نوشته‌ها

زندگینامه ملا هادی سبزواری

به نام آفریننده عشق

 

هادی سبزواری (۱۲۱۲ – ۱۲۸۹ قمری) حکیم، عارف و شاعر شیعه عصر قاجار و بزرگ‌ترین فیلسوف قرن سیزدهم است‌‌.

 

ویژگی ها

وی در سال ۱۲۱۲ قمری در شهر سبزوار و در خانه حاج میرزا مهدی، یکی از انسان‌های وارسته و مؤمن سبزوار، پا به عرصه وجود گذاشت و هادی نام گرفت. او هشت سال داشت که به جمع محصلان علوم مقدماتی پیوست و در اوان نوجوانی ادبیات عرب (صرف و نحو) را فرا گرفت و دیری نگذشت که به جلسات درس‌های بالاتر راه یافت. وی هر چند در ده سالگی پدرش را از دست داد، اما توانست به کمک یکی از اقوام خویش، راه‌های سخت آینده را هموار سازد. پسر عمه‌اش، حاج ملا حسین سبزواری که خود اهل فضیلت و دانش بود، در ادامه تحصیل، وی را یاری کرد و با کمک او راهی حوزه علمیه مشهد شد و ده سال در کنار بارگاه امام رضا (ع) به تحصیل پرداخت.

حضور ملا هادی در حوزه اصفهان از روزی آغاز شد که وی در سفر حج از راه اصفهان گذر می‌کرد و چون هنوز موسم حج نبود، مدتی در این شهر اقامت گزید. در حوزه پر رونق اصفهان آن زمان، استادانی چون شیخ محمد تقی رازی، محمد ابراهیم کلباسی و ملا اسماعیل کوشکی، محفل درس و بحث علمی داشتند. ملا هادی که هنوز تا موسم حج فرصت داشت، لحظاتش را مغتنم شمرده و در درس بزرگان شرکت جست. او چند وقتی به درس آیت الله کوشکی رفت و احساس کرد این درس برایش چون گمشده گران‌قیمتی بوده که اکنون به آن دست یافته است. بیان شیوا و عمق معلومات استاد، وی را هر روز شیفته‌تر می‌نمود. از همین رو تصمیم گرفت سفر حج خود را به سفر در سلوک دانش و معارف تبدیل کند و در اصفهان ماندگار شود. سفر ملا هادی به هشت سال اقامت در اصفهان انجامید و در این مدت، خود را به زیور دانش و معارف آراست و به برکت بزرگان آن سامان، در علم و حکمت، افق‌های جدیدی در راهش گشوده گردید. ملا هادی در سال ۱۲۴۲ به مشهد بازگشت و پنج سال در مدرسه حاج حسن مشغول تدریس شد.

حکیم با همه وجود شخصیت علمی خویش،  روح بلندی داشت و زندگی را تنها از دریچه حکمت و فلسفه نمی‌گریست؛ به گونه‌ای که گاهی هم صحبتی با فقرا و همنشینی با طبقات دیگر جامعه را مغتنم می‌شمرد. زاهدانه می‌زیست و به اشراف و حتی شخص شاه نیز بی‌توجه بود. نقل می‌کنند که روزی ناصرالدین شاه در سبزوار به خانه وی آمد و او با غذای ساده خود از شاه پذیرایی کرد و در مقابل اصرار شاه، هیچ چیز از وی قبول ننمود. وی باغ انگوری داشت که با دسترنج خود، از آن محصول بر‌می‌داشت و همه ساله به هنگام فصل برداشت، ابتدا سهمی را بین نیازمندان تقسیم می‌کرد و سپس دوستان خویش را به همراه طلاب علوم دینی به آنجا دعوت می‌نمود تا حاصل دسترنج خود را با دیگران مصرف کند. وی خود در دوران زندگی کار می‌کرد و بسیار اشتیاق داشت که از دسترنج خود استفاده کند. وی از بیت‌المال، هیچ ارتزاق نمی‌کرد و در تمام مدت عمر خود، در یک خانه بسیار ساده زیست.

دارایی حکیم منحصر به یک جفت گاو و یک باغچه بود. او هر آنچه را که مورد نیاز بود، با دسترنج خود به دست می‌آورد و نان سالیانه خود را با زراعتی که خود آن را به عهده داشت مهیا می‌کرد. گفته‌اند: ملا هادی یک روز از قنات عمید آباد و یک شبانه روز از قنات قصبه را مالک بود و خودش با استفاده از این دو آب به کشت گندم و پنبه و سایر مایحتاج زندگی اقدام می‌کرد و سالانه سی خروار غله و ده بار پنبه از زمین خویش، برداشت می‌کرد و از باغی که در بیرون شهر واقع بود، سالانه چهل تومان سود به دست می‌آورد. قسمتی از مجموع این درآمدها را برای امرار معاش خویش و باقی‌مانده را بین فقرا و نیازمندان تقسیم می‌نمود.

عروس ملا هادی نقل می‌کند: سالی در روز عید غدیر، دور هم جمع بودیم که ملا هادی فرمود: می‌گویند هر کس در روز غدیر، جامه نو بپوشد، بدنش بر آتش حرام خواهد شد ولی افسوس که ما پیراهن نو مهیا نکردیم. آنگاه ایشان وارد اتاق خودشان شده و پیراهنی نو از جنس کرباس را روی میز مشاهده می‌کنند و می‌گویند: الحمد لله پیراهن نو هم رسید. نقل است: شیخ عبدالنبی نوری سفری به مشهد داشت. به نزدیکی سبزوار که می‌رسد راه را گم می‌کند و به زحمت راه را پیدا کرده و با راهنمایی دو نفر نزد هادی سبزواری می‌رسد. ملا هادی به او می‌گوید: شما در این سفر به زحمت افتادید و با راهنمایی دو نفر مرا پیدا کردید. عبد النبی نوری با خود گفت: شاید همان دو نفر این واقعه را برای ایشان تعریف کرده باشند. آنگاه ملا هادی فرمود: بی‌خود علم خود را هدر مکن؛ کیمیا علم است؟ فقه آل محمد تحصیل کنید که بهترین کیمیا خواهد بود. عبدالنبی که دنبال علم کیمیا بود، متوجه می‌شود که هر دو گفته، از کرامات ملا هادی بوده است.

ملا هادی در جوانی در اصفهان مشغول تحصیل بود. اهالی آنجا، هنگام صبح می‌بینند که جوهایی که پیش هر اسبی ریخته‌اند، دست نخورده باقی مانده و خیال می‌کنند اسب‌ها ناخوش شده‌اند. خبر به حسام السلطنه می‌رسد. پس از تحقیق، معلوم می‌شود جو‌ها از ملا هادی بوده و می‌گویند این از کرامات اوست. نقل است: روزی طلاب به آخوند خراسانی که در آن دوران، طلبه‌ای جوان بود، برای شرکت در دروس ملا هادی سبزواری انتقاد می‌کردند که ملا هادی در پاسخ آن‌ها می‌فرماید: این جوانی را که به دیده حقارت در او می‌نگرید، روزی به پایگاهی از علم خواهد رسید که هزاران نفر از دریای علم او بهره‌مند می‌شوند و تربیت می‌گردند‌‌. این شخص به جایی خواهد رسید که به حکم او، پادشاهی از سلطنت خلع می‌شود. در این هنگام حاضرین با اعجاب برمی‌گردند تا آخوند را مشاهده کنند اما دیدند که طلبه جوان رفته است و دیگر هیچ وقت آخوند به آنجا بازنگشت.

نقل است: داماد حاجی دختر فلجی داشت و پزشکان از معالجه وی عاجز بودند. این دختر مفلوج، شبی در خواب، حاج ملا هادی را می‌بیند که به او می‌گوید: برخیز و راه برو. هنگامی که دختر مفلوج از خواب برخاست، همگی مشاهده کردند که دختر دارد راه می‌رود و شفا پیدا کرده است. سید عبدالله سجادی نقل کرده است: من ده ساله بودم که روزی پدرم به من دستور داد که بروم قند بگیرم. در بین راه پول از دستم افتاد و هر چه گشتم آن را پیدا نکردم. شروع کردم به گریه کردن، چرا که با خود فکر کرده بودم که اگر به خانه بروم،  جواب پدر را چه بگویم. در همین فکر بودم که دیدم ملا هادی، عبا بر سر انداخته و به طرف من آمد و بدون هیج مقدمه‌ای یک قران در دست من گذاشت و رفت و من هم با شادی بسیار به خانه برگشتم. نقل شده است که ملا هادی حین درس دادن از دنیا رفت. بحث توحید بود و مست خدا شد، کتاب را بست، سه بار فریاد لا اله الا الله کشید و از دنیا رفت.

 

اساتید

  • ملا حسین سبزواری
  • محمد ابراهیم کرباسی
  • شیخ محمد تقی
  • ملا علی مازندرانی نوری اصفهانی
  • ملا اسماعیل کوشکی

 

شاگردان

  • محمد کاظم خراسانی
  • محمد کاظم سبزواری
  • شیخ علی فاضل تبتی
  • شاهزاده جناب
  • حسین مجتهد سبزواری
  • ملا علی سمنانی
  • سید احمد رضوی پیشاوری هندی
  • ملا عبدالکریم قوچانی
  • شیخ ابراهیم طهرانی
  • ملا محمد صادق حکیم

 

آثار

  • دیوان حاج ملا هادی
  • اسرار الحکمة فی المفتتح المغتتم
  • شرح فارسی بر برخی از ابیات مشکل مثنوی مولانا
  • مفتاح الفلاح و مصباح النجاح
  • شرح الاسماء

 

عروج ملکوتی

حکیم سبزواری پس از هفتاد و چند سال طلوع بر عالم اندیشه، در عصر روز بیست و هشتم ذی الحجه سال ۱۲۸۹ قمری دار فانی را وداع گفت و جامعه مسلمانان و حوزه‌های علمی را در ماتم فرو برد. پیکر پاک و مطهر آن عالم فرزانه، با شرکت اقشار مختلف مردم سبزوار در حالی که دوستان و شاگردان آن بزرگوار از شدت حزن و اندوه اشک می‌ریختند، تشییع شد و در بیرون دروازه سبزوار به نام دروازه نیشابور (معروف به فلکه زند) دفن گردید.