زندگینامه محییالدین بن عربی
به نام آفریننده عشق
اِبْنِ عَرَبی، ابوعبدالله محیی الدین محمد بن علی بن محمد بن العربی الحاتمی (۵۶۰-۶۳۸ق/۱۱۶۵-۱۲۴۰م)، معروف به شیخ اکبر، اندیشمند، فیلسوف، عارف و صوفی بزرگ جهان اسلام بود.
ویژگی ها
ابن عربی در ۲۷ رمضان ۵۶۰ق/۷ اوت ۱۱۶۵م در شهر مُرسیه، در جنوب شرقی اندلس به جهان چشم گشود. در برخی از منابع زاد روز او دوشنبه ۱۷ رمضان ۵۶۰ آمده است، اما در یک دست نوشته که جزو کتابخانه شخصی صدرالدین محمد بن اسحاق قونوی شاگرد نزدیک و برجسته ابن عربی بوده است، به خط قونوی ۲۷ رمضان ۵۶۰ ثبت شده است.
در این زمان فرمانروای مرسیه ابوعبدالله محمد بن سعد بن مَردَنیش بوده است که از ۵۴۲ق/۱۱۴۷م تا ۵۶۷ق/۱۱۷۲م بر مرسیه، بلنسیه و شاطبه حکومت داشته است. ابن عربی نیز خود به تولد خویش در زمان محمد بن مردنیش اشاره میکند. ابن عربی از دودمان عربی کهنی بوده و سلسله نسب وی به حاتم طایی میرسیده است، چنانکه خود «الطائی الحاتمی» را به دنبال نام خویش میآورد.
پدرش از مردان برجسته و سرشناس مرسیه به شمار میآمده و احتمالاً یکی از نزدیکان ابن مردنیش بوده است. فیلسوف مشهور ابن رشد (د ۵۹۵ق/۱۱۹۸م) از دوستان نزدیک پدر ابن عربی بوده است و بنا بر گزارش خود ابن عربی، ابن رشد از پدر او درخواست دیدار با ابن عربی را کرده بوده است.
زندگی و منش محیالدین ابن عربی، از شگفتیهای روزگار است. برخی معتقدند در تاریخ عرفانی اسلامی، کسی در گستردگی اطلاعات، فراوانی استادان و بسیاریِ تعداد نوشته به پایه وی نمیرسد. وی بر اثر تلاش و تکاپوی فراوان، توانست از محضر استادان سرشناس زمان خود بهره برد و از آنان اجازه نقل حدیث بگیرد که شمارشان به هفتاد کس میرسد. او توانست نظام فکری جداگانه و ویژه ایجاد کند که هنوز هم محور بینشهای عرفانی در جهان اسلام است. برخی، تعداد نوشتههای وی را ۸۴۸ کتاب و رساله دانستهاند.
بخشی از زندگی ابن عربی در اندلس، همزمان با فرمانروایی ۳ تن از «موحدون» بوده است: ابویعقوب یوسف، ابویوسف یعقوب المنصور و محمد الناصر. با وجود شکوفایی فرهنگی در آن دوران، اوضاع سیاسی اندلس آمیخته با بحرانها و درگیریهای مداوم میان مسلمانان و فرمانروایان مسیحی شمال اسپانیا بود و در پی این بحرانهای سیاسی، بخشهای مهمی از سرزمین اندلس به دست مسیحیان افتاد.
در زمان محمد الناصر نبرد مشهور عقاب در ۶۰۹ق/۱۲۱۲م میان مسلمانان و سپاهیان مسیحی به فرماندهی آلفونس هشتم پادشاه کاستیل، در گرفت که به شکست سخت مسلمانان انجامید و هزاران تن از مسلمانان در آن کشته شدند.
شایان ذکر است که با توجه به استادان ابن عربی و دانشهایی که آموخته بود، دیگر جای شگفتی نیست که وی از آغاز جوانیش سرشناس شده باشد. گفته میشود که وی چندی منشی فرمانروایان اشبیلیه بوده است. درباره گستردگی دامنه معلومات وی گفته شده است که «وی در هر فنی از اهل آن فن آگاهتر است» و انبوه نوشتههای وی بر این حقیقت گواه است.
درباره نخستین انگیزههایی که ابن عربی را به سوی عرفان و تصوف کشانده بوده است، آگاهی چندانی در دست نیست، اما میدانیم که در اندلس دوران نوجوانی و جوانی وی گرایشهای عرفانی و نیز محافل شیوخ تصوف و مریدان ایشان اندک نبوده است. یکی از بزرگترین و نامدارترین شیوخ عرفان و تصوف، همزمان با جوانی ابن عربی، شعیب ابن حسین اندلسی مشهور به ابومدین بوده است که ابن عربی در نوشتههایش چندین بار از وی نام میبرد و او را «شیخنا و عمادنا» و «شیخ الشیوخ» و «ابوالنجا» مینامد.
ابن عربی ابومدین را «از بزرگان عارفان» مینامد و میگوید که از روی بصیرت به او اعتقاد داشته است. اما با وجود ارادت فراوانی که ابن عربی به ابومدین میورزیده است، به نظر نمیرسد که شخصاً با وی روبهرو شده باشد، چنانکه خود نیز به این نکته اشاره میکند. ابن عربی زندگانی خود را پیش از داخل شدن به طریقت، «زمان جاهلیت» خود مینامد.
ابن عربی با زنی به نام مریم بنت محمد بن عبدون ازدواج کرده بود که از او چیزی نمیدانیم، اما بنا بر گواهی ابن عربی، او اهل باطن و از سالکان طریقت و هممشرب شوی خود بوده است و ابن عربی از وی یک رؤیای عارفانه نقل میکند. شواهدی در دست است نشانگر آنکه ابن عربی از همان آغاز جوانی دارای دلی تپنده در آرزوی آنچه فراسوی جهان محسوس و مادی است و روحی تشنه حقایق غیبی و عواطفی پر هیجان و اندیشهای عرفانجو بوده است، چنانکه در این رهگذر جوانههای بینش عرفانی در درونش سر بر میزده و حالات و مکاشفاتی برایش دست میداده که انگیزه شگفتی دیگران و تحسین آنان میشده است.
خود ابن عربی، در مرحله دیگری از زندگانیش، صحنه دیدار خود را با فیلسوف ارسطوگرای بزرگ، ابن رشد تصویر میکند که بر آنچه گفته شد، گواه است. وی میگوید: «روزی در قرطبه به خانه قاضی آن شهر ابوالولید ابن رشد رفتم. وی خواهان دیدار من بود، چون چیزهایی از آنچه خداوند در خلوت بر من آشکار کرده بود، به گوشش رسیده بود و دچار شگفتی شده بود. بدینسان پدرم که از دوستان وی بود، به بهانه حاجتی مرا نزد وی فرستاد.
من در آن هنگام نوجوانی بودم موی بر چهره نروییده و شارب بر نیاورده. چون بر وی درآمدم، برای نشان دادن مهر و احترام به من، از جایش برخاست و مرا در آغوش گرفت. سپس به من گفت: آری! گفتم: آری. پس شادی او از اینکه من نیتش را فهمیده بودم، افزون شد.
آنگاه من از آنچه انگیزه شادی او شده بود، آگاهی یافتم و گفتم: نه. در این هنگام ابن رشد خود را کنار کشید و رنگ چهرهاش دیگر شد، (گویی) درباره اندیشیده خود دچار شک شده بود.
سپس گفت: شما امر را در کشف و فیض الهی چگونه یافتید؟ آیا همان است که (عقل و) اندیشه نظری به ما داده است؟ به او گفتم: آری – نه! میان آری و نه روحها به بیرون از موادشان پرواز میکنند و گردنها از بدنهایشان جدا میشوند! ابن رشد رنگش پرید، لرزه بر اندامش افتاد و نشست و میگفت: لاحول و لا قوة الا بالله، زیرا آنچه را من بدان اشاره کرده بودم، دریافته بود. پس از آن روز ابن رشد از پدرم خواست که من بار دیگر با او گرد آیم، تا آنچه در اندیشه دارد، بر من عرضه کند (و بداند) که آیا (اندیشههای او) موافق (با برداشت من) است یا مخالف آن، زیرا وی از صاحبان اندیشه و نظر عقلی بود.
سپس وی خدا را سپاس گزارد از اینکه در زمانی زندگی میکند که در آن کسی را دیده است که نادان به خلوت خود داخل میشود و اینگونه بیرون میآید، بیدرسی و بحثی و مطالعهای و خواندنی. وی سپس گفت: این حالتی است که ما (وجودِ) آن را اثبات کرده بودیم، اما کسی را که دارای آن شده باشد، ندیده بودیم. سپاس خدای را که من در زمانی هستم که در آن یکی از دارندگان این حالت یافت میشود که قفلها را میگشاید. سپاس خدایی را که ویژگی دیدار با او را نصیب من کرد».
ابن عربی تا سن ۳۰ سالگی (۵۹۰ق/۱۱۹۴م) در اشبیلیه به سر برد و در این میان به شهرهای دیگر اسپانیا سفر میکرد. در اشبیلیه وی با چند تن از شیوخ زمان خود، از جمله ابویحیی صنهاجی ضریر، صالح بربری، ابوعبدالله شرفی و ابوالحجاج شُبَربُلی دیدار داشته است. وی میگوید با این ۴ تن که از بزرگان ملامیه (ملامتیه) بودهاند، الفت و همنشینی و دوستی نزدیک داشته است. ابن عربی به ایشان در الدرة الفاخرة پرداخته است.
وی از «ملامتیان» سخت ستایش میکند و ایشان را مردانی مینامد که در ولایت به بالاترین درجات آن رسیدهاند و بالاتر از درجه ایشان تنها درجه پیامبری است. در جای دیگری در باره ملامتیان میگوید که اگر مقام و منزلت ایشان نزد خدا بر انسانها آشکار میشد، آدمیان آنان را به جای خدایان میگرفتند.
ابن عربی در ۵۹۰ق اندلس را ترک گفت و به شمال افریقا سفر کرد. در آن سال وی را در تلمسان مییابیم که در آنجا پیامبر اکرم (ص) را در خواب میبیند. در ۵۹۴ق نیز ابن عربی در فاس بوده و خداوند در آنجا «خاتم محمدی» را به وی شناسانده و علامت او را به ابن عربی نشان داده است، ولی نام او را نمیآورد. در ۵۹۵ ق ابن عربی در شهر المریه در اندلس بوده و در رمضان آن سال کتاب مواقع النجوم را در ۱۱ روز نوشته بوده است که به گفته خودش آن را در پی یک فرمان الهی نوشته و آن کتاب «خواننده را از استاد بینیاز میکند، بلکه استاد نیازمند آن است.
در ۶۰۱ق، وی را در موصل مییابیم که با مردی به نام مهذب ثابت عنتر حلوی که مدعی معارضه با قرآن بوده برخورد داشته است. علی بن عبدالله بن جامع، شیخ ابن عربی در همان شهر «خرقه خضر» را به او پوشانده بوده است. ابن عربی، چنانکه خود میگوید: در مکه، روح مجسم محمد پسر هارون الرشید خلیفه عباسی را در هنگام طواف کعبه دیده و با وی سخن گفته است. بعضی از یاران ابن عربی نیز در مکه نزد وی احیاء العلوم غزالی را میخواندهاند.
به گفته مقری، کیخسرو خانهای به بهای ۱۰۰ هزار درهم به ابن عربی هدیه کرده بود. چند روزی پس از آن گدایی از ابن عربی چیزی در راه خدا خواست. وی گفت: من چیزی جز این خانه ندارم، از آن تو باشد. سپس خانه را به آن گدا بخشید. در ۶۲۰ق/۱۲۲۳م، ابن عربی عزم سفر به دمشق کرد و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید و جز برای سفری کوتاه به حلب، آنجا را ترک نکرد.
وی در این شهر نسخه دوم کتاب بنیادی خود فتوحات را که نوشتن نسخه اول آن را در ۵۹۹ق/۱۲۰۳م در مکه آغاز کرده بود، در ۶۳۶ق به پایان رسانید. کتاب مهم دیگر ابن عربی فصوص الحکم نیز در همان شهر دمشق نوشته شده بود. دوران زندگانی ابن عربی در دمشق، دوران شکوفایی و آفرینش فکری و روحی وی به شمار میرود.
ابن عربی در موارد بسیاری از آثار خود، به ذکر فضیلتهای اهل بیت (ع) پرداخته و درباره طهارت ولایت و محبت اهل بیت به تصریح و اشاره سخن گفته و دشمنی با آنان را زیانآور دانسته است. از آن جمله می نویسد: «فرض است همانطور که رسول اللّه صلی الله علیه و آله را دوست داریم، اهل بیتش را نیز باید دوست بداریم و از عداوت و کراهت به ایشان احتراز و اجتناب کنیم».
وی افزون بر نقل روایات ائمه اطهار (ع)، در موارد بسیاری به ولایت ایشان اعتراف کرده و مقامی برابر با مقام انبیاء برایشان قائل شده است. ابن عربی در کتاب های خود، به احادیثی از معصومان نیز اشاره کرده است، مانند اینکه: «علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: منشأ غیبگویی های من، فهم از قرآن است که خداوند به عدهای از بندگانش عنایت میکند». ابن عربی در موارد بسیاری، از حضرت علی (ع) با عظمت یاد میکند و ایشان را میستاید. برای نمونه، در جایی نوشته است: «این علی ابن ابی طالب است؛ همان کسی که دروازه شهر علم نبوی و صاحب اسرار و امام آن شهر است».
پیچیدگى شخصیت ابن عربى و روش او در برخورد با مذاهب اسلامی و شخصیتهاى مورد علاقۀ هر یک از این مذاهب موجب اختلاف آراء در مذهب او گشته است. به گونهای که بعضى او را از اهل سنت و بعضى از شیعه اثنی عشری، بعضى اسماعیلى و بعضى برتر از مذهب دانستهاند. در کتابهای ابن عربی مواردی به چشم میخورد که طبق عقیده شیعه سخن گفته است و برخی افراد با استناد به این شواهد وی را شیعه دانستهاند.
وی در کتاب فتوحات مکیه به صحت خلافت ابوبکر اشاره می کند؛ عبارت ابن عربی این است (هذا مما یدلک علی صحة خلافة ابی بکر صدیق) و نیز در جای دیگر از همان کتاب در مورد ابوبکر مینویسد: مردم فضیلت و برتری ابوبکر را بر دیگران میشناسند و او را شایسته خلافت و مقدم بر دیگران میدانند. اما برخی از بزرگان که قائل به شیعه بودن او شدهاند در مورد بسیاری از مطالب، یا احتمال تقیه دادهاند همچون شیخ بهایی که میگویند چون وی در محیطی سکونت داشته که سالها تحت حکومت بنی امیه بوده مجبور به تقیه بوده است.
ابن عربی، از حضرت مهدی علیه السلام با عنوان «قطب زمان» یاد میکند. وی رساله عرفانی الدعاء المختوم علی السر المکتوم و رساله رمزگونه شق الجیب را درباره امام زمان و نحوه ظهور آن حضرت نوشته است. او در کتاب فتوحات مکیه نیز مطالب بسیاری درباره شمایل، فضایل، وقایع ظهور و یاران آن حضرت بیان میکند. از جمله در باب هفتاد و سوم این کتاب چنین آورده است: «اما ختم ولایت محمدی، آن برای مردی از عرب است که به لحاظ اصل و نسبت و به دست گرفتن این ولایت، اکرم قوم است و امروز در زمان ما موجود است. در سال ۵۹۵ ه . ق وی را شناختم و نشانه (ختم ولایت مطلقه) او را که حق از دیدگان بندگانش نهان نموده، در شهر فاس مشاهده کردم».
هر چند وحدت وجود قبل از ابن عربی نیز در میان بسیاری از عرفا مطرح بوده، ولی بی تردید ابن عربی بیشترین کلام را در این مورد بیان داشته است. ابن عربی معتقد است که حقیقت وحدت وجود «طوری ورای طور عقل» است که باعث حیرت عقلا است و برای درک آن نیاز به آگاهیای از نوع برتر است و امید ندارد که عقل آن را درک کند. در حکمت متعالیه ملا صدرا نیز نظریه وحدت وجود مطرح شده و بنا به تصریحات بسیاری از بزرگان، ملاصدرا در بیان این نظریه بسیار از ابن عربی متأثر بوده است.
از منظر فرهیختگان
ملاصدرا: منشأ دیگر تحول دینی در جهان اسلام به حتم عارف کبیر ابن عربی است، که واضع عرفان نظری در جهان اسلام است که به عقیده حقیر اگر باعث رنجش اهل فلسفه نشود مقامی عظیم تر از بوعلی و فارابی دارد.
سید علی قاضی: از میان عرفا و واصلان کوی حقیقت، محیی الدین بن عربی در معرفت نفس و شهود باطنی فردی بینظیر بود. بعد از مقام نبوت در میان رعیت احدی در معارف عرفانی و حقایق نفسانی در حد محیی الدین عربی نیست و کسی به او نمیرسد.
علامه طباطبایی: در اسلام هیچکس نتوانسته است یک سطر مانند محیی الدین بیاورد.
علامه حسن زاده آملی: فصوص و فتوحات را باید از کرامات خاص ابن عربی دانست: ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ (این نعمت خداست که به هر که خواهد ارزانیش میدارد).
آیت الله جوادی آملی: محیی الدین در بین معاریف اهل عرفان بیهمتا و در عمودین زمان خویش (از گذشته تا کنون) بینظیر میباشد. بسیاری از مبانی حکمت متعالیه وامدار عرفانی است که ابن عربی پایهگذار نامدار آن میباشد.
آیت الله مطهری: مظهر و نماینده کامل عرفان اسلامی، که عرفان را به صورت یک علم مضبوط درآورد و پس از او هر کس آمده تحت تأثیر شدید او بوده است، محیی الدین ابن عربی است.
اساتید
- ابوبکر محمد بن خلف بن صافی لخمی
- ابوالقاسم عبدالرحمان بن غالب شراط
- قاضی ابوبکر محمد بن احمد بن حمزه
- عبدالصمد بن محمد بن ابی الفضل حرستانی
- یونس بن یحیی بن ابی الحسن عباسی
آثار
- الفتوحات المکیة فی معرفة الاسرار المالکیة و الملکیة
- فصوص الحکم
- مفتاح النصوص
- الاحادیث القدسیة
- الامر المحکم المربوط فیما یلزم اهل طریق الله من الشروط
- انشاء الدوائر
- تاج الرسائل و منهاج الوسائل
- التجلیات الالهیة
- تحفة السالکین
عروج ملکوتی
ابن عربی در ۲۸ ربیع الثانی ۶۳۸ق/۱۶ نوامبر ۱۲۴۰م در دمشق، در خانه قاضی محییالدین ابن زکی در ۷۸ سالگی درگذشت و در دامنه جبل قاسیون، در مقبره خانوادگی ابن زکی به خاک سپرده شد. آرامگاه او هماکنون نیز در دمشق زیارتگاه است.