زندگینامه محمد ابراهیم اعرافی
به نام آفریننده عشق
محمد ابراهیم اعرافی شورکی (۱۲۸۸-۱۳۷۱ش/۱۳۲۸-۱۴۱۳ق)، از علمای برجسته و مبارز استان یزد در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری بود.
ویژگی ها
آیت الله شیخ محمدابراهیم اعرافی شورکی در سال ۱۲۸۸ ه. ش (ربیع الاول ۱۳۲۸ق) در روستای شهیدیه (شورک) میبد در خانوادهای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود. پدر محمدابراهیم، حاج ملا عباس و جد پدری او، حاج آقا محمد از افراد نیک روستای شهیدیه میبد بودند و در کارهای خیر ساعی و پیشقدم! مرحوم حاج آقا محمد، جد پدری محمدابراهیم اعرافی زندگانی خود را در راه مبارزه به خوانین و رفع ظلم آنان سپری کرد و سرانجام به همین جرم با اشاره خوانین و به دست آنان، به طرز فجیعی به شهادت رسید. جد مادری محمدابراهیم نیز روحانی پرهیزکاری به نام حاج شیخ علی، از فرزندان آیت الله ملا ابوطالب شورکی بود.
حاج ملا عباس، محمدابراهیم را نزد جد مادریاش، حاج شیخ علی فرستاد تا قرآن را فرا گیرد. محمدابراهیم ۶ سال بیشتر نداشت. پس از فراگیری روخوانی قرآن در هفت سالگی وارد حوزه علمیه یزد شد و تا ۱۵ سالگی در مدرسه خان و مصلی مقدمات علوم حوزوی را فراگرفت. از آنجا که همواره هجرت برای تکمیل تحصیلات، قرین دانشوران و بزرگان علم و ادب و هنر بوده است، شیخ محمدابراهیم نیز دست به هجرتی سرنوشتساز زد و برای تکمیل دروس خود به مشهد کوچ کرد و در مدرسه نواب مشهد به فراگیری علوم حوزوی و درس و بحث پرداخت. پس از چند سال با راهنمایی آیت الله حائری به سوی قم روانه شد تا در حوزه جدیدالتاسیس قم اندوختههای علمی خویش را ارتقا بخشد و از محضر عالمان آن دیار نیز کسب فیض نماید.
محمدابراهیم از آیات عظام یاد شده، فقه، کلام، تفسیر و علم حدیث آموخت و در این رشتهها به مراتب بلندی دست یافت و قلههای کمال را یکی پس از دیگری فتح کرد. اجازهنامههایی که آیات عظام حائری یزدی، بروجردی، امام خمینی، گلپایگانی، نجفی مرعشی، حکیم، سید ابوالحسن اصفهانی و… برای وی نگاشتهاند، این مطلب را تایید میکند که وی عالمی وارسته و سختکوش بود.
اجازهنامه امام خمینی (قدس سره) به وی چنین است:
باسمه تعالی «جناب مستطاب عماد الاعلام و ثقة الاسلام آقای شیخ محمدابراهیم شورکی، مجازند در تصدی امور حسبیه و شرعیه که منوط است به اذن فقیه جامع الشرایط فله التصدی لذلک بعد تشخیص الحکم و الموضوع مع مراعاة الاحتیاط. و نیز مجازند در اخذ سهم مبارک امام علیهالسلام و صرف نصف آن در محل، به هر نحوی که صلاح بدانند…»
حاج شیخ محمدابراهیم مردی عابد و زاهد بود و با تهجد و شبزندهداری انسی دیرینه داشت. علاوه بر اهتمام به واجبات، در انجام نوافل و مستحبات نیز بسیار مراقب بود. نماز شبش ترک نمیشد. نیمههای شب برمیخاست و وضو میساخت، فانوسی روشن میکرد و تا پاسی از شب بر روی سجادهاش به نماز، دعا و تلاوت قرآن میگذراند. بدینشکل عبادت شبانگاهی را به فریضه نماز صبح پیوند میداد. در نماز چهرهای نورانی و حالتی معنوی پیدا میکرد. در روزهای انقلاب، گاهی که تظاهرات به ظهر میکشید، در خیابان نماز جماعت بر پا میکرد. تاکید زیادی بر اقامه نماز جماعت در مدارس و نیز اول وقت شرعی داشت.
آقای رحیمی یکی از همراهان معظم له میگوید: «در مسافرتی با وی همراه بودم. به ساعتش نگاه کرد و دریافت که هنگام اذان است. از راننده اتوبوس خواست که توقف کند و نماز اول وقت بخوانند اما راننده اعتنایی نکرد و به راه خود ادامه داد. هنوز مدت زیادی نگذشته بود که اتوبوس خراب شد و همانجا پیاده شدیم و نماز را به امامت آقای اعرافی به جماعت خواندیم. بعد از نماز آیت الله اعرافی فرمودند که این خرابی برای آن بیاعتنایی بود.»
درب منزل آیت الله اعرافی، معمولا به روی میهمانها باز بود و او گاهی خود از میهمانان پذیرایی میکرد و سینیهای سنگین غذا را برمیداشت. در ماه رمضان سفرههای افطاری می گستراند و به روزهداران این ماه اطعام میکرد. ملا عباس حاتم (خدمتکار حاج شیخ) میگوید: «خیلی وقتها برای حاج شیخ هدیه میآوردند با اینکه خودش به آن نیاز داشت، آنرا به دیگران میبخشید. یک روز کسی کله قندی برای ایشان آورد و معظم له آن را برای کسی هدیه فرستاد. سپس به من گفت: ملا عباس! قند نداریم، برو بخر!»
حجت الاسلام روحانی نقل میکند: در یکی از اعیاد، روحانیان اردکان جشن گرفته بودند و از ایشان دعوت کرده بودند؛ بنده هم در معیت ایشان بودم. ناگهان پارچههایی که بالای سر ایشان آذین بندی شده بود، آتش گرفت و خطر بزرگی مجلس را تهدید کرد. همه مضطرب شدند ولی طولی نکشید که آتش بهطور غیر منتظرهای خاموش شد. ایشان فرمودند: اگر کسی با اعتقاد، قرآن را به آتش نشان دهد، خاموش میشود و فرمودند: من قرآن به همراه نداشتم؛ مهرم را که آیهای از قرآن روی آن بود، درآوردم و به آتش نشان دادم و آتش خاموش شد.
شیخ علی رضا اعرافی از مرحوم حاج غلام رضا بیک پور نقل میکند: اوایل تشریف فرمایی ایشان به میبد، روزی میخواسته با چارپا به يزد بروند. فرمودند: میخواهم کسی با من بیاید و همسفری داشته باشم. بعد به من فرمودند: شما فردا قرار است چه کنید؟ گفتم: کشاورزی. فرمودند: مزدت چند است؟ گفتم: پنج ریال. فرمودند: فرا با من بیا، خداوند مزدت را میرساند. فردا صبح با ایشان همراه شدم. در بين راه وسط بیابان، دیدم ایشان جایی ایستادند و با پا کمی خاک ها را کنار زدند. آنگاه یک سکه پنج ریالی نمایان شد. ایشان فرمودند: این هم مزدت!
آقای آیت اللهی می گفت: یک روز ایشان برای بازدید منزل ما آمدند. من برای امر مهمی احتیاج شدید به مقداری پول داشتم ولی به کسی نگفته بودم. ایشان به بهانهای از اتاق بیرون آمدند و طوری که کسی نفهمد، مرا صدا کردند و مقداری پول به من دادند. وقتی شمردم، دیدم همان مقداری است که لازم داشتم!
شخصی نقل میکند: یکبار در مسافرتی با حاج شیخ بودم. ایشان هنگام اذان از راننده خواستند توقف کند تا نماز اول وقت بخوانند اما راننده توجهی نکرد. طولی نکشید که اتوبوس خراب شد. همان جا پیاده شدیم و نماز را با ایشان به جماعت خوانديم. ایشان فرمودند: این خرابی برای آن بیاعتنایی بود.
اساتید
- سید شهاب الدین مرعشی نجفی
- میرزا حبیب الله گلپایگانی
- سید محمدتقی خوانساری
- سید صدرالدین صدر
- عباسعلی شاهرودی
- عبدالکریم حائری یزدی
از منظر فرهیختگان
آیت الله امامی کاشانی می گوید: ایشان عالمی بودند به حق ربانی! یعنی عارف، زاهد، آگاه به زمان، انقلابی و شجاع …. در عین حالیکه در عرفان و زهد در سطح بالایی بودند، در انقلابی بودن، آگاهی به مقتضیات زمان، پیروی از امام راحل، به کار بستن نظرات ایشان و عشق به آن بزرگوار نیز بسیار عجیب بودنداز نظر تواضع و فروتنی فوقالعاده بودند.
شیخ غلامرضا فقیه یزدی از ایشان به عنوان خزینه ای پر از جواهر یاد می کردند و به اهالی مبید می فرمودند: با وجود آقای اعرافی حجت بر شما تمام است و دیگران نیازی به من ندارید.
آیت الله خامنهای می گوید: مرحوم آقای اعرافی، روحانی کم نظیر، روشن و شجاعی بود. ایشان آخوند معمولی نبود، رهبری می کرد. ایشان از جمله برگ های نادر کتاب قطور انقلاب بود.
عروج ملکوتی
آیت الله اعرافی پس از سپری کردن یک دوره بیماری، در صبح ۲۸ شهریور ۱۳۷۱ (۲۱ ربیع الاول ۱۴۱۳ق) و در سن ۸۵ سالگی دار فانی را وداع گفت و در یزد، در کنار مقبره شهدا دفن شد.