زندگینامه حسام الدین چلبی
به نام آفریننده عشق
حُسامالدین چَلَبی، صوفی سده هفتم و یار و جانشین جلالالدین محمد مولوی بود.
ویژگی ها
نام و نسب او را حسن بن محمد بن حسن بن اخی تُرک ذکر کردهاند. او به حسامالدین مشهور بود و چَلَبی به زبان اهل روم (ترکی) به معنای سیدی (سرور من) بودهاست که لقب خاص حسامالدین شد. بیشتر اخیان آناطولی مریدان پدر و نیاکان او بودند. نام نیای او، اخیتُرک، نشان میدهد که از اخیان و اهلِ فتوت بوده و به همین مناسبت حسامالدین به ابناخیترک هم معروف بوده است. بنا بر جملهای که از مولانا نقل شده است، به نظر میرسد خاندان حسامالدین از کردان ارومیه بودند که به قونیه مهاجرت کردند. وی در سال ۶۲۲ قمری در قونیه متولد شد ولی چون خانواده او اصالتاً از اهالی ارومیه بوده و به قونیه مهاجرت کرده بودند به همین دلیل مولانا او را در مقدمه مثنوی اورموی اصل خوانده است.
حسامالدین در کودکی پدرش را از دست داد و نزد اخیان آناطولی پرورش یافت. در جوانی با جمعی از مریدان خود نزد مولانا جلالالدین رفت و ابراز ارادت نمود. وی به مریدان خود فرمود که در املاک او کار کنند و ماحصل املاک را نثار مولانا کرد تا همه دارایی خود را از دست داد. او شافعی مذهب بود و میخواست به پیروی از مولانا حنفی شود، اما مولانا او را از این کار برحذر داشت. حسامالدین بسیار دیندار و پرهیزگار و بلند همت و بخشنده بود. سفرهای که میگسترد مشهور بود و با وجود چندین امیرِ صاحب نام، نیازمندان از حسامالدین به برگ و نوا میرسیدند. او از جانب مولانا صاحب اوقاف درگاه مولانا و مسئول رسیدگی به نیازهای مریدان شد و درآمد حاصل از اوقاف و نذورات را، به تناسب نیاز مریدان، به عدل و انصاف میان آنان تقسیم میکرد و بسیار دقت داشت که از مال اوقاف برای خود استفاده نکند.
او از سال ۶۶۲ تا ۶۷۲ هجری قمری مصاحب و همنشین مولوی بود و به وجود آمدن مثنوی معنوی یادگار این دورهاست و حتی نظم کتاب مثنوی به درخواست او صورت گرفت اما قبل از آغاز نظم دفتر دوم زوجهٔ حسام الدین وفات یافت و مولانا هم پسر جوانش علاءالدین محمد را که سی و شش سال داشت از دست داد و از شدت تأثر به جنازهٔ او حاضر نشد.
مولانا به حسامالدین عنایتی ویژه داشت، چنان که گویا مرید حسامالدین بود. مولانا بارها از او با القابی نظیر ابویزید وقت (بایزید)، جنید زمان، قطب زمان، فخر مشایخ و امین قلوب، یاد کرده است. در دورهای که شمس تبریزی نزد مولانا به سر میبرد، کسانی که میخواستند با شمس ملاقات کنند از حسامالدین کسب اجازه میکردند. نامههای مولانا به حسامالدین، سرشار از لطف و ابراز عنایت و تواضع به اوست.او در نامهای گفته است که هر چه حسامالدین گوید، گفته من است و هر چه کند، کرده من است و هر که او را ببیند، مرا دیده است.
او چنان به حسامالدین وابسته بود که یک بار معینالدین پروانه مولانا را با گروهی دعوت کرد، اما چون حسامالدین حضور نداشت، مولانا سخن نمیگفت تا اینکه پروانه کسی را به سراغ حسامالدین فرستاد و او آمد و مولانا برخاست و از او با عباراتی بینظیر استقبال نمود. یک بار هم که مولانا خدمتکار حسامالدین را دید، گفت ای کاش من به جای تو بودم. هنگامی که شیخِ خانقاهِ ضیاءالدین وزیر درگذشت، به پیشنهاد مولانا و به پایمردی امیر تاجالدین معتزّ و به فرمان سلطان، حسامالدین شیخِ آن خانقاه شد و نیز شیخوخت خانقاه لالا هم به او واگذار گردید.
مهمترین کار حسامالدین آن بود که از مولانا خواست به سبک حدیقة الحقیقه و بر وزن منطقالطیر برای مریدان کتابی بنویسد و مولانا به درخواست او مثنوی را سرود.
مولانا مثنوی را تقریر میکرد و حسامالدین مینوشت و سپس نوشته را به صدای بلند برای مولانا میخواند و گاه از شب تا صبح این کار ادامه مییافت. پس از وفات جلالالدین مولوی در ۶۷۲، بین مریدان او اختلاف افتاد که جانشین وی، حسامالدین باشد یا بهاءالدین سلطان ولد، فرزند جلالالدین. حسامالدین از بهاءالدین خواست که به جای پدر پیشوای مریدان شود، اما او نپذیرفت و گفت که پدرش حسامالدین را برگزیده است.
حسامالدین تا ده سال و چند ماه پس از آن اصحاب مولانا را سرپرستی کرد تا اینکه در ۲۲ شعبان ۶۸۳ درگذشت. روش حسامالدین همان روش مولانا بود و مانند او به سماع توجهی خاص داشت. به او نیز، مانند شماری از صوفیان، کرامات ی نسبت داده شده است.
ذکر چلبی در مثنوی معنوی بارها آمدهاست چنانکه مثنوی را به تعبیر شاعرانه حسامی نامه نیز خواندهاست. حسام الدین نزد مولانا مقامی والا و عزیز داشت تا بدانجا که آوردهاند: «روزی مولانا با جمع اصحاب به عیادت چلبی میرفت در وسط محله سگی برابر آمد، کسی خواست او را برنجاند فرمود که سگ کوی چلبی را نشاید زدن.»
آن سگی را که بود در کوی او من به شیران کی دهم یک موی او
نقل است: وقتی مولانا در بستر بیماری بود، از او پرسیدند که برای خلافت چه کسی را مناسب می داند؛ او گفت: خلیفه الحق، جنید الزمان، چلبی حسام الدین ما. این پرسش و پاسخ سه مرتبه تکرار شد و هر سه بار پاسخ همین بود.
یک روز حسام الدین به مولانا گفت: وقتی اصحاب، مثنوی می خوانند، می بینم جماعتی را از غیبیان شمشیر به دست، کسانى را که سخنان را از سر اخلاص نمی شوند به سوی دوزخ می برند. مولانا گفت: چنان است که دیدی.
عروج ملکوتی
حسام الدین در ۲۳ شعبان سال ۶۸۳ درگذشت. آرامگاه حسام الدین چلبی در قونیه ترکیه قرار دارد.