نوشته‌ها

زندگینامه حذیفة بن یمان

 

به نام آفریننده عشق

 

حُذَیفة بن یمان، صحابی و صاحب سرّ پیامبر اکرم (ص) و از نخستین اسلام‌ آورندگان که در بسیاری از جنگ‌های صدر اسلام پیامبر (ص) را همراهی کرد. وی از اصحاب و شیعیان خاص حضرت علی (ع) بود. در برخی از روایات به عنوان یکی از ارکان چهارگانه صحابی امام علی (ع) از او یاد شده است.

از حذیفه روایاتی در‌ شأن و منزلت امام علی (ع) و اهل بیت (ع) نقل کرده‌اند. وی در فتوحات دوره خلفا از جمله جنگ نهاوند شرکت کرد. او از راویان حدیث غدیر است.

وی از سویی جزو مهاجران بود و از طرفی چون با یکی از طوایف مدینه هم‌پیمان بود، جزو انصار محسوب می‌شد. رسول خدا (ص)، حذیفه را دراین‌باره مخیر کرد و او انتساب به انصار را برگزید و پیامبر (ص) نیز آن را تأیید کرد. و بعد از میان مهاجران عمار به عنوان برادر وی انتخاب گردید.

با این که اسلام آورده بود٬ مشرکین مانع شدند در جنگ بدر حضور یابد؛ اما در جنگ احد به همراه پدر خود حضور یافت. حذیفه برای قاتلان پدرش آمرزش خواست و چون رسول خدا (ص) خواست خون‌ بهای او را از بیت المال بپردازد، حذیفه آنان را بخشید.

حذیفه در جنگ خندق، از طرف پیامبر (ص) مأموریت یافت از درون اردوگاه دشمن خبر کسب کند که با موفقیت این کار را انجام داد. وی در غزوات دیگرِ چون احد نیز همراه رسول خدا (ص) بود.

پیامبر اخبار بسیاری از حوادث و فتنه‌های آینده را با او در میان گذاشته بود و از باطن بسیاری افراد به او خبر داده و برخی منافقان را به او شناسانده بود، او گفته است: پیامبر حوادث آینده تا قیامت را بر من بازگو کرده است.

 

ویژگی ها

نقل شده است رسول خدا (ص) به هنگام بازگشت از تبوک، نام تک‌تک منافقانی را که قصد رم‌دادن مرکب وی را داشتند، به او فرمود. به همین دلیل شرح‌حال‌نگاران از وی با عنوان صاحب سرّ (رازدار) رسول خدا (ص) یاد کرده‌اند، رسول اکرم (ص) درباره حذیفه و امام علی (ع) فرمود: «آنان بهتر از همه مردم، منافقان را می‌شناسند.»

حذیفه از پیامبر روایات متعددی نقل کرده است و افراد بسیاری از او نقل روایت کرده‌اند. او به پرهیزکاری، دنیاگریزی و دوری از ثروت‌اندوزی معروف بود. عمر وی را در جنگ نهاوند، جانشین فرمانده سپاه نمود و او پس از کشته شدنِ نعمان‌ بن مقرن، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت و نهاوند را گشود. سپس دینور٬ ری و همدان را نیز فتح کرد.

وی در میان اصحاب حضرت علی (ع)، یکی از ارکان چهارگانه یاد شده است. در خبری، حذیفه را در زمره هفت‌تنی دانسته که به‌سبب ایشان، عنایت‌های خدا بر مردم ارزانی می‌شده است و همانها با وصیت خود فاطمه زهرا (س) در نماز بر پیکر و خاک‌سپاری او حضور داشته‌اند.

هنگامی که حرکت علی(ع) برای شرکت در جنگ جمل به منطقه ذوقار به گوش حذیفه رسید، به یاران خود گفت: خود را به امیرالمؤمنین (ع) و وصی سید المرسلین برسانید که حق در یاری دادن اوست. از او روایاتی در‌ شأن و منزلت امام علی(ع) و اهل بیت رسول خدا(ع) نقل شده است.

حذیفه در روایتی، تصریح پیامبر(ص) بر امامان دوازده‌گانه پس از خود را نقل کرده است. حذیفه بن یمان از راویان حدیث غدیر از رسول اکرم (ص) است. علامه امینی نام و مشخصات ۱۱۰ صحابی راوی حدیث غدیر را مشخص کرده که یکی از آنان، حذیفه است.

ابن خلدون به نقل از سنن ابو داود آورده است که اسامه بن زید از ابن لقیطه و او از پدرش نقل می‌کند که حذیفه بن یمان گفت: به خدا سوگند نمی‌دانم آيا يارانم فراموش كرده‏‌اند يا خود را به فراموشى می‌زنند؟ به خداى سوگند پيامبر (ص) نام هيچ امیر گروهى را فرونگذاشت تا آن امیری که هنگام انقضاى دنيا می‌آید و همراهان او به سيصد و بيشتر می‌رسند٬ جز اينكه نام خود و نام پدر و قبيله‏‌اش را به ما باز گفت.

حذیفه نقل کرده است روزی از پشت سر پیامبر می‌رفتم که حالتی خاص به او روی داد. لحظاتی بعد از من پرسد آیا متوجه حال من شدی؟ عرض کردم بلی. فرمود: فرشته ای از خداوند اذن خواسته نزد من آمد تا برایم سلام کند و بشارتم دهد که حسن و حسین دو سرور جوانان بهشت هستند و فاطمه سیده اهل جنت است.

 

عروج ملکوتی

حذیفه در سال ۳۶ در مدائن درگذشت. اما برخی گزارش ها در مورد رسیدن خبر شهادت عمار به او٬ حکایت از زنده بودن وی در ماه صفر سال ۳۷ دارد. هادی الجبوری تولیت مقبره سلمان فارسی در مصاحبه‌ای چنین می‌گوید: «حذیفه ابتدا در فاصله دو کیلومتری سلمان و در کنار رودخانه دجله دفن شده بود. در سال ۱۹۳۱ میلادی آب رودخانه دجله به قبر وی نزدیک شد، به همین دلیل آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی دستور دادند که جسد وی منتقل شود. هنگامی که قبر باز شد مشاهد گردید که جسد وی پس از سیزده قرن هم‌چنان سالم است.»

زندگینامه مقدس اردبیلی

 

به نام آفریننده عشق

 

احمد بن محمد اردبیلی (متوفای ۹۹۳ق) معروف به مقدس و محقق اردبیلی از فقهای امامیه در قرن دهم قمری و از معاصران شیخ بهایی بود. وی از شاگردان جلال‌الدین دوانی بود. در علوم عقلی و نقلی تبحر داشت و در زمان ریاست او بر حوزه علمیه نجف رونقی دوباره به این حوزه داده شد.

مجمع الفائده و البرهان و زبدة البیان از مهم‌ترین آثار او نام برده شده است. اردبیلی در مسائل فقهی چون نجاست خمر، حرمت غناء و شرایط قاضی آرایی متفاوت از نظر مشهور فقهای شیعه داشت.

مقدس اردبیلی از دربار صفویه برای گسترش تشیع و حل مشکلات شیعیان استفاده می‌کرد؛ ولیکن وارد دستگاه صفوی نشد. زهد و تقوا و کمک‌های او به محرومان زبان زد بود و کراماتی نیز به او نسبت داده شده است.

 

ویژگی ها

وی به مقدس شهرت یافت. از وی کراماتی نیز نقل شده است. مقدس اردبیلی خود را در برابر شاگردانش بسیار کوچک می‌شمرد. از شاگردانش گزارش‌هایی درباره تواضع او و کمک‌هایش به محرومان نقل شده است.

وی مورد تجلیل علما و فقهای شیعه قرار گرفته است؛ از جمله سید مصطفی تفرشی، شیخ حر عاملی، شیخ عباس قمی او را با القاب و عبارت‌های گوناگونی ستوده‌ است. صاحب جواهر و محدث بحرانی در الحدائق الناضرة و صاحب مستند الشیعه از او به عظمت یاد کرده‌اند.

به گفتۀ حرزالدین در معارف الرجال، مقدس اردبیلی در نجف بود، نامه‌ای درباره نیازمندی یکی از علویان، به شاه طهماسب اول نوشت و در آن شاه را به دوستی و برادری خطاب کرد. هنگامی که شاه طهماسب نامه را خواند به آن شخص علوی کمک کرد و به نزدیکان خود گفت هنگامی که من از دنیا رفتم این نامه را در قبر من زیر سرم قرار دهید تا به وسیلۀ آن بر نکیر و منکر احتجاج کنم به اینکه ملا احمد مرا برادر و دوست قبول کرده است و سبب نجاتم از آتش شود.

اردبیلی را دارای استقلال نظر دانسته‌اند به گونه‌ای که در بسیاری از مسائل فقهی در برابر دیدگاه پیشینیان نظریه‌ای مستقل ابراز کرده است. در برخی از مسائل فقهی مانند نجاست خمر، حرمت غناء و شرایط قاضی آرائی بر خلاف مشهور داشته است که آنها را در کتاب مجمع الفائدة و البرهان بیان کرده است. هم‌چنین گفته شده که در فقه او استدلال‌های عقلی برجستگی دارد و با این وجود از دانش رجال نیز استفاده شایانی کرده است.

به گفته آیت‌الله شبیری زنجانی فقیه و رجال‌شناس محقق اردبیلی در دانش فقه صاحب مکتب است و و بین قبل از او و بعد از او تفاوت بسیاری در کیفیت استدلال و استنباط فقهی هست.

این بزرگوار چهل سال آخر عمرش در خانه هم پایش را دراز نمى کرده است که از این بزرگوار سؤال کردند چرا پایت را دراز نمى کنى فرموده بود ملاحظه حضور نسبت بملک الملوک رب الماریاب بوده که پایم را دراز نمى کنم. وصیت هم نوشته بود وقتى از دنیا رفتم دیگر اختیار دست من نیست والا باز هم بى ادبى نمى کردم.

سید میر علام تفرشی، که از شاگردان فاضل مقدس اردبیلی (ره) است، می گوید: شبی در صحن مقدس امیرالمومنین (ع) راه می رفتم. خیلی از شب گذشته بود. ناگاه شخصی را دیـدم کـه به سمت حرم مطهر می آید. من نیز به سمت او رفتم، وقتی نزدیک شدم دیدم استاد ما ملا احمد اردبیلی است.

خـود را از او مخفی کردم، تا آن که نزدیک در حرم رسید و با این که در بسته بود، بازشد و مقدس اردبیلی داخل حرم گردید. دیدم مثل این که با کسی صحبت می کند. بعد از آن بیرون آمد و در حرم هم بسته شد. به دنبال او براه افتادم، به طوری که مرانمی دید. تا آن که از نجف اشرف بیرون آمد و به سمت کوفه رفت. وارد مسجد جامع کوفه شد و در محرابی که حضرت امیرالمومنین (ع) شربت شهادت نوشیده اند، قرار گرفت، دیدم راجع به مساله ای با شخصی صحبت می کند وزمان زیادی هم طول کشید.

بـعـد از مدتی از مسجد بیرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد.من نیز به دنبالش می رفتم تا نـزدیـک مسجد حنانه رسیدیم (مسجدی که دیوارش خم شده است وعلت آن این است که وقتی جـنـازه امیرالمومنین (ع ) را برای دفن در نجف اشرف از آنجا عبور می دادند، دیوار این مسجد، روی ارادت بـه آن حـضرت خم شد). در آن جاسرفه ام گرفت، به طوری که نتوانستم خود را نگه دارم. همین که صدای سرفه مرا شنید، متوجه من شد و فرمود: آیا تو میر علامی؟

عرض کردم : بلی. فـرمـود: ایـن جا چه کار داری؟ گفتم: از وقتی که داخل حرم مطهر شده اید تا الان با شما بودم، شـما را به حق صاحب این قبر (امیرالمومنین (ع )) قسم می دهم، اتفاقی را که امشب پیش آمد از اول تا آخر به من بگویید. فرمود: می گویم، به شرط آن که تا زنده ام آن را به کسی نگویی. من هم قبول کردم و با ایشان عهد و میثاق نمودم.

وقـتی مطمئن شد، فرمود: بعضی از مسائل بر من مشکل شد و در آنها متحیر ماندم و در فکر بودم کـه نـاگاه به دلم افتاد به خدمت امیرالمومنین (ع) بروم و آنها را ازحضرتش بپرسم. وقتی که به حـرم مطهر آن حضرت رسیدم، همان طوری که مشاهده کردی، در به روی من گشوده و داخل شـدم. در آنجـا بـه درگـاه الهی تضرع نمودم تا آن حضرت جواب سوالاتم را بدهند. در آن حال صـدایـی از قبر مطهر شنیدم که فرمود: به مسجد کوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس زیرا او امام زمـان تو است. به نزد محراب مسجد کوفه آمده و آنها را از حضرت حجت (ع) سوال نمودم، ایشان جواب عنایت کردند و الان هم برمی گردم.

در یکى از سفرها یکى از زائران، مرحوم آیت الله مقدّس اردبیلى را نمى شناخت. جامه اى به او داد که برایش بشوید. مرحوم مقدّس اردبیلى قبول نمود. جامه را شست و به نزد وى آورد. مرد او را شناخت. خجل شد و عذرخواهى نمود. مردم او را توبیخ کردند. مقدّس فرمود: او را ملامت نکنید، حقوق برادران مؤ من زیادتر از این است. آرى! مقدّس اردبیلى در این کار به حضرت رضا علیه السلام اقتدا نمود آنجا که روزى در حمّام شخصى آن حضرت را نمى شناخت و براى کیسه کشیدن امام را طلبید.

وى شبى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را در خواب دید که حضرت موسى علیه السلام در خدمت آن بزرگوار نشسته است و مقدس نیز در آنجا حضور دارد. پس حضرت موسى از رسول خدا صلى الله علیه و آله سوال کرد: این مرد کیست؟ پیامبر فرمود: از خودش سوال کن. حضرت موسى علیه السلام از مقدس پرسید: تو کیستى؟ مقدس جواب داد: من احمد پسر محمد از اهل اردبیل هستم و در فلان کوچه، فلان خانه منزل من است.

حضرت موسى علیه السلام تعجب کرد و گفت: من از اسم تو سوال کردم این همه تفصیل براى چه بود؟ مقدس در جواب گفت: خداوند عالم وقتى از تو سوال کرد که این چیست که در دست تو است، تو چرا آن قدر در پاسخ تفضیل دادى! حضرت موسى علیه السلام به پیغمبر صلى الله علیه و آله گفت: راست گفتى که علماى امت من همانند انبیاى بنى اسرائیل مى باشند.

روزی شیخ بهایی به اتفاق چند تن از درباریان صفویه به نجف اشرف مشرف شدند و در ملاقات با مقدس اردبیلی بحث علمی میان آنان شکل گرفت که شیخ بهایی بر حسب ظاهر پیروز این مباحثه شد. با دیگر که شیخ بهایی به تنهایی با مقدس اردبیلی مباحثه می کرد، مقدس اردبیلی تمام سوالات شیخ بهایی را پاسخ داد و بعد به ایشان گفت: من در همان مجلس نیز پاسخ سؤالات شما را می دانستم اما برای حفظ موقعیت شما در میان درباریان، سکوت کردم.

 

شاگردان

  • سید محمد عاملی
  • شیخ حسن عاملی
  • امیر فضل الله
  • عبدالله شوشتری اصفهانی
  • محمد بن محمد بلاغی

 

آثار

اردبیلی در موضوعات کلام، فقه، اصول، عقاید و سیره اهل بیت (ع) آثاری نگاشت که برخی از آنها عبارتند از:

  • استیناس المعنویة
  • زبدة البیان فی براهین احکام القرآن که در آن به آیات الاحکام پرداخته است.
  • حدیقة الشیعة در انتساب این اثر به او تردید است. اما صاحب ریحانة الادب این تردید را انکار می‌کند.
  • حاشیه بر شرح تجرید قوشجی؛ بحث امامت را مورد بحث قرار داده است و ادله‌ای از فخر رازی را پاسخ داده است.
  • رساله فارسی در حرمت خراج
  • مجمع الفائدة و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان، از معروف‌ترین دایرة المعارف‌های فقه استدلالی، این کتاب را به مثابۀ شرحی بر کتاب ارشاد علامه حلی نگاشت.

 

از منظر فرهیختگان‏

علامه مجلسی می گوید: در میان متقدمين و متأخرين علما، شخصیت بزرگی چون او را سراغ ندارم. خدا او را با ائمه طاهرین مشهور گرداند.

شیخ عباس قمی می گوید: شیخ اجل، عالم ربانی، فقیه محقق صمدانی، در مراتب علم، فضل، عبادت، زهد، کرامت، وثاقت، کرامت، ورع و جلالت به درجه ای رسید که توصیف نشود.

سید مصطفی تفرشی از معاصران او می‌نویسد: «امرش در جلالت و اطمینان و امانت مشهورتر از آن است که ذکر شود و بالاتر از آن است که عبارتی بتواند آن را وصف کند. او متکلمی فقیه و عظیم‌الشأن و جلیل‌القدر و بلند منزلت و با ورع‌ترین شخص زمانش و عابدترین و با تقواترین آنها بود.»

شیخ حر عاملی می‌نویسد: «احمد بن محمد اردبیلی عالمی فاضل، محققی عابد، مورد اطمینان و پارسا، عظیم‌الشأن و جلیل‌القدر و معاصر شیخ بهایی بود».

سید علی قاضی می فرمود: من اگر در روزگار مقدس اردبیلی بودم، جلوی ایشان راه می رفتم، برای اینکه آشغال ها،سنگ ها و کلوخ ها را از جلوی پایش جمع کنم!

 

عروج ملکوتی

اردبیلی در رجب سال ۹۹۳ در نجف درگذشت و در کنار حرم علی بن ابیطالب علیه السلام به خاک سپرده شد. ابیات زیر سر در مقبره مقدس اردبیلی نقش بسته‌ است:

تا نجف شد آفتاب دین و دولت را مقام   خاک او دارد شرف بر زمزم بیت الحرام

زندگینامه رابعه عدویه

 

به نام آفریننده عشق

 

رابعه عَدَویّه لقب گرفته به تاجُ الرجال با کنیهٔ امُ الخیر (۷۱۳ میلادی برابر ۹۵–۹۴ قمری- ۸۰۱ میلادی برابر ۱۸۵–۱۸۴ قمری) بانوی صوفی و شاعر عربی در سدهٔ دوم هجری بود. آن گونه که وی از خدادوستی سروده‌است برمی‌آید که از شوق به خدا و آگاهی بر دریافتن زیبایی ازلی اوست نه از ترس عذاب یا طمع در ثواب او.

او دختر «اسماعیل عدوی قیسی» بود. نام او را از این جهت رابعه گذاشتند که فرزند چهارم خانواده بود. رابعه یکی از کسانی است که فریدالدین عطار در کتاب تذکره الاولیایش از او یاد کرده‌است. رابعه صوفی ای بود ربودهٔ جذبات الهیه و در طریقت جذبه اش بر سلوک غلبه داشت. او طبع شاعری هم داشته و اشعاری در عشق به خدا سروده‌ است.

 

از منظر فرهیختگان‏

عطار نیشابوری می گوید: «آن مخدره‌ی خدر خاص، آن مستوره‌ی ستر اخلاص، آن سوخته‌ی عشق و اشتیاق، آن شیفته‌ی قرب و احتراق، آن نایب مریم صفیه، آن مقبول رجال، رابعه‌ی عدویّه – رحمها الله تعالی – اگر کسی گوید که ذکر او در صف رجال چرا کردی؟ گوییم خواجه‌ی انبیا- علیه الصلوة والسلام – می‌فرماید که «ان الله لا ینظر الی صورکم»، کار به صورت نیست به نیت نکوست… چون زن در راه خدای تعالی مرد باشد او را زن نتوان گفت.»

قدمعلی سرامی می گوید: «پیش از رابعه، کسی از حب و محبت الهی سخن نگفته بود. درواقع او نخستین عارفی است که این مضمون را به معنای حقیقی و تام و تمام کلمه و نه صرفاً به لحاظ تعبیر لفظی آن مفهوم که کاربردی زبانی و ظاهری است، در تصوف و عرفان اسلامی وارد کرد و به علاوه به قولی «جسارت ورزیده، میان مفهوم حب و مفهوم خلّت (صمیمیت و یکرنگی) که هرکه بدان درجت در دوستی حق رسید طاعت از وی برخیزد و حکم تکلیف از او ساقط می‌گردد، وفق داد و بدین‌گونه غوغایی برانگیخت و گشاینده راه دور و دراز و پرخطری شد که حسین‌ بن منصور حلاج با پیمودنش بر سر دار رفت.»

 

ویژگی ها

رابعه در بصره در خانه‌ ای بسیار فقیر متولد شد که حتی روغن چرب کردن ناف او را هم نداشتند. که پدرش برای گرفتن روغن به درب خانه همسایه‌ها رفت ولی کسی درب باز نکرد و وقتی به خانه برگشت از شدت ناراحتی سر به بالین خود گذاشت و خواب رفت که در خواب رسول‌ الله را دید که به او فرمود غمگین مباش که این دخترک نوزاد، بانوی گران‌قدری است که ۷۰ هزار تن از امت من در انتظار شفاعت او خواهند بود.

گفته‌ شده است وقتی رابعه پدر و مادر خودش را از دست داد به خاطر قحطی در بصره دچار فقر شد و به شغل رامشگری پرداخت. رامشگری در لغت به معنای مطربی و سازوآواز خوانی است نقل می‌کنند رابعه دو سال رامشگر بود تا اینکه سرزنش‌های اطرافیان و آشنایان خصوصاً سرزنش‌های ریاح بن عمر قیصی باعث توبه‌ی رابعه شد. نقل‌شده بعد از آن رابعه تا مدتی شاگرد ریاح بن عمر قیصی و حسن بصری بود.

برای رابعه کرامات زیادی گفته شده است ازجمله نقل کرده‌اند: «رابعه روزی به بیرون خانه رفته بود نامحرمی به او حمله کرد و رابعه گریخت و در راه به زمین افتاده و دستش شکست با همان حالی که بر زمین افتاده بود گفت: خدایا غریبم و بی‌پدرومادر و اسیر مانده و به بندگی افتاده و دست گسسته و مرا غمی نیست الا رضای تو و می‌خواهم بدانم تو راضی هستی یا نه؟ ندایی شنید غم‌ مخور که فردا جایی خواهی داشت که مقربان آسمان به‌ تو نازند.»

پس رابعه به خانه رفت و دایم روزه داشتى و همه ‏شب نماز کردى و تا روز بر پاى بودى. شبى خواجه از خواب درآمد. آوازى شنید. نگاه کرد، رابعه را دید در سجده که مى‏گفت: «الهى! تو مى‏دانى که هواى دل من در موافقت‏ فرمان توست و روشنایى چشم من در خدمت درگاه تو. اگر کار بدست من استى، یک ساعت از خدمتت نیاسودمى. امّا تو مرا زیردست مخلوق کرده ‏اى. به خدمت تو، از آن دیر مى ‏آیم». خواجه نگاه کرد. قندیلى دید بالاى سر رابعه آویخته، معلق و همه خانه نور گرفته. برخاست و با خود گفت: «او را به بندگى نتوان داشت».

 

پس رابعه را گفت: «تو را آزاد کردم اگر اینجا باشى، ما همه خدمت تو کنیم، و اگر نمى‏خواهى، هرجا که خاطر توست ب‏رو!». رابعه دستورى خواست و برفت و به عبادت مشغول شد. گویند که در شبانه روزى هزار رکعت نماز کردى. و گاه‏گاه به مجلس حسن بصرى رفتى و گروهى گویند که در مطربى افتاد و باز توبه کرد و در خرابه‏ اى ساکن شد. بعد از آن صومعه ا‏ى کرد و مدّتى آنجا عبادت کرد. بعد از آن عزم حج کرد و به بادیه رفت. خرى داشت که رخت بر وى نهاده بود. در میان بادیه بمرد. اهل قافله گفتند:«ما رخت تو برداریم». گفت: «من به توکّل شما نیامده ‏ام، بروید!». قافله برفت. رابعه گفت: «الهى! پادشاهان چنین کنند با عورتى عاجز؟ مرا به خانه خود خواندى، پس در میان راه، خر میرانیدى، و (مرا) در بیابان تنها بگذاشتى؟». در حال خر برخاست. رابعه بار برنهاد و برفت. راوى گفت: بعد از مدّتى آن خرک را (دیدم که‏) مى‏فروختند.

رابعه چون به مکّه مى‏رفت، در بادیه روزى چند بماند، گفت: «الهى! دلم بگرفت. کجا ب‏روم؟- من کلوخى، آن خانه سنگى- مرا تو مى ‏باید». حق تعالى بى ‏واسطه به دلش خطاب کرد که «اى رابعه! در خون هجده هزار عالم می‏شوى! ندیدى که موسى علیه السّلام دیدار خواست، چند ذرّه تجلّى بر کوه افکندم، کوه چهل پاره شد؟».

نقل است که شبی حسن بصری و دو سه یارش به دیدار رابعه رفتند و رابعه چراغ نداشت و آنها روشنایی طلبیدند، رابعه هم بر سرانگشت خود فوت کرد و انگشت او چون چراغ تا صبح می‌ افروخت». در این سخن و دیگر سخنان عطار در مورد زندگی رابعه علاوه بر ذکر کرامت رابعه مطلب دیگری هم هست و آن رفت و آمدها و شب‌نشینی‌های رابعه عدویه با مردانی هم‌چون سفیان ثوری و حسن بصری و دیگر صوفیان است که طبق نوشته‌های عطار اکثراً در منزل رابعه بوده درحالی‌که رابعه عدویه ازدواج هم نکرده بوده است.

از دیگر کرامات رابعه این است که نقل‌ شده است «روزی رابعه در حال نماز بود که یک نی در چشم او فرورفت و شروع به خون آمدن کرد ولی رابعه اصلاً متوجه نشد تا اینکه نمازش تمام شد.»

شبى‏ دزدى درآمد و چادرش برداشت. خواست تا ببرد، راه ندید. چادر بازجاى نهاد، بعد از آن راه بازیافت. دگر بار چادر برداشت و راه باز ندید، هم چنین تا هفت نوبت. تا از گوشه صومعه آواز آمد که: «اى مرد! خود را رنجه مدار که او چند سال است تا خود را به ما سپرده است. ابلیس زهره ندارد که گرد او گردد. دزد را کى زهره آن بود که گرد چادر او گردد. تو خود را مرنجان اى طرار، که اگر یک دوست خفته است، دوست دیگر بیدار است».

نقل است که روزى رابعه بر کوهى رفته بود. نخجیران و آهوان گرد آمدند و در وى نظاره مى‏کردند. ناگاه حسن بصرى پدید آمد. همه برمیدند. حسن چون آن بدید، متغیّر شد و گفت: «اى رابعه! چرا از من رمیدند و با تو انس گرفتند؟». رابعه گفت: «تو امروز چه خوردى؟». گفت: «پیه‏آبه». گفت: «تو پیه ایشان خورده‏ اى. چگونه از تو نرمند؟».

نقل است که حسن، رابعه را گفت: «رغبت شوهر کنى؟». گفت: «عقد نکاح بر وجودى وارد بود. اینجا وجود کجاست؟ که من از آن من نیم، از آن اویم و در سایه حکم او. خطبه از او باید کرد». گفت: «اى رابعه! این درجه به چه یافتى؟». گفت: «بدان که همه یافته‏ ها گم کردم در وى». حسن گفت: «او را چون دانى؟». گفت: «چون، تو دانى. ما بى‏ چون دانیم».

گفتند: «حضرت عزّت را دوست مى‏دارى؟». گفت: «دارم». گفتند: «شیطان را دشمن دارى؟». گفت: «از دوستى رحمن با عداوت شیطان نمى پردازم لکن رسول را- علیه الصّلاه و السّلام- به خواب دیدم. گفت: یا رابعه! مرا دوست دارى؟ گفتم: یا رسول اللّه! که باشد که تو را دوست ندارد؟ لکن محبّت حق، مرا چنان فروگرفته است، که دوستى و دشمنى غیر او در دلم نمانده است».

پرسیدند از محبّت. گفت: «محبّت از ازل درآمد و به ابد گذر کرد. و در هژده هزار عالم کسى را نیافت که یک شربت از وى درکشد. به آخر، به حق رسید و از او این عبارت ماند که: یحبّهم و یحبّونه». گفتند: «تو، او را که مى ‏پرستى، مى‏ بینى؟». گفت:«اگر ندیدمى نپرستیدمى».

نقل است که رابعه دایم گریان بودى. گفتند: «چرا مى‏ گریى؟». گفت: «از قطیعت مى‏ترسم. که با او خو کرده ‏ام، نباید که وقت مرگ ندا آید که: ما را نشایى!». گفتند: «بنده، کى راضى شود؟». گفت: «آنگاه که از محنت شاکر شود، چنان که از نعمت». گفتند: «اگر گناهکار توبه کند، قبول کند یا نه؟». گفت: «چگونه توبه کند؟ مگر خداوندش توبه دهد و قبول کند که تا او توبه ندهد، توبه نتواند کرد».

نقل است که وقت بهار در خانه ‏اى رفت و بیرون نیامد. خادمه گفت: «اى سیّده! بیرون آى تا آثار صنع بینى». رابعه گفت: «تو بارى درآى، تا صانع بینى. شغلنى مشاهده الصّانع عن مطالعه الصّنع». وقتى جمعى پیش رابعه رفتند. او را دیدند که گوشت به دندان پاره مى‏کرد. گفتند: «کارد ندارى؟». گفت: «از بیم قطیعت هرگز کارد نداشتم».

نقل است که یک‏بار هفت شبانه روز روزه نگشاد و شب نخفت. شب هشتم گرسنگى بر وى غلبه کرد. نفس فریاد برآورد که: مرا چند رنجانى؟ ناگاه یکى در بزد و کاسه‏ اى طعام آورد. بستد و بنهاد تا چراغ آورد. گربه بیامد و آن طعام را بریخت.

گفت:بروم، و کوزه آب آورم و روزه گشایم. چون برفت، چراغ‏ بمرد. خواست که آب خورد، کوزه از دستش درافتاد و بشکست. رابعه آهى کرد، که بیم بود که خانه بسوزد. گفت:«الهى! این چیست که با من بیچاره مى‏کنى؟». آوازى شنید که: «هان اى رابعه! اگر مى‏خواهى، تا نعمت دنیا بر تو وقف کنیم، امّا اندوه خود از دلت بازگیریم که اندوه من و نعمت دنیا در یکدل جمع نشود. اى رابعه! تو را مرادى است و ما را مرادى. مراد ما با مراد تو در یکدل جمع نشود». گفت: «چون این خطاب شنیدم، چنان دل از دنیا منقطع گردانیدم و امل کوتاه کردم، که سى سال است که چنان نماز کردم که گفتم: این بازپسین نماز من خواهد بود- اصلّى صلاه المودّع- و چنان از خلق مستغنى گشتم و بریده شدم که چون روز شدى، از بیم آن که خلق مرا مشغول کنند، گفتم: خداوندا! به خود مشغول گردان تا کسى مرا از تو مشغول نکند».

نقل است که حسن گفت: نماز دیگر پیش رابعه بودم. چیزى خواست بپزد و گوشت در دیگ کرده بود. چون در سخن آمدیم، گفت: «این سخن خوش‏تر از دیگ پختن». دیگ را همچنان بگذاشت تا نماز شام بگزاردیم. نان خشک بیاورد و کوزه ا‏یى‏ آب، تا روزه گشاییم. و بر سر دیگ رفت تا برگیرد. دیگ مى‏جوشید به قدرت حق- تعالى- پس در کاسه کرد (و بیاورد) و ما از آن گوشت بخوردیم. که طعامى بود که هرگز به ذوق آن نخورده بودیم. رابعه گفت: «به نماز برخاسته را چنین طعام سازند».

سفیان ثورى گفت: شبى پیش رابعه بودم. در محراب شد و تا روز نماز کرد. و من در گوشه دیگر نماز مى‏کردم. بامداد گفت: «شکرانه این توفیق، امروز روزه داریم».

مناجات رابعه عدویّه، رحمه اللّه علیها:

«بار خدایا! اگرمرا فرداى قیامت به دوزخ فرستى، سرّى آشکارا کنم، که دوزخ از من به هزار ساله راه بگریزد». گفت: «الهى! مرا از دنیا هر چه قسمت کرده ‏اى، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت کرده ‏اى، به دوستان خود ده که ما را تو بسى». گفت: «خداوندا! اگر تو را از خوف دوزخ مى‏ پرستم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت مى ‏پرستم بر من حرام گردان و اگر از براى تو تو را مى ‏پرستم، جمال باقى از من دریغ مدار». گفت: «بار خدایا! اگر فردا مرا به دوزخ کنى، من فریاد برآورم که: تو را دوست داشته‏ ام، با دوستان چنین کنند؟». هاتفى آواز داد که: «یا رابعه لا تظنّى بنا ظنّ السّوء» به ما ظنّ بد مبر، نکو بر که تو را در جوار دوستان خود فرود آریم تا با ما سخن گویى. گفت: «الهى! کار من و آرزوى من از جمله دنیا یاد توست، و در آخرت لقاء تو. آن من این است. تو هر چه خواهى بکن». و شبى می ‏گفت: «یا رب! دلم حاضر کن. یا نماز، بى دل قبول کن».

 

عروج ملکوتی

چون وفاتش نزدیک آمد، بزرگان بر بالین او بودند. گفت: «برخیزید و جاى خالى گردانید، براى رسولان خداى». ایشان برخاستند و بیرون آمدند و در فراز کردند. آوازى شنیدند که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ! ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً، فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی». زمانى بود و هیچ آواز نیامد. در رفتند، وفات کرده بود. مشایخ گفتند: رابعه به دنیا آمد و به آخرت شد که هرگز با حق تعالى گستاخى ‏نکرد و هیچ نخواست و نگفت که مرا چنین دار و چنین کن!

نقل است که او را به خواب دیدند. گفتند: «حال گوى، از منکر و نکیر». گفت:«چون آن جوانمردان درآمدند و گفتند: من ربّک؟ گفتم: بازگردید و حق را بگویید که: با چندین هزار خلق پیرزنى را فراموش نکردى؛ من که از همه جهان تو را دارم، هرگز فراموشت نکنم تا کسى را فرستى که: خداى تو کیست؟».

نقل است که محمّد بن اسلم طوسى و نعمى طرسوسى که در بادیه سى هزار مردم را آب دادند هر دو بر سر خاک رابعه حاضر شدند و گفتند: «اى آن که لافها زدى که سر بر هر دو سرا فرو نیارم، حال کجا رسید؟». آواز داد که: «نوشم باد آنچه دیدم».

زندگینامه بلال بن رباح

 

به نام آفریننده عشق

 

بِلال بن رَباح معروف به بلال حبشی (درگذشت ۱۷ تا ۲۱ق) صحابی و موذن پیامبر اکرم(ص) بود.

 

ویژگی ها

بلال از نخستین کسانی بود که اسلام را پذیرفت و در این راه شکنجه‌های فراوانی از کفار مکه، به ویژه اُمَیه بن خَلَف که مالک او بود دید، ولی از دین خود دست برنداشت. حضرت علی (ع) نیز بلال را از سابقان در اسلام دانسته و اخلاص و تهذیب نفس او را ستوده است. امام سجاد (ع) نیز در مدح بلال و نقل احتجاج او با مخالفان درباره فضائل امام علی (ع) مطالبی بیان داشته است. امام صادق (ع) بلال را «عبد صالح» و دوست‌دار اهل بیت (ع) نامیده است.

وی خزانه دار بیت المال در زمان پیامبر(ص) بود و در تمامی جنگ ها شرکت کرد. بلال چند سال پس از رحلت پیامبر (ص) نیز زنده بود؛ اما در این مدت، جز در چند مورد اذان نگفت.

خاندان بلال اصالتاً از نوبه، منطقه‌ای در شمال سودان و جنوب مصر هستند. پدر بِلال از اسیران حبشه بود و خود او نیز در طایفه بنی جُمَح یا سَراه (که ساکن مکه بودند) در خانواده‌ای از بردگان زاده شد. برخی سال ولادت او را سه سال پس از عام الفیل دانسته‌اند.

بِلال را با قامتی بلند و لاغر، رنگ پوستی سیاه بسیار سیاه‌ پوست، پشتی خمیده، مویی بلند و خاکستری، و صورتی ظریف توصیف کرده‌اند.

بلال پس از ماه‌ها تحمل رنج و مشقت، خریداری و آزاد شد. گروهی بِلال را آزادشده ابوبکر می‌دانند، ولی این امر از جهت تاریخی غیرقابل قبول دانسته شده است. ابوجعفر اسکافی، استاد ابن ابی الحدید، از واقدی، ابن اسحاق و دیگران نقل کرده است که بلال را پیامبر (ص) آزاد کرد. شیخ طوسی و ابن شهر آشوب نیز بلال را آزادشده پیامبر (ص) معرفی کرده‌اند؛ و نقل این جمله از پیامبر (ص) که «اگر ثروتی داشتم، بلال را می‌خریدم و آزادش می‌ساختم» با واقعیت تاریخی سازگار نیست؛ برای اینکه خدیجه تمامی ثروت خود را در اختیار پیامبر (ص) نهاده بود تا در راه خدا به کار برد؛ و به‌علاوه توان اقتصادی ابوبکر چنان نبود که بتواند بردگان زیر شکنجه، از جمله بِلال، را خریداری و آزاد کند.

او یکی از راویان احادیث پیامبر (ص) بود و جماعتی از صحابه و تابعان از او حدیث نقل کرده‌اند. همچنین احادیث فراوانی از پیامبر (ص) در جلالت قدر او وارد شده است؛ از جمله اینکه بِلال از سابقان و پیشی‌گیرندگان در اسلام بود؛ او سید مؤذّنان است؛ بهشت مشتاق سه تن است: علی، عمّار و بِلال؛ سه تن از سیاهان، سادات بهشت‌اند: لقمان حکیم، نجاشی و بلال و نیز دعای پیامبر (ص) در حق او به جهت یاری دادن به حضرت فاطمه (س) در کار منزل.

بلال نخستین مؤذن اسلام بود. نقل شده است که «شین» را «سین» می‌گفت و در روایت آمده است که سین بلال نزد حق تعالی شین است. در روز فتح مکه نیز بلال به دستور پیامبر (ص) بر فراز کعبه شد و اذان گفت که بسیار باشکوه بود و کفار مکه از این واقعه بسیار ناراحت شدند.

بلال پس از رحلت پیامبر(ص)، جز در چند مورد، برای احدی اذان نگفت. یکی از این موارد، به درخواست حضرت فاطمه (س) بود، ولی چون آن حضرت به یاد رنج‌های پس از فوت پدر افتاد و از شدت ناراحتی تاب نیاورد، بلال به ناچار اذان را ناتمام رها کرد.

دیگر بار، زمانی بود که برای زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) به مدینه آمد و حسنین (ع) از او درخواست کردند که اذان بگوید و او نیز پذیرفت؛ این حادثه مدینه را تحت تأثیر قرار داد.

برخی منابع نقل کرده‌اند که بلال پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) حاضر نشد که با خلیفه اول بیعت کند و به همین دلیل به دستور عمر بن خطاب مدینه را ترک کرد و به شام رفت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به بلال می فرمود: هر وقت وارد بهشت شدم، صدای کفش تو را پیشاپیش شنیدم که در بهشت راه می روی. همچنین در مورد بلال می فرمود: در شب معراج، در ساق عرش خدا بودم که صدای نعلین بلال به گوشم رسید که در دل شب از خانه به سوی مسجد می رفت.

 

عروج ملکوتی

بیشتر منابع تاریخ درگذشت او را سال ۲۰ قمری در دمشق ذکر کرده‌اند ولی سال‌های ۱۷، ۱۸ و ۲۱ نیز ذکر شده است و در پاره‌ای منابع تصریح شده است که به بیماری طاعون از دنیا رفته است. بنا بر مشهور در باب الصغیر دمشق مدفون است. برخی نیز مدفن او را در باب کیسان داریا و باب الاربعین حَلَب دانسته‌اند ولی مزّی احتمال می‌دهد کسی که در شهر حَلَب مدفون است خالد، برادر بِلال باشد. سن او را به هنگام وفات بیش از ۶۰ ذکر کرده‌اند که در پاره‌ای منابع ۶۳، ۶۴ و ۷۰ نیز ذکر شده است.

زندگینامه کمیل بن زیاد

 

به نام آفریننده عشق

 

کمیل بن زیاد بن نَخَعی (۱۲-۸۲ق) از یاران برجسته امام علی (ع) و امام حسن مجتبی (ع) بود. وی از نخستین کسانی بود که پیشنهاد خلع عثمان و خلافت علی (ع) را مطرح کرد. در دوران حکومت امام علی (ع)، مدتی فرماندار منطقه هیت بود. هنگامی که سپاه معاویه، هیت را تصرف کرد، امام علی (ع) او را به سبب کوتاهی در دفاع از شهر سرزنش کرد. در منابع شیعه، روایات بسیاری از او نقل شده که دعای کمیل مشهورترین آنها است. از او در زمره زُهاد و عُباد کوفه یاد کرده‌اند.

کمیل دعای خضر را از حضرت علی (ع) آموخت و روایت کرده است از این رو به دعای کمیل مشهور گردید.

کمیل از بزرگان و رؤسای شیعیان به شمار می رفت و در خاندان و قبیله خود فرمان روا بود.

پس از شهادت امیرالمومنین در ماه رمضان 40 هجری، مردم کوفه با امام حسن مجتبی (ع) بیعت کردند. کمیل بن زیاد هم که همه خصیصه های امیرالمومنین را در امام حسن علیه السلام می دید، با او بیعت کرد و جزء سربازان و فدائیان آن شد.

در زمان امام حسین (ع) مردانی همچون: کمیل و قنبر غلام امام علی (ع) به دستور معاویه و یزید و به جرم طرفداری از اهل بیت علیهم السلام به زندان افتادند و درست یک روز بعد از واقعه عاشورا از زندان آزاد شدند.

کمیل بن زیاد توسط بسیاری از مسلمانان در سراسر جهان به عنوان یکی از بزرگترین صحابه شناخته می شود. او با سخنان حکیمانه، دعاها (که یادداشت/ حفظ کرد)، عشق به امام علی (ع)، موضع گیری در برابر ظلم، حاکمان فاسد و شهادت، میراث بزرگی از خود به جای گذاشت. زندگی او بر این نکته تأکید داشت که باید منظم، محکم، ایمان به خدا باشد و برای زنده نگه داشتن پیام خدا فداکاری کرد. شب های پنج شنبه سخنان شیرین در آسمان پر ستاره به پرواز در می آید، سخنان انسان را به یاد آن شهید بزرگواری می اندازد که نامش با دعا گره خورده است، میراثش جاودانه خواهد ماند.

حضرت علی علیه السلام به کمیل فرموده بود: ای کمیل! به آسمان بقا رسیدی و به عرش کبریا راه یافتی و از درجه فنا گذشتی!

 

عروج ملکوتی

کمیل پس از شنیدن خبر شکنجه اعضای خانواده و دوستانش تصمیم گرفت تنها کاری که باید انجام دهد این بود که خود را تسلیم کند تا آنها را از آزار و شکنجه نجات دهد. او عصای راه رفتن خود را گرفت و آماده بود تا خود را تحویل دهد.

اطرافیانش پرسیدند: “کمیل، این مردم تو را می خواهند. چرا پنهان نمی شوی.” کمیل پاسخ داد: نه دیگر. مردی که به مولای من دشنام دهد (منظور به حضرت علی) مردی نیست که من از او پنهان باشم. کسی که جرأت توهین کند. او (با اشاره به حجاج) می گوید دوستداران ابو کجا هستند. تراب (امام علی) من عاشق ابوتراب هستم».

با این وجود، نیروهای حجاج، کمیل را در کاخ نزد او آوردند. در این میان، کمیل شروع به یادآوری گذشته خود کرد. یاد روزهایی افتاد که در لشکر امام علی (ع) بود. او زمانی را به یاد آورد که گروه کوچکی متشکل از 400 سرباز را برای مقابله با یورش لشکر معاویه رهبری کرد. او به یاد آورد که از امام علی (ع) (هنگام خروج از هیت) نافرمانی کرد و نامه ای از حضرت علی دریافت کرد.

سخن امام علی (ع) را به یاد آورد: «کمیل، اهل بیتت را به نیکی امر کن، امر کن که شبانه مردم را یاری کنند». هنگامی که کمیل به حجاج معرفی شد، فرماندهی را دید که شمشیری به همراه نگهبانان (که حجاج را احاطه کرده بودند) حمل می کرد. کمیل می دانست که مرگ او قطعی است. اما قبل از مرگ، حجاج و کمیل به گفتگوی زیر پرداختند.

حجاج: پس تو کمیل بن زیاد نخعی هستی؟ کمیل: بله. حجاج: از تو حکایت هایی شنیدم، وقتی کوچکتر بودی، علیه خلیفه بزرگ عثمان سخن گفتی. کمیل: بله، من هستم. حجاج: و شنيدم تو كسی هستی كه عليه معاويه سخن گفتی. کمیل: بله. حجاج: شنیدم تو دوست داری علی بن ابیطالب، تو ابوتراب را دوست داری. کمیل: آری من ابوتراب را دوست دارم. حجاج: لعنت بر تو و بر ابوتراب، از ابوتراب جدا شو تا تو را رها کنم.

کمیل: راهی بهتر از راه ابوتراب به من نشان بده، من از آن پیروی می کنم، مولای من، امام علی (ع) به من فرموده است که مرا می کشی، دشمن خدا، هر چه می خواهی بکن، و بدان که روز جزا خواهد بود. حجاج: علی را تکفیر کن تا جانت حفظ شود. کمیل: دینی بهتر از دین علی به من نشان بده.

از آنجایی که کمیل نسبت به محبت خود به امام علی (ع) موضعی سخت گیرانه اتخاذ کرد، حجاج دستور داد سر کمیل را گردن بزند. و وی را به شهادت رساند. جسد او را در سرزمین ثویّه منطقه ای در اطراف کوفه دفن کردند.

زندگینامه محمود شبستری

 

به نام آفریننده عشق

 

 شیخ محمود بن عبدالکریم‌ بن یحیی، عارف و شاعر نامدار آذربایجانی در قرن هشتم است. درباره زندگی او اطلاعات اندکی در دست است. لقب او سعدالدین بود.

ظاهرا در نیمه دوم قرن هفتم در شبستر به دنیا آمد. برخی محققان متأخر، در تعیین زمان دقیق ولادت شبستری، از روی تذکره‌هایی که وفات او را در ۷۲۰ و عمر وی را ۳۳ سال نوشته‌ اند، به اشتباه، ولادت او را در ۶۸۷ دانسته‌اند.

در سعادت‌نامه منسوب به شبستری از فردی به نام امین‌ الدین به عنوان استاد وی یاد شده است. لاهیجی نیز منظور شبستری را از «مرد کار دیده» در ابتدای گلشن‌راز، امین‌الدین دانسته است. تنها صوفی که در آن دوره به این نام شناخته شده، امین‌الدین حاج بُلَه است. به نوشتۀ لویزن شاید منظور از امین‌الدین، حاجی امین‌الدین عبدالسلام‌ بن سهلان خُنجی باشد.

گفته‌اند که شبستری به مصر، شام، حجاز، بغداد، یمن، اندلس و قفقاز سفر کرد. همچنین مؤلف ریاض‌ السیاحه نوشته که او به کرمان رفت و در همانجا ازدواج کرد و صاحب اولاد شد و برخی نوادگان او اهل علم‌اند و به خواجگان شهرت دارند.

در سعادت‌نامه منسوب به شبستری، به سنّی بودن وی و پیروی او در فروع از اشعری تصریح شده، اما ظاهرا هیچ منبع دیگری دربارۀ مذهب شبستری سخن نگفته است. با وجود این، حاجی خلیفه به استناد کتاب مرآت‌ المحققین، که منسوب به شبستری است، نوشته که او شیعه است. اشعار شیخ محمود شبستری می توان دریافت که او از شاگردان بهاء الدین یعقوبی تبریزی و امین الدین بوده است.

شیخ محمود درباره خود می گوید:
مدتی من زعمر خویش مدید   صرف کردم به دانش توحید
در سفرها به مصر و شام و حجاز   کردم ای دوست روز و شب تک و تاز
سال و مه هم چو دهر میگشتم   ده ده و شهر شهر می گشتم
گاهی از مه چراغ می کردم   گاه دود چراغ می خوردم
علما و مشایخ این من بس   که دیدم به هر نواحی من
جمع کردم بسی کلام غریب    کردم آنگه مصنفات عجیب

 

آثار

شبستری، به تصریح خودش، قبل از سرودن گلشن رسائلی نوشته بوده است، اما از آنها اطلاع دقیقی در دست نیست.

به طور کلی، آثار وی را به سه دسته می‌توان تقسیم کرد:

1. گلشن‌راز، که مسلّما از اوست

۲. آثاری که در صحت انتساب آنها به شبستری تردید وجود دارد و عبارت‌اند از:

سعادت‌نامه

حق‌الیقین

مرآت‌ المحققین

۳. آثاری که قطعآ از او نیستند و عبارت‌اند از:

مراتب‌ العارفین

ترجمه منهاج‌ العابدین غزالی

رساله شاهد

کنز الحقایق

انسان کامل

 

ابن‌کربلایی، هدایت و بغدادی, سعادت‌نامه را جزو آثار شبستری ضبط کرده‌اند. این کتابِ کلامی ـ عرفانی، به نظم و شامل چهار باب دربارۀ معرفت ذات واجب‌ الوجود و صفات و اسما و افعال اوست. شبستری سعادت‌نامه بسیار مغایر با شبستری گلشن‌راز است.

سعادت‌نامه مبتنی بر نگاهی شریعت‌ مدارانه به توحید است و در آن از منظر متکلمی متعصب به طرد و رد فرقه‌ها و مسالک منحرف پرداخته شده است؛ اما گلشن‌راز بر پایۀ ذوق و حال است. حتی اگر سعادت‌نامه از شبستری باشد، از بیت ۳۳۴ تا ۳۵۱ آن الحاقی به نظر می‌رسد، زیرا این هجده بیت، که «وصف‌الحال» شاعر است، با ابیات دیگر ابواب هیچ سنخیتی ندارد، و نیز اگر شاعر می‌خواست شرح حال خود را بدهد چرا به جای مقدمۀ کتاب، آن را در فصل دوم، که دربارۀ توحید است، گنجاند؟ با توجه به اینکه شاعر در این هجده بیت به شاگردی خود در مکتب ابن‌عربی تصریح کرده است، اگر صحت انتساب سعادت‌نامه به شبستری محرز شود، معلوم می‌شود که او از مکتب ابن‌عربی متأثر بوده و از منظر این مکتب به سرودن گلشن‌راز پرداخته است.

ابن‌کربلایی، هدایت و بغدادی حق‌ الیقین را نیز از شبستری دانسته‌ اند. این کتاب شامل هشت باب و دربارۀ عرفان نظری است. با اینکه قدیم‌ترین نسخه‌های حق‌الیقین متعلق به قرن یازدهم است و در ابتدا و انتهای کتاب، مؤلف به نام خود اشاره نکرده و تنها در ابتدای کتاب، کاتب، آن را از تصنیفات شبستری شمرده است، اما زرین‌کوب و لویزن معتقدند که این اثر در صورت و محتوا شبیه گلشن‌راز است و نویسندۀ آن شبستری است.

حاجی خلیفه و نفیسی, مرآت المحققین را به شبستری نسبت داده‌ اند. این کتاب مشتمل بر هفت باب و دربارۀ معرفت نفس و خداست. مرآت را به ابن‌سینا، نجم‌الدین شیرازی، نصیرالدین طوسی و شیخ احمد جام نیز منسوب کرده‌ اند.

اما مثنوی گلشن راز مهم‌ترین و مشهورترین اثر منظوم محمود شبستری است که در بردارندهٔ اندیشه‌های عرفانی وی و حدود هزار بیت می‌باشد. با وجود حجم اندکش، این کتاب یکی از یادگارهای پرارزش و بلندنام ادبیات عرفانی کهن فارسی است، که در آن بیان مفاهیم صوفیانه با شور، شوق، و روانی ویژه‌ای همراه گردیده‌ است. مطابق شیوهٔ معمول عطار و مولانا، در این‌جا نیز، از حکایات و تمثیلات برای بیان و عرضهٔ مؤثّر معانی عرفانی و حکمی استفاده شده‌ است.

 

عروج ملکوتی

بیشتر تذکره‌نویسان درگذشت شبستری را بین ۷۱۸ و ۷۲۰ دانسته‌اند. از این میان، سال ۷۲۰ که روی سنگ قبر او هم نوشته شده، مشهورتر است. اما ابوالمجد تبریزی در پایان سفینه تبریز، حدیثی مسند از شبستری نقل کرده و پس از نام او عبارت «ادام‌ اللّه ایامه» را به کاربرده است.

چون تاریخ این حدیث ۷۲۵ است، مسلما شبستری تا آن تاریخ زنده بوده است. ابن‌کربلایی، که تاریخ وفات بهاء الدین یعقوب را در ۷۳۷ ضبط کرده، نوشته است که شبستری را، به وصیت خودش، پایین پای استادش دفن کردند. بر این اساس، شبستری تا ۷۳۷ زنده بوده است. ابن‌کربلایی، بدون اشاره به تاریخ وفات شبستری، افزوده که بابا ابی شبستری، که در ۷۴۰ درگذشته و معاصر شیخ محمود شبستری بوده است و در همان سال وفات شیخ محمود درگذشته است.

زندگینامه محمد بن مکی (شهید اول)

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن مکى، معروف به ‏«شهید اول‏» شاگرد فخر المحققین، یکى از اعاظم‏ فقهاى شیعه است. او در ردیف محقق حلى و علامه حلى است. اهل جبل عامل‏است که منطقه ‏اى است در جنوب لبنان و از قدیمى ‏ترین مراکز تشیع است و هم‏ اکنون نیز یک مرکز شیعى است.

شهید اول در سال ۷۳۴ متولد شده و در۷۸۶ به فتواى یک فقیه مالکى مذهب وتایید یک فقیه شافعى مذهب،شهید شده است. او شاگرد شاگردان علامه حلى، از جمله فخر المحققین (فرزند علامه حلى) بوده است. کتاب هاى معروف شهیداول در فقه عبارت است از: اللمعه که در مدت کوتاهى در همان زندانى که منجربه شهادتش شده است تالیف کرده است و عجیب این است که این کتاب شریف‏ را در دو قرن بعد فقیهى بزرگ شرح کرد که او نیز سرنوشتى مانند مؤلف را پیداکرد یعنى شهید شد و «شهید ثانى‏» لقب گرفت.

شرح لمعه تالیف دیگر شهید است که همواره از کتب درسى طلاب بوده و هست. کتابهاى دیگر شهید اول عبارت است از: دروس – ذکرى – بیان – الغیبه‏ا لقواعد. همه کتب او از نفائس آثار فقهى است. کتب شهید اول نیز مانند محقق وعلامه حلى و… در عصرهاى بعد از طرف فقهاء شرحها و حاشیه‏ هاى زیادى ‏خورده است.

در میان فقهاء شیعه، کتابهاى سه شخصیت فوق الذکر یعنى محقق‏ حلى، علامه حلى و شهید اول که در قرن هفتم و هشتم مى ‏زیسته‏ اند، به صورت‏ متون فقهى درآمده و دیگران بر آنها شرح و حاشیه نوشته ‏اند و کسى دیگر نمى‏ بینم که چنین عنایتى به آثار او کرده باشند. فقط در یک قرن گذشته، دو کتاب‏ از کتابهاى شیخ مرتضى انصارى که در حدود صد و سیزده سال اکنون‏ ۱۳7 سال از وفاتش مى ‏گذرد، چنین وضعى به خود گرفته است.

خاندان شهید اول، خاندان علم و فضل بوده و نسل هاى متوالى این شرافت را براى خود نگهدارى‏ کرده اند. شهید سه پسر دارد که هر سه از علما و فقها بوده ‏اند. همچنانکه‏ همسرش  ام على، و دخترش ام الحسن نیز فقیهه بوده‏ اند و شهید، زنان را در پاره ‏اى از مسائل به این دو بانوى فاضله ارجاع مى ‏کرده است.

 

اساتید

  • فخر المحققین
  • سید عمید الدین بن عبد المطلب حلى
  • سید ضیاء الدین عبد الله حلى
  • سید تاج الدین بن معیه حسینى
  • سید علاء الدین بن زهره حسینى
  • شیخ على بن طران مطار آبادى
  • شیخ محمد بن جعفر مشهدى

 

شاگردان

  • شیخ مقداد سیورى صاحب کتاب‏«التنقیح‏»
  • شیخ حسن بن سلیمان حلى صاحب کتاب‏«مختصر بصائر الدرجات‏»
  • سید بدر الدین حسن بن ایوب مشهور به نجم الدین اعرج الحسینى
  • صاحب کتاب المحجه البیضاء در طهارت
  • شیخ شمس الدین محمد مشهور به ابن عبد العال کرکى عاملى
  • شیخ زین الدین على بن خازن حائرى

 

ویژگی ها

شهید اول، یکى از فقهاى بارز و نامدار جهان تشیع به شمار مى ‏آید که آوازه او،ازمرزهاى جغرافیایى مناطق اسلامى نیز بیرون رفته است و در مراکز علمى و حقوقى‏ جهان،نام او آشنا و مطرح مى ‏باشد.

شهید اول، از بزرگان فقهاى امامیه و از اعاظم مجتهدین تاریخ اسلام مى ‏باشد. عالم عامل کامل، محدث، رجالى، اصولى، ادیب و شاعر در اصطلاح رجال ‏«امام الفقه‏» نامیده شده است.

شهید اول، نخستین شهید نامدار وبزرگوار از این سلسله نور و رحمت در این طیف و قشر است که شاید از نظر نداشتن‏ همتا و نظیر در آن رتبه و منزلت، از نظر فقهى و علمى که او داشته است او را «شهیداول‏» و نخستین شهید نامیده باشند و گرنه شهداى بسیارى از سلسله علما و محدثین و دانشمندان داریم که شاید شهیدى که اول نامیده شده است در هزارمین ردیف آنان‏ قرار گرفته باشد.

او مردى ضعیف الجثه و کوتاه قد بود. هم مباحثه‏اى داشت‏ به نام ‏«ابن جماعه‏ شافعى‏» که در اواخر هم و عامل شهادتش گردید. میان این دو دانشجو مباحثه‏ اى ‏درگرفت، در وسط دوات و قلمدانى بود. ابن جماعه به عنوان تحقیر لاغرى اندام اوگفت: «من از پشت دوات جثه ‏اى را احساس مى ‏کنم ولى نمى ‏فهمم معناى آن‏چیست؟ شهید در پاسخ تحقیر او گفت: «آرى فرزند یک تن بزرگتر از این نمى‏ شود.»

(این نوعى تعییرى بود که تو فرزند یک نفر نیستى، بلکه فرزند جماعتى هستى) ابن جماعه از این پاسخ، شرمنده گردید و از آن روز کینه و عداوت او را در دل‏ داشت.

شهید به منظور دیدار و ملاقات علماى بزرگ اسلام و کسب تجارب و بهره مندى از اندوخته هاى آنان به سیر آفاق پرداخت و به مراکز علمى دمشق، مصر، مفلسطین ، مکه و مدینه و دیگر شهرها مسافرت کرد.

در سال ۷۶۸ ق. در دمشق به محضر فیلسوف بزرگ شیعى و حکیم فرزانه، قطب الدین رازى، مشرف شد و از خرمن دانش او خوشه ها چید و به گواهى نقل روایت از دست مبارکش مفتخر گشت.

وى با اطلاع و آگاهى کامل از فقه غنى شیعه، با دانشمندان بزرگ اهل سنت نیز در ارتباط بود و در حوزه هاى درس آنها شرکت مى کرد. چنان بر نظریات فقهى آنان آگاهى و تسلط داشت که اهل سنت در اعمال عبادى و مسائل مذهبى به وى مراجعه مى کردند و بر مذهب آنان فتوا مى داد. خودش مى نویسد:

من مصنفات و مرویات حدود چهل تن از علماى مکه، مدینه، بغداد، دمشق، بیت المقدس و مقام خلیل (در فلسطین) را از آنان روایت مى کنم. من صحیح بخارى نیز صحیح مسلم، مسند ابى داوود، جامع ترمذى، مسند احمد و دیگر کتابهاى آنان را روایت مى کنم.

او بحق از پارسایان و شب زنده داران بود که به قدرت و نیروى خدایى که سرچشمه همه کرامتها و قدرتهاست، پیوستگى داشت. در سختیها و مشکلات و حوادث روزگار، لطف و رحمت خدا شامل حالش مى شد و مصایب و ناراحتى روزگار را به سادگى پشت سر مى گذاشت. از او نقل شده که گفته است:

مجلس من در دمشق از دانشمندان اهل سنت به موجب نزدیکى و رابطه اى که با آنها داشتم خالى نبود ولى وقتى آغاز به نوشتن کتاب لمعه کردم بیم آن داشتم که فردى از متعصبان وارد شود و ببیند، اما از لحظه شروع تا پایان کتاب هیچ یک از آنان بر من وارد نشدند و این از الطاف غیبى الهى بود.

او با تقیه شروع به نوشتن فقه شیعه کرد و با توکل به خداوند متعال و پشتکار و اطمینان به نفس در مدت هفت روز، بدون اینکه بیگانگان متوجه شوند، کتاب را به پایان رساند. با این ویژگی ها و حالت هاى معنوى است که محققان و اندیشمندان بر ستایش از او برآمده و به صفات پسندیده وى را ستوده اند.

در عصر او شخصى به نام محمد یالوشى عاملى، پرچم مخالفت برداشت و به دنبال فتنه و آشوب در بین امت اسلامى برآمد. وى گر چه در آغاز شاگردان شهید اول بود و در سخنورى برازنده و بیانى شیرین و جذاب داشت ولى از راه شعبده و تردستى ، مسیر سحر و کهانت را پیمود و کم کم به جایى رسید که ادعاى نبوت کرد و از راه نیرنگ، مردم را به مذهب جدیدى فراخواند.

شهید اول، سحر او را از طریق سحر باطل نمود و در برابر این شخص و دعوتش ایستاد و فتواى قتل او را صادر کرد و براى جلوگیرى از نشر این بدعت مجدد و در نطفه خفه کردن این فتنه حکومت دمشق را وادار کرد که لشکرى را آماده کند. آنگاه که لشکر آماده شد، به فرمان شهید به مقر محمد یالوشى و پیروانش به نبطیه در جبل علمى حرکت کرد. بین آنها در آن نقطه جنگ و درگیرى شروع شد و سرانجام محمد یالوشى کشته شد و بسیارى از نیروهایش از بین رفتند.

مرحوم محدث نوری از سید حسین قزوینی، نقل می‌کند که وی می‌گوید: من در سال ٩۵۵‏ هجری (۱۰۹ سال بعد از شهادت شهید اول) به خواب دیدم در قریه جزّین هستم (روستای شهید اول). به در خانه شیخ رفتم و در زدم. شیخ جلو آمد. از او خواستم کتابی را که علامه حلی در باره اجتهاد تألیف کرده برایم بیاورد. شیخ به درون خانه رفت و آن کتاب را با کتاب دیگری که به گمانم در زمينه روایات بود، آورد و به من داد. چون از خواب برخاستم دیدم آن دو کتاب در کنار من است.

 

از منظر فرهیختگان

در المقابیس این گونه از او یاد شده است: استاد با اراده پرکار، گوهر یگانه روزگار، مفتدای سترگ و علامه دانشمند بزرگ…

در الؤلؤ البحرین این گونه از او یاد شده است: دانش و فضلش مشهورتر از آن است که به بیان در آوریم. دانشمندی توانا و چیره دست بود و فقیهی دریا آسا و کوشا…

محدث نوری این گونه او را یاد می کند: تاج شریعت، مایه افتخار شیعه، خورشید دین و آیین و به عقیده برخی جامع ترین فقیه است.

شیخ حر عاملی این گونه او را یاد می کند: فقیه و محدثی دقیق، دریا دل کامل، عابدی پارسا، یگانه روزگار و در عصر خود بی نظیر بود.

استادش فخرالمحققین می گوید: من از شاگردم محمد بن مکى بیش از آنچه او از من استفاده نموده است بهره بردم.

محقق خوانسارى مى نویسد: شهید اول بعد از محقق حلى بزرگترین فقهاى آفاق است تمام دانشمندان به بصیرت و استادى او معترف اند. برازندگى و درخشش وى در فقه و قواعد احکام همچون برازندگى شیخ صدوق، در نقل احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام است. در طول تاریخ گذشته مثل شهید اول نیامده است.

محقق ثانی در مورد شهید اول می گوید: افضل المتقدمین و المتاخرین…

 

آثار

  • اختصار الجعفر
  • الاربعون حدیثا
  • الاربعون مساله
  • الاعتقادیه
  • الالفیه فی فقه الصلوه، با شرحى که شهید ثانى بر آن مرقوم داشته ‏اند، تحت‏نام ‏«المقاصد العلیه‏» در تهران چاپ سنگى شده است.
  • الباقیات الصالحات
  • البیان در فقه (مطبوع)
  • التکلیف یا تکلیفیه
  • جامع البین یا الجامع بین شرحى الاخوین که شرح تهذیب الاصول علامه ‏حلى است که ما بین دو شرح تهذیب که از سید عمید الدین و سید ضیاء الدین ‏خواهر زادگان خود علامه حلى مى ‏باشد، جمع و تالیف نموده است.
  • حاشیه شرح ارشاد علامه حلى

 

عروج ملکوتی

در روز پنجشنبه نهم جمادى الاولى سال‏۷۸۶ ه.ق در عهد سلطنت ‏یرقوق،با فتواى قاضى‏ برهان الدین مالکى و عباد بن جماعه شافعى، پس از تحمل یک سال حبس و زندان درقلعه شام، در دمشق صورت گرفت و با کینه‏ ها و عداوت هاى دیرینه‏ اى که از او داشتند، بدن شریفش را به دار کشیده و سنگسار کرده و جسم بى جانش را سوزاندند و مورد اهانت ها قرار دادند.

زندگینامه رحیم ارباب

به نام آفریننده عشق

 

رحیم ارباب در سال ۱۲۹۷ هـ ق در قریه «چرمهین» اصفهان و در خانه حاج على پناه به دنیا آمد. پدر آقا رحیم، حاج على پناه، مشهور به ارباب حاج آقا (فرزند عبدالله مشهور به ارباب آقا) فرزند حاج على پناه فرزند ملاّ عبدالله شیرانى بود.

 

اساتید

حجه الاسلام و المسلمین ابوالمعالى کلباسى

آخوند ملا محمد کاشى

آیه الله سید محمد تقى مدرس

آیه الله حاج سید محمد باقر درچه اى

جهانگیرخان قشقایى

آیه الله سید ابوالقاسم دهکردى

میرزا بدیع درب امامى

حاج آقا منیر احمد آبادى

آقا سید محمود کلیشادى

 

شاگردان

ملاّ محمّد على معلم حبیب آبادى (نویسنده مکارم الآثار) مى گوید:

«من هیئت را خدمت آیه الله ارباب مى خواندم و مثل این که ایشان در کُرات سیر کرده بودند، با وجود نداشتن ابزار و وسایل در آن زمان، چنان براى ما علم هیئت را ترسیم مى نمودند که گویا مى دیدیم و براى ما عینیّت پیدا مى کرد.»

شهید مرتضى مطهرى می گوید: «خدا حفظ کند آقاى حاج آقا رحیم ارباب اصفهانى را، ایشان از علماى طراز اول ما در فقه و اصول و فلسفه و ادبیات عرب و قسمتى از ریاضیات قدیم مى باشندشاگرد حکیم معروف مرحوم جهانگیرخان قشقایى بوده اند و مثل مرحوم جهانگیرخان هنوز هم کلاه پوستى به سر مى گذارند. »

جلال الدین همایى می گوید: «حاج آقا رحیم ارباب آخرین یادگار مکتب قدیم اصفهان هستند که به غور فلسفه ملاصدرا رسیده و غوامض و دقایق آن را به درستى و خالى از حشو و زواید فهمیده و هضم کرده و به اصول و مبانى آن کاملا معتقد مى باشند چیزى که هست، اهل تظاهر و فضل فروشى نیستند شاگردان خصوصى خود را نیز با همین خوى و عادت تربیت فرموده اند. »

سید حسین مدرس هاشمى

سید مصطفى بهشتى نژاد

سید محمّد حسینى قهدریجانى

شهید سید محمّد حسینى بهشتى

شهید محمّد مفتح

حاج سید محمّدرضا خراسانى

حاج میرزا على آقا هسته اى

سید محمّد مبارکه اى

حاج ملاّ رمضان املایى

 

ویژگی ها

او شرح لمعه تدریس مى کردند درس شرح لمعه ایشان «آن قدر تطبیقى بود و شرح و بسط داشت که مطالب را استدلالى براى شاگردانشان مى گفتند آن کسانى که مى رفتند درس ایشان و آن را یادداشت مى کردند، از شرح لمعه آیه الله ارباب بیشتر از درس خارج دیگران استفاده مى کردندبه طورى که کسى شش یا هفت سال به درس خارج حاج آقا رحیم ارباب مى رفت، ادعاى اجتهادش مقرون به دلیل مى شد چون در هر بحث فقهى، ایشان روایاتش را از بحارالانوار و یا کتب مشهور روایى که مستند فقه است، نقل مى نمودند و یا نظر استادان فقه را با دلایل آن مى گفتند کتاب وسایل الشیعه از کتاب هاى جامع اخبار فقهى است، کَانَّهُ ایشان آن روایات را حاضرالذهن داشتند و اقوال مختلف فقها را نقل مى کردند.

وى معتقد بود «تنها تدریس کافى نیست، علما و مجتهدین باید منبر بنشینند و به بیان مسائل شرعیه و اخلاقیات براى مردم بپردازند»

یکى از شاگردان وى مى گوید: «در زمینه فلسفه، در حدّ اعلى بودند و به «حکیم» شهرت داشتند »

آیه الله ارباب آخرین فروغ هاى فلسفه در اصفهان بودند وى مدّت ها درس فلسفه مى گفتند، لکن بعداً تبدیل کردند به کلام مانند «شرح تجرید» و هنگامى که به ایشان پیشنهاد مى شود که شرح منظومه تدریس کنند، قبول نمى کند و مى فرماید: حاضرم شرایع الاسلام (فقه) بگویم حکمت ایشان «متمایل به حکمت مشاء و حرف هاى ملاّ صدرا بودبه مطالب صدرالمتألّهین خیلى اهمیت مى دادند هر وقت حرف از حکمت بود، معمولا سخنان ملاّ صدرا یا محى الدین عربى اندلسى را مطرح مى فرمودند، زیرا این ها استوانه هاى علمى ایشان بودند در حکمت و عرفان.

آیه الله ارباب اکثر خطبه هاى نهج البلاغه را از حفظ داشت و به ابن ابى الحدید علاقه وافر داشت اشعارش مشحون از مدح مولاى متقیان، على بن ابیطالب علیه السلام و نهج البلاغه بود معمولا در جلسه هاى دوستانه اش مدتى از نهج البلاغه سخن مى رفت این بحث ها بخصوص زمانى که مرحوم آیه الله حاج میرزا على آقا شیرازى زنده بودند، صدها بار در منزل حاج آقا رحیم تکرار مى شد و آن مرد بزرگ، شاخص و شمع محفل بودند و دیگران سراپا گوش بخصوص یک تابستان، ادیب نیشابورى با آن قد کوچک و لهجه خراسانى، همه روزه در منزل ایشان با آن دو بزرگوار جمع بودند و بحث اصلى آن ها نهج البلاغه بود.

آیه الله ارباب نماز جمعه را وجوب عینى مى دانست لذا براى برپایى آن اهتمام ویژه داشت در این باره، یکى از شاگردانش مى گوید:

«تمام روزهاى جمعه حدود ساعت ۹ صبح، ایشان در حمّام محلّه بودند، خضاب مى کردند و نظافت مى نمودند غسل جمعه را در حمّام انجام مى دادند و ایشان با توجه به این که نماز جمعه را واجب مى دانستند، مى خواستند غسل جمعه انجام شود بر نماز جمعه اصرار داشتند حتى در همان کهولت سن. »

نماز جمعه ایشان حال بخصوصى داشت همه این نماز حال بود ما مى گفتیم: شما حالى دارید مى فرمودند: شما آخوند کاشى را ندیده بودید وقتى آخوند به طرف خدا مى ایستاد و نماز مى خواند، استخوان هاى سینه اش مى لرزید و حالتى داشت که همه در و دیوار مدرسه صدر جذب مى شد.

یکى از شاگردانش مى گوید: «روزى به آیه الله ارباب گفتم: خوب است شما درس اخلاق هم بگویید آن مرحوم گفتند: اخلاق علم حال است و علومى که ما مى خوانیم، علم قال است » یعنى اخلاق چیزى نیست که باشرکت درکلاس اخلاق و با خواندن کتاب هاى اخلاقى، بتوان به آن دست یافت باید تهذیب نفس نمود.

«حاج آقا رحیم ارباب در حالى که در سنّ نود سالگى یا بیشتر، بودند مى فرمودند: تا به حال یک روزه از من فوت نشده است. »

آیه الله ارباب در جوانى ازدواج کرد او بعد از فوت همسرش، با خواهر میرزا عباس خان شیدا (شاعر معروف اصفهان، خطّاط بزرگ نستعلیق و صاحب مجله «دانشکده») ازدواج کرد و تا آخر عمر با این همسر زندگى کرد او از هیچ کدام از همسرانش صاحب فرزندى نشد.

وقتى آن ها رفتند، حضرت آیه الله ارباب رو به ما کردند و فرمودند: بهتر است شما یکى یکى خودتان را معرفى کنید و هر کدام بگویید که در چه سطح تحصیلى هستید و در چه رشته اى درس مى خوانید پس از آن که امر ایشان را اطاعت کردیم، به تناسب رشته و کلاس، هر کدام از ما پرسش هاى علمى طرح کردند و از درس هایى از قبیل جبر و مثلثات و فیزیک و شیمى و علوم طبیعى مسائلى پرسیدند که پاسخ اغلب آن ها از عهده درس هاى نیم بندى که ما خوانده بودیم، خارج بود، امّا هر یک از ما که از عهده پاسخ پرسش هاى ایشان بر نمى آمد، با اظهار لطف حضرت ارباب مواجه مى شد که با لحن پدرانه اى پاسخ درست آن پرسش ها را خودشان مى فرمودند اکنون ما مى فهمیم که ایشان با طرح این سؤال ها قصد داشتند ما را خلع سلاح کنند و به ما بفهمانند که آن دروس جدیدى را که شما مى خوانید، من بهترش را مى دانم ولى به آن ها مغرور نشده ام.

 

عروج ملکوتی

آیه الله ارباب نزدیک به یک قرن زیست این حکیم فرزانه در خصوص راز طولانى بودن عمر خود گفته است: «من هیچ وقت بدخواه کسى نبودم ». وى در ۱۸ ذى الحجه ۱۳۹۶ هـ ق مصادف با ۱۹ آذر ماه ۱۳۵۵ ش و در روز عید غدیر دار فانى را وداع گفت و بدن مطهّرش را در تخت فولاد اصفهان، حوالى تکیه مَلِکْ به خاک سپردند.

زندگینامه عبدالکریم حق شناس

 

به نام آفریننده عشق

 

آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس از علما و فضلاى به نام تهران در سال ۱۲۹۸ش در تهران به دنیا آمد. پدر را در ایام طفولیت و مادر را در اوایل بلوغ از دست داد. مادرش بانویى با تقوا و طاهر بود. آقاى حق شناس مى گفت:

«حتى پس از وفات از برکات ایشان بهره مند بودم. شبى در عالم خواب مادرم لامپى بدون سیم، اما روشن را به دست من داد.»

پس از وفات مادر مدتى به منزل دایى رفت. وقتى به محضر شیخ محمد حسین زاهد رسید، فرمود: خداوند رزّاق است و مناسب است به جاى تکیه به دایى، روى پاى خود بایستى، لذا شرایطى فراهم کرد که زندگى مستقلى داشته باشد.

 

اساتید

مرحوم میرزا عبدالعلى تهرانى

شیخ محمدرضا تنکابنى

میرزا طاهر تنکابنى

آیت الله شاه آبادى

امامزاده زیدى

امام خمینى

آیت الله العظمى بروجردى

آیت الله سید محمد حجّت کمره کمرى

آیت الله سید محمدتقى خوانسارى

شیخ محمد حسین زاهد

سید على حائرى (سید علی مفسر)

 

ویژگی ها

میرزا عبدالکریم در سال ۱۳۱۸ش به قم سفر کرد. و در این دوره بیشترین استفاده را از محضرت آیت الله العظمى حاج آقا حسین بروجردى و امام خمینى برد.

وى از آیت الله بروجردى به عنوان استاد طراز اول یاد و از بعد علمى و معنوى ایشان داستان هایى نقل مى کرد. هم چنین از امام خمینى استفاده اخلاقى و معنوى نیز مى برد، حتى مدتى هم حجره ایشان بود.

ابتداى آشنایى ایشان با امام خمینى اینگونه بود که روزى خدمت ایشان رسید و تقاضاى حضور در درس اسفار کرد. امام فرمود: «باید شما را امتحان کنم.» وى پس از آزمون در درس حاضر شد. امام بعدها به او گفته بود: «اگر مى دانستم به درس آقاى شاه آبادى رفته اید، از شما امتحان نمى گرفتم.»

نمازگزاران مسجد امین الدوله که غالبا از افراد متدین برگزیده تهران بودند به قم آمدند و از آیت الله العظمى بروجردى تقاضا کردند میرزا عبدالکریم حق شناس را به جاى مرحوم زاهد به امامت جماعت مسجد نصب نماید. آیت الله بروجردى نیز به آقاى حق شناس گفت:

«با توجه به علاقه مردم خوب است به تهران بروید و ادمه فعالیتهاى مرحوم زاهد را عهده دار شوید.» میرزا عبدالکریم با اینکه بسیار مایل به حضور در حوزه علمیه بویژه درس آیت الله بروجردى بود، این امر را پذیرفت. خود مى گوید: «در آن زمان هم حجره آیت الله خمینى بودم. درباره این مسئله به ایشان رجوع کردم، فرمود: به جدم اگر گفته بودند روح الله بیاید، من مى پذیرفتم و به تهران مى رفتم! به این ترتیب من هم پذیرفتم.»

آیت الله بروجردى به مردمى که آمده بودند ایشان را به تهران ببرند، گفته بود: «فکر نکنید طلبه اى عادى را به تهران مى برید، فکر کنید که مرا به تهران مى برید، پس همانگونه به وى احترام بگذارید که به من احترام مى کنید.»

حجه الاسلام محمد شریف رازى در رابطه با فعالیتهاى تربیتى ایشان در تهران مى نویسد:

«نزدیک چهل سال است که ایشان را مى شناسم. حقا داراى مقام فضل و دانش و تقوا و پاکدامنى و بى آلایشى است. در تربیت و تهذیب اخلاق جوانان محیط خود بسیار کوشاست تربیت یافتگان مکتب او در بازار و حوزه هاى قم و مشهد بسیارند. از روز آشنایى تا کنون مکروهى از وى ندیده ام.»

آیت الله حق شناس درباره چگونگى آشنایى اش با سید على حائری مى گوید:

«به شیخ محمد حسین زاهد گفتم شما دیگر براى من کافى نیستید. ایشان فرمود: با هم مى رویم و شخصى را که براى شما مفید باشد، پیدا مى کنیم. با هم اشخاص و علماى فراوانى را ملاقات کردیم تا آنکه شبى در عالم رؤیا مشاهده کردم به مجلسى رفته ام که شخصى از اهل علم نشسته است. فرداى آن شب با شیخ محمد حسین زاهد به مجلس مرحوم سید على حائری رفتیم. دیدم عجب! همان شخصى است که دیشب در خواب دیده ام. فهمیدم ایشان همان شخصى است که مقصود من است.»

مهم ترین مطالبى که ایشان بارها توصیه مى کرد، چنین است:

«اول سفر الى الله سحرخیزى است و آب حیات در درون تاریکى شب به دست مى آید. شیطان سعى فراوانى دارد که ما را از سحرخیزى باز دارد. امام حسن عسکرى (ع) مى فرماید: سفر الى الله جز به احیاى شب طى نمى شود.»

ایشان حضور در درس اخلاق را نیاز همگان مى دانست. خواندن کتاب «جامع السعادات» را بسیار توصیه مى کرد و درس مى داد. جوانان را به حضور در جلسه موعظه و اخلاق توصیه مى نمود و مى فرمود:

«در جلسات موعظه ملائکه حضور دارند و بدها را به میمنت حضور خوب ها مى بخشند. خودبینى و بزرگ بینى و تکبر را از ما مى گیرند و عزت و سربلندى به ما عطا مى کنند.»

ایشان بارها به ترک غیبت توصیه مى کرد و آن را گناه اول عالم به حساب مى آورد. تمام رفقاى طلبه، بازارى و… مسائل فرعى غیبت را هم مى دانستند و رعایت مى کردند. ایشان نکات دقیق مسئله غیبت را به مردم یاد مى داد و آنان را از انجام آن برحذر مى داد. اصولا بر حفظ زبان تأکید فراوانى داشت. به جوانان مى فرمود: مواظب زبانتان باشید، خدا حاجتتان را برآورده مى کند.

اولین توصیه ایشان به کسى که خدمت ایشان مى رسید، توجه به نماز اول وقت بود. به دانش آموز مى فرمود: اگر نمازت را اول وقت بخوانى قبولى تو را در امتحانات تضمین مى کنم. در این رابطه حجه الاسلام محمد على جاودان مى گوید:

یک روز با یکى از دوستان محضر ایشان رفته بودیم، آن وقت منزل ایشان نزدیک مسجد امین الدوله بود. مجلس هم مجلس خاصى بود. ایشان دفعتا شروع به صحبت کردند و فرمودند: به آقا حجت بن الحسن عرضه داشتم من یتیم هستم و پدر ندارم. فرمود: من پدر شما هستم. حضرت سپس به من امر کردند: نماز جماعت، نماز شب، توجه به درس و مطالعه. آقاى حق شناس این سه مطلب را در زندگى به جا مى آورد و هر سه وصیت حضرت را به دقت انجام مى داد. گاهى مى دیدم بى وقفه سه ساعت مطالعه مى کند و سعى مى کند حتى یک نمازش را هم فرادى نخواند. نماز شب را هم ترک نمى کرد و اساسا رفقاى خود را افرادى مى دانست که در نماز جماعت حاضر مى شوند.

حجت الاسلام جاودان درباره ایشان مى فرماید: من نمى دانم ریشه این توجه فراوان از کجاست، اما خودشان از همان دوره تحصیل نزد آقاى بروجردى نقل مى کرد که مدتى زیارت عاشورا را خواندم هنوز به روز چهلم نرسیده بودم که شک کردم که آیا این خواندن تأثیرى دارد یا خیر؟ همان شک مرا از عمل بازداشت، زیرا عمل با شک اثر گذار نیست. فردا هنگامى که در مدرسه فیضیه مباحثه مى کردم، شخصى پشت درب آمد و گفت: فلانى را صدا کنید. من گفتم ایشان داخل شود. گفتند: داخل نمى آید. رفتم جلوى درب آن شخص به من گفت: دیشب ولى عصر را در خواب دیدم، فرمود به فلان حجره برو و به فلانى بگو در عمل زیارت عاشوراى خود شک نکند و این عمل را ادامه دهد. ایشان تمام حوائج خود را به این شکل برآورده مى کرد و به دیگران هم همین را توصیه مى کرد. یکبار فرمود: من براى خرید خانه پول کم داشتم و به کسى هم نمى گفتم. شروع به خواندن زیارت عاشورا کردم. وسط زیارت کسى درب خانه را زد. درب را باز کردم. آن شخص مبلغ را داد و رفت و کمبود مبلغ خانه به آن حل شد.

ایشان در مورد تجربه خودشان می فرمود: گذرنامه کربلایم صادر نمى شد و این امر برایم ممکن نبود، ولى میل داشتم به زیارت بروم. خوابیدم در خواب به من گفتند: چرا از روضه حضرت على اصغر (ع) غافلى! بیدار شدم و و روضه برپا کردم. پس از آن به مکان صدور گذرنامه رفتم. مسؤل این امر گفت عجیب است با دستور جدید گذرنامه شما تا ۱۵ روز صادر مى شود. اما من براى رفتن عجله داشتم و با این مشکل نمى توانستم ایام زیارتى در کربلا باشم. خوابیدم، دوباره مرا به خواندن روضه توصیه کردند. روضه برپا کردم و بار دیگر به محل صدور گذرنامه رفتم. آن شخص گفت: شما اهل معجزه اید. فردا گذرنامه شما مى آید.

ایشان به رعایت حال خانواده و پدر و مادر تأکید داشت. یکى از مداحان تهران مى گوید: «ایام محرم شبها دیر به منزل مى آمدم، خانواده ناراحت مى شدند بحث میان ما رخ داد و من از خانواده ناراحت شدم. صبح به مدرسه امین الدوله رفتم. میرزاى حق شناس با طلبه ها صحبت مى کرد. من هم گوشه اى نشستم. حضرت آقاى حق شناس به طلبه ها مى گفت باید مراعات خانواده را کرد حتى اگر شب ها دیر منزل آمدید و خانواده با شما بحث کرد، شما نباید چیزى بگویید. من هم مطلب را گرفتم و از عمل خود پشیمان شدم.»

ایشان نقل مى کرد: شبى شیخ مرتضى زاهد را خواب دیدم در خدمت ایشان وارد مسجد جامع شدیم. با هم آمدیم تا به حوض مسجد رسیدیم. حوض مسجد یخ زده بود. شیخ مرتضى از روى آب کر یخ زده رد شد، ولى ما همى ترسیدیم و از کنار حوض حرکت کردیم. وقتى به ایشان رسیدیم، عرض کردیم شما چگونه به این مقام رسیدید، فرمود با انجام واجبات و ترک محرمات. از خواب بیدار شدم. صبح خدمت ایشان رسیدم و خواب رد شدن ایشان از حوض را نقل کردم و پرسیدم: شما چگونه به این مقام رسیدى؟ ایشان گفت با انجام اجبات و ترک محرمات.

سید ابوالقاسم نجار که از خوبان تهران و از نزدیکان علما بود، مى گفت: یک بار خدمت میرزا عبدالعلى تهرانى رسیدم، میرزا عبدالکریم حق شناس آنجا حضور داشت. میرزا در آن وقت جوان بود. وقتى میرزا اتاق را ترک کرد، میرزا عبدالعلى تهرانى به من گفت: این جوان را دیدى، ایشان تمام جریاناتى که قرار است فردا برایش رخ دهد، شب قبل از آن خواب مى بیند و وظیفه او را به او مى آموزند، من خودم گاهى مصادیقى از این مسئله را از ایشان شنیده ام.

آیت الله حق شناس برای یکی از حاجت های شرعیه خود چهل روز زیارت عاشورا را با صد سلام و لعن خواند و روز چهلم به حضور حضرت امام زمان (ع) مشرف شد. حضرت به ایشان گفت: حق شناس! چرا اینقدر زیارت عاشورا خواندی؟ گفت: آقا جان برای حل فلان مشکل. حضرت به آیت الله حق شناس گفت: برای گرفتن حاجتت لازم نبود این همه زیارت عاشورا بخوانی، یک بار روضه عموی ما حضرت علی اصغر (ع) کافی بود.

آیت الله حق شناس به یکی از نزدیکان خود گفته بودند: امام زمان عجل الله فرجه تشریف آورده بودند و من ایشان را ملاقات کردم اما تا زنده هستم این قضیه را برای کسی تعریف نکن!

 

شاگردان

امامى کاشانى

سید محسن خرازى

رضا استادى

سید عباس قائم مقامى

محمد على جاودان

عبدالحسین حائرى

 

عروج ملکوتی

سرانجام این ستاره تابناک اخلاص و عمل در ۲ / ۵ / ۱۳۸۶ در تهران به ملکوت اعلى پیوست. پس از اقامه نماز بر وى توسط آیت الله مهدوى کنى، پیکرش از مدرسه شهید مطهرى به سمت حرم حضرت عبدالعظیم حسنى تشییع و در جوار نورانى آن به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمدعلی شاه‌ آبادی

به نام آفریننده عشق

 

محمدعلی بیدآبادی مشهور به شاه‌ آبادی (۱۲۹۲-۱۳۶۹ق/۱۲۵۴-۱۳۲۸ش)، از مجتهدان و عرفای بزرگ شیعه در قرن چهاردهم هجری قمری و از اساتید اخلاق حوزه علمیه قم و تهران بود. وی به فیلسوف فطرت نیز شهره بود.

وی پس از هفت سال اقامت در قم به تهران رفته و به فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مبارزه با حکومت رضاخان اشتغال داشت؛ تحصن در حرم عبدالعظیم حسنی در اعتراض به جنایات رضاخان از فعالیت‌های سیاسی او بود. بیشترین شهرت این عالم بعد عرفانی اوست؛ از مهم‌ترین شاگردان ایشان، امام خمینی بود که سال‌ها از درس عرفان این استاد بهره برده و بسیاری از کتب عرفانی را از ایشان فرا گرفت. وی در سال ۱۳۱۰ق. در سن هجده سالگی درجه اجتهادش را از علمای قم دریافت کرد.

 

اساتید

محمدجواد اصفهانی حسین‌آبادی

میرزا محمدهاشم چهارسوقی

میرزا حسن آشتیانی

میرزا هاشم گیلانی

میرزا ابوالحسن جلوه

میرزای شیرازی

آخوند خراسانی

و میرزا حسین خلیلی

محمدتقی شیرازی

 

ویژگی ها

یکی از افرادی که از محضر این عالم بزرگ کسب فیض نموده و در کلاس عرفان و سیر و سلوک از انفاس قدسیش بهره برد امام خمینی رحمة‌ الله‌ علیه بود، امام رحمة‌ الله‌ علیه شیفته مرحوم شاه‌آبادی بودند و مکرر در صحبت‌های خود و نیز در بسیاری از آثارش مانند مصباح الهدایه، اربعین، تعلیقه بر نصوص و تعلیقه بر مصباح الانس، از ایشان یاد می‌کردند، حضرت امام در بیان خصوصیات وی می‌فرمود: مرحوم آیت‌الله شاه‌ آبادی یک فقیه و یک عارف کامل و یک مبارزه به تمام معناست.

مهم‌ترین اقدام فرهنگی آیت‌الله شاه‌آبادی، تدریس و تالیف کتاب بود. ایشان در حوزه علمیه قم روزی نه تا ده ساعت تدریس داشتند و هر یک از علما که در درسی از درس‌ها در محضر ایشان کسب فیض می‌کردند، آیت‌الله شاه‌آبادی را در همان رشته خاص بسیار می‌ستوده. چنانکه امام رحمة‌ الله‌ علیه که در درس عرفان ایشان حاضر می‌شد استادش را در عرفان فوق‌العاده می‌دید، و آیت‌الله میرزا هاشم آملی رحمة‌ الله‌ علیه مهارت ایشان را در فقه و اصول بیش از فلسفه و عرفان می‌دانست.

آیت‌الله نصرالله شاه‌ آبادی درباره سیره اخلاقی ایشان می‌گفت: اخلاق آیت‌الله شاه‌ آبادی به گونه‌ای بود که اصلا اگر آدم بنشیند بی‌فایده بلند نمی‌شود، ایشان سحرها بیدار می‌شدند و به راز و نیاز مشغول بود، توکل بسیار بالایی داشته، هیچ‌گاه فراموش‌ کار نبود هرگز توصیه به ریاضت نمی‌کرد و مقام ریاضت را در این جمله «من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه»

و در مراقبت هرچه بیشتر خلاصه می‌کردند هرگز قدمی و حرفی برخلاف خواست خدا نداشته و قهرا ملکه عدالت و امانت و سلامت در او حاصل می‌شود و عمری را با بینش و معرفت می‌گذراند و ذکر خاصی جز استغفار و صلوات و ذکر لا اله الا الله را تایید نمی‌کردند.

مرحوم شاه‌آبادی بحق عالمی بزرگ و عارفی کامل و شخصیتی مبارز و مجاهد بود و هرکس در کلاس عرفان او می‌نشست غرق در ملکوت سخنانش می‌شد، شیخ عارف کامل، شاه‌آبادی می‌فرمود: باید انسان در وقت ذکر مثل کسی باشد که کلام، دهن طفل می‌گذارد و تلقین او می‌کند برای این‌که او را به زبان بیاورد، همین‌طور انسان باید ذکر را تلقین قلب کند و مادامی که انسان با زبان ذکر می‌گوید و مشغول تعلیم قلب است ظاهر به باطن مدد می‌کند.
همین‌که زبان طفل قلب باز شد از باطن به ظاهر مدد می‌رسد، چنانچه تلقین طفل نیز چنین است و اگر انسان مدتی مواظبت کند در نماز و اذکار و ادعیه به این ترتیب البته نفس عادی می‌شود و اعمال عبادی هم مثل اعمال عادیه شود که حضور قلب در آنها محتاج به رویه نیست بلکه مثل امور طبیعیه و عادیه می‌شود.
از شخصی منقول است که: مشغول اقامه نماز در شبستان بودیم، از بالای محراب از یک پنجره باز، ماری جلو سجاده آقای شاه آبادی افتاد، جماعت پراکنده شد اما ایشان نماز را ادامه دادن و مار بعد از نماز از آنجا دور شد و ایشان متوجه مار نشدند، از شدت حضور قلب.

آیت الله شاه آبادی روزی خطاب به شهید آیة اللّه مدرس می گوید:این مردک ، الان که به قدرت نرسیده است این چنین به دست بوسی علما و مراجع می رود و تـظـاهـر بـه دیـنـداری می کند و از محبت اهل بیت دم می زند لکن به محض آن که به قدرت رسید به همه علما پشت می کند و اول کسی را هم که لگد می زند خود شما هستید!

چـنـدی نـمـی گـذرد که چنگال بی رحم ستم رضا شاهی مرحوم مدرس را به فجیع ترین وضعی به شهادت می رساند و پیش بینی آن عارف والامقام به وقوع می پیوندد.

اسماعیل دولابی در مورد اخلاق اجتماعی آن مرحوم می فرماید: مـرحـوم شـاه آبـادی حیای زیادی داشت. من عالم زیاد دیده ام. با مرحوم شاه آبادی هم زیاد مـحـشـور بـوده ام . بـارهـا بـه مـنـزل مـا مـی آمـدنـد. هـیـچ کـس از عـلمـا را مـثـل او نـدیـدم کـه بـا آن هـمه علم ، حیایش به این زیادی باشد. اگر در بین راه یک بچه جـلوی ایـشـان را مـی گـرفـت و یـک سـاعـت از ایـشـان سـؤال می کرد، می ایستاد و به سؤالاتش پاسخ می داد و حیا مانع می شد که صحبت را قطع کند و به راهش ادامه دهد.

آیت اله شاه آبادی می فرمود: سـالک الی اللّه در صـورتـی مـی تـوانـد بـه جـایـی بـرسـد کـه در ضـمـن سـیـر، اول مـرتـبـه اتکا به خانم حضرت صدیقه داشته باشد و این محبت خانم حضرت صدیقه اسـت کـه انسان را به راهی که باید برود هدایت می کند و اگر نباشد اصلا سیری وجود نـخـواهد داشت … محال است سالک سیر و سلوک کند و به جایی برسد مگر از طریق خانم حضرت زهرا سلام الله علیها.

آیت اللّه نوراللّه شاه آبادی تعریف می کند: روزی مـن بـه هـمـراه دو نـفـر دیـگـر از شـاگـردان آقـا در مـحضر ایشان بودیم که ایشان فـرمـودنـد: سـالک اگـر روی افـکـار و خـطـورات خـود تـمـرکـز کـنـد (یـعـنـی کـنـتـرل کـنـد) در هـمـان اوایـل، طی الارض نصیبش می شود. پس از این حرف ما چند نفر در گـوشـی از هـم پـرسیدیم که آیا تو طی الارض داری؟ خیر! شما چه؟ من هم که ندارم و نـتـیـجـه گـرفـتـیم که خود آقا چنین قدرتی را دارد. به ایشان عرض کردیم: آقا ما از هم پرسیدیم و دیدیم که هیچ یک چنین ویژگی نداریم، پس شما در صحبت خودتان، که را می فرمودید؟ ایشان فقط یک جمله پاسخ داد:

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

ایشان در مورد خود می فرمایند: در دیار سلام (نجف اشرف) عزم چلّه نشینی در محضر مولی الموالی (امیرالمؤ منین علی علیه السلام) را داشـتـم و بـه ایـن عـزم جـامـه عـمـل پـوشـانـدم . پـس از گـذشـت چهل روز دیدم که باب علم به رویم گشوده شد و همه چیز برایم واضح و مبرهن گردید.

آمده است که: اوقـاف از آقـای شـاه آبـادی خـواسـتـه بودند که بروند مسجد نماز بخوانند، ولی رژیم پـهـلوی مـنبر رفتن آقا را منع کرده بود و خادم مسجد را تهدید کرده بود که اگر در مسجد را باز کند توبیخ می شود.

تا اینکه یک روز که آقا به مسجد می آیند خادم در شبستان، پشت ستون ها پنهان می شود. آقای شاه آبادی چندین بار صدا می زنند اما کسی در را باز نمی کند. آقا با عصا به در چـوبـی اشـاره مـی کـنـد و در چـوبـی خـود بـه خود باز می شود. خادم مسجد جلو آمده و می گـویـد: تـقـصـیـر مـن نبوده! آقا می گوید: خدا از سر تقصیر شما بگذرد.

در زمـان قـدیـم، حـمـام هـای عـمومی دارای خزینه بود. روزی آیت اللّه شاه آبادی به حمام رفـتـه بـودنـد و پـس از شـست و شوی خود، وارد خزینه شدند و بعد از آب کشیدن بدن، بـیـرون آمـدند و چون می خواستند از سطح حمام بگذرند احتیاط می کردند آب های کثیف بر بدنشان نریزد. سرهنگی که او نیز در حمام بود، چون احتیاط ایشان را دید، زبان طعنه و تمسخر گشود و به ایشان اهانت کرد. ایشان از این تمسخر و طعن او خیلی ناراحت شدند، اما چیزی نگفتند و به راه خود ادامه دادند.

فـردای آن روز مـشـغـول تـدریـس بـودنـد کـه صـدای عـده ای کـه جـنـازه ای را حمل می کردند شنیدند، پرسیدند چه خبر شده است؟ اطرافیان جواب دادند که آن سرهنگی کـه دیـروز در حـمـام بـه شـمـا اهـانـت کـرد، وقـتـی از حـمـام بـیـرون آمـد سـر زبـانـش تـاول زد و درد آن هـر لحـظـه بیشتر شد و معالجه دکترها نیز سودی نبخشید و در کمتر از 24 ساعت، زهر کلامش زهری بر جانش شد و از دنیا رفت. بـعـدهـا هـر وقـت کـه آیـت اللّه شاه آبادی از این قضیه یاد می کردند، متاثر و ناراحت می شـدنـد و مـی فـرمـودنـد: ای کـاش آن روز در حـمـام به او پرخاش کرده و ناراحتی خود را بروز می دادم تا گرفتار نمی شد.

 

از منظر فرهیختگان

امام خمینی: آیت الله شاه آبادی علاوه بر آنکه یک فقیه و یک عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنی هم بودند. من در طول عمرم روحی به لطافت آیت الله شاه آبادی ندیدم. آیت الله شاه آبادی لطیفه ای ربّانی بود. (همچنین امام گاهی پس از یاد ایشان واژه روحی فداه را برای ایشان به کار می بردند.)

سید ابوالحسن اصفهانی در مورد ایشان می گوید: آیت الله شاه آبادی خیلی عظمت دارند، ما در مقابل ایشان مانند قطره ای هستم در مقابل دریا.

 

شاگردان

امام خمینی

شهاب‌الدین مرعشی نجفی

میرزا هاشم آملی

محمدرضا طبسی نجفی

محمد ثقفی تهرانی

 

آثار

1. شذرات المعارف، نام دیگر این کتاب حرام الاسلام است به زبان فارسی و چند بار نیز به چاپ رسیده است.
۲. القرآن و العتره
۳. الایمان و الرجعه، این کتاب ردی است بر کتاب (اسلام و رجعت)
۴. الانسان و الفطره، این هر سه عربی و به چاپ رسیده
۵. مفتاح السعادة فی احکام العباده، فارسی است و به چاپ رسیده
۶. رشحات المعارف، بخشی از درس‌های عرفانی ایشان است
۷. حاشیه کفایه آخوند خراسانی
۸. منازل السالکین در عرفان
۹. رسالة العقل و الجهل

 

عروج ملکوتی

آیت‌الله شاه‌آبادی سرانجام ساعت دو بعدازظهر روز پنجشنبه سوم آذر ۱۳۲۸ش. (سوم صفر ۱۳۶۹ق.) پس از هفتاد و هفت سال عمر دار فانی را وداع گفت. جنازه او با تشییع هزاران نفر از مردم مومن به حضرت عبدالعظیم منتقل و در مقبره شیخ ابوالفتوح رازی (مفسر بزرگ) مدفون گشت.