مناظره امام رضا با جاثلیق مسیحی
به نام آفریننده عشق
مناظره امام رضا علیه السلام با جاثَلیق نصرانی، گفتوگویی کلامی است که در آن، از موضوعاتی چون نبوت پیامبر اسلام(ص) و بشر بودن حضرت عیسی بحث شده است. این گفتوگو در جلسهای صورت گرفت که در آن، بهخواست مأمون خلیفه عباسی، عالمان ادیان یهودی، مسیحی، زرتشتی و صابئی با امام رضا(ع) مناظره کردند.
حدیث این مناظره، نخست، در کتابهای توحید و عیون اخبار الرضا، نوشته شیخ صدوق آمده است. بهروایت حسن بن محمد نوفلی راوی این حدیث، امام رضا(ع) براساس اِنجیل، کتاب دینی مسیحیان، بر نبوت حضرت محمد(ص) استدلال میکند. همچنین با استناد به انجیل، بیان میکند که عیسی خدا نیست و بشر است.
برپایه این روایت، جاثلیق در این مناظره شکست میخورد و پاسخی برای اشکالات امام رضا(ع) پیدا نمیکند. در آغاز مناظره، جاثَلیق به مأمون که از او میخواهد مناظره را آغاز کند میگوید با توجه به اینکه من کتاب دینی و پیامبر شما را قبول ندارم، چگونه با او مناظره کنم؟ امام رضا(ع) پاسخ میدهد که در بحث با او، به انجیل، کتاب دینی مسیحیان استناد خواهد کرد و جاثلیق میپذیرد که در این صورت، آن را رد نکند. بدین ترتیب امام رضا در این گفتوگو، در موراد بسیاری، از انجیل برای درستی سخنانش شاهد میآورد.
متن مناظره بار نخست، در کتابهای توحید و عیون اخبار الرضا، نوشته شیخ صدوق (۳۰۵-۳۸۱ق) روایت شده است. در احتجاج، نوشته احمد بن علی طَبرسی (زیسته در قرن ششم قمری) خلاصه آن آمده است. علامه مجلسی هم در بحارالانوار حدیث را از دو کتاب شیخ صدوق روایت کرده است.
متن مناظره
مأمون رو به جاثلیق کرده، گفت: اى جاثلیق، ایشان، على بن موسى بن جعفر و پسر عموى من و از فرزندان فاطمه، دختر پیامبرمان و على بن ابى طالب، صلوات الله علیهم هستند. دوست دارم با ایشان صحبت کنى و بحث نمایى و حجت آورى و انصاف بدهى.
جاثلیق گفت: اى امیر مؤمنین، چگونه با کسى بحث کنم که به کتابى استدلال میکند که من آن را قبول ندارم و به گفتار پیامبرى احتجاج میکند که من به او ایمان ندارم؟ حضرت فرمودند: اى مرد مسیحى، اگر از انجیل براى تو دلیل بیاورم، آیا میپذیرى؟ جاثلیق گفت: آیا میتوانم آنچه را انجیل فرموده، رد کنم؟ به خدا سوگند علىرغم میل باطنیام، خواهم پذیرفت.
حضرت فرمودند: حال، هرچه میخواهى بپرس و جوابت را دریافت کن. جاثلیق پرسید: درباره نبوت عیسى و کتابش چه عقیدهاى دارى؟ آیا منکر آن دو هستى؟ حضرت فرمودند: من به نبوت عیسى و کتابش و به آنچه امتش را بدان بشارت داده و حواریون نیز آن را پذیرفتهاند، ایمان دارم و به هر عیسایى که به نبوت محمد صلى الله علیه و آله و کتابش ایمان نداشته و امت خود را به او بشارت نداده، کافرم.
جاثلیق گفت: مگر هر حکمى نیاز به دو شاهد عادل ندارد؟ حضرت فرمودند: چرا. او گفت: پس دو شاهد عادل از غیر همکیشان خود که مسیحیت نیز آنان را قبول داشته باشد، معرفى کن و از ما هم، از غیر همکیشانمان دو شاهد عادل بخواه. حضرت فرمودند: حالا سخن به انصاف گفتى. آیا شخص عادلى را که نزد حضرت مسیح مقام و منزلتى داشت، قبول دارى؟ جاثلیق گفت: این شخص عادل کیست؟ اسم او را بگو. حضرت فرمودند: درباره یوحنّا دیلمی چه میگویى؟ گفت: به به! محبوبترین شخص نزد مسیح را نام بردى.
حضرت فرمودند: تو را قسم میدهم آیا در انجیل چنین نیامده که یوحنّا گفت: مسیح مرا به دین محمد عربى آگاه کرد و مژده داد که بعد از او خواهد آمد و من نیز به حواریون مژده دادم و آنها به او ایمان آوردند؟ جاثلیق گفت: بله، یوحنّا از قول حضرت مسیح چنین مطلبى را نقل کرده است و نبوّت مردى را مژده داده و نیز به اهلبیت و وصى او بشارت داده است و معین نکرده که این موضوع چه زمانى اتفاق خواهد افتاد و آنان را نیز برایمان معرفى نکرده است تا آنها را بشناسیم.
حضرت فرمودند: اگر کسى که بتواند انجیل را بخواند، در اینجا حاضر کنیم و مطالب مربوط به محمد و اهلبیت و امتش را برایت تلاوت کند، آیا ایمان میآورى؟ گفت: حرف خوبى است. حضرت به نسطاس رومى فرمودند: سفر ثالث انجیل را تا چه حدى از حفظ هستى؟ گفت: به تمام و کمال آن را حفظ هستم. سپس رو به رأسالجالوت نموده، فرمودند: آیا انجیل خواندهاى؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: من سِفر ثالث را میخوانم، اگر در آنجا مطلبى درباره محمد و اهل بیت او سلام الله علیهم و نیز امّتش بود، شهادت دهید و اگر مطلبى در این باره نبود، شهادت ندهید.
آنگاه حضرت شروع به خواندن سِفر ثالث کردند و وقتى به مطلب مربوط به پیامبر صلى الله علیه و آله رسیدند، وقف کرده، فرمودند: تو را به حق مسیح و مادرش قسم میدهم، آیا دانستى که من عالم به انجیل هستم؟ گفت: بله، سپس مطلب مربوط به محمد و اهل بیت و امتش را تلاوت فرمود، گفت: حال چه میگویى؟ این عین گفتار حضرت مسیح علیه السلام است. اگر مطالب انجیل را تکذیب کنى، موسى و عیسى علیهما السلام را تکذیب کردهاى و اگر این مطلب را منکر شوى، قتلت واجب است؛ زیرا به خدا و پیامبر و کتابت کافرشدهاى.
جاثلیق گفت: مطلبى را که از انجیل برایم روشن شود، انکار نمیکنم؛ بلکه بدان اذعان دارم. حضرت فرمودند: شاهد بر اقرار او باشید. حضرت ادامه دادند: آنچه میخواهى بپرس. جاثلیق پرسید: حواریون حضرت مسیح و نیز علمای انجیل چند نفر بودند؟ حضرت فرمودند: از خوب کسى سؤال کردى. حواریون دوازده نفر بودند که عالمترین و فاضلترین آنان، اَلوقا بود. و علماى مسیحیها سه نفر بودند: یوحنّاى اکبر در اَج، یوحنّا در قرقیسیا و یوحنّای دیلمى در رجّاز و مطالب مربوط به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و اهلبیت و امتش نزد او بوده و هم او بود که امت عیسى و بنىاسرائیل را به نبوت حضرت محمد و اهلبیت و امتش مژده داد.
آنگاه فرمود: اى مسیحى، به خدا سوگند ما به عیسایى که به محمد صلى الله علیه و آله ایمان داشت، ایمان داریم و نسبت به عیسای شما ایرادى نداریم، به جز ضعف و ناتوانى و کمى نماز و روزهاش. جاثلیق گفت: به خدا قسم، علم خود را فاسد نمودى و خود را تضعیف کردى. گمان میکردم تو عالمترین فرد در بین مسلمانان هستى. حضرت فرمودند: مگر چطور شده است؟ او گفت: میگویى: عیسى ضعیف بود و کم روزه میگرفت و کم نماز میخواند و حال آنکه عیسى حتى یک روز را بدون روزه نگذراند و حتى یک شب نخوابید. همیشه روزها روزه بود و شبها شب زندهدار.
حضرت فرمودند: براى تقرب به چه کسى روزه میگرفت و نماز مى خواند؟! جاثلیق از کلام افتاد و ساکت شد. حضرت فرمودند: میخواهم مطلبى از تو بپرسم؟ جاثلیق گفت: بپرس، اگر جوابش را بدانم، پاسخ میدهم. حضرت پرسیدند: چرا منکر هستى که عیسى، به اجازه خدا مردهها را زنده میکرد؟ جاثلیق گفت: زیرا کسى که مردهها را زنده کند و نابینا و شخص مبتلا به پیسى را شفا دهد خداست و شایسته پرستش.
حضرت فرمود: یَسَع نیز کارهایى نظیر کارهاى عیسى انجام میداد: بر روى آب راه میرفت، مرده زنده میکرد، نابینا و مبتلاى به پیسى را شفا میداد، ولى امّتش او را خدا ندانسته و کسى او را نپرستید. «حزقیل» پیامبر نیز مثل عیسى بن مریم مرده زنده کرد، سى و پنج هزار نفر را بعد از گذشت شصت سال از مرگشان، زنده نمود.
آنگاه رو به رأسالجالوت نموده، فرمود: آیا مطالب مربوط به این عده از جوانان بنىاسرائیل را در تورات دیدهاى؟ «بختنَصَّر» آنها را از بین اسراى بنىاسرائیل که در هنگام حمله به بیتالمقدس، اسیر شده بودند، انتخاب کرده، به بابل برد. خداوند نیز وى را به سوى آنها فرستاد و او آنها را زنده نمود. این مطلب در تورات هست و هرکس از شما آن را انکار کند، کافر است. رأسالجالوت گفت: این مطلب را شنیدهایم و از آن مطلع هستیم.
حضرت فرمود: درست است. حال دقت کن و ببین آیا این سِفر از تورات را درست میخوانم؟ سپس آیاتى از تورات را بر ما تلاوت فرمود. یهودى با شنیدن تلاوت و صوت آن حضرت، با تعجب، بدن خود را به راست و چپ حرکت میداد. سپس رو به جاثلیق کرده، پرسیدند: آیا اینها قبل از عیسى بودهاند یا عیسى قبل از آنها؟ گفت: آنها قبل از عیسى بودهاند. حضرت فرمودند: قریش همگى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمدند و درخواست کردند که حضرت مردههایشان را زنده کند. آن حضرت علی بن ابى طالب علیهما السّلام را همراه آنان به صحرا (یا گورستان) فرستادند و فرمودند: «به صحرا (یا گورستان) برو و با صداى بلند افرادى را که اینها درخواست زنده شدن آنان را دارند، صدا بزن و تکتک نام آنان را ببر و بگو: محمد رسول خدا میگوید: به اذن خدا برخیزید. (امیر مؤمنان نیز آنان را ندا کرد) همه برخاسته، خاکهاى سر خود را میتکاندند.»
قریشیان نیز از آنان درباره امورشان سؤال میکردند و در ضمن گفتند: محمد پیامبر شده است. مردگان از خاک برخاسته، گفتند: اى کاش، ما او را درک کرده، به او ایمان میآوردیم. و پیغمبر نیز افراد نابینا یا مبتلا به بیمارى پیسى و نیز دیوانگان را شفا داده است، با حیوانات، پرندگان، جن و شیاطین صحبت کرده است، ولى ما آن حضرت را خدا نمیدانیم و در عینحال منکر فضایل این دسته از پیامبران (عیسى، یَسَع، حِزقیل و محمّد صلى الله علیه و آله و علیهم اجمعین نیستیم.
شما که عیسى را خدا میدانید، باید یسع و حزقیل را نیز خدا بدانید؛ چون آنان نیز مثل عیسى مرده زنده میکردهاند و نیز معجزات دیگر حضرت عیسى را نیز انجام میدادند. و نیز عدهاى از بنىاسرائیل که تعدادشان به هزاران نفر میرسید، از ترس طاعون از شهر خود خارج شدند ولى خداوند جان آنان را در یک لحظه گرفت. اهل آن شهر اطراف آنان حصارى کشیدند و آن مردگان را به همان حال، رها کردند تا استخوانهایشان پوسید.
پیامبرى از پیامبران بنیاسرائیل از آنجا گذر میکرد، از کثرت استخوانهاى پوسیده تعجب کرد. خداوند عزوجل به او وحى نمود که: آیا دوست دارى آنان را برایت زنده کنم تا آنان را انذار کرده و دین خود را تبلیغ کنى؟ گفت: بله. خداوند وحى فرمود که: آنان را صدا بزن. آن پیغمبر نیز چنین ندا کرد: اى استخوانهاى پوسیده، به اذن خدا برخیزید. همگى زنده شدند و در حالى که خاکها را از سر خود میزدودند، برخاستند. و همچنین ابراهیم خلیلالرحمن علیه السلام آن زمان که پرندگان را گرفت و تکهتکه نمود و هر تکه را بر کوهى نهاد و سپس آنها را فراخواند و آنها زنده شدند و به سوى او حرکت کردند.
نیز موسى بن عمران علیه السلام و هفتاد نفر همراهش که از بین بنىاسرائیل انتخاب کرده بود و همراه او به کوه رفتند و گفتند: تو خدا را دیدهاى، او را به ما نیز نشان بده. حضرت گفتند: من او را ندیدهام، ولى آنان اصرار کرده، گفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (ما سخنان تو را تصدیق نمیکنیم، مگر اینکه بالعیان و آشکار خدا را ببینیم (سوره بقره، آیه ۵۵)). در نتیجه صاعقهاى آنان را سوزاند و نابود ساخت و موسى تنها ماند و به خدا عرضه داشت: خدایا، من هفتاد نفر از بنىاسرائیل را انتخاب کردم و بههمراه خود آوردم و حال تنها برمیگردم.
چگونه ممکن است قومم سخنان مرا در مورد این واقعه بپذیرند؟ اگر میخواستى، هم من و هم آنان را قبلا از بین میبردى. آیا ما را بهخاطر کار نابخردان هلاک میسازى؟ (مضمون آیه ۱۵۵ سوره اعراف). خداوند نیز آنان را پس از مرگشان زنده نمود. سپس حضرت ادامه دادند: هیچیک از مواردى را که برایت ذکر کردم، نمیتوانى ردّ کنى؛ زیرا همگى مضمون آیاتى از تورات، انجیل، زبور و قرآن است. اگر هرکس که مرده زنده میکند و نابینایان و مبتلایان به پیسى و دیوانگان را شفا میدهد، خدا باشد، پس اینها را هم خدا بدان. حال، چه میگوئى؟
جاثلیق گفت: بله، حرف، حرف شماست و معبودى نیست، جز الله. سپس رو به رأسالجالوت نموده، فرمودند: تو را به ده آیهاى که بر موسى بن عمران نازل شد، قسم میدهم که آیا خبر محمد و امتش در تورات، موجود هست؟ (و آن خبر چنین است:) «آن زمان که امّت آخر، پیروان آن شترسوار، بیایند و خداوند را بسیار بسیار تسبیح گویند؛ تسبیحى جدید در معبدهایى نو. در آن زمان، بنىاسرائیل باید به سوى آنان و به سوى پادشاهشان روان شوند تا قلوبشان آرامش یابد؛ زیرا آنان شمشیرهایى به دست دارند که به وسیله آن شمشیرها، از کفّار (محارب) در گوشه و کنار زمین انتقام میگیرند.»
آیا این مطلب همینگونه در تورات مکتوب نیست؟ رأسالجالوت گفت: آرى، ما نیز آن را همین گونه در تورات یافتهایم. سپس به جاثلیق فرمود: با کتاب «شعیا» در چه حدى آشنا هستى؟ گفت: آن را حرفبهحرف میدانم و بلد هستم. سپس به آن دو فرمود: آیا قبول دارید که این مطلب از گفتههاى اوست: «اى مردم، من تصویر آن شخص سوار بر درازگوش را دیدم، در حالى که لباسهایى از نور بر تن داشت و آن شترسوار را دیدم که نورش همچون نور ماه بوده؟»
آن دو پاسخ دادند: بله، شعیا چنین چیزى گفته است. حضرت فرمودند: آیا با این گفته عیسى علیه السلام در انجیل آشنا هستى: «من به سوى خداى شما و خداى خودم خواهم رفت و فارقلیطا خواهد آمد». و اوست که به نفع من و به حق شهادت خواهد داد، همانطور که من براى او شهادت دادم. و اوست که همهچیز را براى شما تفسیر خواهد کرد و اوست که رسواییهاى امتها را آشکار خواهد کرد. و اوست که ستون خیمه کفر را خواهد شکست.
جاثلیق گفت: هرچه از انجیل بخوانى، آن را قبول داریم. حضرت فرمود: آیا قبول دارى این مطلب در انجیل موجود است؟ گفت: بله. حضرت ادامه دادند: آن زمان که انجیل اول را گم کردید، آن را نزد چه کسى یافتید و چه کسى این انجیل را براى شما وضع نمود؟ گفت: ما فقط یک روز انجیل را گم کردیم و سپس آن را تر و تازه پیدا کردیم. یوحنّا و متّى آن را برایمان پیدا کردند. حضرت به او گفتند چقدر نسبت به قصه این انجیل و علمای آن بیاطلاع هستى!
اگر این مطلب همانطور باشد که تو میگویى، پس چرا در مورد انجیل دچار اختلاف شدید؟ این اختلاف در همین انجیلى است که امروزه در دست دارید. اگر مثل روز اول بود، در آن اختلاف نمیکردید. ولى من مطلب را برایت روشن میکنم: آن زمان که انجیل اول گم شد، مسیحیها نزد علمای خود جمع شدند و گفتند: عیسى بن مریم که کشته شده است و انجیل را نیز گم کردهایم. شما علما چه نزد خود دارید؟ الوقا و مرقابوس گفتند: ما انجیل را از حفظ هستیم و هر روز یکشنبه یک سِفر از آن را براى شما خواهیم آورد. محزون نباشید و کنیسهها را خالى نگذارید. هر یکشنبه، یک سِفر از آن را براى شما خواهیم خواند تا تمام انجیل جمعآورى شود.
سپس الوقا، مرقابوس، یوحنّا و متى نشستند و این انجیل را پس از گمشدن انجیل اول براى شما نگاشتند و این چهار نفر شاگرد شاگردان نخستین بودند. آیا این مطلب را میدانستى؟ جاثلیق گفت: این مطلب را تا به حال نمیدانستم و از برکت آگاهى شما نسبت به انجیل، امروز برایم روشن شد. و مطالب دیگرى را که تو میدانستى، از شما شنیدم. قلبم گواهى میدهد که آنها حق است. از سخنان شما بسیار استفاده کردم.
حضرت فرمودند: بهعقیده تو، شهادت اینها چگونه است؟ گفت: شهادت اینها کاملا قابلقبول است. اینها علمای انجیل هستند و هرچه را تأیید کنند و بدان گواهى دهند، حق است. حضرت به مأمون و اهل بیتش و سایرین فرمود: شما شاهد باشید. گفتند: ما شاهدیم. سپس به جاثلیق فرمود: تو را به حق پسر (عیسى علیه السلام) و مادرش (مریم علیه السلام) قسم میدهم، آیا میدانى که متّى گفته است: مسیح، فرزند داود بن ابراهیم بن اسحاق بن یعقوب بن یهوذا بن خضرون است و مرقابوس درباره اصل و نسب عیسى بن مریم علیهما السلام گفته است: او «کلمه» خداست که خداوند او را در جسد انسانى قرار داد و به صورت انسان در آمد.
و الوقا گفته است: عیسى بن مریم علیهما السلام و مادرش انسانهایى بودند از خون و گوشت که روحالقدس در آنان حلول کرد. و در ضمن قبول دارى که از جمله مطالب عیسى درباره خودش، این است که فرموده: «اى حواریون، به راستى و صداقت برایتان میگویم: هیچکس به آسمان نخواهد رفت، جز آنکه از آن فرود آمده، مگر آن شترسوار، خاتمالاَنبیاء، که او به آسمان صعود میکند و فرود میآید.» نظرت درباره این سخن چیست؟
جاثلیق گفت: این سخن عیسى است و ما آن را انکار نمیکنیم. حضرت فرمودند: نظرت درباره شهادت و گواهى الوقا، مرقابوس و متّى درباره عیسى و اصل و نسب او چیست؟ جاثلیق گفت: به عیسى افترا زدهاند. حضرت به حضّار فرمودند: آیا (همین الآن) پاکى و صداقت آنان را تأیید نکرد و نگفت آنان علمای انجیل هستند و گفتارشان حق است و حقیقت؟! جاثلیق گفت: اى دانشمند مسلمین، دوست دارم مرا در مورد این چهار نفر معاف دارى. حضرت فرمودند: قبول است، تو را معاف کردیم. حال هرچه میخواهى سؤال کن. جاثلیق عرض کرد: بهتر است دیگرى سؤال کند. به حق مسیح قسم، گمان نداشتم در بین علمای مسلمین، کسى مثل شما وجود داشته باشد.