نوشته‌ها

زندگینامه آقا بزرگ عراقی

به نام آفریننده عشق

 

محمد باقر محمدی عراقی معروف به آقا بزرگ عراقی از علمای بزرگ شهر کنگاور بود.

 

ویژگی ها 

حاج آقا بزرگ عراقي در سال 1317 هجري قمري و مصادف با هفدهم ربيع‌الاول ‌روز ميلاد رسول خدا (ص)، در’كرهرود’ اراك ديده به جهان گشود و در خانواده‌اي منور به نور علم و عمل و در دامن پدري وارسته به نام آيت الله شيخ محمد عراقي (ره) پرورش يافت. اطلاعات درست و كاملي از كيفيت تحصيل ايشان در دست نيست ولي آنچه كه مشخص است، اين است كه ايشان دروس مقدمات را خدمت پدر بزرگوارش به اتمام رساند و بعد از آن عازم نجف شد و مدتي نيز از خرمن دانش اساتيد بزرگ حوزه نجف خوشه‌ چيني كرد. وي از استعدادي سرشار بهره‌مند بود و همتي بلند داشت، خوب مي‌ فهميد و خوب بيان مي‌كرد، شاگردان ايشان در حوزه علميه كنگاور از جايگاه علمي و بيان شيرين و روشن او هميشه ياد مي‌كنند.

زماني كه پدر بزرگوارش وفات كرد، مردم كنگاور به دنبال جايگزين و خلف صالحي بودند تا بتواند جاي حضرت آيت الله محمد عراقي (ره) را پر كند؛ از اين ‌رو با توجه به علم و عملي كه از فرزند خلف ايشان، حاج آقا بزرگ سراغ داشتند، به وي روي آوردند و با اصرار از او خواستند تا دست از تحصيل برداشته در كنگاور بماند و جاي خالي پدرش را پر كند. شايد يكي از بزرگ‌ ترين جلوه‌هاي ايثار وي كه از پدرانش به ارث برده بود، دست كشيدن از تحصيل و سكونت در شهر كوچک كنگاور بود.

سال هاي اول انقلاب بود كه حاج آقا بزرگ خدمت حضرت امام خميني رسيد، طبق عادت ديرينه اي كه داشت خودش را از جمع جدا نكرد و در ميان چند نفر ديگري كه حضور داشتند نشست. همه افراد حاضر در جلسه خدمت ايشان معرفي شدند و وقتي نوبت به ايشان رسيد معرف گفت: ايشان آقاي محمدباقر محمدي عراقي مشهور به حاج آقا بزرگ هستند و امام به احترام ايشان نيم خيز بلند شدند و فرمودند: عجب! حاج آقا بزرگي كه تعريفش را شنيده ام ايشان هستند.

یکی از طلاب می گفت: زماني كه در حوزه علميه قم مشغول فعاليت بودم به خاطر علاقه فراواني كه به آيت‌الله بهجت داشتم، به طور خودجوش هر صبح برايش نان سنگک مي‌خريدم و به در خانه ‌شان مي‌بردم، ايشان هم مرا مورد محبت قرار مي‌داد تا اين كه يكي از همين صبح‌ها، وقتي كه ايشان نان سنگک را از من گرفت، پرسيد: شما كجايي هستيد؟ گفتم: اهل كرمانشاه هستم، پرسيد: از كجاي كرمانشاه؟ گفتم: از كنگاور كرمانشاه! ايشان بعد از قدري تامل و تاني فرمود: كنگاور حاج آقا بزرگ، كنگاور حاج آقا بزرگ. همچنین آیت الله بهجت در جای دیگری می فرمود: حاج آقا بزرگ با اين كه در شهر كوچكي ماندگار شد و مانند چراغي در دل شب تابيد و منطقه وسيعي را روشن و نوراني ساخت، باز هم در ميان علما و بزرگان دين از جايگاه شايسته‌اي برخوردار بود گاه برايم اين سوال پيش مي‌آمد كه چه عاملي باعث شد كه علماي بزرگ و مراجع تقليد نسبت به ايشان تا اين اندازه ارادت و شناخت پيدا كنند، شايد سر مساله اخلاص ايشان بود.

آیت الله جمال الدین گلپایگانی به شخصی فرموده بودند: فلانی! مردم کنگاور قدر حاج آقا بزرگ را نمی دانند. اگر ایشان عصایش را بردارد و از این شهر بیرون برود، کنگاور خراب می‌ شود!

نقل است: یک روز آقا بزرگ به منزل آیت الله خوانساری تشریف آوردند و هنگامی که سید احمد خوانساری حاج آقا بزرگ را دید از جا برخاست و به استقبال ایشان آمد و بعد از احوال‌ پرسی با اصرار تمام حاج آقا بزرگ را در جای خودش نشاند! بعد از مقداری صحبت که می خواستیم برگردیم آیت الله خوانساری ایشان را بدرقه می‌ کرد. حاج‌ آقا بزرگ وقتی که متوجه شد، عرض کرد: آقا! شما با این که مرجع تقلید من هستید، چرا مرا مشایعت می‌کنید؟ من خجالت می‌ کشم؛ شما بفرمایید داخل. آیت الله خوانساری فرمود: حاج‌ آقا بزرگ! شما مجسمه تقوا و زهد هستید؛ من چگونه می‌توانم شما را شخصا مشایعت نکنم.

نقل است: روزی گذر حاج آقا بزرگ به مردی افتاد که عمرش را صرف تار و تنبور کرده بود و در این کار شهره آفاق بود. ایشان نگاهی به او کرد و فرمود: فلانی! خیلی خوب تار می‌ زنی‌ ها! همین که این جمله معنادار از دهان ایشان خارج شد چنان انقلابی در آن مرد ایجاد کرد که به کلی دست از نوازندگی کشید و آن را برای هميشه ترک کرد!

آيت الله خامنه اي می فرمود: حاج آقا بزرگ عراقي منشا بركات و فيوضات فراوان براي كنگاور بود.

 

عروج ملکوتی

حاج آقا بزرگ در نماز جمعه اول آبان ماه سال 1365، در کنگاور، به مردم گفت: بهتر است يكديگر را حلال كنيم، و عصر همان روز در حال تلاوت قرآن، مرغ روحش به سوي باغ فردوس پر كشيد.

زندگینامه سید علی طباطبایی

به نام آفریننده عشق

 

سید على طباطبایى (۱۲۳۱-۱۱۶۱ ق)، فقیه اصولى و محدث بزرگ شیعه در قرن سیزدهم هجری و از شاگردان وحید بهبهانی و داماد ایشان بود.

 

ویژگی ها 

سید علی طباطبایی در ربیع الاول ۱۱۶۱ هـ.ق در شهر کاظمین دیده به جهان گشود. وی فرزند محمدعلی، ‌فرزند ابوالمعالی صغیر و او فرزند ابوالمعالی کبیر و از تبار سادات حسنی، معروف به طباطبایی می‌باشد که در قرن دوازدهم هجری قمری از اصفهان به کربلا آمد و همان جا ماندگار و منشأ خیر و برکت برای جهان اسلام شد. مادرش، خواهر وحید بهبهانی و همسرش نیز دختر ایشان است. از این رو، سید علی طباطبایی هم خواهرزاده وحید بهبهانی است و هم داماد او. جد مادری او نیز به علامه مجلسی اول می‌رسد.

سید علی طباطبایی در ابتدای جوانی به کسب علم و فضیلت پرداخت. وی در تحصیل مقدمات نحو، صرف و سایر علوم از خود نبوغ فراوان نشان داد؛ به طوری که مورد توجه علامه بزرگ، وحید بهبهانی قرار گرفت. از این رو، وحید بهبهانی از فرزندش، محمدعلی بهبهانی خواست که استادی سید علی را به عهده بگیرد و درس فقه «مدارک الاحکام»، او را بپذیرد. بدین صورت، سید علی در زمره شاگردان محمدعلی بهبهانی درآمد.

وی در اندک زمانی، درجات ترقی را طی کرد و با این که از نظر سن، از همه هم‌شاگردی‌های خود بسیار جوان بود، گوی سبقت را از همه آن‌ها ربود و از همه پیشی گرفت؛ به طوری که بعد از مدت کمی، ‌در سال ۱۱۸۶ هـ.ق نزد دائی بزرگوارش (وحید بهبهانی) افتخار شاگردی پیدا کرد و به درجه اجتهاد رسید و از او و دیگران، اجازه روایت دریافت کرد.

سید علی طباطبائی همچنین به سبب مقام والای علمی صاحب حدائق، شب‌ها در درس او حاضر می‌شد و از محضر ایشان کسب علم می‌نمود. بزرگان، کوشش بی‌دریغ او را در راه تحصیل علم ستوده‌اند و گفته‌اند: او در راه کسب علم، سختی‌ها و تلخی‌های فراوانی را متحمل شد و علم را با گریه و زاری و مناجات به درگاه باری تعالی تحصیل نموده است؛ زیرا ظاهراً مدت تحصیل ایشان آن قدر نبوده است که بتوان در آن مدت کم به این رتبه عالی رسید. ولی ایشان با همه این مشکلات و موانع، به درجات عالی علم رسید و شهره آفاق شد و این جز همت والای او و فضل خداوند منان چیز دیگری نبود.

سید علی طباطبایی در فقه، اصول و حدیث تخصص کافی داشت. گرچه تبحرش در اصول بیش از فقه بود، ولی شهرتش در فقه بیش از اصول می‌باشد؛ بر عکس میرزای قمی که هم عصر ایشان بود. میرزای قمی تبحرش در فقه بیش از اصول بود، ولی شهرتش در اصول بیشتر است. از این رو، از سید علی طباطبایی به صاحب ریاض که کتابی است فقهی و از میرزای قمی به صاحب قوانین که کتابی است اصولی، تعبیر آورده می‌شود و این شاید به خاطر آن بود که آن دو بزرگوار کتابی جامع در موضوع مورد تخصصشان تألیف نکردند.

 

از منظر فرهیختگان

صاحب مرآت الاحوال در مورد ویژگی‌های اخلاقی وی چنین می‌گوید: «وی عالمی است کم‌نظیر، و فضایل و محامدش عالمگیر و از بزرگان فضلای دوران و عمده علمای این خاندان و متخلق به اخلاق حمیده مصطفوی و متأدب به آداب مرضیه مرتضوی است. ماه‌ها و سال‌های بسیار باید بیاید تا مثل او عالمی به وجود آید».

مولف کتاب مقابیس درباره ایشان می‌ نویسد: استاد یگانه، سرور محققان، تکیه گاه اهل دقت، علامه زبردست، صاحب مجامع فضل، شاخسار درخت تنومند رسالت و امامت، روییده باغ جلالت و کرامت، گسترنده علوم دینی، جامع بین محاسن فهم و نقل احادیث، احیاگر شریعت اجداد برگزیده‌اش، روشنگر مشکلات دین مبین با واضح ترین براهین و روشن‌ ترین بیان؛ یگانه عصر و عصاره فاضلان دوران، دربردارنده فضایل و مفاخر گوناگون که در آنها از پيشينيان و معاصران برتری جسته…

سید محمد باقر موسوی شفتی اصفهانی مؤلف کتاب مطالع الانوار در یکی از اجازه‌ نامه‌ های خود هنگام شمردن اساتید خویش می‌گوید: «از زمره آنهاست خورشید آسمان بهره‌ وری و افاضه، ماه آسمان مجد و عزت و سعادت، احیاگر قواعد شریعت نورانی؛ پایه گذار قوانين اجتهاد در میان ملتی نیک، افتخار مجتهدان؛ پناه عالمان عامل و پناهگاه فقیهان کامل…

نظر مفتاح الکرامة درباره وی چنین است: سید استاد، رحمت خدای سبحان در میان بندگان، چراغ برکت و کرامت، دارنده کرامات، در بردارنده جمله فضایل، مؤلف کتاب ریاض‌ المسائل که در این دوران مدار (درس و بحث) است. نور پرتوافکن و راه روشن، سرور ما و استاد ما امیر بزرگ، سید علی که خداوند مرتبه او را و کسی را که از او مرتبه یافته، بالاتر برد.

یکی از علمای اهل سنت درباره او می گوید: «اگر آنچه شیعه درباره مهدی عجل الله فرجه فرزند امام حسن عسکری (ع) می‌گوید راست باشد، این سید همان مهدی آخرالزمان است!»

 

شاگردان

  • شیخ ابوعلی حائری
  • شیخ اسدالله دزفولی
  • سید محمدباقر شفتی
  • جواد بن محمد حسینی عاملی
  • مولی جعفر استرآبادی
  • محمدتقی شهید برغانی قزوینی
  • محمدشریف آملی مازندرانی
  • احمد بن زین الدین احسایی
  • سید محمد مجاهد طباطبایی
  • سید حسین موسوی خوانساری

 

آثار

  • ریاض المسائل فی بیان الاحکام بالدلائل
  • الرسالة البهیه
  • شرح مفاتیح الشرایع
  • رساله تثلیث التسبیحات الاربع فی الاخیرتین
  • رساله الاصول الخمس
  • رساله الاجماع والاستصحاب

 

عروج ملکوتی 

مرحوم سید علی طباطبائی، سرانجام در سال ۱۲۳۱ هـ.ق در کربلا دار فانی را وداع گفت. بدن مطهر وی را نزدیک قبر وحید بهبهانی، در رواق مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام پایین پای شهدای کربلا به خاک سپردند.

زندگینامه جعفر کاشف الغطاء

به نام آفریننده عشق

 

شیخ جعفر کاشف‌الغطاء با نام کامل جعفر بن خضر بن یحیی جناجی حلّی نجفی (۱۱۵۴-۱۲۲۸ق)، مشهور به شیخ جعفر نجفی، شیخ جعفر کبیر و شیخ المشایخ، از مراجع تقلید شیعه عراق در قرن دوازدهم و سیزدهم هجری قمری بود.

 

ویژگی ها

جعفر بن شیخ خضر جناجی نجفی و معروف به کاشف الغطاء در سال ۱۱۵۴ق در نجف اشرف چشم به جهان گشود و از همان اوان کودکی به تحصیل علوم دینی پرداخت در آغاز مقدمات را نزد پدر خود آموخت و سپس از محضر بزرگانی نظیر شیخ محمد مهدی فتونی و آقا محمدباقر وحید بهبهانی و سید مهدی بحرالعلوم کسب دانش کرد و به مرتبت والایی از علم و عمل نائل آمد که بزرگان در حق او گفته‌هایی دارند.

شیخ جعفر پس از درگذشت بحرالعلوم، به رهبری و ریاست شیعیان عراق و ایران و دیگر بلاد رسید و بر شهرت و نفوذ اجتماعی و سیاسی او افزوده شد. با اینکه پیش از شیخ مرتضی انصاری، نظریه وجوب تقلید از اعلم چندان رواج نداشت و از اینرو مقلدان شیعی، همزمان از مجتهدان مختلف و عمدتا محلی و منطقه‌ای تقلید می‌کردند، ولی کاشف الغطاء عملا مرجع تقلید شیعیان جهان گردید.

کاشف الغطاء دو بار به حج رفت یک بار در ۱۱۸۶ق و دیگر بار در ۱۱۹۹ق در ۱۲۲۲ق نیز عازم سفر به ایران شد و از شهرهای بزرگ ایران مانند تهران، اصفهان، قزوین، یزد و مشهد و رشت دیدار کرد و در همه‌جا از سوی مردم و علما به گرمی استقبال شد. جماعات و اجتماعات باشکوهی ترتیب داد و در همه‌جا با مردم سخن گفت. شیخ جعفر که در این هنگام در اوج شهرت و اقتدار دینی و سیاسی بود در تهران به دیدار فتحعلی شاه قاجار رفت و شخصا کتاب کشف الغطاء را به شاه تقدیم کرد و برای جهاد با کافران و گردآوری سربازان و گرفتن مالیات و زکات از مردم به منظور سامان دادن سپاه، اجازه رسمی به او داد. مهم‌ترین و عالی‌ترین کتاب شیخ، کتاب کشف الغطاء است که در عبادات می‌باشد، تا آخر باب جهاد و در آخر نیز کتاب وقف را بر آن افزوده است.

شیخ نسبت به مذهب خیلی تعصب داشت و در برابر دشمنان حق، بی پروا می‌‌ایستاد و مقاومت می‌‌کرد. هنگامی‌‌ که وهابی‌ها به نجف یورش آوردند و به غارتگری و جنایت دست زدند، شیخ جعفر بزرگ با دست و زبان با آنان جهاد کرد و از مذهب دفاع نمود، تا آنجا که جبهه‌ای در مقابل آنان گشود و رزمندگانی را برای دفاع از دین آماده ساخت و خود همراه علما و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتاد و پس از نبردی سهمگین آنان را تار و مار کرده، از نجف راند و رئیس آن‌ها که سعود نام داشت (و شاید از نیاکان ملک فهد، پادشاه کنونی عربستان باشد) ناچار پا به فرار گذاشته و برای انتقام جویی به کربلا حمله کرد، چون دیگر توان مقاومت در برابر یاران شیخ جعفر را نداشت و اهل کربلا با این که بیشتر از اهل نجف بودند، تاب مقاومت نیاورده، تسلیم ستمگران شدند.

نثل است: شخصی خدمت سید جعفر آمد و عرض کرد: با شما صحبت خصوصی دارم که باید در خلوت بگویم. شیخ نیز مجلس را خلوت نمودند. آن شخص گفت: من مردی هستم که دو زن دارم. روزی به صحرا رفتم و دختری در نهایت حسن و جمال را مشاهده کردم. از دیدار او در آن بیابان هراسان شدم و از او سؤال کردم که تو کیستی و در اینجا چه می کنی؟ در جواب گفت: من از طایفه جن می باشم که عاشق تو گشته ام. از تو تقاضا دارم وقتی به خانه رفتی یک منزل جداگانه ای برایم مهیا کن و از زنان خود هم باید دوری کنی و با ایشان جماع نکنی. من نیز هر شب به نزد تو می آیم به شرط اینکه این راز را به هیچ کس نگوئی تا کسی غیر از من و تو از آن مطلع نشود وگرنه تو را هلاک خواهم ساخت!

بعد از دیدار آن پری زیبا چهره و دلربا، به خانه آمدم و به دستور العمل او عمل کردم و از آن به بعد هر شب به نزد من می آید و به خاطر مقاربت با او، ضعف و سستی سختی بر من عارض شده که نزدیک است بمیرم! در ضمن آن پری اموال و ثروت بسیاری را برای من آورده است! اکنون از شما که مرجع تقلید و نائب امام زمان (عج) می باشید تقاضا دارم علاجی برایم بفرمائید و مرا از این مهلکه نجات بخشید. شیخ جعفر کاشف الغطاء دو رقعه نوشته و به آن مرد داده و فرمودند: یکی از آنها را بالای آن اموالی که آن جن آورده، بگذار و رقعه دیگر را در دست بگیر و بر در خانه بنشین. چون آن پری پیدا شد رقعه مرا به او نشان بده و بگو این رقعه را شیخ جعفر نوشته است.

آن مرد به فرموده شیخ عمل نمود. وقتی زن جنی طبق عادت هر شبش ظاهر شد، آن مرد رقعه را نشان داد و گفت: این رقعه را شیخ جعفر نجفی نوشته است. پس از نشان دادن رقعه، زن جنی جلو نیامد و در همانجا ایستاد. سپس به سراغ اموالی که آورده بود رفت تا آنها را برداشته و با خود ببرد. اما رقعه شیخ جعفر نجفی را روی آن اموال مشاهده نمود و گفت: اگر این رقعه ها را شیخ بزرگوار نمی نوشت ، هر آینه تو را به هلاکت می رساندم. بعد از آن، زن جنی ناپدید شد و دیگر هرگز به چشم آن مرد دیده نشد.

نقل است: شخصی بوده در لاهیجان که به درد چشم مبتلا بود و چند سال درد چمشش طول کشیده بود و از معالجه اطبا بهبودی حاصل نشده بود. چون شیخ به لاهیجان تشریف برد آن شخص خدمت رسیده و از آن جناب دعائی خواست. شیخ آب دهان مبارک خود را بر چشم او مالید و دعا کرد، چشم او شفا یافت و دیگر درد چشم ندید.

محمدحسين كاشف الغطاء نقل می کند: شبى از گريه شیخ جعفر بيدار شدم و در رختخوابم خوابيده بودم. در اين حال شنيدم كه با صداى ضعيف مى فرمود: كيست كه برايم آب بياورد. كيست كه يك شربت آب به من بنوشاند و اين كلمات را تكرار مى كرد. كوزه هاى آب لب بام بود برخاستم كه به او آب بدهم كه كوزه از لب بام پايين آمد و به نزد شيخ رفت و شيخ از آن نوشيد و كوزه به جاى خودش برگشت.

 

شاگردان

  • اسدالله تستری کاظمی
  • محمدتقی رازی اصفهانی
  • سید صدرالدین موسوی عاملی
  • محمدعلی هزار جریبی
  • سید جواد عاملی
  • محمدحسن نجفی
  • سید محمدباقر شفتی
  • محمدابراهیم کرباسی
  • سید باقر قزوینی

 

عروج ملکوتی 

سرانجام شیخ جعفر کاشف الغطا در روز چهارشنبه، ۲۲ یا ۲۷ رجب سال ۱۲۲۸ق، پس از هفتاد و چهار سال عمر، به لقای الهی شتافت و در نجف در یکی از حجره‌های مدرسه‌ای که بنا کره بود دفن شد. وی سر سلسله خاندان مشهور کاشف الغطاء است.

زندگینامه حسین قنبری قائم

به نام آفریننده عشق

 

حسین قنبری قائم معروف به حاج آقا نباتی و دکتر نباتی از صالحان و اهالی دل تهران بود.

 

ویژگی ها 

حاج حسین قنبری قائم معروف به حاجی نباتی از اهالی شمیران تهران بود که به مداوای بیماران و رفع مشکلات مالی و خانوادگی و درمان بیماران می پرداخت. حاج آقا نباتی متولد تهران و از اهالی ش ادامه مطلب …

زندگینامه محمدتقی مصباح یزدی

به نام آفریننده عشق

 

محمدتقی مصباح یزدی (۱۳۱۳-۱۳۹۹ش)، فیلسوف، مجتهد، فقیه، استاد اخلاق، مفسر، متکلم و از اساتید برجسته حوزه علمیه قم بود.

 

ویژگی ها 

محمد‌تقی مصباح یزدی در سال ۱۳۱۳ هجری شمسی در شهر کویری یزد به دنیا آمد. وی تحصیلات مقدماتی حوزوی را در یزد به‌پایان رساند و برای تحصیلات تکمیلی علوم اسلامی عازم نجف شد که البته به‌علت مشکلات فراوان مالی، ناچار شد بعد از یک‌سال از نجف هجرت کند و برای ادامه تحصیل به‌ قم رفت. ایشان در آنجا ضمن بهره‌بردن از محضر اساتید بزرگ قم در حوزه‌ علم، وارد فعالیت‌های علمی، سیاسی و فرهنگی شدند. ایشان قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران با حمایت و ترغیب امام‌ خمینی‌، چندین دانشگاه، مدرسه و مؤسّسه را راه‌اندازی کرد. وی عضو مجلس خبرگان رهبری و شورای عالی انقلاب فرهنگی، همچنین رئیس مؤسسه‌ آموزشی پژوهشی امام‌ خمینی بود.

ایشان در دوران قبل از انقلاب و همزمان با نهضت امام‌خمینی با همکاری برخی از روحانیون فعال در صحنه همچون آیت‌ الله خامنه‌ای، حجة‌الاسلام هاشمی‌ رفسنجانی، شهید قدوسی و آیت‌ الله ربانی شیرازی، در راستای مبارزه با رژیم پهلوی گروهی را تشکیل دادند، که این گروه در متون تاریخی به «گروه یازده نفره» یا «هیات مدرسین» معروف است.

شخصی نقل می کند: در سال ۵۶ یا ۵۷ در آن اوج انقلاب و فشارهای سرسختانه رژیم پهلوی، ما در درس اخلاق آیت‌الله بهاء‌الدینی شرکت می‌ کردیم. یک روز آقای بهاءالدینی مشغول صحبت بودند که در اثنای جلس حضرت استاد (مصباح) تشریف آوردند و طبق ادب اخلاقی خودشان همان ابتدای مجلس نشستند؛ ولی حضرت آیت‌ الله بهاءالاینی به احترام ایشان صحبتشان را قطع کردند و از جا برخاستند و ایشان را در کنار خودشان نشاندند و جمله عجیبی درباره ایشان فرمودند که مضمونش این بود: من در سیمای تو قرآن را می‌ بینم. من خیلی خدمت آیت‌ الله بهاءالدینی می‌ رسیدم؛ اما هیج‌گاه ندیدیم اپشان درباره احدی چنین جمله‌ای را به کار ببرند.

در مورد آیت الله مصباح یزدی نقل کرده اند که ایشان، زمان دقیق فوت خود را پیش‌بینی کرده و هنگام غسل نیز چشمان خود را باز کرده و به غسال لبخند زده است.

در اوایل نهضت، حدود سال ۴۱ و ۴۲، شخصی از حضرت امام «اجازه» می‌ خواست. معمولا برای این مسئله دو نفر شهادت می‌ دادند. آیت‌ الله مصباح که شهادت دادند امام فرمودند: شهادت ایشان کافی است. این بدان معناست که ایشان نزد امام ذوالشهادتین بود و شهادتش به جای دو شاهد، پذیرفته می‌شده است.

 

از منظر فرهیختگان

آیت‌ الله خامنه‌ای می‌فرمایند: بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقای مصباح را می‌شناسم و به ایشان به عنوان یک فقیه، یک فیلسوف، متفکر و صاحب‌ نظر در مسائل اساسی اسلام ارادت قلبی دارم. اگر خدای متعال به نسل کنونی ما این توفیق را نداد که از شخصیت‌ هایی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری استفاده کند، اما به لطف خدا، این شخصیت عزیز و عظیم‌ القدر، خلا آن عزیزان را در زمان ما پر می‌ کند.

علامه‌ طباطبایی فرموده است: «مصباح در میان شاگردان من مانند انجیر در میان سایر میوه‌هاست؛ چرا که فکر او هیچ چیز دور انداختنی و زایدی ندارد».

آیت‌الله مشکینی می‌ فرماید: جناب مستطاب آیت‌الله مصباح از آن وجودات پر برکت است. حوزه‌ها باید ده‌ها سال سهم امام بخورند، هزاران نفر در اينجا تحصیل کنند، میلیاردها پول از کیسه امام خرج شود، میلیون‌ها انسان از اول تا حال تحصیل کنند، تا در هر عصری یک یا چند نفری نظیر آیت‌الله مصباح به‌ دست آید و این‌ طور افراد در میان جامعه پیدا بشود.

علامه حسن‌ زاده آملی می‌ فرماید: آقای مصباح انسان زحمت کشیده‌ای است. من با ایشان هم‌ درس و هم‌ بحث بوده‌ام. خدا را شاهد می‌گیرم که پشت سر ایشان نماز می‌خوانم. از دیشب که این مطلب (اهانت کاریکاتوریست روزنامه آزاد) را شنیده‌ام، حالم دگرگون است.

آیت‌ الله جوادی آملی در سمینار بزرگ‌ داشت شهید شیخ فضل‌ الله نوری، پس از سخنرانی آیت ‌الله مصباح با تعریف و تمجید از ایشان، فرمود: روحی له الفداء.

 

اساتید

  • مرتضی‌ حائری‌
  • عبدالجواد جبل‌ عاملی‌
  • امام‌ خمینی
  • آیت‌ الله بروجردی‌
  • آیت الله بهجت
  • آیت الله خویی
  • علامه طباطبایی

 

آثار

  • خداشناسی‌
  • فلسفه‌ اخلاق
  • جامعه‌ و تاریخ‌ از دیدگاه‌ قرآن
  • آموزش‌ فلسفه
  • بر درگاه‌ دوست
  • قرآن‌ در آیینه‌ نهج‌البلاغه
  • نظریه‌ سیاسی در اسلام
  • آذرخشی بر آسمان کربلا

 

عروج ملکوتی 

محمدتقی مصباح یزدی به دلیل ضعف مفرط جسمانی و تشدید بیماری گوارشی روز ۱۱ آذرماه ۱۳۹۹ در منزل بستری‌ شدند اما به دنبال پیشرفت علائم بالینی و با تشخیص پزشکان، روز ششم دی ماه همان سال برای ادامه مداوا به بیمارستانی در تهران منتقل و در آنجا بستری گردیدند. ایشان سرانجام در غروب روز جمعه ۱۲ دی‌ماه سال ۱۳۹۹ در سن ۸۶ سالگی چشم از جهان فرو بست.

زندگینامه عبدالله نجفی بختیاری

یه نام آفریننده عشق

 

شیخ عبدالله نجفی بختیاری معروف به «شیخ پیاده»، از علما و عرفای بختیاری بود و در اصل، نامش سیف الله بود.

 

ویژگی ها 

عبدالله پیاده در خانواده ای ثروتمند چشم به جهان گشود. پدرش اسدالله خان از خوانین بختیاری بود. وی از همان کودکی روحش لطیف و سرشتش نیکو بود. به خاندان عصمت و طهارت علاقه و ارادت زیادی داشت. زندگی او با زندگی خان زادگان سازگاری نداشت، به همین دلیل روش زندگی او اعتراض خان زادگان را در پی داشت.

وی با دختر عموی خود که خواستگاران فراوانی داشت، ازدواج کرد. سنش از 17 سالگی نگذشته بود که پدرش درگذشت و ریاست ایل به وی رسید. دوران ریاست وی مقارن با حکومت رضاشاه بود که سیاستش سرکوب و قلع و قم خوانین و خلع سلاح و یکجانشینی  عشایر بود. برای رسیدن به این هدف با وضع قوانین و مقررات دشواری عرصه را بر عشایر بسیار تنگ کرد. در این گیرودار، سیف الله تصمیم گرفت به نجف اشرف عزیمت کند. ابتدا برای عرض ارادت به امام رضا (ع) رهسپار مشهد شد. در این سفر سختی های بسیاری کشید. در بین راه اموالش را وقف حضرت ابوالفضل(ع) کرد. پس از جلب رضایت همسرش و مصلحت اندیشی، وی را طلاق داد و دیگر هیچگاه ازدواج نکرد. وی صاحب فرزندی نیز نبود.

در باره اینکه چرا وی بعد از این همسری اختیار نکرد، از قول خودش نقل می کنند: «در نجف اشرف روزی پرده ها از جلوی دیدگانش کنار رفت. کفشدار را به صورت واقعی به شکل خرسی دید. ناراحت به حرم حضرت امیر (ع) مشرف شد. به آقا عرض کرد: آقا من دنبال چنین مسائلی نیستم و چنین کراماتی نمی خواهم. من از دنیا چیزی نمی خواهم فقط می خواهم با شما باشم و عشق شما در وجودم باشد. نقل کرد: مرا به آسمان ها بردند و همین طور بالا و بالاتر می رفتیم، تا اینکه حضرت مولی علی (ع) را بر منبر نورانی دیدم که نشسته اند. مولی به غلامانشان دستور دادند که دستان مرا بشویند. آفتابه و لگنی زیبا آوردند. گفتند: دست هایت را جلو بیاور! دست هایم را شستند و مرا برگرداندند. یک مرتبه بیدار شدم. چنین تعبیر نمودم که مولی دستم را از دنیا شست. بنابراین نه زنی انتخاب کردم، نه خانه ای و با مولا عهد راستین بستم.»

وی فردی خوش خلق، با صورت و سیرتی زیبا و بسیار ساده زیست بود. لاغر اندام بود و لباسش بسیار ساده و شامل گیوه ای به پا، شلواری و پیراهنی سفید به تن، عبای بر دوش و عمامه ای ساده و سفید بر سر.

او آنچه از مال دنیا داشت و یا از پدرش به ارث برده بود، در راه خدا انفاق کرد و بخشید و دست از مال دنیا شست و از ریاست بر ایل و مردم دل کند و رهسپار عتبات عالیات شد. وقتی به عتبات مشرف شد، زندگی ساده و فقیرانه ای در پیش گرفت. در کربلا و نجف کارگری می کرد و مزدش را به فردی می داد تا  وی را با مسایل و معارف دینی آشنا کند.  چند روز کار می کرد تا مخارج چند روزش تامین می شد، آنگاه  به عبادت و زیارت مشغول می شد. در عراق با ریاضت و عبادت به مقامات عالی معنوی دست یافت و صاحب کرامت گردید. یک بار که به زیارت مرقد مطهر حضرت علی (ع) رفته بود، حضرت امیر (ع) فرمود: دیگر برای زیارت اینجا نیا. بعد از مدتی به واسطه اختلافات مرزی روابط ایران و عراق تیره شد تا جایی که جنگ شروع شد. اوضاع عراق برای ایرانیان بسیار وخیم شد. دولت عراق ایرانی ها را از عراق اخراج و بیرون کرد. به همین خاطر در سفری که به قم مشرف شد، تصمیم گرفت دیگر به عتبات عالیات مراجعت نکند. برای یک سال منزلی در روستای جمکران اجاره کرد.

شیخ عبدالله بیش از پنجاه مرتبه با پای پیاده به زیارت ائمه معصومین علیهم السلام مشرف شد، از نجف و کربلا پیاده به مشهد و قم می رفت و در راه امامزادگان را نیز زیارت می کرد؛ به همین خاطر به «شیخ عبدالله پیاده»  شهرت پیدا کرد. دوستان و معاشران شیخ اشخاصی بودند که در زهد و تقوی و عرفان جایگاه والایی داشتند و با امام زمان (عج) در ارتباط بودند.

نقل می کنند که عبدالله پیاده می فرمود: «چه بسیار پیش می آمد در بیابان گرفتار می شدم و در حالی که گرسنه و تشنه بودم ناگهان متوجه می شدم که شخصی می فرمود: میل به چایی داری؟ چای گرم آماده داشت. نان و کره تازه در اختیارم می گذاشت. در بیابان عبور می کردم، حیوانات درنده حلقه زده بودند و من از وسط آنها رد می شدم ولی آنها هیچ کاری با من نداشتند.» وی شهود ملکوتی داشت. در دل شب هنگامی که با محبوب مناجات می کرد هر سوال و شبهه ای که داشت، مشاهده می نمود. شیخ همچنین صاحب طی الارض بود‌.

حاج آقا معین شیرازی نقل می کند که از وی پرسیدم: خدمت امام زمان عجل الله فرجه می رسید یا نه؟ گفت: «خدمت حضرت برسم یا نرسم فایده ای به حال شما ندارد، شما باید به فکر خودتان باشید.» همچنین شیخ عبدالله می فرمودند: «گاهی که پول یا چیزی نیاز داشته باشم حضرت ولی الله الاعظم با یک واسطه برایم می فرستند.» همچنین نقل می کردند که امام زمان، قرآنی به ایشان هدیه کردند و با امام زمان به مکه مشرف شده اند و به جزیره خضرا نیز  مشرف شده بودند.

عبدالله پیاده می فرمود: «بیست و پنچ بار امتحان یوسفی دادم.» (یعنی امتحانی که برای حضرت یوسف علیه السلام پیش آمده بود.)

در کتاب گلشن احباب تالیف آیت الله سید محمد صادق طهرانی آمده است: آقا شیخ عبدالله پیاده طی الارض داشت. به مجردی که اراده می کرد در شیراز باشد، در شیراز باشد، می دید در شیراز است؛ اراده می کرد تهران باشد، تهران بود.

آیت الله فکور می فرمودند: در عبدالله پیاده در بیابان ها و تپه ها که پیاده راه می‌روند، هنگامی که با حیوانات وحشی مانند ببر، پلنگ و … برخورد می‌ کنند آن حیوان درنده در جای خود می‌ایستد و نمی‌تواند جلو بیاید و بی‌ آن که بتواند حمله‌ای کند در جای خود باقی می‌ماند. در ضمن عبدالله پیاده فرمودند: در بیابان ها هر وقت که احساس گرسنگی کنم، مائده‌ای بر تپه‌ای آماده و مهیا می‌گردد و از آن می خورم و می‌آشامم.

شیخ علیرضا گل محمدی نقل می کند: در بالای سر حرم امام رضا علیه السلام عبدالله پیاده را دیدم که نشسته و عصایش در کنارش است. می خواستم عصایش را بردارم و ببینم متوجه می شود یا نه؛ اما هنوز که در این خیال بودم، ایشان فرمودند: عصایم را بر ندار!

نقل است: دختری نابینا بود. هنگام وضو گرفتن شیخ عبدالله پیاده، از آب وضوی ایشان استفاده کرده و آب را به صورتش می زند و به برکت آب وضوی ایشان، چشمان دختر بینا می شود.

 

عروج ملکوتی

عبدالله نجفی در اواخر عمر به بیماری اوره مبتلا شد و حدود یک هفته در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد. سی ساعت قبل از فوت در حالت بیهوشی بود و سرانجام در شب بیستم ماه مبارک رمضان سال 1402 قمری مصادف با 1362 شمسی، در هشتاد سالگی دار فانی را وداع گفت. و در قبرستان بقیع در راه قم به جمکران به خاک سپرده شد.

زندگینامه غلامرضا یزدی

به نام آفریننده عشق

 

غلامرضا یزدی از علمای وارسته یزد و از مجتهدان صاحب کرامت زمان خود بود.

 

ویژگی ها 

شیخ غلامرضا فقیه خراسانی یزدی در شعبان 1295 قمری مصادف با 1257 شمسی در محله سرآب مشهد مقدس متولد شد. پدرش به شوق غلامی امام رضا علیه السلام این فرزند را غلامرضا نامید. این بزرگوار در جوار حرم ملکوتی و فرشته پاسبان ثامن الائمّه علیه السلام متولد شد و هر سال، چندین بار به آن ارض اقدس مشرف می شد و در صحن آزادی (نوسابق) اقامه جماعت می کرد و سپس منبر رفته، به ارشاد زائران و مجاوران حرم رضوی می پرداخت؛ از اینرو به «فقیه خراسانی» لقب یافت و همین عنوان حتی در لوح مزار وی حک شده است.

«غلامرضا» دوران کودکی را به کمک پدر به مزرعه ای در اطراف شهر مشهد شتافت و در امر کشاورزی بسیار خبره شد. به همین سبب، پدر با تحصیل و رفتن او به مکتب خانه مخالفت کرد و وی را روانه کار ساخت. او کودکی تیز هوش و علاقمند به علم بود و بعد از اصرار بسیار و واسطه شدن اقوام، پدر به او اجازه تحصیل داد. غلامرضا با عشقی وافر و همتی والا وارد حوزه علمیه مشهد شد و سپس رهسپار اصفهان شد و بعد به سوی نجف اشرف رفت و نزد اساتید بزرگ و فرزانه به تکمیل معلومات پرداخت و به درجات عالیه علمی دست یافت.

فقیه یزدی در سال 1285 شمسی پس از فتح قله های علمی و استوار ساختن مبانی فقهی به دلیل علاقه بسیاری که به استاد خویش، «آیت اللّه اصطهباناتی » داشت، همراه ایشان عازم شیراز شد و پس از یک سال تحصیل نزد وی به دلایلی که خواهد آمد، به یزد عزیمت کرد. سپس چندی از حوزه درسی آیت اللّه میرسیّد علی مدرسی لب خندقی بهره مند شد و خود نیز به تدریس فقه، اصول، کلام و تفسیر اشتغال ورزید و شاگردان برجسته ای همانند آیت الله سید محمّد محقق داماد را تربیت کرد. همچنین او آثار قلمی ارزشمندی را از خود به جا گذاشت و کارنامه ایشان در طول بیش از 50 سال اقامت در یزد، مشحون از حسنات و خدمات ارزنده به ویژه در بُعد تبلیغی است.

فعالیتهای سیاسی حاج شیخ از ابتدای جریان مشروطیت از نجف آغاز شد و در ادامه، وی حمایت خود را در جریان شهادت استادش اصطهباناتی و پیاده رفتن وی از یزد تا شیراز بر سر تربت پاکش به اثبات رسانید. بعد از آن، او نیز در چنگال ظلم حکومت رضاخان، گرفتار شد. منع پوشیدن لباس مقدس روحانیت، منع برگزاری مجالس دینی و… از جمله اقدامات رضاخان بود. او با برخورداری از مقام اجتهاد، برای کسب مجوز پوشیدن لباس به شهربانی نرفت و با وجود همان سختگیری ها به اقامه جماعت و سخنرانی پرداخت. نقل شده است که ایشان، همه روزه عبا و عمامه خود را در دستمالی می بست و در دهلیز مسجد ریک (محل اقامه جماعت وی در یزد) ملبّس می شد و پس از نماز دوباره عبا و عمامه را داخل دستمال می پیچید و مراجعت می کرد. این کار وی، الگوی دیگر روحانیان شد و باعث باز شدن دوباره مساجد شد. حاج شیخ به روحانیانی که به چنین کارهایی تن نمی دادند و در نماز جماعت حاضر نمی شدند، می گفت: «حکم خدا را در هر لباسی باشد باید گفت.»

سید علی طباطبایی عقدایی نقل می‌کند: زمانی که از یزد به قم رفتم، مأمورین رضا شاه مرا مانند سایر طلاب گرفتند و برای خدمت سربازی به پادگان باغ شاه تهران بردند و در آنجا همه را معاینه پزشکی می‌کردند. به گونه‌ای که در مرحله‌ای از معاینه به اشخاص می‌گفتند کاملا لخت شوید. وقتی نوبت به من رسید، حیا مانع از آن شد که اطاعت کنم، لذا مرا در اتاقی زندانی کردند. در آن حال اسارت و در ظلمات زندان؛ یک دفعه قلبم متوجه وجود مقدس آقا امام زمان شد و با چشم گریان به وجود نازنینش متوسل شدم و از حضرتش خواستم تا مرا از این مخمصه نجات دهد. یک دفعه دیدم درب اتاق باز شد و شیخ غلامرضا داخل شد و فرمود: سید علی بیا برویم. من که مبهوت بودم که شیخ چگونه در مقابل آن همه نگهبان و سرباز پادگان توانسته خود را به من برساند و چطور در را به رویم گشوده سریعا به دنبالش حرکت کردم؛ شیخ مرا از سالنی عبور داد که پر از افسران و درجه‌ داران بود. ولی آنها هیچ حرفی به ما نزدند؛ گویا هیچ کس ما را نمی‌دید. وقتی حدود ۳۵ متر از پادگان دور شدیم شیخ به من گفت: برو به قم و درست را بخوان، هیچ کس با تو کاری ندارد. وقتی میخواستم سوالی از ایشان بپرسم، ناگهان دیدم که ایشان دیگر نیستند!

حاج شیخ فقیه خراسانی، پسر حاج شیخ نقل می‌کند: چندین بار در سفرها، به دنبال مرکب حاج شیخ در حرکت بودم که یک دفعه می دیدم ایشان غیب می‌شوند و دوباره برمی‌گردند. از ایشان سوال کردم: آقا شما به کجا می‌روید که من دیگر شما را نمی‌بینم؟ فرمودند: به دیدار آقا اما از زمان عجل الله فرجه رفته بودم، تا چند سوال فقهی از ایشان پپرسم.

در روز رحلت شیخ، عده‌ای از یزدی‌ها که به کربلا مشرف شده بودند، در حرم متوجه می‌شوند که عده‌ای از مردم جنازه‌ای را دور حرم امام حسین علیه السلام طواف می‌دهند. آنها می‌پرسند: این جنازه کیست؟ جواب می‌دهند: جنازه شیخ غلامرضا یزدی است که امروز فوت کرده است. بعد از چند دور طواف جنازه به دور حرم امام حسین علیه السلام، آن را به بیرون از حرم می‌برند. زائرین یزدی به دنبال طواف کنندگان حرم بیرون می‌ آیند ولی نه اثری از جنازه می‌ بینند و نه از طواف دهندگان. آنها بعدا متوجه می‌ شنوند شیخ در همان روز فوت کرده است و احتمالا این ملائکه بودند که پیکرش را به حرم آورده بودند‌.

فردی نقل می‌کند: در جوانی یک مسئله شرعی برایم پیش آمده بود که پاسخ آن در رساله نبود. لذا به مسجد رفتم تا سوالم را از شیخ غلامرضا بپرسم. ایشان در مسجد مشغول خواندن نماز نافله بود و از طرفی من هم خجالت می‌کشیدم سوالم را از ایشان بپرسم. در همین افکار بودم که شیخ نمازش تمام شد. سپس نیم نگاهی به من انداخت و با حالتی صمیمانه گفت: جانم! اشکالی ندارد. مسئله تو درست است.

نقل است: روزی شیخ غلامرضا در منزل، بی خبر از همه جا به یکی از نزدیکانش می‌گوید: حاج ملا علی (از اهالی شهر) برایش مهمان آمده و هیچ پولی در خانه ندارد. اين پول را برای ایشان ببر تا خجالت زده مهمانان خود نشود!

نقل است: یک سال، فردی از کاروان حاجیان یزدی که به مکه رفته بودند، از کاروان جدا می‌افتد. وی نه توانایی پیدا کردن کاروان را داشته و نه پول که بتواند به تنهایی به یزد برگردد. اتفاقا روزی در مسجد النبی حاج شیخ را می‌بیند و مشکل خودش را برای شیخ بیان می‌کند. شیخ به او می‌گوید: بیا نماز بخوانیم، بعدا با هم به یزد می رویم. آن مرد خیلی خوشحال شده و مشغول اقامه نماز می‌شود. بعد از اقامه نماز، حاج شیخ به او می‌گوید: چشمت را ببند و سه صلوات بفرست. او امر شیخ را اطاعت می‌کند و وقتی چشمانش را باز می‌کند، خود را در یکی از کوچه‌های یزد می‌بیند. آن گاه شیخ به او می گوید:من راضی نیستم تا وقتی زنده‌ام این ماجرا را برای کسی تعریف کنی.

در یکی از سفرهای حاج شیخ به مشهد، در جاده قدیم طبس، در جایی معروف به ریگ شتران، اتوبوس از حرکت می‌ایستد. وقت نماز فرا می‌رسد و همه مسافران در جستجوی آبی برای گرفتن وضو بودند. حاج شیخ می‌گوید: در این نزدیکی چشمه آبی هست؛ بیایید به آنجا برویم، وضو بگیریم و نماز بخوانیم. پس از خواندن نماز، سفر را ادامه می‌دهند. بعدها همراهان حاج شیخ متوجه می‌شوند که در آن بیابان هرگز چشمه آبی وجود نداشت.

حاج شیخ به همراه چند نفر از نزدیکانش به مشهد مقدس رفته بودند. در بازگشت از مسیر جاده طبس، به منطقه‌ای می‌رسند که در آن سال دچار قحطی بود و مواد غذایی، به خصوص نان در آن یافت نمی‌شد. حاج شیخ و همراهان به منزل یکی از اهالی آن روستا وارد می‌شوند و درخواست نان می‌کنند. صاحبخانه می‌گوید: در اين روستا اصل نان یافت نمی‌آید و مردم از شدت گرسنگی در حال مرگ هستند. حاج شیخ از صاحب خانه کسب اجازه کرد و دست خود را در تنور خاموش فرو برد. چند لحظه بعد بوی مطوع نان، فضای خانه را پر کرد و حاج شیخ از تنور خاموش، چند قرص نان بیرون آورد.

شخصی نقل می کند: در دوران نوجوانی برای پرسیدن سوالی بهدمنزل حاج شیخ رفتم و دیدم ایشان در حال خواندن نماز نافله است. خجالت می‌کشیدم مسأله را با ایشان در میان بگذارم. پس از نماز، ایشان نگاهی به من کرد و با حالت صميمانه گفت: جانم، اشکال ندارد؛ مسأله تو درست است!

آیت الله کازرونی می گوید: روزی در مدرسه در محضر حاج شیخ بودیم که ایشان فرمودند: الان گروهی نزد ما می آیند که سوالاتی از ما دارند و جواب سوالشان این است. شما جواب سوالاتشان را بدهید. پس از مدتی همان افراد آمدند و دقیقا همان سوالات را پرسیدند و ما نیز جواب دادیم.

یکی از ارادتمندان حاج شیخ می‌گوید: نماز صبح را به امامت حاج شیخ در مسجد برخوردار خواندیم. هنگامی که ایشان از مسجد بیرون آمد، سیدی جلو آمد و گفت: خرجی ندارم و پول می‌خواهم. حاج شیخ چیزی نگفت. آن سید دوباره جلو آمد و درخواست پول کرد. حاج‌ شیخ در گوش او چیزی گفت که بلافاصله آن فرد از آن محل دور شد. به دنبال آن سید رفتیم تا ببينيم حاج شیخ به او چه گفت. سید با اکراه گفت: حاج شیخ به من گفتند هفتاد و دو تومان در جیب داری، آن را خرج کن، بعد از آن هم خدا بزرگ است.

شیخ حسین فقیه خراسانی، فرزند حاج شیخ می‌گفت: چندین بار به دنبال مرکب حاج شیخ بودم و دیدم که ناگهان ایشان یکباره غیب شدند و باز بر مرکب سوار شدند. هنگامی ک دلیل غیبت را از ایشان پرسیدم، گفت: به دیدار آقا (امام زمان عجل الله فرجه) رفته بودم تا چند سوال فقهی بپرسم.

روزی حاج شیخ به اردکان سفر می‌کرد که در بین راه، ماشین خراب شد‌‌‌. راننده پس از بررسی متوجه شد که میل وسط ماشین شکسته است و امکان حرکت وجود ندارد. حاج شیخ از ماشین پیاده شد و دو رکعت نماز خواند؛ سپس به راننده گفت: بر خدا توکل کن، سوار شو و ماشین را روشن کن. راننده گفت: حاج آقا، میل وسط ماشین شکسته است و امکان ندارد حرکت کند. حاج شیخ مجددا از او خواست که ماشین را روشن کند. راننده به احترام حاج شیخ، امرش را اطاعت کرد و سوار شد و با کمال تعجب مشاهده کرد که ماشین روشن شد!

از شخصی نقل است: فرد مقروضی را می‌شناختم که هرچه تلاش کرده بود نتوانسته بود مبلغ سیصد تومان فراهم کند و قرضش را ادا نماید. سرانجام به حاج‌ شیخ مراجعه کرد. هنگامی که ایشان از مشکل او باخبر شدند، فورا وضو گرفتند و گفتند: «تا من دو رکعت نماز می‌خوانم، حاجت تو هم برآورده می‌شود.» همین که حاج‌ شیخ نماز را تمام کردند صدای کوبه در شنیده شد. در را می‌گشایند. فردی که پشت در بود خطاب به حاج‌ شیخ می‌گوید: ما قصد مسافرت داریم، نذری داشتیم که باید ادا می کردیم و وجه داخل سینی مربوط به آن نذر است. حاج‌ شیخ بی‌درنگ آن پول را به فرد مقروض می‌دهد و مشکل را حل می‌کند.

نقل است: حاج شیخ در روز جمعه برای جمعی نماز جمعه می‌ خواند و سخنرانی می کرد. در همان روز پسرانش می گفتند که با او ناهار می خوردند و ایشان در آن ساعت، با آنها بوده است. وقتی که در این مورد با حاج شیخ صحبت کردند، ایشان فرمود: نمی خواهد خیلی روی این قضایا مُصر باشید، بالاخره اتفاقاتی می افتد.

نقل است: فقیری نزد حاج شیخ آمد و از ایشان طلب پول کرد‌‌. حاج شیخ به‌ آن فقیر ۴۰ تومان داد و گفت: این ۴۰ تومان را بگیر و ۲۰۰ تومان هم در جیب داری، برو!

فردی مورد وثوق می گفت: شبی مادر زن من که از سادات بود و در خانه زندگی می‌کرد، در گذشت. من و همسرم صبر کردیم تا صبح شود و به بستگان و همسایه‌ها خبر دهیم. پس از اذان صبح و به جا آوردن نماز در مقابل خدای یگانه از منزل بیرون رفتم و ناگهان دیدم رو به‌ روی در، حاج‌ شیخ غلامرضا ایستاده است. پس از سلام و مصافحه حاج‌ شیخ گفتند: «آن علویه‌ای که مرحوم شده است، اینجاست؟» با تعجب گفتم: بله آقا! شما از کجا می‌دانستید؟ حاج‌ شیخ گفتند: جدش به من فرمود. حالا برو بستگانش را خبر کن.

از فردی نقل است: روزی در مسجد ریگ بعد از نماز، من در صف اول نزدیکشان نشسته بودم و دیدم شخصی روحانی‌نما در شکل سادات با شال، عبا و ريش آمد و عرض حاجت کرد ولی حاج‌ شیخ نگاه تندی به صورتش انداخته و فرمودند: «خجالت نمی‌کشی؟ تو اگر سیدی چرا گدایی می‌کنی؟» و چیزی به او ندادند. آن شخص قدری غرغر کرد و رفت و بعد معلوم شد افسری بوده که ملبّس شده است.

حجت الاسلام محمد منتظری می‌گوید: ‏حاج‌ شیخ در جایی گویا حسینیه آب‌ شور، مشغول وعظ بودند. پس از اینکه مجلس را ترک می‌کنند تا سوار مرکبشان شوند، کسی که ایشان را همراهمی می‌کردم می گوید: حاج آقا! ساعت هشت است و شما در این ساعت در طزرجان منبر دارید. ایشان می‌فر مایند: چشم‌ هایت را ببند و سه صلوات بفرست. بعد از اينکه آن فرد چشم باز می‌کند متوجه می‌شود که در طزرجان هستند. حاج‌شیخ فرمودند: تا زمانی که زنده هستم کسی نباید از اين موضوع خبردار شود.

پیرزنی در ندوشن بود که به مرض سل گرفتار شده بود. نزد آقا آمد تا ناراحتی اش را بگوید. حاج‌ شیخ یک تکه نان خشک درآوردند و دعایی بر آن خواندند و به او دادند و گفتند: «بخور، به امید خدا بهتر می‌شوی.» فردای آن روز، پیرزن آمد در حالیکه گریه می‌کرد و می‌گفت: اصلا معلوم نیست که من این بیماری را داشته‌ام.

 

از منظر فرهیختگان

آیت الله بهجت می گفت: خداوند قدرت دارد افرادی را همانند حاج شیخ غلام­رضا تربیت کند، ولی زمان ما ظرفیت چنین شخصیت­ هایی را ندارد.

آیت الله بروجردی می گفت: شیخ غلامرضا همه کاره من و صاحب اختیار من است.

شیخ مرتضی حائری می‌ گفت: من فقط در طول عمر دو نفر را دیدم که حقیقتا خالی از هوا و هوس بودند. یکی شیخ حسین زاهد در تهران و دیگری غلامرضا یزدی در یزد، اما علو همت شیخ غلامرضا را هیچ کس ندارد.

آیت الله میلانی می گفت: ایشان سرباز امام زمان (عج) هستند.

آیت الله حاج آقا بزرگ می گفت: شیخ غلام رضا یزدی دانش وری است کمال یافته و فرهیخته ای است بلند پایه آنان که اهل معرفتند، جایگاه برینش را می شناسند و بسیار گرامی اش می شمارند. خدمات ارجمندش والا و ماندگارند و پندهای سنجیده اش در جان مخاطبان اثرگذار؛ زیرا او، خود، تندیس پارسایی و راست گویی و بی آلایشی است.

سید جمال الدین گلپایگانی می گفت: خوشا به حالتان! خوشا به حالتان! به ایرانی ها بگویید آقای حاج شیخ غلامرضا «حجت زمان» است. چهل سال پیش در این جا (نجف) بوده است، بیست نفر از ما در این جا مجتهد و بعضی ها مرجع تقلید شده اند، ولی هیچ کدام آقای حاج شیخ غلامرضا نمی شوند.

آیت الله صدوقی می گفت: مردم! تا حاج شیخ غلامرضا را در یزد دارید، منتظر گرفتاری نباشید؛ ایشان حلّال مشکلات است و به واسطه ی ایشان برکات خدا بر شما نازل است. ایشان مشکلات و مهمّات مردم را کفایت می کند و دعای ایشان مستجاب می شود.

آیت الله جعفر سبحانی می گفت: واقع این است که سخن گفتن درباره ی عارف وارسته، حضرت آیت الله شیخ غلام رضا یزدی در حدّ من نیست و ایشان خیلی بالاتر از این حرف هاست، معرف باید اجلی از معرّف باشد؛ در حالی که ایشان بالاتر هستند و شاید برای من زبان درازی است که در مورد ایشان سخن بگویم، چون ایشان به تمام معنا «رضا» به رضای حق بود. ما این چنین شخصی را در اجتماع کم دیده ایم.

 

اساتید

  • محمد بسطامی شاهرودی
  • علی اکبر نهاوندی
  • سید محمدباقر درچه ای
  • محمد کاشی
  • جهانگیرخان قشقایی
  • ملا محمدکاظم خراسانی
  • سید محمدکاظم طباطبایی یزدی
  • محمدحسین غروی اصفهانی

 

عروج ملکوتی

غلامرضا یزدی پس از 12 روز بيماری در طزرجان یزد، در ساعت 3 بعد از ظهر جمعه 22 ذی حجّه 1378 قمری برابر با 11 تیر 1338 شمسی در سن 81 سالگی به دیدار محبوب شتافت و در کنار امام زاده جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید محمود حسینی شاهرودی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمود حسینی شاهرودی (۱۲۶۲-۱۳۵۳ش) مرجع تقلید شیعه ساکن نجف و پدر سید محمد حسینی شاهرودی بود.

 

ویژگی ها 

سید محمود حسینی شاهرودی فرزند سید علی، در سال ۱۳۰۱ق برابر با ۱۲۶۲ش در قلعه آقاعبدالله از توابع شهر بسطام در نزدیکی شاهرود به دنیا آمد. به گفته سید احمد حسینی اشکوری نسخه‌شناس و فهرست‌نگار شیعه، نسب او به زید بن علی می‌رسد. پدرش کشاورز و جدّش سید عبدالله، عالم و زاهد بود. شاهرودی مقدمات تحصیل خود را در بسطام آموخت، سپس برای ادامه تحصیل به مشهد رفت. او دروس سطح را در مشهد فرا گرفت و هم‌زمان کفایة الاصول را در حوزه علمیه آنجا تدریس می‌کرد.

شاهرودی در سال ۱۳۲۸ق به نجف رفت و در درس‌ های فقه و اصول آخوند خراسانی حاضر شد. هم‌زمان رسائل و مکاسب شیخ انصاری را تدریس می‌کرد. او حدود هجده ماه در درس آخوند خراسانی شرکت کرد. با درگذشت آخوند در ۲۰ ذی الحجه ۱۳۲۹ق به سامرا رفت؛ اما طولی نکشید که به نجف برگشت و یک دوره اصول فقه را نزد آقاضیاء عراقی فرا گرفت. او همچنین در درس میرزای نائینی حاضر می‌شد و از شاگردان خاص او بود. میرزای نائینی او را بر دیگر شاگردانش مقدم می‌داشت و هنگامی که برای شاگردانش گواهی علمی صادر می‌کرد، نظر وی را نیز جویا می‌شد. گفته شده نائینی گواهی وی را گواهی دو عادل به شمار می‌آورد. از این‌رو آقا ضیاءالدین عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی او را ذوالشهادتین می‌خواندند و شاگردانشان را برای آزمودن اجتهاد نزد وی می‌فرستادند.

شاهرودی در دوره میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی در ۳۵ سالگی به اجتهاد رسید. وی تا زمانی که آن دو زنده بودند از انتشار رساله عملیه خودداری کرد و مردم را به آنها ارجاع می‌داد. پس از درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی در سال ۱۳۶۵ق مرجعیت شیعیان را عهده‌دار شد و در سال ۱۳۶۶ق رساله عملیه‌اش در نجف و تهران منتشر شد. مرجعیت او پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی و سید محسن حکیم فراگیرتر شد.

در سفر به سامرا، نیکمردی به نام میرزا باقر عبافروش آیت الله شاهرودی را همراهی می کرد‌ اندک اندک توان ایشان کاستی پذیرفت. ناگزیر میانه راه بر زمین نشست و گفت: دیگر نیرو ندارم. شمار به راهتان ادامه دهید. میرزاباقر، که وضعیت جسمی همسفرش را دشوار می دید، شتابان سمت سامرا حرکت کرد تا پیش از غروب آفتاب کمک بیاورد و سید را از بیابان نجات بخشد. سید فقیهان شاهرود نومیدانه سر بر خاک نهاد و دراز کشید. در این لحظه مردی با الاغ سپید به وی نزدیک شد، بر بالینش قرار گرفت و دست بر اندامش کشید. آنگاه یکباره همه وجودش از ناتوانی و درد رهایی یافت. سپس گفت: سوار شو!

فقیه فرزانه نجف سوار مرکب شد و سمت سامرا حرکت کرد. پس از اندکی راه پیمایی با خود گفت: آقایی چنین بزرگوار پیاده راه می پیماید و من سواره، نه این هرگز درست نیست. آنگاه لب گشاد و تعارف آغاز کرد: آقا، بگذارید پیاده شوم، شما سوار شوید. ولی در این لحظه خود را نزدیک شط سامرا یافت‌. شادمان پیاده شد، وضو ساخت و آماده ورود به حرم شد که ناگهان میرزا باقر عبافروش را دید. همسفرش که تازه کنار رود رسیده بود، شگفت زده گفت: شما که ناتوان و بیمار سر بر خاک نهاده بودید، چگونه پیشتر از من به سامرا رسیدی؟!

سید پاسخ داد: آری ، ولی این آقا یاری ام کرد و مرا رساند. سپس برگشت تا آقا را به میرزاباقر نشان دهد ولی اثر از وی نیافت. میرزا باقر، که در شگفتی فرورفته بود، هر چه در مسافران پیرامون شط نگریست مردی با الاغ سپید ندید. پس فریاد بر آورد: معجزه … معجزه … . فقیه پرهیزگار نجف او را از این کردار بازداشت و گفت: هرگز راضی نیستم از این راز پرده برداری.

نقل است: زمانی دانشور کهنسال دهکده برای راهنمایی مردم، به دیاری دوردست سفر کرده بود. شبانگاه در سرای مومنی فرود آمد. میزبان که با برنج، غذایی مطبوع برای خودش آماده کرده بود، بی آنکه مهمان را گرامی بدارد. غذایی بسیار ساده در برابرش قرار داد. پارسای پیر، شام خورده و خدا را شکر کرد و آماده خفتن شد. میزبان نیز با خاطری آسوده در اتاق دیگر سفره گسترده، تا همراه خانواده‌اش شام بخورد، ولی چون لقمه‌ای در دهان نهاد آن را بسیار تلخ و ناگوار یافت. او که داستان های گوناگونی از بزرگواری مهمانش شنیده بود، بیدرنگ خود را به سید رساند و از وی پوزش طلبید. شیخ بدون آنکه وی را سرزنش کند عذرش را پذیرفت و مقداری از برنج تناول کرد. پس از آن، برنج مطبوع و گوارا شد.

نقل است: یک روز، کشاورزی نزد آیت‌ الله شاهرودی می آید و از شیر ندادن گاوش به او شکایت می کند. آیت الله شاهرودی نوشته ای می نویسند و می گویند که آن را به گردن گاو بیاویزید. نوشته ایشان این چنین بود: ای گاو، بخل مورز، بگذار شیرت را بدوشند. پس از این ماجرا، گاو رام شده و اجازه دوشیدن شیرش را می دهد.

نقل است: از ساکنان شهر، در تنگایی شدید قرار گرفته بود و نومیدی از اسباب، وی را دست به دامان حضرت محمد(ص) می کند. بنابراین، دست توسل بر آستان ایشان می نهد و از ایشان می خواهد مشکل وی را رفع کنند. در آخرین شبی که قرار بود توسل به بار بنشیند. در شبی به جای اینکه پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب زیارت کند، سید محمود را در خواب دید! با خودش گفت که شاید آداب توسل و دعا را اشتباه انجام داده و لذا مجددا متوسل شد. باز هم شبی که قرار بود حضرت محمد صلی الله علیه و آله را زیارت کند، سید را در خواب دید. مرد که دیگر بار به دلیل احتمال اشتباه خود، برای مرتبه سوم توسلی آغاز کرده بود، ولی دریغ که که در شب سوم نیز سید محمود شاهرودی را در خواب دید. آنگاه با خود گفت: احتمالا پرودگار می‌خواهد به من تفهیم کند که گرفتاریم به دست جانشین و نائب آن حضرت یعنی آیت الله شاهرودی حل خواهد شد!

 

عروج ملکوتی

سید محمود شاهرودی در ۱۸ شعبان سال ۱۳۹۴ق برابر با ۱۵ شهریور ۱۳۵۳ش درگذشت و در حرم امام علی(ع) دفن شد.

زندگینامه سید محمد طباطبائی نائینی

به نام آفریننده عشق

 

«سید محمد طباطبائی نائینی» (۱۰۸۲-۹۹۷ ق) معروف به «میرزا رفیعا»، حکیم، متکلم، فقیه و محدث نامدار شیعه در قرن یازدهم هجری و از شاگردان شیخ بهائی بود.

 

ویژگی ها 

سید رفیع‌الدین محمد حسینی طباطبائی نائینی فرزند سید حیدر، در حدود سال ۹۹۷ قمری ولادت یافته است. چنان‌که از نسبتش برمی‌آید، اصلش از نائین بود و در همان‌جا زاده شد. نسب او از طرف پدر به امام حسن علیه السلام و از طرف مادر به امام حسین علیه السلام می رسید. پدرش سید حیدر از زُهّاد و پرواپیشگان قرن دهم است و مرقدش از زیارتگاه هاى شهر نائین مى باشد. گفتنی است که میرزا ابوالحسن جلوه، از نوادگان میرزا رفیعای نائینی است.

رفیعای نائینی در اوان جوانی برای ادامۀ تحصیل به اصفهان آمد و نزد عالمان برجستۀ آنجا به تحصیل پرداخت. به گزارش منابع، استادان او در حدیث و فقه، شیخ بهائی و ملا عبدالله شوشتری، میرداماد و ملا خلیل قزوینى و در حکمت، میر ابوالقاسم فندرسکی بودند.

رفیعای نائینی نیز، مانند بسیاری از علما، دولت صفویه را فرصتی مغتنم برای گسترش تشیع می‌دانست. حکم فقهی او در وجوب تخییری نماز جمعه، که راهی میان حرمت و وجوب عینی اقامۀ نماز جمعه در زمان غیبت است، نشان از غنیمت‌شمردن فرصت دولت صفویه دارد. در همین راستا، میرزا رفیعا «شجرۀ الٰهیه» را به شاه صفی اول تقدیم کرد. او در یک مناسبت در ۱۰۷۲ ق، به فرمان شاه عباس دوم، به عضویت شورایی فقهی درآمد.

مهمترین بعد علمى میرزا رفیعا، جنبه کلامى اوست. وى کلام اسلامى را با عنایت به متون روایى و حکمت شیعى و الهام از قرآن کریم تدوین کرد. برخى شاگردان و تذکره نویسان این جنبه را مورد توجه قرار داده و افزوده اند او در جلسات درسى خود با طرح مباحث عمیق فلسفى مشتاقان حکمت اسلامى را به فیض مى رسانید.

نگارشهاى وى نیز نشان احاطه بر متن حدیثى و روایات منقول از اهل بیت(علیهم السلام) دارد. او در پاره اى از نوشته ها مفاهیم کلامى و برهانى را با آیات و روایات زینت داده است. او از حکمای مکتب اصفهان است که غایت آن نیل به «حکمت الٰهی»، و توافق عقل و کشف و سنت است. بااین‌حال، تأکید همۀ این حکما بر شریعت و حقیقت و طریقت یکسان نیست. شریعت در آثار فقهی و حدیثی رفیعا، و حقیقت در آثار کلامی وی برجسته‌تر است و از این نظر، به علامه حلی بی‌شباهت نیست. شاید بی‌سبب نباشد که رفیعا بر آثار او بیش از همه، حاشیه نوشته است.

مثلا رفیعای نائینی در رساله‌های «شجره الهیه» و تلخیص آن، «ثمرۀ شجرۀ الٰهیه»، چه در روش و چه در تبویب، به کشف المراد علامۀ حلی اتکا داشته است. «شجره الهیه» نخستین اثر در کلام شیعی، با رویکردی فلسفی در مکتب اصفهان است. مؤلف در مقدمۀ آن، چنین می‌گوید: این اثر «بر نهجی ایراد نمود که هریک از مبتدی و منتهی، على اختلاف المراتب از آن منتفع گردند». تألیف چنین اثری به فارسی، با روی‌ کار آمدن صفویه درخور توجه است.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ حُرّ عاملى: «…مولانا میرزا رفیع الدین محمد نائینى، فاضل، عالم بزرگوار، داراى جلالت شأن حکیمِ مُتکلّم ماهر که داراى تألیفاتى ازجمله شرح اصول کافى است. از معاصرین ماست. توسط مولا محمدباقر مجلسى از وى روایت مى نمائیم.»

علامه مجلسى: «سیدالحکماء المتالهین و قدوة الحکماء المتالهین و سید سند میرزا رفیع الدین محمد بن امیر حیدر حسینى طباطبایى نائینى.» وى از میرزا رفیعا به عنوان سومین استاد و طریق اجازه حدیث نام مى برد.

شیخ اسدالله کاظمى: «…نائینى سید اجل اسعد، افخر امجد، فقیه و حکیم متکلم اوحد، رفیع الدین محمد حسینى، صاحب بحارالانوار از وى روایت مى کند و معاصر او بوده و از وى ستایشى بلیغ نموده است.»

حاج محمد اردبیلى: «…رفیع الدین…نائینى یگانه عصر، پیشواى مُحققین، سید حکماء مُتألّهین، برهان بزرگان متکلمین. حال وى در جلالت قدر و عظمت شأن و رفعت مقام و تبحرش در علوم عقلى و دقت نظر و اصابت رأى و حدس و وثائق و امانت و عدالتش مشهورتر از آن است که ذکر شود و بالاتر از این است که در عبارت بگنجد.. داراى مصَنَّفاتى نیکوست.»

میر محمدصالح خاتون آبادى که شاگرد اوست، مى نویسد: «میرزا رفیعاى نائینى که از اعاظم علماى محققین و افاخم فضلاى مدققین و اساطین حکما و متکلمین است و در همه علوم ید طولایى داشته و در تحقیق و دقت و اصابت رأى و قوت فکر در میان سایر افاضل روزگار ممتاز است مصَنَّفاتى هم دارد.»

سید علیخان مدنی: «میرزا رفیع الدین مشهور به میرزا رفیعا از همه علماى عصر خود برتر بود. او راست تعلیقه اى بر کافى و جز آن هم آثارى دارد.»

میرزا عبدالله افندى اصفهانى: «فاضل عالم جلیل، عظیم الشأن، حکیم، مُتکلم ماهر، کتابهایى از او باقى است، از طریق علامه مجلسى از او روایت نقل مى کردیم، در اصفهان درگذشته و همانجا دفن شده و شاه صفى بر مزارش بقعه اى رفیع ساخته است.»

میرزا محمد طاهر نصر آبادی: «هرگز شاه بازی مثل او در هوای تجرید، بال پرواز نگشوده و هیچ گاه سیاحی چون او بیابان تفرید و ارشاد را نپیموده. از تازیانه ریاضت نفس را سرکوفته و بساط خاطر را از ما سوی الله به جاروب بی تعلقی روفته. لطیفه‌های شورانگیزش نمکین و گفته‌های شیرینش دلنشین. در عالم معرفت همه کار…»

 

شاگردان

  • علامه مجلسی
  • شیخ حر عاملی
  • سید نعمت الله جزائری
  • ملا رفیعای گیلانی
  • میر محمدمعصوم حسینی قزوینی
  • عبدالحسین خاتون‌ آبادی
  • میر محمدصالح خاتون آبادى

 

آثار

• ثمره شجره الهیه

• رساله شرح حدیث حدوث الاسماء

• حاشیه بر «شرح ارشاد الاذهان» مقدس اردبیلى

• حاشیه بر مختلف الشیعه علامه حلی

• حاشیه بر مدارک الاحکام

 

عروج ملکوتی 

عبدالحسین حسینی خاتون‌آبادی، که از شاگردان میرزا رفیعا و وقایع‌نگاران آن دوران بوده، تاریخ وفات وی را ۱۰۸۰ ق. آورده است. منابع متأخرتر بر اساس ماده‌ تاریخِ بیتی بر لوح مزارش (به تاریخ فوتش خردمند گفت/ مقام رفیع مقام رفیع)، تاریخ درگذشت او را ۱۰۸۲ ق. آورده‌اند. وی در زمان مرگ، حدود ۸۵ سال داشته است. مدفن میرزا رفیعا در تخت فولاد اصفهان واقع شده است. به فرمان شاه سلیمان اول صفوی، بر مزارش گنبدی ساختند که به تکیۀ میرزا رفیعا معروف است.

زندگینامه بهاءالدین محمد نقشبند

به نام آفریننده عشق

 

بَهاءُالدّین نَقْشْبَنْد، خواجه محمد بن محمد بن محمد بخاری (۷۱۸-۷۹۱ق/۱۳۱۸-۱۳۸۹م)، عارف نامدار و مؤسس سلسلۀ نقشبندیه است که نزد ترکان به شاه نقشبند مشهور است.

 

ویژگی ها 

بهاءالدین در محرم ۷۱۷ در قصر عارفان (قصر هندوان) از قرای بخارا، به دنیا آمد. جد بهاءالدین که نامش را جلال‌الدین نیز ذکر کرده‌اند از مریدان خواجه محمد بابا سماسی، شیخ صوفیان خواجگانی از پیروان خواجه‌یوسف همدانی بود. وی نوه‌اش را در سومین روز تولد نزد خواجه سماسی که به تازگی به قصر هندوان وارد شده بود، برد تا از او برکت یابد. سماسی نیز بهاءالدین را به فرزندخواندگی پذیرفت و او را «مقتدای روزگار» پس از خویش خواند. گفته‌اند که چون با اشتغال مداوم به ذکر قلبی به درجه‌ای رسید که اسم جلاله «الله» بر صفحه دلش نقش بست لقب نقشبند یافت.

بهاءالدین در هجده سالگی به طریقت خواجه سماسی پیوست و پس از درگذشت سماسی به همراه جدش به سمرقند رفت و صحبت درویشان چندی را درک کرد. پس از آن به بخارا بازگشت و به محضر سید امیرکُلال، جانشین خواجه سماسی راه یافت و به وصیت سماسی، نزد او به سیر و سلوک ادامه داد و سپس سال‌ها در متابعت و ملازمت عارف دیگ گرانی، از خلفای امیر کُلال، بود. چند ماهی را هم در ملازمت یکی از مشایخ ترک منسوب به خواجه احمد یسوی به مجاهدت و ریاضت سپری کرد. پس از آن ۱۲سال در خدمت خلیل آتا، از دیگر مشایخ ترک بود و گویا در مدت حکومت ۶سالۀ او بر ماوراءالنهر، در دستگاه او سمتی داشت.

چند ماه نیز نزد قُثَم شیخ، از مشایخ ترک منتسب به خواجه احمد یَسَوی، به ریاضت و مجاهدت گذراند و دوازده سال در متابعت خلیل آتا، یکی دیگر از مشایخ ترک، بود، و به هنگام سلطنت وی در ماوراءالنهر در دستگاه او محتسب یا قاضی شرع بود. برخی از این شغل حکومتی او با تعبیر جلاّد یاد کرده‌اند و آن را نمونه‌ای قدیمی برای گرایش نقشبندیان به همکاری با حکّام به منظور اجرای شریعت می‌دانند. علاوه بر اینها، بهاءالدین، به گفته خود، از تربیت روحانی خواجه عبدالخالق غُجدوانی بهره گرفت.

به این سبب و نیز به دلیل آن‌که وی از روحانیت اویس قرنی و خواجه محمدعلی حکیم ترمذی نیز بهره‌های بسیار برده‌ بود، وی را از جمله صوفیان اویسی به شمار آورده‌اند. ظاهرا غجدوانی در شهودی، وی را به فراگیری احادیث نبوی و پیروی از شیوۀ پیامبر (ص) و صحابه او سفارش کرده بود، وبه همین سبب، او مدتی را نیز نزد چند تن از علما به آموختن حدیث مشغول بود و چندی نیز نزد برخی از علما به فراگیری حدیث پرداخت.

بهاءالدین دوبار به قصد گزاردن حج از بخارا رهسپار حجاز شد. براساس منابع موجود چنین به نظر می‌رسد که مسیر او در این سفرها عمدتاً از راه شهرهای خراسان و به ویژه از راه هرات بوده است. در یکی از این سفرها وی با ملک‌ معزالدین حسین‌ بن غیاث‌الدین از امرای آل‌کرت ملاقات نمود و در مجلسی از علمای هرات که در حضور معزالدین تشکیل شده بود، شرکت کرد. در سفر دوم نیز وی با عبور از هرات به دیدار زین‌الدین ابوبکر تایبادی رفت و ۳روز با او صحبت داشت. علاوه بر این دو سفر، چنان‌که از کتاب انیس‌الطالبین بر می‌آید، به قصد دیدار سایر مشایخ به شهرهای دیگر خراسان و نیز ماوراءالنهر سفر کرده بود.

بهاءالدین حنفی مذهب بود و به ائمه شیعه نیز ارادت می‌ورزید. در منابع از یک سو سلسلۀ مشایخ او را از دو طریق، یکی از راه امام رضا (ع) و دیگری از راه حسن بصری به حضرت علی (ع) رسانده‌اند و از سوی دیگر، این سلسله را از راه امام صادق (ع) و پدر مادر آن امام، قاسم‌ بن محمد به ابوبکر خلیفه اول متصل کرده‌اند.

طریقت او در سرزمین‌های ایران، ماوراءالنهر، هند، چین، ممالک عربی و ترکیه بیش از هر طریقه دیگری در میان اهل سنت رواج یافت و غالباً مورد تأیید حکومت‌های سنّی بود، چنانکه ملک معزالدین حسین از حرمت نهادن به او کوتاهی نمی‌کرد، اما بهاءالدین از پذیرفتن هدایا و خوردن غذاهای او امتناع می‌کرد.

به بهاءالدین کرامات بسیاری نسبت می‌دهند و می‌گویند که وقوع این کرامات حتی پس از مرگ او ادامه دارد. از این رو، مردم ترکستان وی را مظهر تقدّس می‌دانند و اهالی بخارا معتقدند که هرکس به او توسل جوید، از بلا محفوظ می‌ماند. افسانه‌هایی نیز درباره او گفته اند، از جمله این‌که نسبت به عدد هفت علاقه خاصی داشت، زیرا هفت ماهه به دنیا آمد و در هفت سالگی قرآن را حفظ کرد و هدایایی نیز که بر روی سنگ قبرش می‌گذارند، باید مقسم هفت باشد.

در کتب انیس‌ الطالبین و مقامات حضرت خواجه نقشبند، کرامات بسیاری به بهاءالدین نقشبند نسبت داده شده است، از جمله:

۱. فراست یا ذهن‌خوانی ۲. پیشگویی ۳. آگاهی داشتن از آنچه برای دیگران درجا یا زمان دیگری روی داده است ۴. جداشدن روح و برگشتن آن به بدن ۵. هدایت مرید در خواب ۶. ارتباط با حیوانات ۷. حاضر شدن غذا یا… در جایی که انتظارش نیست ۸. شنیدن صدایی غیبی ۹. دیدن آنچه دیگران نمی‌بینند ۱۰. از حال بردن و باز به حال آوردن یک شخص ۱۱. ایجاد تغییر در شرایط آب‌ و هوا ۱۲. راه رفتن روی آب ۱۳. صحبت کردن با مرده ۱۴‌‌. شفا دادن بیمار ۱۵. نسوختن دست در آتش تنور ۱۶. طی الارض ۱۸. دیدن حضرت خضر علیه السلام

 

شاگردان

  • علاءالدین عطار
  • خواجه محمد پارسا
  • یوسف حافظی بخاری
  • علاءالدین غجدوانی
  • صلاح بن مبارک بخاری
  • یعقوب چرخی

 

آثار

  • رساله قدسیه
  • الاوراد البهائیة
  • رسالة الواردات
  • دلیل العاشقین
  • حیات نامه
  • وجه تسمیه نقشبند

 

عروج ملکوتی 

بهاءالدین در ربیع الاول ۷۹۱ در بخارا درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد. آورده‌اند که بنا بر وصیت او، پیشاپیش جنازه‌اش شعر پارسی می‌خواندند.