نوشته‌ها

زندگینامه سید ابوالقاسم خویی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید ابوالقاسم موسوی خویی (زادهٔ ۲۸ آبان ۱۲۷۸ در خوی – درگذشتهٔ ۱۷ مرداد ۱۳۷۱ در کوفه) فقیه، اصولی، مفسر قرآن، متکلم، محقق علم رجال و مرجع تقلید شیعه امامیه بود. او از تأثیرگذارترین و پُرمقلدترین مراجع تقلید شیعه به‌شمار می‌رفت.

 

ویژگی ها

سیدابوالقاسم موسوی خویی در ۱۵ رجب ۱۳۱۷ق مطابق با ۲۸ آبان ۱۲۷۸ش در شهر خوی از توابع آذربایجان غربی به دنیا آمد. پدرش سید علی‌اکبر خوئی، از شاگردان عبدالله مامقانی بود که به دلیل عدم موافقت با مشروطه غیرمشروعه، در سال ۱۳۲۸ق از ایران به نجف مهاجرت کرد.

خویی دو بار ازدواج کرد. فرزندان وی، سه پسر و سه دختر از همسر اول، و چهار پسر و دو دختر از همسر دوم هستند. ابوالقاسم خویی سال ۱۳۳۰ق در ۱۳ سالگی، همراه با برادرش عبدالله خویی به پدر خود در نجف پیوست. او شش سال به تحصیل مقدمات و سطوح عالی حوزه پرداخت و سپس ۱۴ سال در درس استادان علوم مختلف از جمله فقه و اصول شرکت کرد. از این میان، چنانکه خود او در زندگی‌نامه خودنوشت آورده، بیشترین استفاده را از محمدحسین نائینی و محمدحسین غروی اصفهانی داشته است.

سیدابوالقاسم خویی، علاوه بر آنکه به گفته خود، از محمدحسین نائینی و محمدحسین اصفهانی بیشترین استفاده علمی را برده و دوره‌ای کامل از علم اصول و برخی کتاب‌های فقهی را از آنان آموخته، از اساتید دیگری از جمله شیخ الشریعه، مهدی مازندرانی و آقا ضیاء عراقی نیز یاد کرده است.

آغاز مرجعیت خویی به روشنی مشخص نیست، اما بسیاری از منابع، آغاز جدی مرجعیت او را پس از درگذشت بروجردی دانسته و تاکید کرده‌اند که پس از درگذشت سید محسن طباطبائی حکیم، خویی مخصوصاً در عراق، مرجع برتر شناخته می‌شد و جایگاه مرجعیت او در میان شیعیان ایران هم مهم گزارش شده است. خویی، از جمله مراجعی دانسته شده که در میان اکثر شیعیان، اعم از عرب و غیرعرب، نفوذ چشمگیری داشته است.

۱۴ نفر از مجتهدین نجف از جمله صدرا بادکوبه‌اى، سید محمدباقر صدر، سید محمد روحانی، مجتبى لنکرانى، موسی زنجانی، یوسف کربلائی، سید یوسف حکیم، و سید جعفر مرعشی اعلمیت خویی را اعلام کردند. سید موسی صدر از سوی مجلس اعلای اسلامی شیعیان لبنان، خویی را مرجع اعلم معرفی کرد.

ابوالقاسم خویی در خلال تحصیل در حوزه علمیه نجف، به تدریس هم مشغول بوده و به گزارش منابع مختلف، هر کتابی را که می‌آموخته، آن را تدریس می‌کرده است. پس از درگذشت محمدحسین غروی نائینی و محمدحسین غروی اصفهانی، مجلس درس سید ابوالقاسم خویی و محمدعلی کاظمی خراسانی، از درس‌های مهم نجف گزارش شده و بر این اساس، پس از درگذشت کاظمی خراسانی، مجلس درس خویی، از مجالس مشهور حوزه درسی نجف معرفی شده است.

چنانکه خویی در زندگی‌نامه خودنوشت آورده، در خلال سال‌های طولانی تدریس، جز در روزهای بیماری و سفر، هیچ گاه دست از تعلیم شاگردان خویش نکشیده است. او در مجموع ۷۰ سال به تدریس دروس سطح و خارج در حوزه نجف پرداخته و بر اساس منابع، نزدیک پنجاه سال، مجلس درسی نام‌آوری در حوزه علمیه نجف را عهده‌دار بوده و طلابی از ایران، هند، افغانستان، پاکستان، عراق، لبنان و برخی کشورهای دیگر، در درس او حاضر می‌شده‌اند.

خویی، یک دوره کامل درس خارج فقه و شش دوره درس خارج اصول فقه را به شاگردان خود تعلیم داد. او همچنین در یک دوره کوتاه به تدریس تفسیر قرآن پرداخت. خویی، در تدریس مباحث علمی، چیره‌دست و مسلط خوانده شده که مطالب را شمرده، فصیح، منظم و بدون وارد شدن به زواید و حواشی بیان می‌کرده، به مباحث فلسفی نمی‌پرداخته، استفاده فراوانی از روایات می‌کرده و به سندهای روایات توجه ویژه می‌کرده است. درس وی، خلاصه‌ای از آراء و مبانی علمی مجالس درس آقا ضیاء عراقی، محمدحسین غروی نائینی و محمدحسین غروی اصفهانی و نظرات خود وی توصیف شده است.

سید ابوالقاسم خویی، در فقه و اصول فقه، نظرات و آرای قابل توجهی داشته که گاه با نظرات مشهور فقیهان شیعه متفاوت بوده و به گزارش برخی، ۳۰۰ فتوا بر خلاف فتواهای مشهور فقیهان شیعه، در میان فتاوای خویی دیده می‌شود. برخی از این موارد عبارت است از:

  • مخالفت با مکلف بودن کافران به فروع دین: خویی مانند یوسف بحرانی و بر خلاف نظر همه علمای شیعه که معتقدند کافران علاوه بر اصول دین، مکلف به فروع دین هم شده‌اند، بر این باور است که کافران تا زمانی که اسلام را نپذیرند، مکلف به فروع دین نمی‌شوند.
  • عدم پذیرش نسبی بودن آغاز ماه قمری: به باور خویی، بر خلاف نظر مشهور، آغاز ماه قمری برای همه یکسان است و نمی‌توان آن را چیزی نسبی دانست. چرا که معیار آغاز ماه قمری، بر اساس آرای خویی، بیرون رفتن ماه از محاق است که پدیده‌ای تکوینی است و به وضع قرارگیری خورشید، ماه و زمین مرتبط است و وابسته به اجزا و مناطق گوناگون زمین نیست.
  • مخالفت با شهرت فتوایی و اجماع: سید ابوالقاسم، درباره شهرت فتوایی، نظراتی به کلی متفاوت با نظرات مشهور عالمان شیعه داشت. به باور بیشتر اصولیان شیعه، اگر یک فتوا در میان فقیهان، مشهور باشد، روایت معتبری که با آن ناسازگار است، اعتباری ندارد. خویی اما با این اصل مخالف است و «شهرت فتوایی» را در ترجیحات باب تعارض در اصول فقه ذکر نکرده و معتقد است، شهرت عملی ضعف سند روایت را جبران نمی‌کند؛ همانطور که بی‌توجهی فقها به یک حدیث صحیح، آن را از حجیت ساقط نخواهد کرد.

خویی در مهر ۱۳۴۱ش در تلگرافی به محمدرضا پهلوی، شاه ایران، با لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی مخالفت کرد و آن را مغایر شرع خواند. همچنین در پیامی به سید محمد بهبهانی، تاکید کرد که «خاموش کردن صدای ملت با قوه قهریه، دیری نخواهد پایید و تبلیغات عوام‌فریبانه، مشکلات را حل نمی‌کند و اقتصاد ورشکسته و ناخشنودی مردم را درمان نخواهد کرد.»

او همچنین در واکنش به واقعه فیضیه در ابتدای سال ۱۳۴۲ش، تلگرامی به محمدرضا فرستاد و از «انحطاط مملکت اسلامی و خط مشی زمامدارانش» اظهار تأسف کرد. یک ماه بعد در پاسخ به نامه جمعی از علمای ایران، عدم صلاحیت حاکمان فاسد را اعلام کرد؛ وظیفه روحانیت را سنگین دانست و سکوت را ناروا شمرد. ستمگر خواندن دستگاه حاکم ایران پس از کشتار مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ش، حکم به ممنوعیت شرکت در انتخابات دوره ۲۱ مجلس و از اعتبار ساقط دانستن آن، حمایت از امام خمینی در پی دستگیری و شایعه محاکمه امام، برخی دیگر از واکنش‌های سیاسی اوست.

در جریان اخراج ایرانیان از عراق، از اواخر دهه ۱۳۴۰ شمسی، خویی از معدود عالمان شیعه بود که اخراج نشد. با این حال اخراج بسیاری از شاگردانش باعث کاهش رونق درس وی شد. بسیاری از شاگردان خویی با حضور در حوزه علمیه قم، اندیشه‌های فقهی و اصولی استاد خود را ترویج کردند و حوزه علمیه قم در دوره معاصر را که تا پیش از آن تحت تاثیر روش علمی حائری یزدی و بروجردی بود، با رویکردهای فقهی و اصولی خویی، میرزای نائینی، محقق اصفهانی و آقاضیاء عراقی آشنا کنند.

خویی، پس از مرجعیت، از سیاست کناره گرفت. این دوره، با سال‌های حضور امام خمینی در نجف همزمان بود. سکوت او در برابر رخدادهای دوران انقلاب ۱۳۵۷ش ایران، اعتراضاتی را در ایران برانگیخت. حضور فرح دیبا، همسر محمدرضا پهلوی در بیت (دفتر مرجعیت) او در ۲۸ آبان ۱۳۵۷ش، به این اعتراضات دامن زد، خویی در یادداشتی خطاب به برخی علما، این ملاقات را ناگهانی و ناخواسته دانست.

فرح دیبا، همسر محمدرضا پهلوی، شاه وقت ایران، در ۲۸ آبان ۱۳۵۷ش، همزمان با عید غدیر، به دیدار سید ابوالقاسم خویی رفت. این دیدار در شرایطی صورت گرفت که انقلاب اسلامی مردم ایران اوج گرفته و سید روح‌الله موسوی خمینی از عراق اخراج شده بود. ملاقات فرح دیبا با خویی، موجب شد خویی در محافل انقلابی ایران مورد انتقاد قرار گیرد. از همین رو این مرجع تقلید در یادداشتی خطاب به سید صادق روحانی، ضمن تاکید بر ناگهانی و ناخواسته بودن این ملاقات، یادآور شد که در این دیدار، «شدیداً نسبت به حوادث ناگوار و فجایعی که در کشور ایران رخ داده، اعتراض نمودیم.» حسین فردوست، از نزدیکان محمدرضا پهلوی، درباره این دیدار گفت: آیت الله سید ابوالقاسم خویی تقاضای ملاقات فرح پهلوی را بدون پاسخ گذاشته بود و فرح شخصاً با حجاب اسلامی به منزل آیت الله خویی می‌رود.

خویی پس از ملاقات فرح دیبا، در شرایطی که مبارزات مردم ایران علیه حکومت پهلوی تشدید شده بود، به همراهی با انقلاب اسلامی ایران پرداخت و پس از آن هم در موارد مختلف، از جمهوری اسلامی ایران حمایت کرد. وی پیش از پیروزی انقلاب، در بیانیه‌ای خطاب به مراجع، علما و ملت ایران، از مردم خواست که با شجاعت و با حفظ موازین شرعی قدم بردارند. خویی پس از آن در جریان همه‌پرسی تعیین نظام جمهوری اسلامی، مردم را به رأی دادن به جمهوری اسلامی فراخواند، از شاگردان خود خواست تا در امور انقلاب مشارکت کنند و در جنگ عراق با ایران، به رغم فشار دولت صدام مبنی بر حمایت از عراق، حکم به جواز استفاده از وجوهات شرعی در تأمین ملزومات رزمندگان ایران داد.

خویی در دوران مرجعیت خود با اموالی که در اختیار داشت، به ساختن کتابخانه، مدرسه، مسجد، حسینیه، خوابگاه، درمانگاه، بیمارستان، مؤسسه خیریه و دارالایتام، در کشورهای مختلفی از جمله ایران، عراق، مالزی، انگلستان، امریکا و هند دستور داد. ساختمان مرکزی موسسه خیریه خویی، در لندن، است. برخی از مراکز اسلامی تحت نظر موسسه خیریه خویی عبارت است از:

  • مرکز الامام الخویی در لندن، شامل مرکز اسلامی، مدرسه امام صادق(ع) ویژه پسران، مدرسه الزهرا(س) ویژه دختران، سالن اجتماعات، کتابخانه عمومی، و کتابفروشی است. ۸۰۰ دانش‌آموز در دو مدرسه این بنیاد تحصیل می‌کنند. در این مرکز ماهانه مجله «النور» به دو زبان عربی و انگلیسی منتشر می‌شود.
  • مرکز اسلامی امام خویی در نیویورک: شامل سالن اجتماعات با گنجایش سه هزار نفر، کتابخانه با بیش از ده هزار جلد کتاب، مهد کودک، مدرسه پسرانه و دخترانه، هر کدام با ظرفیت ۱۵۰ دانش‌آموز، مدرسه ایمان، ویژه آموزش زبان عربی، قرآن و تربیت اسلامی کودکان، غسالخانه و…
  • مؤسسه خیریه امام خویی در مونترال: این مؤسسه در سال ۱۹۸۹م و با هدف ارائه خدمات دینی، فرهنگی و اجتماعی شیعی در کشورهای اسلامی و غیراسلامی.

علامه خویی گفته است: من در ایامی که در نجف اشرف مشغول تحصیل علوم دینی بودم، بیشتر مقید به آداب و سنن و اوراد و اذکار بودم و گاهی در مجلس پر فیض مرحوم آیت‌الله سید علی قاضی شرکت می‌کردم و از انفاس قدسیه آن بزرگوار بهره می‌بردم تا اینکه روزی به ایشان عرض کردم: چیزی به من یاد بدهید و دستورالعملی بگویید که من انجام بدهم؛ ایشان دستورالعملی را دادند و گفتند: چهل روز به این دستور، عمل کن! و من مشغول انجام آن اعمال شدم و چون روز چهلم شد، برای من حالت مکاشفه‌ای رخ داد و من همه حوادث و چگونگی زندگی و آینده خود را مشاهده کرده و دیدم در بالای منبر درس می‌گویم و در منزل نشسته‌ام مردم می‌آیند و می‌روند، نماز جماعت و مراجعات اینکه رسید به جایی که یک مرتبه شنیدم کسی بالای گلدسته حضرت می‌گوید: انا لله وانا الیه راجعون، ایها الناس! با کمال تأسف، آیت‌الله خویی از دنیا رفت و در این جا آن حالت از من برطرف شد و به حال عادی برگشتم.

 

از منظر فرهیختگان

سید علی خامنه‌ای: عمر طولانی و پربرکت این مرد بزرگ که نزدیک به یک قرن امتداد یافت، سرشار از آزمایش‌های الهی و نشانگر سعی و تلاش یک انسان مؤمن و پرهیزگار است. ایشان در بسیاری از علوم اسلامی رایج در حوزه‌های علمیه از استادان مسلم و کم‌نظیر به حساب می‌آمد. فقیهی بزرگ و اصولی‌ای عمیق و مفسری نوآور و رجالی‌ای صاحب مکتب و متکلمی زبر دست بود.

محمدجواد مغنیه: او آفتابی است که اشعه‌های روشنگر آن در هر زمان و به هر نقطه‌ای پرتو افکنی می‌کند. او استاد من و استاد بزرگان علم و دانشمندان نجف می‌باشد. او همانند محوری است که علوم اسلامی به دور او می‌چرخد. او کسی است که حوزه نجف مرهون زحمات و فعالیت‌های علمی وی می‌باشد.

محمد صادق روحانی: به‌ طور مؤجز و مختصر عرض می‌کنم که ایشان (سید ابوالقاسم خویی) اعلم فقهای عصر غیبت تا کنون می‌باشند و حداقل من کسی را اعلم از او نمی‌دانم. با این تفاسیر ایشان یقینا از مصادیق روایت شریفه فأما مَن کانَ مِن الفقهاء صائناَ لنفسهِ، حافظاَ لدینهِ، مخالفاَ لِهَواه، مطیعاَ لأمر مولاه فللعوام أن یقلدوه هستند. خداوند ایشان را رحمت کند و با اجداد طاهرینش محشور نماید. ایشان بی تردید از شیخ انصاری اعلم است، شیخ اعظم اگرچه در مکاسب و اصول عملیه اعلم است اما در سایر مباحث فقهی این گونه نیست، این مسئله بر کسی که کتب فقهی وی را دیده باشد پوشیده نیست.

 

اساتید

  • محمدحسین اصفهانی
  • محمدحسین نائینی
  • شیخ الشریعه
  • مهدی مازندرانی
  • آقا ضیاء عراقی
  • محمدجواد بلاغی
  • سید ابوتراب خوانساری
  • سید ابوالقاسم خوانساری
  • سید حسین بادکوبه‌ای
  • سید علی قاضی

 

شاگردان

  • محمد اسحاق فیاض
  • صدرا بادکوبه‌ای
  • سید محمدباقر صدر
  • میرزا جواد تبریزی
  • سید علی سیستانی
  • حسین وحید خراسانی
  • محمدتقی جعفری
  • سید محمدحسین فضل الله
  • بشیر نجفی
  • سید موسی صدر

 

آثار

  • البیان فی تفسیر القرآن
  • رسالة فی نفحات الاعجاز
  • معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال
  • منهاج الصالحین
  • حاشیه بر عروة الوثقی

 

عروج ملکوتی

او در روز شنبه، ۸ صفر ۱۴۱۳ ـ ۱۷ مرداد ۱۳۷۱، به علت بیماری قلبی در سن ۹۴ سالگی، در کوفه درگذشت و در مسجد الخضراء صحن حرم علی بن ابیطالب علیه السلام دفن شد. تصاویری از تشییع و خاکسپاری او که بعد از سقوط صدام منتشر شد حاکی از حضور تعداد کمی از نزدیکان و فضای سنگین امنیتی و حضور نظامیان بعث در داخل حرم در حین تشییع است.

زندگینامه سید علی همدانی

 

به نام آفریننده عشق

 

میر سید علی همدانی (۷۱۴-۷۸۶ق)، معروف به شاه همدان و ملقب به امیرکبیر، عارف، عالم و شاعر اهل همدان بود که به شبه قاره هند رفت و در ترویج اسلام و تشیع در آنجا، به‌ ویژه کشمیر نقش داشت. وی از مشایخ طریقه کبرویه بود و بعد از مرگش پیروانش را همدانیه می‌خواندند.

 

ویژگی ها

سید علی بن شهاب‌الدین حسن همدانی، در سال ۷۱۳ یا ۷۱۴ قمری همزمان با دوران سلطنت اولجایتو در همدان زاده شد. نسبش از ناحیه پدر به امام سجاد (ع) می‌رسد. مادرش نیز از علویان بود. درباره مذهب وی اختلاف‌ نظر وجود دارد اما محبت و علاقه به امامان شیعه را شاهدی بر شیعه بودنش دانسته‌اند. همچنین انتقال فرهنگ ایرانی و زبان فارسی به شبه قاره‌ هند از نتایج سفر او و همراهانش به هند دانسته شده است.

بخشی از زندگی میر سید علی همدانی در سفرهای طولانی گذشت. سفر حج، سفر در شهرهای ایران و سفر به ماوراءالنهر، هندوستان و سیلان از جمله سفرهای وی است که در منابع به آن اشاره شده است. میر سید علی در میانه قرن هشتم از همدان به ماوراءالنهر رفت و در ختلان اقامت کرد. علت سفر وی به این دیار را هرج و مرج سیاسی و اجتماعی سال‌های پس از فروپاشی حکومت ایلخانان دانسته‌اند. وی در ماوراءالنهر مریدان زیادی پیدا کرد؛ از این‌ رو تیمور گورکانی که بر ماوراءالنهر سلطه یافته بود از نفوذ او به وحشت افتاد. نقل کرده‌اند که گروهی از علما که از محبوبیت سید علی آزرده بودند، قصد جانش را کردند و به او زهر خوراندند و نزد سلطان از او بدگویی کردند. برخی از پژوهشگران این واکنش‌ها را با تمایلات شیعی میرسید علی مرتبط می‌دانند. میر سید علی بعد از اینکه به نزد تیمورلنگ فراخوانده شد و با او دیدار کرد از ماوراءالنهر خارج شد و به کشمیر سفر کرد.

میرسید علی در سال ۷۷۴ قمری به کشمیر سفر کرد. او در نامه‌هایی، شاهان اطراف را به اسلام و رعایت احکام شرعی دعوت کرد. وی در سال ۷۸۱ قمری دوباره به کشمیر رفت. گفته شده است در این سفر، ۷۰۰ تن وی را همراهی کردند. میر سید علی در محله علاءالدین پوره سرینگر ساکن شد. گسترش تشیع و زبان فارسی در کشمیر از نتایج سفر وی به کشمیر دانسته‌اند. رونق هنرها و صنایع دستی ایرانی در این منطقه از دیگر نتایج سفر وی به کشمیر بود. همچنین با ورود وی صنعت شال‌بافی در کشمیر احیا شد. میر سید علی نیز از راه کلاه‌بافی امرار معاش می‌کرد.

سید علی همدانی، از بزرگان طریقه عرفانی کبرویه به حساب می‌آمد. او را از عرفای متشرع دانسته‌اند که در آثارش بر پایبندی به شرع تاکید داشت. تعلیم و پرورش او را در کودکی دایی‌اش سید علاء‌الدین بر عهده داشت که خود میر سید علی او را از اولیاء‌الله دانسته است.

درباره مذهب سید علی همدانی، اختلاف‌‌ نظرهایی وجود دارد. برخی از شرح‌ حال‌ نگاران با استناد به برخی آثار او همچون «المودة فی القربی و اهل العباء» که مجموعه‌ای از احادیث در فضیلت اهل بیت (ع) است، او را در زمره شیعیان به حساب آورده‌اند. آقابزرگ تهرانی در «الذریعه» به نقل از قاضی نورالله شوشتری کتاب “المودة فی القربی” را دلیلی بر تشیع وی دانسته است. از دیگر آثار منسوب به او که احتمال تشیع وی را تأیید می‌کند رساله‌های “انسان الکامل” و “اسرار وحی” است. از این‌ رو برخی از نویسندگان تردید در تشیع وی را جایز نمی‌دانند.

سید علی همدانی در زمان حیات، عزت و احترامی بسزا داشت و در غالب شهرهای ایران، ترکستان و هندوستان و عموم طبقات مردم مقام و منزلتی خاص به دست آورده است. مردم همدان نیز برای وی احترام فوق العاده‌ای قائل بودند و حتی پس از وفاتش به کرامات و درجات عرفانی و قدس و جلالش اعتقادی شگفت داشتند. نمونه آن را از سوگندی که به گنبد سبز محل عبادت وی یاد می‌کرده‌اند، می‌توان دریافت. وی از عارفان نیک نهاد و دارای اعتقادی خالصانه است. وی علاوه بر زهد و تقوا، در علم و حکمت مقامی رفیع داشت و میان علوم ظاهری و باطنی جمع کرده و در هر قسم دارای تصنیفات، آثار و رسائل مشهوری است.

سید علی همدانی در نظر میلیون‌ها مسلمان از ملیت‌های گوناگون چنان تقدسی به دست آورده که کمتر عارف و عالمی به چنین موقعیتی دست پیدا کرده است. با وجود اینکه در برخورد با ارباب قدرت، اهل هیچ گونه سازش نبود، نفوذ معنوی‌اش موجب گردید که بسیاری از حکام و امیران وقت، حلقه ارادتش را در گوش کرده و نهایت احترام را در حقش مبذول دارند. یکی از سلاطین کشمیر، حتی قبل از ورود سید به این خطه، به وساطت نماینده وی، تعهد نمود از مشی اخلاقی و سلوک معنوی سید پیروی کند و برادر او که بعدها به سلطنت رسید، به دستور میر سید علی همدانی، جامه خانوادگی خود را به لباس رایج مسلمانان تبدیل کرد و خود همراه مادر خویش به مجلس وعظ سید حاضر گردید.

نبرد خونین و نگران کننده‌ای که بین فرمانروای کشمیر و حاکم پنجاب و دهلی به وقوع پیوست، با اعمال نفوذ این سید عارف متوقف گردید و روابط بسیار حسنه و آمیخته به صلح و صفا بین طرفین متخاصم برقرار گردید. بر سر این که پیکر پاکش را در چه سرزمینی به خاک سپارند، در میان اهالی نواحی کشمیر، پاخلی (در افغانستان) و ختلان (در تاجیکستان) رقابت و کشمکش سختی پیش آمد.

تقدسی که آرامگاهش پیدا کرد آن چنان موقعیت و امتیازی به دست آورد که حاکمان وقت حداقل برای خودنمایی و جلب نظر مردم، برای تعمیر، مرمت، تزیین و آراستن آن با یکدیگر مسابقه می‌دادند. یکی از آنان از راهی بس دور و دراز دو تخته سنگ بسیار بزرگ از مرمر که مختصر احوال و مناقب سید بر آن حک گردیده بود، بر پشت دو پیل به سوی ختلان فرستاد تا بر مزار سید نصب کنند.

امیر تیمور گورکانی، سید را تهدید به قتل کرده و او را از وطن آواره ساخته و فرزند، داماد و جانشین سید و برادرش را به شهادت رسانیده بود و شاگردش را مدت‌ها در حبس نگاه داشت و سپس تبعید نموده بود. اما در عین حال، تیموریان پس از ارتحال سید به دلیل محبوبیت فوق العاده‌ای که وی داشت، مزار او را بنا نهادند و حتی در بین مردم چنین شایع کردند که این ساختمان را امیر تیمور ساخته است. یکی از نوادگان تیمور را نیز جهت تیمن و تبرک در حوالی مزار سید به خاک سپردند.

حتی غیر مسلمانان نیز بر آن حرمت می‌نهند زیرا خدمات متنوع سید در نظر آنان هم در خور تحسین و تمجید است. در جوار مسجد نیز پرچم سید علی همدانی که از استاد خویش گرفته و چندین بار آن را با خود به حرمین شریفین برده بود، تا مدتی در اهتزاز بود و مردم از نقاط دور و نزدیک به آنجا می‌شتافته‌اند. سلطان قطب‌الدین هم یکی از کسانی است که به آنجا شتافته و پرچم و صفه مبارک را احترام گذارده است. تعداد قابل توجهی مسجد و مدرسه در کشمیر، جامو، گلگیت و بلتستان به نام و یاد او ساخته شده یا نام‌گذاری گردیده است.

پیروان مذاهب گوناگون اسلامی اعم از شیعه، حنفی، شافعی و حنبلی هر کدام او را از خود می‌دانند زیرا با وجود آن که او از نوادگان حضرت علی (ع) بود به خوبی از لابلای آثارش می‌توان برتری اهل بیت (ع) را بر دیگران در نظر وی دریافت. وی در نوشته‌های خود نسبت به پیروان مذاهب اسلامی و پیشوایان آنان احترام لازم را مراعات می‌نمود و رعایت عدل و انصاف سیره او بوده است.

کرامات بسیاری به سید علی همدانی نسبت داده شده که تعدادی از آن‌ها در کتاب‌های تذکره و منابعی که به شرح حالش پرداخته‌اند آمده است، مردم در مشکلات زندگی و گرفتاری‌های فردی و اجتماعی به خصوص در هند و آسیای مرکزی، از مقام معنوی وی استمداد می‌طلبند. قایقرانان وقتی از کار و تلاش و پارو زدن خسته می‌شوند، از روح میر سید علی کمک می‌گیرند و فریاد یا «شاه همدان» سر می‌دهند.

همه ساله در ششم ذیحجه، که مقارن با سالروز وفات سید علی همدانی است، به یادبود او و برای تجلیل از وی در کشمیر و دیگر نقاط مسلمان نشین شبه قاره هند، مراسم و اجتماعاتی برپا می‌دارند و طی آن از فضایل، کرامت‌های انسانی و حالت‌های عرفانی و تعلیمات سید، سخن می‌گویند.

بزرگان و مورخان و تراجم نویسان به نظم و نثر، در ستایش او مطالبی نوشته‌اند. رونوشت‌های بسیاری از آثار خطی او تهیه شده است و پاره‌ای از نوشته‌های او به چندین نوبت به زبان‌های اردو، ترکی، فرانسوی، پشتو و… ترجمه شده و شروحی بر آن نوشته شده است. آثار متعدد او مکرر در ایران، پاکستان، ترکیه، هند، عراق و لبنان، با هیأتی نفیس، توضیحات، شروح و تعلیقات کافی به طبع رسیده است. همچنین نوشته‌های مستقلی به زبان‌های گوناگون، در ذکر مناقب، شرح احوال، افکار، نوشته‌ها و عقایدش به نگارش درآمده و در این آثار مکتوب مقام علمی و عرفانی و کمالات معنوی او ارج نهاده شده است.

سید علی همدانی از عارفان انگشت شماری است که شریعت و طریقت را به کمال داشت و رعایت آداب و موازین شرعی در سیره، سخن و مواعظ او به خوبی مشاهده می‌گردید. بسیار امر به معروف و نهی از منکر می‌نمود و پیروان و شاگردان خویش و دیگر اقشار مردم را از بدعت منع می‌کرد و آن را نوعی ضلالت تلقی می‌نمود. وی مکرر به رعایت امور شرع، نه صرفا به لحاظ وجوب رعایت ظاهر و اکتفا نمودن به امور شریعت بلکه واقعا از حیث اعتقاد به اقامه دین و امور اسلامی هشدار داده است.

وی در یکی از نامه‌های خود هشدار می‌دهد: «زنهار امور اقامه دین را سهل نگیری و بدانی که امری را که سهل بگیری نتیجه ندهد.» تشرع ریشه دار او، در آثارش نیز بازتابی ویژه یافته است. حتی از عنوان برخی نوشته هایش مثل «اعتقادیه» می‌توان این واقعیت را دریافت که کتابی است در اصول و فروع دین به سبک عرفانی. کتاب «ذخیرة الملوک» چند باب از ده بابش به شرایط امور احکام ایمان، امر به معروف و نهی از منکر اختصاص دارد.

وی در نامه‌ای خطاب به سلطان قطب الدین می‌نویسد: «اگر دینداری آن است که صحابه و تابعین داشتند و مسلمانی آن که در قرن اول اسلام ورزیدند، جای آن است که گبران و مغان از تردامنی ما ننگ دارند و جهودان بی مقدار، مسلمانی ما با این اعتقاد را به کاه برگی برندارند.» همدانی بر اساس اعتقاداتی که دارد، خواهان دگرگونی وضع موجود برای بهسازی جامعه و سوق آن به سوی فضیلت است و تفکر مذهبی سیاسی خود را در تشیع علوی و مهدویت جستجو می‌نماید.

سید علی همدانی به پیروان خود توصیه می‌نمود قبل از آن که به عرفان و طریقت روی آورند، لازم است حتما مقلد یکی از مراجع در امور شرعی باشند و هر وقت در شریعت به پایگاهی رسیدند، در طریقت گام نهند. خود سید نیز کاملا این گونه عمل می‌کرد و در مسائل فقهی و آداب زندگی مقلد مراجع زمان خویش بود. (البته بعدها خود در امور فقهی به درجات بالا رسید و رساله‌ای هم نگاشت که تا امروز رساله عملیه مردم کشمیر است. نسخه‌ای از این رساله در کتابخانه مزار سید جلال‌‌الدین حیدر موجود است.) ایشان و پیروانشان به معنای مصطلح صوفیان، از قطب بودن خود بیزاری می‌جستند و حضرت مهدی (عج) را قطب می‌دانستند.

از خصال این عارف وارسته سخاوت اوست، صاحب مستورات، بذل و بخشش سید علی همدانی را چنین وصف کرده است: آن جناب سیادت، آن قدر سخی بود که هزار شاهی نذر می‌رسید، در آن لحظه به فقیران می‌داد، به همین دلیل استادش شرف‌الدین محمود مزدقانی نقل کرده است: چون او، هیچ کس صاحب همت و عزیمت نیست. سید علی همدانی برای به دست آوردن روزی حلال به «کلاه بافی» اشتغال ورزید و می‌گویند این شغل را از روی کرامت یاد گرفته بود. روزی یکی از کلاه‌های بافته خود را به سلطان قطب الدین اعطا کرد و او این کلاه را بر سر می‌نهاد و جانشینان وی هم این تبرک را کماکان نگاه می‌داشتند.

صاحب رساله مستورات، از قول شیخ سعید حبشی گفته است: وی در رؤیایی دیده که رسول اکرم (ص) فرمود: بعد از هجرت من (هفتصد و سیزده یا چهارده سال) در سرزمین عجم، در شهر همدان آن ستاره (سید علی)، طلوع خواهد نمود. تولد سید علی هنگامی روی داد که سلطان محمد خدابنده (اولجایتو)، هشتمین پادشاه از سلاطین مغول ایلخانی، بر بخش‌هایی از ایران فرمان روایی می‌نمود و در آن زمان، جمال‌‌الدین آق قوش (آغوش) حاکم سابق تریپولی بر نواحی شمال غرب و غرب ایران حکومت می‌کرد.

در رساله «مستورات» حیدر بدخشی نوشته شده است: میر سید علی همدانی در ختلان (کولاب) حضرت رسول (ص) را در عالم واقعی زیارت کرد و از زبان ایشان شنید که مزار او همین جا خواهد بود. میر سید علی همدانی چون به خطه ختلان (کولاب) علاقه مخصوص داشت، از این بشارت خوشحال گردید و زود دو رکعت نماز را به عنوان نافله گذارید. سید علی همدانی این واقعه را به مریدان ختلانی خود بیان نمود و در جواب پرسش آنان که وفاتش کی واقع می‌ گردد گفت: «سه سال و یک روز و یک شب بعد از این.»

نقل است از شمس الدین ختلانی که گفت: روزی جناب میر علی همدانی در اربعین نشسته بودند این فقیر خادم درویشان بود، در شهر فریاد و شوری برخاست این فقیر بلا اختيار بیرون آمدم و دیدم که ماری سیاه و بزرگ به مهابت تمام به سوی خانقاه دویدن گرفت، ترسیدم و دروازه خانقاه بستم؛ مدتی ایستاده ناگاه آن جناب سیادت (سید علی همدانی) برای طهارت بیرون آمدند عرض کردم که ای بزرگوار در خانقاه، ماری عظیم ایستاده است و تمام شهر از ترس او گريخته است. آن جناب به زبان مبارک گفت: زود در وا کنید. چون در وا کردیم دیدم که به صورت آدمی در خانقاه درآمد و از آن جناب بیعت کرد باز به صورت اژدها گریخت این فقیر از جناب سیادت پرسید که این چه کس بود؟ گفتند: پادشاه جنیان بود. امروز من در خلوت دعای سیف خوانده بودم از این وجه برای بیعت حاضر آمد.

شمس‌ الدین ختلانی می‌گفت: روزی در خدمت سید علی حاضر بودم دیدم که جماعت صوف‌ پوشان از در خانقاه درآمدند و با آن جناب مصافحه کردند حضرت مرا فرمودند بیرون رو و من بیرون آمدم. ساعتی بودم آواز پرهیبت شنیدم بترسیدم بعد از مدتی در باز شد و من از جناب سید پرسید که یا حضرت این صحبت چه بود؟ به زبان حال فررمودند: اين جماعت اوتادان بودند برای صحبت آمدند. گفتم که یا بزرگوار پس وفت رخصت هیچکس ندیدم و نعره شنیدم. گفتند که در اثنای صحبت ایشان به وقت تعلیم و تلقین، ابلیس حاضر آمده بود چون ایشان را دید که همه شایستگان حق بودند نومید شده و نعره زد و برفت.

نقل است از شمس‌ الدین ختلانی که گفت: روزی در ایام اربعین در خدمت بودم بعد از نماز اشراق دیدم که لشکری عظیم به هم رسید و جماعت زربفت‌ پوشان دیدم و در میان ایشان مردی دیدم با تاج مرصّع و چند کس نیز با تاج‌ هایی مرضع بودند. حیران شده و متفکر گشتم که بار خدایا گر پادشاه این شهر است این سلطنت از کجا آورد؟ اگر از ولایتی دیگر آمد قبل از این نشنیدم کدام کس خواهد بود؟ چون در خانقاه درآمدم بی‌اختیار سر در قدم نهادم از من پرسیدند که سید در کدام حجره خلوت نشسته است؟ به دست راست حجره اشاره نمودم. پنج کس در حجره درآمدند. چون وقت نماز چاشت رسید دیدم که جناب سید از حجره برآمدند و دیگر کسی ندیدم. لون من تغییری پذیرفت آن بزرگوار به زبان خود، فرمودند که چرا ترسیدید جدّ بزرگوار من به همراه اصحاب برای تلقین ذکر من آمده بودند.

از جناب سید که به زبان مبارک خود فرمودند کُره مسکون را سیاحت نمودم و در مرتبه اول، شهری به شهری و مرتبه دوم قریه به قریه و مرتبه سوم خانه به خانه واز سیاحت افلاک چه نویسم که بحری بود بی‌ ساحل و هیچکس از ملائکه و نبی مرسل نبود که او را ندیدم (همه را دیدم) و در پس هر یک از نبی مرسل نماز گزاردم و از هر کدام فاتحه گرفتم.

از جناب سید علی پرسیدند که سبب اجازت ابوسعید جیشی چه بود؟ به زبان حال تقریر کردند که چون به خدمت ایشان مشرف شدم در سن بیست و دو بودم از ایشان پرسیدم که یا مرشدی با مولایی تو را مُعَمّر از چه وجه می‌ گویند؟ فرمود که من صحابه حضرت عیسی علیه السلام بودم چون ایشان به سماوات عروج کردند از ایشان دعا خواستم و در تورات و انجیل آمده بود که پیغمبر آخرالزمانی به عرصه خواهد آمد بنابراین از ایشان نیز دعا خواستم تا دیدم و تا تو را دیدم و از زبان ایشان نیز صفت ‏تو را شنیده بودم. بعد در خدمت شریف حضرت محمد صلی الله علیه و آله مشرف شدم.

چندگاه در خدمت مطهر و منور ایشان بودم ناگاه روزی آن سید مختار و آن کاشف جمیع اسرار و آن واقف تمام استار با کل صحابه ابرار نشسته‌ بودند چند مرغی از هوا به سوی زمین فرود آمدند آن سرور به زبان مبارک فرمود که «مرحبا من هذا الروح الولد» بنده در خدمت آن طبیب حاذق علت پرسیدم که یا قریشی لقب و ای هاشمی مطلب و ای راحت‌ العرش و الملک این جانوران که بودند؟ گفتند که یا اباسعید جیشی اینها چند روحی از سراج امت من بودند. گفتم یا رسول الله «مرحبا من هذا الروح الولد» پس چه فرمودند؟ گفتند: که در این جانوران روح یکی از اولاد من بود، اگر من نبودمی علی‌ بن ابیطالب به جای من بودی و اگر علی‌ بن ابیطالب نبودی او بودی.

گفتم یا رسول الله پس کی خواهد بود؟ فرمود که بعد از هجرت من هفتصد و سیزده سال در زمین عراق از شهر همدان آن ستاره طلوع خواهد نمود. گفتم یا رسول‌ الله نام او چه خواهد بود؟ فرمودند: علی همدانی. بعد از آن از حضرت نبوی دعا خواستم که الله تبارک و تعالی مرا نصیب کند که او را هم ببینم لاجرم آن سرور کائنات و آن مفخر کل موجودات دعا کردند که الله تبارک و تعالی اجابت کرد اکنون من منتظر تو بودم و امروز به شما ملاقات شدم.

نقل است: روزی آن جناب سید به اتفاق جمیع یاران به سفر آمد چون نزدیک زمین فرنگ رسیدند در یک منزل نزول کردند و قوام‌الدین بدخشی که یکی از خلفای آن جناب است چهل سال در سفر و حضر در خدمت شریف حاضر بود او را همراه گرفتند و به سوی آن قریه روان شدند. چون در آن موضع رسیدند دیدند اهل آن دیار همه عیسوی‌اند و کلمه حضرت عیسی علیه‌ السلام می‌خواندند حناب سید قوام‌ الدین را فرمودند: برو یاران را طلب کن در خاطر قوام‌ الدین گذشت که ظاهرا سید همراه اين مردم جنگ خواهد کرد. جناب سیادت به زبان مبارک فرمودند که در خاطر وسوسه را راه مده؛ چون قوام‌ الدین به طلب یاران رفت، جماعت اهل آن قریه پیش آن جناب حاضر آمدند و پرسیدند که شما را از کجا می‌ پرسیم؟

آن جناب فرمودند که ما الحال از زمین مکه می‌ آییم. چون اسم مکه شنیدند در دل ایشان اثری پیدا شد. همه‌ پیش آن جناب نشستند و یاران هم در خدمت رسیدند و در میان آن مردم و آن جناب مباحثه روی داد. آن جناب سید پرسیدند که مذهب شمایان چیست؟ گفتند: مایان کلمه عیسی می خوانیم. سید گفت: چرا کلمه محمد ما نمی خوانید؟ گفتند: پیامبر ما مرده زنده می کرد و در این زمان کیست که مرده زنده کند؟ در این زمان، سید و یارانش به مناجات پرداختند و صدایی شنیدند که اگر شما دعا کنید، تمام مرده ایشان زنده خواهيم کرد. سید به مسیحیان گفتند: اگر در میام ما کسی مرده زنده کند، آیا اسلام خواهید آورد؟ گفتند: البته! سید به همراه اصحاب به گورستان آنجا رفتند و به مجرد دعا کردن، هفتاد نفر زنده شدند و ساکنان آن قریه نیز اسلام آوردند.

نقل است: از بازاریان یکی فوت شد بر جنازه کردند چون صحن مسجد داخل کردند جماعتی بسیار همراه جنازه در مسجد بودند و سید را التماس کردند که یا بزرگوار دین و دنیا، از سرداران آنجا یکی فوت شده و جنازه او را بیرون مسجد آوردند. قدم ارزانی فرما و نماز جنازه او فرمایید که باعث رستگاری او از عذاب سرمدی خواهد بود. آن جناب سیادت تبسم فرمودند و جواب گفتند: برای چه می‌ مرد؟ او زنده است. حاضران مجلس در جواب گفتند که او مرده و جنازه بیرون است. همه در گفتگو بودند که مردم او را نماز جنازه گزارده و در گورستان آوردند. جناب سید از مسجد بیرون آمد و دید که جنازه بردند. از مردم پرسید که آیا او را نماز گزاردند یا نه؟ در جواب گفتند: یا سید نماز گزارده و او را در گور کرده باشند.

سید فرمود که زود کسی برود که او را در خاک نیندازند. مردم حیران ماندند و زود کس فرستادند و دیدند که داشتند او را در گور می انداختند. سید به طرف گورستان رفت چون بر سر او رسید، سید او را فرمود که او را از گور بیرون کشید و آن جناب سید به زبان مبارک خود فرمود که: «برخیز علی‌ الفور»؛ برخاست و روان شد‌. مردم از او پرسیدند که احوالت چگونه شده بود؟ در جواب گفت: من از مریدان حضرت بودم و در عمر خود به غیر از گناه کاری نکرده بودم و در آخر وقت توبه نخوانده بودم و ملک‌ الموت جان از من گرفته بود. آن جناب سیادت حاضر آمدند و ما را خلاص کردند. ایشان تا دوازده سال زنده شده و بعد به غیر از عبادت کاری نکرد.

نمونه ای از اشعار وی:

هر که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد   هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد

هر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنی   هر گلی از باغ وصلش بشکفد بی خار باد

در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار    هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد

***

پرسید عزیزی که علی اهل کجایی   گفتم به ولایات علی کز همدانم

نی زان همدانم که ندانند علی را   من زان همدانم که علی را، همه دانم

 

از منظر فرهیختگان

نورالدین جعفر رستاق بازاری بدخشی، در «خلاصة المناقب» سید علی همدانی را این گونه وصف می‌نماید:در بیان بعضی از فضائل آن عروه وثقی، شاهباز باپرواز آشیان عمی، شمس سمای قدوسی، مختار خیار حضرت الرحمن، الشکور الغفور بجناب الدیان، المرشد الطالبین فی طریق السبحانی، الموصل للموجهین الی الجمال الرحمانی…

شیخ المتاخرین آقا محمدهاشم درویش شیرازی، که خود از عارفان نامی است در ولایت نامه، وی را چنین معرفی می‌کند:

مظهر انوار حق سید علی    در همدان داشت موطن آن ولی
صاحب اوراد فتحیه است او    سه کرت معموره را دیده است او

نورالدین عبدالرحمن جامی درباره اش گفته است: جامع بود میان علوم ظاهری و باطنی، وی را در علوم باطن، مصنفات مشهور است.

خواند میر می‌نویسد: حاوی علوم ظاهری و باطنی و جامع فضایل صوری و معنوی بود. در اوائل حال، به قدم ارادت، ملازمت شیخ شرف الدین عبدالله مزدقانی می‌نمود اما از شیخ تقی الدین علی الدوستی کسب روش طریقت فرموده، مصنفات امیر سید علی در میان عرفا اشتهار دارد.
قاضی نورالله شوشتری در اثر مشهور خود کمالات و درجات روحانی این عارف ستوده خصال را از نظر خوانندگان گذرانیده است.

دکتر مهدی درخشان ذیل نام میر سید علی (علی ثانی) می‌نویسد: پیشوای عارفان دل آگاه و زبده روحانیان و راهروان سیر و سلوک است. نسب شریفش با ۱۴ واسطه به امام زین العابدین علیه‌السّلام می‌رسد.

شهید مرتضی مطهری می‌نویسد: «یکی از کسانی که در کشمیر به اسلام خدمت کرده است میر سید علی همدانی بوده، این مرد بزرگ که از مفاخر اسلامی است هزارها شاگرد در کشمیر تربیت کرد که هر کدام برای خود استاد شدند، مقام سید علی همدانی هنوز در کشمیر محترم است و مردم آنجا را زیارت می‌کنند.»

 

اساتید

  • شیخ محمود مزدقانی
  • شیخ اخی علی دوستی
  • قطب‌الدین نیشابوری
  • شیخ علاءالدوله سمنانی
  • شرف الدین درگزینی

 

شاگردان

  • جعفر رستاق بازاری بدخشی
  • اسحاق بن امیر ارامشاه علیشاهی ختلانی
  • حاجی بن طوطی علیشاه ختلانی
  • عبدالله بن شیخ رکن الدین شیرازی
  • برهان الدین بن عبدالصمد بغدادی
  • شیخ محمد عرب
  • شیخ شمس الدین بدخشی
  • میر سید حسین سمنانی
  • سید اشرف جهانگیر

 

آثار

  • ذخیره‌الملوک
  • مرآة التائبین
  • سیر الطالبین
  • رساله اعتقادیه
  • مشارب الاذواق
  • اسرار النقطه
  • ذکریه عربیه
  • رساله انسان الکامل

 

عروج ملکوتی

سید علی همدانی پس از مدت‌ها فعالیت علمی و فرهنگی در کشمیر، چون سلطان قطب الدین را در اجرای اصلاحات اساسی و تحولات فرهنگی ناتوان دید، در ذیقعده سال ۷۸۶ هـ. ق. گویا به قصد سفر حج از کشمیر بیرون آمد، چند روزی از حرکت او نگذشته بود که حاکم پاخلی از او دعوت کرد تا چند روزی در سرزمینش بماند و مردم را موعظه کند. سید قبول کرد و حدود ده روز در آنجا سخنرانی نمود و پس از آن، سفر خویش را ادامه داد. سید علی در این سفر بیمار شد و پس از پنج روز، در شب چهارشنبه، ششم ذیحجه سال ۷۸۶ هـ. ق. به سرای جاوید شتافت. وی در آن شب وفات تا بامداد می‌گفت یا الله یا حبیب یا رفیق و در حالی که کلمه مبارک بسم الله الرحمن الرحیم بر زبانش جاری بود، دعوت حق را لبیک گفت.

زندگینامه سید حسین بروجردی

 

سایت عاشقان خدا

 

سید حسین طباطبائی بروجردی (۱۲۹۲ق-۱۳۸۰ق/ ۱۲۵۴ش-۱۳۴۰ش) از مراجع تقلید شیعه است که هفده سال زعیم حوزه علمیه قم و پانزده سال مرجع عام شیعیان جهان بود. سید حسین بروجردی در صفر سال ۱۲۹۲ق در بروجرد به دنیا آمد. پدرش سید علی طباطبایی، از علمای شهر و مادرش سیده آغابیگم، دختر سید محمدعلی طباطبائی بود. نسب ایشان، با ۳۲ واسطه به امام حسن(ع) می‌رسد.

 

ویژگی ها

آیت الله بروجردی از همسر نخست خود، دو پسر و سه دختر داشت که همه‏ در کودکی وفات کردند؛ جز یکی از دختران، به نام آغا نازنین که دو سال پس از ازدواج با عموزاده خود به نام بهاء الدین طباطبائی، هنگام زایمان، درگذشت. ازدواج دوم ایشان با دختر حاج محمد جعفر روغنی اصفهانی بود که نتیجه این ازدواج دو دختر و دو پسر است. همسر سوم آیت الله بروجردی نیز دختر سید عبدالواحد طباطبایی عموزاده ایشان بود.

سید حسین بروجردی در ۷ سالگی وارد مکتب خانه شد و پدرش چون پیشرفتش را دید، او را به حوزه علمیه نوربخش بروجرد برد. وی در سال ۱۳۱۰ق برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و در درس حاج سید محمد باقر درچه‏ ای، میرزا ابوالمعالی کلباسی و سید محمدتقی مدرس شرکت کرد. ایشان در درس فلسفه‏ آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی نیز شرکت کرد. بعد از چهار سال تحصیل در اصفهان، در ربیع الاول سال ۱۳۱۹ق به بروجرد مراجعت کرد.

سید حسین بروجردی در ۲۷ سالگی از بروجرد به نجف رفت و در درس آخوند خراسانی شرکت و نه سال از محضر درس ایشان استفاده کرد. دیگر اساتید ایشان در نجف سید کاظم یزدی و شریعت اصفهانی بودند.

در سال ۱۳۴۵ق رئیس اداره ثبت احوال بروجرد، شخصی بهایی را به معاونت خود منصوب کرد. همچنین مراسمی با حضور زنان برهنه، در سطح شهر به راه افتاده بود. این اخبار به گوش آیت الله بروجردی رسید، ایشان در اعتراض به این رفتار، قصد مسافرت به عتبات کرد؛ ولی فرماندار بروجرد مسئول اداره ثبت احوال را برکنار کرد. گرچه بعد از چند ماه بر اثر اعمال خلاف شرع مسئولین کشوری، به طرف عتبات رفته و در نجف ساکن گردید.

در جریان تحصن علما در قم علیه اعمال رضاشاه پهلوی، علمای نجف تصمیم گرفتند اعتراض خود را به گوش رضاشاه برسانند، بنابراین آیت الله بروجردی و شیخ احمد شاهرودی را به نماینده خود انتخاب کردند تا با علمای قم دیدار کنند؛ اما ماموران شاه این دو را در قصر شیرین دستگیر کرده و به تهران منتقل کردند. وقتی رضاشاه به دیدار آیت الله بروجردی آمد، وی بعد از نصیحت شاه اعلام کرد قصد سفر به مشهد را دارد.

ایشان بعد از ماجرای دستگیری در قصر شیرین و انتقال به تهران، مستقیماً از تهران به سوی مشهد حرکت کرد و مدت ۸ماه در مشهد اقامت داشت. به درخواست آیت الله محمد کفائی (فرزند آخوند خراسانی) و آیت الله سید حسین طباطبایی قمی، شب‌ها در مسجد گوهرشاد، نماز جماعت اقامه می‌کرد. آیت الله بروجردی بعد از ۸ ماه تصمیم گرفت به بروجرد برگردد که در راه بازگشت در قم توقف کرد و شیخ عبدالکریم حائری، از ایشان خواست در قم بماند و تدریس کند.

اصرار طبقات مختلف بروجرد و درخواست‌­های مکرر از آیت الله بروجردی برای بازگشت به بروجرد، باعث شد ایشان تصمیم به بازگشت بگیرد. سید حسین بروجردی در سال ۱۳۶۴ق برای معالجه از بروجرد به تهران آمد. در این هنگام چند نفر از فقهای سرشناس حوزه علمیه قم خصوصا امام خمینی از آیت­ الله بروجردی جهت اقامت در قم و قبول مرجعیت شیعه و مدیریت حوزه دعوت کردند.

سرانجام ایشان در ۲۶ صفر ۱۳۶۴ق وارد قم شده و برخی علماء از جمله امام خمینی، سید محمد محقق داماد و مرتضی حائری برای نشان دادن اهمیت دروس ایشان و تشویق فضلا به حضور درآن دروس، همراه با شاگردان خود در مجالس درس ایشان حضور می­ یافتند. همچنین سید صدرالدین صدر که در صحن حرم حضرت معصومه(س) اقامه نماز جماعت می­ کرد، جایگاه نماز خود را به آیت الله بروجردی واگذار کرد. سید محمد حجت، جایگاه تدریس خود را در اختیار وی قرار داد. سید محمد تقی خوانساری نیز برای احترام در درس ایشان شرکت می‌کرد.

آیت الله بروجردی از شاگردان آخوند خراسانی بود که بعد از بازگشت از نجف در بروجرد ساکن شد. چند سال پس از درگذشت عبدالکریم حائری یزدی به دعوت مراجع سه گانه (حجت،‌ خوانساری، صدر) به قم آمد و ریاست حوزه علمیه قم را بر عهده گرفت. پس از درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی، بروجردی مهم‌ترین مرجع شیعیان بود و در دهه ۱۳۳۰ش مرجع عام شیعیان محسوب می‌شد.

بروجردی به تقریب مذاهب اسلامی اهمیت می‌داد و در این راستا نماینده‌ای برای عضویت در دارالتقریب به مصر فرستاد. فتوای معروف محمود شلتوت برای به رسمیت شناخته شدن فقه شیعه نزد اهل سنت نتیجه فعالیت‌های آیت‌الله بروجردی بود.

اعزام مبلغ به مناطق مختلف ایران و خارج کشور، ایجاد مراکز بزرگ علمی و مذهبی، ساخت مساجد و مدارس در ایران و کشورهای مختلف، درخواست برای گنجاندن درس تعلیمات دینی در دوره ابتدایی مدارس ایران و… از مهم‌ترین اقدامات دینی، سیاسی و اجتماعی او است.

موضع بروجردی در مورد سیاست کاملاً محافظه‌کارانه بود و او نگران بود که دخالت مرجعیت در سیاست و کارکرد اشتباه آن به نام دین نوشته شود. وی در مورد جنبش ملی شدن صنعت نفت گفت که «من در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان را ندانم و نتوانم پیش‌بینی کنم، وارد نمی‌شوم. قضیهٔ ملی شدن صنعت نفت را نمی‌دانم چیست، چه خواهد شد و در آینده در دست چه کسانی خواهد بود. البته روحانیت نباید به هیچ وجه با این حرکت مخالفت کند، که اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند، در تاریخ ایران ضبط خواهد شد که روحانیت مانع شد؛ لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند.»

او همچون علمای سلف خود مثل شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، شیخ طبرسی و سید محمدمهدی بحرالعلوم دارای جامعیتی در علوم اسلامی است. وی در فقه شیوه‌ای استنباطی را به کار برد.

شیوه او در فقه بر چند محور استوار است:

  1. اهمیت به آراء قدماء
  2. اهمیت به روایات و فتاوای
  3. تکیه بر ادله و روایات اولیه
  4. ریشه یابی مسائل

آیت الله شیخ حسین نوری همدانی نقل می کنند: یک وقت در محضر آیت الله بروجردی درباره دید چشم بحث شد. ایشان با اینکه سنشان قریب نود سال بود، هیچ وقت احتیاج به عینک پیدا نکرده بودند و دور و نزدیک را بدون عینک می دیدند و در موقع مطالعه هم، هرگز عینک به چشم نمی زدند، می فرمودند: « من در بروجرد که بودم یک وقت در اثر مطالعه زیاد در چشمم احساس ضعف کردم و درد چشم گرفتم، در بروجرد مراسم مخصوصی روز عاشورا اجراء می گردد، بدین ترتیب که: در نقطه های مختلف شهر گِل درست می کنند و مردم خود را در آن روز با گِل از سر تا پا آغشته می کنند و دسته دسته به عنوان عزاداری حرکت می کنند، من هم یک روز عاشورا، در آن جمع بودم و به قصد استشفاء مقداری از گِل بدن یکی از افراد را گرفته و بر چشم خود مالیدم، چشمم خوب شد از آن تاریخ درد چشم بر من عارض نشده است، ولی تا زمانی که زنده هستم راضی نیستم این موضوع بازگو شود. »

آیت الله مرتضوی لنگرودی نقل می کنند: فردی مجتهد، برایم نقل می کرد که آیت الله العظمی بروجردی قرضی را پرداخت کردند که خیلی عجیب بود. گفتم: قرضی را که به آیت الله کاشانی داده اند را می گوئید؟! گفت: خیر، آن دوازده هزار تومان که چیزی نیست، من هم اینکار را می کنم چون هر وقت می خواهم به کسی چیزی بدهم یا با اسم دوازده امام، دوازده تا می دهم، یا با اسم مبارک چهارده معصوم چهارده تا و یا به اسم پنج تن، پنج تا می دهم و یا اینکه به اسم واحد قهار، یک تومان مثلاً می دهم و این دلالت بر کرامت ندارد، ولی این مطلبی را که می گویم دلالت بر کرامت دارد.

آن مجتهد می گفت: به خود بنده بیست و پنج هزار تومان دادند و من قرضم را ادا کردم که عدد 25 به اعداد مبارک دوازده، چهارده و پنج نمی خورد .من بیست و پنج هزار تومان مقروض بودم و سر رسیدش فردا صبح بود و می بایست کل مبلغ را یکجا پرداخت کنم و طوری هم بود که طلبکاران گفته بودند: وقت را عقب نینداز و خلاصه تهدید کرده بودند . من خیلی ناراحت بودم و در همان دل شب، با همان حالت ناراحتی گفتم: خدایا من که راهی ندارم، خودت عنایتی بفرما.

می گفت: صبح زود دیدم که کسی محکم در می زند، در را باز کردم، دیدم حاج احمد خادمی، خادم آیت الله بروجردی است، متوجه شدم عجله دارند، چون نفس نفس می زدند، پرسیدم: چرا با این همه عجله؟! گفت: از بس که آقا اصرار فرمودند که زود برو خودت را برسان و من تا اینجا را دویدم. از حاج احمد پرسیدم، مگر آقا چه فرموده اند، گفت: فرمود ایشان در ناراحتی عجیبی بسر می برند، برو و ناراحتی ایشان را رفع کن و زود خودت را به ایشان برسان.

خادم آقا را برای صرف صبحانه به منزل دعوت کردم، ایشان نیز تشریف آوردند و به بچه ها گفتم: صبحانه بیاورند. صبحانه را آوردند و همین طور که حاج احمد آقا مشغول بودند من هم پاکتی را که آقا فرستاده بودند باز کردم، دیدم مبلغ زیادی پول است، شمردم، دیدم بیست و پنج هزار تومان است. ناخودآگاه گفتم: الله اکبر. حاج احمد خادمی گفت: چه شده است؟ گفتم: آقا درست بیست و پنج هزار تومان فرستاده است و نه مقداری کمتر و نه بیشتر، با اینکه اصلاً از چیزی خبر نداشته اند. حاج احمد خادمی که سرشان را تکان می دادند گفت: آقا فرموده است: « ایشان مقروض هستند و سر رسید قرضش الان می رسد، خودت را زود برسان که آبرویش در خطر است. و من تمام اینها را نگفتم. »

حجت الاسلام سید عباس موسوی از قول پدر بزرگشان نقل می کنند: در ایام جوانی بعد از ازدواج بچه دار نمی شدم (با توجه به اینکه خود ایشان ید طولایی در اَوراد و اذکار و ادعیه داشتند، مع الوصف) خدمت مرحوم آیت الله بروجردی رسیدم و مشکل را بازگو کردم. آقا هم قندانی که جلوی دستشان بود، دست بردند و مقداری قند جدا کردند و فرمودند: انشاء الله خیر است. بعدا قندها را شمردم، دیدم هفت عدد حبه قند می باشند و بعد از سالیان طولانی خداوند به تعداد همان قندهایی که آیت الله بروجردی به بنده عنایت کردند، اولاد نصیبم کرد.

آیت الله سید عبدالحسین دستغیب نقل می کنند: شیخ محمد نهاوندی شبی در عالم رؤیا می بیند مشهد مقدس رضوی علیه السلام مشرف شده و داخل حرم گردیده، سمت بالای سر، حضرت حجة بن الحسن عجل الله تعالی فرجه را می بیند بخاطرش می گذرد که اجازه تصرف در سهم امام علیه السلام را از آقایان مراجع تقلید دارد خوب است که از خود آن بزرگوار اذن بگیرد، پس خدمت آن حضرت رسیده، پس از بوسیدن دست مبارک، عرض می کند: تا چه اندازه اذن می فرمائید در سهم حضرتت تصرف کنم؟ حضرت می فرمایند: « ماهی فلان مبلغ. »

پس از چند سال شیخ محمد، مشهد مقدس مشرف می شود و در همان اوقات مرحوم آیت الله حاج آقا حسین بروجردی هم مشرف شده بودند. روزی شیخ محمد حرم مشرف می شود، سمت بالای سر می آید، می بیند همانجائی که حضرت حجت علیه السلام نشسته بودند، آقای بروجردی نشسته است، به خاطرش می گذرد که از اکثر آقایان مراجع اجازه تصرف در سهم امام گرفته، خوب است از آقای بروجردی هم اذن بگیرد، پس خدمت آن مرحوم رسیده و طلب اذن می کند، ایشان هم می فرمایند: ماهی فلان مبلغ (همان مبلغی که حضرت حجت علیه السلام در خواب فرموده بودند). پس شیخ محمد تفصیل خواب چند سال پیش در نظرش می آید و می فهمد که تمامش واقع شده الا اینکه بجای حضرت حجت علیه السلام آقای بروجردی است.

نقل است: هنگامی که آقای بروجردی داشتند وصیت نامه می‌ کردند، پس از اتمام وصیت نامه به نواب یزدی که از پس پرده وصیت نامه ایشان را شنیده بود، فرمودند: نواب! از پس پرده بیا بیرون و یک قلم هم اطراف وصیت نامه بکش!

نقل است: امام خمینی وقتی فهمید آیت الله مرتضی حائری برای ادامه تحصیل قصد ماندن در نجف را دارد و حوزه های علمیه نجف را حوزه شیخ طوسی می داند به ایشان گفت: اکنون خود شیخ طوسی (آیت الله بروجردی) به قم آمده است، زودتر بیا که توفیق از دستت می رود.

شهید آیت الله قدوسی می فرمود: من خود از آیت الله بروجردی شنیدم که می گفت: گاهی صدایی می شنوم که راهنمایی ام می کند اما گوینده آن را نمی بینم.

آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی می فرمود: اگر بنا بود از کسی تقلید کنم، از آقای بروجردی تقلید می کردم.

حجت الاسلام شیخ مجتبی عراقی نقل کردند: وقتی که با شکوه تمام جنازه را تشییع کردند و به مسجد اعظم، برای دفن آوردند، خداوند مرا مفتخر به عنایتی کرد و آن در لحد نهادن آن بزرگوار بود. عده معدودی اطراف جنازه بودیم. حاج احمد نزد من آمد و گفت آقا فرموده اند: آقا مجتبی مرا در قبر بگذارد. از این مطلب، حالت عجیبی به من دست داد. وقتی وارد قبر شدم، تمام مستحبات دفن، که سابقه ذهنی نسبت به آن نداشتم، به یادم آمد. آداب را به جا آوردم. آن بزرگوار را در لحد نهادم.

صورتشان را باز کردم و روی خشت گذاشتم. شروع به تلقین کردم، وقتی شانه هایشان را گرفتم و گفتم: « افهم واسمع… »، ناگهان همهمه آن بزرگوار بلند شد. من با همهمه ایشان، بسیار آشنا بودم. وقتی برای شرکت در مجلس استفتاء می رفتم، در ایوان منزل، همهمه ایشان را از بین همه صداها می فهمیدم. با خودم گفتم: شاید خیال به من دست داده است. سرم را بلند کردم، دیدم در بیرون همهمه نیست. دوباره سرم را به قبر بردم و دقت کردم، همان همهمه را شنیدم. همچنین از ایشان نقل شده است که: « هنگام غسل دادن ایشان می خواستم پای ایشان را ببوسم اما ایشان پای خود را کشیدند و مانع شدند. »

 

اساتید

  • آخوند خراسانی
  • سید کاظم یزدی
  • شریعت اصفهانی

 

شاگردان

  • امام خمینی
  • سید محمد رضا گلپایگانی
  • مرتضی مطهری
  • حسینعلی منتظری
  • سید علی حسینی سیستانی
  • علی صافی گلپایگانی
  • لطف الله صافی گلپایگانی
  • محمد فاضل لنکرانی
  • ناصر مکارم شیرازی
  • سید موسی شبیری زنجانی
  • جعفر سبحانی
  • عبدالله جوادی آملی
  • علی صافی گلپایگانی
  • محمدتقی بهجت

 

آثار

  • جامِعُ أحادیثِ الشّیعَة
  • توضیح المناسک
  • توضیح المسائل
  • ترتیب اسانید من لایحضره الفقیه
  • ترتیب رجال اسانید من لایحضره الفقیه
  • ترتیب اسانید امالی الصدوق
  • ترتیب اسانید الخصال
  • ترتیب اسانید علل الشرایع
  • ترتیب اسانید تهذیب الاحکام
  • ترتیب رجال اسانید التهذیب

 

عروج ملکوتی

آیت الله بروجردی در سال 1340 شمسی وفات یافت و در مسجد اعظم شهر قم دفن شد. در پی درگذشت آیت الله بروجردی، سفرا و نمایندگان کشورهای اسلامی ابراز همدردی کردند. کشورهای شوروی، آمریکا و انگلیس پرچم­‌های سفارتخانه­‌ها و کنسول­گری‌های خود را در ایران به نشانه احترام به صورت نیمه افراشته نگه داشتند.

زندگینامه سید موسی زرآبادی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید موسی زرآبادی در سال ۱۲۹۴ هـ ق. در قزوین دیده به جهان گشود. مادر وی بانویی صالحه و دختر یکی از علمای قزوین بود. و پدر او  سید علی زرآبادی قزوینی از عالمان وارسته و فاضل و اهل معانی و حقایق بی شمار بود. تبار و نسب سید، به شهید اهل البیت زید بن علی بن الحسین  علیه السلام می‌رسد؛ بدین گونه سید موسی زرآبادی از سادات حسینی است، چنان که نقش مهر ایشان «موسی الحسینی» بوده است.

 

ویژگی ها

حضرت آیة الله سید موسی زرآبادی از عالمان جامع معقول و منقول و ذوفنون از نوادر روزگار و از متوسلان واصل، و از مستنیران انوار ولایت، و از عابدان و زاهدان و پرهیزکاران بی‌نظیر، و بالغ در سعادت، و نمونه کامل یک تربیت یافته در مکتب قرآنی در علم و عمل می‌باشد.

نقل شده است که هنگام شروع به کار سید موسی، پدرش او را نزد کاسبی که مغازه ی علف ویونجه فروشی داشت می سپارد. روزی سید موسی سنگ های ترازو را وزن می کند ومتوجه می شود که سنگ های بزرگ از قلیل سه کیلو، و ده کیلو، با سنگ های کوچک وریز، کمی تفاوت دارد وسنگ های ریز وکوچک، سنگین تراست. سید تصمیم می گیرد خرید وفروش را با سنگ های کوچک انجام دهد تا مدیون مردم نشود. یک روز، وقتی که صاحب مغازه مشاهده می کند که سیداز سنگ های کوچک برای وزن کردن اجناس استفاده می کند، ازاو دلیل این کار را سؤال می کند! سید جواب می دهد که سنگ های کوچک سنگین تر است! صاحب مغازه عصبانی شده و یک سیلی به اومی زند، سید موسی گریه کنان به منزل می آید وبه پدرش می گوید که من دیگر مغازه نخواهم رفت، می خواهم درس بخوانم، و از آن هنگام وارد مدرسه علمیه قزوین می شود وبه تحصیل می پردازد.

مطالعه ی کتاب صمدیه برای سید موسی ایجاد سؤال می کند و ایشان مکرر برای حل مشکل به در اطاق وحجره استاد می رود! این برنامه چند وقتی ادامه می یابد، اما بعد ازمدتی استاد از زیاد سؤال کردن او ناراحت می شود وبا تندی به او می گوید که دیگر در اطاق مرا نزن! از کس دیگری سؤال کن! این رفتار استاد در روحیه سید اثر زیادی می گذارد؛ به طوری که او تصمیم می گیرد ازهیچ کس سؤال نکند وبا همان حال ناراحتی به خواب می رود.

درعالم رؤیا شخصی نزد سید موسی حاضر می شود ومی گوید: آقا موسی، ناراحت نباش! هر سؤالی داشتی از من بپرس تا جواب دهم! هر موقع برای شما سؤالی پیش آمد همنی قدر که بخوابی من نزد تو حاضر می شوم! وبه این ترتیب ایشان از رنج سؤال آسوده وراحت می شود وبه مقصود خود نائل می گردد. «گفته‌اند وی در کار تحصیل علم همّتی والا داشته است و تلاشی بسیار. برخی از همدرسان او ابراز داشته‌اند که هر موقع از شب که بیدار می‌شدیم چراغ اطاق سید روشن بود.»

مرحوم سید در مراحل تقوا و تهذیب نفس و سلوک شرعی، از نخبگان عصر خود بود. در این مورد نیز (مانند علوم خفیه) مربیان و استادان وی بر ما معلوم نیست؛ شاید توجه او به این مراحل، ‌به اشاره پدرش که اهل این معانی بوده است پدید آمده باشد. گفته‌اند که سید از ابتدای نشو و نمای خویش مراقبت شدیدی در انجام واجبات و پرهیز از محرمات داشته و گاه تمام مستحبات شرعی را انجام می‌داده است. و این امر زبانزد مردم بوده است.

از مرحوم سید نقل شده است که فرمود: در روزهایی که در قزوین امام جماعت بودم مدتی به سیر و سلوک پرداختم و به قدری پیش رفتم که پرده‌ها از جلو چشمم برداشته شد. دیوارها در برابر من حائل نبود، وقتی که در خانه نشسته بودم رهگذرها را در کوچه و خیابان می‌دیدم، روزی به من گفته شد: «حالا که به این مقام رسیده‌ای اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، یک راه دارد و‌ آن ترک اعمال ظاهری است!». گفتم: این اعمال ظاهری با دلائل قطعی و براهین مسلم شرعی به ما ثابت شده است. من هرگز تا زنده‌ام آنها را ترک نخواهم کرد. گفته شد: در این صورت همه آنچه به شما داده شده از شما سلب خواهد شد. گفتم: «به جهنم».

از همان لحظه آن حالت از من سلب شد و یک فرد عادی شدم، دیگر از آن کشف و شهود هیچ خبری نبود. در آن هنگام متوجه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری، با آن همه نقشی که دارد شدیداً در رنج و عذاب است. و لذا تصمیم گرفتم که با تمام قدرت علاوه بر واجبات به اعمال مستحبی روی بیاورم و در حدّ توان چیزی از مستحبات را ترک نکنم. از فضل پروردگار در پرتو التزام به شرع مبین، حالاتی به من دست داد که حالات پیشین در برابر آن ناچیز بود.

آری سید خیلی مراقبت در کردار و گفتار داشتند، حتی بنا به نقل مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی در جلسه درس، «مرحوم سید گاهی فرزند خردسال ایشان فضولی می‌کرد، ایشان با اشاره به قلمتراشی که در پیش رو داشت، می‌گفتند: آقا بنشین این قلمتراش گوش را می‌برد. یعنی حاضر نبودند برای آرام کردن و ساکت نمودن فرزند مثل بقیه مردم بگویند: بنشین، گوشت را می‌برم.»

سید موسی زرآبادی با وجود همه آن اشتغالات ظاهری و باطنی، به امر مشروطیت (که در زمان وی پدید آمد) توجه می‌کند و رساله‌ای درباره فواید آن می‌نگارد. در نوشته‌ای که فرزند ایشان به اینجانب داده‌اند، چنین آمده است: «و ظاهرا مرحوم سید در اوائل مشروطیت طرفدار آن بوده و حتی رساله‌ای حدود ده صفحه در مدح آن نگاشته که موجود است؛ ولی بعدها بر اثر بروز انحرافاتی در نهضت مزبور از مخالفان جدی آن گردید.» موضوع از هر دو بعد، ‌جالب و آموزنده است هم توجه به تکلیف سیاسی و اجتماعی و دینی و پرداختن به آن به اندازه توان، و هم به هنگام بروز انحراف، کنار کشیدن و مخالفت کردن، و بر انحراف‌ها صحه نگذاشتن.

استاد محمد رضا حکیمی در مورد ایشان می گوید: «حضرت سید موسی زرآبادی قزوینی، عالمی بود ربانی، و متألهی قرآنی، و مربی ای بزرگ، و متعقلی سترگ، و سازنده ارواحی قوی، و پرورش دهنده بزرگانی نمونه درفضیلت وکمال وتعالی روحی. خواص ودوستان و شاگردان ایشان، درباره خصوصیات روحی و قدرت معنوی وی و آگاهی از اسرار خفیه، و تسلط براشیاء و تصرفات، و بروز کرامات، و فیض بزرگ تشرف به حضور ولی الله الاعظم (عج)، و اطلاع ازاسم اعظم، و خلع بدن و… مطالب و وقایع بسیار مهمی نقل کرده اند، که اینجانب خود برخی از آنها را از موثق ترین ونزدکی ترین افراد به ایشان، یعنی مرحوم شیخ مجتبی قزوینی رحمه الله که هم برادر همسر حضرت سید، و هم از زبده ترین و مأنوس ترین شاگردان و اصحاب وی بودند شنیده ام.»

یک شب، شیخ علی اصغر شکرنابی، که از شاگردان مرحوم زرآبادی قزوینی بود، به منزل استاد خویش می رود تا شاید بتواند یک قاعده جفری را که به «مالون اللبن» معروف است از ایشان بگیرد. آن شب، باران می آمد و سقف اطاق هم سوراخ بود واز آن آب می چکید. درب اتاق آقا فقط یک نمد وجود داشت که نصف اتاق را فرش کرده بود، نصف دیگر اتاق هم خاکی بود. خلاصه، آب از سقف می چکیده و در یک گوشه جمع می شده است. کم کم آب راه می افتد وخاک ها خیس می شود و به نزدیک نمد می رسد. شیخ می گوید: من، خودم و عبایم را جمع وجور کردم که خیس نشوم! چه کنم، آقا هم که قاعده جفر را نمی دهد! هر کاری کردم نشد که نشد! تا اینکه آب رسید به نزدیک نمد! آقا سید موسی فرمودند: غصه نخور، آب جلو نمی آید! و من دیدم که آب، همان جلوی نمد روی هم جمع شد ولی جلو نیامد و به نمد هم اصابت نکرد!

از مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی نقل شده است که: روزی مرحوم زرآبادی علمای شهر قزوین را به نهار دعوت کردند. بعد از نماز ظهر وعصر، و پس از آنکه علما و پیش نمازها آمدند، سفره را انداختند تا از مهمان ها پذیرایی کنند. دراین هنگام صدای کوبیدن در منزل به گوش رسید. در را باز کردند، دیدند یکی ازاهالی روستای زرآباد قزوین با الاغ آمده وسراغ مرحوم آقا موسی زرآبادی را می گیرد.

مرحوم زرآبادی رفتند در منزل. آن شخص گفت: آقا! یک نفر از اهالی روستا فوت کرده و مرا فرستادند تا شما را ببرم برای خواندن نماز میت. ایشان گفتند: بسیار خوب! و رو کردند به اطرافیان وگفتند: تا شما سفره را بچینید وغذا را آماده کنید می آیم و با آن مرد روانه شدند. طولی نکشید که دیدند مرحوم آقا موسی نفس نفس زنان آمدند. پرسیدند : آقا شما رفتید؟ گفتند: بله، رفتم نماز خواندم و آمدم! و این درحالی بود که هنوز سفره آماده نشده بود! بعد که سؤال کردند چرا این قدر نفس نفس می زنید و عرق می ریزید؟ ایشان گفته بودند: هرکار غیرعادی مشکلاتی هم دارد!

مرحوم شیخ مجتبی قزوینی نقل کرده اند که: در روز تشییع جنازه مرحوم زرآبادی یکی از ارادتمندان ایشان (به نام مشهدی اکبر نعل بر که درخیابان مولوی قزوین مغازه داشت) خیلی بی تابی می کرد وبه سر وصورت خود می زد. بعدها که مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی سبب بی تابی او را پرسیده بودند، ایشان گفته بود: یک روز من خدمت آقای زرآبادی عرض کردم: آقا! دعا بفرمایید خداوند زیارت جد بزرگوارت امام حسین (ع) را قسمت من کند .روز بعد که نماز صبح را در محضر ایشان خواندیم، هنگامی که می خواستم از مسجد بیرون بروم، به من اشاره کردند که بنشین. تعقیبات ایشان تمام شد و درخدمتشان از مسجد بیرون آمدیم. ایشان به من فرمودند: مایل هستید به زیارت جدم مشرف شویم؟!

گفتم: نهایت آرزوی من است ولی باید کارهایم را ردیف کنم و وصیتنامه ام را بنویسم. ایشان فرمودند: نیازی به این کارها نیست، بیا برویم. آنگاه قدم زنان به یکی از نقاط دور افتاده قزوین رفتیم. مرحوم زرآبادی در آنجا چیزهایی را زیر لب خواند، سپس به من فرمود: چشم هایت را ببند! وقتی چشم هایم را باز کردم خودم را درصحن مطهر امام حسین (ع) دیدم! هنگامی که از زیارت سید الشهداء (ع) و قمر بنی هاشم (ع) و حضرت علی اکبر (ع) وسایر شهداء (ع) فارغ شدیم، درصحن مطهر امام حسین(ع) به من فرمود: مایل هستید به زیارت جدم امیرمؤمنان (ع) مشرف شویم؟ اظهار اشتیاق نمودم.

باز هم فرمود: چشم هایت را ببند! هنگامی که چشم هایم را گشودم، خود را در صحن مولای متقیان علی (ع) یافتم! پس از زیارت، آیت الله زرآبادی دست مرا گرفت وفرمود: چشم هایت را ببند! وقتی چشم هایم را باز کردم، دیدم درهمان نقطه از قزوین که ساعتی قبل درمحضر ایشان قدم زنان به آنجا رفته بودیم، هستم! هم چنین از آیت الله شبیری زنجانی در مورد آیت الله زرآبادی سؤال شد، ایشان فرمودند: اگر در میان علمای شیعه، دو نفر به طور قطع صاحب کرامت باشد، یکی از آنها سید موسی زرآبادی است.

از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدند : اینکه مرحوم اقا سید موسی زرآبادی بعد از فوت، به فرزندان خود سر می زده و حتی درسی برای یکی از فرزندان داشته صحیح است؟ فرمود: بله. گفتم: درباره میرزا مهدی اصفهانی نیز نقل شده که ایشان قبل از فوت به فرزندان و خانواده خود فرموده که اگر نترسید، بعد از فوت به شما سر می زنم. از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدم: آیا این جریان درباره شما نیز صدق میکند؛ یعنی بعد از فوت پدر بزرگوارتان (مرحوم شیخ مجتبی قزوینی) ایشان را دیده اید؟ فرمودند: بله.

آیت الله موسی زنجانی از آیت الله وحید خراسانی نقل فرمودند: مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی فرمود: من چند شبهه علمی داشتم و در حل آنها مانده بودم. دیدم مرحوم آقای زرآبادی به حجره ام آمد و گفت: این شبهه جوایش این است. دفعه بعد به حجره‌ام آمد و گفت: این شبهه جوایش این است. همین‌ طور چند دفعه به حجره‌ام آمد و همه شبهات مرا جواب داد و حل کرد.

هنگامی که می خواستند جسد پاک ومطهر مرحوم حاج سید جلیل زرآبادی، فرزند شایسته آیت الله سید موسی زرآبادی، را در جوار پدر بزرگوارش دفن کنند ناگهان روزنه ای به قبر شریف آن عالم بزرگوار باز می شود و جسد ایشان، تر و تازه پدیدار می گردد و کرامتی دیگر برکرامت های بی شمارش افزوده می شود.

شاعر شیدای اهل بیت، آقای علی اکبر ثقفی، که جسد تر و تازه مرحوم زرآبادی را با چشم خود دیده بود این گونه ماجرا را شرح می دهد: هنگامی که پیکر پاک مرحوم حاج سید جلیل زرآبادی را به طرف آستان مقدس امام زاده حسین (ع) تشییع می کردند، من ازانبوه تشییع کنندگان پیشی گرفتم وبه صحن مطهر رفتم تا ببینم آیا لحد حاضر است یا نه؟

وقتی به صحن مطهر رسیدم، دیدم مشهدی اکبر بنا که بنای اختصاصی آستانه ی مقدسه بود در کنار قبر شریف مرحوم زر آبادی، قبرکنده ولی به هنگام کندن قبر، به دیواره لحد فرو ریخته و جسد مطهر مرحوم زرآبادی پدیدار گشته است. مشهدی اکبر بنا، که مشغول چیدن دیوار لحد بود تا مرا دید گفت: بیا، جسد پاک و مطهر آقا را ببین. من جلو رفتم وجسد مرحوم زرآبادی را مشاهده کردم که صحیح و سالم بود! گویی در بسترش آرمیده است. بدن مبارکش، سفید وشفاف مانند بلور بود. کفن، پوسیده بود ولی پیکر پاکش هیچ تغییری نکرده بود.

آقای ثقفی افزوده است: مشهدی اکبر بنا که ازمدت ها پیش دچار پا درد بود، دستش را به بدن شریف مرحوم زرآبادی کشید. سپس آن را به زانوان خود مالید، از آن لحظه پا دردش برطرف شده و دیگر هیچ دردی احساس نمی کند.

آیت الله محفوظی از آقای آزاد و ایشان از پدرشان نقل کردند که گفت: سه قاطر داشتم و یکی از آن‌ها چموش و مزاحم بود. خدمت آقای سید موسی زرآبادی رفتم دیدم چهار سبد انگور جلوی اوست. به من تعارف‌کرد و من تناول کردم و مشکل خود را به ایشان گفتم. ایشان فرمود: در گوش آن حیوان بگویید: سید موسی می‌گوید: رام باش! از آن پس آن حیوان رام شد.

 

اساتید

  • ملا علی اکبر ایزدی سیادهنی تاکستانی
  • میرزا حسن کرمانشاهی
  • سید شهاب الدین شیرازی
  • شیخ علی نوری حکمی
  • شیخ فضل الله نوری

 

شاگردان

  • شیخ هاشم قزوینی
  • شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی قزوینی
  • شیخ مجتبی قزوینی
  • شیخ علی اصغر شکرنابی قزوینی
  • آیة الله حاج میرزا رحیم سامت
  • حاج سید ابوالحسن حافظیان خراسانی
  • سید محمد تقی معصومی اشکوری
  • شیخ مجتبی قزوینی خراسانی
  • شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی

 

آثار

  • تقریرات فقه و اصول.
  • تعلیقه بر بخشی از رسائل
  • حاشیه بر کفایة الاصول، ج ۱ و ۲
  • حاشیه بر مطول، بخش علم بیان
  • حاشیه بر منظومه سبزواری
  • حاشیه بر شرح اشارات
  • حاشیه بر منطق اشارات

 

عروج ملکوتی

سرانجام تقدیر محتوم فرا می‌رسد و حضرت سید، داعی الهی را پاسخ می‌گوید و در روز دوم ماه ربیع الثانی، سال ۱۳۵۳ ق، از این جهان تاریک و محدود و گذران به جهان روشنایی و نامحدود و پایدار رخت می‌کشد و پیکر پاک وی در صحن امامزاده (شاهزاده) حسین علیه السلام در قزوین به خاک سپرده می‌شود و اکنون آرامگاه سید مورد توجه آشنایان و خواص است.

 

زندگینامه سید رضا بهاءالدینی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید رضا بهاءالدینی سید رضا بهاءالدینی (زادهٔ ۹ فروردین ۱۲۸۷، قم – درگذشتهٔ ۲۸ تیر ۱۳۷۶، قم) فقیه، عارف شیعه و مدرّس اخلاق اهل ایران بود.

 

ویژگی ها

سید رضا بهاءالدینی در ۹ فروردین ۱۲۸۷ش در قم به دنیا آمد. پدرش سید صفی‌الدّین خادم حرم حضرت معصومه(س) بود و در درس شیخ عبدالکریم حائری یزدی و شیخ ابوالقاسم کبیر قمی شرکت کرده بود‌‌. بهاءالدّینی به تشویق پدر، از کودکی به تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه قم پرداخت و دروس سطح را نزد میرزا محمد علی ادیب تهرانی، میرزا محمد همدانی، آخوند ملا علی همدانی و سید صدرالدین صدر حاضر شد.

وی در ۱۹ سالگی در درس خارج فقه و اصول شیخ عبدالکریم حائری حاضر شد و پس از او از جلسات درس سید محمد حجت، سید محمد تقی خوانساری و حاج آقا حسین بروجردی بهره برد و از آن پس، سال‌ها به تدریس دروس عمومی ادبیات، فقه و اصول، و نزدیک به بیست سال به تدریس خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم پرداخت.

وی در حوزه علمیه قم، به معلم اخلاق و عرفان مشهور بود و حتی پاره‌ای کرامات، به او نسبت داده شده است. در اسفند ۱۳۷۵ش، سمیناری با عنوان «حوزه و تهذیب اخلاق» برای تجلیل از او در قم برگزار شد.

هیچ یک از نوشته‌های پراکنده‌ای که وی درباره نهج البلاغه، تفسیر قرآن و تقریرات فقهی برخی استادانش نگاشته، منتشر نشده است. اما بخشی از درس های اخلاقی و برخی مصاحبه‌های او، در دو کتاب «سلوک معنوی» و «نردبان آسمان: مجموعه‌ای از درس‌های اخلاق فقیه وارسته و عارف فرزانه، حضرت آیة‌الله بهاءالدینی» به چاپ رسیده است.

از شاگردان ایشان منقول است: روزى به این فکر افتادم که به آقاى امجد (یکى از علماى برجسته) بگویم که به آقا سفارش کند کمى بیشتر ما را مورد عنایت (معنوى) قرار دهد. تا این که یک روز، نزدیک غروب، دیدم آقا از در خانه ما به طرف على بن جعفر علیه السلام قدم زنان مى‏ روند. طرف جنوبى على بن جعفر، پشت باغ بهشت، زمین خالى بود که آقا به آنجا مى‏ رفتند. مقدارى چاى داخل فلاسک ریختم و استکان و مقدارى نبات برداشتم و پشت سر آقا حرکت کردم، تا رسیدیم به جوى آبى که آنجا بود. کنار جوى آب، گیاه هم بود.

آقا لب جوى رو به شرق نشستند و من هم به احترام ایشان، مقابل ایشان نشستم. ایشان فرمود: بیا این جا بنشین، پشت به حضرت رضا علیه السلام نکن! من هم زود پا شدم و آن طرف نشستم و چاى براى ایشان ریختم و ایشان در حال فکربود. ایشان غالبا در حال تفکر بود. ناگهان رو به من کرده و فرمود: فلانى سفارش زید و عمرو، براى ما فایده‏ اى ندارد، شما باید کارى کنى که حضرت رضا علیه السلام سفارشت را بکند و من راه سفارش حضرت رضا علیه السلام را به تو مى ‏گویم. و آن هم اولش این است که دست از زرنگى بردارى.

اگر دست از زرنگ‏ بازى برداشتى، حضرت رضا علیه السلام مى‏ گوید: شیخ را داشته باش؛ و اگر رفتى دنبال زرنگى، که رفتى. این در حالى بود که هنوز من به آقاى امجد چیزى نگفته بودم، فقط در نظرم بود که بگویم. البته دو سه روزى دنبال ایشان بودم، که در همین خلال آقا فرمود: سفارش زید و عمرو براى ما فایده‏ اى ندارد.

هم چنین منقول است: یک بار، شب عید غدیر در خدمتشان بودیم. طلبه‏ هاى زیادى حاضر بودند. یکى گفت: فردا به حساب عید غدیر مى آییم اینجا و کباب مى‏ خوریم. یکى دیگر از آقایان که از سادات بود گفت: خشکه‏ اش را به ما بدهید قبول داریم، و ما مى‏ دانستیم ایشان پولى براى این کارها ندارد. از این جهت دیدم آقا سرخ شد و خیلى ناراحت شد، ولى یک مرتبه دست برد و یک پولى به آن آقا سید محترم داد تا بین طلاب تقسیم کند و به هر کدام پنجاه تومان بدهد.

سید هم گفت: من اول پنجاه تومان خودم را برمى‏ دارم؛ چون مى‏ دانم آقا غیر از این، پولى ندارد. اول پول خودش را برداشت، بعد شروع کرد به تقسیم کردن. جالب این بود که پول به تمام افراد حاضر رسید و به اندازه حاضرین در آنجا بود. بعدا مسأله را از ایشان پرسیدم، فرمود: گاهى پول ‏هایى مستقیما از حضرت رضا علیه السلام به دستمان مى ‏رسد.

يكي از طلاب قم مي‌گويد: نيمه شبی، حدود ساعت يک، خواب را بر چشمان خود نمی ديدم. بدون اختيار، لباس پوشيدم و از خانه بيرون آمدم. از اين خيابان به آن خيابان و از اين كوچه به آن كوچه سرگردان بودم. تا اين كه به منزل حضرت آيت ‎الله بهاءالدينی رسيدم. در همين حال، بی اختيار دستم به سوی زنگ منزل آيت‎ الله رفت. زنگ زدم. در خانه باز شد و خود آقا پشت در آمد. نگاهی به من كرد.

از آقا عذرخواهي كردم و گفتم: آقا ببخشيد! خوابم نمي‌آمد!‌ بدون اراده به بيرون آمدم و نمي‌دانم چرا اين جا آمده‌ام! چون كار خاصی ندارم. حضرت آيت ‎الله لبخندی بر لبان مباركش جاری شد و فرمود: خودم تو را اين جا آوردم! بيا داخل منزل! خداوند متعال، اين مقام را به هر كسی نمی دهد و تنها به كسی می دهد كه آن را در راه او به كار ببرد.

از ديگر كرامات و فضائل حضرت آيت ‎الله بهاءالدينی: حسينيه‌ ای در جوار منزل ايشان است و آقا در ايام محرم و صفر و مناسبت‌ های مذهبی، ‌در آن حسينيه سخنرانی می كنند. اخلاق ايشان بر اين روال است كه اگر كسي در حال سخنرانی باشد، سراپا به آن گوش می كند و از جاي خود حركت نمی نمايد. تا آن كه سخنان گوينده به پايان رسد؛ اما به طور استثنایی، ايشان يك بار وسط سخنراني گوينده، از جاي خود برخاست و بيرون رفت. اين رفتار براي همگان سؤال ايجاد كرد. مجلس به پايان رسيد. از آقا جويای موضوع شدند.

زمان اين اتفاق، زمان جنگ تحميلي عراق عليه ايران بود و دشمن شهر قم را بمباران مي‌كرد. آيت ‎الله بهاءالدینی فرمود: من نشسته بودم. ديدم سی نفر از «رجال الغيب» در آن سوی اتاق با من كار دارند به آن‎جا رفتم و گفتم: چه كار داريد؟ آنان پس از عرض ادب گفتند: هر يك از ما سی نفر، قدرت يكصد هزار نفر را داريم. اگر شما بخواهيد، از صبح تا غروب امروز، كار جنگ را به پايان مي‌رسانيم. دستور شما چيست؟ به آنان گفتم: خداوند متعال چه اراده فرموده است؟ با كدام كار راضی است؟

پاسخ دادند: خداوند متعال مي‌خواهد جنگ به طريق عادی به پايان رسد. به آنان گفتم: من به آن چه خداوند متعال راضی است، رضايت دارم. اين نكته براي حضرت آيت الله بهاءالدینی نيز امتحان بزرگی است. وقتي جنگ با فرمان او در يک روز از صبح تا غروب به پايان می رسد، نبايد طبق خواسته خويش دستور دهد. بلكه بايد مطابق رضايت خداوند متعال تصميم بگيرد.

مرحوم صیاد شیرازی از جبهه که می‌آمدند، به قم رسیده بودند، شب دیروقت بوده. ایشان به دوستش پیشنهاد کرده بود که برویم پیش آقای بهاءالدینی. رفیقش گفته بود که الان که وقتش نیست. گفته بود: «نه، دلم برای آقا تنگ شده». وقتی رفته بودند، در زده بودند، آقا خودش در را باز کرده بود و چایی هم آماده بود. مرحوم صیاد گفته بود: «آقا! ما فکر می‌کردیم دیروقت داریم می‌آییم. چه‌جور شد که چایتان آماده است؟» فرموده بود: «همانی که در دل شما انداخت که بیایید، همان هم به ما گفت که چای درست کنیم».

حضرت آیت الله مبشر کاشانی در ادامه افزود: مرحوم آیت الله بهاءالدینی روزی به یزد دعوت شدند، صاحب خانه که یکی از متدینین یزد بود برای احترام خواست گوسفندی را پیش پای آقا ذبح کند، وقتی گوسفند را آوردند، آقا فرمود: گوسفند گفت: به اینها بگو که امروز مرا نکشند، بگذارند روز تاسوعا مرا بکشند، آیت الله بهاءالدینی فرمود: من به اینها گفتم که حیوان را نکشید، بگذارید روز تاسوعا، ولی اینها به ظاهر گفتند چشم، امّا گوسفند را بردند پشت دیوار کشتند خیال کردند ما پشت دیوار را نمی بینیم.

یکی از دوستداران ایشان می گفت: شب عقد ازدواجم مصادف بود با شب ولادت باسعادت حضرت ام الائمه فاطمه زهرا علیها السلام، روی ارادت و عشق به آقای بهاء الدینی، مقید بودم ایشان عقد را بخوانند.

درب منزل ایشان رفتم، گفتند: آقا را به مجلس جشن ولادت، منزل یکی از آقایان برده اند. به آن مجلس رفتم، خجالت می کشیدم خواسته خود را اظهار کنم و ایشان را از آن مجلس که خیلی ها به عشق ایشان آمده بودند، بلند کنم. اما به محض ورود، آقا چشمش به من افتاد از جا بلند شد و فرمود: «ما دیگر برویم.» صاحب بیت و دیگران دویدند که آقا کجا؟ با لحن شیرین پر از صفا و محبت فرمودند: «آخر آقا این بچه سید با ما کاری دارد برویم کار او را اصلاح کنیم.» به محض اینکه خدمت آقا رسیدم و سلام کردم فرمود: «مبارکه!» با اینکه هیچ حرفی در این باره به آقا زده نشده بود.

یکی از دوستداران ایشان می گفت: روزی با آقا وعده کردم در ساعتی معین بعد از ظهر، خدمت ایشان برسم و در ساعت معین خدمتشان جایی برویم. طبق وعده، خدمت رسیدم و نشستم و دیدم آقا حرفی از رفتن نمی زند. تعجب کردم که آقا در قرارهای خود مقید بود. عظمت آقا مانع بود از این که بگویم: بفرمایید برویم. ایشان هم چیزی نفرمود.

یک مرتبه صدای کوبه در حسینیه بلند شد، آقا فوراً دست زیر تشکی که روی آن نشسته بود برد و قبضه پولی را به من داد و فرمود بده به ایشان که در می زند. رفتم در را باز کردم دیدم پیره زنی است پول را به او دادم و گفتم: آقا داده است. برگشتم دیدم آقا نزدیک پله های حسینیه ایستاده است و می فرماید: برویم، دانستم که تأخیر آقا برای این بود که آن زن که اراده کرده بود به آقا برای مشکل خود مراجعه کند، بیاید مشکل او رفع شود، آنگاه آقا از خانه بیرون رود.

یکی از شاگردان ایشان نقل می کند: روزی در خدمت آقا بودیم، طلبه ای ضبط صوت را تنظیم کرد و رفت نزدیک آقا نشست که فرمایشات آقا را ضبط کند. چون آقا اجازه نمی داد کسی فرموده هایشان را ضبط کند. آن طلبه خواست مخفیانه این کار را بکند. سؤالاتی از آقا کرد و ایشان جواب داد و به همان نحوی که ضبط صوت روشن بود از منزل خارج شدیم. در خارج منزل نیز مذاکراتی شد که ضبط می شد، نوار را آن آقای طلبه برگرداند که صحبتهای پیر روشن ضمیرمان را از اول بشنویم، ولی با کمال تعجب دیدیم یک کلمه از حرفهای ایشان ضبط نشده و به حرف های خودمان که رسید دیدیم ضبط شده است. خیلی تعجب کردیم. و از این شگفت انگیزتر که روز بعد با همان طلبه خدمت ایشان رسیدیم. به آقا عرض کرد: اجازه بفرمایید فرمایشات شما را ضبط کنم. آقا با نگاهی که به او کرد فرمود: «اگر به دردت می خورد همان دیروز ضبط می شد!»

یکی از برادران مورد اعتماد از قول مرحوم حاج آقا فخر تهرانی نقل می کند: در مسیر قصابی گوسفندی را خوابانیده بود تا ذبح کند، آقا با سرعت جلو رفت دست مرد قصاب را گرفت و قیمت گوسفند را داد و فرمود: «او را بگذارید محرم برای حضرت ابوالفضل علیه السلام سر ببرید.» قصاب هم قبول کرد. بعد آقا به من فرمود: «گوسفند گریه می کرد و می گفت من نذر حضرت ابوالفضلم. اینها می خواهند مرا در عروسی سر ببرند.»

نقل است: پدر و مادری برای فرزندشان خیلی ناراحت بودند. به جبهه رفته بود و نمی دانستند شهید شده یا نه. پدر می آید خدمت آیت الله بهاءالدینی و آقا را قسم می دهد که اگر راهی دارد بفرماید فرزند او چه شده است؟ آقا در فکر فرو می رود و پس از لحظاتی می فرماید: «اسم او را در زمره شهدا ندیدم.» بعد از چند روز فرزند از جبهه سالم برمی گردد.»

یکی از رزمندگان جبهه می گفت: قبل از عملیات کربلای پنج خدمت آیت الله بهاء الدینی رسیدم. ایشان فرمود: «شما بهره ای از شهادت می برید.» در همان حمله من به شدت مجروح شدم.

آيت الله بهاءالدینی در مورد تفکر می فرمودند: چهار سال در کلاس تفکر نشستم، برکاتی داشت. طوری ما را سیر دادند که اکنون تسلط به عالم برزخ داریم.

آیت الله بهاءالدینی میگفت: «مدت شصت سال بود ما آروزی زیارت حضرت را داشتیم. یک روز در حال نقاهت و کسالت در این اطاق خوابیده بودم یک مرتبه آقا از در اطاق دیگر وارد شد. سلام محکمی به من کرد آن چنان سلامی که در مدت شصت سال کسی چنین سلامی به ما نکرده بود و آن قدر گیج شدیم که نفهمیدیم جواب سلام را دادیم یا ندادیم. آقا تبسمی کرد و احوال پرسی و از آن در خارج شد.»

یکی از آقایان مورد اعتماد می‌فرمود: در دوران نقاهت حضرت آیت الله بهاءالدینی یک روز بعد از نماز صبح نشسته بودم و چشمم روی هم بود. حالتی به من دست داد؛ در آن حال آیت الله بهاءالدینی را دیدم که به من فرمود: یک هفته دیگر من از دنیا می‌روم و سلمان و ابوذر به تشییع من می‌آیند. پس از یک هفته ایشان از دنیا رفت. بعد از وفات ایشان یکی از بزرگان گفته بود که دو شخصیت بزرگ از پیشینیان در تشییع جنازه ایشان بودند اما اسم آن دو را نبرده بود.

آیت الله خامنه ای می گوید: ایشان از نوادری بود که با رفتن وی، ثلمه ای در اسلام ایجاد شد که لا یسدها شئ.

 

اساتید

  • شیخ عبدالکریم حائری یزدی
  • سید محمد حجت
  • سید محمد تقی خوانساری
  • آیت الله بروجردی

 

شاگردان

  • مرتضی مطهری
  • احمد جنتی
  • علی مشکینی
  • احمد آذری قمی
  • محمد فاضل لنکرانی
  • حسینعلی منتظری
  • سید مصطفی خمینی
  • سید عبدالله فاطمی‌نیا

 

عروج ملکوتی

آیت الله بهاءالدینی در ۲۷ تیر ۱۳۷۶ش درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید محمدحسین طهرانی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید محمدحسین حسینی لاله‌زاری تهرانی(۱۳۴۵-۱۴۱۶ق) معروف به علامه تهرانی از شاگردان علامه طباطبایی و از عالمان شیعه در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری است. علامه تهرانی در شکل‌گیری انقلاب اسلامی از امام خمینی حمایت می‌کرد. تهرانی در موضوعات مختلف علوم اسلامی آثاری دارد که مجموعه آنها در قالب دوره علوم و معارف اسلام شناخته می‌شود.

 

ویژگی ها

سید محمدحسین لاله‌زاری فرزند سید محمدصادق از شاگردان میرزا محمدتقی شیرازی است. او از ناحیه پدر از نوادگان محمدباقر مجلسی و از ناحیه مادر نسبش به ملامهدی نراقی می‌رسد. محمدحسین تهرانی در ۲۴ محرّم سال ۱۳۴۵ق در تهران به دنیا آمد. تحصیلات حوزی خود را در مشهد آغاز و در قم و سپس نجف به پایان برد. وی در عرفان نزد سید هاشم حداد و شیخ عباس قوچانی شاگردی کرد. در سال ۱۳۷۷ق به تهران بازگشت و در مسجد قائم خیابان سعدی این شهر به تبلیغ مشغول شد. در سال ۱۴۰۰ق به درخواست استادش سید هاشم حداد به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ساکن شد.

تهرانی در جریان انقلاب اسلامی ایران، از امام خمینی حمایت می‌کرد. او پس از انقلاب اسلامی، در شکل‌گیری قانون اساسی و پیش نویس آن بر حاکمیت اسلام و محوریت ولایت فقیه تأکید و جهت تصویب آن در مجلس خبرگان قانون اساسی تلاش نمود.

وی در مواردی ملاقات‌های خصوصی با امام خمینی داشت ولی بیشتر نظرات و پیشنهادهای خود را توسط شهید مطهری که از دوستان وی بود به امام خمینی می‌رساند. از جمله پیشنهادهای وی در زمینه مسئله حجاب و نماز جمعه بوده است. گفته شده است هنگام شهادت شهید مطهری در جیب قبای او یادداشتی از علامه تهرانی در زمینه حجاب وجود داشته است.

تأسیس مؤسسه ترجمه و نشر علوم و معارف اسلام برای ترجمه و نشر آثار خود از فعالیت‌های اجتماعی وی است. این مرکز با همکاری مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نسخه دیجیتالی آثار علامه تهرانی را با عنوان دوره علوم و معارف اسلام منتشر کرده است در این نرم افزار متن ۵۴ کتاب، از آثار وی در موضوعاتی چون:امام حسین(ع)، امامت، تفسیر، توحید، جمعیت، حکومت اسلام، خداشناسی، عرفان، فقه، قانون اساسی، قرآن، گاه‌شماری اسلامی،‌ معاد، معرفت دینی و ولایت فقیه گردآوری شده است.

او دارای نظرات مخصوصی در بعضی از مسائل بوده است:

  • مخالفت با طرح کاهش جمعیت و شعار فرزند کمتر زندگی بهتر؛ او در این زمینه کتابی با عنوان “کاهش جمعیت ضربه‌ای سهمگین بر پیکر مسلمین” تألیف کرد.
  • حرمت اقامت مسلمانان در بلاد کفر.
  • وجوب عینی نماز جمعه در زمان غیبت

از نظر علامه طهرانی رسیدن به توحید ذات بالاترین مقامی است که انسان می‌تواند به آن برسد و هدف از خلقت هم همین است. آن جا مقامی است که انسان با تمام وجود به این حقیقت و باور می‌رسد که یک وجود بیشتر در عالم نیست که همه عالم را پر کرده‌است و همه مخلوقات سایه و ظهوری از آن هستند عیناً مثل گلی که انسان تصور می‌کند که از طرفی هم گل غیر از انسان واست وهم وجود این گل تصور شده عین وجود انسان (خالق آن) است.

حسینی طهرانی در برخی از کتاب‌هایش از خمینی به شدت، پشتیبانی کرده‌است؛ از جمله: «اینکه بگویند برای این انقلاب، ملت قیام کرد و زحمت کشید اینها همه حرف است. جز اراده و عزم قوی ایشان هیچ‌کس کار نکرد به دلیل اینکه ملت همیشه بوده‌است ولی تا روح در ملت پیدا نشد جان نگرفت، حرکت نکرد.»

همچنین فرمودند: «امروز علَم اسلام دست آیت‌الله خامنه‌ای است و تعظیم ایشان تعظیم اسلام و تضعیف ایشان تضعیف اسلام است. هر سخنی که منجر به تضعیف ایشان گردد حرام مسّلم و معصیت کبیره و گناهی است که بخشوده نمی‌شود.»

فرزند علامه طهرانی می گوید: در يك سفرى كه در سنّ شباب در معيّت ايشان به كربلاى معلّى مشرّف شديم روزى از محضر استاد بى نظيرشان حضرت آقاى حاج سيّد هاشم حدّاد سؤال كردم: آيا پدر ما به مقام فناء رسيده‌اند؟ ايشان در جواب با حدّت و شدّت مكرّرا فرمود: از فانى هم بالاتر است! و اين در حالى بود كه سنّ مرحوم‌ علّامه والد معظّم قدّس سرّه حدود چهل و هفت سال بود. و بر اهل بصيرت و باريافتگان حرم امن إلهى پوشيده نبود كه ايشان در سنوات آخر عمر به تمام معنى الكلمه در مقام بقاء بالله متمكّن بوده و جميع استعدادات نفس نفيسشان به منصّه فعليّت تامّه رسيده بود؛ كما اينكه بارها به بنده فرمودند: كار من در اين دنيا تمام است و ماندن و رفتن براى من تفاوتى ندارد.

حضرت علاّمه طهرانی والد قدّس‌سرّه افرادى همانند آقا شيخ‌ عبداللـه پياده، حاج محمّدعلى فشندى و ديگران را كه اهل كشف و كرامات بودند، افرادى صالح، متّقى، مصفّا و بزرگوار مى‌دانستند و با أمثال اين بزرگواران روابط حسنه داشتند، أمّا اُنس و الفت ايشان فقط با كسانى بود كه گردوغبار دو عالم را از خود تكانده و خيمه و خرگاهشان را در لامكان زده بودند. و قياس أمثال حضرت آقاى حدّاد و مقامات ايشان با اين بزرگواران قياس مع‌الفارق است.

حضرت علامه طهرانی مى‌فرمودند: تعلق خاطر به کشف و کرامات نشان می دهد که سالک هنوز به مقام صبغه اللهی نرسیده است زیرا رنگ خدا، بی رنگی است و سالک باید در خم توحید رنگ تعلق را از خود بشوید تا صبغه الله شود.

از اين رو در مدت حيات ايشان أبدا ديده نشد كه با أفرادى كه در مسير تقويت نفس بوده و گمشده خود را غير توحيد حضرت پروردگار مى‌دانستند، اگرچه انسان‌هاى خوب، أهل تهجد و زهد و ايثار بودند، حشر و نشرى داشته باشند. و مى‌فرمودند: راه ما جداست!

روزی یکی از شاگردان علامه طهرانی در بیمارستان بستری می شود و در هنگام بستری شدن، چشمش به دست خانم پرستاری که پوشش از روی آن رفته بود می افتد و دلداده آن خانم می شود. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص می شود و نزد علامه طهرانی می آید، بدون اینکه حرفی به علامه طهرانی بزند، علامه به او می گوید: شما که نمی توانستی قلب خود را کنترل کنی و جلوی دل خود را بگیری باید چشم خود را کنترل می کردی.

محمد محسن طهرانی می گوید: پدرم (علامه طهرانی) قبل از خیانت بنی صدر فرموده بود: فلانی! خواهی دید که از این فرد (بنی صدر) بلایی بر سر مردم بیاید که جبران نخواهد شد.

یکی از فرزندان علامه طهرانی می گوید: یک وقت من می‌خواستم مطلبی را از مرحوم والد مخفی کنم و در صحبت، سخنی از آن به ميان نیاورم. ایشان خیلی سریع و بدون ملاحظه فرمودند: چه چیزی را می‌خواهی از من پنهان کنی؟ خیال می‌کنی این مطالب از ما مخفی می‌ماند؟!

علامه طهرانی به فرزندشان فرموده بودند: من هر شب، قبل از خواب به مکه می‌روم و هفت دور طواف می‌کنم و به مدینه می‌روم و حضرت رسول (ص) را زیارت می‌کنم. سپس به نجف و کربلا می‌روم شو حضرت علی و امام حسین علیهما السلام را زیارت می‌کنم!

همچنین فرزند ایشان نقل می‌کند: یکبار علامه طهرانی، کودکی را که قبض روح شده و بدنش سرد شده بود، به دنیا بازگرداند و او را زنده کرد!

 

از منظر فرهیختگان

محمد جواد انصاری در پاسخ به شکایت طهرانی از عقب ماندن از رفقای طریق می‌گوید: «هر کس جلوتر رفته بیاید مسابقه بدهد؛ این گوی و این میدان!» و نیز در پاسخ سؤال محمدحسین طهرانی دربارهٔ اقامت در نجف یا طهران می‌فرماید: «نجف خوب است، تهران هم خوب است، ولی اگر نجف بمانی آنچه کسب می‌کنی همه اش برای خودت؛ و اگر تهران بمانی در آنچه به دست می‌آوری شرکت می‌کنیم!»

سید هاشم حداد در سال ۱۳۸۳ (۳۸ سالگی طهرانی): «آقا سید محمدحسین سید الطائفتین (مجتهدین در شریعت و مجتهدین در طریقت) است؛ و در حدود ۴۰ سالگی محمدحسین طهرانی گفته‌است: «او از فانی هم بالاتر است، از فانی هم بالاتر است! ابرار خدمتش می‌کنند و در اواخر عمر می‌گفت: «من هرچه داشتم به آقا سیّدمحمّدحسین دادم!»؛ و به‌طور مکرر می‌گفت: «غیر از آقا سید محمدحسین کس دیگری را نمی‌شناسم!»؛ «بعد از اهل بیت علیهم السّلام مثل قاضی و بعد از آقای قاضی، همانند آقا سیدمحمدحسین ندیدم.» در وصیت‌نامه خود: «… وصی و جانشین قرار دادم از طرف خودم چه در حال حیات و چه در حال ممات در امور شریعت و در امر طریقت و تربیت افراد برای وصول به‌حق آقای آقا سیدمحمدحسین حسینی طهرانی را و ایشان لسان من است و ایشان مورد اعتماد من می‌باشد و به دیگری اعتمادی ندارم».

سید ابوالقاسم خوئی گفته‌ است: «آقا سید محمدحسین، شما در نجف بمانید و به طهران نروید؛ اگر در اینجا بمانید و به فقه و اصول مشغول باشی، لا یختلف بَعدی علیکَ اثْنان «بعد از من دو نفر دربارهٔ تو اختلاف نمی‌کنند.» می‌گفت: «هنگامی که در نجف اشرف، خدمت آیه الله خوئی درس خارج اصول می‌خواندیم، ایشان تصمیم داشتند یک درس خارج فقه نیز شروع کنند ولی آن را مشروط کرده بودند به شرکت دو نفر از تلامذه خود و فرموده بودند: «اگر دو نفر در این درس حاضر شوند درس را آغاز می‌کنم.» آن دو نفر یکی علامه والد رضوان الله تعالی علیه بودند و دیگری آیت‌الله سیستانی».

بعد از آنکه رساله رویت هلال طبع شد، یک نسخه از آن را برای سید احمد خوانساری فرستادم. بعد از مدتی که بین ما و ایشان ملاقاتی صورت گرفت، او گفت: «آقا! من قدر علمیت شما را نمی‌دانستم، شما در تهران بودید و من آگاه نبودم، از این کتاب به علمیّت شما پی بردم، از آن روز که این کتاب را داده‌اید، کنار متکای من است و دائم آن را مطالعه می‌کنم.» و اظهار تاسف کرده بود که چرا در این مدت طولانی اقامت حسینی طهرانی در تهران، وی از این موضوع بی اطلاع بوده‌است.

محمدتقی جعفری: «ما نمی‌دانیم چه سری در این نوشته‌های علامه طهرانی نهفته‌است که وقتی انسان این کتاب‌ها را می‌خواند بر جان و دلش می‌نشیند، در حالی که ما خود این مطالب را خوانده و در تالیفات آورده‌ایم ولی آن اثر را در خواننده ندارد.»

سید علی خامنه‌ای: «سید محمدحسین پدیده‌ای بود. آقای طهرانی در ریاضی، هندسه، علوم حوزوی و… پدیده‌ای بود.»

روزی سید هاشم حداد به یکی از فرزندان ایشان گفت: فلانی! این مطلب را به تو بگویم که مانند پدرت در روی زمین کسی وجود ندارد!

 

اساتید

  • سید محمدحسین طباطبایی
  • محمدجواد انصاری همدانی
  • سید جمال‌الدین گلپایگانی
  • سید رضا بهاءالدینی
  • عباس هاتف قوچانی
  • سید حسین طباطبایی بروجردی
  • سید ابوالقاسم خویی

 

آثار

  • الله‌ شناسی
  • امام‌ شناسی
  • معاد شناسی
  • نخستین قربانی
  • وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام

 

عروج ملکوتی

علامه تهرانی ۱۷ تیر ۱۳۷۴ش برابر ۹ صفر سال ۱۴۱۶ق در مشهد درگذشت. آیت الله بهجت بر او نماز گذارد و در صحن انقلاب (عتیق) حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد. به مناسبت درگذشت وی پیام تسلیتی از سوی آیت‌ الله خامنه‌ای صادر شد. در ۲۲ آذر ۱۳۹۲ش برابر با ۹ صفر ۱۴۳۵ ق مراسم بیستمین سالگرد درگذشت او در مشهد برگزار شد.

زندگینامه حسنعلی نخودکی اصفهانی

 

به نام آفریننده عشق

 

حسنعلی نخودکی در سال ۱۲۷۹ قمری در اصفهان متولد شد و بر اثر برخوردی با محمد صادق تخت فولادی وارد عرفان شد. پدر او، علی اکبر مقدادی، فردی عامی و از کاسبان اصفهان و متصف به زهد و پارسایی بود.

 

ویژگی ها

وی از محضر جهانگیرخان قشقایی، آخوند ملا محمد کاشی و سید محمد کاظم طباطبائی یزدی بهره برد و پس از آن، تهذیب نفس و ریاضت‌های شرعی را با نظر شخصیت‌هایی چون سید جعفر حسینی قزوینی و سید مرتضی کشمیری در پیش گرفت. او در کنار فلسفه، فقه، اصول، تفسیر و ریاضی، بر علوم غریبه هم تسلط داشت. وی صوفی مسلک بود و اعتقاد داشت صورت کامل تصوف در اسلام به ظهور رسیده است.

پدر حسنعلی، وی را نیز نزد مرشدش برد و از او خواست تا تربیت و مراقبت از وی را برعهده بگیرد. حسنعلی از هفت سالگی تا یازده سالگی زیر نظر محمدصادق تخت ‎پولادی به ریاضت شرعی مشغول شد. در ۱۲۹۰ق محمد صادق تخت‎پولادی درگذشت و حسنعلی ۳ سال دیگر نیز به ریاضت پرداخت، چنان‎که شب‌ها تا صبح بیدار می‌ماند و هر روز، روزه می‌گرفت. پس از آن برای بهره بردن از محضر سید جعفر حسینی قزوینی به شهررضا رفت.

نخودکی تا سال ۱۳۱۱ق در کنار تهذیب نفس، به آموختن علوم دینی و ادبی، منطق، فلسفه، فقه، اصول و ریاضی، در حوزه علمیه اصفهان، حوزه علمیه مشهد و حوزه علمیه نجف پرداخت. او در نجف به دیدار عالم و زاهد مشهور، سید مرتضی کشمیری، رفت و مدت‎ها با او ارتباط داشت و در تهذیب نفس، از راهنمایی‌های وی بهره برد.

نخودکی از ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۴ق در مشهد اقامت گزید و به ریاضت‌های شرعی پرداخت و از درس استادانی همچون محمدعلی خراسانی (مشهور به حاجی فاضل)، سیدعلی حائری یزدی، حاج‌ آقا حسین قمی و عبدالرحمن مدرس استفاده کرد. وی در ۱۳۱۹ به شیراز سفر کرد و در آنجا به فراگرفتن طب و آموختن کتاب قانون نزد میرزا جعفر طبیب پرداخت.

نخودکی در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا، از طریق دریا، به مکه رفت. وی چند بار دیگر نیز به نجف و اصفهان سفر کرد و سرانجام در ۱۳۲۹ به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند.

نخودکی در مشهد بیشتر اوقات خویش را به عبادت، ریاضت، اعتکاف و زیارت قبور عرفا، مانند ابوعلی فارمدی، شیخ محمد کارَندِهی (مشهور به پیر پالان‌دوز) و شیخ محمد مؤمن گذراند. وی با وجود عبادت بسیار، گاه در فقه و اصول و ریاضیات، کتاب‌هایی چون شرح لمعه، معالم‌ الدین و خلاصة الحساب را تدریس می‌کرد.

گفته شده است نخودکی به علوم غریبه نیز مسلط بود و در این رشته شاگردانی داشت. پاره‌ای از اوقاتِ او نیز صرف پاسخگویی به سؤالات طالبان سیر و سلوک و دادن دعا و دوا به گرفتاران و بیمارانی می‌شد که از شهرهای دور و نزدیک به او مراجعه می‌کردند.

از نخودکی کرامت‌های بسیاری نقل شده است. برخی وی را قطب یا شیخ سلسله چشتیه معرفی کرده و لقب طریقتی وی را‌ بنده‌ علی دانسته‌اند، اما وی کسی را به این سلسله دعوت نکرد. او به درویشان خاکسار نیز علاقه‌مند بود و بیشتر شب‌های جمعه به تکیۀ گنبد سبز، که محل اجتماع خاکساران بود، می‌رفت و با آنان معاشرت می‌کرد.

از محمدتقی بهجت نقل شده است که ظاهراً شیخ حسنعلی از حاج آقا حسین بروجردی تقلید می کرده است و پسر حسنعلی نیز گفته است: پدرم مکرر وجوه شرعی به من می داد و من می بردم و به آقای بروجردی می دادم.

اساس دستورهای سلوکی نخودکی به شاگردانش عبارت بود از:

  • اهتمام فراوان به رعایت شرع
  • حلال بودن غذا
  • به‌‎جا آوردن نمازهای واجب در اول وقت
  • سعی در تحصیل حضور قلب

وی همچنین به بیداری در سحرها، مراقبه در طول روز و محاسبه نفس در شب بسیار توصیه می‌کرد.

بنا بر بعضی از نامه‌های نخودکی به شاگردانش، او اعتقاد داشته است که در زمان وی، عارف کامل و استادی که توانایی دستگیری از سالکان را داشته باشد، وجود ندارد. وی ضمناً مکرر اظهار می‌داشته است که کامل نیست و نمی‌تواند مرشد باشد و بنابراین، از سر ناچاری، برای کسانی که طالب بودند و اصرار داشتند، دستورهایی را از شخص‌‌ کاملی که موفق به درک او شده بود به طالبان می‌داد و مداومت بر آن‌ها را تا رسیدن به محضر یکی از عارفان کامل توصیه می‌کرد.

وی همچنین تصوف را طریق وصول الی‌ الله (راه رسیدن به خدا) می‌دانست و از این‌رو اعتقاد داشت که تصوف مخصوص ‌‌اسلام نیست و در همۀ ادیان وجود دارد و طریقۀ همۀ انبیا و اولیا بوده، ولی صورت کامل آن در اسلام به ظهور رسیده است. او همچنین ظاهر تصوف را شریعت اسلام و باطن و حقیقت آن را اتصال با ولایت، یعنی ایمان به ولایت امام علی(ع) و جانشینان وی می‌دانست.‌ بنابراین، از نظر وی قطب کسی است که رشتۀ اجازۀ وی به علی و فرزندان معصوم وی اتصال داشته باشد تا بتواند راهنمایی دیگران را بر عهده بگیرد و آنکه به ولایت متصل نیست، اگرچه ظاهر اعمالش با شرع نبوی مطابقت داشته باشد، از اسلام و تصوف بهره‌ای ندارد.

یکى از علماء بزرگ مى فرمودند: به شیخ حسنعلى نخودکى رحمه اللّه علیه گفتم که مى خواهم شاگرد شما بشوم مرا قبول کنید.

فرمود: تو به درد ما نمى خورى. کار ما اینست که همه اش بزنى توى سر نفس ‍ خبیثت و این هم از تو بر نمى آید.
گفتم: چرا آقا بر مى آید، من اصرار کردم ، فرمودند: خُب از همین جا تا دم حرم با هم مى آئیم این یک کیلومتر راه تو شاگرد و من استاد.

گفتم: چشم. چند قدم که رد شدیم دیدم یک تکه نان افتاده گوشه زمین، کنار جوى آب.
شیخ فرمود: برو اون تکه نان را بردار. بیاور، ما هم شروع کردیم توى دلمان به شیخ نِق زدن، آخه اول مى گویند این حدیث را بگو، این ذکر را بگو، انبساط روح پیدا کنى. این چه جور استادی است، به من مى گوید برو آن تکه نان را بردار بیاور.

دور و بَرَم را نگاه کردم، دیدم دو تا طلبه دارند مى آیند، گفتم حالا اینها با خودشان نگویند این فقیر است. باز با خودم گفتم: حالا حمل به صحت مى کنند، مى گویند نان را براى ثوابش خم شد برداشت.

خلاصه هر طورى بود تکه نان را برداشتم، دوباره قدرى جلوتر رفتم دیدم یک خیار افتاده روى زمین، نصفش را خورده بودند و نصفش دم جوى آب بود.
حاج شیخ فرمود: برو اون خیار را هم بیاور، چون تر و خاکى هم شده بود، اطرافم را نگاه کردم، دیدم همان دو طلبه هستند که دارند مى آیند.

گفتم : حالا آنها نون را مى گویند براى خدا بوده، خیار را چه مى گویند، حیثیت و آبروى ما را این شیخ اول کار بُرد، خلاصه خم شدم و برداشتم، توى دلم شروع کردم به شیخ نِق زدن، آخه تو چه استادى هستى، نون را بیاور و خیار را بیاور.

آشیخ فرمودند: ما این خیار را مى شوییم و نان را تمیز مى کنیم ناهار ظهر ما همین نان و خیار است!
خلاصه با این عمل نفس ما را از بین برد.

سرکشیک آستان قدس رضوى نقل میکند: شبى از شبهاى زمستان که هوا خیلى سرد بود و برف مى بارید، نوبت کشیک من بود. اول شب خدّام آستان مبارکه به من مراجعه کردند و گفتند که به علت سردى هوا و بارش برف زائرى در حرم نیست، اجازه دهید حرم را ببندیم، من نیز به آنان اجازه دادم. مسئولین بیوتات درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطهّر آمد و گفت: حاج شیخ حسنعلى اصفهانى از اول شب تاکنون بالاى بام و در پاى گنبد مشغول نماز مى باشند و مدتی است در حال رکوع هستند و چند بار که مراجعه کرده ایم ایشان را به همان حال رکوع دیده ایم.

اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که می خواهیم درها را ببندیم. گفتم: خیر، ایشان را به حال خود بگذارید و در را ببندید. مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آن شب برف بسیارى بارید. هنگام سحر که براى باز کردن درهاى حرم مطهر آمدیم به خادوم گفتم برو ببین شیخ در چه حال است. او رفت و پس از مدتی برگشت و گفت: ایشان هم چنان در حال رکوع هستند و پشت ایشانن با سطح برف مساوی شده است.

حاج آقا ابطحى اصفهانى فرمودند: مرحوم  آیت حق حاج آقا رحیم ارباب رضوان اللّه تعالى عیله فرمودند: یک روز جمعه اى ما به تخت فولاد براى زیارت اهل قبور رفتیم، دیدیم آقاى شیخ حسنعلى زیارت اهل قبور مى رود، ما خیلى خوشحال شدیم که ایشان را دیدیم و سلام علیک و آقا کى تشریف آورده اید و چطور شد قدم رنجه فرمودید؟

مرحوم شیخ فرمود: براى زیارت دو نفر تخت فولاد آمده ام، یکى براى حسین کشیک چى و یکى هم براى فاضل هندى. بعد فرمودند من صبح به زیارت نجف و کربلا رفتم و الان هم آمده ام اینجا. من هر چه اصرار کردم که آقا ظهر تشریف بیاورید برویم منزل. فرمودند: خیر الان مردم در مشهد منتظرم هستند بعد خداحافظى فرمودند و غیب شدند.

حاج عباس فخرالدین یکی از ملاکین مشهد بود. او نقل کرد که سالی نخود بسیار کاشته بودیم، ولی ملخها به مزرعه ام حمله کردند و چیزی نمانده بود که همه آن را نابود کنند. به استدعای کمک، به خدمت جناب شیخ آمدم، فرمودند: «آخر ملخها هم رزقی دارند.»

گفتم: با این ترتیب از زراعت من هیچ باقی نخواهد ماند. فکری کردند و فرمودند: «به ملخها دستور می دهم تا از فردا زراعت تو را نخورند و تنها از علف های هرز ارتزاق کنند.» پس از آن به ده رفتم، اما با شگفتی دیدم که ملخها به خوردن علفهای هرز مشغولند و آن سال در اثر از میان رفتن علف های زائد، آن زراعت سود سرشاری عاید من ساخت.

مرحوم حاج سید ابوالفضل خاتون آبادی نقل کرد: از اصفهان، به قصد زیارت به مشهد مشرف شدم. شبی در خانه حاج شیخ حسنعلی مهمان بودم. پس از صرف غذا به محل سکونت خود، مدرسه « حاجی حسن»، مراجعت کردم. اما نیمه های شب، عطش شدیدی بر من عارض شد. چون در حجره آبی نبود، اجباراً کوزه ای به آب انبار مقابل مدرسه بردم و بسختی از پلکان تاریک آن پائین رفته و کوزه را از آب پر کردم. اما چند پله ای بالا نیامده بودم که گویی یکی، کوزه را از دست من گرفت و آنرا خالی کرد.

دو مرتبه، پائین رفتم و کوزه را پر از آب کردم. بار دیگر همچنان آب آنرا خالی کردند. چند بار این کار تکرار شد. به ناچار بانگ زدم: من میهمان حاج شیخ حسنعلی اصفهانیم و اگر آزارم دهید، شکایتتان را به ایشان خواهم برد. پس از آن، دیگر مزاحم من نشدند. فردا عصر که به خدمت شیخ رفتم، پیش از آنکه از ماجرا سخنی بگویم، فرمودند: اگر دیشب نام مرا نبرده بودی، نمی گذاشتند آب برداری.

 

اساتید

  • جهانگیرخان قشقایی
  • ملا محمد کاشی
  • سید سینا
  • میرزا حبیب الله رشتی
  • سید محمد فشارکی اصفهانی
  • سید محمد کاظم طباطبائی یزدی

 

شاگردان

  • علی مقدادی اصفهانی
  • عبدالنبی خراسانی
  • ذبیح‌الله امیر شهیدی
  • محمدحسین خراسانی
  • محمود حلبی
  • محمد احمدآبادی (مشهور به طبیب‌زاده)
  • سید شهاب الدین مرعشی نجفی
  • غلامرضا عرفانیان یزدی

 

عروج ملکوتی

نخودکی در ۱۷ شعبان ۱۳۶۱ق (۸ شهریور، ۱۳۲۱ش) درگذشت. پیکر وی با حضور بسیاری از اهالی مشهد تشییع و در صحن عتیق حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد. نخودکی گفته بود در زمان حیات خود، هنگامی که در یکی از حجره های صحن عتیق رضوی مشغول عبادت بود، کرامت و لطف ویژه امام رضا(ع) به زائران خود را شهود کرده و وصیت کرد در همان مکانی که امام را شهود کرده بود زیر پای زائران دفن شود.

زندگینامه خضر بن جنید رازی

 

به نام آفریننده عشق

 

شیخ العارفین مرجع الاسلام خِضر بن جُنید رازی مشهور به شیخ جنید رازی عالم، زاهد و عارف و واقفِ نامدار ایرانی است که در قرن نهم هجری می‌زیست. او در سال ۸۷۳ هجری قمری بخشی از دارایی‌هایش را شامل سه مزرعه و قنوات و توابع و لواحقش در اطراف آرامگاه امامزاده جعفر در پیشوا وقف مزار این امامزاده نمود و به سبب علوم، عرفان و موقوفاتش دارای شهرت است. شیخ جنید را می‌توان مؤسس شهر امامزاده جعفر (پیشوای امروزی) در محل شهر باستانی سامنات دانست.

 

ویژگی ها

درویش خضر در دوره تیموریان در ری چشم به جهان گشود. او در کسوت اهل سلوک، قدوة الزهاد و پیشوای سالکان و عابدان عصر خودش بود و در کسوت علم دین در ری مرجع الاسلام و مجتهدی جامع الشرایط بود. امیری فیروزکوهی او را فرزند شیخ جنید از فرزندان خضر بن محمد حبلرودی رازی از برجسته‌ترین متکلمان شیعه در قرن نهم هجری و کلیددار حرم علی بن ابی طالب و صاحب کتاب‌های «تحفة المتقين في اصول‌الدين»، «حقائق العرفان في خلاصة الأصول و المیزان»، «کاشف االحقایق فی شرح درة المنطق»، «جامع الدقائق»، «إثبات إمامة الأئمة الاثنی‌عشر عليهم‌السلام» و غیره دانسته و گفته شیخ خضر این ادبیات و عرفان والا را در محضر پدر و جدش در نجف کسب کرده‌ است.

خضر بن جنید رازی در سال ۸۷۳ هجری قمری بخشی از دارایی‌ هایش شامل سه مزرعه را به همراه قنوات و توابعش وقف مزار امامزاده جعفر نمود و به جهت صیانت از حریم و خدمت امامزاده مقرر نمود تا دوزاده نفر از فرزندانش در هر دوره زمانی خادم امامزاده باشند. همچنین بزرگترین فرزند پسری را در هر دوره به عنوان تولیت مقرر نمود تا متولی اراضی و املاک موقوفات باشند و امور خدام و آستان امامزاده را مباشری نمایند. شیخ خضر به همراه دو پسرش جنید و حسین به آبادی این مقبره و زمین‌های پیرامونش پرداختند و به عنوان نخستین متولیان شناخته می‌شوند.

 

عروج ملکوتی

او سرانجام پس از وقف موقوفاتش چشم از جهان فروبست و در پایین پای امامزاده جعفر بن موسی کاظم دفن گردید.

زندگینامه نجم‌الدین رازی

 

به نام آفریننده عشق

 

عبدالله‌ بن محمد‌ بن شاهاوَرْ بن أنوشروان بن أَبِی‌النجیب نجم‌ رازی معروف به نجم‌الدین دایه (۵۷۳ ـ ۶۵۴ ه.ق)، از اصحاب و مریدان شیخ نجم‌الدین کبری، و از چهره‌های تأثیرگذار و مطرح در تاریخ تصوف و عرفان در ایران و جهان اسلام است. با اهمیت‌ترین کتاب نجم رازی به نام «مرصاد العباد»، کتابی است نفیس که به زبان فارسی، در علم تصوف و اخلاق و سیر و سلوک و آداب معاش و معاد نگاشته شده و از آثار ادبی باارزشی است که در قرن هفتم نوشته شده است.

 

ویژگی ها

نجم‌ رازی معروف به نجم‌الدین دایه، از اصحاب و مریدان شیخ نجم‌الدین کبری بود. نام او چنان‌که در مقدمه مرصاد العباد و در ابتدای منارات السائرین نوشته شده «ابوبکر عبداللّه‌ بن محمد‌ بن شاهاوَر الاسدی الرازی»، است. در برخی منابع دیگر نام کامل او این‌گونه نیز آمده است: عبداللّه‌ بن محمد‌ بن شاهاور‌ بن انوشروان‌ بن ابی‌النّجیب الاسدی الرازی. محل تولد نجم‌الدین دایه، شهر ری است و علاوه بر این‌ که همه تذکره‌نویسان در این‌باره اتفاق دارند، نوشته‌های خود او نیز مؤید آن است.

تاریخ ولادت نجم‌الدین در همه کتاب‌های تاریخی و تذکره که به شخصیت او پرداخته‌اند، ذکر نشده است؛ اما شمس‌الدین ذهبی و صلاح‌ الدین صفدی تاریخ ولادت او را در سال ۵۷۳ ه.ق می‌دانند.

نجم رازی از چهره‌های تأثیرگذار و مطرح در تاریخ تصوف و عرفان در ایران و جهان اسلام است. در قرن هفتم دو شیوه و مکتب تصوف در ایران رواج داشته است:

1. تصوف عاشقانه: یکی طریقه وجد و حال و شوریدگی و وارستگی، که رهروان این طریقت بیشتر به احوال و گفتار پیشروان تصوف، از حسین‌ بن منصور و بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر نظر داشتند، از معاصران نجم رازی، عطار و بعد از او مولوی نمونه کامل این گروهند، که شیوه آنان را «تصوف عاشقانه» باید نامید.

2. تصوف عابدانه: در مقابل آنها، مکتب دیگری در تصوف بود، که بیشتر راغب آداب و سنن و اوراد و اذکار بودند و از معروف‌ترین معاصران مؤلف (نجم‌ رازی)، محیی‌الدین ابن‌عربی و ابن‌فارض بودند که روش آنان را تصوف عابدانه به شمار آورده‌اند.

3. تصوف نجم‌الدین: تصوف نجم‌الدین دایه، جمع بین آن دو مکتب و آمیختن عشق و عبادت است؛ او از یک طرف دلبستگی کامل به اجرای احکام شرع و ملازمت اوراد و اذکار نشان می‌دهد و از جانب دیگر عشق را غایت معرفت و سلوک می‌شمارد و در تمام فصل‌های چهل‌گانه کتاب مرصاد العباد و رساله‌های دیگر او، این شیوه نمایان است.

نجم رازی در یکجا عارفان را به دو طریقت نام می‌نهد: اول «زاهدان» که طریقت آنان «مجاهدت خشک» است که با ریاضت، در تهذیب اخلاق تلاش و کوشش می‌کنند، در مقابل شیوه خود و مشایخ خود را «طریقت عاشقان» نام می‌نهد که بنای کار آنها «بر تصفیه دل» و عشق به حق تعالی است.

 

آثار

1. مرصاد العباد: با اهمیت‌ترین کتاب نجم رازی به نام «مرصاد العباد»، کتابی است نفیس که به زبان فارسی، در علم تصوف و اخلاق و سیر و سلوک و آداب معاش و معاد نگاشته شده و از آثار ادبی باارزشی است که در قرن هفتم نوشته شده است. با وجود کثرت تألیفات نجم رازی، مرصاد العباد تحقیقاً شاه‌کار اوست؛ چراکه از نظر نثر یکی از زیباترین و شورانگیزترین نوشته‌های عرفانی است. این اثر به قدری مهم و پردامنه است که عرفای بعد از نجم‌ رازی از جمله مولوی و حافظ همگی به‌نحوی متأثر از آن هستند. نجم رازی در مباحث خویش در مرصاد العباد بسیار از آیات و احادیث استفاده کرده است.

2. مرموزات اسدی در مزمورات داودی‌: کتاب مرموزات اسدی در مزمورات داودی‌ به زبان فارسی، از مهم‌ترین کتاب‌های عرفانی است. کتاب، در ده مرموز تألیف شده و در آغاز هر مرموز، عبارتی از زبور داود و خطاب به داود نقل شده و در دنبال آن از قرآن کریم و احادیث رسول اکرم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم)، در همان زمینه آیات و روایاتی ذکر شده است.

3. منارات السائرین: منارات السائرین الی حضرة‌الله و مقامات الطائرین‌ از دیگر آثار اوست. این کتاب به زبان عربی، در موضوع عرفان عملی است. از نظر محتوا، بسیار به «مرصاد العباد» شبیه است و شاید بتوان گفت در بسیاری از موارد نسخه عربی همان کتاب است. محتوای کتاب در مقامات است که به ترتیب باب‌های ده‌گانه، عبارت‌اند از: مقام معرفت، مقام توحید، مقام نبوت، مقام ولایت، مقام انسان، مقام خلافت مختصه انسان، مقامات انسان هنگام رجوع به پروردگار، مقامات نفس و شناخت آنها، مقامات مربوط به قلب و شناخت آن، مقامات روح و شناخت و ماهیت آن.

4. معیار الصدق فی ‌مصداق العشق: اثر دیگر وی، معیار الصدق فی ‌مصداق العشق یا رساله عشق و عقل است. در این کتاب، چنان‌که از نامش پیداست، سخن از عشق و عقل می‌رود. اساس کتاب بر پایه توضیحی است که یکی از دوستان وی درباره شرح کمال عقل و کمال عشق، و این‌که آیا تضادی میان این دو می‌تواند باشد یا نه، و آیا عقل قسمی است از اقسام موجودات یا جمله موجودات است، خواسته است. نجم رازی در این کتاب به بحث فلسفی پرداخته و به شبهات و اشکالات وارده پاسخ داده و گفته است که میان عشق و عقل تضادی نیست. نثر کتاب روان و شیواست و مؤلف جای‌جای سخن را با اشعار فارسی و آیات و احادیث آراسته است.

 

عروج ملکوتی

نجم رازی در سال ۶۵۴ ه.ق از دنیا رفت و پیکر او در بیرون شهر بغداد (شونیزیه نام مقبره‌ای است در سمت مغرب بغداد که جمع زیادی از صلحا در این مکان دفن شده‌اند) در کنار مزار شیخ سَریّ سَقَطی و جنید بغدادی به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمد نصیرالدین طوسی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن محمد بن حسن، مشهور به خواجه نصیرالدین طوسی در ۱۱ جمادی‌الاول سال ۵۹۷ق در طوس به دنیا آمد و لقب «طوسی» برای وی،‌ به زادگاه او اشاره دارد. او در کودکی قرآن کریم، صرف، نحو و آداب را فرا گرفت. سپس با راهنمایی پدرش، مقدمات ریاضیات را نزد کمال الدین محمد آموخت. همچنین فقه و حدیث را نزد پدر و جدش که خود از فقها و محدثان آن عصر بوده‌اند فراگرفت. استاد دیگر او دایی‌اش نورالدین علی بن محمد شیعی بود که مطابق با نظر برخی از مورخان، منطق و حکمت را به او می‌آموخت.

 

ویژگی ها

طوسی پس از وفات پدرش، از طوس به نیشابور رفت که در آن زمان محل اجتماع علما و دانش‌پژوهان بود. او کتاب اشارات اثر ابوعلی سینا در فلسفه را نزد فرید الدین داماد و کتاب قانون او در طب را نزد قطب‌الدین مصری فراگرفت و در جلسات درس سراج‌الدین قمری، ابوالسعادات اصفهانی و دیگران شرکت کرد. همچنین با فریدالدین عطار در این شهر ملاقات کرد. او همچنین نزد کمال الدین بن یونس موصلى نیز شاگردی کرد که در اکثر علوم، مخصوصاً علوم ریاضى سرآمد بود. از سالم بن بدران مازنى مصرى که از بزرگان فقهای امامیه بود هم قسمتى از کتاب الغنیة ابن زهره را که در اصول فقه است فراگرفت.

خواجه نصیرالدین طوسی، پس از حمله مغولان به ایران و بروز ناآرامی خصوصاً در منطقه خراسان، مدتی در شهرهای مختلف سرگردان بود تا آنکه به دعوت ناصرالدین، فرمانروای قلعه‌های اسماعیلیان در خراسان، به قهستان رفت و در آنجا به درخواست ناصرالدین، کتاب تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق نوشته ابوعلی مسکویه رازی را به فارسی ترجمه کرد، مطالبی به آن افزود و آن را به نام ناصر الدین، اخلاق ناصری نامید. تاریخ تألیف این کتاب، ۶۳۰ تا ۶۳۲ق بوده است.

وی همچنین در آنجا کتابی در علم هیئت به‌نام الرسالة المعینیة، به نام معین الدین، فرزند ناصرالدین، تألیف کرد. قلعه‌های اسماعیلیان، تنها نیروی مقاوم در برابر حملات مغولان دانسته شده است. در وضعیتی که شهرهای خراسان و نیشابور به‌طور کامل به‌دست مغولان افتاده بود، این قلعه‌ها سال‌های طولانی مقاومت کردند و تسلیم مغولان نشدند.

علاءالدین محمد،‌ رهبر اسماعیلیان، پس از آنکه خبر حضور خواجه نصیر طوسی نزد ناصرالدین را دریافت کرد، خواجه نصیر را به پیش خود خواند و او به همراه ناصرالدین، به قلعه میمون دز رفت و رهبر اسماعیلیان استقبال ویژه‌ای از او کرد. خواجه نصیرالدین طوسی تا هنگامی که فرزند علاءالدین محمد، رکن الدین در حمله دوم مغول تسلیم آنها شد، در قلعه اَلَموت نزد او ماند.

خواجه نصیر، پس از حمله دوم مغولان به فرماندهی هلاکو و تسلیم‌شدن قلعه‌های اسماعیلیان، به دربار هلاکو راه یافت. به گفته سید محسن امین، خواجه طوسی بدون آنکه قدرت انتخاب داشته باشد، با هلاکو همراه شد و در حالتی که مقاومت در برابر نیروی مهاجم، نه از سوی مردم و نه از سوی حکومت امکان‌پذیر نبود، تلاش کرد از میراث اسلامی که در معرض نابودی بود‌ محافظت کند و به سبب اقدامات او بود که در نهایت پس از مدتی مغولان به اسلام گرویدند. خواجه طوسی در حمله هلاکو به بغداد در سال ۶۵۵ قمری همراه او بوده است.

خواجه نصیرالدین طوسی پس از فتح بغداد توسط هلاکو، ساخت یک رصدخانه را به هلاکو پیشنهاد کرد؛ با این توجیه که او با توجه به دانشی که در نجوم دارد، می‌تواند با کمک رصد ستارگان، سلطان را از وقایع آینده، مدت عمر و نسل او آگاه سازد. این پیشنهاد مورد پسند هلاکو قرار گرفت و ساخت آن از سال ۶۵۷ق آغاز شد.

به گفته سید محسن امین، خواجه نصیر، رصدخانه مراغه را محلی برای جمع کردن تعداد زیادی از دانشمندان آن زمان قرار داد و بدین گونه آنها را از کشته‌شدن رهایی بخشید و نیز تلاش زیادی برای جمع‌آوری تعداد زیادی از کتاب‌ها و حفظ آنها کرد. کار ساخت رصدخانه تا پایان عمر خواجه به طول انجامید و زیج به دست آمده از این رصدخانه، زیج ایلخانی نام گرفت.

خواجه‌ نصیر همچنین کتابخانه بزرگی در محل‌ رصدخانه مراغه‌ احداث نمود و به فرمان هلاکو بسیاری از کتاب‌های نفیس و سودمندی که‌ از بغداد، دمشق، موصل و خراسان‌ غارت‌ شده‌ بود، به‌ آن انتقال یافت. خود خواجه نیز مأمورانی به‌ اطراف‌ بلاد می‌فرستاد که‌ هرجا کتاب‌های علمی بیابند خریداری کنند و برای او بفرستند و خود هر کجا به‌ کتاب‌ مفید و نفیسی برمی‌خورد و در مسافرت‌ها به‌ نظرش‌ می‌رسید، را می‌خرید.

به‌ عقیده‌ برخی از مورخان‌، حدود ۴۰۰ هزار کتاب‌ در کتابخانه‌ مراغه‌ گرد آمده‌ بود. در کتابخانه رصدخانه مراغه، انواع کتاب از زبان‌های چینی، مغولی، سنسکریت، آشوری و عربی به زبان فارسی ترجمه شد و در دسترس طالبان علم و دانشمندان رصدخانه قرار گرفت. این رصد خانه در حقیقت مرکز علمی‌ای بود که در آن، علوم مختلفِ زمان، مثل ریاضیات، نجوم و علوم طبیعی، تحقیق و تدریس می‌شد.

شواهد زیادی مبنی بر شیعه اثنی عشری بودن خواجه نصیرالدین طوسی در دست است؛ ازجمله او در اغلب‌ کتاب‌های کلامی خود همچون تجرید الاعتقاد، به‌ دوازده‌ امام‌ و وجوب‌ عصمت آنها اشاره کرده است. برخی نویسندگان بر این باورند که طوسی به‌عنوان یک شیعه دوازده امامی، تقیه به‌کار بسته و برای حفظ جان خود، در قِلاع اسماعیلی به تألیف کتب و رسالاتش مشغول شده است. عبدالله نعمة این را که طوسی به‌محض خراب‌شدن قلعه‌های اسماعیلیان، شیعه اثنی‌عشری بودن خود را اعلام نموده است، تأییدی بر این نظر گرفته است.

ابن تیمیه (۶۶۱ق-۷۲۸ق) از علمای اهل سنت، مدعی شده است که خلیفه بغداد، به‌دستور خواجه نصیرالدین طوسی به‌قتل رسیده است؛ اما برخی با استناد به بررسی منابع قبل از او و عدم مشاهده چنین مطلبی در آنها، این مطلب را نادرست و تهمت به خواجه دانسته‌اند و احتمال داده‌اند که منابع پس از ابن‌تیمیه به‌پیروی از او چنین مطلبی را آورده‌اند.

برخی محققان معتقدند حضور نصیرالدین طوسی در جریان فتح بغداد به دست مغولان، عاملی برای کاهش غارت و کشتار مردم بوده و با حمایت او، بسیاری از عالمان از مرگ نجات یافته‌اند. بسیاری از دانشمندان مسلمان و همچنین اسلام‌شناسان غربی، از او ستایش کرده‌اند.

خواجه نصیر طوسی را در علم، همتای بوعلی سینا دانسته‌اند؛ با این تفاوت که ابن سینا در طب سرآمد بود و خواجه‌نصیر در ریاضیات. برخی معتقدند دفاع خواجه نصیرالدین طوسی از ابن سینا در برابر انتقادات فخر رازی، در کتاب شرح اشارات، موجب احیای فلسفه در آن عصر شده‌است. هم‌چنین خواجه نصیر را مبتکر روش فلسفی در کلام شیعه دانسته‌اند. به باور مرتضی مطهری، تمام آثار کلامی بعد از خواجه نصیر، از کتاب تجرید الاعتقاد تأثیر پذیرفته‌اند. براساس برخی پژوهش‌های معاصر، خواجه نصیر طوسی، از یک سو شارح و مکمّل فیلسوفان و دانشمندان پیش از خود بوده، و از سوی دیگر سرمشق دانشمندان پس از خود شده است.

یک دهانه آتشفشانی ۶۰ کیلومتری در نیم‌کره جنوبی ماه به نام خواجه نصیرالدین طوسی نام‌گذاری شده‌است. یک خرده سیاره که توسط ستاره‌شناس روسی نیکلای استفانویچ چرنیخ در ۱۹۷۹ کشف شد نیز به نام وی نامیده شده‌ است.

دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی در تهران، رصدخانهٔ خواجه نصیرالدین طوسی تبریز و رصدخانه شامخای در جمهوری آذربایجان نیز به نام او نام‌گذاری شده‌اند.

در سال ۲۰۱۳ میلادی، پایگاه جستجوگر گوگل، به مناسبت هشتصد و دوازدهمین سالگرد تولد خواجه نصیرالدین طوسی، تصویری از وی در تارنمای خود گذاشت که در کشورهای عربی قابل دسترسی بود. به گفته بی‌بی‌سی، در این عکس بر ایرانی‌تبار بودن این دانشمند تأکید شده بود که واکنش‌هایی را در کشورهایی عربی در پی داشت.

در ایران روز ۵ اسفند سالروز تولد خواجه نصرالدین طوسی را روز مهندسی نام‌گذاری شده‌ است.

 

از منظر فرهیختگان

ویکنز (مترجم اخلاق ناصری به زبان انگلیسی): خواجه نصیرالدین طوسی دارای روحی نیرومند و حساس بوده که گرفتار تحولات شدید سیاسی و معنوی گشته‌ است و در عین این گرفتاریها به گونه ای سخن گفته‌ است که تو گویی با مردم این روزگار در نیمه دوم قرن بیستم سخن می‌گوید.

علامه حلی: خواجه نصیر، بهترین زمانه خود در علوم عقلی و نقلی و با اخلاق‌ترین فردی بود که تا به حال دیده بودیم. همچنین می گوید: از شریف‌‌‏ترین افرادى بود که ما دیده‌‌‏ایم، هیچ‌‏گاه از درخواست کسى دلتنگ نمى‌‏شد و حاجت‏‌مندى را رد نمى‌‏کرد. زمانى کسى نامه‏‌اى به او نوشت و او را سگ خواند، خواجه در جواب با توضیح خصوصیات سگ و نبودن آنها در خود به آن مرد پاسخ گفت.

علامه جعفری: دانشگاهی ذاتاً حوزوی است و حوزوی ذاتاً دانشگاهی همان طوری که در طول تاریخ سراغ داریم، خواجه نصیرالدین تجسمی از این دو نهاد بزرگ جامعه بشری است.

علامه حسن‌زاده آملی: خواجه نصیرالدین طوسی انسانی است قرآنی که قلم و قدم و سیاست عملی او تماما برای رضای خدا بوده‌ است.

مؤید الدین عرضى همکار خواجه در رصدخانه درباره‏ او مى‏گوید: او نسبت به علما از پدر نسبت به فرزندش مهربانتر بود و ما در سایه‏ او ایمن بودیم و با دیدنش خوشحال مى‌‏شدیم. حسن سیرت و حلم و فضائل حمیده را خداوند در او جمع کرده بود و او به جاى تمام عشیره و وطن و فرزندان ما بود هر کس او را داشته باشد چیزى کم ندارد و هر کس او را نداشته باشد چیزى ندارد.

شاگردان

  • علامه حلی
  • ابن میثم بحرانی
  • قطب الدین شیرازی
  • سید رکن الدین
  • کمال الدین عبدالرزاق شیبانی بغدادی
  • عماد الدین حربوی

 

آثار

  • تجرید الاعتقاد: این کتاب از زمان تألیف تاکنون از کتاب‌هایی است که در حوزه‌های علمیه شیعه در حوزه کلام تدریس می‌شود. خواجه نصیر در این کتاب کلام را با فلسفه آمیخته و مسائل کلامی را به‌روش فلسفی حل کرده است.
  • اساس الاقتباس: این کتاب در موضوع منطق و به‌زبان فارسی است. برخی این کتاب را پس از بخش منطق کتاب شفای بوعلی سینا، مهمترین کتابی دانسته‌اند که در این موضوع نگاشته شده است.
  • شرح الاشارات و التنبیهاتِ ابوعلی سینا: این کتاب از متون درسی حکمت مَشّاء است.
  • اخلاق ناصری: ترجمه کتاب طهاره الاعراقِ ابن مسکویه به‌همراه اضافات.
  • آغاز و انجام: این کتاب درباره مبدأ و معاد است که در آن مباحث مربوط به احوال قیامت، بهشت و جهنم به روش عرفانی مطرح شده است.
  • تحریر اصول اقلیدس: کتاب «اصول الهندسه و الحساب» کتابی است که قریب سیصد سال قبل از میلاد توسط اقلیدس، ریاضى‌دان و منجم شهیر یونانى تصنیف شده است و یکى از متون درسى ریاضی‌دانان بوده است. خواجه طوسی بر پایه ترجمه‌های پیش از خود از این کتاب و مقایسه بین آنها، این اثر را تحریر و شرح نموده و اَشکال و گزاره‌های دیگری نیز بدان افزوده است.
  • زیج ایلخانی: کتابی که احوال و حرکات ستارگان و مانند آن را که بوسیله رصد کردن آنها معلوم می‌شود، در آن ثبت می‌کنند.
  • التذکرة فی علم الهیئة: این کتاب به‌گفته حاجی خلیفه خلاصه‌‌ای از مسائل این فن و براهین مربوط به آن است.

 

عروج ملکوتی

خواجه نصیر در حالی در ۱۸ ذی الحجه سال ۶۷۲ق درگذشت که برای سامان دادن به امور اوقاف و دانشمندان، در بغداد به سر می‌برد. او بنا به وصیت خود در حرم کاظمین دفن شد. او همچنین وصیت کرده بود که روی قبرش اشاره‌ای به ویژگی‌های علمی‌اش نشود و فقط عبارت «و کَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصید» بر روی سنگ قبرش نوشته شود.

صاحب دیوان شمس‌الدین جوینى وزیر و بزرگان و اعیان و دانشمندان بغداد جنازه‏ او را مشایعت کرده با ازدحامى عام به کاظمین آورده در پایین پاى آن دو بزرگوار قبرى حفر نمودند. سردابى ظاهر شد و جسد خواجه را در آن سرداب دفن کردند.

مى‏‌‌گویند بعد از تحقیق مشخص شد الناصر بالله خلیفه‏ عباسى آن قبر را براى خودش ساخته بود و پسرش بر خلاف امر پدر، جای دیگر دفنش کرده بود و آنجا خالى مانده بود.

از غرایب اتفاقات آن که تاریخ تمام‌شدن سرداب را روى سنگى کنده یافتند که روز یازدهم جمادى الأولى سال 597 هجری قمری همان روز تولد خواجه بود.