نوشته‌ها

زندگینامه عبدالنبی نوری

به نام آفریننده عشق

 

عبدالنبی نوری (۱۲۵۴-۱۳۴۳ق)، حکیم، فقیه، اصولی و از مجتهدان شیعه در قرن سیزده و چهاردهم هجری قمری بود.

 

ویژگی ها 

شیخ عبدالنبی نوری مجتهد مازندرانی، در سال ۱۲۱۴ هـ. ش برابر با ۱۲۵۴ هـ. ق در خانواده ای اهل علم و فضل در شهرستان نور دیده به جهان گشود. پدرش ملا مهدی، پیش از تولد او دار فانی را وداع گفت و او تحت تربیت و محبت مادر، پرورش یافت. در پنج سالگی، مادر را نیز از دست داد. عبدالنبی به مدت پنج سال در زادگاهش به فراگیری علوم مقدماتی و سطح پرداخت. آنگاه به حوزه علمیه آمل و بابل رفت و در نزد سعید العلماء مازندرانی به کسب علم پرداخت. سپس برای کسب معلومات بیشتر راهی تهران شد و با ظرفیت فکری و علمی ویژه ای که داشت در محضر اساتید فلسفه و حکمت زانوی ادب زد و مدت ۱۶ سال از محضر حکیم مدرس تهرانی کسب فیض نمود.

او ضمن آشنایی با مفاهیم فلسفه صدرایی، به تهذیب نفس پرداخت و روح و جانش را به زیور اخلاق و ملکات نفسانی آراست. شیخ عبدالنبی از آن پس، برای تکمیل سطوح عالی فقه و اصول و درک محضر نخبگان علم و عمل، به عتبات عالیات مهاجرت کرد و با شرکت در درس میرزا حبیب الله رشتی در نجف و میرزا محمدحسن شیرازی در سامرا، در بسیاری از علوم اسلامی صاحب نظر و به درجه اجتهاد نائل آمد. وی همچنین در عتبات عالیه از انفاس قدسی ملا فتحعلی سلطان آبادی نیز بهره مند شد. شیخ عبدالنبی در سال ۱۳۰۶هـ. ق به درخواست مردم به تهران بازگشت و به تبلیغ، تدریس و تربیت طلاب پرداخت. پس از رحلت میرزای شیرازی و شهادت شیخ فضل الله نوری، عالی ترین مقام علمی و اجتهادی تهران به ایشان اختصاص یافت. ایشان پس از بازگشت به تهران در یکی از مدارس شهر به تدریس همت گماشت.

او بعد از رحلت میرزاى شیرازى و شهادت شیخ فضل الله نورى، عالى ترین مقام علمى و اجتماعى تهران را به خود اختصاص داد و خانه و مسجدى که در آن اقامه جماعت مى نمود، محل رفع دعاوى، قضاوت، فتوا، درس، بحث، وعظ و تبلیغ شد.

حوزه درسی این عالم ربانی، محل تجمع فضلا و بزرگان بود که تعدادی از شاگردان وی عبارتند از: میرزا طاهر تنکابنی؛ آیت الله العظمی مرعشی نجفی؛ شیخ محمد تقی آملی؛ میرزا ابوالحسن شعرانی؛ سید ابوالحسن قزوینی و…

حاج شیخ عبدالنبی نوری، با همه نفوذ و قدرت علمی و معنوی که در میان مردم داشت، بسیار متواضع و فروتن بود. ایشان با اصرار زیاد مردم، رساله عملیه نوشت و توضیح المسائلش، در ردیف توضیح المسائل آیت الله العظمی سیدابوالحسن اصفهانی قرار گرفت؛ اما پس از مدتی، رساله اش را جمع آوری کرد. وقتی پرسیدند چرا چنین کردید؟ جواب داد: در مکاشفه ای بنا بود با امام زمان علیه السلام ملاقات کنم، اما به جای آن حضرت، با نایب او مکاشفه نمودم که کسی جز آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی نبود، در آن حال، در شش مسئله شرعی مشکل داشتم که جواب داد و متوجه بودم که آنچه می گوید حقیقت داشته است. پس فهمیدم او اعلم است و نباید رساله من در ردیف اثرش قرار گیرد، از این جهت اجازه ندادم توزیع شود.

 

از منظر فرهیختگان

علامه شعرانی و آیت الله محمد تقی آملی او را مرجع تقلید، عالمی بزرگ و توانمند در حکمت، فلسفه، فقه و کلام می داند و او را به لحاظ دانش، انديشه و اخلاق برتر از دیگر علمای معاصر در تهران دانسته اند.

آیت الله مطهری می نویسد: حاج شیخ عبدالنبی نوری جامع معقول و منقول بوده است. در جامعیت، حضور ذهن و نیز در تقوا در زمان خودش مشهور بوده است.

محمد حسن خان اعتمادالسلطنه می نویسد: از فضلای شاگردان میرزای شیرازی است. در کتب مقدمات به تخصیص شرح مطول بر تلخیص تبحری فوق العاده دارد. این زمان در تهران امامت جماعت و درجه قابل توجهی از شهرت بهم رسانیده، وثاقت و عدالتش قابل توصیف نمی باشد. همه روزه در فقه اصول مجلس درس منعقد می سازد و به تحقیقات عالیه می پردازد.

میرزای شیرازی می فرمود: با وجود آقای نوری در تهران، چرا آقا زادگان علما به نجف و سامرا سفر می کنند؟

خادم عبدالنبی نوری می گفت: وقتی آقای نوری می خوابید، شروع می کرد به تلاوت قرآن کریم.

 

عروج ملکوتی

سرانجام این عالم فرزانه در بیستم مرداد ۱۳۰۴ ش برابر با بیستم محرم الحرام ۱۳۴۴ قمری به رحمت ایزدی پیوست و پس از تشییعی با شکوه، با تجلیل و احترام فراوان در کنار حضرت عبد العظیم حسنی علیه السلام (در مقبره آقای کنی) مدفون شد.

زندگینامه یونس بن عبدالرحمن 

به نام آفریننده عشق

 

یونس بن عبدالرحمن (سال ۲۰۸ق) از اصحاب اجماع. وی امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را ملاقات کرده و از امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) روایت کرده است. او همچنین وکیل امام رضا(ع) بود.

 

ویژگی ها 

یونس بن عبدالرحمن، از آن رو که آزاد شده علی بن یقطین بن موسی بود به «مولی آل یقطین» معروف است. کنیه‌اش ابومحمد و بنا بر برخی شواهد از منابع تاریخی نسبتش، قمّی است. سال ولادت او به صورت دقیقی ذکر نشده است؛ ولی جمعی از عالمان رجالی تاریخ ولادتش را دوران زمامداری هشام بن عبدالملک ذکر کرده‌اند که با این حساب می‌توان گفت وی بین سال‌های ۱۰۵ تا ۱۲۵ق متولد شده است.

بنابر گزارش‌های تاریخی، امام رضا(ع) شیعیانی را که از وی دور بوده و دسترسی به ایشان نداشتند به یونس بن عبدالرحمن ارجاع می‌داد و او را معتمد خود و ثقه در امور دینی و سؤالات علمی شیعیان معرفی می‌کرد. ابوهاشم جعفری نقل کرده است: کتاب «یوم و لیله» یونس بن عبد الرحمن را نزد امام عسکری(ع) بردم. حضرت با نظری دقیق به تمام کتاب نگاه کرد و تا آخر آن را ورق زد و فرمود: آنچه در این کتاب است، دین من و دین پدرانم است؛ تمام این کتاب حقّ و حقیقت است. خداوند به ازای هر کلمه از این کتاب نوری در قیامت به او عطا کند. همچنین درباره یونس گفته‌اند: علم امامان شیعه به چهار نفر منتهی می‌شود که یکی از آنان یونس بن عبدالرحمان است.

یونس نزد امامان شیعه و به خصوص امام رضا(ع) جایگاه ویژه‌ای داشت و بارها از وی با عنوان عبد صالح و بنده نیک خدا یاد شده است. او وکیل امام رضا(ع) بود. مطابق با منابع رجالی، امام رضا(ع) سه بار بهشت را از طرف خود و پدرانش برای وی ضمانت کرده و فرمود: «یونس بن عبدالرحمن در زمان خود مانند سلمان در زمان خود بود.» در نقل دیگری، هنگامی که یونس از بدگویی مردم درباره خود و نزد امام هشتم شیعیان غمگین گردید، امام در دلجویی از او رضایت کامل خود را از وی اعلام کرد و عنوان نمود این قبیل بدگویی‌ها از رضایت امام نسبت به او نمی کاهد. یونس ۵۴ بار به حج تمتع و ۴۵ بار به عمره رفت. آخرین حج وی به نیابت از امام رضا(ع) بود.

فضل بن شاذان درباره او گفته: در میان مردم فقیه‌تر از سلمان فارسی وجود نداشت و بعد از سلمان نیز فقیه‌تر از یونس بن عبدالرحمن رشد نیافت. ابن ندیم (درگذشت:۲۶۰ق) در کتاب الفهرست آورده، او (یونس) علّامه روزگار خویش بود. شیخ طوسی یکبار نام او را در فهرست اصحاب امام کاظم و یک‌بار در اصحاب امام رضا(ع) ذکر کرده و می‌گوید: در نظر من محدّثی مورد اطمینان است. علّامه حلّی می‌گوید: او انسانی بزرگ و از پیشگامان مکتب تشیع است.

«کتاب عمل الیوم و اللیله» یکی از کتابهای او بود که مجموعه ای از ادعیه و اعمال را دربر داشت. این کتاب در بیشتر خانه های شیعیان وجود داشت. امام حسن عسکری(ع) ـ سالها پس از وفات یونس ـ این کتاب را ملاحظه کرد. از اول تا آخر آن را ورق زد و دید. کتاب را اثری شایسته دانست و برای یونس این گونه دعا کرد: خداوندا! در برابر یکایک حروف این کتاب، در روز قیامت به یونس نورانیتی ویژه عنایت فرما.

عبدالعزیز مهتدی نماینده حضرت امام رضا(ع) در شهر قم بود می گوید: روزی به حضرت عرض کردم: راه من دور است و همیشه نمی توانم به حضور شما برسم ومسائل و احکام را بپرسم مشکلات دینی خویش را از چه کسی جویا شوم؟ فرمود: ازیونس بن عبدالرحمن.

روزی به او گفتند: عده ای پشت سر تو بدگویی می کنندو به تو اهانت کرده و اعتقادات تو را تخطئه می کنند. یونس در جواب گفت: هر یک از آنها که ذره ای از ولایت مولایم علی(ع) در قلبش نهفته است هر چه گفته باشد به احترام آقایم علی(ع) او را بخشیده و حلال می کنم.

روزی امام رضا علیه السلام فرمود: ديشب یونس بن عبدالرحمن را دیدم که در میان پاره ای از نور قرار دارد. خودم آن نور را به دینداری ایشان تعبیر کردم.

 

آثار

• عمل الیوم و اللیله

• کتاب السهو

• الادب والدلالة علی الخیر

• کتاب الزکاة

• جوامع الاثار

• الشرائع

• کتاب الصلاة

• العلل الکبیر

• اختلاف الحج

• احتجاج فی الطلاق

• علل الحدیث

• الفرائض

 

عروج ملکوتی

یونس بن عبدالرحمن در سال ۲۰۸ ق در مدینه درگذشت و در کنار روضه رسول کرم(ص) به خاک سپرده شد. امام رضا(ع) در مورد وفات او فرمود: «عاقبت کار یونس را بنگرید خداوند متعال او را در کنار رسول گرامی‌اش قبض روح کرد.»

زندگینامه فضیل بن یسار

به نام آفریننده عشق

 

ابوالقاسم فضیل بن یسار نهدی (م پیش از ۱۴۸ق)، از راویان موثق شیعه، فقیهی سرشناس و جلیل القدر، از اصحاب اجماع و اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما‌ السلام بود.

 

ویژگی ها 

ابوالقاسم (ابومسور) فضیل بن یسار نهدی بصری کوفی، اصالتاً کوفی بود و در بصره اقامت گزید. او عرب خالص و از موالی بنی نهیک بود و در شمار اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما‌ السلام) یاد شده است و از آن دو بزرگوار روایت کرده است. او همچنین از کسانی چون زکریا نقاض، عبدالواحد بن مختار انصاری و زراره روایت کرده است و راویانی چون ابان بن عثمان، جمیل بن صالح، عمر بن اذینه و ربعی بن عبدالله از او روایت کرده‌اند.

فضیل بن یسار نهدی بصری نسبش به قبیله بنی‌نهد از قبایل یمن می‌رسد که از فرزندان نهد بن لیث یمنی هستند. تاریخ ولادت فضیل دقیقا معلوم نیست ولی بنابر گزارش‌های تاریخی در اواخر قرن اول قمری در کوفه متولد شده است. او دوران اولیه زندگی را در کوفه گذراند و سپس به بصره مهاجرت کرد و از همین رو به بصری معروف شد‌.

رجالیان فضیل را از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و اصحاب اجماع می‎دانند. بر اساس منابع، رجال‌شناسان شیعه بر وثاقت و دانش فضیل تاکید دارند؛ کشّی او را در زمره کسانی قرار داده که تمام عالمان و فقیهان شیعه بر عدالت و وثاقتشان اتّفاق دارند و روایاتشان را صحیح می‌دانند و آن‌ها را فقیه‌ترین اصحاب امام باقر و امام صادق (ع) به شمار آورده‌اند. شیخ مفید، فضیل را در گروه فقیهان بزرگ شیعه قرار داده است که شیعیان برای فراگرفتن احکام دین به آنان رجوع می‌کردند و هیچکس آنان را مذمت نکرده است.

او یکی از شش نفر از یاران خاص امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده‏اند که به «افقه الاولین» معروف شدند. امام صادق(ع) هرگاه او را می‏دید، می‏فرمود: «وَ بَشِّرِ الْمُخْبتِین‏». امام بر اساس این گزارش، فضیل را یکی از مصادیق «مخبتین» می‌دانستند که این خود نشانگر درجه بالایی از وثوق او خواهد بود.

بنابر روایتی هرگاه حضرت صادق(ع) به فضیل می‌نگریست، می‎فرمود: «مژده بده انسان‌های خاشع را. هرکس دوست دارد مردی از اهل بهشت را ببیند، به این مرد نگاه کند.» و یا می‌فرمود: «به به! مژده بده انسان های فروتن را! زمین به فضیل بن یسار، آرامش و اُنس می‌گیرد.»

رجال شناس سده چهارم هجری، شیخ کشّی می گوید: تمام عالمان و فقیهان شیعه بر عدالت و وثاقت فضیل اتّفاق دارند و روایات او را صحیح می دانند و او را از فقیه ترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام به شمار آورده اند.

فقیه و محدّث مشهور، شیخ مفید، فضیل را در گروه فقیهان شیعه قرار داده؛ کسانی که شیعیان برای فراگرفتن احکام دین به آنان رجوع می کردند.

نجّاشی، در فضل و بزرگی این محدّث چنین می نگارد: فضیل بن یسار یک عرب خالص، اهل بصره و چهره موجّه است و از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت می کند.

علامه حلّی چنین نگاشته است: محدّثی موجّه، برجسته و بسیار بزرگ است.

دیگر ترجمه شناسان هم به سخنان این بزرگان بسنده کرده اند. مؤلّف طبقات الفقهاء می نویسد: «فضیل»، فقیه، محدّث و چهره نامور است که بی شک از ارکان و نخبگان و مردان بزرگ شیعه است.

او در زمان حضرت صادق علیه السلام وفات کرد و آن کسى که او را غسل داده بود براى آن حضرت نقل کرده که در وقت غسل فضیل، دستش سبقت مى‌کرد بر عورتش؛ حضرت فرمود: خدا رحمت کند فضیل را، او از ما اهل بیت بود.

 

عروج ملکوتی

فضیل در عصر امام صادق(ع) درگذشت. هر چند تاریخ دقیق آن معلوم نیست. درباره محل وفات او نیز اطلاع دقیقی در دسترس نیست ولی از آن‎جا که در تاریخ سخنی درباره بازگشت وی از بصره وجود ندارد به احتمال در همان شهر وفات یافته است.

زندگینامه برید بن معاویه عجلی

به نام آفریننده عشق

 

برید بن معاویه عجلی از فقیهان و محدثان مورد اعتماد و موثق شیعه و از راویان و اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود.

 

ویژگی ها 

وی از اصحاب معتمد امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده و به گفته کشّی از جمله شش فقیه بزرگِ شیعه آن قرن است که در نشر فقه و معارف شیعه بسیار مؤثر بوده‌اند. این شش نفر را افقه الاوّلین نامیده‌اند که طبقه اولِ اصحاب اجماع نیز شمرده می‌شوند.

برید از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بدون واسطه و گاهی به واسطه محمد بن مسلم روایت می‌کند، همچنان‌که شمار زیادی از محدّثان از او حدیث نقل کرده‌اند. ۲۰۶ روایت از او در کتب شیعه ثبت است.

برید عجلی علاوه بر حدیث، در فقه نیز صاحب‌نظر بود و از بزرگان امامیه و دارای منزلت نزد ائمه به شمار می‌آمد. رجال‌ نویسان آورده‌اند که برید عجلی از جمله محدثان و فقیهانی است که روایات ایشان مورد قبول همگان واقع شده و بر فقاهتش اجماع صورت گرفته است. در روایتی آمده است که امام صادق (علیه‌السّلام) وی را به بهشت بشارت داد.

جمیل بن درّاج می گوید: روزی وارد منزل امام صادق علیه السلام شدم. هنگام ورود، مردی از اهل کوفه را مشاهده کردم که از اطاق امام بیرون آمد و خارج شد. وارد اطاق امام شدم و گفتم: مردی کوفی را مشاهده کردم که از دیدار شما برمی گشت. حضرت فرمود: خداوند روحش را مقدس گرداند، وی مورد اطمینان پدرم بود. امروز هم وی مورد اطمینان و رازدار من است.

حضرت ادامه داد: زمانی که خداوند اراده کند بدی به اهل زمین برساند، به واسطه آنها آن بدی را برطرف می کند. آنها ستارگان شیعیان ما هستند. آنها باعث می شوند نام و یاد پدرم در همه جا زنده بماند. هر بدعتی را کشف می کنند و به مقابله برمی خیزند و بدعت ها را از دین می زدایند. در این هنگام حضرت گریه کردند. من پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟! فرمود: درود خداوند بر آنها باد! آنها «برید بن معاویه عجلی، زرارة بن اعین، ابوبصیر و محمد بن مسلم» هستند.

امام صادق علیه السلام می فرمود: محبوب ترین مردم نزد ما، چه در این دنیا باشیم و چه نباشیم، چهار نفرند: «زرارة بن اعین، برید بن معاویه عجلی، محمد بن مسلم و ابو جعفر احول (مؤمن طاق).»

داوود بن سرحان نقل می کند: شنیدم از امام صادق علیه السلام که فرمود: همانا اصحاب پدرم زینت ما هستند؛ بدانید آنها «زرارة بن اعین، محمد بن مسلم، برید بن معاویه و لیث مرادی» هستند. اینها همیشه با عدالت و قسط رفتار می کنند. اینها همیشه راست می گویند و در کلام صادقند. اینها سبقت گیرندگان مقرّب درگاه الهی هستند.

جمیل بن درّاج می گوید: شنیدم از امام صادق علیه السلام که فرمود: استواران در زمین و پرچم داران دین خداوند، چهار نفرند: «محمد بن مسلم، برید بن معاویه، زرارة بن اعین و لیث بن البختری.»

حذیفة بن اسید غفاری نقل می کند: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: روز قیامت شیعیان و اهل بیت علیهم السلام ندا می دهند: اینان «برید بن معاویه، زرارة بن اعین، محمد بن مسلم و احول» اولین سبقت گیرندگان و اولین مقرّبان بودند.

علی بن اسباط نقل می کند از پدرش و اسباط نقل می کند از امام موسی علیه السلام که فرمود: روز قیامت منادی ندا: می دهد حواریون امام محمد بن علی و جعفربن محمد چه کسانی هستند؟! در این هنگام چهارنفر بلند می شوند: «برید بن معاویه، زرارة بن اعین، محمد بن مسلم، لیث بن البختری (ابوبصیر).»

جمیل بن درّاج می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: بشارت ده مخبتین را به بهشت! «برید بن معاویه، ابوبصیر، محمد بن مسلم و زرارة بن اعین». این چهارنفر از نجیبان و پاکان اند. اینها امین خداوند در بیان احکام الهی هستند. اگر اینها نبودند، آثار نبوت از بین می رفت.

 

عروج ملکوتی 

نجاشّی تاریخ وفات برید را در زمان حیات امام صادق (ع)، یعنی پیش از سال ۱۴۸ قمری، نوشته است اما برخی سال درگذشت برید را ۱۵۰ق می‌دانند.

زندگینامه سید محمد هادی میلانی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمد هادی میلانی از مراجع تقلید شیعه بود که در تاریخ ۱۳۱۳ قمری در نجف اشرف به دنیا آمد.

 

ویژگی ها 

نسبش به علی بن حسین(ع) می‌رسد. پدرش سید جعفر میلانی از شاگردان محمدکاظم خراسانی، سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، آقا رضا همدانی و محمدحسن مامقانی به شمار می‌رفت. سید محمدهادی پدرش را در سال ۱۳۲۹ق از دست داد. مادرش، دختر محمدحسن مامقانی و همسرش، دختر عبدالله صاحب تنقیح المقال بود.

میلانی تحصیلاتش را در نجف آغاز کرد و در آن شهر به درس و تدریس مشغول شد. او بارها به ایران سفر کرد و در ۱۳۳۲ش که جهت زیارت قبر امام رضا(ع) به مشهد رفت، به درخواست مردم و برخی از علمای آن روز خراسان، در آنجا ماندگار شد و به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت.

میلانی در ۱۳۳۳ش به مشهد وارد شد و در مدت ۲۲ سال، مدیریت حوزه علمیه مشهد را برعهده گرفت. محور درس خارج اصول میلانی، مبانی استادانش، محمدحسین غروی اصفهانی و میرزای نائینی بود. او پس از درگذشت آیت الله بروجردی از مراجع تقلید شیعه شد و مدارسی به سبک جدید تاسیس کرد.

ورود میلانی به مشهد پس از نهضت ملی نفت بود. میلانی با گردانندگان پیشین این نهضت در مشهد رابطه نزدیک داشت. او در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ش از پیشگامان نهضت روحانیت بود. وی در قضیه دیدار شاه از مشهد در فروردین ماه ۱۳۴۱شمسی از حضور در مراسم استقبال خودداری و دفترش به صورت رسمی خبر حضور در مراسم را که در روزنامه‌ها منعکس شده بود، تکذیب کرد. سپهبد قرنی در زمان شاه اجازه کودتا علیه او را از میلانی خواسته بود، اما میلانی با توجه به کشته شدن تعداد زیادی در این کودتا به قرنی گفته بود: نمی‌توانم اجازه دهم که خون از دماغ کسی بیاید؛ ولی اجازه می‌دهم ترور شاه را انجام دهید و با دست خط خودش نوشته بود که به هر صورت می‌توانید این کار را انجام دهید. در جریان کاپیتولاسیون نیز که در دولت حسنعلی منصور و به منظور تضمین امنیتی برای مستشاران آمریکایی پیش بینی‌هایی شده بود، میلانی با امام خمینی همراهی کرد.

به گفته آیت الله وحید خراسانی: ارتقا و رشد و شکوه مناسب حوزه علمیه خراسان مورد توجه مرحوم میلانی بوده و او سختی‌های فراوانی را در این راه متحمل شده است، وی جلالِ بارگاه علی بن موسی الرضا (ع) را در قُبّه‌ طلا نمی‌دیده، بلکه در حوزه علمیه‌ای مشاهده می‌کرده که با چنین مقامی مناسب باشد. شبیری زنجانی از مراجع تقلید بر این باور است که میلانی علاوه بر این که از مراجع طراز اول بود به طرق معتبر دارای کرامت هم بوده است.

یکى از شاگردان ایشان که بیشتر با وى معاشر بود مى‏‌گوید: آیت الله میلانى جامع همه چیز بود، صفات و ملکات خویى داشت و مرد متفکرى بود. بسیار مؤدب بود و دوزانو در مجلس مى‏‌نشست. هیچ وقت از کسى بدگویی نمى‏‌کرد، حتى از کسانى که به ایشان کم ‏محبّت بودند. عفت زبان داشتند. بسیار محتاط در اعمال و کردار بودند. تداوم عجیبى نسبت به نماز شب داشتند و فرزندانش را نیز به شب ‏زنده ‏دارى توصیه مى‌‏کرد و مى‌‏فرمود: توفیقات پروردگار در شب‏‌زنده‌‏دارى و نماز شب است همیشه و در همه‌‏جا از اسراف پرهیز مى‏‌کرد حتى نامه‏‌هایى را که دریافت مى‏‌کرد، اگر برگه دوّم ‏آن سفید بود، جدا کرده و در مکاتبات خود از آنها استفاده مى‏‌کرد.

ایشان همه ساله در تابستان‌ها میزبان جمعى از شخصیّت‌هاى بزرگوار همچون ملّا على معصومى همدانى، علّامه طباطبایى، شیخ مرتضى حائرى و شیخ محمد تقی بهجت بودند و با آنها گفتگوهای علمی و عرفانی داشتند. در یکى از روزهاى تابستان که آیت الله بهجت وارد منزل بیرونى شدند، مشاهده شد که آیت‌اللّه میلانى رو به ایشان گفتند: آن ذکر را تمام کرده‌‏ام. ایشان در پاسخ فرمودند عیب ندارد، ذکر دیگرى را تقدیم مى‌‏کنم. از این صحبت تلگرافى و رمزى به دست آمد که میان بزرگان رمز و رازهایى در جریان است، «ولى چه داند آنکه اشتر مى‏‌چراند؟»

محی الدین انواری از فردی نقل می کند: شخصى منزل آقاى میلانى منبر مى‏ رفت که من به منبرش خیلى علاقه داشتم. بر من غسل واجب شد و دیدم که اگر بخواهم غسل کنم و بعد به جلسه بروم، آن منبر از دستم مى ‏رود، غسل‏ نکرده با همان حالت جنابت به منزل آقاى میلانى رفتم. آقاى میلانى کنار در مى‏ ایستاد و به واردین خوش ‏آمد و «مرحمت عالى زیاد» مى ‏گفت. وقتى از کنار ایشان رد مى ‏شدم، به من فرمود: آقا! شؤون و احترام روضه حضرت سیدالشهداء علیه السلام را باید رعایت کنید!

مرحوم آیت الله اراکى می‌فرماید: جمعه شبى در حرم مطهر حضرت ثامن الائمه (ع) بیتوته کرده بودم. بعد از نماز صبح به حضرت التماس کردم که یکى از اولیاى خودت را به من معرفى کن! آمدم منزل و خوابیدم. یکى در خواب به من گفت: پا شو که یکى از اولیاء الهى مى‌‏آید! بیدار که شدم دیدم خانم سماور را روشن کرده است. گفتم: حالا که زود است و وقت چاى نیست! گفت: در خواب به من گفته شد پاشو سماور را روشن کن که یکى از اولیاء الهى مى‌‏آید! در این حال بود که در زدند وقتى در را گشودم دیدم آیت الله میلانى‏ است‏.

آیت الله حجتی میانجی می گوید: یک روز جوانی در تهران مقداری نان جو و نمک به من داد و با دادن دستور العملی گفت: با عمل به این دستورالعمل مشرف به ملاقات حضرت أمیر المؤمنین (سلام الله علیه) خواهی شد. از این حادثه بیش از حد خوشحال شدم و جز در اینکه دستورالعمل را در قم یا در مشهد انجام دهم، تردید دیگری نداشتم، به قرآن تفأل زدم، فرمود: قم خوب است ولی مشهد خوبتر. به همین جهت با همسرم عازم مشهد شدم. در اثناء سفر تردید و دودلی به من دست داد که چرا به صرف حرف یک جوان به اینگونه سفری دست زده ام. وقتی به مشهد رسیدم به محضر حضرت آیت الله میلانی مشرف شدم؛ تا وارد شدم ابتدا به سکون فرمودند: “تردیدی به خود راه مده، راه همین است که به تو گفته اند”!

با این إخبار از غیب که کرامت خیلی بزرگی بود، با دلگرمی مشغول انجام دستورالعمل شدم، پنج روز گذشته بود که در اثر خوردن نان جو معده ام مشکل پیدا کرد. به همین جهت باز به محضر حضرت آیت الله میلانی مشرف شدم تا در عمل به دستور، نان جو را تبدیل به نان گندم نماید، تا وارد شدم، فرمودند: علی (علیه السلام) یک عمر نان جو خورد، تو پنج روز نتوانستی بر خوردن آن دوام بیاوری؟! این حرف در من خیلی اثر کرد. زود آمدم منزل، نان جو را جلوی خود گذاشتم و به عشق مولا أمیر المؤمنین و سختی هایی که تحمل فرموده، های های گریستم؛ به شدت در حال گریه بودم که دیدم مه مانندی خانه را در بر گرفت و حضرت أمیر با حسنین (علیهم السلام) وارد شدند.

دکتر مسیحى پرفسور «برلون» که در سال 1282 ه ق یکى از جراحان تیم پزشکى آیت الله میلانى بود می‌گوید: من پس از عمل جراحى سید، پیش از آن‏که ایشان از حالت بیهوشى بیرون بیایند مراقب بودم که وقتى به هوش مى‌‏آید چه مى‏‌گوید (چرا که این مرحله از نظر پزشکان مرحله حساسى است، شاید بیمار بعضى از اسرار زندگی اش را هم بگوید) ایشان آرام حرکت کرد و در حالى‌‏که در آن لحظه نیز خدا خدا مى‏‌گفت و با پروردگارش راز و نیاز مى‏‌کرد. من تحت تأثیر این صحنه شگفت به حقانیت آیین اسلام پى بردم و بدان گرویدم.

جالب اینکه دکتر برلون پس از گرویدن به اسلام وصیت کرده بود، او را پس از مرگ در شهرمقدس مشهد دفن کنند که اکنون آرامگاه وى در قبرستان خواجه ربیع شهر مقدس مشهد است. به برکت نفس مسیحایى آیت الله میلانى دو نفر دیگر نیز از مسیحیت به آیین اسلام گرویدند که شرح آن در «نامه آستان قدس» اینگونه آمده است: «آقاى کیورکى» و زنش خانم «رافیک اسلانیان» در حضور سید مسلمان شدند. و با پیشنهاد ایشان اسم آقا به «على» و خانمش نیز به «فاطمه» تغییر کرد.

 

اساتید

• شیخ ابوالقاسم مامقانی

• شیخ الشریعه اصفهانی

• آقا ضیاء عراقی

• میرزا حسین نائینی

• محمدحسین غروی اصفهانی

• محمدجواد بلاغی

• غلامعلی قمی سامرائی

• سید حسین بادکوبی

• سید ابوالقاسم خوانساری

 

شاگردان

• سید علی خامنه‌ای

• سید حسین شمس

• سید محمد حسینی همدانی

• عزیزالله عطاردی

• سید محمد حسینی زنجانی

• محمدرضا شفیعی کدکنی

• محمدتقی جعفری

• کاظم مدیر شانه‌چی

• محمدرضا حکیمی

 

عروج ملکوتی

سید محمد هادی میلانی در ۲۹ رجب ۱۳۹۵ق برابر با ۱۷ مرداد سال ۱۳۵۴ش در ۸۲ سالگی در مشهد درگذشت و در حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمد بن مسلم ثقفی

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن مسلم، یکی از برجسته‌ترین و پرآوازه‌ترین پرورش‌ یافتگان و دانش آموختگان امام محمد باقر (علیه‌السّلام) و حضرت امام صادق (علیه‌السّلام) بود.

 

ویژگی ها 

محمد بن مسلم در شهر تاریخی و محدث‌پرور کوفه پا به عرصه هستی نهاد و بدین‌جهت، بدو «کوفی» می‌گویند. کنیه‌اش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگی‌های جسمی، اقتصادی و قبیله‌ای است.

چون گردن او از‌ اندازه معمول، کوتاه‌تر بود به «اوقص» و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»، به جهت اینکه پلک چشمش بیش از معمول حرکت می‌کرد به «حدّاج»، (کثیر التحدیق بعینه.) به دلیل اینکه قدش کوتاه بود به «قصیر» و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برهه‌ای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحّان (آسیابان)، و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن می‌پرداخت به سمّان (روغن فروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت اینکه از قبیله و تبار ثقیف بود، به «ثقفی» معروف و شهره است.

محمد بن مسلم صاحب کتاب «الأربعمائة مسألة في أبواب الحلال والحرام»، از اصحاب اجماع بوده که حدود ۴۶۰۰۰ حدیث از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) روایت کرده است. در روایتی، امام صادق(ع) وی را از احیاگران مکتب امام باقر(ع) بشمار آورده و شیخ طوسی از او در شمار اصحاب امام کاظم(ع) نیز یاد کرده است.

از برجسته‌ترین ویژگی‌های این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفت‌انگیز روایاتی است که از محضر آن دو امام بزرگوار فرا گرفت و این نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزه‌های دینی است. خود او این حقیقت برجسته را در گزارشی جالب، بازتاب داده: هر زمان که در مسئله‌ای شرعی، دچار مشکل می‌شدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر (علیه‌السّلام) و حضرت امام صادق (علیه‌السّلام) مراجعه می‌کردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه می‌رفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر (علیه‌السّلام) شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق (علیه‌السّلام) فرا گرفتم.

خود این فقیه و محدث گران‌قدر بازگو می‌کند که: شبی از شب‌های تابستان پشت‌بام خانه‌ام در کوفه، خوابیده بودم که ناگهان با صدای دق‌الباب از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن‌چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچه‌اش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟ به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر (علیه‌السّلام) بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش‌اید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند.‌ ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!

سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیه و با حالت پنهانی زندگی می‌کنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو ر رحمت کند. نزد ابوحنیفه صاحب الرای (اهل عمل به رای و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمی‌دانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او می‌داند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن». محمد بن مسلم می‌گوید: به او گفتم: برو به سلامتی. سپس آن زن نزد ابوحنیفه رفت و پاسخ مرا برایش بازگو کرد. محمد بن مسلم می‌افزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفه‌ای کردم (کنایه از اینکه به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن). ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش می‌کنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).

هشام بن سالم می‌گوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر (علیه‌السّلام) بار می‌یافت و کسب دانش و حدیث می‌کرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفته‌اند: «هیچ یک از محدثان شیعی، فقیه تر از محمد بن مسلم نیست».

امام ششم(ع) در زمان حیات خود برخی را که به ایشان دسترسی نداشتند، به محمد بن مسلم ارجاع می‌داد. بر اساس گزارش‌های تاریخی، برخی از بزرگان اهل‌سنت مانند ابوحنیفه برای حل مسائل علمی به او رجوع می‌کردند. برقی او را از اصحاب امام صادق(ع) می‌داند که اهل ‌سنت نیز از او روایت کرده‌اند. شیخ مفید وی را از سرسلسله فقهایی می‌داند که شیعه، حلال و حرام و دیگر احکام را از آنان گرفته است. رجالیان شیعه، محمد بن مسلم را از اصحاب اجماع برشمرده‌اند. نجاشی او را از موثق‌ترین افراد و فقیهی پرهیزگار معرفی می‌کند. شیخ مفید او را از فقهایی می‌داند که هیچ‌کس ایرادی به شخصیت وی ندارد.

امام صادق علیه السلام فرمود: کسی جز زراره و ابو بصیر و محمد بن مسلم و برید بن عجلی، یاد و نام و سخنان پدرم را زنده نگه نداشته است؛ اگر اینها نبودند کسی احکام دین را استنباط نمی کرد. اینان پاسداران حریم احکام دین الهی، و امینان پدرم بر حلال و حرام خداوند هستند. اینان در دنیا برای حضور در نزد ما از دیگران سبقت گرفتند و در آخرت نیز در رسیدن به ما از همه پیشی خواهند گرفت.

ابی عبیدة حذاء نیز می گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود: زرارة و ابو بصیر و محمد بن مسلم و برید از کسانی هستند که خداوند در مورد آنان فرموده است: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ.

محدث بزرگوار شیعه، شیخ عباس قمی در مورد این شخصیت تربیت یافته در مکتب امام پنجم (ع) می نویسد: ابوجعفر محمّد بن مسلم بن ریاح، الطحّان الثقفی الکوفی، از بزرگان اصحاب باقرین (علیهما السلام) و از حواریین ایشان و از مخبتین و اورع و افقه مردم و از وجوه اصحاب کوفه است.

عبدالله بن ابی یعفور روزی به حضرت صادق (ع) عرض کرد: «من همیشه نمی توانم شما را ملاقات نموده و مستقیما پرسش های خویش را مطرح کنم. امکان تشرف به محضر شما همیشه برایم مقدور نیست. برای من سوالاتی مطرح می شود و یا این که شیعیان به من مراجعه می کنند و سوالاتی از من می پرسند و من جواب همه آن ها را نمی دانم.»

امام صادق (ع) فرمود: «چرا به نزد محمدبن مسلم ثقفی نمی روی واز او جواب سؤال هایت را نمی گیری؟ او از پدرم بهره ها برده، سخن ها شنیده و یکی از چهره های ارزشمند و مورد اعتماد نزد پدربزرگوارم بوده است.»

 

عروج ملکوتی

وی در سال 150ق، وفات کرده است.

زندگینامه زرارة بن اعین

به نام آفریننده عشق

 

زرارة بن اعین (حدود ۷۰ – ۱۵۰ق) از اصحاب اجماع و صحابه خاص امام باقر (علیه‌السلام) و امام صادق (علیه‌السلام) و از بزرگ‌ترین فقها و متکلمان شیعه بود.

 

ویژگی ها 

نام اصلی او عبدربه و مکنّی به ابوالحسن و ابوعلی و فرزند اعین بن سُنْسُن شیبانی است. وی از اعیان فقها، ادبا، متکلمان امامیه و از بزرگان روایی عصر خود و از مشایخ برجسته و مورد اعتماد محسوب می‌شود که در دیانت، فقاهت، وثاقت و زهد گوی سبقت از همگنان ربوده است. چهره ظاهری او نیز به محاسنش افزوده بود: او فردی تنومند و سفید چهره بود که آثار سجود بر پیشانی مبارکش نقش بسته بود.

او از فقه، حدیث، کلام، ادب و شعر بهره برده است، اما تخصص وی بیشتر در فقه است. بابی از ابواب فقه نیست مگر اینكه حدیثی از زراره در آن موجود باشد. بیش از دو هزار حدیث از طریق زراره در آثار مهم شیعه یافت می‌شود.

زراره از مردانی است كه شایستگی و معرفت او موجب شد تا کتاب امام علی (علیه‌السلام) با املای پیامبر (ص) و دستخط امام و حاوی تمام احکام حلال و حرام الهی را مشاهده كند. امام باقر (علیه‌السلام) بهشت را به زراره بشارت داد و فرمود: «بر خدا حق است كه تو را در بهشت جای دهد.» امام صادق (علیه‌السلام) نیز او را از فروتنان دانست و به او وعده بهشت داد.

زراره از یاران مقرّب امام باقر و صادق و کاظم (علیهم‌السّلام) بوده است و روایاتی از ائمه هدی (علیهم‌السّلام) در مدح او وارد شده است. گفتنی است که وی در جامعه به علاقمندی به ائمه و مکتب آن‌ها شهره بود. حضرت صادق (علیه‌السّلام) از باب تقیّه گاهی او را مذمّت می‌کرد تا او را از شرّ دشمنان برهاند. شاهد این نکته روایتی است که کشی در رجالش آورده است. البته برخی از روایات ذامّه نیز سندشان ضعیف است لذا صدور آن‌ها از ناحیه معصوم (علیه‌السّلام) قابل اثبات نیست. تعابیر بلندی که در این‌گونه روایات به چشم می خورد بیانگر نقش والای او در حفظ مواریث و احادیث آل علی و انتقال آن به طبقات بعد است.

دانشمندان علم رجال نیز او را به نیكویی ستوده‌اند. نجاشی، رجال شناس معروف شیعه می‌گوید: «زراره، بزرگ و استاد اصحاب ما، فقیه، متکلم، شاعر، ادیب و استاد علم قرائت بود و همه معیارهای فضیلت شخصی و دینی در او جمع بوده است. راستگو، مورد اعتماد و در زمان خویش بر همه اصحاب مقدم بود. علامه حلی در خلاصة الاقوال می‌نویسد: ایشان از بزرگان امامیه در عصر خود بود که بر همگنان خود تفوّق و تقدّم داشته است، قاری قرآن، فقیه، متکلّم، شاعر و ادیب بوده و خصایص دین و دانش و فضل را در خود جمع داشته است. از موثقان شمرده شده و در آنچه روایت می‌کند، صادق و درست‌گفتار است.

ابن داود می‌نویسد: او راست‌گوترین زمان خویش و فاضل‌ترین ایشان است. صاحب ریحانة الادب درباره او می‌نویسد: از اکابر اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق (علیه‌السّلام) است. قاری، فقیه، متکلّم، شاعر و ادیب بارع و جامع خصال فضل و دیانت است. از اعاظم فقه و حدیث شیعه و از حواریون حضرت باقر (علیه‌السّلام) بوده است. بنابر نقل بعضی منابع دینی نسبت به حضرت صادق (علیه‌السّلام) دوست‌ترین مردم از زندگان و مردگان و محبوب‌ترین اصحاب حضرت باقر (علیه‌السّلام) بود. یکی از چهار تنی است که به نجبا، امنای حلال و حرام الهی، اوتاد ارض، اعلام دین، سابقین، مقرّبین و قائمان به قسط و عدالت توصیف شده‌اند و تصریح شده که در نبود ایشان آثار نبوّت مندرس و منقطع می‌شد.

اصحاب و یاران ائمه علیهم‌السلام نیز به مکانت علمی و موقعیت برتر او اعتراف داشتند. فردی در حضور جمیل بن دراج ـ از فقها و محدثان نامی شیعه ـ محضر پرفیضش را ستود؛ جمیل فرمود: «به خداوند سوگند که مَثَل ما در برابر زراره، مثل کودکان دبستانی در نزد معلّم خود بوده.» ابو غالب زراری می‌نویسد: در جدول و مخاصمت در کلام، امتیازی تمام داشت و هیچ‌کس را قدرت آن نبود که در مناظره، او را مغلوب سازد مگر کثرت عبادت او را از کلام بازداشته بود.

ابو غالب زرار که در زمان غیبت صغری می‌زیسته و خود از خاندان زراره بوده است درباره ویژگی‌های زراره می‌گوید: «زراره فردی خوش سیما، تنومند و سفیدپوست‌ بود، برای نماز جمعه خارج می‌شد. در حالی که کلاهی سیاه بر سر و عصایی در دست داشت. اثر سجده در پیشانیش ظاهر بود. مردم در دو طرف راه می‌ ایستادند و به خاطر جلال و هیبتش، وی را می‌نگریستند. او اهل بحث و مناظره بود و هیچ کس به پای او نمی‌رسید، تنها عبادت بود که او را از سخن باز می‌داشت. و متکلمان شیعه از شاگردان وی می‌باشند.»

محمد بن اسحاق الندیم در مورد شخصیت زراره چنین یادآور شده است: «زراره در بعد فقه، حدیث و کلام یکی از بزرگ‌ترین رجال شیعه می‌باشد.»

نقل شده است که فقیه ترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام شش نفرند و فقیه ترین آنها زراره بن اعین است.

در کافی نقل شده است: هر کس او را درک کند مثل این است که امام صادق علیه السلام را درک کرده است.

امام صادق علیه السلام به او فرموده بود: ای زراره، در مسجد پیامبر بنشین و برای مردم فتوا بده چون دیدن مانند تو برای من بسی مایه خرسندی است.

امام صادق علیه السلام می فرماید: زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و بُرَید از کسانی هستند که خداوند در حق آنها فرموده است: السابقون السابقون اولئک المقربون.

همچنین امام صادق‌ علیه‌ السلام درباره وی فرمود: اگر زراره نبود، چه بسا احادیث پدرم از بین می رفت.

امام صادق‌ علیه‌السلام در جای دیگری می‌فرمود: محبوب‌ ترین خلق خداوند نزد من چهار نفرند چه زنده باشد و چه مرده: برید بن معاویه، زراره، محمد بن مسلم و احوال.

ابن ندیم می گوید: وی از بزرگترین رجال شیعه از نظر فقه، حدیث و کلام بوده است‌.

محمد بن ابی ‌عمیر می‌گوید: «به جمیل ‌بن دراج گفتیم، به راستی مجلس و محفل علمی شما بس آراسته و مغتنم است! جمیل گفت: به خدا سوگند، ما در مقابله با زراره ‌بن اعین مانند کودکان هستیم در مدرسه و در مقابل معلم.»

علامه محمد بن علی اردبیلی می گوید: بزرگی منزلت و عظمت مقام او به اندازه ای است که در اینجا گنجایش ذکر آن نیست.

شیخ عباس قمی می گوید: جلالت شأن و عظمت قدرش زیاده از آن است که ذکر شود. جمیع خصال خیر از علم، فضل، فقاهت، دیانت و وثاقت در او جمع است.

 

عروج ملکوتی

در تاریخ وفات این مرد بزرگ، اختلاف‌نظر وجود دارد: برخی از محدثان، سال ۱۵۰ هـ. را تاریخ رحلت زراره دانسته‌اند، اما بیشتر دانشمندان، سال ۱۴۸ هـ. (بعد از ارتحال امام صادق (علیه‌السّلام) به فاصله دو ماه یا کمتر) را ثبت کرده‌اند و می‌گویند زراره در بستر بیماری بود که امام صادق (علیه‌السّلام) جهان را بدرود گفت و به همان مرض هم از دنیا رفت.

زندگینامه عبدالخالق غجدوانی

به نام آفریننده عشق

 

خواجه عبدالخالق غجدوانی از بزرگترین پیران طریقت نقشبندی و از مشایخ نامی ماوراءالنهر است.

 

ویژگی ها 

وی در قریه غجدوان در شش فرسنگی بخارا به دنیا می آید. خواجه عبدالخالق در ابتدا در بخارا به ‏تحصیل علوم می پردازد. از استادانش فقط نام «امام صدرالدّین» در برخی مآخذ ذکر شده که عبدالخالق بر او تفسیر ‏می خوانده است. عبدالخالق در سن بیست و دو سالگی به هنگام اقامت «خواجه یوسف همدانی» در بخارا، از او طریقت می گیرد و ‏پس از رفتن خواجه یوسف به خراسان، عبدالخالق به ریاضت و خلوت و مجاهدت می نشیند و پس از چندی به ارشاد ‏می پردازد. او خود وصیت ‏کرده بوده است که قبرش را عمارت نکنند. ‏‏«بهاءالدّین نقشبند» خود را پرورده روحانیت عبدالخالق غجدوانی می دانست و متأثر از او بود. به همین جهت است که ‏طریق نقشبند بر اساس تعالیم خواجه عبدالخالق بنیان شده است. ‏

خواجه عبدالخالق مبنای طریقه خود را بر این هشت اصل نهاده بود: هوش در دم، نظر بر قدم، خلوت در انجمن، سفر در ‏وطن، بازگشت، نگاه داشت و یادداشت. بهاءالدّین نقشبند این هشت اصل را گرفت و خود سه اصل دیگر (وقوف ‏قلبی، وقوف عددی، وقوف زمانی) را بدانها افزود. و بنای طریقت نقشبندی این یازده کلمه شد. ‏خواجه عبدالخالق به مانند اخلاف نقشبندی ش از صوفیان میانه رو بود، مواظب سنّت و ملازم شریعت بود و نیز ذکر جهر را ‏منکر بود و ذکر را ذکر خفیه می دانست. عبدالخالق شعر نیز می سروده است.

نقل است که عبدالخالق غجدوانی ذکر دل را از حضرت خضر علیه السلام گرفته است و حضرت خضر به او گفته است: ای جوان، در تو کار بزرگی می بینم.

گاهی اوقات پیش می آمد که غجدوانی یک نماز را در مکه می خواند و نماز دیگر را در شام!

نقل است: عالمی نزد غجدوانی آمد و گفت: من چهل سال به مردم علم می آموزم ولی نمی دانم که به اخلاص بوده یا نه، اگر شما میدانید به من بگویید‌. عبدالخالق شبی آواز شنید: آن عالم را بگو که در این چهل سال، یک نوبت برای رضای ما علم پیاده نکردی.

نقل است: عبدالخالق با عده ای بیرون بودند و برای رفع تشنگی و وضو به آب احتیاج پیدا کردند. عبدالخالق گفت: من به نماز می ایستم، آب چاه بالا می آید. وقتی به نماز مشغول شد، آب چاه بالا آمد و دیگران استفاده کردند.

نقل است: عبدالخالق در روز عاشورا برای مریدان از معرفت سخن می گفت. ناگاه مردی به صورت زاهدان آمد و نشست و از خواجه پرسید: سرّ این حدیث چیست: اتَّقُوا فِراسَةَ المؤمنِ؛ فإنّهُ يَنظُرُ بنورِ الله‌‌. خواجه فرمودند: این است زنّار را بدی و ايمان آوری! مشخص شد که آن مرد ترسا (مسیحی) بوده است. آن مرد، زنّار برید و ایمان آورد.

یک روز، شخصی از راه دور نزد شیخ غجدوانی آمده بود که ناگاه جوانی خوب صورت پیش خواجه آمد و از وی دعایی خواست. پس از اینکه رفت، آن شخص پرسید: این جوان نیکو صورت که بود؟ شیخ گفت: او فرشته ای بود و مقام وی در آسمان چهارم بود و به سبب تقصیری که از وی سر زده بود از مقام خود پایین آمده بود. نزد ما آمد و از ما دعا خواست و خدا نیز دعای ما را قبول کرد و او را آمرزید.

نقل است که هنگام وفات عبدالخالق غجدوانی، آوازی برآمد: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً.

پس از وفات خواجه، ایشان را درخواب دیدند که در زیر عرش بر تختی نشسته است و فرشتگان می آمدند و از جانب خدا به او سلام می دادند.

 

عروج ملکوتی

عبدالخالق غجدوانی در 575 هجری قمری (و به نقلی در 617 هجری قمری) وفات می یابد و او را در روستای غجدوان به خاک می سپرند.

زندگینامه حسن کرباسی یزدی

به نام آفریننده عشق

 

حسن كرباسی فرزند غلام حسين، متولد 1307 ه.ق، در «محله مالمير» از علمای بزرگ و صاحب‌ کرامت یزد بود.

 

ویژگی ها 

محسن کرباسی در یکی از محلات قديمی خارج حصار «يزد» ديده به جهان گشود. حسن در خانواده اي كه چهار برادر و سه خواهر بودند، فرزند ارشد بود. از همان كودكي، آثار نبوغ ذاتي و تمايز در بين ساير برادران و خواهران از او ديده مي شد. توجه خاص به انجام دقيق فرايض ديني، احترام در حد نهايت به والدين، همدل و غمخوار بودن براي برادران و خواهران، از خصوصيات وي در همان كودكي بود.

با توجه به كهولت سن پدر و اين كه ديگر نمي توانست امور معيشتي خانواده بزرگ خود را اداره كند، حسن مجبور شد تحصيلات را رها كند و به داد و ستد در بازار بپردازد؛ و نهايتاً نتواند چون ساير طلاب پس از مدتي عازم حوزه هاي علميه شهر هاي بزرگ «ايران» و متعاقباً «حوزه مقدسه نجف اشرف» بشود. بنابراين در حجره كوچكي در «سراي خان» قديم يزد واقع در «بازار زرگري»، شغل پدر، يعني حق العمل كاري را با كمك سه برادر خود ادامه داد و طبق اسناد موجود، با دور ترين شهر هاي ايران و دهات و قصبات يزد در تماس تجاري بود.

ديري نگذشت كه مراتب صداقت و امانت داري آ شيخ حسن كرباسي، بين تجار و بازاريان اين مرز و بوم مثال زدني شد و تجار شهر هاي ايران با كمال آرامش و اطمينان خاطر، كالا هاي خود را به «تجارت خانه آ شيخ حسن كرباسي» مي سپردند و مطمين بودند ديناري از حق آنان ضايع نمي شود. هنوز كه قريب پنجاه سال از ارتحال آن مرد خدا مي گذرد، نام آ شيخ حسن كرباسي در يزد و بين بازاريان، يادآور صداقت، مردم دوستي و راستي و درستي در عمل است. ايشان در كوي مالمير، امام جماعت و زعيم محل بودند و از نقاط دور شهر، مردم با عشق و علاقه در نماز ايشان حاضر مي شدند.

راجع به ارادت ايشان به حضرت ابا عبد الله الحسين -عليه السلام، يكي از اخوي هاي ايشان نقل مي كند: در هنگام ممنوعيت عزاداري و روضه خواني در زمان «پهلوي اول»، يک بار به اخوي گفتم: با توجه به ممنوعيت عزاداري و اينكه دل هاي مشتاقان حضرت سيد الشهدا، سخت به روضه خواني تمايل دارد، اگر صلاح مي دانيد فردا صبح بعد از اداي نماز، مختصر ذكر مصيبتي بفرماييد. ايشان قبول نمودند و فردا صبح پس از اتمام نماز، رو به مومنين به ديوار محراب تكيه دادند و فرمودند: نقل شده است روز عاشورا، حضرت امام حسين علیه السلام و بعد آن چنان منقلب شدند و گريه نمودند كه از حال رفتند و از ادامه صحبت بازماندند. مدتي گذشت و ايشان توانستند از جاي خود برخيزند. من به ايشان عرض كردم: اخوي! ذكر مصيبت بس است! به منزل برويم.

از نظر معيشت و زندگي، ايشان بسيار ساده زيست و ساده پوش بودند و با قناعت هر چه تمام تر زندگي مي كردند. همه زندگي ايشان در يك اطاق كاهگلي خلاصه مي شد كه در گوشه اي از آن مسند ايشان روي پلاسي مندرس، گسترده بود. يك گوشه اطاق هم چرخ نخريسي عيال ايشان روي تخته پوستي بود؛ و ديگر هيچ مفرشي در اين اطاق، گسترده نبود! لباس روحانيت ايشان، قبا و عباي ساده و ارزان قيمت بود و عمامه كوچك و سفيد و تميزي بر سر مي گذاشتند. نقل شده واعظي از تهران به يزد آمده بود. روزي در بازار با ايشان مواجه مي شود. وقتي جناب آ شيخ حسن را به اين واعظ معرفي مي كنند، خطاب به ايشان مي گويد: “اين آ شيخ حسن كرباسي و آ شيخ حسن كرباسي كه مي گويند، شما هستيد!؟ پس چرا اين قدر عمامه شما كوچك است؟” آ شيخ حسن با لبخندي دست به عمامه خود برده و پاسخ داده بودند: “براي اين كه لايي ندارد!”

یکی از کسبه بازار خان یزد نقل کرده است: روزی به همراه آقای کرباسی در بازار خان در حرکت بودیم که ناگهان متوجه شدم ایشان حالشان منقلب شده و چشمانشان را مالیدند مثل اینکه چیزی غیر عادی دیده باشند. من موضوع را پرسيدم و ایشان فرمود: به شرطی که تا زنده ام برای کسی تعریف نکنید. من قول دادم موضوع را جایی مطرح نکنم. ایشان فرمودند: ناگهان متوجه شدم افرادی که در بازار هستند به صورت سگ و خوک ظاهر شدند!

آقای کرباسی می گوید: یک روز یک درویش نگاهی به شیئی که در گوشه اتاق بود انداخت و آن را با نگاه خود به سقف چسباند. آنگاه به من فرمود: اگر ذکری را که به تو می‌ گویم انجام دهی، تو نیز می توانی این کار را بکنی! من که دانستم برای انجام این کار مجبورم نماز صبحم را قضا کنم، پیشنهادش را قبول نکردم و به او گفتم: حال دوباره شئ را به سر جایش برگردان! او هرچه سعی کرد نتوانست شئ را برگرداند. من نیز به او گفتم: من اگر بخواهم می‌ توانم این کارها را انجام دهم بدون اینکه لازم باشد نماز صبحم قضا شود.

همسر آقای کرباسی نفل کرده اند: بعضی وقت ‌ها نیمه شب کسی درِ خانه ما را می‌زد و شیخ بیرون می رفتند و دم در با آن شخص صحبتی می‌کردند و بر می گشتند اما در مورد اینکه آن شخص کیست و چه صحبتی می‌ کند اصلا حرفی نمی‌ زدند. حتی وقتی سوال می‌ کردم، می‌ گفتند: او با من کار داشت! تا اینکه شب تصمیم گرفتم بعد از اینکه از اتاق بیرون رفتند، با پای برهنه بدون اینکه متوجه شوند پشت سرشان بروم تا طرف را ببينم یا صحبت‌ هایی که می‌شد را بشنوم. آن شب خیلی آهسته و با تأمل خودم را نزدیک در رساندم، اما در ضمن گفتگو نه آن طرف را دیدم و نه از صحبتشان چیزی فهمیدم! به محض اینکه متوجه شدم آنها می‌خواهند در را ببندند، من به سرعت به بستر رفتم و خودم را به خواب زدم اما ایشان فرمودند: والده احمد! قرار نبود کسی که نیمه شب در می‌ زند و با من کار دارد شما دخالت نکنید؟!

یکی از کسبه یزدی نقل کرده است: یکبار یکی از بازاریان از آقای کرباسی حلالیت طلبید و خداحافظی کرد تا به حج مشرف شود. ٍ پس از انجام فریضه حج معمولا کسانی که طرف با آنها خداحافظی کرده، بر خود لازم می‌دانند به دیدار او بروند. آقای کرباسی هم در محله خودشان مالمیر و محلات اطراف برای چند دقیقه و در آستانه منزل دیداری می‌کردند و از همانجا برمی‌گشتند. این دید و بازدید در یزد معمولا چند روزی به طول می‌انجامد و بعد هر کی به سراغ کسب و کار خود می‌رود اما اين حاج آقا تا دو هفته به بازار نیامد تا یک دوستی به خانه‌اش رفت و علت را پرسید. وی اظهار داشت: من موقع عزیمت حج به دیدار آقای کرباسی رفتم. اما ایشان تا به امروز به خانه من نیامده‌اند! من هم عهد کرده‌ام تا ایشان به دیدار من نیایند، به بازار نیایم. یک نفر از جناب شیخ خواست اگر ممکن است به دیدار او بروند. آقای کرباسی فرمودند: حال که چنین است؛ من حاضرم به خانه‌اش بروم، اما به شرط تنها ملاقات و دیدنی او برای ناهار یا شام در تدارک نباشد که من اهل پذیرایی و ماندن نیستم.

بنابراین آن دوست مشترک به اتفاق جناب شیخ به خانه آن حاج آقا رفتند. پس از دیدار و گفتگو با همه تذکری که به وی داده شده بود، ناگهان سفره‌ای گسترده شد و سپس چند نوع غذا در آن قرار گرفت. اما اين امر که خلاف قول و قرار با آقای کرباسی بود، موجب رنجش ایشان شد. آن مرد خدا که در محذور قرار گرفته بود، دستی به بشقاب پر از پلو برد و با دست، کمی از آن را با انگشت جمع کرده سپس با اشاره به آن دوست مشترک که در کنارش بود فرمود: نگاه‌ کن! آیا با این وضعیت من از این لقمه بخورم؟! من با شما شرط نکردم تنها دیدار باشد و بس؟ من غذا نمی‌خورم!! آن دوست می‌ گوید: وقتی به دست ایشان نگاه کردم که مقداری پلو را جمع کرده بودند با حیرت دیدم از لای انگشتان ایشان چرک و خون جاری است‌!

تنها دختر آقای کرباسی گفتند: در روزهای آخر عمر پدرم حدود دو هفته‌ای بستری بودند و من بیشتر از گذشته به ایشان سر می‌زدم. گاهی هم به بقعه سید فتح‌الدین رضا می‌رفتم و توسلی داشتم. یک روز دیدم صفه‌ای که رو به قبله و پشت مرقد بودط هم سطح کف بقعه شده و یک زیلوی نو هم در آن گسترده‌اند و نسبت به گذشته سر و سامانی گرفته است. وقتی به خانه برگشتم، پدرم که روزها بود به علت بیماری از خانه بیرون نرفته بودند، گفتند: این صفه سید فتح هم که خیلی خوب شده، چون هم سطح آن را پایین آورده‌اند و هم زیلو در آن گسترده‌اند! من با تعجب گفتم: آقا شما که مدتی است از خانه بیرون نرفته‌اید از کجا می‌ فرمایید؟! آقا گفتند: چرا من دیدم بعد هم سکوت کردند و دیگر حرفی نزدند. توضیح اينکه این همان صفّه است که چند روز بعد، مدفن ایشان شد.

یکی از اهالی محله مالمیر نقل کرد: در دوره نوجوانی به اتفاق چند نفر از همسالان محل بازی می‌ کردیم که ناگهان مار بزرگی نظر ما را به خود جلب کرد. پس همگی دور این خزنده جمع شده بودیم، آن هم بدون اینکه متوجه خطر احتمالی اين گزنده خطرناک باشیم. در این اثنا آقای کرباسی از منزل به طرف بازار می‌رفتند که با دیدن ما نوجوانان جلو آمدند و وقتی آن مار را دیدند، از ما خواستند از اطراف آن پراکنده شویم اما ما خیلی توجه نکردیم و همچنان به تماشا ایستاده بودیم. ایشان وقتی متوجه شدند ما قصد نداریم از دور این مار متفرق شویم وردی خواندند و به طرف آن حیوان فوت کردند و از ما جدا شدند. هنوز چند لحظه از رفتن ایشان نگذشته بود که ما متوجه شدیم این مار هیچ تحرکی ندارد و هرچه به طرف او چیزی پرتاب کردیم، حرکتی از خود نشان نداد.

روزی در سفر عراق، جناب شیخ به مردی عراقی می‌ رسند و نگاهی به او می‌ اندازند و می‌ پرسند: شما از نسل شمر، از اشقیای کربلا نیستید؟! او هم جواب می‌ دهد: صحیح می‌ فرمایید. من از فلان قبیله و از فرزندان فلان شخص هستم و خودش اقرار می‌ کند که اجدادش از قاتلان اباعبدالله است.

یکی از همسایگان آقای کرباسی که مشی و مرامش خدا پسندانه نبود و ایشان آزار و اذیت زیادی از او دیده بودند و عموماً با رفتار و اخلاق خوب با وی برخورد می‌کردند، یک بار بیمار شد و چون معالجات پزشکان به نتیجه‌ای مطلوب نرسید، نگران شد‌‌. روزی با گریه و زاری در خانه این همسايه پارسا و پرهیزکار خود آمد و با تضرع و التماس از ایشان خواست درباره‌اش دعا کنند. جناب شیخ که قلبی رئوف و مهربان داشت. با همه آزارهایی که از او دیده بوده به وی دلداری داد و قول داد برای شفایش دعا کند. طولی نکشید که این همسایه باز هم با گریه اما این بار از روی شوق و با جسم سالم برای عرض تشکر در خانه جناب شیخ آمد و از ایشان تشکر کرد.

پسر آقای کرباسی می گوید که یک روز از پدر در مورد طی الارض پرسیدم: آیا برای شما هم طی الارض اتقاق می افتد؟ ايشان فرمود: گاهی اتفاق افتاده (یا گاهی اتفاق می افتد!)

 

عروج ملکوتی

بعد از چند روز بيماري در روز جمعه 23 دي الحجه 1385 هجري قمري مطابق با 26 فروردين 1345 هجري شمسي، جان به جان آفرين تسليم نمود و در كنار مقبره «سيد فتح الدين رضا» واقع در محله مالمير یزد به خاک سپرده شد.

زندگینامه اسدالله بافقی

به نام آفریننده عشق

 

اسدالله قائمی معروف به اسدالله بافقی در سال ۱۲۹۴ هجری قمری در شهرستان بافق یزد به دنیا آمد.

 

ویژگی ها 

آقای بافقی می گوید: بعد از چهل روز تلاش و مناجات در مسجد صاحب الزمان، یک روز صدایی در درون غرفه‌های بالای مسجد می آید و کسی مرا صدا می‌ زند: حاج اسدالله حاج اسدالله! نگاهم به اطراف بود. دوباره شنیدم: حاج اسدالله اینجا! نگاه کردم، دیدم چهره‌ای نازنین، نورانی و دوست داشتنی؛ آقایی که مانند خورشید می‌ درخشید با لبخندی کوتاه بر لب فرمود: ناامید نشو، گلایه مکن که هر سه حاجتت را برآوردیم. شک ندارم که ایشان امام زمان عجل الله فرجه بودند.

 

آقای بافقی می گوید: مدت ها بود که به حضرت زهرا سلام الله علیها توسل می کردم و حاجات خود را از ایشان میخواستم. یک روز درِ خانه به صدا درآمد. بیرون رفتم، دیدم بانویی در چادر مشکی وکاملا پوشیده به گونه ای که در بافق چنین لباس و پوششی معمول نبود؛ خطاب به من گفت: «اين بسته را بی‌بی به شما داده است.» بسته را تحویل داد و بی‌ درنگ رفت. من دچار غفلت شدم و نتوانستم بپرسیم که بی‌بی کیست؟ بسته را که گشودم؛ دیدم انگشتری زیبا در میان بسته است. ناگاه به خود آمدم که اين زن با اين لباس و پوشش که نه در بافق بلکه در یزد هم معمول نبود از کجا به منزل ما آمده؟ و بی‌بی کیست که او فرستاده ایشان باشد؟ پشت سر او با شتاب آمدم اما هرچه جستجو کردم اثری از او نیافتم و مردم کوچه و خیابان و همسایه‌ ها نیز گفتند: «چنین زنی با نشانه‌هایی که شما می‌دهید، ندیده‌ایم…» دریافتم که اين عنایت، اعطا و مدال افتخاری از جانب حضرت فاطمه سلام الله علیها است.

حاج حسین طالبی غسال نقل می‌ کرد: یادم نمی‌ رود که روزی حکومت و جمعی از همراهانش به روضه آمدند. نوکر حکومت آهسته مرا صدا زد و گفت بگو آقای حکومت چایی نبات می خواهد، من بلافاصله مطلب را به متصدی مجلس گفتم که دیدم رنگ ایشان تغییر کرد و گفت: به خدا قسم حتی یک مثقال نبات در خانه ما وجود ندارد، چه کنم؟ آنگاه به من گفت: برو و از هر جایی که توانستی نبات تهیه کن تا از شرّ این حکومت در امان باشیم. از محل روضه بیرون رفتم و ملا اسدالله را دیدم که به من گفت: عمو حسین کجا می‌روی؟ بیا اینجا. آنگاه دست در جیبشان کرده و مقداری نبات به من دادند و گفتند: نبات آوردم که شما از شرّ این ظالم ها در امان باشید.

از یکی از آشنایان آقای بافقی نقل است: یک روز با جمعی از دوستان بیرون رفته بودیم. حاج علی اکبر برخورداری و آقای حاج عبدالله چای و میوه‌ای آماده نموده و یکی دو نفر هم مشغول تهیه ناهار شدند. روز بسیار خوبی بود. پس از صرف چای و میوه و بهره‌مند شدن از صحبت‌ های حاج ملا اسدالله تازه سفره ناهار را انداخته بودیم. خواستیم غذا را بکشیم که یک دفعه در فصلی که انتظار باران نمی‌رفت هوا ابری گشت و باران شروع شد. دیدم مرحوم حاجی بلند شدند و عبا را گذاشتند و گفتند شما ناهار را بخورید و فعلا منتظر من نباشید. ما که راز این کار را نمی‌ دانستيم ناهار را خوردیم و ظرف ها را شستیم و کنار گذاشتيم. ساعتی گذشت؛ فکر نمی‌ کردیم حاجی برگردد که متوجه شدیم حاجی به درب باغ رسید! برگشته اند. ما که از ایشات غافل شده بودیم، غذایی برای ایشان نگذاشته بودیم. در همین حال به ظرف خالی که در کنار بود، اشاره ای کردند و گفتند: لابد این غذا را هم برای من گذاشتید! ما متوجه شدیم که غذای ایشان از ظرف خالی، غذا خورند؛ ظاهرا غذای ایشان از غیب رسیده بود.

نقل است: یک روز شخصی نزد حاج اسدالله بافقی آمد و گفت: حاج شیخ! مریضی دارم که دوای درد او انار است و در این فصل اصلا انار پیدا نمی شود؛ اگر ممکن است شما به من کمک کنید. در این حال شیخ اسدالله فورا دست در جیب خود کرده و اناری درآورد و به آن مرد داد. آنگاه دیگران گفتند: ما هم انار می‌ خواهیم. حاج شیخ چندین انار دیگر درآورد و به دیگران داد با اینکه پیدا کردن یک انار در آن فصل، کار دشواری بود.

عبدالحسین فتاحی که سالها همراه آقای بافقی بوده نقل می کند: یک روز دیدم حاج شیخ به هر نیازمندی که درخواست پول می کند، مقداری پول از جیب خود می دهد. به همین دلیل تردید کردم که مگر جیب قبای یک انسان چقدر می‌ تواند جا داشته باشد که تمام نمی‌ شود. خلاصه تا شب وقتی که می‌خواستند وارد منزل شوند، گفتم: حاج آقا! جیب شما خواجه خضر است که خالی نمی‌ شود؟ دیدم چشمانشان پر از اشک شد و گفتند: نگاه کن به خدا هیج فرقی نکرده و فرمودند: نه خواجه خضر نیست. نظر امام زمان (عج) است، امام زمانی است!

یک روز یکی از نزدیکان حاج آقا به ایشان گفت: پس فردا منزل آقا سید غضنفر روضه‌ خوانی شروع می‌ شود. ایشان گفت: پس مقداری قند برای ایشان ببر و به آنان بگو که هر وقت قندهای شما از یزد رسید قند ما را پس بدهید. گفتم: ایشان قند و نبات می‌ دهند. خودشان مغازه عطاری و بقالی دارند! گفتند: بله می دانم اما قند ایشان بین یزد و بافق است و به روضه نمی رسد! گفتم: هنوز دو روز دیگر به روضه مانده است. آقای باقی فرمود: لا اله الا الله! قندها به بافق نمی رسد! فردای آن روز خبر رسید که رودخانه شور که از کرمان می‌ آید به شدت طغیان کرده و سیل راه افتاده است. در نتیجه قندها نیز به روضه نرسید.

حسن نقیب الذاکرین که قریب بیست و چهار سال در خدمت مرحوم حاج ملااسدالله بود نقل می‌ کرد: یک روز که خدمت ایشان رسیدم، عرض کردم: قصد دارم چند روزی برای روضه‌خوانی در معیت پدرم به روستاها بروم. ایشان فرمودند: می‌خواهی بروی، برو؛ ولی سی و سه من و یک چارک چیزی بیشتر عایدت نمی‌ شود! من رفتم و پس از چند روز برگشتم. خدا را گواه می‌گیرم کل هدایا و اجناسی که مردم به من داده بودند دقیقا همان مقداری بود که مرحوم حاج شیخ گفته بود.

غلامعلی سلطانی نقل می‌ کرد: آقایی با چند نفر از دوستان برای تفریح و خوردن توت به طرف باغ‌ های هنییه می‌رفتند که با شیخ اسدالله روبرو می شوند. آن آقا نقل می‌ کند: به بچه‌ ها گفتم: حاجی دارند می‌آیند از ایشان چه بگیریم؟ یکی گفت: فکر نمی کنم ایشان غیر از خرما، بادام، گردو و امثال آن چیز دیگری داشته باشد. ولی من گفتم: امروز ایشان را امتحان می‌ کنيم. من چیزی تقاضا می‌کنم که در بافق هم نباشد! کم کم به ما رسیدند. همه سلام کردیم. پس از جواب سلام، دست در جیب کردند و هر یک را هدیه‌ای شامل خرما، نقل و شیرینی دادند و نگاهی به من کردند و فرمودند: بیا این هم برای شما، یک گل سرخ قشنگ خوشبو!

علی اکبر باقریان نقل می کند: یک روز با ابوالحسن مسگر نشسته بودیم که متوجه شدیم شیخ اسدالله بافقی دارند می آیند.  ما گفتیم: ما  هم عبای شما را به صورت پرده می‌ گیریم که خیالتان راحت باشد. یکی از ما عبایشان را به صورت پرده گرفت و ایشان داخل آب رفتند با هم‌ گفتيم امروز ببینیم حاجی با خودشان چه دارند. دست در جیب قباشان کردیم و هرچه بود خالی کردیم شامل کشمش، نقل، پسته و چند دانه شکلات بود. حاجی لباسشان را پوشیدند و ما عبا را زمین گذاشتیم ولی همین طور ایشان مشغول دعا و ذکر بودند. برای پوشیدن لباس دعا می‌ خواند؛ هنگام بستن عمامه دعا می‌خواند‌ و… . بعد جلو آمدند و فرمودند: دست هایتان را بگیرید و دست در جیبشان بردند و از همان جیب‌های خالی مُشت مُشت کشمش و نقل درآوردند و گفتند: آنها را که برداشتید سهم خودتان بود، اینها را نیز بگیرید!

یک روز یکی از رؤسای ژاندارمری نزد شیخ اسدالله بافقی می آید و از ایشان طلب استخاره می کند. ایشان گفتند: استخاره نمی خواهد اینقدر همسر سیده ات را اذیت نکن! هر چه بر سر تو می‌آید به خاطر نارضایتی این سیده ضعیفه است. آن مرد نیز شروع به گریه کردن کرد و از مریدان شیخ اسدالله شد.

از شخصی نقل است: زمانی که تازه وسیله موسیقی به نام جعبه آواز آمده بود، پدرم زیاد از آن استفاده می کرد و صدایش را بلند می نمود‌. شیخ اسدالله این وسیله را حرام می دانست و به مردم و همچنین پدرم تذکر می داد. یک روز که پدرم صدای این وسیله را بسیار زیاد کرده بود و اصلا مراعات حال دیگران را نمی کرد، شیخ اسدالله به ایشان فرمود: فلانی! اینقدر صدای این را بلند نکن، صدایت بلند می‌ شود! از همان روز پدرم گرفتار بیماری شد که از شدت آن فریاد می کشید. آنگاه نزد شیخ اسدالله آمد و از ایشان طلب حلالیت و دعا کرد. شیخ اسدالله نیز برای پدرم دعا کرد و فردای آن روز پدرم بهبود یافت و از مریدان ایشان گشت.

سید صدرالدین صدر می گفت: حاج ملا اسدالله بافقی از جهاتی و در ابعادی از برادرش شیخ محمد تقی جلوتر بود.

 

عروج ملکوتی

اسدالله بافقى در حدود سال 1375 قمرى در بافق وفات نموده و در همانجا مدفون گردید.