زندگینامه علی اکبر معلم دامغانی
به نام آفریننده عشق
میرزا علیاکبر معلم دامغانی (زاده ۱۲۸۲ – درگذشته ۲۰ آبان ۱۳۷۶ خورشیدی)، فرزند میرزا محمد اهل دامغان از عارفان شیعه و از دوستان صمیمی سید روحالله خمینی بود.
ویژگی ها
معلم دامغانی تحصیلات خود را ابتدا در مشهد و سپس قم ادامه داد. وی خارج فقه را از آیت الله عبدالکریم حائری و در علوم باطن از آیت الله علی اکبر الهیان و سید موسی زرآبادی قزوینی بهره گرفت. میرزا مهدی اصفهانی و شیخ مجتبی قزوینی نیز از استادان وی بودند. معلم دامغانی بنا به مصالحی از کسوت روحانیت بیرون آمد.
معلم دامغانی از شاگردان استاد آقا شیخ علی اکبر الهیان بوده اند. از کسانی که با ایشان آشنا هستند جناب آقای محمدرضا حکیمی و آیت الله زرآبادی می باشند. مرحوم معلم صاحب سر آیت الله زرآبادی بزرگ بوده اند. مرحوم معلم دامغانی در سال 1340 قمری از دامغان به قم هجرت کردند. مرحوم سید خلیل زرآبادی به آقای معلم خیلی علاقمند بودند.
همچنين میرزا مهدی اصفهانی، شیخ علی اکبر الهیان و مرحوم معلم با هم خیلی رفیق بودند. شاگردان همدرس میرزا مهدی اصفهانی آرزو داشتند که ایشان به حجره آنها بیاید، ولی میرزا مهدی خودش به حجره معلم می رفت و گاهی که مرحوم معلم دامغانی در دامغان بود ایشان از مشهد برای دیدار آقای معلم به دامغان می رفتند. بعضی از کسانی که با ایشان مراوده داشتند، می توان به آیت الله جوادی آملی، حاج آقا مروی ، حاج آقا صدیقی، حاج آقا فاطمی نیا، حاج آقا واعظ زاده اشاره کرد. آقای معلم می فرمودند: آقای جوادی آملی می فهمد که دارد چه می گوید.
جناب اتابکی نقل می کنند: روزی با یکی از اساتيد به نام آقای لک به دامغان منزل آقای معلم رفتیم. آقای لک گفتند به صف بیایید چون دالان منزل آقای معلم خیلی باریک بود. وقتی رفتیم داخل اتاق مهمانی ایشان ، مردد بودیم که این تعداد 8-9 نفر دراتاق جا می شویم یانه؟ این اتاق مهمانی ایشان بود. یک وقتی به منزلشان رفته بودیم. به ایشان گفتم حاج آقا گلیم اتاق را به چند می فروشید؟ فرمودند: جوان تو نمی خواهی بدانی که این گلیم چند می ارزد؛ بلکه می خواهی بفهمی که من با چه روش و معیاری این را قیمت گذاری می کنم. به خدا قسم هر چه نظر امام زمان علیه السلام باشد عمل می کنم.
مرحوم امام خمینی از سال هایی که درس حاج شیخ عبدالکریم حائری شرکت می کردند، با آقای معلم رفیق و همدرس بودند. یکی از خادمان بیت امام درباره ایشان می گفت: آقای معلم یک چهره ناشناخته بود و یکی از افرادی بود که هم بحث مرحوم امام بود و تا این اواخر هم ما او را نمی شناختیم. سال شصت پنج که امام مریض شدند سراغ آقای معلم را گرفتند و گفتند این رفیق ما آقای معلم کجاست؟
از آقای انصاری سراغ گرفتند و ماشین فرستادند تا ایشان را آورند خدمت امام. کنار صندلی نشست و با امام احوالپرسی کرد. و امام فرمودند بیایید سری به ما بزنید. بعد همانجا آقای معلم یک انگشتری به امام دادند. که امام تا این اواخر دستشان بود. و دو سه مرتبه دیگر هم آمدند. ایشان از رفیق های قدیمی امام و یکی از عرفا بود. کسی بود که با امام زمان علیه السلام رابطه داشت و مرد بزرگی بود. گمنام بود و هیچ اسم و رسمی نیز از او نبود. وقتی هم می رفتی سراغش مثل یک فرد کشاورز رود. یک جلیقه ای پوشیده بود و یک عبا و قبائی داشت ولی عمامه نداشت.
هنگامی که آقای دامغانی به دیدن امام آمده بود، بین او و امام نگاه هایی رد و بدل شد و سپس او دستش را بر روی دست امام گذاشت. دعایی خواند و بیرون رفت. در این مدت هیچ کلامی گفته نشد و هر دوی آنها به سکوت برگزار کردند. تصور می کنم که این فرد تنها کسی بود که وارد اتاق امام شد و چنین نگاه های عارفانه ای بین او و امام رد و بدل شد. به هر حال با آمدن این فرد، امام سرحال شد. پس از رفتن او از امام پرسیدم: «معلوم است شما به آقای معلم علاقه خاصی دارید؟» ایشان گفتند: بله، نمیدانم که چرا این قدر ما همدیگر را دوست داریم. با آنکه در سنین جوانی هر یک در وادی خاصی بودیم، ولی خیلی همدیگر را دوست داشتیم. آیت الله کوهستانی نیز یکی از ارادتمندان حاج آقا بود و خیلی از مسائل و درخواست های معرفتی را به آقای معلم ارجاع می دادند.
آیت الله مروی می فرمودند: یک روز رفتم دامغان خدمت آقای معلم و گفتم آقای معلم قضیه چه بوده؟ برای ما نقل کنید. ایشان نمی خواست نقل کند اما یک نکته را فرمودند که: امام وقتی که دست من را گرفتند، روی قلبشان گذاشتند و فرمودند: آقای معلم دعا کن عاقبت به خیر از دنیا بروم.
فردی نقل می کند: در جلسه ای بودیم، آقای خزعلی از ایشان سؤال کردند: آقای معلم چه می کنید که سر وقت بیدار می شوید؟ شنیده ایم دقیقاً سر وقت بیدار می شوید؟ گفتند: این دو تا فرشته ای که موکل ما هستند ما با این دو تا رفیقیم. شب به آنها می گوییم ما را فلان ساعت بیدار کنید آنها هم بیدارمان می کنند.
یک وقتی عده ای از دوستان می خواستند به مشهد مقدس بروند. به مرحوم معلم گفتند که شما هم دنبال ما بیایید. حاج آقا گفته بودند این سفر به صلاح نیست. اما آن عده اصرار داشتند که بروند. تا اینکه حاج آقا قبول کردند. پس از اینکه رفته بودند، ماشین تصادف کرده بود و یکی ازدوستان کشته شد و چند نفرهم زخمی شدند. حاج آقا هم که دراخر ماشین بود در اثر فشار کمی قسمت قفسه سینه شان آسیب دیده و کوفتگی مختصری پیدا کرده بود. ایشان فرمودند: من که به شما گفتم این سفر صلاح نیست، شما نپذیرفتید.
معلم دامغانی می گفت: من اجازه استخاره را از خدا گرفتم. مشغول خواندن سورهای از قرآن بودم، از درون آن آیات، متکلّمی بر من ظاهر شد و اجازه استخاره را به من دادند.
آقای عجمی از دوستان و همراهان صمیمی آقای معلم نقل میکردند که روزی آقای معلم به ایشان فرمودند: «چیزی میگویم که تا به حال نشنیدی و نخواهی شنید! من از طریق همین قرآن خدمت همه ائمه و خانوادههایشان رسیدم. مثلاً همسر امام صادق علیه السلام مرا میشناسند.» ایشان میفرمودند: «با قرآن مأنوس باشید. از طریق همین قرآن شما به ائمه میرسید.» همچنین آقای دامغانی در مورد نماز می گفت: آدمی، گمشده را غالبا در نماز پیدا میکند؛ برای این که نماز، معراج مومن است. آدم بالا میرود و بالا که رفت خیلی چیزها را میبیند که قبلا نمیدید. نماز چنین چیزی است.
حجت الاسلام هادی مروی می گوید: یک بار كه داشتيم به دامغان ميرفتيم و با آقای دامغانی صحبت ميكرديم (ايشان خيلي كم صحبت ميكردند)، یک مرتبه نگاهي به بالا كردند و گفتند: «دو تا روح را دارند ميبرند.» همين را گفتند و ديگر ساكت شدند. من گفتم: چه شد؟ گفتند: «دو تا روح را ديدم كه داشتند ميبردند.»
حجت الاسلام هادی مروی در جای دیگری می گوید: در اين يكي دو سال آخر عمر آقای دامغانی؛ در ايام نوروز ميخواستم به مشهد بروم، چند ساعتي آمدم خدمت ايشان، فرمودند: «فلاني آن قدر دلم ميخواست آقا را ببينم و بالاخره ديدم.» گفتم: خدمت آقا تشرف پيدا كرديد؟ فرمودند: «بالاخره بعد از يک عمر، یک بار تشرف پيدا كردم.»
آقاي معلم ميگفتند: یک زماني جهت عزيمت به دامغان به ترانسپورت شمسالعماره رفته بودم خواستم سوار اتوبوس شوم كه چشمم در آن سوي خيابان به فرد ژوليدهاي افتاد كه لباس عربي بر تن داشت. نزد او رفتم و پرسيدم طيالارض داري؟ گفت بلي. عرب پرسيد از كجا فهميدي؟ پاسخ دادم به محض اينكه تو را ديدم فهميدم!
نقل شده است که مرحوم دامغانی شناسنامه خود را از داشبورد خودرویی که درب آن قفل بوده، به طرز معجزه آسایی برداشته بود.
نامه امام خمینی به آقای دامغانی به این شکل است:
گرچه در اين مسافرت به زيارت وجود مباركت بيش از دو سه ساعت موفق نشدم و باقي عمر ايستادهام به ندامت ولي آنچه بايد جذبات محبت مجذوبم نمايد نمود و از محاسن اخلاق و ملكات آنچه نصيب نظر قاصرم بود فهميدم گرچه ميدانم كه به حقيقتش نرسيدم مجال كه دستم از دامنت دور است و از فيض محضرت مهجور چاره نديدم جز اين كه ارادت قلبي را در اين صحيفه ابراز نمايم و به محضر مباركت چون ران ملخي هديه فرستم شايد ارادت ناقابل قبول افتد و بوسيله مرقومه چشمم را روشن فرماييد.
عروج ملکوتی
آقای معلم دامغانی به تاریخ 20 آبان 1376 در 98 سالگی در دامغان از دنیا رفت.