نوشته‌ها

زندگینامه سید ذبیح الله قوامی

به نام آفریننده عشق

 

سید ذبیح الله قوامی معروف به آقا فرخ تهرانی، از عارفان گرانقدر ایرانی بود‌.

 

ویژگی ها 

نام ایشان سید ذبیح الله قوامی است، ولی با نام «حاج آقا فخر تهرانی» شناخته شده‌تر است. بنابر آنچه در شرح حال او نقل شده است، در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. در اوائل جوانی از هوش و استعداد ویژه‌ای برخوردار بود. با جدیت درس می‌خواند و هدفش دریافت بورسیه برای تکمیل تحصیلات خود در خارج از کشور بود. در آن زمان، عده کمی می‌توانستند بورسیه تحصیلی بگیرند و به کشورهای اروپایی اعزام شوند.

بالاخره تلاش این جوان خوش سیما به بار نشست و قرعه به نام وی افتاد. ولی می‌گویند روز اعزام، به عللی که فقط خدا می‌داند، کمی دیر به فرودگاه رسید. هواپیما پرواز کرد و این جوان جویای نام، از پرواز جا ماند. راه دیگری نداشت. به ناچار ناراحت و غمگین، از فرودگاه برگشت. آن همه تلاش و کوشش و تکاپو به هدر رفته بود. یأس و ناامیدی وجودش را پر کرد و شعله‌های آرزو، در دلش به خاموشی گرایید.

روزی از روزها با عارف واصل؛ شیخ مرتضی زاهد برخورد کرد. کسی نمی‌داند در آن لحظات بین آن دو چه حرف‌هایی رد و بدل شد. ولی هرچه بود نفس قدسی شیخ مرتضی مسیر و سرنوشت جوان تهرانی را متحول کرد و از آن‌روز به بعد گویی انسان جدیدی متولد شد. حتی ظاهرش هم عوض شد. تمام لباس‌های به روز خود را کنار گذاشت و عبایی به دوش انداخت.

عشق به لقاء پروردگار و جذبه اتصال با ولی‌الله زمان(عج) شور عشقی درون حاج آقا فخر به‌ وجود آورده بود و روز به روز عطش وصال محبوب در وی شدت می‌گرفت و سرانجام کار به آنجا رسید که در امام زمانش ذوب شد و به قول معروف؛ ره صد ساله را یک شبه طی کرد و متصل به دریای بی کران معرفت الله شد.

روزی در اواخر عمر وی، در محفلی که حضرات علما و از جمله آیت‌الله حسن زاده نیز شرکت داشتند، ناگاه مرحوم حاج آقا فخر تهرانی با لباسی نامرتب و عبایی که معلوم بود روی زمین کشیده شده، وارد مجلس شد و بر خلاف همیشه، در گوشه‌ای با حالتی بسیار مضطربانه نشست؛ پس از پایان یافتن مجلس و رفتن حضار و حضرات آقایان، وقتی از حالت اضطراب و ناراحتی‌اش پرسیدم، او رو به من کرد و با افسوس فراوان گفت: یک عمر آرزوی دیدار حضرت ولی ‌عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشتم، حال که نصیبم شد، اکنون از دوری وصالش آرامش ندارم!

یکی از خوبان و فضلای باتقوا و اهل معنای حوزه علمیه قم، ماجرای آشنایی خود را با حاج‌آقا فخر تهرانی چنین بیان می‌کند: «طلبه‌ای نوجوان بودم که به همراه برادر کوچک‌ترم، از روستای خود، برای تحصیل به حوزة علمیة قم آمدیم و در یکی از حجره‌های مدرسة فیضیه، ساکن شدیم. من از کودکی، روضه‌ خوانی می‌کردم و این کار را در قم نیز ادامه دادم و با آن که طلبه‌ای مبتدی و نوجوان بودم، بعضی‌ها از روضه‌های من خوششان می‌آمد و مبالغی نیز به من پرداخت می‌کردند. من هم با توجه به درآمدهای روضه‌خوانی و هم‌چنین با توجه به کمک‌هایی که پدرمان برای ما می‌فرستاد، تصمیم گرفته بودم از پول و شهریه حوزه استفاده نکنم.

مدتی گذشت تا این‌که یک روز از قصد و نیتم در روضه‌خوانی به تردید افتادم و از این‌که تا آن زمان در قبال روضه خواندن، پول می‌گرفتم بسیار پشیمان و ناراحت شدم و با خودم تصمیم گرفتم که دیگر برای روضه خواندن، پولی قبول نکنم. این تصمیم که بر گرفته از شور و حال جوانی بود، فوراً به اجرا در‌آمد. مدتی بعد، برای پدرمان مشکلاتی به وجود آمد و کمک‌های او نیز رفته‌رفته کم‌ و کم‌تر شد و ما به شدت در تنگنا و سختی افتادیم. اوضاع و احوال ما هر روز سخت‌تر می‌شد تا این‌که مشکلات و سختی‌ها، ما را بر آن داشت تا با دعایی خاص به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متوسل شویم.

ما که طلبه‌هایی روستایی و ساده‌دل بودیم، از ساحت مقدس امام زمان «روحی و ارواح العالمین له الفدا» فقط خوراکی‌های مورد نیازمان، مثل آرد، گوشت، روغن، نمک و قند را می‌خواستیم. من به برادرم تأکید کرده بودم که هیچ کس نباید از این وضعیت و از این توسل با خبر شود. ما هر روز در و پنجره‌های حُجره را می‌بستیم و به دُعا و توسل مشغول می‌شدیم. روزهای زیادی گذشت و ما هر روز با شکم‌های گرسنه در خلوت و به دور از چشم‌های دوستان و طلبه‌های مدرسه، برای دست یافتن به آن نیازها و خوراکی‌ها، به امام عصر «سلام الله علیه» متوسل می‌شدیم. تا این که یک روز در حال توسل، شخصی غریبه، حجرة ما را دق‌ّالباب کرد. من و برادرم تا آن روز، آن آقا را ندیده بودیم. محاسنی جو گندمی داشت که مایل به سفیدی بود و چهره‌اش بسیار مهربان و دلنشین می‌نمود. عرق‌چینی بر سر و عبایی بر دوش داشت. پس از سلام و علیک، عَبای خود را کنار زد و ما از دیدن آن‌چه زیر عبا داشت، به شدت مُتحیر شدیم؛ چراکه در کیسة او، همان خوراکی‌هایی بود که ما از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف طلب کرده بودیم. آن بندة صالح و با تقوای خدا، آن کیسه را به سوی من گرفت و با لبخندی بسیار معنادار و نافذ گفت: «آدم که از امام زمانش عجل الله تعالی فرجه الشریف این چیزها را طلب نمی‌کند. آدم باید از امام زمان، فقط خود آن حضرت را طلب کند».آن پیرمرد که گره کار ما را گشود، جناب حاج آقا فخر تهرانی بود.

آقا فخر تهرانی تا اخر عمر ازدواج نکرد و فقط به خدمت مادرش پرداخت. خودش موهای مادر را شانه میزد و خودش او را تمیز می کرد و خودش ناخن های مادر را می گرفت و تا آخر عمر، خود را وقف خدمت به مادرش کرد‌‌‌. همچنين ایشان کسی بود که یک لقمه نان حرام نخورد به طوریکه خودش می رفت از اطراف قم و از روستاهایی که یقین داشت زمین هایشان از خودشان هست گندم می خرید و آرد می کرد و کم کم آن آرد را برای نانوایی می آورد و از آن نان تهیه می کرد.

یکی از مأمومین نماز جمعه که درباره اش فر موده اند صادق مصدق وسید موثق (از اجله سادات وطلاب جهرم) نقل نموده که هنگامی که آقا فخر تهرانی در مسجد جمعه روی منبر بزرگ می ایستاد و خطبه نماز جمعه می‌ خواند، می دیدم که قبه ای از نور بالای سر آن بزرگوار بود.

در یکی از سنوات که مرحوم حاج آقا فخر از اعتکاف برگشت و مستقیم وارد بر حقیر (راوی) شد. از او پرسیدم: «امسال در اعتکاف چه خبر بود و چه اتفاقی افتاد؟» فرمود: بعد از غسل، در صحن مسجد امام حسن علیه السلام ایستاده بودم، از خداوند متعال خواستم که رزق “من حیث لا یحتسب” را به من نشان دهد. هیچ کس اطراف من نبود. پیراهن بلندی پوشیده بودم که کیسه‌ای خالی از هر چیز داشت. ناگهان دیدم دستی داخل جیبم شد و چیزی در آن قرار داد. دست را ندیدم بلکه احساس کردم. بعد دست بردم در جیب و دیدم دسته‌ای پول است!

سید عباس حسینی تهرانی (راننده ای که از اولیای خدا بود و در جلسه ختم صلوات شرکت می کرد) درباره مرحوم حاج آقا فخر تهرانی چنین گفت: قدر این حاج آقا فخر را بدانید. چند روز پیش یک از اعضای خانواده ام داشت برای آقا عبدالله الحسین‏ علیه السلام سبزی خرد می‌ کرد. نفهمیدم چه گفت که آقا فخر ناراحت شد و داد کشید و گفت: «نمی‌خواهید، کار نکنید!» هنوز کارد سبزی خرد کنی دستش بود که دستش از مچ تا آرنج ورم کرد و به شدت درد گرفت. روز بعد به حاج آقا فخر گفتم: آقا؛ از حرف این‌ ها (زن‌ ها) ناراحت نشو. تو را به جدت دعا کن تا دستش خوب شود. آقا فرمود: ان شاء الله خوب می شود. بعد از دعای آقا فخر، دستش خوب شد.

از شخصی نقل است: یکی از محارم حقیر مرضی داشت. یک روز با حاج آقا فخر به زیارت قبر مرحوم ملا فتح الله رفتیم. در بین راه کنار جوی آبی ایستاد و فرمود: «از این گیاه هفت برگ بچین.» هفت برگ چیدم و گفتم: «با این‌ ها چه‌ کار کنم؟» گفت: «بده به کسی که فلان مرض را دارد، خوب می‌ شود.» بدین صورت اِخبار غیبی فرمود، حال آنکه هیچ کس از بیمار بودن او مطلع نبود.

از فردی نقل است: همسایه منزل والدم در کاشان سال‌ ها مریض بود و تنگی نفس شدیدی داشت. مرض دیگری هم داشت که در هر ماه، دو یا سه بار به حالت اغما می‌رفت و هر چه مداوا می‌کرد موثر نبود. اولین بار که با مرحوم آقا فخر به کاشان رفتیم به محض اینکه به کوچه‌ای که منزل والد بود وارد شدیم با فاصله تقریبا بیست متر، آن همسایه بیمار از منزل خود خارج شد. همین که آقا فخر او را دید (بدون اينکه بنده او را به حاج آقا فخر معرفی کنم) فرمود: آقا چرا اینقدر چای می خوری؟ تمام بیماری های تو مربوط به زیاد خوردن چای پر رنگ است. چه کنم؟ عادت کرده ام در شبانه روز سه فلاکس چای پر رنگ بخورم. سپس دستوری به او دادند و او با عمل به این دستور بهبود یافت. سپس آقا فخر فرمود: وقتی از حرم حضرت معصومه سلام الله علیها خارج شدم، ایشان این مرد را به من نشان دادند و داروی بیماری ایشان را نیز به من معرفی کردند.

در اوایل انقلاب چند روزی بود که آیت الله بهجت مریض بود. یک روز حاج آقا فخر منزل ما (راوی) آمد و گفت: «از منزل آقای بهجت می‌ آيم. »گفتم: «به چه مناسبت آنجا رفتی؟» گفت: «رفتم مطلبی را تذکر دهم. » گفتم: چه شده؟ فرمود: «برای بیماری آقا رفتم. وقتی آقای بهجت در منزل را باز کرد، گفتم آقا، آیا نان و آب گوجه فرنگی هم غذا شد که شما می‌ خورید؟» گفت: «چه‌ کار کنم. چند روزی است که خانواده به مسافرت رفته‌اند. برای غذا چند عدد گوجه فرنگی را می‌کوبم و نان در آب گوجه می‌ زنم و می‌ خورم.» حاج آقا فخر فرمود: «به ایشان گفتم همین علت ضعف و مریضی شما شده است.»

پس از بیان این مطالب از مرحوم آقا فخر پرسیدم: از کجا متوجه شدی که آیت‌ الله بهجت به این علت مریض شده است؟ فرمود: «در اتاق نشسته بودم. ناگهان (در حالت مکاشفه) دیدم آقای بهجت در کاسه‌ای چند عدد گوجه را کوبید و نان را در آب گوجه می زد و خورد. شنیدم که گفتند: همین باعث ضعف و مریضی ایشان شده است.» پس از آنکه حاج آقا فخر از آیت‌ الله بهجت خداحافظی می‌ کند و جدا می‌ شود. آیت‌ الله بهجت به یکی از مریدان حاج آقا فخر که همراه ایشان به خدمت آقای بهجت رسیده بودند، فرموده بود: «قدر این حاج آقا فخر را بدانید، ایشان آدم کم‌ نظیری است.»

نقل است: شبی در منزل یکی از دوستان با حاج آقا فخر نماز جماعت مغرب و عشا می‌ خواندیم. پس از نماز به آقا فخر گفتم: «اجازه می‌فرمایید مرخص شوم؟» فرمود: «به سلامت، در ضمن سلام برادرت احمد را برسان.» همان زمان برادرم خدمت سربازی خود را در دهلران می‌ گذراند. فهمیدم برادرم از دهلران به قم آمده و پشت منزل ما ایستاده و منتظر بنده می‌باشد. با عجله برگشتم ولی متأسفانه برادرم به کاشان رفته بود. پس از چند ساعت از کاشان تلفن کرد و گفت: «غروب به خانه شما آمدم، کسی منزل نبود.» گفتم: «بله، با حاج آقا فخر، منزل فلانی بودیم؛ سلام به شما رسانید.» گفت: «از کجا خبر داشت که من آمده‌ام؟» گفتم: «بالاخره از طریقی متوجه شده است.» بعدها از حاج آقا فخر پرسیدم چه‌ طور خبردار شدید که در آن ساعت برادرم از مسافرت آمده است؟» گفت: «منزل شما برایم مکاشفه شد که احمد آقا درب منزل شما ایستاده و در می‌ نزد، لذا گفتم سلام به او برسان.»

روزی مرحوم آقا فخر پس از پایان مراسم عبادی اعتکاف به منزل ما آمد. پرسیدم: «چه خبر؟» و منظورم اخبار معنوی بود. آقا فخر فرمود: نیمه شب پس از تجدید وضو به صحن مسجد (مسجد امام حسن عسکری (ع) در قم) آمدم. در کنار پله‌ هایی که به خیابان رو به‌ روی امامزاده ناصر راه دارد. سیدی بزرگوار ایستاده بود. سلام کردم، جواب سلام فرمود. دست به سینه در مقابلش ایستادم. مدتی ایشان را تماشا نمودم. آن حضرت تبسم داشت تا از هم جدا شدیم. فردا صبح آیت الله نجابت مرا دید و فرمود: خوش به حال شما که دیشب آقا (امام زمان عجل الله فرجه) را ملاقات کردید.

برادر مرحوم حاج آقا فخر، جناب آقای سید محسن قوامی، روزی کرامتی از برادرش حاج آقا فخر تهرانی نقل کرد و گفت: خداوند به من فرزندی داد که بعد از تولدش دچار مشکلات تنفسی و… شد. دکترهای متخصص گفتند: «قلب او سوراخ و منفذی دارد که امید خوب شدنش بسیار کم بلکه بعید است.» خیلی ناراحت شدم. بچه را بغل کردم و آمدم خدمت حاج آقا فخر و با ناراحتی گفتم: «بچه‌ای که قلبش سوراخ دارد نمی‌ خواهم. هر کاری می‌خواهی بکن؛ می‌خواهی دفن کن، دور بینداز و…» جملاتی مشابه گفتم و با ناراحتی بچه را پیش او گذاشتم و رفتم. پس از چند ساعت برگشتم. حاج آقا فخر بچه را به من داد و گفت: «نگران نباش! انشاء الله خوب شد.» یا گفت: «خوب می‌ شود.» بچه را تحویل گرفتم. دوباره پیش دکترهای متخصص قلب بردم. معاینه کردند و گفتند: «الحمد لله روزنه قلب او بسته شده و کاملا خوب شده است!»

آیت الله سید محمدرضا بهاء الدینی می فرمود: «آقا فخر، “سلمان زمان” بود.»

حاج آقا فخر تهرانی می فرمود: من در ماه صفر خواهم مرد. و همچنین می گفت: اصلا خانواده ما همه در ماه صفر می میرند. این چنین نیز شد و همگی در ماه صفر از دنیا رفتند.

روزی آقا فخر پس از اینکه در حیاط منزل خود وضوگرفت، به دیوار حیاط تکیه داد و دستش را بالا آورد و پنج انگشت خود را نشان داد و گفت: «آقا فرمودند پنج سال.» منظور آقا فخر این بود که امام زمان عجل الله فرجه فرمودند: پنج سال دیگر از عمرت باقی مانده است. حدود پنج سال بعد آقا فخر به رحمت ایزدی پیوست.

 

عروج ملکوتی

آقا فخر تهرانی در سال ۱۳۷۳ هجری شمسی دار فانی وداع و در آستان مقدس سید جمال الدین(ع) قم به خاک سپرده شد.

زندگینامه آقا بزرگ عراقی

به نام آفریننده عشق

 

محمد باقر محمدی عراقی معروف به آقا بزرگ عراقی از علمای بزرگ شهر کنگاور بود.

 

ویژگی ها 

حاج آقا بزرگ عراقي در سال 1317 هجري قمري و مصادف با هفدهم ربيع‌الاول ‌روز ميلاد رسول خدا (ص)، در’كرهرود’ اراك ديده به جهان گشود و در خانواده‌اي منور به نور علم و عمل و در دامن پدري وارسته به نام آيت الله شيخ محمد عراقي (ره) پرورش يافت. اطلاعات درست و كاملي از كيفيت تحصيل ايشان در دست نيست ولي آنچه كه مشخص است، اين است كه ايشان دروس مقدمات را خدمت پدر بزرگوارش به اتمام رساند و بعد از آن عازم نجف شد و مدتي نيز از خرمن دانش اساتيد بزرگ حوزه نجف خوشه‌ چيني كرد. وي از استعدادي سرشار بهره‌مند بود و همتي بلند داشت، خوب مي‌ فهميد و خوب بيان مي‌كرد، شاگردان ايشان در حوزه علميه كنگاور از جايگاه علمي و بيان شيرين و روشن او هميشه ياد مي‌كنند.

زماني كه پدر بزرگوارش وفات كرد، مردم كنگاور به دنبال جايگزين و خلف صالحي بودند تا بتواند جاي حضرت آيت الله محمد عراقي (ره) را پر كند؛ از اين ‌رو با توجه به علم و عملي كه از فرزند خلف ايشان، حاج آقا بزرگ سراغ داشتند، به وي روي آوردند و با اصرار از او خواستند تا دست از تحصيل برداشته در كنگاور بماند و جاي خالي پدرش را پر كند. شايد يكي از بزرگ‌ ترين جلوه‌هاي ايثار وي كه از پدرانش به ارث برده بود، دست كشيدن از تحصيل و سكونت در شهر كوچک كنگاور بود.

سال هاي اول انقلاب بود كه حاج آقا بزرگ خدمت حضرت امام خميني رسيد، طبق عادت ديرينه اي كه داشت خودش را از جمع جدا نكرد و در ميان چند نفر ديگري كه حضور داشتند نشست. همه افراد حاضر در جلسه خدمت ايشان معرفي شدند و وقتي نوبت به ايشان رسيد معرف گفت: ايشان آقاي محمدباقر محمدي عراقي مشهور به حاج آقا بزرگ هستند و امام به احترام ايشان نيم خيز بلند شدند و فرمودند: عجب! حاج آقا بزرگي كه تعريفش را شنيده ام ايشان هستند.

یکی از طلاب می گفت: زماني كه در حوزه علميه قم مشغول فعاليت بودم به خاطر علاقه فراواني كه به آيت‌الله بهجت داشتم، به طور خودجوش هر صبح برايش نان سنگک مي‌خريدم و به در خانه ‌شان مي‌بردم، ايشان هم مرا مورد محبت قرار مي‌داد تا اين كه يكي از همين صبح‌ها، وقتي كه ايشان نان سنگک را از من گرفت، پرسيد: شما كجايي هستيد؟ گفتم: اهل كرمانشاه هستم، پرسيد: از كجاي كرمانشاه؟ گفتم: از كنگاور كرمانشاه! ايشان بعد از قدري تامل و تاني فرمود: كنگاور حاج آقا بزرگ، كنگاور حاج آقا بزرگ. همچنین آیت الله بهجت در جای دیگری می فرمود: حاج آقا بزرگ با اين كه در شهر كوچكي ماندگار شد و مانند چراغي در دل شب تابيد و منطقه وسيعي را روشن و نوراني ساخت، باز هم در ميان علما و بزرگان دين از جايگاه شايسته‌اي برخوردار بود گاه برايم اين سوال پيش مي‌آمد كه چه عاملي باعث شد كه علماي بزرگ و مراجع تقليد نسبت به ايشان تا اين اندازه ارادت و شناخت پيدا كنند، شايد سر مساله اخلاص ايشان بود.

آیت الله جمال الدین گلپایگانی به شخصی فرموده بودند: فلانی! مردم کنگاور قدر حاج آقا بزرگ را نمی دانند. اگر ایشان عصایش را بردارد و از این شهر بیرون برود، کنگاور خراب می‌ شود!

نقل است: یک روز آقا بزرگ به منزل آیت الله خوانساری تشریف آوردند و هنگامی که سید احمد خوانساری حاج آقا بزرگ را دید از جا برخاست و به استقبال ایشان آمد و بعد از احوال‌ پرسی با اصرار تمام حاج آقا بزرگ را در جای خودش نشاند! بعد از مقداری صحبت که می خواستیم برگردیم آیت الله خوانساری ایشان را بدرقه می‌ کرد. حاج‌ آقا بزرگ وقتی که متوجه شد، عرض کرد: آقا! شما با این که مرجع تقلید من هستید، چرا مرا مشایعت می‌کنید؟ من خجالت می‌ کشم؛ شما بفرمایید داخل. آیت الله خوانساری فرمود: حاج‌ آقا بزرگ! شما مجسمه تقوا و زهد هستید؛ من چگونه می‌توانم شما را شخصا مشایعت نکنم.

نقل است: روزی گذر حاج آقا بزرگ به مردی افتاد که عمرش را صرف تار و تنبور کرده بود و در این کار شهره آفاق بود. ایشان نگاهی به او کرد و فرمود: فلانی! خیلی خوب تار می‌ زنی‌ ها! همین که این جمله معنادار از دهان ایشان خارج شد چنان انقلابی در آن مرد ایجاد کرد که به کلی دست از نوازندگی کشید و آن را برای هميشه ترک کرد!

آيت الله خامنه اي می فرمود: حاج آقا بزرگ عراقي منشا بركات و فيوضات فراوان براي كنگاور بود.

 

عروج ملکوتی

حاج آقا بزرگ در نماز جمعه اول آبان ماه سال 1365، در کنگاور، به مردم گفت: بهتر است يكديگر را حلال كنيم، و عصر همان روز در حال تلاوت قرآن، مرغ روحش به سوي باغ فردوس پر كشيد.

زندگینامه سید علی طباطبایی

به نام آفریننده عشق

 

سید على طباطبایى (۱۲۳۱-۱۱۶۱ ق)، فقیه اصولى و محدث بزرگ شیعه در قرن سیزدهم هجری و از شاگردان وحید بهبهانی و داماد ایشان بود.

 

ویژگی ها 

سید علی طباطبایی در ربیع الاول ۱۱۶۱ هـ.ق در شهر کاظمین دیده به جهان گشود. وی فرزند محمدعلی، ‌فرزند ابوالمعالی صغیر و او فرزند ابوالمعالی کبیر و از تبار سادات حسنی، معروف به طباطبایی می‌باشد که در قرن دوازدهم هجری قمری از اصفهان به کربلا آمد و همان جا ماندگار و منشأ خیر و برکت برای جهان اسلام شد. مادرش، خواهر وحید بهبهانی و همسرش نیز دختر ایشان است. از این رو، سید علی طباطبایی هم خواهرزاده وحید بهبهانی است و هم داماد او. جد مادری او نیز به علامه مجلسی اول می‌رسد.

سید علی طباطبایی در ابتدای جوانی به کسب علم و فضیلت پرداخت. وی در تحصیل مقدمات نحو، صرف و سایر علوم از خود نبوغ فراوان نشان داد؛ به طوری که مورد توجه علامه بزرگ، وحید بهبهانی قرار گرفت. از این رو، وحید بهبهانی از فرزندش، محمدعلی بهبهانی خواست که استادی سید علی را به عهده بگیرد و درس فقه «مدارک الاحکام»، او را بپذیرد. بدین صورت، سید علی در زمره شاگردان محمدعلی بهبهانی درآمد.

وی در اندک زمانی، درجات ترقی را طی کرد و با این که از نظر سن، از همه هم‌شاگردی‌های خود بسیار جوان بود، گوی سبقت را از همه آن‌ها ربود و از همه پیشی گرفت؛ به طوری که بعد از مدت کمی، ‌در سال ۱۱۸۶ هـ.ق نزد دائی بزرگوارش (وحید بهبهانی) افتخار شاگردی پیدا کرد و به درجه اجتهاد رسید و از او و دیگران، اجازه روایت دریافت کرد.

سید علی طباطبائی همچنین به سبب مقام والای علمی صاحب حدائق، شب‌ها در درس او حاضر می‌شد و از محضر ایشان کسب علم می‌نمود. بزرگان، کوشش بی‌دریغ او را در راه تحصیل علم ستوده‌اند و گفته‌اند: او در راه کسب علم، سختی‌ها و تلخی‌های فراوانی را متحمل شد و علم را با گریه و زاری و مناجات به درگاه باری تعالی تحصیل نموده است؛ زیرا ظاهراً مدت تحصیل ایشان آن قدر نبوده است که بتوان در آن مدت کم به این رتبه عالی رسید. ولی ایشان با همه این مشکلات و موانع، به درجات عالی علم رسید و شهره آفاق شد و این جز همت والای او و فضل خداوند منان چیز دیگری نبود.

سید علی طباطبایی در فقه، اصول و حدیث تخصص کافی داشت. گرچه تبحرش در اصول بیش از فقه بود، ولی شهرتش در فقه بیش از اصول می‌باشد؛ بر عکس میرزای قمی که هم عصر ایشان بود. میرزای قمی تبحرش در فقه بیش از اصول بود، ولی شهرتش در اصول بیشتر است. از این رو، از سید علی طباطبایی به صاحب ریاض که کتابی است فقهی و از میرزای قمی به صاحب قوانین که کتابی است اصولی، تعبیر آورده می‌شود و این شاید به خاطر آن بود که آن دو بزرگوار کتابی جامع در موضوع مورد تخصصشان تألیف نکردند.

 

از منظر فرهیختگان

صاحب مرآت الاحوال در مورد ویژگی‌های اخلاقی وی چنین می‌گوید: «وی عالمی است کم‌نظیر، و فضایل و محامدش عالمگیر و از بزرگان فضلای دوران و عمده علمای این خاندان و متخلق به اخلاق حمیده مصطفوی و متأدب به آداب مرضیه مرتضوی است. ماه‌ها و سال‌های بسیار باید بیاید تا مثل او عالمی به وجود آید».

مولف کتاب مقابیس درباره ایشان می‌ نویسد: استاد یگانه، سرور محققان، تکیه گاه اهل دقت، علامه زبردست، صاحب مجامع فضل، شاخسار درخت تنومند رسالت و امامت، روییده باغ جلالت و کرامت، گسترنده علوم دینی، جامع بین محاسن فهم و نقل احادیث، احیاگر شریعت اجداد برگزیده‌اش، روشنگر مشکلات دین مبین با واضح ترین براهین و روشن‌ ترین بیان؛ یگانه عصر و عصاره فاضلان دوران، دربردارنده فضایل و مفاخر گوناگون که در آنها از پيشينيان و معاصران برتری جسته…

سید محمد باقر موسوی شفتی اصفهانی مؤلف کتاب مطالع الانوار در یکی از اجازه‌ نامه‌ های خود هنگام شمردن اساتید خویش می‌گوید: «از زمره آنهاست خورشید آسمان بهره‌ وری و افاضه، ماه آسمان مجد و عزت و سعادت، احیاگر قواعد شریعت نورانی؛ پایه گذار قوانين اجتهاد در میان ملتی نیک، افتخار مجتهدان؛ پناه عالمان عامل و پناهگاه فقیهان کامل…

نظر مفتاح الکرامة درباره وی چنین است: سید استاد، رحمت خدای سبحان در میان بندگان، چراغ برکت و کرامت، دارنده کرامات، در بردارنده جمله فضایل، مؤلف کتاب ریاض‌ المسائل که در این دوران مدار (درس و بحث) است. نور پرتوافکن و راه روشن، سرور ما و استاد ما امیر بزرگ، سید علی که خداوند مرتبه او را و کسی را که از او مرتبه یافته، بالاتر برد.

یکی از علمای اهل سنت درباره او می گوید: «اگر آنچه شیعه درباره مهدی عجل الله فرجه فرزند امام حسن عسکری (ع) می‌گوید راست باشد، این سید همان مهدی آخرالزمان است!»

 

شاگردان

  • شیخ ابوعلی حائری
  • شیخ اسدالله دزفولی
  • سید محمدباقر شفتی
  • جواد بن محمد حسینی عاملی
  • مولی جعفر استرآبادی
  • محمدتقی شهید برغانی قزوینی
  • محمدشریف آملی مازندرانی
  • احمد بن زین الدین احسایی
  • سید محمد مجاهد طباطبایی
  • سید حسین موسوی خوانساری

 

آثار

  • ریاض المسائل فی بیان الاحکام بالدلائل
  • الرسالة البهیه
  • شرح مفاتیح الشرایع
  • رساله تثلیث التسبیحات الاربع فی الاخیرتین
  • رساله الاصول الخمس
  • رساله الاجماع والاستصحاب

 

عروج ملکوتی 

مرحوم سید علی طباطبائی، سرانجام در سال ۱۲۳۱ هـ.ق در کربلا دار فانی را وداع گفت. بدن مطهر وی را نزدیک قبر وحید بهبهانی، در رواق مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام پایین پای شهدای کربلا به خاک سپردند.

زندگینامه جعفر کاشف الغطاء

به نام آفریننده عشق

 

شیخ جعفر کاشف‌الغطاء با نام کامل جعفر بن خضر بن یحیی جناجی حلّی نجفی (۱۱۵۴-۱۲۲۸ق)، مشهور به شیخ جعفر نجفی، شیخ جعفر کبیر و شیخ المشایخ، از مراجع تقلید شیعه عراق در قرن دوازدهم و سیزدهم هجری قمری بود.

 

ویژگی ها

جعفر بن شیخ خضر جناجی نجفی و معروف به کاشف الغطاء در سال ۱۱۵۴ق در نجف اشرف چشم به جهان گشود و از همان اوان کودکی به تحصیل علوم دینی پرداخت در آغاز مقدمات را نزد پدر خود آموخت و سپس از محضر بزرگانی نظیر شیخ محمد مهدی فتونی و آقا محمدباقر وحید بهبهانی و سید مهدی بحرالعلوم کسب دانش کرد و به مرتبت والایی از علم و عمل نائل آمد که بزرگان در حق او گفته‌هایی دارند.

شیخ جعفر پس از درگذشت بحرالعلوم، به رهبری و ریاست شیعیان عراق و ایران و دیگر بلاد رسید و بر شهرت و نفوذ اجتماعی و سیاسی او افزوده شد. با اینکه پیش از شیخ مرتضی انصاری، نظریه وجوب تقلید از اعلم چندان رواج نداشت و از اینرو مقلدان شیعی، همزمان از مجتهدان مختلف و عمدتا محلی و منطقه‌ای تقلید می‌کردند، ولی کاشف الغطاء عملا مرجع تقلید شیعیان جهان گردید.

کاشف الغطاء دو بار به حج رفت یک بار در ۱۱۸۶ق و دیگر بار در ۱۱۹۹ق در ۱۲۲۲ق نیز عازم سفر به ایران شد و از شهرهای بزرگ ایران مانند تهران، اصفهان، قزوین، یزد و مشهد و رشت دیدار کرد و در همه‌جا از سوی مردم و علما به گرمی استقبال شد. جماعات و اجتماعات باشکوهی ترتیب داد و در همه‌جا با مردم سخن گفت. شیخ جعفر که در این هنگام در اوج شهرت و اقتدار دینی و سیاسی بود در تهران به دیدار فتحعلی شاه قاجار رفت و شخصا کتاب کشف الغطاء را به شاه تقدیم کرد و برای جهاد با کافران و گردآوری سربازان و گرفتن مالیات و زکات از مردم به منظور سامان دادن سپاه، اجازه رسمی به او داد. مهم‌ترین و عالی‌ترین کتاب شیخ، کتاب کشف الغطاء است که در عبادات می‌باشد، تا آخر باب جهاد و در آخر نیز کتاب وقف را بر آن افزوده است.

شیخ نسبت به مذهب خیلی تعصب داشت و در برابر دشمنان حق، بی پروا می‌‌ایستاد و مقاومت می‌‌کرد. هنگامی‌‌ که وهابی‌ها به نجف یورش آوردند و به غارتگری و جنایت دست زدند، شیخ جعفر بزرگ با دست و زبان با آنان جهاد کرد و از مذهب دفاع نمود، تا آنجا که جبهه‌ای در مقابل آنان گشود و رزمندگانی را برای دفاع از دین آماده ساخت و خود همراه علما و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتاد و پس از نبردی سهمگین آنان را تار و مار کرده، از نجف راند و رئیس آن‌ها که سعود نام داشت (و شاید از نیاکان ملک فهد، پادشاه کنونی عربستان باشد) ناچار پا به فرار گذاشته و برای انتقام جویی به کربلا حمله کرد، چون دیگر توان مقاومت در برابر یاران شیخ جعفر را نداشت و اهل کربلا با این که بیشتر از اهل نجف بودند، تاب مقاومت نیاورده، تسلیم ستمگران شدند.

نثل است: شخصی خدمت سید جعفر آمد و عرض کرد: با شما صحبت خصوصی دارم که باید در خلوت بگویم. شیخ نیز مجلس را خلوت نمودند. آن شخص گفت: من مردی هستم که دو زن دارم. روزی به صحرا رفتم و دختری در نهایت حسن و جمال را مشاهده کردم. از دیدار او در آن بیابان هراسان شدم و از او سؤال کردم که تو کیستی و در اینجا چه می کنی؟ در جواب گفت: من از طایفه جن می باشم که عاشق تو گشته ام. از تو تقاضا دارم وقتی به خانه رفتی یک منزل جداگانه ای برایم مهیا کن و از زنان خود هم باید دوری کنی و با ایشان جماع نکنی. من نیز هر شب به نزد تو می آیم به شرط اینکه این راز را به هیچ کس نگوئی تا کسی غیر از من و تو از آن مطلع نشود وگرنه تو را هلاک خواهم ساخت!

بعد از دیدار آن پری زیبا چهره و دلربا، به خانه آمدم و به دستور العمل او عمل کردم و از آن به بعد هر شب به نزد من می آید و به خاطر مقاربت با او، ضعف و سستی سختی بر من عارض شده که نزدیک است بمیرم! در ضمن آن پری اموال و ثروت بسیاری را برای من آورده است! اکنون از شما که مرجع تقلید و نائب امام زمان (عج) می باشید تقاضا دارم علاجی برایم بفرمائید و مرا از این مهلکه نجات بخشید. شیخ جعفر کاشف الغطاء دو رقعه نوشته و به آن مرد داده و فرمودند: یکی از آنها را بالای آن اموالی که آن جن آورده، بگذار و رقعه دیگر را در دست بگیر و بر در خانه بنشین. چون آن پری پیدا شد رقعه مرا به او نشان بده و بگو این رقعه را شیخ جعفر نوشته است.

آن مرد به فرموده شیخ عمل نمود. وقتی زن جنی طبق عادت هر شبش ظاهر شد، آن مرد رقعه را نشان داد و گفت: این رقعه را شیخ جعفر نجفی نوشته است. پس از نشان دادن رقعه، زن جنی جلو نیامد و در همانجا ایستاد. سپس به سراغ اموالی که آورده بود رفت تا آنها را برداشته و با خود ببرد. اما رقعه شیخ جعفر نجفی را روی آن اموال مشاهده نمود و گفت: اگر این رقعه ها را شیخ بزرگوار نمی نوشت ، هر آینه تو را به هلاکت می رساندم. بعد از آن، زن جنی ناپدید شد و دیگر هرگز به چشم آن مرد دیده نشد.

نقل است: شخصی بوده در لاهیجان که به درد چشم مبتلا بود و چند سال درد چمشش طول کشیده بود و از معالجه اطبا بهبودی حاصل نشده بود. چون شیخ به لاهیجان تشریف برد آن شخص خدمت رسیده و از آن جناب دعائی خواست. شیخ آب دهان مبارک خود را بر چشم او مالید و دعا کرد، چشم او شفا یافت و دیگر درد چشم ندید.

محمدحسين كاشف الغطاء نقل می کند: شبى از گريه شیخ جعفر بيدار شدم و در رختخوابم خوابيده بودم. در اين حال شنيدم كه با صداى ضعيف مى فرمود: كيست كه برايم آب بياورد. كيست كه يك شربت آب به من بنوشاند و اين كلمات را تكرار مى كرد. كوزه هاى آب لب بام بود برخاستم كه به او آب بدهم كه كوزه از لب بام پايين آمد و به نزد شيخ رفت و شيخ از آن نوشيد و كوزه به جاى خودش برگشت.

 

شاگردان

  • اسدالله تستری کاظمی
  • محمدتقی رازی اصفهانی
  • سید صدرالدین موسوی عاملی
  • محمدعلی هزار جریبی
  • سید جواد عاملی
  • محمدحسن نجفی
  • سید محمدباقر شفتی
  • محمدابراهیم کرباسی
  • سید باقر قزوینی

 

عروج ملکوتی 

سرانجام شیخ جعفر کاشف الغطا در روز چهارشنبه، ۲۲ یا ۲۷ رجب سال ۱۲۲۸ق، پس از هفتاد و چهار سال عمر، به لقای الهی شتافت و در نجف در یکی از حجره‌های مدرسه‌ای که بنا کره بود دفن شد. وی سر سلسله خاندان مشهور کاشف الغطاء است.

زندگینامه حسین قنبری قائم

به نام آفریننده عشق

 

حسین قنبری قائم معروف به حاج آقا نباتی و دکتر نباتی از صالحان و اهالی دل تهران بود.

 

ویژگی ها 

حاج حسین قنبری قائم معروف به حاجی نباتی از اهالی شمیران تهران بود که به مداوای بیماران و رفع مشکلات مالی و خانوادگی و درمان بیماران می پرداخت. حاج آقا نباتی متولد تهران و از اهالی ش ادامه مطلب …

زندگینامه محمدتقی مصباح یزدی

به نام آفریننده عشق

 

محمدتقی مصباح یزدی (۱۳۱۳-۱۳۹۹ش)، فیلسوف، مجتهد، فقیه، استاد اخلاق، مفسر، متکلم و از اساتید برجسته حوزه علمیه قم بود.

 

ویژگی ها 

محمد‌تقی مصباح یزدی در سال ۱۳۱۳ هجری شمسی در شهر کویری یزد به دنیا آمد. وی تحصیلات مقدماتی حوزوی را در یزد به‌پایان رساند و برای تحصیلات تکمیلی علوم اسلامی عازم نجف شد که البته به‌علت مشکلات فراوان مالی، ناچار شد بعد از یک‌سال از نجف هجرت کند و برای ادامه تحصیل به‌ قم رفت. ایشان در آنجا ضمن بهره‌بردن از محضر اساتید بزرگ قم در حوزه‌ علم، وارد فعالیت‌های علمی، سیاسی و فرهنگی شدند. ایشان قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران با حمایت و ترغیب امام‌ خمینی‌، چندین دانشگاه، مدرسه و مؤسّسه را راه‌اندازی کرد. وی عضو مجلس خبرگان رهبری و شورای عالی انقلاب فرهنگی، همچنین رئیس مؤسسه‌ آموزشی پژوهشی امام‌ خمینی بود.

ایشان در دوران قبل از انقلاب و همزمان با نهضت امام‌خمینی با همکاری برخی از روحانیون فعال در صحنه همچون آیت‌ الله خامنه‌ای، حجة‌الاسلام هاشمی‌ رفسنجانی، شهید قدوسی و آیت‌ الله ربانی شیرازی، در راستای مبارزه با رژیم پهلوی گروهی را تشکیل دادند، که این گروه در متون تاریخی به «گروه یازده نفره» یا «هیات مدرسین» معروف است.

شخصی نقل می کند: در سال ۵۶ یا ۵۷ در آن اوج انقلاب و فشارهای سرسختانه رژیم پهلوی، ما در درس اخلاق آیت‌الله بهاء‌الدینی شرکت می‌ کردیم. یک روز آقای بهاءالدینی مشغول صحبت بودند که در اثنای جلس حضرت استاد (مصباح) تشریف آوردند و طبق ادب اخلاقی خودشان همان ابتدای مجلس نشستند؛ ولی حضرت آیت‌ الله بهاءالاینی به احترام ایشان صحبتشان را قطع کردند و از جا برخاستند و ایشان را در کنار خودشان نشاندند و جمله عجیبی درباره ایشان فرمودند که مضمونش این بود: من در سیمای تو قرآن را می‌ بینم. من خیلی خدمت آیت‌ الله بهاءالدینی می‌ رسیدم؛ اما هیج‌گاه ندیدیم اپشان درباره احدی چنین جمله‌ای را به کار ببرند.

در مورد آیت الله مصباح یزدی نقل کرده اند که ایشان، زمان دقیق فوت خود را پیش‌بینی کرده و هنگام غسل نیز چشمان خود را باز کرده و به غسال لبخند زده است.

در اوایل نهضت، حدود سال ۴۱ و ۴۲، شخصی از حضرت امام «اجازه» می‌ خواست. معمولا برای این مسئله دو نفر شهادت می‌ دادند. آیت‌ الله مصباح که شهادت دادند امام فرمودند: شهادت ایشان کافی است. این بدان معناست که ایشان نزد امام ذوالشهادتین بود و شهادتش به جای دو شاهد، پذیرفته می‌شده است.

 

از منظر فرهیختگان

آیت‌ الله خامنه‌ای می‌فرمایند: بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقای مصباح را می‌شناسم و به ایشان به عنوان یک فقیه، یک فیلسوف، متفکر و صاحب‌ نظر در مسائل اساسی اسلام ارادت قلبی دارم. اگر خدای متعال به نسل کنونی ما این توفیق را نداد که از شخصیت‌ هایی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری استفاده کند، اما به لطف خدا، این شخصیت عزیز و عظیم‌ القدر، خلا آن عزیزان را در زمان ما پر می‌ کند.

علامه‌ طباطبایی فرموده است: «مصباح در میان شاگردان من مانند انجیر در میان سایر میوه‌هاست؛ چرا که فکر او هیچ چیز دور انداختنی و زایدی ندارد».

آیت‌الله مشکینی می‌ فرماید: جناب مستطاب آیت‌الله مصباح از آن وجودات پر برکت است. حوزه‌ها باید ده‌ها سال سهم امام بخورند، هزاران نفر در اينجا تحصیل کنند، میلیاردها پول از کیسه امام خرج شود، میلیون‌ها انسان از اول تا حال تحصیل کنند، تا در هر عصری یک یا چند نفری نظیر آیت‌الله مصباح به‌ دست آید و این‌ طور افراد در میان جامعه پیدا بشود.

علامه حسن‌ زاده آملی می‌ فرماید: آقای مصباح انسان زحمت کشیده‌ای است. من با ایشان هم‌ درس و هم‌ بحث بوده‌ام. خدا را شاهد می‌گیرم که پشت سر ایشان نماز می‌خوانم. از دیشب که این مطلب (اهانت کاریکاتوریست روزنامه آزاد) را شنیده‌ام، حالم دگرگون است.

آیت‌ الله جوادی آملی در سمینار بزرگ‌ داشت شهید شیخ فضل‌ الله نوری، پس از سخنرانی آیت ‌الله مصباح با تعریف و تمجید از ایشان، فرمود: روحی له الفداء.

 

اساتید

  • مرتضی‌ حائری‌
  • عبدالجواد جبل‌ عاملی‌
  • امام‌ خمینی
  • آیت‌ الله بروجردی‌
  • آیت الله بهجت
  • آیت الله خویی
  • علامه طباطبایی

 

آثار

  • خداشناسی‌
  • فلسفه‌ اخلاق
  • جامعه‌ و تاریخ‌ از دیدگاه‌ قرآن
  • آموزش‌ فلسفه
  • بر درگاه‌ دوست
  • قرآن‌ در آیینه‌ نهج‌البلاغه
  • نظریه‌ سیاسی در اسلام
  • آذرخشی بر آسمان کربلا

 

عروج ملکوتی 

محمدتقی مصباح یزدی به دلیل ضعف مفرط جسمانی و تشدید بیماری گوارشی روز ۱۱ آذرماه ۱۳۹۹ در منزل بستری‌ شدند اما به دنبال پیشرفت علائم بالینی و با تشخیص پزشکان، روز ششم دی ماه همان سال برای ادامه مداوا به بیمارستانی در تهران منتقل و در آنجا بستری گردیدند. ایشان سرانجام در غروب روز جمعه ۱۲ دی‌ماه سال ۱۳۹۹ در سن ۸۶ سالگی چشم از جهان فرو بست.

زندگینامه شمس مغربی

به نام آفریننده عشق

 

ملا محمد شیرین مغربی تبریزی معروف به شیرین یا ملامحمد شیرین و مشهور به شمس مغربی (۷۴۹–۸۰۹ هجری) عارف و شاعر ایرانی نیمه دوم قرن هشتم هجری است.

 

ویژگی ها 

علت ناموری و تخلص وی به مغربی را عده‌ای سفر او به مغرب و خرقه پوشیدن از دست یکی از منسوبین ابن عربی می‌دانند. وی در قریهٔ امند یا انبند از قراء و بلوک رودقات تبریز متولد شده و در همان‌جا نشو و نما یافته است. برخی نام دیار او را انبندات، ابندات، انبد و امند نیز ضبط کرده‌اند. مغربی در طریقت پیرو اسماعیل سیسی از یاران نورالدین عبدالرحمان اسفراینی و مصاحب کمال الدین خجندی بود. علاوه بر اسماعیل سیسی دیگر استادان او عبارتند از: بهاءالدین همدانی و محیی الدین بن عربی و سعدالدین تبریزی و عبدالمومن سراوی.

عده ای او را به طریقه سهروردیه یا معروفیه منسوب کرده‌اند. با وجود اینکه بعضی از استادان وی پرورش یافته مشربهایی بودند که دنباله سنت اول به‌شمار می‌رود اما آثار وی از حکایت می‌کند که او به سنت دوم و آراء ابن عربی و شاگردانش سخت تمایل داشته است. به اعتقاد ابن کربلایی، شمس‌الدین اقطابی و پسرش عبدالرحیم خلوتی مشرقی، هر دو مرید مغربی تبریزی بوده‌اند. به علاوه زبان فارسی، اشعاری به زبان عربی و فهلوی آذری از وی بدست رسیده است. بیشتر این اشعار موضوعات عرفانی به ویژه وحدت وجود، اهمیت سلوک، تقرب و حسب حال عرفانی سالک است.

دیوان مغربی حاوی سه هزار بیت در قالب غزل، ترجیع بند و رباعی است که مضمون بیشتر آنها موضوعات عرفانی به ویژه وحدت وجود، اهمیت سلوک، تقرب و حسب حال عرفانی سالک است. با همه توجهی که مغربی به عرفان و موضوعات توحیدی دارد، شعر او از جاذبه هنری ممتاز خالی است. شعر مغربی به تقلید از آثار سده ششم و هفتم هجری و خالی از صنایع بدیع دل‌انگیز و کاربردهای تازه استعاره، تشبیه و دیگر آرایه‌های ادبی است. وی علاوه بر دیوان آثار دیگری نیز دارد از جمله: اسرار الفاتحه، رساله جام جهان‌نمادر شرح آراء ابن عربی و منتخبی از شرح قصیده تائیه ابن فارض، درالفرید فی معرفة التوحید به زبان فارسی در توحید و افعال و صفات حق، نزهة الساسانیه، نصیحت نامه، ارائة الدقایق فی شرح مرآت الحقائق.

از شاگردان وى، احمد بن موسى رشتى را مى‌توان نام برد. مغربى، از شعراى پیشین، به دو عارف بزرگ؛ یعنى سنایى و عطار نظر داشته و غالباً شعرش به نام آنان اشاره کرده است. او با حافظ نیز معاصر بوده است و احتمال دارد که از او تأثیر پذیرفته باشد. او همچنین از همام تبریزى نیز بى‌تأثیر نبوده است. برخى تذکره‌ها، شیخ عبدالله شطارى، مؤسس شطاریه را از شاگردان و جانشینان او مى‌دانند که مغربى وى را به هند فرستاد.

مغربى دارى اشعار فارسى و عربى است که قسمت فارسى اشعارش، چند بار به چاپ رسیده است. اشعارش در ذکر معانى عرفانى، خاصه بیان وحدت وجود است. در محل دفن وى نیز اختلاف وجود دارد. بعضى مرقد او را در محله سرخاب تبریز و برخى در اصطهبانات فارس مى‌دانند. به تشخیص «ریحانة الأدب»، ملا محمدشریف مغربى مذکور در «سفینة الشعراء»، همان ملا محمدشیرین مغربى است.

در روضات الجنان آمده است: از حضرت مخدومی اسلامیان ملاذی سلمه الله استماع افتاد که نوبه‌ای حضرت مولانا محمد مغربی قدس سره به مجلسی تشریف ارزانی داشته‌اند. اهل مجلس را از وضع و شریف سرور حضور دست داد (و صلوات‌ گویان) استقبال نموده اظهار کمال اخلاص و جانسپاری کرده و سرها در قدم مبارکش افکنده‌اند الّا یکی از علمای رسم که بویی از فقر به مشام جانش نرسیده بوده و بوم شوم حسد در ویرانه جسد کثیفش جای گرفته، چنان که اکثر این طبقه را که اهل ظاهرند حسدی به اهل الله که اهل باطنند می‌ باشد. آن عالم صورتِ جاهل صفت از جای خود برنخاسته و شرایط تعظیم و تکریم «العظیم لامر الله» به جای نیاورده. به او فرمود‌ند که چرا تعظیم درویشان و فقرا به‌ جای نمی‌ آوری و برنمی‌خیزی؟ وی از کمال جهل و حماقت بر زبان آورده که برنمی‌خیزم. مولانا از روی تأثیر و تأثر فرموده اند: برمخیز. چون مجلس به اتمام رسیده آن بخت برگشته هر چند خواسته برخیزد نتوانسته، وی را بر گلمی انداخته به منزلش رسانده‌اند (در خلال آن حال) به منزل دیگر انتقال نموده.

در روضات الجنان آمده است: صورت واقعه فوت حضرت مولانا بر اين منوال بوده که چون میرزا ابوبکر ولد میرانشاه‌ بن امیر تیمور گورکان از سپاه فرایوسف منهزم گشته، تبریز را گذاشته به قلعه سلطانیه رفت از ولایت همدان و در گزین و قزوین سپاه جلادت آیین در هم کشیده به عزم انتقام و ستیز متوجه تبریز گشت. گویا به او رسانیده بودند که مردم تبریز فتنه‌ انگیز با قرایوسف متفقند و این فتنه‌انگیزی از جانب ایشان است. در اين اثنا مکرر ایمان مغلظ یاد کرد: اين نوبت که تبریز را در حیطه فرمان خود درآرم بعد از قتل‌ عام، خاک آن دیار را مانند گرد و غبار برانگیزانم که نه از تبریز اثر ماند و نه از تبریزیان خبر. مردم تبریز که این خبر شنیدند، از روی اضطراب و اضطرار به خدمت حضرت مولانا شتافند و صورت حال به موقف عرض آن مخدوم سوده خصال رساندند و در آن ولا مرض طاعون نیز در تبریز بوده، مردم فریاد برآوردند که از یک جانب مرض طاعون و از یک جانب اين نوع خصم حرون؛ حال این جمع شکسته‌ بال زبون چه خواهد شد؟

حضرت مولانا متفکر شده و به تبریزیان فرمودند: ای عزیزان اين کار مشکلی است که واقع شده بی‌ تدبر و تفکر صورتی پیدا نمی‌ کند. اضطراب مکنید دل به حق بندید و صبر کنید. بعد از ساعتی سر برآوردند از مراقبه و فرمودند: جانی دادن و جهانی ستاندن آسان نیست، به درگاه الهی بار یافتم. صورت حال معروض شد. قربانی طلب داشتند تا اين بلا دفع گردد، ما خود را قربان ساختیم. فردا ما از این دار فنا رحلت می‌ کنیم. نعش ما را به سرخاب می‌ برید و در حظيره بابا مزید مدفون می‌ سازید. چون از آنجا باز می‌ گردید، لشکر میرزا ابابکر منهزم گشته به صد هزار پریشانی و بی‌سامانی به طریق گدایی به در خانه‌ های شما واقع خواهند شد.

در اکثر منابع و تذکره‌ ها او را جزو علمای بزرگ و عرفای نامی به‌ شمار می‌ آورند. مولوی محمد مظفر حسین صبا در تذکره روز روشن می‌ نویسد: محمد شیرین قدوه علمای عظام و زبده عرفای عالی‌ مقام است. رضا قلی خان هدایت در تذکره ریاض العارفین او را شیخی مجرد و عارفی موحد می‌ داند. میرزا محمدعلی مدرس در ریحانه الادب گوید: وی از فحول موحدین و مشاهیر عرفا و صوفیه و شعرای با تمکین قرن نهم هجری می‌باشد که در معارف به حد کمال بوده و سری پر شور و دلی پر نور داشته است.

حافظ حسین کربلایی در روضات الجنان وی را قدوة العارفین و زبدة الواصلین نامیده و گوید صیت فضایل و کمالات صوری و معنوی حضرت مولوی، مشرق و مغرب عالم را فرو گرفته و به علوم ظاهری و باطنی مسلط بوده، مصنفات شریف و اشعار لطیف وی، حرز جان و تعویذ روان عارفان جان است. همچنین صاحب لطائف الطوائف؛ مولانا فخرالاین علی صفی او را از عرفای شاعر می‌داند.

 

عروج ملکوتی 

شمس الدین محمد مغربی در یکی از سالهای ۸۰۹ تا ۸۱۰ ق در سرخاب تبریز درگذشت و در حظیره بابافرید به خاک سپرده شد.

زندگینامه عبدالله نجفی بختیاری

یه نام آفریننده عشق

 

شیخ عبدالله نجفی بختیاری معروف به «شیخ پیاده»، از علما و عرفای بختیاری بود و در اصل، نامش سیف الله بود.

 

ویژگی ها 

عبدالله پیاده در خانواده ای ثروتمند چشم به جهان گشود. پدرش اسدالله خان از خوانین بختیاری بود. وی از همان کودکی روحش لطیف و سرشتش نیکو بود. به خاندان عصمت و طهارت علاقه و ارادت زیادی داشت. زندگی او با زندگی خان زادگان سازگاری نداشت، به همین دلیل روش زندگی او اعتراض خان زادگان را در پی داشت.

وی با دختر عموی خود که خواستگاران فراوانی داشت، ازدواج کرد. سنش از 17 سالگی نگذشته بود که پدرش درگذشت و ریاست ایل به وی رسید. دوران ریاست وی مقارن با حکومت رضاشاه بود که سیاستش سرکوب و قلع و قم خوانین و خلع سلاح و یکجانشینی عشایر بود. برای رسیدن به این هدف با وضع قوانین و مقررات دشواری عرصه را بر عشایر بسیار تنگ کرد. در این گیرودار، سیف الله تصمیم گرفت به نجف اشرف عزیمت کند. ابتدا برای عرض ارادت به امام رضا (ع) رهسپار مشهد شد. در این سفر سختی های بسیاری کشید. در بین راه اموالش را وقف حضرت ابوالفضل (ع) کرد. پس از جلب رضایت همسرش و مصلحت اندیشی، وی را طلاق داد و دیگر هیچ‌ وقت ازدواج نکرد. وی صاحب فرزندی نیز نبود.

در باره اینکه چرا وی بعد از این همسری اختیار نکرد، از قول خودش نقل می کنند: «در نجف اشرف روزی پرده ها از جلوی دیدگانش کنار رفت. کفشدار را به صورت واقعی به شکل خرسی دید. ناراحت به حرم حضرت امیر (ع) مشرف شد. به آقا عرض کرد: آقا من دنبال چنین مسائلی نیستم و چنین کراماتی نمی خواهم. من از دنیا چیزی نمی خواهم فقط می خواهم با شما باشم و عشق شما در وجودم باشد. نقل کرد: مرا به آسمان ها بردند و همین طور بالا و بالاتر می رفتیم، تا اینکه حضرت مولی علی (ع) را بر منبر نورانی دیدم که نشسته اند. مولی به غلامانشان دستور دادند که دستان مرا بشویند. آفتابه و لگنی زیبا آوردند. گفتند: دست هایت را جلو بیاور! دست هایم را شستند و مرا برگرداندند. یک مرتبه بیدار شدم. چنین تعبیر نمودم که مولی دستم را از دنیا شست. بنابراین نه زنی انتخاب کردم، نه خانه ای و با مولا عهد راستین بستم.»

وی فردی خوش خلق، با صورت و سیرتی زیبا و بسیار ساده زیست بود. لاغر اندام بود و لباسش بسیار ساده و شامل گیوه ای به پا، شلواری و پیراهنی سفید به تن، عبای بر دوش و عمامه ای ساده و سفید بر سر.

او آنچه از مال دنیا داشت و یا از پدرش به ارث برده بود، در راه خدا انفاق کرد و بخشید و دست از مال دنیا شست و از ریاست بر ایل و مردم دل کند و رهسپار عتبات عالیات شد. وقتی به عتبات مشرف شد، زندگی ساده و فقیرانه ای در پیش گرفت. در کربلا و نجف کارگری می کرد و مزدش را به فردی می داد تا  وی را با مسایل و معارف دینی آشنا کند.  چند روز کار می کرد تا مخارج چند روزش تامین می شد، آنگاه  به عبادت و زیارت مشغول می شد. در عراق با ریاضت و عبادت به مقامات عالی معنوی دست یافت و صاحب کرامت گردید. یک بار که به زیارت مرقد مطهر حضرت علی (ع) رفته بود، حضرت امیر (ع) فرمود: دیگر برای زیارت اینجا نیا. بعد از مدتی به واسطه اختلافات مرزی روابط ایران و عراق تیره شد تا جایی که جنگ شروع شد. اوضاع عراق برای ایرانیان بسیار وخیم شد. دولت عراق ایرانی ها را از عراق اخراج و بیرون کرد. به همین خاطر در سفری که به قم مشرف شد، تصمیم گرفت دیگر به عتبات عالیات مراجعت نکند. برای یک سال منزلی در روستای جمکران اجاره کرد.

شیخ عبدالله بیش از پنجاه مرتبه با پای پیاده به زیارت ائمه معصومین علیهم السلام مشرف شد، از نجف و کربلا پیاده به مشهد و قم می رفت و در راه امامزادگان را نیز زیارت می کرد؛ به همین خاطر به «شیخ عبدالله پیاده»  شهرت پیدا کرد. دوستان و معاشران شیخ اشخاصی بودند که در زهد و تقوی و عرفان جایگاه والایی داشتند و با امام زمان (عج) در ارتباط بودند.

نقل می کنند که عبدالله پیاده می فرمود: «چه بسیار پیش می آمد در بیابان گرفتار می شدم و در حالی که گرسنه و تشنه بودم، ناگهان متوجه می شدم که شخصی می فرمود: میل به چایی داری؟ چای گرم آماده داشت. نان و کره تازه در اختیارم می گذاشت. در بیابان عبور می کردم، حیوانات درنده حلقه زده بودند و من از وسط آنها رد می شدم ولی آنها هیچ کاری با من نداشتند.» وی شهود ملکوتی داشت. در دل شب هنگامی که با محبوب مناجات می کرد هر سوال و شبهه ای که داشت، مشاهده می نمود. شیخ همچنین صاحب طی الارض بود‌.

حاج آقا معین شیرازی نقل می کند که از وی پرسیدم: خدمت امام زمان عجل الله فرجه می رسید یا نه؟ گفت: «خدمت حضرت برسم یا نرسم فایده ای به حال شما ندارد، شما باید به فکر خودتان باشید.» همچنین شیخ عبدالله می فرمودند: «گاهی که پول یا چیزی نیاز داشته باشم حضرت ولی الله الاعظم با یک واسطه برایم می فرستند.» همچنین نقل می کردند که امام زمان، قرآنی به ایشان هدیه کردند و با امام زمان به مکه مشرف شده اند و به جزیره خضرا نیز  مشرف شده بودند.

عبدالله پیاده می فرمود: «بیست و پنچ بار امتحان یوسفی دادم.» (یعنی امتحانی که برای حضرت یوسف علیه السلام پیش آمده بود.) همچنین می‌گفت: وقتی وضو می‌گیرم و با طهارت می‌خوابم، ملائکه را می‌بینم که در محل عبادتم، به جای من عبادت می‌کنند.

در کتاب گلشن احباب تالیف آیت الله سید محمد صادق طهرانی آمده است: آقا شیخ عبدالله پیاده طی الارض داشت. به مجردی که اراده می کرد در شیراز باشد، در شیراز باشد، می دید در شیراز است؛ اراده می کرد تهران باشد، تهران بود.

آیت الله فکور می فرمودند: در عبدالله پیاده در بیابان ها و تپه ها که پیاده راه می‌روند، هنگامی که با حیوانات وحشی مانند ببر، پلنگ و … برخورد می‌ کنند آن حیوان درنده در جای خود می‌ایستد و نمی‌تواند جلو بیاید و بی‌ آن که بتواند حمله‌ای کند در جای خود باقی می‌ماند. در ضمن عبدالله پیاده فرمودند: در بیابان ها هر وقت که احساس گرسنگی کنم، مائده‌ای بر تپه‌ای آماده و مهیا می‌گردد و از آن می خورم و می‌آشامم.

شیخ علیرضا گل محمدی نقل می کند: در بالای سر حرم امام رضا علیه السلام عبدالله پیاده را دیدم که نشسته و عصایش در کنارش است. می خواستم عصایش را بردارم و ببینم متوجه می شود یا نه؛ اما هنوز که در این خیال بودم، ایشان فرمودند: عصایم را بر ندار!

نقل است: دختری نابینا بود. هنگام وضو گرفتن شیخ عبدالله پیاده، از آب وضوی ایشان استفاده کرده و آب را به صورتش می زند و به برکت آب وضوی ایشان، چشمان دختر بینا می شود.

 

عروج ملکوتی

عبدالله نجفی در اواخر عمر به بیماری اوره مبتلا شد و حدود یک هفته در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد. سی ساعت قبل از فوت در حالت بیهوشی بود و سرانجام در شب بیستم ماه مبارک رمضان سال 1402 قمری مصادف با 1362 شمسی، در هشتاد سالگی دار فانی را وداع گفت. و در قبرستان بقیع در راه قم به جمکران به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید محمود حسینی شاهرودی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمود حسینی شاهرودی (۱۲۶۲-۱۳۵۳ش) مرجع تقلید شیعه ساکن نجف و پدر سید محمد حسینی شاهرودی بود.

 

ویژگی ها 

سید محمود حسینی شاهرودی فرزند سید علی، در سال ۱۳۰۱ق برابر با ۱۲۶۲ش در قلعه آقاعبدالله از توابع شهر بسطام در نزدیکی شاهرود به دنیا آمد. به گفته سید احمد حسینی اشکوری نسخه‌شناس و فهرست‌نگار شیعه، نسب او به زید بن علی می‌رسد. پدرش کشاورز و جدّش سید عبدالله، عالم و زاهد بود. شاهرودی مقدمات تحصیل خود را در بسطام آموخت، سپس برای ادامه تحصیل به مشهد رفت. او دروس سطح را در مشهد فرا گرفت و هم‌زمان کفایة الاصول را در حوزه علمیه آنجا تدریس می‌کرد.

شاهرودی در سال ۱۳۲۸ق به نجف رفت و در درس‌ های فقه و اصول آخوند خراسانی حاضر شد. هم‌زمان رسائل و مکاسب شیخ انصاری را تدریس می‌کرد. او حدود هجده ماه در درس آخوند خراسانی شرکت کرد. با درگذشت آخوند در ۲۰ ذی الحجه ۱۳۲۹ق به سامرا رفت؛ اما طولی نکشید که به نجف برگشت و یک دوره اصول فقه را نزد آقاضیاء عراقی فرا گرفت. او همچنین در درس میرزای نائینی حاضر می‌شد و از شاگردان خاص او بود. میرزای نائینی او را بر دیگر شاگردانش مقدم می‌داشت و هنگامی که برای شاگردانش گواهی علمی صادر می‌کرد، نظر وی را نیز جویا می‌شد. گفته شده نائینی گواهی وی را گواهی دو عادل به شمار می‌آورد. از این‌رو آقا ضیاءالدین عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی او را ذوالشهادتین می‌خواندند و شاگردانشان را برای آزمودن اجتهاد نزد وی می‌فرستادند.

شاهرودی در دوره میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی در ۳۵ سالگی به اجتهاد رسید. وی تا زمانی که آن دو زنده بودند از انتشار رساله عملیه خودداری کرد و مردم را به آنها ارجاع می‌داد. پس از درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی در سال ۱۳۶۵ق مرجعیت شیعیان را عهده‌دار شد و در سال ۱۳۶۶ق رساله عملیه‌اش در نجف و تهران منتشر شد. مرجعیت او پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی و سید محسن حکیم فراگیرتر شد.

در سفر به سامرا، نیکمردی به نام میرزا باقر عبافروش آیت الله شاهرودی را همراهی می کرد‌ اندک اندک توان ایشان کاستی پذیرفت. ناگزیر میانه راه بر زمین نشست و گفت: دیگر نیرو ندارم. شمار به راهتان ادامه دهید. میرزاباقر، که وضعیت جسمی همسفرش را دشوار می دید، شتابان سمت سامرا حرکت کرد تا پیش از غروب آفتاب کمک بیاورد و سید را از بیابان نجات بخشد. سید فقیهان شاهرود نومیدانه سر بر خاک نهاد و دراز کشید. در این لحظه مردی با الاغ سپید به وی نزدیک شد، بر بالینش قرار گرفت و دست بر اندامش کشید. آنگاه یکباره همه وجودش از ناتوانی و درد رهایی یافت. سپس گفت: سوار شو!

فقیه فرزانه نجف سوار مرکب شد و سمت سامرا حرکت کرد. پس از اندکی راه پیمایی با خود گفت: آقایی چنین بزرگوار پیاده راه می پیماید و من سواره، نه این هرگز درست نیست. آنگاه لب گشاد و تعارف آغاز کرد: آقا، بگذارید پیاده شوم، شما سوار شوید. ولی در این لحظه خود را نزدیک شط سامرا یافت‌. شادمان پیاده شد، وضو ساخت و آماده ورود به حرم شد که ناگهان میرزا باقر عبافروش را دید. همسفرش که تازه کنار رود رسیده بود، شگفت زده گفت: شما که ناتوان و بیمار سر بر خاک نهاده بودید، چگونه پیشتر از من به سامرا رسیدی؟!

سید پاسخ داد: آری ، ولی این آقا یاری ام کرد و مرا رساند. سپس برگشت تا آقا را به میرزاباقر نشان دهد ولی اثر از وی نیافت. میرزا باقر، که در شگفتی فرورفته بود، هر چه در مسافران پیرامون شط نگریست مردی با الاغ سپید ندید. پس فریاد بر آورد: معجزه … معجزه … . فقیه پرهیزگار نجف او را از این کردار بازداشت و گفت: هرگز راضی نیستم از این راز پرده برداری.

نقل است: زمانی دانشور کهنسال دهکده برای راهنمایی مردم، به دیاری دوردست سفر کرده بود. شبانگاه در سرای مومنی فرود آمد. میزبان که با برنج، غذایی مطبوع برای خودش آماده کرده بود، بی آنکه مهمان را گرامی بدارد. غذایی بسیار ساده در برابرش قرار داد. پارسای پیر، شام خورده و خدا را شکر کرد و آماده خفتن شد. میزبان نیز با خاطری آسوده در اتاق دیگر سفره گسترده، تا همراه خانواده‌اش شام بخورد، ولی چون لقمه‌ای در دهان نهاد آن را بسیار تلخ و ناگوار یافت. او که داستان های گوناگونی از بزرگواری مهمانش شنیده بود، بیدرنگ خود را به سید رساند و از وی پوزش طلبید. شیخ بدون آنکه وی را سرزنش کند عذرش را پذیرفت و مقداری از برنج تناول کرد. پس از آن، برنج مطبوع و گوارا شد.

نقل است: یک روز، کشاورزی نزد آیت‌ الله شاهرودی می آید و از شیر ندادن گاوش به او شکایت می کند. آیت الله شاهرودی نوشته ای می نویسند و می گویند که آن را به گردن گاو بیاویزید. نوشته ایشان این چنین بود: ای گاو، بخل مورز، بگذار شیرت را بدوشند. پس از این ماجرا، گاو رام شده و اجازه دوشیدن شیرش را می دهد.

نقل است: از ساکنان شهر، در تنگایی شدید قرار گرفته بود و نومیدی از اسباب، وی را دست به دامان حضرت محمد(ص) می کند. بنابراین، دست توسل بر آستان ایشان می نهد و از ایشان می خواهد مشکل وی را رفع کنند. در آخرین شبی که قرار بود توسل به بار بنشیند. در شبی به جای اینکه پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب زیارت کند، سید محمود را در خواب دید! با خودش گفت که شاید آداب توسل و دعا را اشتباه انجام داده و لذا مجددا متوسل شد. باز هم شبی که قرار بود حضرت محمد صلی الله علیه و آله را زیارت کند، سید را در خواب دید. مرد که دیگر بار به دلیل احتمال اشتباه خود، برای مرتبه سوم توسلی آغاز کرده بود، ولی دریغ که که در شب سوم نیز سید محمود شاهرودی را در خواب دید. آنگاه با خود گفت: احتمالا پرودگار می‌خواهد به من تفهیم کند که گرفتاریم به دست جانشین و نائب آن حضرت یعنی آیت الله شاهرودی حل خواهد شد!

 

عروج ملکوتی

سید محمود شاهرودی در ۱۸ شعبان سال ۱۳۹۴ق برابر با ۱۵ شهریور ۱۳۵۳ش درگذشت و در حرم امام علی(ع) دفن شد.

زندگینامه سید محمد طباطبائی نائینی

به نام آفریننده عشق

 

«سید محمد طباطبائی نائینی» (۱۰۸۲-۹۹۷ ق) معروف به «میرزا رفیعا»، حکیم، متکلم، فقیه و محدث نامدار شیعه در قرن یازدهم هجری و از شاگردان شیخ بهائی بود.

 

ویژگی ها 

سید رفیع‌الدین محمد حسینی طباطبائی نائینی فرزند سید حیدر، در حدود سال ۹۹۷ قمری ولادت یافته است. چنان‌که از نسبتش برمی‌آید، اصلش از نائین بود و در همان‌جا زاده شد. نسب او از طرف پدر به امام حسن علیه السلام و از طرف مادر به امام حسین علیه السلام می رسید. پدرش سید حیدر از زُهّاد و پرواپیشگان قرن دهم است و مرقدش از زیارتگاه هاى شهر نائین مى باشد. گفتنی است که میرزا ابوالحسن جلوه، از نوادگان میرزا رفیعای نائینی است.

رفیعای نائینی در اوان جوانی برای ادامۀ تحصیل به اصفهان آمد و نزد عالمان برجستۀ آنجا به تحصیل پرداخت. به گزارش منابع، استادان او در حدیث و فقه، شیخ بهائی و ملا عبدالله شوشتری، میرداماد و ملا خلیل قزوینى و در حکمت، میر ابوالقاسم فندرسکی بودند.

رفیعای نائینی نیز، مانند بسیاری از علما، دولت صفویه را فرصتی مغتنم برای گسترش تشیع می‌دانست. حکم فقهی او در وجوب تخییری نماز جمعه، که راهی میان حرمت و وجوب عینی اقامۀ نماز جمعه در زمان غیبت است، نشان از غنیمت‌شمردن فرصت دولت صفویه دارد. در همین راستا، میرزا رفیعا «شجرۀ الٰهیه» را به شاه صفی اول تقدیم کرد. او در یک مناسبت در ۱۰۷۲ ق، به فرمان شاه عباس دوم، به عضویت شورایی فقهی درآمد.

مهمترین بعد علمى میرزا رفیعا، جنبه کلامى اوست. وى کلام اسلامى را با عنایت به متون روایى و حکمت شیعى و الهام از قرآن کریم تدوین کرد. برخى شاگردان و تذکره نویسان این جنبه را مورد توجه قرار داده و افزوده اند او در جلسات درسى خود با طرح مباحث عمیق فلسفى مشتاقان حکمت اسلامى را به فیض مى رسانید.

نگارشهاى وى نیز نشان احاطه بر متن حدیثى و روایات منقول از اهل بیت(علیهم السلام) دارد. او در پاره اى از نوشته ها مفاهیم کلامى و برهانى را با آیات و روایات زینت داده است. او از حکمای مکتب اصفهان است که غایت آن نیل به «حکمت الٰهی»، و توافق عقل و کشف و سنت است. بااین‌حال، تأکید همۀ این حکما بر شریعت و حقیقت و طریقت یکسان نیست. شریعت در آثار فقهی و حدیثی رفیعا، و حقیقت در آثار کلامی وی برجسته‌تر است و از این نظر، به علامه حلی بی‌شباهت نیست. شاید بی‌سبب نباشد که رفیعا بر آثار او بیش از همه، حاشیه نوشته است.

مثلا رفیعای نائینی در رساله‌های «شجره الهیه» و تلخیص آن، «ثمرۀ شجرۀ الٰهیه»، چه در روش و چه در تبویب، به کشف المراد علامۀ حلی اتکا داشته است. «شجره الهیه» نخستین اثر در کلام شیعی، با رویکردی فلسفی در مکتب اصفهان است. مؤلف در مقدمۀ آن، چنین می‌گوید: این اثر «بر نهجی ایراد نمود که هریک از مبتدی و منتهی، على اختلاف المراتب از آن منتفع گردند». تألیف چنین اثری به فارسی، با روی‌ کار آمدن صفویه درخور توجه است.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ حُرّ عاملى: «…مولانا میرزا رفیع الدین محمد نائینى، فاضل، عالم بزرگوار، داراى جلالت شأن حکیمِ مُتکلّم ماهر که داراى تألیفاتى ازجمله شرح اصول کافى است. از معاصرین ماست. توسط مولا محمدباقر مجلسى از وى روایت مى نمائیم.»

علامه مجلسى: «سیدالحکماء المتالهین و قدوة الحکماء المتالهین و سید سند میرزا رفیع الدین محمد بن امیر حیدر حسینى طباطبایى نائینى.» وى از میرزا رفیعا به عنوان سومین استاد و طریق اجازه حدیث نام مى برد.

شیخ اسدالله کاظمى: «…نائینى سید اجل اسعد، افخر امجد، فقیه و حکیم متکلم اوحد، رفیع الدین محمد حسینى، صاحب بحارالانوار از وى روایت مى کند و معاصر او بوده و از وى ستایشى بلیغ نموده است.»

حاج محمد اردبیلى: «…رفیع الدین…نائینى یگانه عصر، پیشواى مُحققین، سید حکماء مُتألّهین، برهان بزرگان متکلمین. حال وى در جلالت قدر و عظمت شأن و رفعت مقام و تبحرش در علوم عقلى و دقت نظر و اصابت رأى و حدس و وثائق و امانت و عدالتش مشهورتر از آن است که ذکر شود و بالاتر از این است که در عبارت بگنجد.. داراى مصَنَّفاتى نیکوست.»

میر محمدصالح خاتون آبادى که شاگرد اوست، مى نویسد: «میرزا رفیعاى نائینى که از اعاظم علماى محققین و افاخم فضلاى مدققین و اساطین حکما و متکلمین است و در همه علوم ید طولایى داشته و در تحقیق و دقت و اصابت رأى و قوت فکر در میان سایر افاضل روزگار ممتاز است مصَنَّفاتى هم دارد.»

سید علیخان مدنی: «میرزا رفیع الدین مشهور به میرزا رفیعا از همه علماى عصر خود برتر بود. او راست تعلیقه اى بر کافى و جز آن هم آثارى دارد.»

میرزا عبدالله افندى اصفهانى: «فاضل عالم جلیل، عظیم الشأن، حکیم، مُتکلم ماهر، کتابهایى از او باقى است، از طریق علامه مجلسى از او روایت نقل مى کردیم، در اصفهان درگذشته و همانجا دفن شده و شاه صفى بر مزارش بقعه اى رفیع ساخته است.»

میرزا محمد طاهر نصر آبادی: «هرگز شاه بازی مثل او در هوای تجرید، بال پرواز نگشوده و هیچ گاه سیاحی چون او بیابان تفرید و ارشاد را نپیموده. از تازیانه ریاضت نفس را سرکوفته و بساط خاطر را از ما سوی الله به جاروب بی تعلقی روفته. لطیفه‌های شورانگیزش نمکین و گفته‌های شیرینش دلنشین. در عالم معرفت همه کار…»

 

شاگردان

  • علامه مجلسی
  • شیخ حر عاملی
  • سید نعمت الله جزائری
  • ملا رفیعای گیلانی
  • میر محمدمعصوم حسینی قزوینی
  • عبدالحسین خاتون‌ آبادی
  • میر محمدصالح خاتون آبادى

 

آثار

• ثمره شجره الهیه

• رساله شرح حدیث حدوث الاسماء

• حاشیه بر «شرح ارشاد الاذهان» مقدس اردبیلى

• حاشیه بر مختلف الشیعه علامه حلی

• حاشیه بر مدارک الاحکام

 

عروج ملکوتی 

عبدالحسین حسینی خاتون‌آبادی، که از شاگردان میرزا رفیعا و وقایع‌نگاران آن دوران بوده، تاریخ وفات وی را ۱۰۸۰ ق. آورده است. منابع متأخرتر بر اساس ماده‌ تاریخِ بیتی بر لوح مزارش (به تاریخ فوتش خردمند گفت/ مقام رفیع مقام رفیع)، تاریخ درگذشت او را ۱۰۸۲ ق. آورده‌اند. وی در زمان مرگ، حدود ۸۵ سال داشته است. مدفن میرزا رفیعا در تخت فولاد اصفهان واقع شده است. به فرمان شاه سلیمان اول صفوی، بر مزارش گنبدی ساختند که به تکیۀ میرزا رفیعا معروف است.