زندگینامه محمدحسن مولوی قندهاری
به نام آفریننده عشق
محمدحسن مولوی قندهاری (۱۳۷۷ – ۱۲۷۰ شمسی) از عالمان و عارفان ایرانی قرن چهاردهم هجری بود.
ویژگی ها
وی در سال ۱۳۱۹ قمری در شهر قندهار چشم به جهان گشود. در ۷ سالگی پا به مکتب نهاد و خواندن و نوشتن را از پدرش فراگرفت. آنگاه نزد پدر و سایر استادان زادگاهش به فراگیری مقدمات و علوم دینی روی آورد. استعداد سرشار و همت بالای وی، باعث شد پدرش او را به مهمترین پایگاه علمی شیعه، یعنی نجف اشرف بفرستد. میرزا محمد اکبر در سال ۱۳۱۴ شمسی در روزگاری که ۳۴ بهار از زندگی فرزندش محمدحسن میگذشت، به نجف اشرف مهاجرت کرد و این دانشجوی جوان در جوار حرم علوی، به تحصیل و تهذیب پرداخت و مراحل تکامل و ترقی را خیلی زود پیمود.
این عالم کوشا در عرصههای مختلف علوم اسلامی صاحب رأی و اندیشه بود. یکی از نویسندگان ابعاد شخصیت علمی او را چنین میستاید: «محمدحسن مولوی، عالم فاضل، مورخ، جلیل، ادیب، شاعر، زاهد و عابد بود.» از ویژگیهای تحسین برانگیز مولوی آشنایی کامل با فنون شاعری است. سرودههای او بیانگر قریحه زیبا و سبک دلنشین در این هنر برجسته است. وی علاوه بر اشعار عربی بیست هزار بیت به زبان فارسی سروده است.
وی پس از تکمیل معلومات و ارتقا به درجه اجتهاد، به عنوان نماینده تامالاختیار استادانش به کشورهای هند، پاکستان و افغانستان سفر کرد و طی چهل سال اقامت در آن کشورها، خدمات ارزندهای از خود به یادگار گذاشت و در نشر و تبلیغ احکام و عقاید دینی مردم آن سامان کوشید. آنگاه پس از یک دوره سفر تبلیغی طولانی، برای بهره مندی بیشتر از فضای ملکوتی نجف اشرف، در سال ۱۳۷۹ قمری به این شهر بازگشت و در جوار مرقد مطهر حضرت علی (ع) به زیارت، عبادت، تهذیب، تهجد، توسل، تحقیق و تألیف پرداخت.
سپس در سال ۱۳۹۱ قمری هنگامی که حوزه علمیه نجف، تحت فشارهای شدید رژیم صدام قرار داشت و طلاب و عالمان غیر عراقی مجبور به ترک آن کشور شده بودند، به ناچار به ایران آمد و تا پایان عمر در مشهد ساکن شد. آیت الله محمدحسن مولوی در اکثر سخنرانیها و صحبتهای خود از محاسبه و مراقبت نفس حرف میزد و میگفت: «به توسل و تضرع پناه ببرید، مخصوصا توسل به حضرت زهرا (س) و امام زمان (عج) که اثر خاصی دارد. عیادت از مریض و شرکت در تشییع جنازه نیز اثربخش است.»
یکی از کسانی که شاهد برخی از کرامت های ایشان بود، میگوید: «در یکی از روزهای سال ۱۳۶۵ شمسی، با چشم خود فردی را دیدم که دچار بیماری شدیدی شده بود. او از جناب مولوی تقاضا کرد تا برای شفایش دعا بخواند. جناب مولوی در مقابل چشم حاضران حبه قندی برداشت و دعایی خواند و سپس آن را به آن فرد مریض داد. آن شخص بیمار با خوردن آن قند، احساس سلامتی کرد.»
نقل است: یک روز چند نفر از نزدیکان و ملازمان آیت الله مولوی با ایشان به صورت خصوصی نشسته بودیم که آقا فرمودند: هر کسی هر حاجتی دارد، بگوید تا من برایش دعا کنم! اولین نفر برادرزاده آقا بود که گفت: آقا! دعا کنید من بروم در یکی از کشورهای غربی درس بخوانم و بعد بروم افغانستان به دانش مردم بیفزایم. آقا تأملی کردند و فرمودند چرا میخواهی بروی کشور غربی؟ آنجا جای آدم شدن نیستها! مشکلات شما برای رفتن حل میشود و شما به شوروی میروید و در آنجا درس میخوانید و در آینده استاد دانشگاه شهر کابل خواهید شد! پیشگویی آقا، دقیقا عملی شد و آن آقا در دانشگاه کابل به تدریس مشغول شد.
نفر دیگری گفت: آقا دعا کنید من جزو ۳۱۳ نفر یار خاص امام زمان (عج) باشم! آقا تاملی کردند و فرمودند: شما نه تنها جزو ۳۱۳ نفر نمیشوید بلکه گمراه هم میشوید! مواظب خودتان باشید! خیلی افراد را به نام امام زمان (عج) دور خودتان جمع کردید! در آینده اگر از این روش دست نکشید، آبرویتان در میان مردم خواهد رفت. ظاهرا این اقا در باب ارتباط با آقا امام زمان (عج)، دکان و دستگاهی برای خودش درست کرده بود. پیشگویی آقا، دقیقا عملی شد. آن آقا به روش خود ادامه داد و بعد از اینکه دکان و دستگاه بزرگی به هم زد، مثل علی محمد باب دروغ هایش فاش شده و مفتضح خاص و عام شد به طوری که در حال حاضر بعضیها جواب سلامش را هم نمیگویند. نفر بعدی من بودم. رو کرد به طرف من و گفت: آقای احسنی مقدم شما چه میخواهید؟ گفتم: من چیزی نمیخواهم، فقط دعا کنید عاقبت به خیر بشوم. آقا تأملی کردند و فرمودند: شما عاقبت به خیر میشوید ولی این را بدانید که هیچ وقت دختر دار نخواهید شد! همین طور هم شد و همچنان که آقا فرموده بودند خداوند تمام فرزندان ما را پسر قرار داده است.
روزی آقا سید ابوالحسن اصفهانی به آیت الله مولوی قندهاری که شاگردشان بودند، فرمودند: «می دانید چرا من شما را بیشتر از همه دوست دارم؟ چون هرموقع اسم گناه میآید بدن شما به لرزه می افتد!» در اواخر عمر شریف آیت الله مولوی، وقتی نزدیکانشان از ایشان سوال کردند که شما چگونه در جوانی به محضر امام زمان (عج) میرسیدید، ایشان به بعضی از شاگردانشان فرموده بودند: یک موقعهایی من دلم برای وجود مقدس و نازنین مولایمان تنگ میشد، من میرفتم به محضر آقا، یک موقعهایی وجود نازنین حضرت حجت (عج) دلشان تنگ میشد، ایشان به دیدارم میآمدند.
شیخ علی خسروی نقل میکند: در جهاد سازندگی مشهد یک مطلبی برایم پیش آمد که از امام رضا (ع) خواسته بودم یک نفر را سر راهم قرار داده و دستم را بگیرد. از قضا آیت الله مولوی قندهاری پیدا شده بود و دست من را گرفته بود. بعد از مدتی دیدم آیت الله قندهاری راجع به انقلاب و امام هیچ حرفی نمیزند و هیچ چیزی نمیگوید. در دل خودم گفتم الان دوستان میگویند که شیخ علی دیوانه است که جهاد را رها کرده است و دنبال شیخی رفته است که هیچ حرفی درباره انقلاب و اینها هم نمیزند. نکند این فرد ضد انقلاب باشد. میگفت در همین حین که ایشان در اتومبیل، کنار من نشسته بود و من به این مسائل فکر میکردم سه بار ایشان خم شد و به من نگاه کرد. من هم به ایشان نگاه میکردم و مجدد همین فکرها در سرم میچرخید. دفعه سوم که ایشان من را نگاه کرد، به من گفت: چه شده؟ چرا با خودت حرف میزنی؟ گفتم: من چیزی نگفتم. ایشان گفت: نگفتی ولی فکر که کردی؛ حالا تو خمینی شناس شدهای؟ با خودت حرف نزن!
نقل است: شش ماه آخر عمر آیت الله مولوی قندهاری بود. ما نشسته بودیم و ایشان برای ما تعریف میکردند و میفرمودند: فتنهای به وجود میآید (احتمالا فتنه ۸۸) که بعد از آن فتنه اکبر است. من در آن زمان نیستم و شما باید سینههایتان را سپر این سید عظیمالشأن (آیت الله خامنهای) کنید. ایشان سپهسالار امام زمان (عج) هستند. بعد فرمود: من نیستم، میبینید روز به روز به جمال و کمال این سید افزوده میشود و طوری میشود که مثل آقا سیدابوالحسن اصفهانی، یکهتاز میشود.
نقل است: شخصی پیش آیت الله مولوی قندهاری آمد و گفت: آقاجان، من دارم از این دنیا میروم و نسل و اولاد ندارم، بچه دار هم نمیشوم. رفتم پیش شیخ حسنعلی نخودکی و از ایشان برای بچه دارشدن ختمی گرفتم. این ختم را هم انجام دادم اما اثر نمیکند. آیت الله مولوی قندهاری به این آقا میگوید: خداوند برای تو چیزهایی در عالم دیگر در نظر گرفته است؛ جبران میشود ان شاء الله. وقتی این آقا از درب خانه بیرون رفت، آیت الله مولوی قندهاری به اطرافیانش گفت: نفرین پدر پشت سرش است، آن ختم و چیزهای دیگر، هیچ اثری ندارد چون نفرین پدر پشت سرش است.
نقل است: آیت الله مولوی قندهاری در شب قدر در ۱۰ نقطه مختلف شهر باید به روضه میرفتند. با توجه به شرایط آن زمان که وسایل نقلیه مثل امروز نبود، ایشان وقتی به منزل میرسند که فقط نیم ساعت به اذان مانده بود. در آن زمان اندک ادعیه وارده در آن شب از قبیل جوشن کبیر، سورههایی از قرآن و سایر ادعیه وارد شده را میخوانند و حتی در آن مدت کم ۱۰۰ رکعت نماز میخوانند. با توجه به اینکه انجام اعمال مذکور در نیم ساعت بسیار سخت و شاید غیر ممکن به نظر میرسد، احتمال میرود که ایشان تصرفی در زمان کرده بودند و زمان در آن شب برای ایشان بسیط گشته بود.
اساتید
- امام خمینی
- محمد حسین نائینی
- آقا ضیاء عراقی
- سید علی قاضی طباطبایی
- محمدحسین کاشف الغطا
- سید ابوالحسن اصفهانی
- سید ابراهیم اصطهباناتی
- سید عبدالهادی شیرازی
- سید محمود شاهرودی
آثار
- جوان و پرنده
- فهرست مراقد
- شکایت منظوم
- غبار نجف
- کوه یاقوت
عروج ملکوتی
محمدحسن قندهاری در مرداد سال ۱۳۷۷ شمسی، در پی یک دوره بیماری کوتاه، وفات یافت و روحش به ملکوت اعلی پیوست. پیکر پاکش پس از اقامه نماز توسط حضرت آیت الله بهجت، با حضور علما، شاگردان و علاقهمندانش به صورت باشکوهی تشییع و در جوار حضرت علی بن موسی الرضا (ع) به خاک سپرده شد.

