زندگینامه سید جمال الدین گلپایگانی
به نام آفریننده عشق
سید جمال الدین گلپایگانی در سال ۱۲۹۵ هـ . ق. در سعید آباد گلپایگان، در یک خانواده روحانی متولد شد که اسم او را «جمال الدین» گذاشتند. جمال الدین خواندن و نوشتن را در روستای خود فراگرفت و دروس حوزوی را در پیش برادران خود آموخت. سپس برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه اصفهان شد.
سید جمال الدین گلپایگانی دوران کودکی را در سعید آباد سپری کرد. بیش از ۹ سال از عمر پربرکتش نمیگذشت که پدر بزرگوارش دار فانی را وداع گفت. وی چند سالی در سعیدآباد به چوپانی مشغول بوده؛ ولی روح بلندی که از پدر خود به ارث برده بود، او را بر آن داشت تا به اجداد بزرگ خود اقتدا کند.
او در دوازده سالگی، در همان سامان نزد برادران بزرگوارش درس را آغاز کرد و مقداری از دروس مقدماتی را در وطن خود فراگرفت و برای ادامه تحصیل راهی گلپایگان شد. وی بیشتر علوم عربی، بلاغت و منطق را از علمای گلپایگان آموخت. میگویند: هر روز مسافت بین سعید آباد و گلپایگان را برای آموختن علم پیاده می پیمود. او چند سالی را در گلپایگان به تحصیل اشتغال داشت. در سال ۱۳۱۱ هـ . ق. در حالی که ۱۶ سال بیشتر نداشت، برای ادامه تحصیل عازم اصفهان گردید.
اساتید
«رسائل» و «مکاسب» را نزد بزرگانی هم چون شیخ عبدالکریم گزی، سید محمد خاتون آبادی، شیخ محمد علی ثقه الاسلام، شیخ محمد تقی مدرسی و آیت الله سید محمد باقر دُرچه ای فرا گرفت. وی علم معقول و اخلاق را پیش بزرگانی همچون آخوند ملا محمد کاشی که خود حکیم و عارفی بزرگ و از نوادر عصر خویش بود و جهانگیرخان قشقایی که از بزرگترین حکیمان و فیلسوفان اسلامی به شمار میرفت، آموخت. سید جمال الدین در جمادی الاخر ۱۳۱۹ هـ . ق. آهنگ نجف اشرف کرد. وی زمانی که در اصفهان بوده احتمالاً به درجه اجتهاد رسیده بود. هم چنین از انفاس ملکوتی آقای شیخ هادی طهرانی، آخوند ملاعلی نهاوندی، شیخ محمد بهاری و سید ابوتراب خوانساری نیز استفاده کرد.
شاگردان
- آیت الله احمد فیاض
- آیت الله حاج شیخ حیدر علی محقق
- آیت الله سید محمد جمال هاشمی گلپایگانی
- آیت الله حاج سید احمد گلپایگانی
- علامه محمد حسین حسینی طهرانی
- آیت الله شیخ حسن صافی اصفهانی
- آیت الله سید علی گلپایگانی
- آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی
- آیت الله ریحان الله نخعی
- شیخ محمد تقی بن شیخ صالح
- آیت الله سید مرتضی حسینی فیروزآبادی
- آیت الله شیخ محمد حسین کلباسی اصفهانی
- آیت الله حاج شیخ محمد علی احمدیان نجف آبادی
ویژگی ها
حاج آقا جمال گلپایگانی در دوران جوانی که در اصفهان مشغول تحصیل علوم دینی بود، از محضر جهانگیرخان و آخوند کاشی درس سیر و سلوک آموخت و از آنها دستورهای اخلاقی و تهذیب نفس گرفت.
وی پس از این که به نجف عزیمت نمود، به تحصیل دروس سیر و سلوک و اخلاق نزد اساتیدی همچون سید مرتضی کشمیری، شیخ محمد علی نجف آبادی و سید احمد کربلایی پرداخت، تا این که از جهت عظمت و مقام و تهذیب نفس از افراد انگشت شمار معاصر به حساب آمد. از وی حالات عجیبی در وادی السلام و مسجد کوفه و مسجد سهله مشاهده شده است.
ایشان اهل نماز شب و مناجات و راز و نیاز با پروردگار خویش بود. همسایگان وی از صدای گریه های نیمه شب و مناجات او حکایاتی دارند، او در تهذیب به مرتبهای رسیده بود که نقل شده وقتی از شهر اصفهان به نجف رهسپار شد، مردم را به صورتهای برزخی آنان میدید و خودش فرموده است:
مردم را به صورت وحوش و حیوانات آن قدر دیدم که ملول شدم. وقتی به حرم مطهر علی ـ علیه السلام ـ مشرف شدم، از حضرت خواستم که این حالت را از من بگیرد. حضرت هم آن حال را از من گرفت. از آن به بعد مردم را به صورتهای عادی میدیدم.
حاج آقا جمال خیلی به خواندن دعاها اهمیت میداد، به طوری که بیشتر اوقات به مطالعه صحیفه سجادیه، مناجات خمسه عشر و به خواندن «مناجات المریدین» می پرداخت.
آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی میفرمود: یک روز هوا گرم بود، رفتم به وادى السّلام نجف أشرف براى فاتحه اهل قبور و ارواح مؤمنین. چون هوا بسیار گرم بود، رفتم در زیر طاقى که بر سر دیوار، روى قبرى زده بودند نشستم. عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدرى استراحت نموده و برگردم. در این حال دیدم جماعتى از مردگان با لباس هاى پاره و مندرس و وضعى بسیار کثیف بسوى من آمدند و از من طلب شفاعت میکردند که وضع ما بد است، تو از خدا بخواه که ما را عفو کند.
من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: هر چه در دنیا به شما گفتند گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو مى کنید؟ بروید اى متکبّران! ایشان میفرمودند: این مردگان شیوخى بودند از عرب که در دنیا متکبّرانه زندگى مىنمودند و قبورشان در اطراف همان قبرى بود که من بر روى آن نشسته بودم.
هم چنین ایشان در مورد مکاشفه خود می فرمود: من در دوران جوانى که در اصفهان بوده ام نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان، درس اخلاق و سیر و سلوک مى آموختم و آنها مربّى من بودند.
به من دستور داده بودند که شبهاى پنجشنبه و شبهاى جمعه بروم بیرون اصفهان و در قبرستان تخت فولاد قدرى تفکّر کنم در عالم مرگ و ارواح، و مقدارى هم عبادت کنم و صبح برگردم.
عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه میرفتم و مقدار یکى دو ساعت در بین قبرها و در مقبره ها حرکت میکردم و تفکّر مى نمودم، و بعد چند ساعت استراحت نموده و سپس براى نماز شب و مناجات برمى خاستم و نماز صبح را میخواندم و پس از آن به اصفهان مى آمدم.
میفرمود: شبى بود از شبهاى زمستان، هوا بسیار سرد بود، برف هم مى آمد. من براى تفکّر در أرواح و ساکنان وادى آن عالم از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکى از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه اى از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات کردم.
در این حال درِ مقبره را زدند تا جنازه اى را که از أرحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند، و شخص قارى قرآن که متصدّى مقبره بود مشغول تلاوت شود و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند، و قارى قرآن مشغول تلاوت شد.
من همین که دستمال را باز کرده و مى خواستم مشغول خوردن غذا شوم دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند. عین عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهاى آتشین بر سر او مى زدند که آتش به آسمان زبانه مى کشید، و فریادهائى از این مرده برمى خاست که گوئى تمام این قبرستان عظیم را متزلزل میکرد. نمیدانم اهل چه معصیتى بود؛ از حاکمان جائر و ظالم بود که اینطور مستحق عذاب بود؟
و أبدا قارى قرآن اطلاعى نداشت؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید؛ و اشاره مى کنم به صاحب مقبره که در را باز کن من میخواهم بروم، او نمى فهمید. هر چه مى خواستم بگویم، زبانم قفل شده بود و حرکت نمیکرد. بالأخره به او فهماندم: چفت در را باز کن؛ من میخواهم بروم.
گفت: آقا هوا سرد است، برف روى زمین را پوشانیده، در راه گرگ است، تو را میدرد! هر چه میخواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم او إدراک نمى کرد. به ناچار خود را به در اطاق کشاندم. در را باز کرد و من خارج شدم، و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادى نیست بسیار به سختى آمدم و چندین بار به زمین خوردم. آمدم در حجره، یک هفته مریض بودم و مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان مى آمدند و استمالت میکردند و به من دوا میدادند، و جهانگیرخان براى من کباب باد میزد و به زور به حلق من فرو مى برد تا کم کم قدرى قوّه گرفتم.
ایشان پس از طی مراحل سیر و سلوک به درجه ای می رسد که به یکباره می بیند همه عالم از فیض وجود او استفاده می کند و تمام کائنات تحت اراده و فرمان او هستند و اجازه دارد در عالم هرگونه تصرفی انجام دهد. با سراسیمگی خود را به استادش آقا سید احمد کربلایی می رساند و می گوید: این حالت برای من غیر قابل تحمل است، کمکم کنید. آقا سید احمد می گوید: این مقام، آمال همه عرفا است.
(به گفته فرزند آیت الله قوچانی: گویا تعبیر ایشان این بوده که سالکین شترها قربانی می کنند برای رسیدن به این مقام) تو از من بالاتر زدی و من نمی توانم برای تو کاری بکنم. به حرم برو و از حضرت امیر علیه السلام استمداد کن. ایشان به حرم مشرف می شود. در مکاشفه حضرت امیر علیه السلام ایشان را به امام زمان (عج) ارجاع می دهند (چرا که مقام واسطه فیض کامل و اتم الهی متعلق به حضرت حجت عج است). ایشان ابتدا به مسجد سهله می رود، حضرت به گونه ای ایشان را هدایت می فرمایند که نزد جدش امام کاظم علیه السلام برود.
ایشان خود را به کاظمین می رساند. در حرم سر به سنگ های حرم می گذارد و چنان ناله می زند و اشک می ریزد که مردم گمان می کنند محتاج و گدا یا بیمار غیر قابل علاج است. (می گفت: مردم نزد من پول می ریختند و من پولها را پس می دادم). سه روز اشک می ریزد تا در روز سوم می بیند نوری از بدن ایشان جدا شده و به داخل ضریح می رود، و نوری با رنگ دیگر از ضریح بیرون می آید و ایشان را احاطه می کند و مقام و حال بالاتری به ایشان می دهند. احساس می کند عبد شده است؛ انگار حالت قبلی امتحانی برای دریافت این مقام بندگی بوده است.
در احوالات آیت الله میرزا جمال گلپایگانی نقل شده است که روزی جوان مؤمنی از اطرافیان ایشان از دنیا رفت. ایشان وارد قبر شد تا کار تلقین میت را انجام دهد. اما یکباره با چهره ای وحشت زده بیرون آمد و سراغ پدر این میت را گرفت، او را به کناری برد و سؤال کرد: از دست این جوان راضی نیستی؟ پدر گفت: چرا راضی هستم اما مدتی قبل تمام فامیل دور هم جمع بودند. شخصی سؤالی پرسید، من خواستم جواب بدهم که پسرم بلند گفت: بابا تو که سواد نداری حرف نزن و بعد خودش جواب سؤال را داد. خیلی در جلوی جمع آبرویم رفت، خیلی ضایع شدم. میرزا جمال آقا گفت: پسرت به واسطه همان دل شکستن اکنون گرفتار است. حلالش کن تا در برزخ راحت باشد. پدر او را حلال کرد و این مرجع والامقام دوباره به داخل قبر رفت و کار تلقین و تدفین را انجام داد. وقتی بیرون آمد با خوشحالی به پدر آن جوان گفت: خدا را شکر مشکل پسرت حل شد.
آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی درباره او چنین میگوید:
«از صدای مناجات و گریه ایشان همسایگان حکایاتی دارند. دائما صحیفه مبارکه سجادیه در مقابل ایشان در اطاق خلوت بود و همین که از مطالعه فارغ میشد، به خواندن آن مشغول میگشت، آهش سوزان و اشکش روان و سخنش مؤثر و دلی سوخته داشت… هفته ای یکی دو بار به منزلشان میرفتم و یک ساعتی مینشستم، با آن که بسیار اهل تقیه و کتمان بود، ولی از حالات خود مطالبی برایم نقل میکرد. همین که متوجه میشد کسی وارد اتاق میشود ولو این که از اخص خواص او بود، جمله را قطع میکرد و به بحث علمی و فقهی مشغول میشد، تا شخص چنین پندارد که ما در این مدت مشغول مباحثه علمی بوده ایم.»
آیت الله احمد فیاض می گوید: «ایشان (حاج آقا جمال) درس خارج میگفت، اهل ریاضت نفس و اخلاق بوده لذا تأثیر نفسش فوق العاده بود و شاگردانش از ایشان بهره ها می بردند. وقتی میخواستم از نجف برگردم، فرمود: میروی، ولی پشیمان میشوی. گفتم: بر میگردم. فرمود: معلوم نیست. اتفاقا همین جوری شد و پشیمان شدم، زیرا فقه و اصول نجف قویتر بود و به درس و بحث بهتر میرسیدیم، اما چون مادرم با من بود، اصرار داشت که آب و هوای نجف به من نمیسازد، لذا مجبور شدم که برگردم.»
یک روز شخصی به آیت الله گلپایگانی می گوید: پولی را به عنوان کرایه به من مرحمت بفرمایید تا به خمین بروم. ایشان فرمودند: از همان ۲۰۰ تومان جیب خود کرایه را بپردازید! راوی نیز از آگاهی ایشان نسبت به حال خود مبهوت گشته و تعجب کرد.
سید جمال گلپایگانی که در خانه خود نماز جماعت داشته است، روزی بعد از نماز رو کرد به مأمومین و فرمود:«الآن آقا سید محمد حجت (از مراجع و مؤسس مدرسه حجتیه در قم) به رحمت خدا رفت!».
بعد از وفات آیت الله گلپایگانی، فردی ایشان را در خواب می بیند و از ایشان می پرسد: شما در کجا هستید؟ ايشان می گوید: در آسمان هفتم.
از منظر فرهیختگان
علامه طهرانی در مورد ایشان می گوید: ایشان از جهت عظمت قدر و کرامت مقام و نفس پاک مورد تصدیق و برای احدی جای تردید نبود و در مراقبت از نفس، مقام اول را حائز بود.
سید عباس حسینی کاشانی می گوید: مرحوم آقا جمال گلپایگانی یک اعجوبه ای بود و در همه ابعاد در مرتبه بالایی قرار داشت.
آیت الله سیبویه می فرمود: ایشان در زمان خودشان و در عصر ما کم نظیر بودند.
عروج ملکوتی
سرانجام آیت الله العظمی حاج سید جمال الدین گلپایگانی در عصر روز دوشنبه ۲۹ محرم الحرام ۱۳۷۷ هـ . ق در ۸۲ سالگی چشم از جهان فانی فرو بست. وی وصیت کرده بودند که مرا در مقبره العلما دفن کنید اگر نشد در وادی السلام. وقتی جنازه را به عللی نتوانستند در مقبره العلما دفن کنند، آن را به قبرستان وادی السلام آوردند، امّا جای مناسبی پیدا نکردند که او را دفن کنند، غیر از مکانی که در زمان حیاتش همیشه می آمد و در آنجا مینشست و فاتحه و دعا میخواند. از این رو، ایشان را همان جا دفن کردند.