زندگینامه صدرالدین قونوی
به نام آفریننده عشق
محمد بن اسحق بن محمد بن یوسف بن علی، ملقب به صدرالدین و مکنی به ابوالمعالی و مشهور به قونوی در سال ۶۰۵، ۶۰۶ و یا ۶۰۷ قمری در قونیه به دنیا آمد. وی یکی از دانشمندان بزرگ علم فلسفه و عرفان میباشد.
ویژگی ها
پدرش از اشراف و ثروتمندان بود و بعد از فوت او، مادرش با محیی الدین ازدواج نمود و این امر رابطه او را با محیی الدین استحکام بخشید. از جزئیات زندگی قونوی اطلاعی در دست نیست. آنچه به اجمال به آن اشاره شده این است که او در علوم مختلف عقلی، ذوقی و نقلی، متبحر و صاحبنظر بوده و پس از محیی الدین، برجستهترین عارف و مطلعترین آنان در عرفان نظری بوده است.
تالیفات او حاکی از این حقیقت است که در پارهای موارد بر ابن عربی نیز برتری داشته است و لغزشهای محیی الدین در تالیفاتش و بهخصوص در الفتوحات المکیه کمتر در آثار قونوی دیده میشود و اگر او نبود، فهم کلام محیی الدین نیز برای دیگران میسر نمیشد، چنانکه جامی در نفحات الانس میگوید: «مقصود شیخ در مساله وحدت وجود بر وجهی که مطابق عقل و شرع باشد جز به تتبع تحقیقات وی و فهم آن – کما ینبغی – میسر نمیشود.»
بیتردید مؤثرترین عامل در شکلگیری شخصیت علمی و عرفانی صدرالدین قونوی، رشد و تربیت او در ملازمت و مصاحبت با محیی الدین میباشد که از زمان ورود شیخ به قونیه آغاز و تا پایان زندگی او ادامه یافته است. در نفحات الانس آمده است: شیخ بزرگ (ابن عربی) در آن وقت که از بلاد مغرب متوجه روم بود، در بعضی مشاهد خود به وقت ولادت وی (قونوی) استعداد، علوم، تجلیات، احوال و مقامات وی و هر چه در مدت عمر و بعد از مفارقت در برزخ و بعد از برزخ بر وی گذشت و خواهد گذشت، مکاشف شد. چون به قونیه رسید، بعد از ولادت وی و وفات پدرش، مادرش به عقد نکاح شیخ درآمد و وی در خدمت و صحبت شیخ تربیت یافت.
ارادت شخصیتهای بزرگی چون خواجه نصیر الدین طوسی و جلالالدین رومی به صدرالدین قونوی حاکی از عظمت شخصیت اوست. محقق طوسی پس از این که صدرالدین یکی از رسائل خود را از قونیه به نزد او میفرستد، خطاب به او مینویسد:
خطاب عالی مولانا الاعظم، هادی الامم، کاشف الظلم، صدر الملة و الدین، مجد الاسلام و المسلمین، لسان الحقیقة، برهان الطریقة، قدوة السالکین الواجدین، و مقتدی الواصلین المحققین، ملک الحکماء و العلماء فی الارضین، ترجمان الرحمان، افضل و اکمل جهان «ادام الله ظله» به خادم دعا و ناشر ثنا، مرید صادق و مستفید عاشق، محمد طوسی رسیده، بوسیده، بر چشم نهاد و گفت:
از نامه تو ملک جهان یافت دلم و ز لفظ تو عمر جاودان یافت دلم
دل مرده بدم چو نامه ات برخواندم از هر حرفی هزار جان یافت دلم
در کتاب طرائق الحقائق چنین آمده است: جلالت قدر ابوالمعالی، شیخ صدر الدین محمد بن اسحاق قونوی، زیاده از حد تقریر و قدر تحریر است، چنانکه میگویند مولانا جلالالدین در مثنوی به این اشعار اشاره به او فرموده است:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
غیر آن قطب زمان دیده ور کز ثباتش کوه گردد خیره سر
سپس این داستان را که حاکی از ارادت این دو عارف بزرگ به یکدیگر است، نقل نموده است: روزی مولانا جلالالدین محمد به مجلس شیخ صدرالدین درآمد و شیخ در صدر صفه بالای سجاده نشسته بود و اکابر علما و اعاظم عرفا حاضر بودند. شیخ سجاده خود را به مولوی باز گذاشت که بنشیند، مولوی برای حرمت وی بر سجاده او ننشست و فرمود: به قیامت چه بگویم که چنین بی ادبی کنم. شیخ گفت: سجادهای که تو را نشاید مرا نیز نشاید.
شناخت شخصیت علمی و عرفانی صدر الدین قونوی جز از طریق تتبع آثار و تالیفاتش ممکن نمیگردد و چنانکه جامی در نفحات الانس آورده است: هر کس که میخواهد بر کمال وی در وادی عرفان اطلاعی حاصل نماید، به مطالعه کتاب النفحات الالهیه او بپردازد که بسیاری از احوال و اذواق و مکاشفات و منازلات خود را در آنجا نوشته است.
قونوی در آن کتاب میگوید: «در هفدهم شوال سال ۶۵۳ قمری در واقعهای، شیخ محیی الدین را دیدم و بین من و او سخنان زیادی گذشت که در ضمن آن، سخنی چند در آثار و احکام الهی گفتم. بیان من، وی را بسیار خوش آمد. بعد از آن به وی نزدیک شدم و دست وی را بوسیدم و گفتم: مرا به تو یک حاجت دیگر مانده است. گفت: طلب کن. گفتم: میخواهم که متحقق شوم به کیفیت شهود دائم ابدی تو، تجلی ذاتی را، و مقصودم شهود تجلی ذاتی بود که بعد از آن حجابی نماند و جایگاهی برای کاملان جز آن نباشد. گفت: آری و سؤال مرا اجابت کرد و گفت: آنچه خواستی مبذول است با آنکه تو خود میدانی که مرا اولاد و اصحاب بودند و بسیاری از آنان را کشتم و زنده گردانیدم. مُرد آنکه مُرد و کشته شد آنکه کشته شد و هیچکدام را این معنا میسر نشد. گفتم: یا سیدی الحمد لله علی اختصاصی بهذه الفضیلة.»
از مشهورترين و بزرگترين شاگردان ابن عربی، صدرالدين قونوی است كه به راستی بزرگترين مروج عرفان ابن عربی در شرق است و نيز عامل پيوند عرفان وی با عرفان عارف بزرگ اسلامی، جلال الدين مولوی است. صدرالدين قونوی، معاصر و معاشر با شيخ سعدالدين حموی، شيخ اوحدالدين كرمانی و خواجه نصيرالدين طوسی بوده است. با توجه به ارتباطش با خواجه نصير و سعدالدين حموی، وجود نوعی گرايش به تشيع را در عقايد و تعاليم او میتوان ديد.
علامه شهيد مطهری در اين باره میفرمايد: صدرالدين قونوی، ربيب محيی الدين است. يعنی محيی الدين شوهر مادرش بوده و او به منزله فرزند محيی الدين بوده است. صدرالدين عارف بسيار عجيب و فوق العادهای است كه افكار محیی الدين را در كتاب های مختلف خود شرح و تفسير كرد. او تأليفات زيادی دارد، از جمله آنها كتاب «مفتاح الغيب» است كه ابنحمزه فناری به نام «مصباح الانس» آن را شرح كرد و از كتب بسيار خوبی است و در اين اعصار اخير در عرفان تدريس میشد. كتابهای اصيل عرفانی از صدرالدين قونوی است. او شارح خوب افكار محيی الدين است. محيی الدين مثل هر پايه گذار مكتبی است كه قهرا خودِ آن پايه گذار، مؤلف و مبين خوبی نيست؛ بعد يک نفر ديگر پيدا میشود و مكتب او را خوب درک، تفسير و بيان میكند.
یکی از شاگردان صدرالدین قونوی گفته است: «در مجلس درس شیخ ما، علما و طلبه علم حاضر میشدند و در انواع علوم سخن میگذشت و ختم مجلس بر بیتی از قصیده نظم السلوک میشد و حضرت شیخ صدر الدین بر آن به زبان عجمی سخنان و معانی لدنی میفرمود که فهم آن هیچ کس نتوانستی کرد مگر کسی که از اصحاب ذوق بودی. و گاه بودی که در روز دیگر گفتی که در آن بیت معنی دیگر بر من ظاهر شده است و معنی غریبتر و دقیقتر از پیش گفتی و بسیار میفرمود که صوفی میباید که این قصیده را یاد گیرد و با کسی که فهم آن کند معانی آن را شرح کند.»
صدرالدین قونوی در کتاب خود، نفحات الالهیه مینویسد: برای من حالتی پیش آمد که حق تعالی را در مشهدی که جامع تمام مراتب بود و شیخمان هم که حضور داشت، مشاهده کرده و در اواخر این مشهد در حالیکه من هنوز در مقام عین آن بودم، از چگونگی شهود خودم پرسیدم، به طور مشروح مورد مخاطبه قرار گرفتم و حضرت شیخ میشنید و میدید و من هم همینطور و من با زبانی فصیح و بلیغ به سخن آمدم و گفتم او را مشاهده میکنم که آشکار است و هیچ پنهان نیست و میبینمش که پنهان است و هیچ آشکار نیست و او را میبینم که از باطنش به تدریج برای همیشه به ظاهرش روان است و نمیگویم که از ظاهرش به تدریج به باطنش تا بینهایت بازگشت دارد و او را مشاهده میکنم، مشاهدهای تمام که حقیقتا معلوم و مشهود است و او را حقیقتا مجهول غیر مشهودی میبینم و مرا به من نشان داد و او را دیدم. بدان که من در هنگامی که او را مشاهده میکردم، نمیدانستم چگونه مشاهدهاش میکنم.
خداوند متعال مرا در مشهدی بزرگ از مشاهد عنایت و لطفش به من در شبی که آن روز چهارشنبه سوم جمادی الاخر سال ششصد و هفتاد بود حاضر کرد و بر من تجلیات ذاتی و اختصاصی کرد؛ تجلی او در آن حال در مظهری انسانی بود که کیفیت تمام نداشت و من ذات او را بدون هیچ مظهری و نیز از جهت مظهر مشاهده کرده و امتیاز بین دو تجلی را هم مشاهده مینمودم و ذات او را بدون مکان و کیفیت مشاهده میکردم.
از آن جمله مقام دیگری است که خداوند سبحان مرا در مشهدی از مشهدهایش در شب یکشنبه حاضر کرد و برخی از حالات را که در آینده برایم پیش خواهد آمد به گونه مخاطبه و معارفه برایم آشکار کرد و در بین آنها به من فرمود تو را بر مقامات میگذرانم، آنها برایت آشکار هستند و تو هم آنها را مانند گره باز کردن آسانی از پی هم میبینی و چون به آخر آن رسیدی و از آن گذر کردی پاداشت را من چنین و چنان میدهم و در همان شب که شب نوزدهم جمادی الاول سال ششصد و پنجاه و دو در شهر قونیه بود امور عجیب دیگری همانند اینها را نشانم دادند.
مرا حق تعالی در برخی از مشاهدش در شب بیست و هفتم ماه رجب سال ششصد و شصت و چهار حاضر کرد و در چنین شبی بود که برای رسول خدا (ص) باب بعثت به سوی خلق گشوده شد. در این شب پروردگارم از عرش در صورتی مثالی برایم تجلی کرد با این که او غیر مکیف بود و من خویش را ایستاده در حضورش یافتم و خطابش را به من میشنواند و میفرمود: میخواهم تو را بمیرانم پس بمیر تا یکباره زنده شوی. گفتم: فرمان همه تو را است و در همان حال بر پشت افتادم و دو دستم را برطرف چپم گذاشتم و منتظر مرگ شدم. در این حال شخصی از جانب راست میگفت چگونه ممکن است بمیری در حالی که در تو علت و انگیزهای که اقتضای مرگ کند نیست؟ گفتم: اگر او اراده مرگ مرا کند میمیراندم و همین طور هر کس را که بخواهد و هر گونه که بخواهد و هر وقت که بخواهد یک دفعه و یا به تدریج میمیراند.
آن شخص رفت و سپس پرده افتاد و حال به نوعی عالیتر از آن تغییر یافت. سپس فردای آن روز در حال بیداری تمام به من گفته شد: آیا تو را در مطالعه مفتاح مقام جوامع الکلم از وارث محمدی بهره و نصیبی هست؟ گفتم: پروردگارم فتاح علیم است؛ در آن حال بر قلبم تلاوت شد: إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ، یعنی خدا است که دانه و هسته را میشکافد (انعام/۹۵) و آگاهی بر گنجینههایش یافتم دیدم هر کدام از آنها به ذاتش بسته و قفل شده است.
شاگردان
- شیخ مؤیدالدین جندی
- سعد الدین سعید فرغانی
- شمس الدین ایکی
- فخر الدین عراقی
- عفیف الدین التلمسانی
- قطب الدین شیرازی
آثار
- مفتاح الغیب
- النصوص فی تحقیق الطور المخصوص
- النفحات الالهیة
- الفکوک فی اسرار مستندات حکم الفصوص
- مرآة العارفین
- تبصرة المبتدی و تذکرة المنتهی
عروج ملکوتی
وی در سال ۶۷۲ یا ۶۷۳ قمری در قونیه درگذشت و در مقابل مسجدی که در قونیه به نام او ساخته شده بود، دفن گردید.