور و حجیت آنها را قطعی می داند.
از مهمترین حوادث زندگی شیخ هادی، ماجرای تکفیر اوست، از این رو گاهی از او با عنوان «شیخ هادی مُکفَّر» یاد کرده اند؛ زمینه اصلی این تکفیر، سخنان تند و گاه جسارت آمیز وی در نقد آرای عالمان امامیه و برخی آرای شاذ بوده است. در عین حال، ماجرای مذکور به صورت رسمی صورت نگرفت. به گزارش موسوی اصفهانی در مجلس ترحیم یکی از علمای نجف، یکی از اطرافیان میرزا حبیب الله رشتی، فقیه و شارح بزرگ آرای شیخ انصاری، در حضور او، تعبیری به کاربرد که به منزله تکفیر شیخ هادی بود. میرزا حبیب اللّه سکوت کرد و اینطور تلقی شد که وی این مواجهه را قبول دارد. در همان حال شیخ محمدحسین کاظمی، مؤلف هدایة الانام و از هم شاگردی های شیخ هادی، این تکفیر را نفی کرد که مانع خدشه دار شدن شخصیت شیخ هادی شد.
با این همه، تبلیغات شدید مخالفان شیخ هادی، مؤثر افتاد، به گونه ای که فقط چند تن از فقها، همچون شیخ محمدحسین کاظمی و ملا محمد ایروانی، از وی دفاع کردند، حتی فقیه بزرگی همچون میرزای شیرازی که در آن زمان زعامت و مرجعیت عامه شیعیان را برعهده داشت و در سامرا به سر می برد، چاره ای جز سکوت ندید. شاگردان شیخ نیز از دور او پراکنده شدند و فقط حدود پانزده تن مخفیانه در درس او حاضر می شدند. در هجوم دوباره به شیخ هادی، فقط تعداد اندکی از فقها، همچون شیخ آقا رضا همدانی و شیخ محمد طه نجف، مشارکت نداشتند، اما فوت پدر شیخ هادی و شرکت تعدادی از بزرگان نجف در مراسم نماز وی، به بازسازی وجهه شیخ در میان مردم کمک فراوان کرد.
یک روز مقدس تهرانی با اتوبوس به مسافرت می رفت. هنگام نماز شد و مقدس از راننده درخواست کرد تا برای نماز توقف کند اما راننده توجهی به او نکرد. حاج مقدس نیز که مشاهده می کند در صورت ادامه حرکت اتوبوس نمازش قضا می شود به پروردگار متوسل می شود. دقایقی بعد اتوبوس دچار نقص فنی ظاهری شده و از حرکت میایستد. مرحوم حاج مقدس نیز از فرصت استفاده نموده و نماز را به جای میآورد. این کار در حالی صورت میگیرد که راننده وضعیت فنی ماشین را بررسی میکند و هیچ نقصی مشاهده نمیکند. به همین دلیل مجددا سوار میشود و هر چه استارت میزند، اتوبوس روشن نمیشود. نماز مرحوم مقدس تمام میشود و به مجردی که ایشان پا بر رکاب اتوبوس میگذارد، به راننده میفرماید: حالا استارت بزن! اتوبوس مجددا روشن میگردد. راننده اتوبوس در جا از مرحوم مقدس عذرخواهی می کند و می گوید هر چه که بود از سوی تو انجام شد.
محمد حسامی نقل می کند: در دوران نوجوانی وقتی به خانه وارد شدم، مرحوم حاج عمو به من نگامی کرده و سوال نمودند: کجا بودی؟ خدمتشان گفتم: با بچهها فوتبال بازی میکردیم: ایشان گفتند: من نمیگویم ورزش نکن و يا از بازی فوتبال دست بردار ولی با فلانی (نام یکی از دوستان مرا بردند) رفاقت نکن و سعی کن با اوی ارتباط نداشته باشی. سپس مشخصات ظاهری دوستم را بطور کامل ذکر کردند. این در حالی بود که حاج عمو دوستان مرا از نزدیک ندیده بودند. بعدها صحت گفته آن مرد الهی بر من ثابت شد. چون همان شخصی که ایشان نام برده بودند فرد ناصالحی از آب درآمد.
همچنین آقای حسامی نقل می کند: یک مرتبه با دوستان به فشم رفته بودیم. در مراجعت به محض آنکه حاج عمو مرا دیدند با حالت خاصی پرسیدند: رفته بودی فَشَم، فلانی هم (همراهت) بود.
از فردی منقول است: یک شب به اصرار دوستان به مجلس گناهی رفتم و مقداری شراب نوشیدم. فردای آن روز وقتی به میخواستم به مغازه بروم، حاج مقدس را دیدم که به من فرمودند: دوستان ناباب دیشب تو را گول زدند و مجبورت کردند که مشروب بخوری. امروز، هم نماز صبحت قضا شد و هم دیر به سر کار آمدی. باز هم به این خطاها ادامه می دهی؟!
شخصی نقل می کند: یک روز از خانه همسایه سر و صداهایی شنیدم. از جا بلند شده و نگاهی به داخل آن خانه انداختم. دیدم که چند زن و دختر در حال آب تنی در حوض هستند. بلافاصله از اين که به خانه همسایه نگاه کرده بودم پشیمان شدم و آن زن ها را نفرین کردم. چون به نظر خودم، سر و صدای آنان باعث شده بود که من به گناه دچار شدم. ساعتی بعد مرحوم حاج مقدس به خانه آمد و به محض اینکه وارد اتاق شد، نگاه تندی به من کرده و گفت: «تو گناه کردی که به خانه همسایه نگاه کردی. چرا آنها را نفرین کردی؟ تو گناه کردی که به خانه همسایهات نظر انداختی. جلوی خودت را میبایست میگرفتی!»
محمد حسامی برادر زاده حاج مقدس رحمت الله علیه نقل می کند: «من اغلب در همان اتاقی می خوابیدم که مرحوم حاج عمو (حاج مقدس) می خوابیدند. یک شب از خواب بیدار شده و دیدم که حاج عمو روی سجّاده مشغول به تهجّد و عبادت هستند، ولی انوار سفید رنگی چرخ زنان در فضای بالائی اتاق به حرکت در آمده اند. مشاهده آن پرتوهای نورانی مرا شگفت زده ساخت.راستش قدری ترسیده بودم. از حاج عمو پرسیدم این پرتوهای نورانی چیست که در اتاق حرکت می کنند؟ ایشان گفتند: چیزی نیست. سعی کن بخوابی. من هم دستور ایشان را اطاعت کرده و خوابیدم. جالب آنکه فردا صبح به طور کلی موضوع از یادم رفت و تا حاج عمو زنده بودند فرصتی نیافتم که راجع به آن انوار سفید رنگ از ایشان سؤال کنم.
همسر مکرّمه برادر حاج مقدس سر کار خانم بهجت حشمتی ، برای اینجانب نقل کردند که: روزی از منزل برای انجام کاری بیرون رفته بودیم. اصولاً عادت معهود ما چنین بود که کلید منزل را نزد خواربار فروش می گذاشتیم ، تا موقعی که حاج آقا مرحوم حاج مقدس به خانه بازمی گشت ، معطل نشوند. ولی یک مرتبه فراموش کردیم که باید کلید را به خواربار فروش بسپاریم. زمانی که به خانه مراجعت کردیم ، همان خواربار فروش ما را صدا زد و گفت: حاج آقا امروز اینجا آمد تا کلید را از من بگیرد ولی به ایشان گفتم که گویا فراموش کرده اند که کلید را به من بدهند. و ایشان پس از آنکه متوجه شد کلید نزد من نیست ، مدتی در کوچه قدم زد و سپس دیدم که عبا را روی سر خود انداخت و در مقابل در خانه ایستاد و شروع به دعا خواندن کرد و وقتی مطمئن شد که کسی رفت و آمد نمی کند آهسته با نوک نعلین خود اشاره ای به در کرد و به آن ضربه کوچکی زد ، و من با چشمان خو دیدم درب حیاط به سادگی باز شد و مرحوم مقدس به داخل خانه رفت.
نقل است: وقتی حاج مقدّس به اطلاع آیت الله بروجردی رسانده بود که قصد مسافرت دارد ، آقای بروجردی نگاهی به مرحوم مقدس انداخته و گفته بودند: مقدس دیگر از این سفر برنمی گردی! حاج مقدس در جواب آن مرجع فقید گفته بودند: حضرت آیت الله، خودم این مطلب را می دانم!
شخصی نقل می کند: چند روزی بود که عبد صالح الهی، حاج مقدس، جهان ناسوتی را ترک و به عالم باقی رخت کشیده بود. فرزندم به شدت بیمار شد. با پریشانی و ناراحتی کودک بیمار را برداشته و به منزل مرحوم حاج مقدس آمدیم. قبل از آن هر بار که یکی از فرزندان بیمار می شدند و کار به شدت میکشید، آنها را خدمت حاج مقدس میبردم و ایشان در استکانی از آب قند دعایی میخواند و با نفس نفیس خود در آن میدمید و آن را به بیمار میداديم و در کوتاه مدت سلامتی حاصل میگردید. اما آن روزها خانه از حاج مقدس خالی بود. آن روز، پس از ورود به خانه ایشان، چشمم به عبای مرحوم مقدس افتاد که به جا لباسی آویزان بود. عبا را به دور طفل بیمار انداختم و پس از گذشت ساعتی، آثار بهبودی در او ظاهر شد.
یکی از علاقهمندان حاج مقدس نقل می کند: در یکی از سفرهایم به عتبات عالیات، در نجف به دنبال قبر حاج مقدس می گشتم اما نتوانستم قبر ایشان را پیدا کنم. با خود گفتم: خدایا! اگر این مرد نزد تو مقامی دارد، مکان دفن او را به من نشان بده. پس از یکی دو دقیقه شخصی را دیدم که نیمی از صورت را با پارچه پوشانده و در حالیکه مشغول تمیز کردن قبری بود، رو به من میکرد و مجددا صورت خود را به طرف قبر برمیگرداند. به همین دلیل به طرف او رفتم و هنگامی که بالای سر او قرار گرفتم دهانم از تعجب باز ماند، چون آن قبر حاج مقدس بود که مرد ناشناس مشغول پاک کردن آن بود. فاتحه ای برای ایشان خواندم و پس از دقیقهای روی خود را برگرداندم تا از آن فرد به خاطر راهنمایی اش تشکر کنم، اما هیچکس در کنار من نبود.
از منظر فرهیختگان
مدرس تبریزى می گوید: «از بزرگان علماى طراز اوّل سده حاضر (چهاردهم هجرى) مى باشد که حاوى فروع و اصول، جامع معقول و منقول، محقق، مدقق و مبتکر مطالب عمیق مى باشد. سپس به دانش اندوزى وى نزد مشاهیرى چون شیخ انصارى و میرزاى شیرازى اشاره دارد و مى افزاید تا آن که گوى سبقت از دیگر معاصرین خود ربود و تألیفاتش برهانى استوار بر درجات علمى او هست.»
محمدمهدى موسوى اصفهانى کاظمى می گوید: «دانشمند ژرف اندیش، فاضل آگاه، فقیه مطلع، پژوهشگر باوجاهت و داراى تحقیقات دقیق و حاوى ابتکارات.»
شیخ آقا بزرگ تهرانى می گوید: «شیخ علامه، فقیه اصولى، ناقد بصیر و آگاه و از بزرگان دانشمندان و محققان در علوم عقلى و نقلى و در هوش و دقت هاى علمى او شگفتى هایى دیده مى شود.»
شاگردان
- شیخ شریف
- میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی
- عبدالکریم حائری یزدی
- شیخ علی اصغر خطایی
- فیاض الدین سرخه ای زنجانی
- محسن کوه کمری
- میرسید علی نجف آبادی
- آقامیرزا یوسف آقا مجتهد
آثار
- تفسیر آیة النور
- ذخائر النبوه فی احکام الخیار
- رسالة فی المواسعه و المضایقه
- الرضوان فی الصلح
- کتاب البیع
- وسیلة النجاه
- کتاب الاجتهاد و التقلید
عروج ملکوتی
شیخ محمدهادی تهرانی در دهم شوال ۱۳۲۱ قمری در ۶۸ سالگی درگذشت و در حجره جنوب غربی صحن مقدس حضرت علی (ع)، در کنار قبر سید جواد عاملی صاحب مفتاح الکرامه، دفن شد.