نوشته‌ها

اسدالله طیاره

زندگینامه اسدالله طیاره

به نام آفریننده عشق

 

اسدالله طیّاری شهرضایی، معروف به شیخ اسدالله طیاره، سالک الهی و زاهد ایرانی اهل شهرضای اصفهان بود.

 

ویژگی ها

شیخ اسداللّه‏ طیّارى در هشتم تیر ماه ۱۳۰۶ شمسی در شهرستان قمشه (شهرضاى کنونى) در یک خانواده مذهبى دیده به جهان گشود. پدر ایشان از بازاریان آن شهرستان و مادر گرامیشان از سادات با صفاى مکّى بودند. تحصیلات دوران ابتدایى و متوسطه را در همان شهرستان گذرانده و دوره نوجوانى ایشان در همان جا سپرى شد. در ۱۹ سالگى براى کسب علوم حوزوى و ادامه تحصیلات به اصفهان عزیمت کردند و با علاقه بسیار در حجره محقرى در مدرسه صدر اصفهان، زیر نظر استادان فن، دروس حوزه را شروع نمودند. ایشان از همان ابتداى جوانى متکى به قدرت خویش بودند و براى امرار معاش، کارشان را در کنار درس قرار دادند. زمانى که صحبت از کار و تلاش مى‏‌شد، ایشان مى‏‌فرمودند: «من حتى براى خرید کتاب‏‌هایى که در آن دوران نیاز داشتم، گاهى شب تا صبح بیدار مى‏‌ماندم و مزد دریافتى را فقط صرف خرید کتاب‏‌هاى مورد نیاز مى‏‌کردم.»

از مناعت طبع و عزت نفس بالایى برخودار بودند و هرگز براى رفع نیاز خود، پیش احدى حتى پدرشان اظهار نیاز نمى‌‏کردند. حتى در آن زمان که براى طلاب مقررى قرار داده بودند، ایشان از گرفتن آن هم صرف ‏نظر مى‏‌کردند و مى‌‏فرمودند:«این شهریه به من که توان کارکردن دارم تعلق نمى‏‌گیرد.» در سن ۲۷ سالگى با توسل به بى‌بى دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) تشکیل خانواده دادند و علویه‌اى از اصفهان اختیار نمودند. انتخاب همسر سید به دلیل ارادت بیش از حد ایشان به سادات بود و در تمام دوران زندگى پر برکتشان، هیچ کوتاهى در حق همسرشان نکردند. دو ماه بعد از ازدواجشان در سفرى که براى تبلیغ رفته بودند، به طور معجزه آسایى راهى کربلا شدند. در این سفر، چون به طور قاچاقى اقدام کرده بودند، در زندان بصره حبس شدند و به ضمانت یکى از علما که مى‏‌فرمودند: «نه قبل از آن و نه بعد از آن سفر، دیگر ایشان را زیارت نکردم»، آزاد شدند و به مدت سه ماه و ده روز در کربلا، نجف و کاظمین ماندند.

ایشان بسیار مهمان‌دوست بودند. در تمام دوران زندگى همواره در پى این بودند که مشکلات مادى و معنوى دیگران را بر طرف سازند. بسیار با گذشت و سخاوتمند بودند. از قول خانواده ایشان نقل شده است: یک شب که ایشان به منزل آمدند، دیدیم عباى ایشان روى دوششان نیست و تنها با قبا به منزل آمده‌اند. هنگامى که از ایشان سؤال کردیم، فرمودند: در حرم مطهر حضرت معصومه (س) نشسته بودم. طلبه‏‌اى نزد من آمد و گفت: امشب شب دامادى من است و چون مقدارى از نظر مالى در تنگنا هستم، نتوانسته‌ام لباسى نو تهیه کنم. ایشان بدون این‏که او را بشناسند، بلافاصله عباى خود را که از طرف یکى از رفقایشان به ایشان هدیه شده بود در آورده و به او داده بودند و فرموده بودند: «من اصلاً نیاز به این عبا ندارم و چون نو است به عنوان هدیه از من قبول کن.» گاهى اوقات دیده مى‌‏شد هدیه‌‏اى که برایشان مى‌‏آوردند، از آن شخص تشکر مى‏‌کردند و بلافاصله آن را به فرد دیگرى که احساس مى‌‏کردند نیازمند است، مى‏‌بخشیدند. هیچ دلبستگى نسبت به هیچ چیز مادى نشان نمى‏‌دادند.

از قول خانواده ایشان نقل شده است: در تمام دوران حیاتشان، هیچ‌گاه زمانى نبود که ما صبح براى نماز برخیزیم و ایشان در خواب باشند، حتى این ایام آخر که دوران بیمارى را سپرى مى‌‏کردند. آن‏قدر به شب زنده ‏دارى و بیدار بودن تا طلوع آفتاب اهمیت مى‏‌دادند که اگر یکى از اعضاى خانواده به علت بیمارى، شبى را تا صبح نمى‏‌خوابید، صبح با خوشرویى به او مى‏‌گفتند: «امشب در عبادت شب زنده‏ داران شریک بودى.» در دوران جوانى و ایام تحصیل، دلبستگى و علاقه ایشان به سید عبداللّه‏ فاطمى بسیار بود و همیشه از زبان ایشان نقل قول مى‏‌کردند وارادت خاصى نسبت به این بزرگوار داشتند. اذکار و ادعیه خود را بسیار پنهان مى‏‌کردند، ولى آنچه ما مى‌‏دیدیم این بود که دائم الذکر بودند.

یکى از مراجع تقلید مى‏‌فرمودند: وقتى آقاى طیّاره در اصفهان بودند و ما در قم متوسل به امام زمان (عج) مى‏‌شدیم، مى‏‌دیدیم که بعد از چندى، آقاى طیّاره براى ما پول مى‏‌آورد و الن به این اندیشه افتاده‌ایم که چه ارتباطى بین توسل به امام زمان (عج) و پول آوردن آقاى طیّاره بود با این‏که آقاى طیّاره در اصفهان بودند. آقای طیاره می‌گوید: در حرم حضرت معصومه (س) مکاشفه‌ای شد. دیدم ملائکه در حال آب‌پاشی روی زوار هستند. ایشان این مکاشفه را نشان دهنده‌ فیض کریمه‌ اهل بیت، حضرت معصومه (س) به زائران می‌دانست.

 

از منظر فرهیختگان

سید هاشم حداد می‌گوید: طیاره لطیف است و در آسمان‏‌ها پرواز مى‌‏کند.

آیت اللّه‏ ناصرى می‌گوید: آقاى طیاره هواى نفس نداشت.

آیت اللّه‏ انصارى شیرازى می‌گوید: آقاى طیاره از جهات اخلاقى خیلى کامل بود و مى‏‌توان گفت مردى مُهَذَّب، شخصیتى اخلاقى، مرد خدا و اهل سیر و سلوک بود و دنیا در نظرش هیچ بود و خلاصه اینکه دلداده حق بود.

اسماعیل دولابی می‌گوید: طیاره مجرّد (اهل تجرد) است.

 

عروج ملکوتی

وی سرانجام در سال ۱۳۸۰ از دنیا رفت و جسد مبارکش در آستانه مطهر امام‏زاده شاه احمد بن قاسم در قم دفن گردید.

عبدالزهرا گرعاوی

زندگینامه عبدالزهرا گرعاوی

به نام آفریننده عشق

 

حاج عبدالزهرا گرعاوی، سالک الهی و از شاگردان سید هاشم حداد بود.

 

ویژگی ها

وی باب مکاشفات صحیحه برایش باز بود و می‌گفت: در نماز هم وقایع کربلا را می بینم. بسیار اهل گریه بود و علت مکاشفاتش هم همین بود. رابطه قلبی شدیدی با حضرت آقای حداد داشت. آیت الله کمیلی می‌فرمودند: یک زمانی حاج عبدالزهرا خدمت سید هاشم حداد آمد و گفت: دیگر نمی‌توانم ذکر یونسیه بگویم. آقا فرمودند: چطور؟ عرض کرد: وقتی به سجده می روم دیگر لب‌هایم تکان نمی‌خورد و ذکر همین‌طور در قلبم تکرار می‌شود. سید هاشم نیز از اینکه ذکر یونسیه حاج عبدالزهرا قلبی شده بود، خوشحال شدند. نقل است: حاج عبدالزهرا آینده را هم در مکاشفات بین نماز می‌دیده و همه چیز مثل فیلم از جلوی چشمش عبور می‌کرده است. ظاهرا با توسلاتی که به امام حسین (ع) داشته این مشکل مرتفع شده و دیگر رویت مکاشفات، اختیاری می‌شود و حرقت زائد الوصفی از ناحیه امام حسین (ع) شامل حالش می‌شود.

مرحوم حداد شب‌های چهارشنبه به مسجد سهله مشرف می‌شد. عبدالزهرا خیلی آتش درونی داشت. مرحوم حداد یک‌بار به علامه طهرانی فرمودند: این آتش عبدالزهرا را می‌بینی؟ من چندین برابر این را دارم ولی مشخص نمی‌شود. عبدالزهرا یک ماشین استیشن داشت که همان حسینیه سیار معروف است. آیت الله کمیلی خراسانی نقل می‌کند: در جلسه ای، حاج عبدالزهرا گرعاوی سقا شده بود و در کاسه‌ای به همه آب می‌داد. حالتی داشت که همه از حال او اشک می‌ریختند. گریه می‌کرد و با حال شوق، کاسه آب را به این و آن می داد و می‌گفت: بیا شراب بخور، شراب محبت!

علامه طهرانی می‌فرمود: حاج عبدالزهرا گرعاوی، اصالتا عرب بود و مردی متدین و روشن ضمیر و ساکن کاظمین و گاهی به کربلا به خصوص در شب‌های جمعه برای زیارت مشرف می‌شد. برای آنکه روزه‌اش نشکند، همان شب پس از زیارت مراجعت می‌کرد. یکی از روزها که من بر حسب عادت از خواب بیدار شدم و وضو ساختم که به حرم مطهر سیدالشهدا (ع) مشرف گردم، دیدم حالم سنگین است و قبض عجیبی مرا گرفته است. با مشقت و فشار زیاد تا صحن مطهر آمدم ولی هیچ میل به تشرف نداشتم. مدتی در گوشه صحن نشستم ولی هیچ میل به تشرف پیدا نشد، تا نزدیک ظهر شد. در این حال، ناگهان یک حال نشاط و سرور زائدالوصفی در خود مشاهده کردم. برخاستم و با کمال رغبت مشرف شدم و به توسلات، زیارت و نماز مشغول شدم. همان شب مرحوم حاج عبدالزهرا از کاظمین به کربلا مشرف شد و گفت: سید محمد حسین! این چه حالی بود که امروز داشتی؟! قریب ظهر بود که من در حجره خود در بغداد بودم، دیدم که حال تو بسیار سخت است و در قبض شدید به سر می‌بری! فوراً سوار ماشین شدم و به کاظمین آمدم و برای رفع این حال تو حضرت موسی بن جعفر (ع) را شفیع در نزد خدا قرار دادم. حضرت نیز شفاعت فرمودند و حال تو خوب شد.

علامه طهرانی در کتاب معاد شناسی می‌گوید: دوستى داشتم به نام حاج عبدالزهرا گرعاوى نجفی که مردى بسيار باهوش، سريع‌الانتقال، تند ذهن و در عين‌ حال متدين و عاشق امام حسین (ع) بود. وی داراى حال بكا و گريه‌هاى طولانى و شوريده بود و بدين‌ جهت از مكاشفات صوريه و مثاليه نيز برخوردار بود. یک روز كه به حرم مطهر كاظمين مشرف شديم و در مراجعت از حرم، طفل اكبر اينجانب كه در آن وقت چهار سال داشت، چون چشمش در راه به خيار نوبر افتاد طلب كرد و گريه كرد؛ و اتفاقاً چون قدرى حالت اسهال و تردد داشت و براى او خوب نبود، ما از خريدن امتناع كرديم و او هم اصرار داشت تا بالأخره من اعتنايى به گريه او ننمودم و روى دست او زدم و از مقابل خيارها گذشتيم.

نزديک غروب آفتاب بود كه يكى از دوستان كربلایى ما به مسافرخانه آمد و گفت: حاج عبدالزهرا امروز از زيارت نجف‌ اشرف مراجعت كرده است! مى‌آیى به ديدنش برويم و نماز را هم همان‌جا بخوانيم؟ من گفتم: ضررى ندارد! لذا با هم از مسافرخانه حركت كرديم و تا منزل او كه در آن وقت در خارج كاظمين و متصل به آن و از نواحى جديدالاحداث بود، پياده روان شديم. در راه ديدم جماعتى گِرد آمده‌اند و مشغول تماشاى چيزى هستند. از همراهم پرسيدم: اين چيست كه تماشا مى‌كنند؟ گفت: تلويزيون است که تازه در كاظمين آورده‌اند و مردم براى تماشا جمع شده‌اند. من از دور نگاه كردم ديدم عكس‌ها و صورت‌هاى متحرّكى بر روى صفحه مى‌گذرد. بسيار در شگفت آمدم كه خدايا صنعت بشر به كجا كشيده‌ است كه صدا و سيماى افرادى را از راه دور مى‌آورد و در همان لحظه در مقابل ديدگان قرار مى‌دهد. اين حديث نفسى بود كه با خود كردم. بارى گذشتيم و به منزل او رسيديم.

چون وارد شديم، ديديم سجاده خود را پهلوى باغچه انداخته و مشغول نماز است و ما نيز نماز را خوانديم و پس از اتمام نماز و احوال‌پرسى و تعارفات عادى گفت: حق با باطل مخلوط نمى‌شود و بالأخره حق به كنارى و باطل نيز به كنارى مى‌رود! گفتم: صحيح است! گفت: حق و باطل، مانند روغن و آب هستند، اگر آن‌ها را به روى هم بريزى و تكان هم بدهى، باز روغن در رو و آب در زير مى‌ايستند! گفتم: همينطور است! گفت: سید محمد حسین! مى‌دانى كه انسان به تمام مقامات و مناصب با نقشه و تدبير و مكر مي‌تواند برسد؛ تاجر شود، مالدار شود، عالم و مرجع شود، سلطان و رئيس‌جمهور شود، ولى راه خدا نقشه و حيله‌بردار نيست! گفتم: آرى همينطور است! گفت: من امروز صبح از نجف خارج شدم و با سيّاره (ماشين) به سوى كاظمين مى‌آمدم. ناگاه ديدم كه ممكن است انسان در طبقه دهم از يک عمارتى باشد و به واسطه مختصر غفلتى، یک مرتبه به طبقه پایين سقوط كند!

من فهميدم كه اين همه گفتارها و سؤال‌ها به جهت اين است كه به من بفهماند: زدن روى دست طفل كه خيار مى‌خواسته است صحيح نيست و طفل را بايد با صبر و تحمل آرام كرد. او در همان وقتى كه ما از نزد مغازه عبور مى‌كرديم، در ماشين خود نشسته و در بيابان حلّه به‌ سوى بغداد در حركت است ولی از حال ما و كيفيت درخواست بچه و ضرب ما مطلع بوده، اما نمى‌خواهد صريحا بگويد كه تو چنين كرده‌اى!

آیت الله صافی اصفهانی نقل می‎کند: رفیقی داشتم در نجف اشرف به نام حاج عبدالزهرا که شخصی صد در صد صادق بود و سر سوزنی احتمال اینکه خلاف بگوید درباره‌اش نبود. با اینکه به تجارت مشغول بود ولی بیشتر اوقات در مشاهد مشرفه به سر می‌برد. مرد بسیار باتقوا، باصفا و اهل دل بود و در سیر و سلوک زحمت کشیده بود، مخصوصا در محبت به اهل بیت فوق العاده بود و با هم خیلی رفیق بودیم. ایشان می‌گفت: یک مدتی مثل فیلم سینمایی تمام حوادث و وقایع فردا را در شب قبلش در قنوت نماز می‌دیدم و فردا تمام آن به صورت کامل اتفاق می افتاد. مثلا در شب می‌دیدم که کسانی آمدند با من معامله کردند و درخواست‌هایی داشتند. فردایش عینا همان چیزها اتفاق می‌افتاد.

این حاج عبدالزهرا شب های چهارشنبه به مسجد سهله می رفت و بعد از اعمال، معمولا مقداری با هم مجالست داشتیم. یک شب به من گفت: آقای صافی، این اواخر یک اتفاقات ناگواری برای من رخ می‌دهد. گفتم:خیر است ان شاء الله، چه اتفاقی؟گفت:ردر قنوت نمازم تمام اتفاقاتی که فردا می‌خواهد رخ بدهد مثل یک فیلم سینمایی می‌بینم، به نظر شما این‌ها مکاشفات شیطانی نیست؟ این گذشت تا این که یک روز با حالت عصبانیت و ناراحتی سراسیمه به منزل ما آمد و گفت: آقای صافی، آخر این چه ایمانی است که من دارم؟ این چه نمازی است که من می خوانم؟ عوض این که در نماز، تمام توجهم به خدا باشد، همه‌اش به این فیلم‌ها طی می‌شود. این‌ها به چه درد من می‌خورد.

به او گفتم: برو نزد امام حسین (ع) و این ها را با محبت او مبادله کن، یک معامله خیلی شیرین. او هم یک مقدار آتشش خوابید. حاج عبدالزهرا مرتب شب‌های جمعه به کربلا مشرف می‌شد. یک روز به من گفت: شب جمعه به زیارت حضرت سیدالشهدا (ع) مشرف شدم و به حضرت عرض کردم: «من این‌ها را نمی خواهم، شما را می خواهم.» خیلی جدی و محکم گفت این‌ها را از من بگیر و محبت خودت را به من بده. گفت: آقای صافی، فکر می‌کنم خواسته من اجابت شده و این معامله انجام شد؛ چون آن‌ها را از من گرفتند و تمام شد و حالا احساس می‌کنم مثل این که نسبت به امام حسین (ع) یک حالت دیگری پیدا کردم.

گفتم: چه حالتی؟ گفت انگار یک محبت خاص و فوق العاده‌ای نسبت به آن حضرت در خودم احساس می‌کنم که با گذشته فرق دارد. ما هم می‌دیدیم که این حاج عبدالزهرا، حاج عبدالزهرای قبل نیست، حال عجیبی پیدا کرده بود و گریه های عجیبی داشت. اسم امام حسین (ع) که می آمد، آتش می‌گرفت و مثل یک گلوله آتش شده بود. البته از آن به بعد، آن فیلم‌ها برایش اختیاری شده بود و اگر می‌خواست می‌دید، اما محبت و عشق به امام حسین (ع) فرصت به او نمی‌داد و رمقش را گرفته بود.

 

عروج ملکوتی

حاج عبدالزهرا گرعاوی، سرانجام در نجف از دنیا رفت و در غرفه‌ای از غرفه‌های صحن حضرت کمیل در دروازه نجف به خاک سپرده شد.

محمد بن خفیف شیرازی

زندگینامه محمد بن خفیف شیرازی

به نام آفریننده عشق

 

شیخ ابوعبدالله محمد ابن خفیف بن اسکشفاذ شیرازی یا ابوعبدالله بن خفیف (وفات ۳۷۱ قمری) که به شیخ الاسلام، «شیخ المشایخ» و «شیخ کبیر» شهرت دارد، از مشایخ و عرفای قرن سوم و چهارم هجری و بنیان‌گذار سلسله خفیفیه بود.

 

ویژگی ها

پدرش خفیف نام داشت و در سپاه عمرو لیث صفاری خدمت می‌کرد. او با دختر یکی از بزرگان کرّامیه در نیشابور ازدواج کرد. به شهادت متون عرفانی، مادرش پارسا و پرهیزکار بود و در زمره زاهدان و عارفان قرار داشت. احتمالاً ابن خفیف در سال ۲۶۹ هجری قمری در شیراز به دنیا آمد و به توصیه مادرش به صوفیه پیوست. ابن‌خفیف‌ در آغاز جوانی‌ ناگزیر شده‌ است‌ که‌ برای تأمین‌ معاش‌ خود و مادرش‌ به‌ کارهایی‌ چون‌ گازری، دوک‌ تراشی‌ و حقه‌گری بپردازد. او خود گفته‌ است‌ که‌ «چهل‌ سال‌ بر من‌ بگذشت‌ که‌ زکات‌ فطر بر من‌ واجب‌ نگشت‌.»

ابن خفیف نزد استادان متعددی در تصوف، حدیث، فقه و کلام تلمذ کرد. او از جمله عارفانی بود که به کسب علوم ظاهر نیز اهمیت زیادی می‌داد و به همین سبب در میان اهل علوم مختلف صاحب اعتبار بود. ابوطالب خزرج بغدادی، ابوالحسن اشعری، رویم بن احمد، ابوالحسین بندار شیرازی و ابوالحسن مزیّن از جمله استادان او بوده‌اند. وی با مشایخ زیادی نیز مصاحبت داشت که از جمله می‌توان به ابن عطا، شبلی، حسین بن منصور حلّاج، جریری، طاهر مقدسی، ابو عمرو دمشقی، ابوبکر کتّانی، یوسف بن حسین رازی، ابوالحسین مالکی و ابوالحسین درّاج اشاره کرد.

وی مرجع و مقتدای اهل طریقت و حقیقت، و سر سلسله فرقه خفیفیه، یکی از فرق صوفیه می‌باشد. از استادان، مصاحبان و اقوالش مشخص می‌شود که مشرب عرفانی او از مشی عرفانی جنید و پیروانش متأثر بود. از این رو، وی می‌کوشید معاملات و سخنانش با شریعت کاملاً سازگار باشد و صوفیانی را که در این مسیر حرکت نمی‌کردند نکوهش می‌کرد. حلّاج از جمله کسانی بود که برخی از اقوال و اشعارش با انتقاد ابن خفیف روبرو شد. وی سفارش می‌کرد در تصوف از این پنج استاد پیروی شود: حارث محاسبی، جنید بغدادی، رویم، عمرو بن عثمان مکی و ابوالعباس بن عطا.نوشته‌اند که به آن جهت او را خفیف می‌گفته‌اند که سبک‌بار، سبک‌حساب، سبک‌روح و سبک‌غذا بوده‌ است. افطار و خوراک شبانه روز او، هفت دانه مویز بوده‌ است. ابن خفیف از جمله عارفانی بود که در تألیف و تصنیف آثار علمی و عرفانی پرکار بود. عطار می‌نویسد که وی در هر چهل روز تصنیفی می‌ساخت در غوامض و دقایق و در علم ظاهر نیز تصانیف بسیار داشت. حدود سی اثر از ابن خفیف برشمرده‌اند که در علوم مختلف و از جمله دربارهٔ مباحث و مبانی عرفانی نوشته شده‌ است.

ابن خفیف گفته است: «هر اشارتی‌ و رمزی که این‌ طایفه متصوفه‌ گفته‌اند و کرده‌اند، من‌ آن‌ را از شریعت‌ به‌ در آوردم‌.» همچنین گفته است: «هر عارفی‌ کی‌ معرفت‌ خود را به‌ شریعت‌ راست‌ نکند و به‌ شریعت‌ مقابله‌ نکند، عن‌ قریب‌ بی‌معرفت‌ گردد.» ابونعیم‌ اصفهانی‌، ابن خفیف را شیخ‌ وقت‌ در علم‌ و حال‌ دانسته است، ‌انصاری گوید که‌ او را «شیخ‌ الاسلام‌» می‌خوانده‌اند، هجویری او را «عالم‌ به‌ علوم‌ ظاهری و باطنی‌» می‌خواند، عطار او را یگانه عالم‌ در علوم‌ ظاهر و باطن‌ دانسته‌، یاقوت‌ او را از دانشمندترین‌ مشایخ‌ در علوم‌ ظاهر شمرده‌ و ابن‌ملقن‌ گوید که‌ وی از رویم‌ و جریری و ابن‌عطا به‌ علوم‌ ظاهر داناتر بوده‌ است‌.

عطار در تذکرة الاولیا می‌نویسد: آن مقرب احدیت، آن مقدس صمدیت، آن برکشیده درگاه، آن برگزیدهٔ الله، آن محقق لطیف قطب وقت، ابوعبدالله محمدبن الخفیف رحمة الله علیه، شیخ المشایخ عهد خویش بود و یگانه عالم بود و در علوم ظاهر و باطن مقتدا بود و رجوع اهل طریقت در آن وقت به وی بود. بینایی عظیم داشت و خاطری بزرگ و احترامی به غایت و فضائل او چندان است که بر نتوان شمردن و ذکر او نتوان کرد.

ابن‌ خفیف می‌گوید: در ابتدا خواستم که به حج روم. چون به بغداد رسیدم، چندان پندار در سر من بود که بدیدن جنید نرفتم. چون به بادیه فروشدم رسنی و دلوی داشتم تشنه شدم. چاهی دیدم که آهویی از وی آب می‌خورد. چون به سر چاه رفتم آب به زیر چاه رفت. گفتم: خداوندا عبدالله را قدر از این آهو کمتر است؟ آوازی شنیدم که این آهو دلو و رسن نداشت و اعتماد او بر ما بود. وقتم خوش آمد، دلو و رسن بینداختم و روانه شدم، آوازی شنیدم یا عبدالله ما تو را تجربت می‌کردیم تا چون صبر می‌کنی بازگرد و آب خور. بازگشتم آب برلب چاه آمده بود. وضو ساختم و آب خوردم و برفتم تا به مدینه حاجتم هیچ به آب نبود به سبب طهارت. چون بازگشتم به بغداد رسیدم. روز آدینه به جامع شدم، جنید را چشم بر من افتاد و گفت: اگر صبر گردی آب از زیر قدمت بر آمدی.

ابن خفیف می‌گوید: شبی بر بام مسجد در خواب بودم. شخصی دیدم که مرا بیدار کرد و گفت: می‌خواهی که لیلة القدر را ببینی؟ گفتم: بله. پس روشنی عظیم دیدم که در جهان افتاده بود. چنانکه جماعتی هیزم کشان دیدم که مشت‌ها به هیزم در پیش خود انداخته بودند و در راه بارگاه خفته بودند. نوبتی دیگر لیلة القدر را دیدم چنانکه عالم روشن گشته بود و به غایتی آشیان‌های گنجشک دیدم بر سر درخت‌ها‌.

نقل است که چون وفاتش نزدیک آمد، خادم را گفت: من بندهٔ عاصی گریزه‌پای بودم. غلی بر گردن من نِه و بندی بر پای من نِه و همچنان رو به قبله کن و مرا بنشان، باشد که در پذیرد. بعد از مرگ، خادم این نصیحت شیخ آغاز کرد، هاتفی آواز داد که هان ای بی‌خبر، مکن! می‌خواهی که عزیزکردهٔ ما را خوار کنی؟

محمد ابن خفیف در روزگار خود مورد اعزاز و احترام‌ طبقات‌ مختلف‌ بود و نه‌ تنها اهل‌ تصوف‌، بلکه‌ فقها و محدثین‌ نیز او را بزرگ‌ می‌داشتند. درباریان‌ و دیوانیان‌ نیز از معتقدان‌ او بودند و گفته‌اند که‌ نزد عضدالدوله دیلمی‌ مقرب‌ بوده‌ است. ‌در روز مرگش‌ انبوهی‌ عظیم‌ از مردم‌، حتی‌ از یهود، نصارا و مجوس‌ بر جنازه او حاضر شدند و صد بار بر وی نماز خوانده‌ شد.

 

آثار

  • شرف الفقر
  • الفصول فی الاصول
  • المعتقد الکبیر و الصغیر
  • المنهج فی الفقه
  • اللوامع
  • استدراج و اندراج
  • السماع
  • جامع‌ الارشاد
  • الاستذکار
  • المنقطعین‌

 

عروج ملکوتی

مدت‌ عمر او را ۱۰۴ سال‌ گفته‌اند. درگذشت او در سال ۳۷۱ قمری اتفاق افتاده‌ است. پس از مرگ، او را در وسط خانقاه و رباط خود او، پشت بازار وکیل در شیراز دفن کردند. مزار ایشان امروزه محل کتابخانه‌ای عمومی‌ است.

سید زین العابدین طباطبائی ابرقوئی

زندگینامه سید زین العابدین طباطبایی ابرقویی

به نام آفریننده عشق

 

عالم فاضل و عارف وارسته، سيد زين العابدين طباطبایی ابرقویی، يكی از پاكان و بزرگان اخلاق در قرن چهاردهم هجری قمری است كه در ابرقوی فارس متولد شده و از دوران كودكی‌اش اطلاعاتی در دست نيست.

 

ویژگی ها

وی پس از فوت پدر ومادر در ابرقو، جهت كسب علوم و معارف به اصفهان مهاجرت می‌كند و در مدارس علميه اصفهان از جمله مدرسه عربان كه امروزه به نام آيت الله خادمی تجديد بنا شده است و مدرسه صدر و جدّه، مشغول تحصيل می‌شود و از محضر بزرگاني همچون سيدمحمد باقر درچه‌ای­ و آخوند كاشی بهره‌های فراوان می‌­برد و خصوصاً در اخلاق كه از شاگردان برجسته اين دو بزرگوار محسوب می‌شد. سيد زين العابدين در دين و اخلاق مراتب بالايی كسب می‌كند و سيره زندگی‌اش به گونه‌­ای بود كه عملاً درس دين و اخلاق به مردم می‌آموخت. اين عالم فرزانه از همان جوانی چنان مهذّب و باوقار بود و محسنات اخلاقی‌اش فراوان كه مورد توجه اهل بصيرت قرار می‌گيرد و خود در نتيجه رياضت، عبادت، تزكيه نفس و خودسازی صاحب بصيرت می‌گردد.

وی در نهايت زهد و تقوا می‌زيست و زندگی بسيار فقيرانه‌ای داشت. نقل است كه قبل از ازدواج، همه شب تا صبح در گوشه حجره يا شبستان مسجد به عبادت و رياضت مشغول بود و به ائمه اطهار (ع) متوسل می‌شد و از خداوند شرح صدر و رسيدن به مرتبه كمال می‌خواست و روزها را به درس و بحث و درک حضور علما و بزرگان طی می‌كرد تا اينكه مورد توجه يكي از تجّار بزرگ كه به روحانيت و به ويژه سادات علاقه مند بود، قرار گرفت و آن تاجر محترم كه مدتي با سيد زين العابدين رفت و آمد داشت و مراقب حالات وی بود، توسط فردی، پيشنهاد ازدواج دخترش را به او می‌دهد و آقا سيد زين العابدين با بيان شرايطی همچون ادامه زندگی طلبگی و راه و رسم پيشين و عدم قبول كمک مالی، ازدواج با صبيه حاج غلامرضا موحديان عطار را قبول می‌كند.

سيد زين العابدين در اوایل زندگی مشترک، با توجه به اينكه به غير از شهريه مختصر مدرسه علميه، هيچ اعانه و كمكی را قبول نمی‌نمود، با فقر و تنگدستی رو به رو بود تا جایی كه قوت روزانه‌شان يک سيب زمينی يا يک هويج بود؛ اما با صبر و شكيبایی فراوانی كه داشتند، هيچ‌كس از احوال ايشان خبردار نشد حتی والدين همسرش. زمانی عرصه بر ايشان به قدری تنگ می‌شود كه همسرشان بدون شير می‌شود و ایشان به خاطر همسر و طفل شيرخوار خود، به حضرت بقیة‌ الله (عج) متوسل می‌شوند كه از همين توسل، فرجی حاصل می‌شود و تا پايان عمر، كفاف معيشت حاصل می‌شود. سيد زين العابدين در نتيجه عبادت و تهجد فراوان، صاحب بصيرت شده و مكاشفاتی داشته است تا جایی که شبی در حجره خود به زيارت عاشورا مشغول بوده كه در سجده منقلب می‌گردد و صحنه‌های روز عاشورا را می‌بيند كه بلافاصله غش می‌­كند و چند ساعتی را از خود بی‌خود می‌شود. وقتی از وی سؤال شد كه چه ديده است، وی طاقت گفتن نداشته است.

همچنین زمانی كه به دستور رضاخان، علما و روحانيون از پوشيدن لباس روحانيت منع شدند و عمامه از سر علما برداشتند، آقا سيد زين العابدين كه از مخالفان سرسخت حكومت پهلوی و عوامل و ايادی آن‌ها بود، به هيچ وجه زير بار قوانين كذايی آن‌ها نرفت و با هيبتی كه داشت، كسی جرأت تعرض به وی را نداشت. به طوریكه يکبار، وی به همراه تعدادی از دوستان با لباس روحانيت برای زيارت اهل قبور به تخت فولاد می‌روند كه در بين راه، با سربازی مسلح برخورد می‌كنند كه قصد داشته آن‌ها را به علت پوشيدن لباس به نظميه ببرد. همراهيان، همه متوحش شده و از آقا سيد زين العابدين كسب تكليف می‌­كنند. او پس از دلداری آن‌ها به طرف سرباز می‌رود و دو بازوی او را محكم با پنجه خود می‌گيرد كه سرباز قادر به برگرداندن سر و ديدن آن‌ها نبود و پس از مخفی شدن آن‌ها، پاسبان را رها می‌كند و با آرامش خاطر به حركت خود ادامه می‌دهد كه اين صحنه موجب خشم پاسبان و تعجب همراهانشان می‌شود.

سید زین العابدین می‌گوید: در یک مسافرت به مشهد یا کربلا، پس از حرکت از اصفهان، وقتی وارد شهر ری شدم و به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) رفتم، در بازار شهر ری، تصمیم گرفتم که از اول بازار تا آخر بازار بروم و صاحب مغازه‌ها را برانداز کنم؛ هرکدام که مورد نظرم قرار گرفتند، جهت خریداری مقداری لوازم سفر از قبیل قند و چای، حبوبات و دیگر لوازم انتخاب کنم. در آخر بازار در یک پیچ، مغازه‌ای که صاحب آن، قدبلند بود و چهره‌ای گشاده داشت، مرا به خود جلب نمودو من وارد مغازه ایشان شدم و ساعتی با او به صحبت کردم و ایشان لوازمی را که احتیاج سفر بود، برایم بسته‌بندی نمود و گفت: در این سفر برای شما کافی می‌باشد و سلام مرا به حضرت برسان.

پس از خداحافظی، از ایشان جدا شدم و با کاروان به سفر ادامه دادم اما هرلحظه چهره این مرد و کلمات او مرا بر این می‌داشت که در مورد او حساس شوم. همچنین آذوقه‌ای که به من داد، گرچه فکر می‌کردم تا رسیدن به مقصد هم نرسد اما با اینکه در بعضی موارد، مهمان هم داشتم ولی تا برگشت و ورود به اصفهان که چند ماهی طول کشید، هنوز مقداری از آن‌ها را داشتم. پس از بازگشت، با اشتیاق تمام، چون وارد شهر ری شدم، عازم دیدار آن مرد نورانی شدم تا از کلمات او بهره بیشتری ببرم. وارد بازار شدم و به محل سر پیچ رسیدم ولی گویا از آن مرد و حتی چنین مغازه‌ای اثری نبود. از مغازه‌های مجاور و مقابل آن سؤال کردم که یک مغازه در این محل که صاحب آن دارای چنین مشخصات بود کجاست؟ آنها کاملا از چنین دکّانی با چنین صاحبی اظهار بی‌اطلاعی کرده و منکر او بودند تا اینکه بالأخره به خود آمدم و متوجه شدم که شاید ایشان امام زمان (عج) یا از یاران ایشان بوده‌اند.

یک روز سید زین العابدین از وصف کربلا و روز عاشورا برای دوستان تعریف می‌کرد و همچنین در اهمیت زیارت عاشورا گفت: در شبی که در حجره، مشغول زیارت عاشورا بودم، در سجده شکر زیارت، حالم منقلب شد و قضیه کربلا را با آن صحنه‌های روز عاشورا و امام حسین (ع) دیدم و غش کردم و تا نزدیک ظهر در حال غش و یا از خود بی‌خود بودم. از ایشان سؤال شد چه دیدید؟ ایشان طاقت گفتن جواب را نداشتند.

ایشان حتی در زمان پهلوی اول نیز که سکوت و خفقان مرگبار وجود داشت، همیشه برخلاف آن‌ها عمل می‌کردند و هرگز عمامه از سر برنداشتند و با لباس روحانی در کوچه و بازار عبور می‌کردند. نقل شده است: روزی، یک روحانی از بازارچه چهار سوق مقصود عبور می‌کرد و یک پاسبان، عمامه او را بر می‌دارد و پاره می‌کند و توهین می‌نماید. آن شخص روحانی فریاد می‌زند و خطاب به پاسبان می‌گوید: اگر مأموری برای برداشتن عمامه، چرا آن سید را با آن عمامه بزرگی که بر سر دارد و روزها از جلوی تو عبور می‌کند، متعرض نمی‌شوی!؟ پاسبان با تغیّر جواب می‌دهد: به تو مربوط نیست و من اگر توانسته بودم عمامه او را نیز برمی‌داشتم. حتی نتوانستم نزدیک او شوم تا چه رسد عمامه او را بردارم!

سید عبدالحسین میرلوحی می‌گوید: «دیشب در عالم رویا در حالیکه مشغول آبیاری بودم، حضرت ولی عصر (عج) را دیدم و پس از صحبت کردن، دامن ایشان را محکم گرفتم و عرض کردم: یابن رسول الله، مرا راهنمایی کنید که در امور و مسائل فقهی که اشکال پیش می‌آید کجا بروم و چه کنم؟ حضرت فرمودند: در چنین مواقعی به دو نفر رجوع کن: «سید زین العابدین طباطبایی ابرقویی» یا «حاج میرزا علی آقا شیرازی».

نقل است: فرزند یکی از علمای بزرگ که از طلاب بزرگ بود، سخت مبتلا به جنون شده بود، به طوریکه مدت‌ها با طناب، دست و پای او را بسته بودند و از شفای او مأیوس شده بودند. پدر او از سید زین العابدین درخواست کرده بود که کاری برای فرزند بیمارش بکند. بالأخره روزی را معین کردند که جهت دعا و درخواست شفای او از خداوند متعال به منزل ایشان برود. در روز موعود، به اتفاق چند نفر از دوستان به عیادت مریض رفتند. آن جوان مریض را به سختی با دست و پای بسته از محبس خود می‌آورند و ایشان به دوستان خود دستور می‌دهند که با حضور قلب و حالت توجه مشغول خواندن سوره حمد شوند و خود ایشان دست بر سر او می‌گذارند و مشغول ذکر می‌شوند و پس از چند دقیقه آن دیوانه به خواب می‌رود و حاضرین خوشحال می‌شوند که با حواس جمع می توان دعا را ادامه داد. پس از لحظاتی که همه در اثر حالت پدرم به گریه افتاده و خصوصاً والدین و عیال آن جوان، کاملا منقلب شده بودند، در این هنگام، آن دیوانه که در خواب بود، بدنش خیس عرق می‌شود و شفا پیدا می‌کند.

حسن سلمانی در مورد نحوه وفات سید زین العابدین چنین می‌گوید: هنگام وفات ایشان، من طبق دستورشان خدمت ایشان آمدم و قدری با هم نشستیم. ناگهان دیدم چشمان ایشان دور می‌زند. ایشان را خواباندم و خود ایشان به طرف قبله خوابیدند و من که متوحش شدم بالای سر ایشان نشستم. ناگهان ایشان تا کمر، نیم‌خیز برخاستند ولی نتوانستند بایستند و در حالیکه ایشان را در بقل گرفتم و نگاهشان به طرف بالا بود، دو مرتبه گفتند: «السلام علیک یا بقیة الله» و سپس از دنیا رفتند. از اين عالم ربانی، كتابی به نام ولایت المتقین به يادگار مانده كه اثری ارزشمند است.

یكي از اخيار اصفهان به نام سيد محمد صحاف، ارادت و علاقه زيادی به مرحوم سيد زين العابدين اصفهانی داشت و چون يک سال از فوت مرحوم سيد زين العابدين گذشت، شب جمعه‌ای آن مرحوم را در خواب ديد كه در بستانی رفيع و قصری وسيع است و در آن انواع فرش‌های حرير، استبرق، رياحين، گل‌های رنگارنگ، انواع خوردنی‌ها و آشاميدنی‌ها، جوی‌های آب و خلاصه انواع لذائذ و بهجت‌ها موجود است، به طوریكه مبهوت می‌شود و می‌فهمد كه این مقام سید زین العابدین است.

 

عروج ملکوتی

سید زین العابدین، سرانجام در سال ۱۳۷۲ قمری، رخت از جهان فانی بركشيد و در تخت فولاد اصفهان دفن گرديد.

چله کلیمیه یا اربعین موسوی چیست؟

چله کلیمیه یا اربعین موسوی چیست؟

به نام آفریننده عشق

 

چله کلیمیه یا اربعین موسوی چیست؟

معنی چله کلیمیه

چله کلیمیه که با نام اربعین موسوی نیز شناخته می‌شود، اشاره به چهل روز خلوت و مناجات حضرت موسی (ع) با خدواند دارد که از اول ذی‌‌القعده تا چهلم ذی‌‌القعده (عید قربان) به طول انجامید.

جایگاه حضرت موسی (ع)

موسی (ع) از پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت و رهبر بنی‌اسرائیل است. داستان‌ها و معجزات حضرت موسی در قرآن بیش از هر پیامبر دیگری ذکر شده است. یکی از القاب اصلی حضرت موسی، کلیم‌ الله است که در این باره گفته شده،‌ خداوند با وی مستقیم و بدون واسطه سخن می‌گفت.

حضرت موسی (ع)، فرزند عمران از نسل لاوی بن یعقوب دانسته شده است. نام پدرش در تورات، عمرام است که در لهجه عرب به‌صورت عمران درآمده و مسلمانان نیز او را عمران خواندند. ولادت حضرت موسی (ع) حدود ۲۵۰ سال پس از وفات حضرت ابراهیم بود.

موسی (ع) در دوره‌ای متولد شد که فرعون دستور داده بود فرزندان پسر بنی‌اسرائیل را بکشند و دختران آنان را به اسارت بگیرند. براساس تورات، فرعون از ترس قدرت یافتن بنی‌اسرائیل و اتحاد آنان با دشمنان، دستور کشتار فرزندان پسر بنی‌اسرائیل را صادر کرد.

براساس آیات قرآن، بعد از تولد حضرت موسی (ع)، خدا به مادر او (یوکابد) وحی کرد که فرزند خود را شیر بده و زمانی که ترس از جانش داشتی، او را در صندوقچه‌ای بگذار و در رود رها کن و نگران نباش و نترس. مادر موسی پس از شیر دادن به فرزندش (بنا بر تورات، در مدت سه ماه) از ترس خطرات احتمالی، موسی را در صندوقچه‌ای گذاشت و در رود انداخت و دخترش را به دنبال صندوقچه فرستاد.

خداوند به جهت نگرانی مادر موسی، به او قوت قلب داده و نوید داد که موسی را به تو برمی‌گردانیم و همچنین او را از پیامبران قرار خواهیم داد. فردی از خانواده فرعون، موسی را از آب گرفت. همسر فرعون (آسیه)، موسی را نور چشم خود و فرعون خواند و امید داشت که برای او نفعی داشته باشد یا حتی او را به فرزندی قبول کنند. پس از نجات موسی (ع) از رود، او شیر هیچ زنی را قبول نکرد تا اینکه به پیشنهاد خواهر موسی، مادرش را آوردند و این چنین موسی به نزد مادرش بازگشت.

گفته شده موسی را به این جهت موسی نامیده‌اند که او را از میان آب و درخت گرفتند. «مو» در زبان قبطی، به معنای آب و «سا» به معنای درخت آمده است. موسی در بزرگسالی در ماجرای درگیری فردی از بنی‌اسرائیل و یک مصری (قِبطی)، با زدن یک مشت، فرد مصری را کشت. پس از این ماجرا، مأموران فرعون تصمیم به قتل او گرفتند و او برای فرار، از مصر خارج شد.

موسی در مدین ماند و با دختر شعیب ازدواج کرد و چوپانی گوسفندان او را بر عهده گرفت. بنابر آنچه در قرآن و تفاسیر شیعه آمده، موسی ده سال در مدین، در کنار شعیب زندگی کرد و به چوپانی پرداخت. پس از آن، او در مسیر بازگشت از مدین به مصر، شب هنگام که به همراه خانواده راه را گم کرده بود، آتشی از سوی طور دید.

موسی نزدیک آتش رفت و از سمت راست آنجا و از میان درختی ندا آمد: ای موسی! منم خداوند، پروردگار جهانیان، تنها من را بپرست و نماز را برای یاد من بپادار. موسی در طور سینا، به پیامبری برگزیده شد و خداوند به او دستور داد عصایش را بیندازد، عصا را انداخت، ناگهان تبدیل به مار شد. به او دستور داده شد نترسد و آن را بردارد که عصا به حالت اولیه خود باز خواهد گشت. همچنین دستور داده شد که دستش را در گریبانش فرو برد که دستش سفید و نورانی شد. انجام این معجزات توسط موسی در کوه طور، برای آمادگی موسی جهت انجام آنها در نزد فرعون دانسته شده است.

حضرت موسی (ع) در چهل سالگی، در طور سینا و از میان درختی مورد خطاب وحی قرار گرفت و در آنجا به پیامبری برگزیده شد. او از پیامبران اولوالعزم بود. برخی مفسران براساس تعبیر قرآن «من تو را براى رسالت انتخاب كردم» معتقدند موسی در همان‌جا و با همین تعبیر به پیامبری مبعوث شد.

اعمال چله کلیمیه

عارفان و بزرگان از قدیم‌ الایام در این ۴۰ روز به تأسی از حضرت موسی (ع) اقدام به انجام اعمال و ریاضاتی می‌نمایند که در روز عید قربان با قربانی کردن نفس خود و رسیدن به مقام قرب الهی به پایان می‌رسد.

اعمالی را که در اربعین موسوی وجود دارد می‌توان به دو دسته اعمال و دستورات خاص و اعمال و دستورات عام تقسیم کرد. اعمال و چله نشینی خاص را باید استاد و عارف کامل به انسان بدهد و نمی‌توان از پیش خود اقدام به این چله نشینی کرد. اما دستورات عام چله نشینی را هر کسی می‌تواند انجام دهد که در ادامه به برخی از آن‌ها اشاره خواهد شد.

۱. انجام واجبات و ترک گناه

مهم‌ترین عمل و وظیفه در هر چله‌ای، انجام واجبات دینی و ترک تمامی گناهان است که اگر سالک، فقط این دستور را مد نظر خود داشته باشد، قطعا پیشرفت چشمگیری در خود مشاهده خواهد کرد و از جوایز معنوی او را بی‌نصیب نخواهند گذاشت. برای دقت داشتن در انجام واجبات و پرهیز از محرمات، باید مراقبه و محاسبه داشت‌.

۲. تهجد و نماز شب

نماز شب و تهجد (شب زنده‌داری) در هر چله‌ای توصیه می شود و نیاز به اجازه استاد ندارد. لذا کسانی که می‌خواهند در این دوره، چله نشینی داشته باشند، حتما نماز شب را (ترجیحا ۱۱ رکعت به همراه مستحبات) در اعمال خود بگنجاند و در صورت ترک نماز شب، در صبح آن روز قضای آن را به جا آورد.

۳. توسل به اهل بیت (ع)

توسل به اهل بیت (ع) از نیازهای معنوی هر انسان و هر سالکی است. کسی که می‌خواهد در این دوره چله نشینی داشته باشد باید توسل به اهل بیت (ع) را چه به شکل زیارت حضوری و چه به شکل زیارات وارده مانند زیارت عاشورا در برنامه خود بگنجاند.

۴. ذکر و دعا

ادعیه و اذکار کمک بسیار شایانی به چله نشینی شما می‌کنند. از بهترین اذکار وارده می‌توان به ذکر لا اله الا الله و ذکر صلوات اشاره کرد این از کار را می‌توان با حضور قلب به تعداد ۱۰۰ مرتبه انجام داد. در بین ادعیه، از بهترین آن، مناجات خمس عشر امام سجاد (ع) است.

۵. قرآن

انسان بهتر است روزی یک جزء قرآن در این ایام تلاوت نماید و در صورتیکه نمی‌تواند چند سوره خاص یا حداقل پنجاه آیه از قرآن را روزانه تلاوت نماید.

۶. ذکر یونسیه

اگر کسی بتواند ذکر یونسیه را به تعداد ۱۱۰ مرتبه یا ۴۰۰ مرتبه، شب ها در سجده بخواند برای پیشرفت معنوی و سلوکی او بسیار خوب و موثر است. ذکر یونسیه به صورت زیر است: لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.

۷. روزه گرفتن

روزه با تمام سختی که دارد از بهترین اعمال یک دوره چله نشینی محسوب می شود. اگر کسی بتواند سه روز در این ماه و البته در هر ماهی را روزه بگیرد و نیت خود را در روزه گرفتن خالص نماید و در طول روز نیز مراقبت داشته باشد، این امر او را به طور سریع و آسانی به سمت خدا سیر می‌دهد. همچنین روزه گرفتن در روزهای هشتم، نهم و دهم این ماه نیز بسیار توصیه می‌شود‌.

۸‌. گرسنگی

انسان اگر نمی‌تواند روزه بگیرد، بهتر است در این چله، کمی غذای خود را تقلیل دهد و حداقل پرخوری نکند زیرا پرخوری دل را می‌میراند. همچنین غذای چشم و گوش که دیدن و شنیدن باشد را مدیریت کند و هر چیزی را نبیند و به هر چیزی گوش ندهد.

بهتر است نیت سالک در این اعمال مذکور، تقرب به خدا، رسیدن به معرفت الهی و لقاءالله باشد‌. همچنین سالک می‌تواند این امور را به نیابت از امام‌ زمان (عج) یا یکی از اهل بیت (ع) و به نيت تعجیل در فرج امام زمان (عج) انجام دهد.

 

وفقنا الله و ایاکم

زندگینامه حضرت شمعون (ع)

به نام آفریننده عشق

 

حضرت شمعون (ع) یکی از دوازده «حواری» حضرت عیسی (ع) و برگزیده ترین آن ها و وصی آن حضرت به شمار می رفته است. گفته شده نرجس خاتون، مادر امام زمان (ع) از طرف مادر، از نسل شمعون است. به او «شمعون صفا» نیز می گفتند.

 

ویژگی ها

بعد از عیسى بن مریم (ع)، شمعون (ع) از براى دین خدا قد علم کرد و اعمالى که عیسى (ع) انجام می داد شمعون نیز عمل می کرد، کور مادرزاد و مرض پیسى را شفا می داد و اموات را به اذن خدا زنده می کرد. شیعیان صادق با او بودند، اشخاصى که به شمعون ایمان مى‌آوردند مؤمن و افرادى که او را منکر می شدند کافر و آنهائى که درباره آن حضرت شک داشتند گمراه بشمار می رفتند.

شمعون (ع) حواریون را بسوى شهرها روانه می کرد تا مردم را (بسوى خدا) دعوت کنند. حضرت عیسى و شمعون علیهما السلام هیچ کسى را بطرف روم نمی فرستادند مگر اینکه کشته می شد، شمعون بدو نفر از اصحاب خود فرمود: شما در فلان وقت بطرف روم حرکت کنید، ولى آنها قبل از آن وقت معلوم حرکت کردند و پادشاه آنان را گرفته حبس کرد. همین‌ که آن وقت معهود در رسید شمعون (ع) بصورت طبیب حرکت کرد و هیچ کسى را تحت معالجه قرار نمی داد مگر اینکه او را شفا می داد (و بدین نحو) بر پادشاه غلبه یافت.

بعد از آن پادشاه خوابى دید و خواب خود را براى شمعون (ع) نقل کرد. شمعون گفت: شاید در حبس تو گروهى از مظلومین زندانى باشند؟ پس شمعون پادشاه را دستور داد که به امور کلیه محبوسین رسیدگى شود، پادشاه و شمعون در یک مجلس نشستند و پادشاه بنا کرد به امور زندانیان رسیدگى کردن تا اینکه بآن دو نفر قاصد شمعون رسید، همین‌که از جریان کار آنها سؤال کرد؟ گفتند: ما فرستادگان عیسى هستیم و کور مادرزاد و مرض پیسى را شفا می دهیم.

پادشاه گفت: شخص کورى را حاضر کنید، شخص کورى را آوردند که هیچ‌ وقت قوه بینائى نداشته بود، پس شمعون دست خود را روى دو چشم او نهاد و گفت: شفا یابید. چون دست خود را برداشت آن مرد کور بینا شد، بعد از آن پادشاه دائما معجزه‌اى پس از معجزه‌اى از شمعون مشاهده کرد تا اینکه پسر پادشاه را که هفت سال قبل از آن مرده بود زنده کرد. آنگاه پادشاه و جمیع اهل مملکتش بشمعون ایمان آوردند و امر حضرت عیسى را بزرگ شماردند تا اینکه درباره عیسى (ع) گفتند آنچه را که گفتند (غلوّ کردند).

 

عروج ملکوتی

شمعون استاد مرقس بوده و انجیل مرقس را او تنظیم نموده و به نام شاگردش کرده است. شمعون و یهودا به هم پیوستند و به تبلیغ دین مسیح پرداختند. کاهنان یهود، مردم را علیه آن دو شوراندند. پس شمعون را با اره دو نیم کردند و یهودا را سر بریدند. وقتى که وفات شمعون نزدیک شد خداى سبحان به او وحى کرد که نور و حکمت خدا و جمیع میراث هاى انبیا علیهم السلام را به یحیی بن زکریا برسم امانت تحویل دهد، شمعون هم اطاعت کرد و وصیت نمود و امانتها را به یحیى (ع) سپرد و از دنیا رفت.

زندگینامه حضرت شعیا (ع)

به نام آفریننده عشق

 

حضرت شعیا (ع)، پیامبری از انبیاء بنی اسرائیل است و نسبش به حضرت سلیمان (ع) می رسد. رسالت شعیای نبی تبلیغ دین حضرت موسی (ع) بود و مدت ۴۰ سال بنی اسرائیل را به دین آن حضرت دعوت کرد.

 

ویژگی ها

شعیا بن امصیا، در قرن ۸ قبل از میلاد، در سرزمین فلسطین به نبوت رسید. شعیا بعد از حضرت یونس و حضرت دانیال و ‏قبل از حضرت زکریا و حضرت یحیی (علیهم السلام) زندگی می‌کرد. نام آن حضرت در قرآن کریم نیامده، ولی در برخی اناجیل مانند انجیل برنابا و انجیل متی، از او به عنوان «اِشْعیاه پیغمبر» یاد شده است. در مجموعه کتاب مقدس نیز، کتابی به نام «کتاب اِشعیاه پیغمبر» وجود دارد و در آن الهامات خداوند بر حضرت شعیا (ع) به تحریر درآمده است.

امام صادق (ع) در دعای نیمه ماه رجب از او به عنوان یکی از پیامبران الهی یاد می‌کند و بر او درود می‌فرستد: «اللَّهُمَ‏ صَلِّ‏ عَلَى‏ هَابِیلَ‏ وَ شَیْثٍ‏ وَ إِدْرِیسَ‏ … و شَعْیَا …». همچنین روایت است که امام رضا (ع) در مناظره‌ با «رأس الجالوت»، از حضرت شعیا به عنوان پیامبر یاد می‌کند و سخن او را برای اثبات حقانیت پیامبر اسلام (ص) شاهد قرار می‌دهد و آنها نیز کلام امام را قبول می‌کنند.

رسالت شعیای نبی تبلیغ دین حضرت موسی (ع) بود و بنی اسرائیل را به دین آن حضرت دعوت می‌کرد. گفته شده شعیا (ع) بعد از تخریب بیت المقدس، آن‌ را بازسازی کرد. حضرت شعیا، بر مردمی مبعوث شد که پادشاهی بنام «صدقیا» (حزقیا) داشتند. ابتدا آنان بر آئین وحدانیت خدا ایمان داشتند و مردمی درستکار بودند، تا این که در دین خود بدعت تازه ای نهادند. خداوند در پاسخ سرکشی آنها پادشاه بابل را مأمور حکومت آنان گردانید. اما آن قوم دست به دعا برداشتند و توبه کردند.

خداوند نیز توبه آنان را بخاطر پدران صالحشان پذیرفت. صبحگاهان مردم مشاهده کردند که تمامی سپاه بابل در اردوگاه خود به هلاکت رسیدند و فقط پانزده نفر از آنها از جمله بخت نصر از خشم الهی جان سالم بدر بردند و بار دیگر صدقیا را بر آنان حاکم کرد. صدقیا مردی صالح و متدین بود تا زمانی که صدقیا بر مردم حکومت می کرد، مردم به آئین یکتاپرستی و اطاعت پیامبر خود باقی ماندند.

شعیای نبی به فرمان خدا مأمور شد تا قوم خود را از گنهکاری و بزهکاری بازدارد و آنها را بار دیگر به ایمان و خداپرستی فراخواند. پروردگار به شعیا وحی فرستاد که بزودی جان صدقیا را خواهم ستاند. بهتر است از او بخواهی برای خود جانشینی انتخاب کند. شعیا وحی خداوند را به صدقیا رساند. صدقیا به تضرع و زاری پرداخت و از آن که نتوانست توشه ای برای خود فراهم کند، ابراز پشیمانی کرد و از خداوند خواست تا اجلش را به تأخیر اندازد. خداوند نیز دعای او را مستجاب کرد و پانزده سال دیگر بر عمر او افزود. بعد از مرگ صدقیا مردم بار دیگر به سرکشی و گناه روی آوردند.

خداوند به شعیا وحی فرستاد که بزودی یکصد و چهل هزار نفر از افراد شرور و گنهکار و شصت هزار از خوبان امت تو نابود می شوند. شعیا پرسید؛ گناه خوبان در این میان چیست؟ پروردگار فرمود؛ آنها با گنهکاران همنشینی داشتند و هیچگاه بر آنان به خشم نگاه نکردند و از معاشرت با آنان ناراحت نبودند. شعیا به سوی قومش رفت تا آنان را ارشاد کند. اما آنها نه تنها دعوت و ارشادهایش را گوش ندادند، بلکه تصمیم به قتلش گرفتند.

 

عروج ملکوتی

نحوه ی شهید شدن حضرت شعیا (ع) به دو صورت نقل شده است:

  • با فوت شدن «حزقیا» پادشاه زمان شعیا، بنی اسرائیل در زمین فساد کردند، ولی شعیا (ع) آنها را از این کار منع می کرد. آنها هم قصد کشتن او را کردند؛ بنابراین حضرت شعیا (ع) فرار کرد و در میان درختى مخفی شد، اما آنها او را در درخت به دو نیم تقسیم کردند. نقل شده است فساد بنی اسرائیل که در قرآن به آن اشاره شده است، مربوط به کشته شدن حضرت شعیا (ع) است.
  • همچنین گفته شده: به دلیل بشارت دادن حضرت شعیا (ع) به پیامبری حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ص)، قوم شعیا او را هفتاد روز در بیت المقدس گردانیدند و سپس افرادی او را به قتل رساندند.

در متون اسلامی و کتاب مقدس از سال های پایانی عمر شعیا (ع) و مدفن او سخنی به میان نیامده، اما در نوشته های رابی سلیمان بن شمعون به سال ۱۴۲۲م (۸۲۰ ش) آمده است: «در کتابی دیدم که عاموس نبی و اِشعیای نبی در غاری در تقوع دفن شده اند». شهرک تقؤع در ۱۵ کیلومتری جنوب غربی بیت المقدس واقع است، اما محل غاری در تلمود به آن اشاره شده، امروزه بر ما معلوم نیست.

عده ای هم می گویند حضرت شعیا برای هدایت مردم به ایران آمده بود و در شهر اصفهان وفات نمود و مرقد او جنب امامزاده اسماعیل در حاشیه خیابان هاتف اصفهانی قرار دارد. آرامگاه شعیای نبی از مکانهای دیدنی اصفهان است. روی آرامگاه این پیامبر ضریحی چوبی قرار داده شده است. در جانب شمالی ضریح هم کتیبه ای سنگی با خط نستعلیق و مربوط به عصر صفویه دیده می شود. البته با توجه به مسافت بین وطن حضرت شعیای نبی در فلسطین و مدفن منسوب به او در اصفهان، نمی توان این انتساب را با قاطعیت تایید کرد و ممکن است که فرد مدفون در این آرامگاه، یکی دیگر از اولیای خدا به نام شعیا باشد.

زندگینامه حضرت یوشع بن نون (ع)

به نام آفریننده عشق

 

یوشع بن نون از پیامبران قوم بنی‌اسرائیل و جانشین موسی(ع) است. طبق گزارشی وی از نسل یوسف و زلیخا بود. تولد وی را در مصر دانسته‌اند.

 

ویژگی ها

در برخی منابع نسب وی را تا ابراهیم(ع) این گونه ذکره‌اند: یوشع بن نون بن افرائم بن یوسف بن یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم. برخی‌ها وی را همان ذو الکِفْل پسر خواهر موسی و شاگرد وی دانسته‌اند. عمر وی را از ۱۱۰ تا ۱۲۶ سال دانسته‌اند. پس از او (کالب بن یوقنا) به پیامبری بنی‌اسرائیل برگزیده شد.

مفسران بر اساس آیه ۲۳ سوره مائده وی را فردی خداترس معرفی کرده‌اند. در منابع تفسیری یوشع به سبب همراه نشدن با گروه نافرمان بنی‌اسرائیل در جریان دستور موسی(ع) به جنگ با ظالمان، وفادار به موسی معرفی شده است. در قرآن به نام یوشع تصریح نشده است اما مفسران آیاتی از سوره مائده و کهف را درباره وی دانسته‌اند. در برخی کتب ادعیه منسوب به شیعیان دعایی به یوشع منسوب است. در کتاب مقدس یهودیان نام یوشع، یهُوشُوع ذکر شده است. بر اساس عهدعتیق نام وی ابتدا هُوشَع به معنای او نجات می‌دهد بوده است اما در ادامه یهوشوع به معنای یهُوَه نجات می‌دهد، نامیده شد.

منابع تاریخی یوشع را در زمان موسی(ع) فردی وفادار به وی و از یاران او توصیف کرده‌اند. تورات یوشع را در زمان موسی فرمانده وی در یکی از نبردها یاد کرده است. بر اساس تورات، یوشع در زمانی که موسی برای دریافت ده فرمان به کوه سینا رفته بود همراه وی بود. در ماجرای سرپیچی قوم بنی‌اسرائیل از فرمان موسی برای جنگ، تنها یوشع و چند نفر دیگر مورد غضب خدا قرار نگرفتند. از این رو از سوی خدا وعده حضور آنان در سرزمین موعود داده شد.

بر اساس منابع تاریخی و تفسیری یوشع در جریان ملاقات موسی با خِضر(ع) همراه وی بوده است. در قرآن به همراهی جوانی با موسی در زمان ملاقاتش با خضر اشاره شده است. منابع متعددی به نبوت وی تصریح شده است. موسی(ع) پس از مرگ برادرش هارون، یوشع را جانشین خود کرد. وی چند روز مانده به وفاتش، الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود به همراه زره به یوشع سپرد. جانشین شدن وی در ۹۰ سالگی بوده است. مدت نبوت یوشع را از ۲۷ سال، تا ۳۰ سال ذکر کرده‌اند.

به گفته مورخان، یوشع با حمله به فلسطین و شامات، وعده خدا برای سکونت قوم بنی‌اسرائیل در سرزمین موعود را محقق کرد. او به فرمان خدا مأمور شد به کمک بنی‌اسرائیل به این مناطق حمله کند. بر اساس متون تاریخی، بر این مناطق حاکمانی ستمکار مسلط بودند در این نبرد او موفق شد فلسطین و سرزمین بیت المقدس را فتح کند. از جمله مناطق فتح شده پیش از فتح بیت المقدس، اریحا (اردن کنونی) در شامات بود. بنی‌اسرائیل پیش از حمله به اَریحا به سبب نافرمانی خدا در دوره نبوت موسی(ع)، چهل سال در بیابان تیه سرگردان بودند.

یوشع در کنار داوود(ع)، سلیمان و پیامبر اکرم(ص) از معجزه رَدّ الشّمس برخوردار شد. معجزه رد الشمس برای او در فتح بیت المقدس به وقوع پیوست. فتح بیت المقدس در غروب جمعه اتفاق افتاد. بر اساس برخی منابع یوشع نگران بود که جنگ از جمعه به شب شنبه کشیده شود. این منابع دلیل نگرانی وی را اجازه نداشتن برای جنگ در روز شنبه دانسته‌‌اند. وی از خدا خواست غروب خورشید را به تأخیر بیاندازد تا آنان بتوانند عملیات فتح بیت المقدس را کامل کنند. به امر خدا غروب خورشید برای فتح بیت المقدس به تأخیر افتاد.

بخشی از عهد عتیق در کتاب مقدس به یوشع نامگذاری شده است. در این بخش به زندگی و وقایع دوره نبوت وی پرداخته شده است. این کتاب پس از کتاب تثنیه و پیش از کتاب داوران ذکر شده است. فتح سرزمین شام، سرزمین فلسطین و چگونگی بازگشت قوم بنی‌اسرائیل به سرزمین خود از جمله وقایع منتشر شده در کتاب یوشع است. بر اساس برخی روایات اسلامی یوشع در زمان ظهور امام مهدی(عج)، رجعت می‌کند و به همراه عیسی(ع) در کنار امام خواهد بود.

 

عروج ملکوتی

عمر وی را از ۱۱۰ تا ۱۲۶ سال دانسته‌اند. درباره محل دفن وی چند دیدگاه وجوددارد. محمد بن جریر طبری قبر وی را در کوه افرائیم در فلسطین ذکر کرده است. هروی و شماری از مورخان مدفن وی را در روستای کفل حارس در جنوب غربی نابلس در فلسطین را ذکر کرده‌اند. منابع دیگری قبر وی را در قبرستان تخت فولاد در اصفهان دانسته‌اند.

در برخی منابع تاریخی و روایی درگذشت یوشع را مصادف با ۲۱ رمضان (ایام شهادت امام علی(ع))، دانسته‌‌‌اند. امروزه مقامی به نام یوشع در شهر سلطه در نزدیکی شهر امان، پایتخت کشور اردن، قرار دارد. همچنین در استان طرابلس در شمال لبنان مقامی به وی منسوب است.

زندگینامه نظام الدین اولیا

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن احمد بن علی دهلوی (۶۳۳-۷۲۵ قمری) یا حضرت شیخ خواجه سید محمد نظام‌الدین اولیا، معروف به شاه نظام‌الدین اولیا، شیخ نظام‌الدین اولیا، نظام دهلوی و نظام الدین خالدی دهلوی از مشایخ قرن هشتم هجری و اعاظم عرفای هندوستان و بزرگان طریقت چشتیه است.

 

ویژگی ها

پدر وی اهل بخارا بود که به شبه‌قاره هند مهاجرت کرد و در لاهور اقامت گزید و پس از چندی از لاهور به قصبهٔ بدایون در ایالت اتارپرادش در شرق دهلی رفت و در آنجا ساکن شدند. نظام‌الدین در آنجا چشم به جهان گشود. او در سن پنج سالگی پدر را از دست داد و مادرش بی‌بی زلیخا تربیتش را به عهده گرفت. او زنی پارسا و زاهد بود و در تربیت فرزندش بسیار کوشش کرد. در بدایون به تحصیل پرداخت و مقدمات علوم را در آنجا فرا گرفت و پس از چندی همراه مادر به دهلی رفت.

نظام الدین اولیا، چهارمین جانشین معنوی یا «خلیفه» خواجه معین‌الدین چشتی بود. او همچنین به «بحاث» و «محفل شکن» شهرت داشت و به «نظام» و «نرگسی» تخلص می‌کرد. گفته می‌شود که شبی در مسجد جامع دهلی بر اثر شنیدن آیه‌ای از دهان مؤذن، شوق طلب در او پدید آمد و نزد شیخ فریدالدین شکرگنج رفت و مدت‌ها از او و دیگر پیران طریق چون قطب الدین بختیار کاکی و معین‌الدین چشتی درس‌ها آموخت.

همچنین گفته شده از تعالیم کسانی چون شمس الدین دامغانی و علاءالدین اصولی و فریدالدین مسعود استفاده کرد تا خود به مرحلهٔ ارشاد رسید و مریدان و پیروان بسیار یافت. نظام‌الدین اولیا در ابتدا بسیار تنگدست و پریشان حال بود و از کسی چیزی قبول نمی‌کرد. پس از چندی که در هند بلندآوازه شد، بزرگان و امرای مسلمان از هر سو به طرف او روی آوردند و پادشاهان اسلامی از جمله سلطان جلال‌الدین خلجی از او تقاضای ملاقات می‌کردند.

نظام‌الدین اولیا، مانند استادان خود، به عشق به عنوان ابزاری برای شناخت خداوند تأکید می‌کرد. برای او عشق به خدا عشق غیر مستقیم به انسانیت است. دیدگاه او به جهان با حسی بسیار تکامل یافته از تکثرگرایی دینی و محبت به دیگران همراه بود. به ادعای ضیاء الدین بارانی مورخ سده ۱۴ میلادی، نفوذ نظام‌الدین اولیا در مردم دهلی موجب تغییری در دیدگاه‌های مسلمانان آن دیار شد که از توجه به امور دنیوی به سمت عرفان، عبادت و امور معنوی متمایل شوند.

نظام‌الدین در بسط و نشر معارف و عرفان اسلامی تلاش فراوانی کرد و به‌طور کلی نشر معارف اسلامی و تصوف در مناطق مختلف هند از حسن عنایت و توجه نظام‌الدین اولیا و شاگردان و خلفای وی می‌باشد. عبدالرحمان جامی در نفحات الانس، کرامات بسیاری به او نسبت داده‌ است.

در کتاب اخبار الاخیار آمده است: وی خلیفه شیخ فرید الحق و الدین است‌. نام او محمد بن احمد بن علی البخاری و لفگقب او سلطان المشایخ و نظام الدین اولیا می باشد. وی از محبوبان و مقربان درگاه الهی است.

فریدالدین گنج شکر در مورد نظام الدین چنین فرموده است: خداوند برای نظام الدین، علم، عقل، قوت و خلوص عشق بخشیده است. هر آنکه این صفات را داشت، مرتبه خلافت شیوخ را می‌یابد.

نظام الدین اولیا می‌گويد: آنگاه که معز الدین کیقباد در آنجا شهر نو بنا کرد، خلق بر من انبوه شد و آمد و شد ملوک و امرا و سایر مردم بسیار شد. با خود گفتم که از اینجا هم باید رفت. در این اندیشه بودم که همان روز در نماز دیگر، جوانی درآمد صاحب حسن و به غایت نحیف. اول سخنی که با من گفت این بود:

 آن روز که مه شدی نمی دانستی    کانگشت نمای عالمی خواهی شد

نظام الدین اولیا در جای دیگری فرمود: مرا در واقعه، کتابی دادند که در آن مسطور بود: تا توانی راحتی به دل میرسانی که دل مؤمن محل ظهور ربوبیت است. می‌فرمود که در بازار قیامت هیچ کالایی را آن‌چنان رواج نخواهد بود که دریافت دلها را.

نقل است: وقتی چند کس قصد ملازمت نظام الدین کردند، هر یک به رسم تحفه چیزی خریدند. در آن میان متعلّمی بود که گفت این هدایای مختلف یک‌جا پیش شیخ خواهند نهاد و خادم خواهد برداشت. او قدری خاک راه برداشت و در کاغذی پیچید. چون به خدمت او رسید هر کس چیزی پیش نهاد و آن متعلم کاغذ پاره پیچیده را نیز نهاد. خادم آن هدایا را برداشتن گرفت، خواست که آن کاغذ را نیز بردارد که نظام الدین فرمود: این را همین جا بگذار که این سرمۀ شریف خاص برای چشم ماست. آن متعلم تایب شد.

 

آثار

  • فوائد الفواد
  • افضل الفواد
  • راحه المحبین
  • سیرالاولیا

عروج ملکوتی 

شاه نظام‌الدین اولیا در سال ۷۲۵ قمری در دهلی، دیده از جهان فروبست و در همان‌جا دفن شد. نخست مقبره‌ای برای او توسط محمد تغلق از پادشاهان مقتدر سلطنت دهلی ساخته شد که بعدها چندین بار مرمت و بازسازی شد.

زندگینامه معین الدین چشتی

به نام آفریننده عشق

 

معین‌الدین‌ حسن‌ سجزی‌ چشتی، معروف به خواجه غریب نواز، از عرفای ‌قرن ‌ششم‌ و مروج‌ سلسله چشتیه ‌در هند بود.

 

ویژگی ها

معین الدین‌ در سال ۵۳۷ در قصبه سجز به‌ دنیا آمد. با توجه به اینکه معین الدین از نسل سادات سیستان بود، وی‌ را معین‌الدین‌ حسینی‌ سجزی‌ (سیستانی‌) نیز می‌خوانند. علت‌ ورود او را به‌ سلک‌ صوفیان ، مواجهه‌اش‌ با مجذوبی‌ به‌ نام‌ ابراهیم‌ قُندوزی‌ دانسته‌اند. گفته‌ شده‌ است‌ که غارت‌ سیستان‌ به‌ دست‌ ترکان ‌ غُز او را به‌ مراقبه‌ و تأمل‌ در خود و سرانجام‌ به‌ عرفان ‌ کشاند. پس‌ از این‌ تحول‌ روحی‌، معین‌الدین‌ اموال‌ خود را بین‌ مستمندان‌ تقسیم‌ کرد و برای‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ به‌ عراق ‌ رفت‌ و در مدت‌ کوتاهی‌ از علمای‌ دین ‌محسوب‌ گردید.

وی‌ در یکی‌ از سفرهایش‌ به‌ هاروَن‌، از توابع‌ نیشابور، با خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌، از خلفای ‌ چشتیه‌، دیدار کرد و به‌ حلقه مریدانش‌ پیوست‌. معین‌الدین‌، بیست‌ سال‌ در سفر و حضر، ملازم‌ خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌ بود. خواجه‌ عثمان‌ به‌ مریدی‌ او مباهات‌ می‌کرد و به‌ وی‌ لقب‌ محبوب الله داد و همچنین‌ معین‌الدین‌ را خلیفه خود کرد.

معین‌الدین‌ در سفرهای‌ خود با مشایخ‌ بزرگی‌ چون‌ نجم‌الدین‌ کبری‌، عبدالقادر گیلانی، ابوالنجیب‌ عبدالقاهر سهروردی و ابوسعید تبریزی‌ دیدار کرد. او همچنین‌ آرامگاه‌ مشایخی‌ چون‌ ابوالحسن‌ خرقانی ‌در خرقان‌، خواجه‌ عبدالله انصاری‌ در هرات ‌و احمد خضرویه‌ را در بلخ‌ زیارت‌ کرد. در مسیر خود به‌ هند، مدتی‌ در شهر لاهور و در جوار  مقبره هجویری‌ اقامت‌ گزید و به‌ تفکر و عبادت ‌مشغول‌ شد. پس‌ از آن‌، مدتی‌ در دهلی ‌ساکن‌ شد. از آنجا به‌ اجمیر رفت‌ و بسیاری‌ از هندوها را مسلمان ‌کرد.

معین‌الدین‌ در اجمیر ازدواج‌ کرد و حاصل‌ دو ازدواج ‌وی‌، سه‌ پسر (ابوسعید، فخرالدین‌ و حسام‌الدین‌) و یک‌ دختر (بی‌ بی‌ حافظه‌ جمال‌) بود. ابوسعید دو فرزند داشت‌ و پنجاه‌ سال  عمر کرد؛ فخرالدین‌ از علما و عرفا بود و حسام‌الدین‌ نیز در ۴۵ سالگی‌ به‌ سلک‌ عرفا پیوست‌ و سپس‌ به‌ طرز اسرارآمیزی‌ ناپدید شد. بی‌ بی‌ حافظه‌ نیز از دست‌ پدر خرقه خلافت‌ گرفت‌ و زنان‌ را ارشاد می‌کرد.

«جان اسپوزیتو» (استاد مطالعات دینی و خاورمیانه دانشگاه جورج تاون در واشنگتن دی سی) درباره این عارف والا مقام آورده است: معین الدین چشتی یکی از اولین عرفای بزرگ اسلامی بوده که به طور رسمی به پیروانش اجازه داده است که از موسیقی در عبادات، مناجات و سرودهای خود برای خدا استفاده کنند.

نقل است: وقتی گروه گروه از هندوان نزد خواجه می‌آمدند و مسلمان می‌شدند. پتهورا در دلش آتش درگرفت و به چند نفر امر کرد برویم صومعه سلطان هند و خواجه خواجگان را آتش زنید. در آن هنگام که خواجه در حال راز و نیاز با خالق بی نیاز بود صومعه خواجه را به آتش زدند؛ خواجه همان طور در حال راز و نیاز بود که همه صومعه سوخت ولی به خواجه آسیبی نرسید.

نقل است: یکی از خادمان خواجه یا یکی از مسلمین از دست پتهورا رنجیده و به نزد شیخ آمد، حضرت خواجه معین الدین در این مورد با پتهورا سخن گفت اما مؤثر واقع نشد و پتهورا گفت که این مرد یعنی خواجه معین الدین اینجا آمده است و سخان غیب می‌گوید. چون این سخن به سمع حضرت خواجه رسید، گفت: پتهورا را زنده گرفتیم و به لشکر اسلام دادیم. در آن ایام طولی نکشید که لشکر اسلام به وسیله فاتح اسلام سلطان شهاب الدین سام غوری از غزنین در رسید و پتهورا در مقابل لشکر اسلام شکست خورد و به دست معزالدین شهاب الدین سام اسیر گشت و در نتیجه سخن خواجه به حقیقت پیوست.

نقل است: سلطان ایبک بر تخت نشست و پتهورا را زنده گرفتار کرد. چون خواجه به اجمیر رسید، بیرون شهر زیر درختی که شتران راجه در آنجا جمع می‌شدند، مقام فرمود. چون شب شد، شتران راجه در آنجا جمع آمدند و ساربانان به خدمت حاضر شده و عرض کردند: این جای شتران ماست، شما در اینجا مجلس نکنید‌. حضرت خواجه فرمود: ما از اینجا برمی‌خیزیم، شتران راجه نشسته باشند. چون از آنجا روانه شد، بر لب حوض آنا ساگر که بت‌خانه‌های بی‌شمار در آنجا ساخته بودند مقام فرمود. چون شب گذشت، فردای آن‌ روز، ساربانان هر چند می‌خواستند که شتران برخیزند برنخاستند، گویا سینه های ایشان به زمین وصل شده بود‌. آخر، ساربانان دانستند که ظهور این امر از بد دعایی همان فقیر است که شب او را رنجانیدیم و به خدمت خواجه رفتند و نیازمندی‌ها کردند. خواجه فرمود: بروید که حکم برخاستن شتران شما از جناب حق نافذ شده است. ساربانان چون در گله شتران رفتند، دیدند که همه شتران خود برخاسته‌اند.

چون این خبر در شهر منتشر شد، دشمنان اسلام با هم اجتماع نموده و نزد راجه اجمیر رفتند و عرض کردند: این شخص بیگانه که در نزدیک پرستشگاه های ما سکونت می‌دارد لایق ماندن آنجا نیست که مذهب او غیر مذهب ماست. برای اخراج او حکم صادر گردد. راجه کسان خود را مأمور کرد و حکم داد که آن فقیر را از لب تالاب خارج و از ملک من بدر سازند. چون مأمورین راجه به اجتماع کثیر بر سر خواجه تاخت آوردند و مستعدان شدند که خواجه را برنجانند خواجه مشتی از خاک برداشت و آیت الکرسی بر آن خواند و بر روی ایشان انداخت. قدری از آن خاک بر سر هرکس اصابت کرد، بیفتاد و جسم وی خشک گردید و از زندگی و حرکت بازماند و باقی، منکوب و مغلوب شده رو به فرار نهادند.

نقل است: چون حضرت خواجه از حمله کردن جوگی آگهی یافت، برخاست و بعد وضوی تازه گرفت و خویش و اصحابش به اعصای مرشد مبارکش خطی کشید و فرمود: ان شاء الله احدی از معاندان، داخل این دایره نمی‌توانند بیایند. چون معاندان نزدیک آن خط رسیدند و بعضی از ایشان پا اندرون دایره نهادند، به حکم الهی به رو افتادند و ناچار عقب نشینی کردند.

روزی خواجه به راجه اجمیر نصایح مشفقانه به کار برده و به اسلام دعوت نمود ولی اصلاً در دلش کارگر نشد. خواجه اسلام از وی نا امید شده و گفت:

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه   به آب کوثرش هرگز سفید نتوان کرد

و فرمود: تو را به چنگ لشکر اسلام به قتل رسانیدیم ان‌ شاء الله، همچنان به ظهور اسلام که در فاصله کوتاه لشکر سلطان شهاب الدین غوری که به معزالدین سام مشهور است وارد هند شد و راجه بی‌نصیب به اجمیر به قتل رسید و رای پتهورا زنده گرفتار شد.

 

از نمونه اشعار وی:

این منم یا رب که اندر نور حق فانی شدم؟

مطلع انوار فیض ذات سـبحانی شدم

ذرہ ذرہ از وجودم طالب دیدار گشت

تا که من مست از تجلّی‌ های ربّانی شدم

زنگ غیرت را ز مرآت دلم بزدود عشق

تا به کلی واقف اسرار پنهانی شدم

من چنان بیرون شدم از ظلمتِ هستیِ خویش

تا ز نور هستی او آن که می‌دانی شدم

گر ز دود نفسِ ظلمت پاک بودم سوخته

ز امتزاج آتشِ عشقِ تو نورانی شدم

خلق می‌گفتند کین رہ را به دشواری روند

ای عفاک الله که من باری به آسانی شدم

دم به دم روح القدس اندر «معینی» می‌دمد

وه نمی‌دانم مگر من عیسیِ ثانی شدم

 

نقل است: آن شب كه معين الدين چشتی مشرف به موت بود، چند تن از اوليای بزرگ حضرت رسالت (ص) را به خواب ديدند كه فرمود: دوست خدا معين الدين چشتی خواهد آمد؛ ما به استقبال او آمده ايم. همچنین در هنگام فوت، در پيشاني خواجه اين نوشته ظاهر شد: حبيب الله مات فی حب الله (دوست خدا در دوستی خداوند وفات كرد.)

 

آثار

  • انیس‌ الارواح‌
  • گنج‌ اسرار
  • دلیل‌ العارفین
  • بحر الحقایق‌
  • رساله وجودیه‌

 

عروج ملکوتی

خواجه معین الدین در سحرگاه دوشنبه ۶ رجب سال ۶۳۳ قمری در اجمير شريف ديده از جهان فروبست و به معشوق حقيقی پيوست. آرامگاه ایشان در اجمير هند قرار دارد.