نوشته‌ها

مناظره امام رضا با جاثلیق مسیحی

 

به نام آفریننده عشق

 

مناظره امام رضا علیه السلام با جاثَلیق نصرانی، گفت‌وگویی کلامی است که در آن، از موضوعاتی چون نبوت پیامبر اسلام(ص) و بشر بودن حضرت عیسی بحث شده است. این گفت‌وگو در جلسه‌ای صورت گرفت که در آن، به‌خواست مأمون خلیفه عباسی، عالمان ادیان یهودی، مسیحی، زرتشتی و صابئی با امام رضا(ع) مناظره کردند.

حدیث این مناظره، نخست، در کتاب‌های توحید و عیون اخبار الرضا، نوشته شیخ صدوق آمده است. به‌روایت حسن بن محمد نوفلی راوی این حدیث، امام رضا(ع) براساس اِنجیل، کتاب دینی مسیحیان، بر نبوت حضرت محمد(ص) استدلال می‌کند. همچنین با استناد به انجیل، بیان می‌کند که عیسی خدا نیست و بشر است.

برپایه این روایت، جاثلیق در این مناظره شکست می‌خورد و پاسخی برای اشکالات امام رضا(ع) پیدا نمی‌کند. در آغاز مناظره، جاثَلیق به مأمون که از او می‌خواهد مناظره را آغاز کند‌ می‌گوید با توجه به اینکه من کتاب دینی و پیامبر شما را قبول ندارم، چگونه با او مناظره کنم؟ امام رضا(ع) پاسخ می‌دهد که در بحث با او، به انجیل، کتاب دینی مسیحیان استناد خواهد کرد و جاثلیق می‌پذیرد که در این صورت، آن را رد نکند. بدین ترتیب امام رضا در این گفت‌وگو، در موراد بسیاری، از انجیل برای درستی سخنانش شاهد می‌آورد.

 

متن مناظره بار نخست، در کتاب‌های توحید و عیون اخبار الرضا، نوشته شیخ صدوق (۳۰۵-۳۸۱ق) روایت شده است. در احتجاج، نوشته احمد بن علی طَبرسی (زیسته در قرن ششم قمری) خلاصه آن آمده است. علامه مجلسی هم در بحارالانوار حدیث را از دو کتاب شیخ صدوق روایت کرده است.

 

متن مناظره

مأمون رو به جاثلیق کرده، گفت: اى جاثلیق، ایشان، على بن موسى بن جعفر و پسر عموى من و از فرزندان فاطمه، دختر پیامبرمان و على بن ابى طالب، صلوات‌ الله علیهم هستند. دوست دارم با ایشان صحبت کنى و بحث نمایى و حجت آورى و انصاف بدهى.

جاثلیق گفت: اى امیر مؤمنین، چگونه با کسى بحث کنم که به کتابى استدلال می‌کند که من آن را قبول ندارم و به گفتار پیامبرى احتجاج می‌کند که من به او ایمان ندارم؟ حضرت فرمودند: اى مرد مسیحى، اگر از انجیل براى تو دلیل بیاورم، آیا می‌پذیرى؟ جاثلیق گفت: آیا می‌توانم آنچه را انجیل فرموده، رد کنم؟ به خدا سوگند على‌رغم میل باطنی‌ام، خواهم پذیرفت.

حضرت فرمودند: حال، هرچه می‌خواهى بپرس و جوابت را دریافت کن. جاثلیق پرسید: درباره نبوت عیسى و کتابش چه عقیده‌‏اى دارى؟ آیا منکر آن دو هستى؟ حضرت فرمودند: من به نبوت عیسى و کتابش و به آنچه امتش را بدان بشارت داده و حواریون نیز آن را پذیرفته‌‏اند، ایمان دارم و به هر عیسایى که به نبوت محمد صلى الله علیه و آله و کتابش ایمان نداشته و امت خود را به او بشارت نداده، کافرم.

جاثلیق گفت: مگر هر حکمى نیاز به دو شاهد عادل ندارد؟ حضرت فرمودند: چرا. او گفت: پس دو شاهد عادل از غیر هم‌کیشان خود که‏ مسیحیت نیز آنان را قبول داشته باشد، معرفى کن و از ما هم، از غیر هم‌کیشانمان دو شاهد عادل بخواه. حضرت فرمودند: حالا سخن به انصاف گفتى. آیا شخص عادلى را که نزد حضرت مسیح مقام و منزلتى داشت، قبول دارى؟ جاثلیق گفت: این شخص عادل کیست؟ اسم او را بگو. حضرت فرمودند: درباره یوحنّا دیلمی چه می‌گویى؟ گفت: به‌ به! محبوب‌ترین شخص نزد مسیح را نام بردى.

حضرت فرمودند: تو را قسم می‌دهم آیا در انجیل چنین نیامده که یوحنّا گفت: مسیح مرا به دین محمد عربى آگاه کرد و مژده داد که بعد از او خواهد آمد و من نیز به حواریون مژده دادم و آن‌ها به او ایمان آوردند؟ جاثلیق گفت: بله، یوحنّا از قول حضرت مسیح چنین مطلبى را نقل کرده است و نبوّت مردى را مژده داده و نیز به اهل‌بیت و وصى او بشارت داده است و معین نکرده که این موضوع چه زمانى اتفاق خواهد افتاد و آنان را نیز برایمان معرفى نکرده است تا آن‌ها را بشناسیم.

حضرت فرمودند: اگر کسى که بتواند انجیل را بخواند، در اینجا حاضر کنیم و مطالب مربوط به محمد و اهل‌بیت و امتش را برایت تلاوت کند، آیا ایمان می‌آورى؟ گفت: حرف خوبى است. حضرت به نسطاس رومى فرمودند: سفر ثالث‏ انجیل را تا چه حدى از حفظ هستى؟ گفت: به تمام و کمال آن را حفظ هستم. سپس رو به رأس‌الجالوت نموده، فرمودند: آیا انجیل خوانده‌‏اى؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: من سِفر ثالث را می‌خوانم، اگر در آنجا مطلبى درباره محمد و اهل‌ بیت او سلام‌ الله علیهم و نیز امّتش بود، شهادت دهید و اگر مطلبى در این باره نبود، شهادت ندهید.

 

آن‌گاه حضرت شروع به خواندن سِفر ثالث کردند و وقتى به مطلب مربوط به پیامبر صلى الله علیه و آله رسیدند، وقف کرده، فرمودند: تو را به حق مسیح و مادرش قسم می‌دهم، آیا دانستى که من عالم به انجیل هستم؟ گفت: بله، سپس مطلب مربوط به محمد و اهل بیت و امتش را تلاوت فرمود، گفت: حال چه می‌گویى؟ این عین گفتار حضرت مسیح علیه‌ السلام است. اگر مطالب انجیل را تکذیب کنى، موسى و عیسى علیهما السلام را تکذیب کرده‌‏اى و اگر این مطلب را منکر شوى، قتلت‏ واجب است؛ زیرا به خدا و پیامبر و کتابت کافرشده‌‏اى.

جاثلیق گفت: مطلبى را که از انجیل برایم روشن شود، انکار نمی‌کنم؛ بلکه بدان اذعان دارم. حضرت فرمودند: شاهد بر اقرار او باشید. حضرت ادامه دادند: آنچه می‌خواهى بپرس. جاثلیق پرسید: حواریون حضرت مسیح و نیز علمای انجیل چند نفر بودند؟ حضرت فرمودند: از خوب کسى سؤال کردى. حواریون دوازده نفر بودند که عالم‌ترین و فاضل‌ترین آنان، اَلوقا بود. و علماى مسیحی‌ها سه نفر بودند: یوحنّاى اکبر در اَج، یوحنّا در قرقیسیا و یوحنّای دیلمى در رجّاز و مطالب مربوط به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و اهل‌بیت و امتش نزد او بوده و هم او بود که امت عیسى و بنى‌اسرائیل را به نبوت حضرت محمد و اهل‌بیت و امتش مژده داد.

آنگاه فرمود: اى مسیحى، به خدا سوگند ما به عیسایى که به محمد صلى الله علیه و آله ایمان داشت، ایمان داریم و نسبت به عیسای شما ایرادى نداریم،‏ به‌ جز ضعف و ناتوانى و کمى نماز و روزه‌‏اش. جاثلیق گفت: به خدا قسم، علم خود را فاسد نمودى و خود را تضعیف کردى. گمان می‌کردم تو عالم‌ترین فرد در بین مسلمانان هستى. حضرت فرمودند: مگر چطور شده است؟ او گفت: می‌گویى: عیسى ضعیف بود و کم روزه می‌گرفت و کم نماز می‌خواند و حال آنکه عیسى حتى یک روز را بدون روزه نگذراند و حتى یک شب نخوابید. همیشه روزها روزه بود و شب‌ها شب‌ زنده‌‏دار.

حضرت فرمودند: براى تقرب به چه کسى روزه می‌گرفت و نماز مى خواند؟! جاثلیق از کلام افتاد و ساکت شد. حضرت فرمودند: می‌خواهم مطلبى از تو بپرسم؟ جاثلیق گفت: بپرس، اگر جوابش را بدانم، پاسخ می‌دهم. حضرت پرسیدند: چرا منکر هستى که عیسى، به اجازه خدا مرده‌‏ها را زنده می‌کرد؟ جاثلیق گفت: زیرا کسى که مرده‌‏ها را زنده کند و نابینا و شخص مبتلا به پیسى را شفا دهد خداست و شایسته پرستش.

حضرت فرمود: یَسَع نیز کارهایى نظیر کارهاى عیسى انجام می‌داد: بر روى آب راه می‌رفت، مرده زنده می‌کرد، نابینا و مبتلاى به پیسى را شفا میداد، ولى امّتش او را خدا ندانسته و کسى او را نپرستید. «حزقیل» پیامبر نیز مثل عیسى بن مریم مرده زنده کرد، سى و پنج هزار نفر را بعد از گذشت شصت سال از مرگشان، زنده نمود.

 

آنگاه رو به رأس‌الجالوت نموده، فرمود: آیا مطالب مربوط به این عده از جوانان بنى‌اسرائیل را در تورات دیده‌‏اى؟ «بخت‌‏نَصَّر» آن‌ها را از بین اسراى بنى‌اسرائیل که در هنگام حمله به بیت‌المقدس، اسیر شده بودند، انتخاب کرده، به بابل برد. خداوند نیز وى را به سوى آن‌ها فرستاد و او آنها را زنده نمود. این مطلب در تورات هست و هرکس از شما آن را انکار کند، کافر است. رأس‌الجالوت گفت: این مطلب را شنیده‌‏ایم و از آن مطلع هستیم.

حضرت فرمود: درست است. حال دقت کن و ببین آیا این سِفر از تورات را درست می‌خوانم؟ سپس آیاتى از تورات را بر ما تلاوت فرمود. یهودى با شنیدن تلاوت و صوت آن حضرت، با تعجب، بدن خود را به راست و چپ حرکت‏ می‌داد. سپس رو به جاثلیق کرده، پرسیدند: آیا این‌ها قبل از عیسى بوده‏‌اند یا عیسى قبل از آنها؟ گفت: آنها قبل از عیسى بوده‌‏اند. حضرت فرمودند: قریش همگى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمدند و درخواست کردند که حضرت مرده‌‏هایشان را زنده کند. آن حضرت علی بن ابى طالب علیهما السّلام را همراه آنان به صحرا (یا گورستان) فرستادند و فرمودند: «به صحرا (یا گورستان) برو و با صداى بلند افرادى را که این‌ها درخواست زنده شدن آنان را دارند، صدا بزن و تک‌تک نام آنان را ببر و بگو: محمد رسول خدا می‌گوید: به اذن خدا برخیزید. (امیر مؤمنان نیز آنان را ندا کرد) همه برخاسته، خاک‌‏هاى سر خود را می‌تکاندند.»

قریشیان نیز از آنان درباره امورشان سؤال می‌کردند و در ضمن گفتند: محمد پیامبر شده است. مردگان از خاک برخاسته، گفتند: اى کاش، ما او را درک کرده، به او ایمان می‌آوردیم. و پیغمبر نیز افراد نابینا یا مبتلا به بیمارى پیسى و نیز دیوانگان را شفا داده است، با حیوانات، پرندگان، جن و شیاطین صحبت کرده است، ولى ما آن حضرت را خدا نمی‌دانیم و در عین‌حال منکر فضایل این دسته از پیامبران (عیسى، یَسَع، حِزقیل و محمّد صلى الله علیه و آله و علیهم اجمعین نیستیم.

شما که عیسى را خدا می‌دانید، باید یسع و حزقیل را نیز خدا بدانید؛ چون آنان نیز مثل عیسى مرده زنده می‌کرده‌‏اند و نیز معجزات دیگر حضرت عیسى را نیز انجام می‌دادند. و نیز عده‌اى از بنى‌اسرائیل که تعدادشان به هزاران نفر می‌رسید، از ترس طاعون از شهر خود خارج شدند ولى خداوند جان آنان را در یک لحظه گرفت. اهل آن شهر اطراف آنان حصارى کشیدند و آن مردگان را به همان حال، رها کردند تا استخوان‌هایشان پوسید.

پیامبرى از پیامبران بنی‌اسرائیل از آنجا گذر می‌کرد، از کثرت استخوانهاى پوسیده تعجب کرد. خداوند عزوجل به او وحى نمود که: آیا دوست دارى آنان را برایت زنده کنم تا آنان را انذار کرده و دین خود را تبلیغ کنى؟ گفت: بله. خداوند وحى فرمود که: آنان را صدا بزن. آن پیغمبر نیز چنین ندا کرد: اى استخوان‌هاى پوسیده، به اذن خدا برخیزید. همگى زنده شدند و در حالى که خاک‌‏ها را از سر خود می‌زدودند، برخاستند. و همچنین ابراهیم خلیل‌الرحمن علیه‌ السلام آن زمان که پرندگان را گرفت و تکه‌تکه نمود و هر تکه را بر کوهى نهاد و سپس آن‌ها را فراخواند و آن‌ها زنده شدند و به سوى او حرکت کردند.

نیز موسى بن عمران علیه‌ السلام و هفتاد نفر همراهش که از بین بنى‌اسرائیل انتخاب کرده بود و همراه او به کوه رفتند و گفتند: تو خدا را دیده‌‏اى، او را به ما نیز نشان بده. حضرت گفتند: من او را ندیده‌‏ام، ولى آنان اصرار کرده، گفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (ما سخنان تو را تصدیق نمی‌کنیم، مگر اینکه بالعیان و آشکار خدا را ببینیم (سوره بقره، آیه ۵۵)). در نتیجه صاعقه‌‏اى آنان را سوزاند و نابود ساخت و موسى تنها ماند و به خدا عرضه داشت: خدایا، من هفتاد نفر از بنى‌اسرائیل را انتخاب کردم و به‌همراه خود آوردم و حال تنها برمی‌گردم.

چگونه ممکن است قومم سخنان مرا در مورد این واقعه بپذیرند؟ اگر می‌خواستى، هم من و هم آنان را قبلا از بین می‌بردى. آیا ما را به‌خاطر کار نابخردان هلاک می‌سازى؟ (مضمون آیه ۱۵۵ سوره اعراف). خداوند نیز آنان را پس از مرگشان زنده نمود. سپس حضرت ادامه دادند: هیچ‌یک از مواردى را که برایت ذکر کردم، نمی‌توانى ردّ کنى؛ زیرا همگى مضمون آیاتى از تورات، انجیل، زبور و قرآن است. اگر هرکس که مرده زنده می‌کند و نابینایان و مبتلایان به پیسى و دیوانگان را شفا می‌دهد، خدا باشد، پس این‌ها را هم خدا بدان. حال، چه می‌گوئى؟

جاثلیق گفت: بله، حرف، حرف شماست و معبودى نیست، جز الله. سپس رو به رأس‌الجالوت نموده، فرمودند: تو را به ده آیه‌‏اى که بر موسى بن عمران نازل شد، قسم می‌دهم که آیا خبر محمد و امتش در تورات، موجود هست؟ (و آن خبر چنین است:) «آن زمان که امّت آخر، پیروان آن شترسوار، بیایند و خداوند را بسیار بسیار تسبیح گویند؛ تسبیحى جدید در معبدهایى نو. در آن زمان، بنى‌اسرائیل باید به سوى آنان و به سوى پادشاهشان روان شوند تا قلوبشان آرامش یابد؛ زیرا آنان شمشیرهایى به دست دارند که به وسیله آن شمشیرها، از کفّار (محارب) در گوشه و کنار زمین انتقام می‌گیرند.»

آیا این مطلب همین‌گونه در تورات مکتوب نیست؟ رأس‌الجالوت گفت: آرى، ما نیز آن را همین گونه در تورات یافته‌‏ایم. سپس به جاثلیق فرمود: با کتاب «شعیا» در چه حدى آشنا هستى؟ گفت: آن را حرف‌به‌حرف می‌دانم و بلد هستم. سپس به آن دو فرمود: آیا قبول دارید که این مطلب از گفته‌‏هاى اوست: «اى مردم، من تصویر آن شخص سوار بر درازگوش را دیدم، در حالى که لباس‌هایى از نور بر تن داشت و آن شترسوار را دیدم که نورش همچون نور ماه بوده؟»

آن دو پاسخ دادند: بله، شعیا چنین چیزى گفته است. حضرت فرمودند: آیا با این گفته عیسى علیه‌ السلام در انجیل آشنا هستى: «من به سوى خداى شما و خداى خودم خواهم رفت و فارقلیطا خواهد آمد». و اوست که به نفع من و به حق شهادت خواهد داد، همان‌طور که من براى او شهادت دادم. و اوست که همه‌چیز را براى شما تفسیر خواهد کرد و اوست که رسوایی‌هاى امت‏ها را آشکار خواهد کرد. و اوست که ستون خیمه کفر را خواهد شکست.

جاثلیق گفت: هرچه از انجیل بخوانى، آن را قبول داریم. حضرت فرمود: آیا قبول دارى این مطلب در انجیل موجود است؟ گفت: بله. حضرت ادامه دادند: آن زمان که انجیل اول را گم کردید، آن را نزد چه کسى یافتید و چه کسى این انجیل را براى شما وضع نمود؟ گفت: ما فقط یک روز انجیل را گم کردیم و سپس آن را تر و تازه پیدا کردیم. یوحنّا و متّى آن را برایمان‏ پیدا کردند. حضرت به او گفتند چقدر نسبت به قصه این انجیل و علمای آن بی‌اطلاع هستى!

 

اگر این مطلب همان‌طور باشد که تو می‌گویى، پس چرا در مورد انجیل دچار اختلاف شدید؟ این اختلاف در همین انجیلى است که امروزه در دست دارید. اگر مثل روز اول بود، در آن اختلاف نمی‌کردید. ولى من مطلب را برایت روشن می‌کنم: آن زمان که انجیل اول گم شد، مسیحی‌ها نزد علمای خود جمع شدند و گفتند: عیسى بن مریم که کشته شده است و انجیل را نیز گم کرده‌‏ایم. شما علما چه نزد خود دارید؟ الوقا و مرقابوس گفتند: ما انجیل را از حفظ هستیم و هر روز یکشنبه یک سِفر از آن را براى شما خواهیم آورد. محزون نباشید و کنیسه‌‏ها را خالى نگذارید. هر یکشنبه، یک سِفر از آن را براى شما خواهیم خواند تا تمام انجیل جمع‌آورى شود.

سپس الوقا، مرقابوس، یوحنّا و متى نشستند و این انجیل را پس از گم‌شدن انجیل اول براى شما نگاشتند و این چهار نفر شاگرد شاگردان نخستین بودند. آیا این مطلب را می‌دانستى؟ جاثلیق گفت: این مطلب را تا به حال نمی‌دانستم و از برکت آگاهى شما نسبت به انجیل، امروز برایم روشن شد. و مطالب دیگرى را که تو می‌دانستى، از شما شنیدم. قلبم گواهى می‌دهد که آن‌ها حق است. از سخنان شما بسیار استفاده کردم.

حضرت فرمودند: به‌عقیده تو، شهادت این‌ها چگونه است؟ گفت: شهادت اینها کاملا قابل‌قبول است. این‌ها علمای انجیل هستند و هرچه را تأیید کنند و بدان گواهى دهند، حق است. حضرت به مأمون و اهل بیتش و سایرین فرمود: شما شاهد باشید. گفتند: ما شاهدیم. سپس به جاثلیق فرمود: تو را به حق پسر (عیسى علیه‌ السلام) و مادرش (مریم علیه السلام) قسم می‌دهم، آیا می‌دانى که متّى گفته است: مسیح، فرزند داود بن ابراهیم بن اسحاق بن یعقوب بن یهوذا بن خضرون است و مرقابوس درباره اصل و نسب عیسى بن مریم علیهما السلام گفته است: او «کلمه» خداست که خداوند او را در جسد انسانى قرار داد و به صورت انسان در آمد.

و الوقا گفته است: عیسى بن مریم علیهما السلام و مادرش انسان‌هایى بودند از خون و گوشت که روح‌القدس در آنان حلول کرد. و در ضمن قبول دارى که از جمله مطالب عیسى درباره خودش، این است که فرموده: «اى حواریون، به راستى و صداقت برایتان می‌گویم: هیچ‌کس به آسمان نخواهد رفت، جز آنکه از آن فرود آمده، مگر آن شترسوار، خاتم‌الاَنبیاء، که او به آسمان صعود می‌کند و فرود می‌آید.» نظرت درباره این سخن چیست؟

جاثلیق گفت: این سخن عیسى است و ما آن را انکار نمی‌کنیم. حضرت فرمودند: نظرت درباره شهادت و گواهى الوقا، مرقابوس و متّى درباره عیسى و اصل و نسب او چیست؟ جاثلیق گفت: به عیسى افترا زده‌‏اند. حضرت به حضّار فرمودند: آیا (همین الآن) پاکى و صداقت آنان را تأیید نکرد و نگفت آنان علمای انجیل هستند و گفتارشان حق است و حقیقت؟! جاثلیق گفت: اى دانشمند مسلمین، دوست دارم مرا در مورد این چهار نفر معاف دارى. حضرت فرمودند: قبول است، تو را معاف کردیم. حال هرچه می‌خواهى سؤال کن. جاثلیق عرض کرد: بهتر است دیگرى سؤال کند. به حق مسیح قسم، گمان نداشتم در بین علمای مسلمین، کسى مثل شما وجود داشته باشد.

 

مناظره امام رضا با عمران صابی

 

به نام آفریینده عشق

 

مناظره امام رضا (ع) با عِمران صابی مناظره‌ای کلامی است درباره وجود خدا و صفات او. این مناظره در حدیثی آمده است که طبق آن، امام رضا(ع) به‌خواست مأمون خلیفه عباسی، با عالمان بزرگ مسیحی، یهودی، زرتشتی و صابئی مناظره می‌کند. در این گفت‌وگو، عِمران پرسش‌های بسیاری درخصوص خدا می‌پرسد و امام رضا به آن‌ها پاسخ می‌دهد.

مناظره امام رضا(ع) با عِمران صابی در حدیثی آمده است که در آن، او با عالمان ادیان مختلف مناظره کرده است. حسن بن محمد نوفلی، راوی این حدیث، داستان شکل‌گیری مناظره را این‌گونه شرح داده است: وقتی امام رضا از مدینه به مرو نزد مأمون، خلیفه عباسی رفت، مأمون عالمان و متکلمان ادیان مختلف، ازجمله جاثَلیق (بزرگ مسیحیان)، رأس‌الجالوت (بزرگ یهودیان)، بزرگان صابئان و هِربِذ (بزرگ زرتشتیان) را جمع کرد و از آنان خواست با امام رضا(ع) مناظره کنند.

سپس به امام رضا(ع) گفت اگر تمایل دارد، در مناظره شرکت کند. امام رضا این پشینهاد را پذیرفت و فردای آن روز نزد مأمون رفت. امام رضا(ع) در این مناظره پس از بحث با جاثَلیق، رأس‌الجالوت و هِربِذ و محکوم‌کردنشان رو به جمع می‌گوید اگر کسی مخالف اسلام است، سؤالاتش را مطرح کند. در این هنگام، عِمران صابی می‌گوید در خصوص وحدانیت (یکی‌‌بودن خدا) با متکلمان بسیاری در کوفه و بصره و شام و جزیره بحث کرده و هیچ‌یک نتوانسته‌اند آن را اثبات کنند. او از امام رضا(ع) می‌خواهد در این زمینه با او گفت‌وگو کند و امام رضا(ع) می‌پذیرد.

 

متن مناظره

حضرت خطاب به جمعیت فرمودند: اگر در بین شما، کسى مخالف اسلام هست و مى‌‏خواهد سؤال کند، بدون خجالت و رودربایستى سؤال کند. در این موقع، عمران صابى که یکى از متکلّمین بود، برخاست و گفت: اى دانشمند، اگر دعوت به پرسش نکرده بودى، اقدام به سؤال نمى‌‏کردم. من به کوفه، بصره، شام و جزیره سفر نموده، با متکلّمین بسیارى برخورد کرده‌‏ام، ولى کسى را نیافته‌‏ام که بتواند وجود «واحد» ى را که غیر از او کس دیگرى قائم به وحدانیت نباشد، برایم ثابت کند. آیا اجازه پرسش به من می‌دهى؟ حضرت فرمودند: اگر در بین جمعیت عمران صابى حاضر باشد، حتماً تو هستى، گفت: بله خودم هستم. حضرت فرمودند: بپرس، ولى انصاف را از دست مده و از سخن باطل و فاسد و منحرف از حق بپرهیز. عمران گفت:

به‌خدا قسم، اى سرورم، فقط مى‌‏خواهم چیزى را برایم ثابت کنى که بتوانم به آن چنگ بزنم و تمسّک جویم و به سراغ چیز دیگر نروم. حضرت فرمودند: آنچه مى‌‏خواهى بپرس. اهل‌مجلس همگى ازدحام کردند و به یکدیگر نزدیک شدند. عمران گفت: اوّلین موجود و آنچه را خلق کرد چه بود؟ حضرت فرمودند: سؤال کردى، پس خوب دقّت کن. «واحد» همیشه واحد بوده، همیشه موجود بوده، بدون اینکه چیزى به‌همراهش باشد، بدون هیچ‌گونه حدود و اَعراضى، و همیشه نیز این‌گونه خواهد بود. سپس بدون هیچ سابقه قبلى، مخلوقى را با گونه‌‏اى دیگر آفرید، با اعراض و حدودى مختلف، نه آن را در چیزى قرار داد و نه در چیزى محدود نمود و نه به‌مانند و مثل چیزى ایجادش کرد و نه چیزى را مثل او نمود و بعد از آن، مخلوقات را به صور مختلف و گوناگون، از جمله خالص و ناخالص، مختلف و یکسان، به رنگ‌ها و طعم‌هاى متفاوت آفرید، بدون اینکه نیازى به آن‌ها داشته باشد و یا براى رسیدن به مقام و منزلتى به این خلقت محتاج باشد و در این آفرینش، در خود، زیادى یا نقصانى ندید. آیا این مطالب را مى‏‌فهمى؟ گفت، بله به‌خدا، اى سرورم.

حضرت ادامه دادند و بدان که اگر خداوند به‌خاطر نیاز و احتیاج، مخلوقات را خلق مى‌‏کرد، فقط چیزهایى را خلق مى‌‏کرد که بتواند از آن‌ها براى برآوردن حاجتش کمک بگیرد، و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آنچه خلق کرده بود، خلق کند؛ زیرا هر قدر اعوان و انصار بیشتر باشند، شخص کمک‏گیرنده قوى‌‏تر خواهد شد، و نیز در این صورت حاجت‌‏ها تمامى نداشت؛ زیرا هر آفرینشى که انجام مى‌‏داد، حاجت دیگرى در او ایجاد مى‌‏شد، و به این خاطر مى‌‏گویم: مخلوقات را از روى نیاز نیافریده است؛ بلکه با آفرینش مخلوقات، از یکى به دیگرى منتقل مى‌‏نماید و بعضى را بر بعضى دیگر برترى مى‌‏دهد، بدون اینکه محتاج شخص برتر باشد یا بخواهد از آن دیگرى که زیردست قرار گرفته، انتقام بگیرد، به این علّت آفرینش کرده‏.

عمران سؤال کرد: آیا آن موجود، به خودى خود، نزد خود، معلوم بود؟(به خودش علم داشت؟) حضرت فرمودند: جز این نیست که علم و شناخت هرچیز براى تمییز آن از غیر است و براى این است که موجودیتش ثابت و شناخته شود؛ و در آنجا وجود محض بود و غیرى نبود تا تمییز لازم باشد و ضرورتى باشد که امتیاز هریک معلوم گردد. جز وجود بَحت بسیط، چیز دیگرى نبود تا لازم آید حدّ هریک معلوم گردد. آیا فهمیدى اى عمران؟ گفت: آرى اى سرور من. پس اکنون بفرما به چه چیز می‌دانست آنچه را مى‌‏دانست؟ یعنى به چه وسیله‌‏اى آنچه را که دانسته، بدان آگاهى یافته است؟ آیا به‌توسط ضمیر بوده است یا چیزى غیر از آن؟

حضرت فرمودند: اگر علم او از طریق «ضمیر» (و آن صورت حاصله در اندیشه) انجام بپذیرد، آیا مى‌‏توان براى شناخت آن «ضمیر» حدّ و حدودى قرار نداد؟ گفت: نه نمى‌‏توان. امام ادامه دادند: آن ضمیر چیست؟ عمران جوابى نداد. سپس فرمودند: باکى نیست. حال اگر از تو در باره «ضمیر» بپرسم که آیا آن را با «ضمیر» دیگرى باز مى‌‏شناسى، اگر بگویى آرى، در واقع حرف و ادّعاى خودت را باطل کرده‌‏اى، اى عمران. آیا شایسته نیست بدانى که «واحد» یا «ضمیر» وصف نمى‌‏شود؟ و چنان نیست که از برایش، غیر از کرد و کار گفته نشود و او چنان نیست که درباره‌‏اش جهات و اَجزاء، توهّم و خیال شود و یا درباره او، جهات و اَجزاء مختلف مثل جهات و اَجزاء مخلوقین قابل‌تصوّر گردد. این را خوب بفهم و دانسته‌‏هاى صحیح خود را بر آن اساس قرار بده.

عمران سؤال کرد: آیا مرا در باره کیفیت حدود خلقتش و معانى و انواع آن آگاه می‌کنى؟ حضرت فرمودند: سؤالت را کردى، اکنون خوب دقّت کن تا بفهمى: حدود خلق خداوند شش نوع است: لمس‌کردنى، وزن‌کردنى، دیدنى، چیزى که وزن‏ ندارد که همان روح است و نوعى دیگر که دیدنى است، ولى وزن ندارد و قابل لمس و حسّ نیست، و رنگ ندارد و قابل چشیدن نیست و اندازه و عرض و صورت و طول و عرض نیز ندارد، و از جمله آنها عمل و حرکاتى است که اشیاء را مى‌‏سازد و از حالى به حال دیگر تغییرش مى‌‏دهد و زیاد و کم می‌کند؛ امّا اعمال و حرکات می‌روند و زمانى بیشتر از آنچه براى آن‌ها نیاز بوده، ندارند. پس هرگاه فراغ و خلاصى از آن فعل حاصل شود، آن نیست شده و برود و اثرش باقى بماند، و جارى‌مجراى سخن است که می‌رود و تنها اثرش باقى مى‌‏ماند.

عمران گفت: بفرمایید اگر خالق «واحد» باشد، چیزى غیر از او نباشد و نیز چیزى به همراهش نباشد، آیا آفرینش خلق، خود تغییرى نمى‌‏کند؟ حضرت فرمود: خدا بوده و با خلقت خلایق تغییر نمی‌کند؛ بلکه مخلوقات با تغییرهایى که خدا در آن‌ها ایجاد مى‌‏کند، تغییر مى‌‏کنند. عمران پرسید: ما خدا را با چه چیز شناخته‌‏ایم؟ حضرت فرمودند: با چیزى غیر از او. پرسید: غیر او چیست؟ حضرت فرمودند: مشیّت او، اسم او و صفت او و هرچیز دیگر شبیه به این‌ها و همگى اینها مخلوق، حادث و تدبیرشده خداوند هستند. عمران پرسید: او چیست؟ حضرت فرمودند: نور است، به این معنى که مخلوقاتش را ـچه از اهل آسمان باشند، چه از اهل زمین‌ـ هدایت مى‌‏کند و به‌جز بیان و اثبات وحدانیت او بیان چیزى دیگر بر من واجب نیست. عمران پرسید: آیا مگر این‌طور نیست که قبل از آفرینش ساکت بوده، سپس به نطق آمده است؟ حضرت فرمودند: سکوت در جایى معنى دارد که قبلاً نطقى در بین باشد.

به‌عنوان مثال، در مورد چراغ «ساکت» گفته نمى‌‏شود. و نیز در مورد کار چراغ، گفته نمى‌‏شود: «چراغ درخشید»؛ زیرا «نور» و «درخشش»، «کار» و «وجود» ى از چراغ نیستند؛ بلکه چیزى جز چراغ نیستند و فعل چراغ محسوب نمی‌شوند و خود چیزى جز نور نیستند. پس هنگامى که ما را روشنى مى‌‏بخشد، گوییم از براى ما روشن شد و ما روشنى جستیم و تو به آن روشنى، امر خود را مى‏‌یابى، در کار خویش، بینا می‌گردى. عمران گفت: من گمان مى‌‏کردم، خالق با آفریدن مخلوقات و تغییرى که در کارش ایجاد مى‌‏شود، از حالت خود دگرگون مى‏‌گردد. حضرت فرمودند: سخن محالى گفتى که موجود تغییر مى‌‏کند، مگر اینکه چیزى آن را تغییر دهد. آیا دیده‌‏اى که تغییر آتش، آن را تغییر دهد؟ یا تا حال دیده‌‏اى که حرارت خودش را بسوزاند؟ یا هیچ دیده‌‏اى که شخص بینا بینایى خود را ببیند؟ عمران گفت: نه، ندیده‌‏ام.

حال بفرمایید آیا او در مخلوقات است یا مخلوقات در اویند؟ حضرت فرمودند: او برتر از این حرف‌هاست. نه او در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند. والاتر و برتر از این حالت است. حال به حول و قوّه الهى برایت توضیح خواهم داد. بگو ببینم آیا تو در آینه هستى یا آینه در تو؟ اگر هیچ‌کدام در دیگرى نیستید چگونه خودت را در آینه مى‌‏بینى؟ گفت توسط نورى که بین من و آن هست. حضرت فرمودند: آیا آن نور را ـ‌بیشتر از آنچه در چشم خود مى‌‏بینى‌ـ در آینه مى‏‌بینى؟ گفت: بله. حضرت فرمودند: به ما نشانش بده. عمران جوابى نداد. حضرت فرمودند: از نظر من، نور بدون اینکه در یکى از شما دو تا باشد، تو و آینه را به خودتان نشان داده است.

این موضوع مثال‌هاى دیگرى هم دارد که جاهل را در آن‌ها راهى نیست. خداوند را داستان بالاتر است. سپس رو به مأمون نموده، فرمودند: وقت نماز شده است. عمران گفت: مولاى من، سؤال مرا قطع نکن. دلم نرم شده است. فرمودند: نماز می‌گذاریم و بازمى‌‏گردیم. سپس برخاستند و مأمون نیز از جاى برخاست. حضرت در داخل (اندرونى) نماز خواندند و مردم به امامت محمّد بن جعفر (عموى حضرت) در بیرون نماز گزاردند. سپس بیرون آمده و به جاى خود بازگشتند و عمران را فراخوانده، فرمودند: سؤال‌هایت را عنوان کن. گفت: بفرمایید: آیا یکتایى خداوند به حقیقت درک مى‌‏شود یا از روى وصف؟ حضرت فرمودند: خداوند ایجادکننده یکتا، همان موجودى که از اوّل بوده است، همیشه یکتا بوده، بدون اینکه چیزى به همراهش باشد. تک است و دومى ندارد. نه معلوم است و نه مجهول. نه محکم است و نه متشابه. نه در یادهاست و نه فراموش شده و نه چیزى است که نام چیز دیگرى از اشیاء غیر از خودش بر او نهاده شود.

این‌طور نیست که از وقتى (خاصّ) موجود شده باشد و تا وقت (معینى) باقى بماند یا قائم به چیز دیگر بوده باشد و یا تا مرز چیز دیگرى برپا باشد. به چیزى تکیه نکرده و در چیزى پنهان نشده است و این‌ها همه قبل از خلقت خلق است؛ چون چیزى غیر از خودش نبوده است و هر صفتى بر او قرار دهى، همگى صفاتى است حادث و ترجمانى است که موجب فهمیدن مى‌‏شود. و بدان که ابداع، مشیت و اراده، سه اسم براى یک چیز هستند؛ و اوّلین ابداع، اراده و مشیت او، حروفى بود که آن‌ها را اصل هر چیزى قرار داد و راهنمایى بر هر مدرک و روشن‌گرى بر هر امر مشتبهى نمود؛ و به‌وسیله آن حروف، هر چیز اعمّ از حقّ و باطل، فعل و مفعول، یا معنى و غیرمعنى از هم جدا و شناخته مى‌‏شود و همه امور بر آن‌ها جمع شده است و در آفرینش این حروف براى آن‌ها، معناى متناهى و وجودى غیر از نفس آن‌ها، قرار نداد؛ زیرا آن‌ها با ابداع و ایجاد، به‌وجود آمده‌‏اند و نور، در اینجا، اوّلین فعل خداست؛

خدایى که خود نور آسمان‌ها و زمین است و حروف از آن فعل، به فعلیت رسیده‌‏اند و آن‌ها حروفى هستند که اساس گفتار بر آن‌هاست و عبارات همگى از خداوند است که به خلق خود آموخته است. این حروف، سى و سه حرف هستند: بیست و هشت حرف از آنها نشانگر زبان‌هاى (لهجه‌‏هاى) عربى است. و از بیست و هشت حرف، بیست و دو حرف، نشانگر زبان‌هاى سریانى و عبرىّ است. و از میان آن‌ها پنج حرف در سایر زبان‌هاى عجم در مناطق مختلف، زبان‌ها، متفرّق و پراکنده است. و اینها پنج حرف هستند که از بیست و هشت حرف جدا شده‌‏اند که در نتیجه، حروف سى و سه حرف شد. و این پنج حرف، به دلایلى است که بیش از آنچه گفتیم، جایز نیست ذکر شود. سپس حروف را بعد از احصاءنمودن و شمردن آن‌ها «فعل» خود نمود؛ مثل این آیه شریفه: «کنْ فَیکونُ» (موجود شو، او نیز موجود شد).

«کن» صفت و خلقت خداست و آنچه که از آن ایجاد مى‏‌شود، مصنوع و مخلوق است، اوّلین خلقت خداوند عزّوجلّ ابداع است. بدون وزن و حرکت است، مسموع نیست، رنگ ندارد، قابل‌حسّ نیست. دومین مخلوق، حروف‌اند که وزن و رنگ ندارند. قابل شنیدن و وصف کردن هستند، ولى قابل‌دیدن نیستند. سومین مخلوق چیزى است از همه انواع محسوسِ ملموس. قابل چشیدن و قابل دیدن است. و خداوند تبارک و تعالى قبل از ابداع بوده است؛ زیرا قبل از خداوند عزّوجلّ و همراه او، چیز دیگرى نبوده است؛ و ابداع قبل از حروف بوده است و حروف چیز دیگرى غیر از خود را نشان نمى‌‏دهند. مأمون سؤال کرد: چطور غیر از خود، چیز دیگرى را نشان نمى‌‏دهند؟ حضرت فرمودند: زیرا خداوند تبارک و تعالى آن‌ها را براى معنى کنار هم جمع مى‌‏کند. وقتى چند حرف از آن‌ها را مثلاً چهار حرف یا پنج یا شش یا بیشتر یا کمتر را در کنار هم قرار مى‌‏دهد، براى معنایى است مُحدَث و جدید که قبلاً نبوده است.

 

عمران پرسید: ما چگونه مى‌‏توانیم این مطلب را (بهتر) بفهمیم؟ حضرت فرمودند: توضیح این مطلب چنین است که وقتى مقصود تو از این حروف، خود آن‌ها باشد، نه چیز دیگرى، آن‌ها را جداجدا ذکر مى‌‏کنى و می‌گویى: ا، ب، ت، ث، ج، ح، خ تا آخر. در این صورت معنایى غیر از خود این حروف در آنها نمى‏‌یابى؛ امّا وقتى آنها را کنار هم بگذارى و اسم و صفت براى معنى مورد نظر خود بسازى، نشانگر معنى و موصوف خود خواهند بود، آیا فهمیدى؟ گفت: بله. و بدان که صفت نمى‌‏تواند بدون موصوف باشد و نیز اسم بدون معنى، و حدّ بدون محدود نخواهد بود و صفات و اسماء همگى دالّ بر کمال و وجود هستند؛ و به مانند حدود، مثل تربیع (چهارتایى نمودن)، تثلیث (سه‌‏تایى نمودن)، و تسدیس (شش‏تایى نمودن)، دلالتى بر احاطه و فراگیرى ندارند؛ زیرا معرفت خداوند به وسیله صفات و اسماء درک مى‌‏شود و با حدّ قرار دادن توسط طول و عرض، قلّت و کثرت، رنگ و وزن و نظایر آن‌ها درک نمى‌‏شود. و هیچ‌چیز از این مذکورات، در مورد خداوند جلّ‌وتقدّس مصداق ندارد تا مخلوقات بتوانند با شناخت خود، او را (توسط این حدود) بشناسند.

و این مطلب، بالضّرورة، از گفته‌‏ها و دلایل ما ثابت مى‌‏شود؛ لکن صفات خدا، دالّ بر خداوند هستند. و او با اسماء خویش درک مى‌‏گردد و با وجود مخلوقات، بر وجود او استدلال مى‌‏توان کرد؛ به‌گونه‏اى که انسانِ طالب (حقیقت) نیازى به دیدن با چشم یا شنیدن با گوش و لمس با دست و احاطه کردن با جان و دل نخواهد داشت. و اگر صفات و اسمائش نشانگر او نبود و علم مخلوق معناى او را درک نمى‌‏کرد، مخلوق، اَسماء و صفات او را مى‌‏پرستید، نه معناى او را؛ و اگر غیر از آن بود، معبود یکتا غیر از «اللَّه» بود؛ زیرا اسماء و صفات غیر از او هستند. آیا فهمیدى؟ گفت: بله، بیشتر توضیح بدهید. حضرت فرمودند: مبادا سخنان جاهلان گمراه و کوردل را بر زبان آرى؛ همان کسانى که گمان دارند که خداوند براى ثواب و عقاب در آخرت حضور دارد، ولى در دنیا براى اطاعت و امیدوارى بندگان حضور ندارد؛ و حال آنکه اگر قرار بود حضور خداوند براى او مایه نقص و شکستگى باشد، در آخرت هم حضور نمى‌‏داشت؛ ولى این افرادى که چنین پندارى دارند، به سرگردانى دچار گشته‌‏اند و ندانسته، نسبت به حقّ کور و کر گشته‌‏اند؛ و این آیه شریفه، به این مطلب اشاره دارد: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» و هرکس در این جهان کور باشد، در آخرت نیز کور است و گمراه‌تر (سوره اِسراء، آیه ۷۲). منظور از کورى در این آیه، کورى از حقایق است؛

و عاقلان مى‌‏دانند که استدلال بر آن جهان ممکن نیست، جز با آنچه در این جهان است و هرکس بخواهد با آراء خویش و از پیش خود، به آن، عالِم گردد و آن را درک نماید، با این کار فقط از درک آن حقایق فاصله مى‌‏گیرد؛ زیرا خداوند، علم آن را نزد کسانى قرار داده است که عاقل‌‏اند و عالم، و اهل فهم مى‌‏باشند. عمران گفت: برایم بگویید آیا «اِبداع» مخلوق است یا غیرمخلوق؟ حضرت فرمودند: خلقى است ساکن که با سکون درک نمى‌‏شود؛ و بدین جهت مخلوق است که: شیئى است پدیدآمده و مُحدَث، و خداوند است که او را ایجاد نموده و پدید آورده و در نتیجه او «مخلوق» شده است؛ و به عبارت دیگر، خداوند است و مخلوقاتش، چیز سومى در این میان نیست. آنچه را خداوند خلق نماید، از مخلوق‌بودن سر باز نمى‌‏زند و خلق خداوند یا ساکن‏ است یا متحرّک، یا مختلف یا یکسان، یا معلوم است یا مشتبه؛ و هرآنچه حدّ پذیرد، مخلوق خداوند عزّوجلّ است. و بدان هرآنچه که حواست آن را ایجاد کند، معنایى است که با حواسّ قابل‌درک است، و هر حسى نشانگر همان چیزى است که خداوند در ادراکش برایش قرار داده است و فهم از قلب سرچشمه مى‌‏گیرد. و بدان آن یکتایى که همیشه برپا است، بدون هیچ اندازه و حدودى، مخلوقى با اندازه و حدّ (مشخّص) آفرید، و آنچه را که آفرید، دو چیز بود: اندازه و چیز با اندازه و هیچ‌کدام رنگ و وزن نداشت و قابل چشیدن نبود و یکى را وسیله ادراک دیگرى قرار داد و آن دو را آن‌گونه قرار داد که به‌خودى‌خود درک شوند و چیزى را به صورت تک، و قائم به خود، نه غیر از خود نیافرید، چون مى‌‏خواست راهى براى استدلال بر وجود خویش و اثبات آن قرار دهد.

خداوند تک است و یکتا. دومى ندارد که آن دومى بخواهد او را برپا نگاه دارد و کمکش کند و یا او را حفظ کند و مصون بدارد؛ ولى مخلوقات با اذن و خواست خداوند، بعضى، بعضی دیگر را حفظ مى‌‏کنند و نگاه مى‌‏دارند. مردم‏ در این مسئله با یکدیگر اختلاف کردند تا آنجا که به سرگردانى و حیرت افتادند و با استفاده از تاریکى، درصدد رهایى از تاریکى برآمدند؛ چون خداوند را با اوصاف خودشان وصف کردند (و در نتیجه به‌جاى هدایت‌یافتن و به منزل مقصود رسیدن، به گمراهى افتادند) و از حق دور شدند؛ و اگر خداوند را با صفات خود خدا و مخلوقات را نیز با صفات خودشان وصف مى‌‏کردند، به صواب سخن گفته بودند و دچار اختلاف نمى‌‏گشتند؛ ولى از آنجا که به دنبال چیزى رفتند که در آن سرگردان مى‏‌شدند، در آن گرفتار آمدند و خداوند هر آن کس را که بخواهد به راه راست هدایت مى‌‏فرماید. عمران گفت: سرورم شهادت مى‌‏دهم که او همان‌گونه است که وصفش نمودى؛ ولى سؤال دیگرى برایم باقى مانده است.

حضرت فرمودند: سؤال کن، عمران پرسید: (خدا) حکیم در چه چیزى قرار دارد؟ و آیا چیزى او را احاطه نموده است؟ و آیا از چیزى (یا جایى) نه چیزى دیگر (یا جاى دیگر) تغییر مکان مى‌‏دهد؟ یا نیازى به چیزى دارد؟ حضرت فرمودند: این مطلب از پیچیده‌‏ترین نکاتى است که مورد سؤال مردم مى‌‏باشد. و کسانى که دچار کاستى در عقل و فقدان علم (یا فهم) هستند، آن را نمى‌‏فهمند؛ و در مقابل، عقلاى منصف از درک آن عاجز نیستند. پس خوب در جواب من دقّت کن و آن را بفهم اى عمران: امّا نکته اوّل آن: اگر (خداوند) مخلوقات را به خاطر نیاز به آنان خلق کرده بود، جایز بود که بگوییم به سمت مخلوقاتش تغییر مکان مى‌‏دهد؛ چون نیاز به آن‌ها دارد؛ ولى او چیزى را از روى نیاز خلق نکرده است و همیشه ثابت بوده است؛

نه در چیزى و نه بر روى چیزى؛ اِلا اینکه مخلوقات یکدیگر را نگاه مى‌‏دارند و برخى در برخى دیگر داخل شده و برخى از برخى دیگر خارج مى‌‏شوند؛ و خداوند متعال با قدرت خود، تمام این‌ها را نگاه مى‌‏دارد و نه در چیزى داخل مى‏شود و نه از چیزى خارج مى‌‏گردد، و نه نگاهدارى آن‌ها او را خسته و ناتوان مى‌‏سازد و نه از نگاهدارى آنها عاجز است، و هیچ‌یک از مخلوقات چگونگى این امر را نمى‌‏داند، مگر خود خداوند و آن کسانى که خود، آن‌ها را بر این امر مطّلع ساخته باشد، که عبارت‌اند از: پیامبران الهى و خواصّ و آشنایان به اسرار او، حافظان و نگاهبانان شریعت او. دستور او در یک چشم برهم زدن، بلکه زودتر به اجرا درمى‌‏آید. هرآنچه را اراده فرماید، فقط به او مى‌‏گوید: موجود شو و آن شى‏ء نیز به خواست و اراده الهى موجود مى‌‏شود. و هیچ‌چیز از مخلوقاتش از چیز دیگرى به او نزدیک‌تر نیست و هیچ‌چیز نیز از چیز دیگر از او دورتر نیست. آیا فهمیدى عمران؟

گفت: بله، سرورم، فهمیدم و گواهى مى‌‏دهم که خداوند تعالى همان‌گونه است که توضیح دادى و به یکتایى وصفش نمودى، و گواهى مى‌‏دهم که محمّد بنده اوست که به نور هدایت و دین حقّ مبعوث شده است. آنگاه رو به قبله، به سجده افتاده، اسلام آورد.

 

مناظره امام رضا با عالم زرتشتی

 

به نام آفریننده عشق

 

در مقالات گذشته توضیحاتی پیرامون ادیان مختلف دادیم که می توانید آنها را از اینجا مطالعه نمایید. اما در این مقاله مناظره مختصری که بین امام رضا علیه السلام و عالم زرتشتی اتفاق افتاد را برای شما بازگو می کنیم.

 

این مناظره گفتگویی علمی است میان امام رضا علیه السلام و هِربِذ زرتشتی درباره اثبات نبوت حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمد علیهم السلام. در این مناظره، امام رضا علیه السلام بر اساس دلیل هِربِذ بر نبوت زرتشت، پیامبریِ پیامبران یهودیت، مسیحیت و اسلام را برای او اثبات می‌کند.

این گفت‌وگو در جلسه‌ای انجام شد که در آن، به‌خواست مأمون خلیفه عباسی، امام رضا علیه السلام با عالمان یهودی، مسیحی، زرتشتی و صابئی به‌صورت مفصل بحث کرد. حدیث مناظره را نخستین‌بار شیخ صدوق در توحید و عیون اخبار الرضا نقل کرده کرده است.

 

متن مناظره

  • امام رضا: دلیلت بر نبوت زرتشت که او را پیامبر می‌دانی‌ چیست؟
  • هِربِذ: او چیزى برایمان آورده است که پیش از او، کسی نیاورده بود. البته ما خود، او را ندیده‌ایم، ولی اخباری از پیشینیانمان به ما رسید مبنی بر اینکه او چیزهایی را برای ما حلال کرد که کسی جز او حلال نکرد و چیزهایی را حرام کرد که غیر او حرام نکرد. از این‌ رو از وی پیروی کردیم.
  • امام رضا: پس شما به‌جهت اخباری که درباره او آمده است، از او پیروی می‌کنید؟
  • هربذ: بله.
  • امام رضا: دیگر امت‌ها نیز همین‌طورند. اخباری درباره آنچه پیامبرانشان، از جمله موسی و عیسی و محمد علیهم السلام برایشان آورده‌اند، به آن‌ها رسیده است. اگر دلیلتان برای قبول نبوت زرتشت، اخبار متواتر است، چرا به نبوت آن پیامبران اقرار نمی‌کنید؟

هربذ پاسخی به این سؤال نداد و گفت‌وگو را پایان داد.